حکیم ابومعین ناصرخسرو قبادیانی بلخی یکی از سخنسرایان و نویسندگان توانا و اندیشهوران برجسته ایران است. که به سبب آثار گرانقدر و متعددی که از وی به یادگار مانده در میان گویندگان و متفکران ایرانی دارای منزلتی بس والاست.
وی به سال 394 هجری قمری یعنی اواخر سده چهارم در روستای قبادیان بلخ دیده به جهان گشود زندگانی پرفراز و نشیب او با بسیاری از حوادث تلخ و شیرین نیز همراه بود.
ناصرخسرو ازکودکی به کسب دانس پرداخت و از علوم و فنون گوناگون مانند ادبیات، ریاضیات، فقه و تاریخ ادیان دیگر علوم بهره برد. اگر در دوران جوانی چنانکه خود اشاره کرده چندی در غفلت و بیخبری به سر برد. اما از حدود چهلسالگی جان آگاهش به بیداری رسید. از آن پس همواره در طریق حق گام برداشت و آثارش را در خدمت نشر دانش و آگاهی مردم این سرزمین قرارداد.
دوران جوانی و خدمت در دربار پادشاهان:
ناصرخسرو بیستو پنج ساله بود که به بلخ رفت و به دربار سلاطین غزنوی راه جست. در این هنگام یمینالدوله سلطان محمود غزنوی د ربلخ بود. گمان میرود که روی آوردن ناصرخسرو به دربار پادشاه مشهور غزنوی به منظور دستیابی به حال و ثروت نبوده، زیرا ناصرخسرو از خاندان محتشمی بود میتوان گفت سبب این کار یعنی همواره در خدمت درباربودن کسب شهرت و قدرت و همنشینی با بزرگان و شاعرانی بود که چهارصد شاعر نسبت داده شده به دربار با شکوه بودهاند. با توجه به اینکه در قرنهای پنجم و ششم بیشتر شاعران به درگاه فرمانروایان روی میآوردند و به ستایش آنان مشغول بودند. اما این امر را در ضمن وخاطرداشتن که امتیازاتی برای سخنسرایان اغلب با تحقیرهایی برای آنان نیز همراه بود. ناصرخسرو در دربار محمود جاه و مقام یافت و چندی به مدح آن پادشاه میپراخت. وی به هنگام پیری آنگاه که فرزانهای مشهور و شاعری بزرگ و متفکری پرمایه شده بدین وسیله از جوانی بیفایده خویش که در خدمت امرای غزنوی و سلجوقی در بیخبری و بادهگساری و مداحی هدر رفته بود. با افسوس و دریغ یاد میکند. دراینجا نیز به ذکر یک نمونه از اشعار وی در این رابطه اشاره میکنیم،
بر هنر میکرده زبان صحیح خویش بر شر سخف کرده دل و خاطر ضمیر
در این بیت اشاره شاعر به زبان سخن خویش را بر بیهودهگویی منحصر کرده و سبک عقلی خویش را بسیار روشن دانسته است. و خاطر درخشان را به سرودن اشعار پست اختصاص داده است.
پس از درگذشت محمود به سال 421 ناصرخسرو در زمان سلطنت مسعود پسر محمود نیز همچنان مورد احترام دربار بود. او درکتاب خود سفرنامه در بیان اخوان سلطان عصر به این نکته اشاره دارد.
پادشاهان غیرعرب را دیدهام چن سلطان محمودغزنوی و پسرش که هردو آنها از پادشاهان بزرگ و حکومتی باشکوه داشتهاند من دیدهام حال میخواهم مجلس حضرت امیرالمؤمنین را هم ببینم.
شکوه و جلال دربار غزنویان در ناصرخسرو که از روستای کوچک و محقری آمده بود و از آنجا که سالهای بسیاری از عمرش را در خدمت امیران در لهو و لعب و شرابخواری گذرانده بود تأثیر شگرفی بر وجود وی گذاشته یود اما رفتهرفته اذیت و آزاری که از طرف امیران این سلسله به فرقههای مختلف خاصه اسماعیلیان، اعمال میشد او را به خود آورد. زیرا میدید که سلطان غزنوی در ظاهر به بهانه جلوگیری از فساد در اسلام و در باطن برای سرکوبی هرگونه جنبش فکری و عقیدتی از هیچگونه کشتار باز نمیایستد و حتی برای نابودی اسماعیلیان به دیار دیگر لشگرکشی میکند. ناصرخسرو به سال 432 همزمان با شکست مسعود غزنوی از ترکمانان غزنوی و تصرف بلخ به دست سلجوقیان به مرو رفت. مرو شهری است در خاک شوروی سابق و از شهرهای بزرگ خراسان قدیم و یکی از مراکز علوم و فنون بشمار میرفت. ناصرخسرو در مرو به خدمت ابوسلیمان جعفری بیک داودبنمیکائیل پسر سلجوقی درآمد. و عهدهدار شغل شایستهای در دربار او شد. اما مدتی نگذشت که دریافت اینجا به جان و مال مردم ستم و تعدی روا است. و در اینجا بود که برای رهایی از این وضع به مردم اعلام کرد که کسی او را در خواب به سفر حج دعوت نمود. و او ناچاراً باید به سوی آنجا عزیمت کند.