در این تحقیق به شرح زندگانی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی شاعر گمنام و پارسی گوی هند می پردازیم که شامل عرفان و ویژگی های سبکی او و نوع سبک او سفرها و آثار او و تحلیل شعر و گزیده ای از اشعار وی می باشد و علل گمنامی و پیچیدگی شعرش می باشد.
امید است این تحقیق بتواند این شاعر بزرگ را به خوبی معرفی کند.
دردی نچشیدم که دوای تو نداشت
آهی نکشیدم که هوای تو نداشت
سبک هندی و ویژگی های آن
باری ورود به کشور شعر بیدل ، قبل از هر چیز باید صاحب گذرنامه ای شد و این گذرنامه در واقع همان آشنایی با سبک هندی است.
به همین خاطر ما ناچاریم قبل از هر کاری به برخی از ویژگی های سبک هندی پرداخته تا پس از آن با ذهنیت بهتری به کالبدشکافی سبک بیدل بپردازیم.
میرزا عبدالقادر عظیم آبادی متخلص به «بیدل» یکی از بزرگ ترین و نامدارترین شاعران فارسی گوی سرزمین هند است.
متأسفانه بیدل در ایران به دلایل مختلف که در صفحات بعد به آن اشاره خواهیم کرد، گمنام باقی مانده است.
وی در سال 1054 هجری قمری در شهر «عظیم آباد » را ایالت پنته دیده به جهان گشود.
پدر او میرزا عبدالخالق «نوزاد را »برای ادعا پیش شیخ و مرشد خود میرزا ابوالقاسم ترمذی برد.
شیخ برای تولد کودک دو ماده ی تاریخ «فیض قدس» و «انتخاب» را ساخت و کودک را دعای خیر کرد.
به سالی که بیدل زملک ظهور
ز فیض ازل تافت چون آفتاب
بزرگی خبرداد از مولدش
که هم «فیض قدس» است و هم «انتخاب»
در خصوص انتخاب نام عبدالقادر این گونه حکایت کرده اند: «مولانا کمال، استاد عبدالخالق که از بزرگان سلسله ی قادریه بود به خاطر علاقه ی و افرش به آن سلسله، کودک را عبدالقادر نامید.»
در روایت دیگر آمده است : «پدر بیدل صاحب فرزند نمی شد.
نذر کرد که اگر خداوند فرزندی به وی عطا کند نام او را به تیمن وتبرک، عبدالقادر خواهد گذاشت که در واقع بنیانگذار فرقه ی قادریه شیخ عبدالقادر گیلانی است.»
درباره ی نحوه ی انتخاب تخلص «بیدل» حسین آهی در مقدمه دیوان مولانا بیدل دهلوی، صفحه چهار به نقل از کتاب «سفینه ی خوشگو» چنین می گوید : «روزی سَیر دیباچه ی گلستان می نمود، چون بدین مصراع رسید : «بیدل از بی نشان چه گوید باز »از روح پرفتوح قبله ی شیراز استمداد جسته، لفظ «بیدل» را تخلص مبارک قرار داد.» هم چنین علت اشتهارش به دهلوی را ، اقامت طولانی وی در دهلی دانسته اند.
پدر عبدالقادر یعنی میراز عبدالخالق از نظامیان شرافتمند و نیاکان او از ترکان جغتایی و از قبیله «برلاس »، بوده که از بخارا به سرزمین هند آمده و در آن سرزمین سکنا گزیده بودند.
«هنوز عبدالقادر به پنج سالگی نرسیده بود که پدر در سال 1059 ه.ق پیام مرگ را دریافت کرد و مادر پرحوصله و با فضلش تربیت یگانه فرزند خود را بر عهده گرفت.
سرپرستی و تعلیم مادر قریب یک سال و شش ماه دوام یافت.
از بد ایام مادر نیز در سال 1061 ه.ق در گذشت تا این که عمویش ، میرزا قلندر، مسئولیت پرورش برادرزاده را بر عهده گرفت.»
عموی عبدالقادر مانند پدرش منصب نظامی گری داشت.
احتمالاً به خاطر پاسداری از سنت های آباء و اجدادی یا به طور اتفاقی نظامی گری را پذیرفته بود.
اما در اصل هوای خدمت صوفیان را داشت...
دلپذیرترین سرگرمی وی دیدار از صوفیان بود.
با وجد فرصت اندک (شرایط شغلی) برای ملاقات صوفیان رنج مسافرت به شههای مختلف را تحمل می کرد و عبدالقادر را در مسافرت ها با خود می برد.
عبدالقادر ، لذتی را که عموی او از دید و بازدید با صوفیان مصاحبت با آن ها می برد، بعدها در اثر منثور خود «چهار عنصر» به تفصیل بیان کرده است.
او زیر نظر عمویش ، میرزاقلندر ، تا سن ده سالگی به مکتب رفت تا این که روزی در مدرسه دعوایی اتفاق افتاد که عمویش شاهد آن بود و به همین خاطر او را از رفتن به مکتب منع کرد.
ناخشونودی میرزا قلندر از جو مدرسه موجب شد تا وی از مکتب باز داشتند.
تعدادی کتاب نظم و نثر برگزیدند و به وی دادند...
و مجبورش ساختند که روزانه از هر کتاب مطالب مهم را گرد آورد و پیش میرزا ببرد.
عبدالقادر در مدرسه فقط خواندن و نوشتن را آموخت و پیشرفت های او در واقع به خاطر تلاش و پشتکار خود او و تشویق های نزدیکانش می باشد.
«بیدل در سن ده سالگی قرآن را از حفظ داشت و نخستین شعرهای او مربوط به همی دوره است.» بیدل به چند زبان آنایی کامل داشت و «زبان مادری وی احتمالاً زبان بنگالی بوده، هرچند که او خود زبان اردو و سانسکریت را می داسنته است.
از نظر میرزا قلندر این فقط درس و مشق نبود که برای بیدل ضرورت داشت، بلکه برای او «اجرای تمرین های جسمانی و مشق های نظامی نیز ضروری بود، مخصوصاً در شمشیربازی، تیراندازی، اسب سواری ، مشت زنی، زورآزمایی و کشتی کسب مهارت می کرد.
عبدالقادر در سن شانزده ، هفده سالگی در هنرهای اجدادی و مشاغل اشراف کاملاً پیشرفت کرده بود...
او به توصیه ی عموی خود و پایمردی میرزا عبدالمطلب (از دوستان میرزا قلندر) شغل سپاهی گری را در سال 1069 هجری قمری برگزید.» بیدل علاوه بر تربیت جسم در کسب علم و معلومات زمان نیز از خود لیاقت نشان داده است.
او در الهیات، طبیعیات ، ریاضیات کم و بیش اطلاع داشته و در طبابت، رمل، جفر، تاریخ و موسیقی بسیار ناآشنا بود.
همان طور که قبلاً گفته شد اولین جرقه های شاعری در بیدل در سن ده سالگی زده شده است، اما این قریحه در سن شانزده ، هفده سالگی با جدیت بیش تری دنبال شد.
او در کنار نظامی گری (منصب خانوادگی) به شعر گفتن نیز پرداخت.
سال ها به همین منوال گذشت تا این که هندوستان دچار چنان انقلاب خونین و بحران سنگینی شد که شیرازه ی خانواده ها و خاندان های مختلف از هم پاشید و استان عبدالقادر هم که جماعتی اندک از ترکان برلاس بودند، نتوانستند خود را از این حادثه ی ناگوار رها کنند.
این جاست که به ناچار مهاجرت ها شکل می گیرد و بیدل هم از این امر مستثنا نبود.
در آن ایام میرزا قلندر به «کالای طاق» نزدیک بنگال که جایی امن بد، چشم دوخته بود.
میرزا ظریف ، دایی عبدالقادر به سوی شهر کتک روانه شد و تجارت پیشه کرد.
بعد ای این عبدالقادر را در خانه ی دایی اش ، میرزا ظریف، می بینیم.
میرزا ظریف مردی فاصل بود و در نتیجه خیلی زود در شهر کتک به تدریس فقه ، حدیث و عرفان مشغول شد.
او و بیدل در آن شهر با شخصی به نام شاه قاسم هولالهی ، آشنا شدند.
شاه قاسم علاوه بر تصوف در شعر نیز دست داشت.
او در تبدیل عبدالقادر به «بیدل نقش بسیار مهمی دارد.» (کلیات ، ج 1 ، ص 406) گردش ایام کم کم جاده ی دهلی را پیش پای عبدالقادر بیدل گشود.
بیدل تاریخ هجرت خود را در بخش قطعات به شکل ماده ی تاریخ «راهبرد خدابس» در آورده که به حساب حروف ابجد 1075 قمری می شود : (کلیات ، ج 1، ص 299) بیدل که دیگر درخت عرفان در تمام وجودش ریشه دوانیده بود در دهلی با شخصی به نام شاه کابلی آشنا شد.
وی همچون مولوی که عاشق شمس بودف شیفته ی شاه کابلی گردید.
ولی پس از مدتی محبوب بیدل هم از نظرش غایب شد و در عین آشفته حالی در حدود دو سال در جنگل ها و شهرهای مجاور به دنبال گم شده ی خویش می گشت، اما او را نیافت.
سرانجام انزوا طلبید و مدتی در آگره به ریاضت گذرانید و بالاخره پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از آشتگی ازدواج نمود.
بیدل در آغاز جوانی ، در زمره ی اطرافیان شاهزاده محمد اعظم شاه، سومین پسر او رنگ زیب در امد و منصب لشکری بدو تفویض شد.
لیکن وی استعداد شعری خود را در خدمت شاهزاده و بزرگان در گاهش نگذارد.
روزی در مجلس محمد اعظم شاه، سخن از شعر و شاعران بزرگ می رفت.
بدو گفتند که امروز در سراسر هند بلند مرتبه از میرزا عبدالقادر بیدل در شعر نیست.
گفت پس قصیده ای در ستایش من گید تا پایه ی سخنش بدانم و بر مرتبه اش بیفزاییم.
چون این سخن به بیدل گفتند، برآشفت و از کار کناره گرفت و از آن به آزادی و قناعت سر کرد.
بیدل اگرچه می توانست از راه ستایش پادشاهان و بزرگان به نان و نوایی برسد، اما و آزادگی را بر اسارت برتری داد.
در نتیجه تا آخر عمر همیشه فقر گریبان گیر او بود.
او ر خاطرات خود می نویسد : «روزی از شدت فقر چنان گرسنه بودم که مرگ را به چشم می دیدم.
به پس دیواری مخروبه رفتم تا در آنجا آسوده بمیرم.
اما اتفاق شگفتی رخ داد.
آن سوی دیوار سکه ای یافتم که می توانست سبب آسودگی چند روزه باشد، سکه را برداشتم و برگشتم.» درست است که بیدل با مدیحه سرایی مخالف بود، اما این طور نبود که اصلاً شعر در مدرح کسی نگفته و یا دست یاری به طرف هیچ انسان دراز نکرده باشد.
او بارها شکرالله خان را که خود او شاعر بوده و با تخلص «خاک» شعر سروده است، مدح گفته و از او درخواست کمک کرده است.
در اینجا به یک مورد آن اشاره می کنیم : «در بیست و هفتم جمادی الثانی سال 1096 هجری قمری، بیدل به همراه خانوادهش شهر متهورا را به سبب اغتشاش موجود در آن ترک گفته و به شاه جهان آباد وارد شد.
او با مشکل مسکنو مسأله ی عدم بضاعت مالی مواجه بود.
لذا طی نامه ای از نواب شکرالله خان طلب یاری کرد.
او خانه ی مناسب می خواست که به خود و خانواده اش تعلق داشته باشد.
خان فاضل هم خانه ای در اختیار شاعر گذاشت و مقرری ای معادل دو روپیه در روز برای او تعیین کرد.
بیدل تا آخر عمر در آن خانه زندگی کرد و بنابر وصیت خود در همان جا نیز مدفون گردید.» ماگفته پیداست که شاعر بزرگی چون بیدل اگر می خواست شعر خود را وسیله نان و نام کند و از آن نردبانی برای رسیدن به آمال و امیال و ترفیع مقام سازد، کار او به این جا نمی کشید.
او قریب سی سال بر پوستین توکل و به خرید مربع نشسته، از زوایه ی قناعت پا بیرون ننهاده...
با تمام این احوال بیدل در روز پنج شنبه پنجم ماه صفر سال 1133 هجری قمری حدود ساعت شش صبح، چشم از جهان فروبست و در صحن خانه ی خود به خاک سپرده شد.
آخرین اشعار بیدل که از بالینش به دست آمد، رباعی و یک غزل بد.
بیدل مثل خیلی از بزرگان دیگر که بعد از فوت شان مریدان و علاقه مندان به زیارت شان می شنابند.
«در اخرین عرس او همه شاعرات و صاحب کالان پایتخت حاضر بود.» علی اصغر حکمت در کتاب خود به نام «نقش پارسی بر احجار هند» صفحه 120 درباره ی قبر بیدل چنین می نویسید : «در نزدیکی پورانا قلعه (قلعه کهنه) در دهلی ، مقبره ی میرزا عبدالقادر بیدل قرار دارد که سال گذشته هواخواهان این شاعر بزرگ در افغانستان اعانه جمع کرده و آرمگاه ظریفی برای او بنا کردند.
سردار نجیب الله خانف سفیر کبیر افغانستان در دهلی برای ساختن این بنا زحمت بسیار کشیده اند.» آقای حکمت در ادامه ، نوشته ی سه سطری روی سنگ قبر را چنین تشریح می کند: «سطر اول : آرمگاه میرزا عبدالقادر در بیدل سطر دوم : 1054 هـ .
ق- 1133 هـ .
ق سطر سوم : این بنا در سال 1374 هـ .
ق با اعانت دوستداران افغانی بیدل سررسید.» ویژگی های سبک شعر بیدل 1- افزونی بسامد (تکرار) تصویرهای پارادوکسی (Paradoxicalimag)؛ 2- افزونی بسامد حس امیزی (Synaesthesia)؛ 3- افزونی بسامد تشخیص (Personification)؛ 4- افزونی بسامد ترکیبات خاص؛ 6- افزونی بسامد تجرید (Abstraction)؛ 7- افزونی بسامد اسلوب معادله.
1- تصویرهای پارادوکسی پارادوکس معادل تناقض یا متناقض نما در فارسی می باشد و تصویر پارادوکسی تصویری است که در ان دو واژه یا دو ترکیب به لحاظ معنی و مفهوم هم دیگر را نقض کنند.
مثل حاضر غایب، سلطنت فقر ، درد بی دردی...
و اینک نمونه هایی از شعر بیدل.
(کلیات ، ج 2 ، ص 67).
«آمیختن دو یا چند حس با هم در کلام به گونه ای که با ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزایند و سبب زیبایی آن شود.
مثل خبر تلخ، حرف های بی مزه، خواب شیرین و ...
» چند نمونه از شعر بیدل : (کلیات ، ج 2 ، ص 209) می دانیم که رنگ با چشم دیده می شودف لذا مربوط به حس بینایی و ناله با گوش شنیده می شود و مربوط به حس شنوایی است در این جا شاعر به طرز ظریفی آن دو را در کنار هم قرار داده است.
(کلیات ، ج 2 ، ص 433) در این جا نیز حواس بینایی و شنوایی با هم تداخل پیدا کرده اند.
این نکته را باید در نظر گرفت که هرچند حس آمیزی در شعر بیدل از بسامد چشم گیری برخوردار است و یکی از ویژگی های سبکی او ، محسوب می شود و به عنوان یک آرایه علاوه بر افزودن زیبایی به شعر موجب پیچیدگی آن نیز می گردد، اما باید توجه داشت که انگیزه ی آوردن این آرایه در شعر بدیل اندکی با دیگران تفاوت دارد.
چرا که در پشت آن یک تفکر فلسفی- عارفانه، نهفته است.
«بیدل شاعری است عمیقاً معنی گرا و «مکتبی»، بدین معنی که برای تبین جهان و تمام شئونات هستی و رابطه ی انسان با خدا تفکر چهارچوب دار و منظم راهنما و دلیل شاعر است.
و از آن جا که تفکرات و دیدگاه فسلفی- عارفانه شاعر، لاجرم در لفظ و زبان او تجلی می کندف هرگونه بحث و کنکاش در لفظ و زبان و شیوه ی ترکیب سازی شاعر، بدون اعتنا به دیدگاه و باوری که شاعر به ان عشق می ورزد و دم به دم با آن زندگی می کند بحثی ناکام و سردرگم و عقیم خواهد بود.
به عنوان مثال در شعر: (کلیات، ج 2 ، 274) می بینیم که حواس بینایی و شنوایی به آمیخته و تداخل پیدا کرده اند.
اما به راستی بیدل از چه رو ، به این گونه حس آمیزی درست می زند و به ان در سراسر دیوان خود علاقه ی مفرط نشان می دهد.
آقای شفیعی کدکنی «میدان دادن شاعر به این تصویرها» را عامل اصلی ابهام شعر بیدل می داند، اما عامل اصلی میدان دادن شاعر به این تصویرها را ذکر نمی کند.
در این نمونه شعر از بیدل : (کلیات ، ج 3 ، ص 786) (پس هر نقشی که می بینی حرفی است که می شنوی) می بینیم که به اعتقاد بیدل، همه ی دیدنی ها در واقع شنیدنی هستند.
یعنی بین دو حس بینای و شنوایی در شعر بیدل ، نه ارتباطی زیستاری بلکه ارتباطی فلسفی برقرار است.
پس منبع و محرک گرایش بیدل به این گونه تعابیر، مکتب فلسفی است نه وسوسه ی پیچیدن در لفظ و خیال صرف و تلاش برای دامن زدن به ابهام های آگاهانه.
3- تشخیص «به استعاره ی مکینه ای که مشبه به ان «انسان»» باشد، تشخیص یا انسان انگکاری می گویند مثل : گل خندان ، ابرگریان ، آبروی فقر...
آرایه ی تشخیص به عنوان یک اصل عام در همه ی سبک های شعر فارسی و در شعر همهی شاعران وجود دارد ، اما بیدل «اخرین فرد و اوج بهره برداری از تشخیص است، هم به اعتبار بسامد تشخیص و هم به اعتبار پیچدگی آن.» (کلیات، ج 2، ص 414) 4- ترکیبات خاص «یکی از اساسی ترین عوامل پیچیدگی شعر بیدل، وجود همین ترکیبات خاص است.
زبان فارسی در میان زبان های جهان، به لحاظ امکان ساختن ترکیب، چنان که زبان شناسان می گویند، در ردیف نیرومندترین و با استعداد ترین زبان هاست.
در سبک هندی، مسأله ی بالا بودن بسامد ترکیب سازی، خود یک عامل سبک شناسی است.» نمونه هایی از شعر بیدل : (کلیات، ج 2، ص 424) 5- تجرید منظور از تجرید جدا کردن یک یا چند خصوصیت از چیزی و سپس اثبات حکم و صفتی برای آن خصوصیت انتزاع شده ، تجرید از مباحث فن بیان و اغلب همراه با تشخیص است.
در این گونه موارد شاعر معمولاً خصوصیتی را از یک مفهوم شخصیت یافته جدا می کند، سپس ان را به داشتن صفتی وصف می کند یا حالتی را برای آن به ثبوت می رساند.
در بیت : (حافظ) اگر کمی دقت کنیم متوجه می شویم که : نخست حباب به صورت انسانی تصور شده که کلاه بر سر دارد، آن گاه کلاه خود را به هوا پرتاپ می کند.
«تجرید» آرایه نیست که فقط خاص بیدل باشد ، اما بیدل، این آرایه را چنان به خدمت می گیرد که گاهی اوقات از حد اعتدال می گذرد و به همین خاطر در شعر بیدل به عنوان یک عامل سبکی مطرح می شود.
«وقتی بیدل می گوید : «سایه ی اندیشه ی ما» بعد از ان که «اندیشه» را به گونه ی شخص یا شیء خارجی فرض کرده، برای او سایه ای نیز فرض کرده یا از آن شیء سایه ای انتزاع کرده است و در باب ان امر انتزاعی ، حکمی صادر کرده است.
نمونه هایی از شعر بیدل : (کلیات ، ج 1 ، ص 470) تحیر را که حالتی است نفسانی به صورت شخصی در نظر گرفتن و برای او «خون» تصور کردن و گفتن که «خون تحیر می چکد» تجرید در تجرید است.
7- اسلوب معادله یکی دیگر از مواردی که در سبک های هندی از بسامد بالایی برخوردار است، همین اسلوب معادله است و آن عبارت است از آوردن دو مصرع که به لحاظ نحوی هر دو ، مستقل هستند و هیچ حرف ربطی بین آنها قرار نمی گیرد.
اسلوب معادله در سبک هندی مخصوصاً در شعر صائب بالاترین بسامد را داراست و بیدل هرچند به پای او نمی رسد، اما دیوانش از این آرایه بهره مند است.
(کلیات ، ج 2 ، ص 61) علل پیچیدگی شعر بیدل یکی از محدود شاعرانی که از دیرباز شعر او با افتخار در بسیاری از انجمن های ادبی خوانده و مورد نقد و بررسی قرار می گرفت ، جناب مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی است.
گاه شعر این شاعر چنان پیچیده می گشت که حتی یک بیت ان سال های سال نقل مجالس و محافل ادبی می شد و فکر اهل ذوق را به خود مشغول می کرد.
ما در این جا برانیم تا ضمن بررسی علل پیچیدگی شعر بیدلف یک بیت از بیات ابهام انگیز و پرسروصدای او را به شکلی موشکافانه به منظور آشنایی بیش تر جوانان با ریزه کاری ها و کلید واژه هایش مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
شعر بیدل به دلایل زیر دارای پیچیدگی است : 1- پیچیدگی شعر بیدل تابع مقتضیات سبکی است.
(همان ور که قبلاً اشاره شد سبک هندی به خودی خود دارای نوعی پیچیدگی و تعقید است.) 2- شعر بیدل سرشار از اندیشه های خاص است.
(در جای خود مفصل به آن خواهیم پرداخت.) ممعمولاً بخشی از تفکرات هر کسی برگفته از محیط پیرامون اوست که در آن زندگی می کند.
بیدل هم از این امر مستثنا نیست.
اگر به دیوان بیدل نظری بیندازیم ، متوجه می شویم که وی دارای تفکرات ویژه ای بوده است که ما در این جا به یک مورد آن اشاره خواهیم کرد.
طبق نظر حکمای هندف هر ماده ای از جماد گرفته تا نبات ، ذی روح شمرده می شود.
البته ریشه ی این طرز تفکر به زمان ورود آریایی ها و حتی پیش از آن بر می گردد.
در نوشته های بیدل مخصوصاً در اثر «طور معرفت» این تزفکری نمود بیش تری دارد.
جوهر علوی در هر جزء سفلی موج می زندف حتی در آخرین ذره ی ماده نیز می تپد و سرشار از قدرت است.
با آن که سنگ روی زمین افتاده، در رگ های آن آتش نهفته است و وجودش پر از آتش می باشد.
(کلیات ، ج 2 ، ص 107) آه سحر ، رایحه ی خوش گلستان و فغان بلبل، همه اماج یم تیراند، این جهان با این همه رنگارنگی به سوی نکته ی بی رنگی چوون کاروانی به پیش می رود.
3- آمیختن مفاهیم عرفانی ، فسلفی با زبان ظریف سبک هندی.
می دانیم که بسیاری از مباحث فلسفی و عرفانی، خود به اندازه ی کافی پیچیده است.
حال اگر بخواهیم آنر ا با زبان ایجاز گونه ی غزل هندی بیان کنیم ، کاری بس دشوار خواهد بود تا جایی که نه شاعر از عهده ی بیان ان خوب برخواهد آمد و نه خواننده آن را خوب خواهد فهمید.
غزل مثل مثنوی برای تشریح مفاهیم عرفانی و فسلفی میدان عمل ندارد و همین مسأله باعث تمیهد آن می گردد.
«تمایلات وحدت وجودی از آن جا که رد بیدل سخت عمیق و ریشه دار است، در غزلیات او نیز به شکلی بارز خودنمایی می کند و نام او را به عنوان نخستین شاعری که در ابعاد وسیع ، غزل فلسفی را طرح ریزی و پایه گذاری کرده، در ادبیات فارسی به ثبت می رساند.» 4- استفاده از ترکیبات و بافت های خاص.
یکی از مواردی که شعر بیدل را پیچیده و مبهم کردهف استفاده از همین ترکیبات خاص است که با سیستم طبیعی و محور هم نشینی زبان چندان سازگار نیست.
نمونه هایی از همین ترکیبات خاص در شعر بیدل : حسرت کمین ، شبنم کمین، خنده مایل، سکته جواب، بهار انشاق غفلت آهنگ ، حیرت ثمر ، عزت کلاه ، عبرت نگاه ، تپش کدورت.
(کلیات ، ج 2 ، ص 442) (کلیات ، ج 2 ، ص 30) 5- به هم ریختگی دستوری و جا به جایی ارکان جمله و اوردن ایجازهای مخل.
این جا به جایی در ارکان و ریز کردن جملات یکی از دلایل پیچیدگی شعر بیدل است.
نمونه ای شعر بیدل : (کلیات ، ج 2 ، ص 164) که منظور شاعر این است : اگر گردباد به شور مستی من بیندیشد.
6- از زاویه ی خود به شعر نگریستن بدون توجه به درک مخاطبان.
7- توجه بیش از حد به مکتب سور رئالیسمی (خیال گرایی) در شعر.
در این مکتب خیال حرف را می زند و واژگان کم تر از منطق فرمان می گیرند.
نگرش ها کارتونی بوده و با وهم و خیال آمیخته می شود.
شاید بهتر این باشد که بگوییم در این مکتب گاهی اوقات چشم برای شنیدن و گوش برای دیدن به کار می رود.
اکنون خوقت آن رسیده است که به توضیح یکی از ابیات دشوار بیدل به عنوان یک کار عملی (با اندکی تلخیص) از زبان آقای حسن حسینی بپردازیم.
در دوران آشنایی با بیدل با جمعی از دوستان دور هم نشسته بودیم و سخن از هر دری می رفت تا این که ذکر بیدل به میان آمد و کسی از میان جمع برخاست که : بیش تر ابیات بی معنی است و بیت زیر را به عنوان سند به حاظران ارائه داد: (کلیات ، ج 1 ، ص 603) والحق که برق حیرت از دیدگاه همه جستن گرفت و حرف مدعی به کرسی نشست و کسی از میان آن جمع نتوانست علم مخالفت راست کند.
البته چند تلاش پراکنده در جمع صورت گرفت، ولی پیشانی این تلاش ها یکی پس از دیگری بر صخره ناکامی متلاشی شد...
یکی از میان ان جمع خندید که : این که گفته اند : «شعر می گویم و معنی ز خدا می طلبم» مصداقش همین بیت است.» عرفان بی دلیل نیست که کشور هندوستان را کشور عجایب نام نهاده اند.
مرتاضانی با موهای بلند و چشمان نافذ که قادر بودند نفس خود را در ساعت ها در سینه حبس کنند و ضربان قلب خود را در اختیار گیرند و یا معلق زنان از جایی به جایی دیگر پرواز کنند و به راحتی بر روی آب راه بروند.
دیدن این منظره های عجیب و غریب فکر بیدل را سخت به خود مشغول می داشت، مخصوصاً این که عموی بیدل (میرزا قلندر) خود اهل عرفان بود و به عارفان عشق می ورزید.
بیدل کسی است که اصولاً «آغاز زندگی او در مصاحبت صوفیان گذشته است، جایی که بحث های «وحدت وجود» ، «نوم و یقظه» و «غیبت و شهود» داغ بود.» همه ی این مسایل باعث شد که او آرام آرام به سمتی گام دارد که ما اصطلاحاً آن را «عرفان» می نامیم.
و سرانجام محیط از او یک عارف ساخت.
که بعضی ها به خاطر ارادتشان مرتبه ی او را تا ابدال می دانستند.
ظاهر قلندارانه ی میرزا، لزوماً جاذبه ی خاصی داشت.
برخلاف رسم رایج اجتماع، ریش و سبیل را می تراشید و مواهای بلند و ابنوه ، بیننده را به تماشای او وا می داشت.
اگر آثار بیدل را به دقت مرور کتین ، متوجه خواهیم شد که بخش عظیمی از آن با عرفان و اندیشه ای خاص او آمیخته است.
آنچه در غزلیات بیدل غیر از عشق و درد شخصی انعکاس دارد، عرفانی است که تجربه ی مولانا و حافظ را با اندیشه ی ابن عربی و جامی در می امید و شعر را آیینه ی حکمت و دیباچه ی تفکر و عبرت صوفیانه می کند.
بیدل از زمره ی نادر افرادی است که مراد زیاد داشته و به همیه ی آنها ارادت می ورزیده است.
«بزرگانی که بیدل را خضر طریقت و پیر راهنما بوده از ان جمله اند: شیخ کمال، شاه قاسم هواللهی، شاه فاضل ، شاه کابلی ، شاه ملوکی.
هر کدام این ها به نوعی در تکوین شخصیت بیدل نقش داشته اند.
به عنوان مثال شیخ کابلی کسی بود که او را از علوم رسمی بازداشت و قیل و قال مدرسه را در او به شاعری و وجد و حال تبدیل کرد.
از کرامت های این پتج تن داستان ها گفتهاند و حتی بعضی از آنها را به عنوا قطب و ابدال شناخته اند.
در این جا برای جلوگیری از نفصیل کلام به ذکر حکایتی از کرامت های یکی از آنها می پردازیم.
حکایت «یک روز بیدل سوار بر اسبی بود.
اسب هار نعل می تاخت، چنان که بر باد پیشی می گرفت.
میرزا متعجب بود که چرا مردم چشم به او دوخته اند.
مگر تاختن اسب تعجب آور است؟
ناگهان میرزا به پشت سر نگاه رد و شخصی را دید که به دنبال اسب پرواز می کند، او شاه کابلی بود که می خواست قدرت روخانی خود را نشان دهد.
این شاه کابلی بیماران را در آنی بهبود می بخشید و چشم بیدل را در لحظه ای شفا بخشیده بود.» بیدل شاعر اندیشه ها اثر هر کسی معمولاً آینه ی تفکرات و اسرار وجودی اوست.
نشانه هایی از افکار بیدل را هم می توان در رباعیات و مثنوی های وی جست و جو کرد.
کتاب «چهار عنصر» او نیز کلید معرفت بیش تر آثار و افکار او می باشد.
بیدل شاعری بزرگ و عارف و حکیمی ژرف نگر است.
او دانشمندی است که سَیر فکر وی هر کسی را آسان میسر نیست و چون کوهی است عظیم و رفیع که به قلل آن به دشواری می توان راه یافت.
دانستن این مطلب که او فیلسوف وحد وجودی است و شعر را در خدمت فسلفه قرار داده است، شاید قدری به فهم اشعار او کمک کند.
فیلسوف وحدت وجودی کسی است که هر چیز را جلوه ای از ذات حق می داند.
این طرز تفکر و اعتقاد به این نوع فلسفه در جای اشعار او مشهود است.
بیدل آن قدر در برابر آفرینش و رمز و راز آن به خود پیچیده است که می توان او را شاعر فطرت نامید.
در این جا لازم می دانیم برای فهم بهتر اشعار بیدل به بعضی کلید واژه ها و اصطلاحات فلسفی ، عرفانی که از بسامد بالایی برخوردارند، اشاراتی داشته باشیم.
حیرت : «سرگردانی، در اصطلاح اهل الله، امری است که بر قلوب عارفین در موقع تدل و حضور و تفکر آنها وارد می شود و ان ها را تفکر و تأمل و تفکر حاجب می گردد.
«حیرت» بدیهه ای که به دل عارف در آید از راه تفکر ، آن گونه که او را متحیر گرداند.» حیرت در این جا «از مفاهیم مسلکی و شاعرانه ی بیدل است و آن را «سرچشمه ی معرفت حق» می داند.
وی در تکوین این بینش عرفانی به حدیث منقول از پیامبر چشم دارد : رب زدنی تیراً فیک.» آیینه : «آیینه به اعتبار آن که مانند چشمی است که همیشه باز است و هرگز بسته نمی شود، یادآور حیرت است.
مثال : از تعجب چشم هایش باز مانده بود، یادآور هخمان حیرت است.» وحدت وجود (همه خدایی) : «عبارت از یکی دانستن خدا و جهان، پیروان این مذهب گمان کرده اند هر چیزی خداست.
صوفیان می گویند : خداوند حق است و جز موجودی واحد، چیزی وجود ندارد و آن موجود مطلق است.
جهان یکی از مظاهر خداوند است و در ذات خود هستی ندارد.» آیینه خانه : «خانه و سرایبی که در ان آیبنه کاری شده باشد.» طاووس : «به اعتبار رنگ هایش، رمز جلوه های گوناگون و رنگارنگ است.» جوهر آینه : «منظور همان صفا و جلای آینه است.
چون آینه را با خاک و خاکستر جلا می داده اند.
(روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند؛ عارف شیرازی)».
وحدت و کثرت : «یکی از فروع وحدت وجود است.
عارفان می گویند عالم غیب و شهادت یک وجود دارد که بر حسب مراتب تجلیات به صورت کثرات نموده و در هر مظهری به ظهوری خاص ظاهر گشته است.
کسی که به مرتبه ی شهود نرسیده باشد، تعدد را حقیقی می بیند.
در حالی که نمود غیرت و کثرت از وهم و خیال است.» سحر : «در تخیل بیدل، سحر ، علاوه بر تداعی های مأنوس شعر فارسی، یاداور آوارگی نیز هست : عالمی را وحشت ما چون سحر آوراه کرد.» انسان کامل : «مرد کامل را گویند نه صورت انسانیت، انسان کامل را باید چهار چیز به کمال باشد : اقوال نیک ، افعال نیک ، اخلاق نیک ، معارف ، انسان کامل مردمک چشم است و همه بین است ، اما خود بین نیست.» «انسان کامل در نگاه بیدل عصاره ی آفرینش است و هستی در او خلاصه می شو.
در جهان بینی بیدل انسان نقش اصلی و اساسی دارد.
در واقع مرکز این جهان، انسان کامل است.
در نگاه بیدل انسان جوهره ای قدسی دارد و از دیگر جای به این دیار غریب آمده است.
انسان امانتدار خداست.
او نی است که از خویش تهی است و دم های اهورایی او را به صدا و ترنم در می آورد و هستی می بخشد.» به تعبیر عمان سامانی : خداوند و هستی : نگاه بیدل و عرفای پیش از او «وجود مطلق» دریایی است که دما دم موج بر می آورد و هر آن کفی بر آن نمودار می گردد.
کف رفتنی است و آنچه می ماند، حقیقت دریاست.
عرفا از یونان و هند باستان تانون خدا را به عنوان وجودی مبتهج به ذات خویش شناخته اند و معرفی کرده اند.
او عاشق خویش است و معشوق خویش.چنان که حافظ می گوید: