دانلود تحقیق فروغ فرخزاد

Word 1 MB 20249 49
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • خیلی از افراد فروغ را فقط شاعر می‌پندارند در صورتیکه او در کنار شعرسرودن به کارهای هنری دیگری از قبیل فیلم‌سازی، بازی در تئاتر و فیلم، طراحی، و نقاشی می‌پرداخت.
    امید است موجب شناخت بیشتر نسبت به این شاعر توانمند شود.

    در پایان آرامش روح بزرگ آن شاعر گرانقدر را از خداوند متعال خواستارم.
    کودکی
    بزرگ بود
    و از اهالی امروز بود.
    و با تمام افق‌های باز نسبت داشت.


    و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.(1)
    هرچند فروغ گفته است:« حرف‌زدن در این مورد] شرح حال، زندگی شخصی[ به نظر من یک کار خیلی خسته‌کننده و بی‌فایده است.

    این واقعیت است که هر آدم که بدنیا می‌آید و بالاخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسه‌ای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه می‌افتد، مثل توی حوض افتادن دوره‌ی بچگی یا مثلاً تقلب‌کردن دوره‌ی مدرسه، عاشق شدن دوره‌ی نوجوانی، عروسی‌کردن و از این جور چیزها.»(2) اما شناخت فراز و نشیب زندگانی هر شاعر، امر لازمی است.

    مخصوصاً شاعر امروز که در اشعارش جای پای لحظات زندگی شخصی‌اش کم نیست بلکه در یک چشم‌انداز بسیار زیاد هم هست.

    شاعر امروز روای صادق لحظات زندگانی خود و جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.

    بدی‌ها، خوبیها، زشتیها، و زیبائیها را همچون نقاش زبردستی در اشعار خود به تصویر می‌کشد و چنین است که شعر امروز برخلاف شعر دیروز ما آئینه‌ای از روحیات شاعر و انسانهای عصر اوست.

    از این رو شناخت لحظه‌لحظه‌ی زندگی شاعر امروز مخصوصاً شاعری چون فروغ که در همه‌ی لحظات زندگیش شاعر بود- بسیار لازم می‌نماید.
    فروغ فرخزاد در 15 دیماه 1313 در تهران چشم به جهانی گشود که دنیای او نبود، دنیای دیگرانی بود که سرنوشت او همروزگاران او را رقم می‌زنند.

    دوران کودکی‌اش در خانواده‌ای گذشت که شغل نظامی‌گری پدر، رنگی از خشونت و حاکمیت مطلق به آن بخشیده بود:« چهره‌ی پدر همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پر بود.

    او تلخ‌تلخ، سردسرد، و خشن‌خشن بود.

    یک سرباز واقعی با یک چهره‌ی قراردادی یا بهتر بگوئیم با یک ماسک فراردهنده؛ وهمیشه همینطور بود.

    یادم می‌آید به محض اینکه صدای مهمیز چکمه‌هایش بلند می‌شد همه‌ی ما از حالی که بودیم بیرون می‌آمدیم و خودمان را از دیررس و دسترس او دور می‌کردیم.

    ولی همین پدر خشنی که ما را حتی با صدای پاهایش فراری می‌داد گاه‌گاهی که به خود می‌آمد و ماسک از چهره‌اش فرو افتاده‌باشد برترین احساسات ما را در آغوش می گرفت و زیباترین اشکها از گوشه‌ی چشمش سرازیر می‌شد.

    پدر عاشق شعر بود و هست.

    پدر جر مطالعه هیچ سرگرمی دیگری نداشت و ندارد.

    پدر همه‌ی عمر بدنبال کشف وتحقیق بود و هست.

    تمام خانه را به کتابخانه تبدیل کرده‌بود و هنوز هم تعدادی از آن کتابها با نظمی در اتاق خاک گرفته‌اش انباشته شده‌است.»(3) مادر فروغ زنی ساده‌دل بود و از نظر زمانی در گذشته‌ها می‌زیست، گذشته‌هایی لبریز از خوبی‌ها، زیبائی‌ها و سنتهای مقدس:« مادر یک« زن» به تمام معنی بود.

    زنی ساده‌دل، کودک‌وار، و خوش باور، زنی که قدرت شناخت بدیها را نداشت و همه‌ی دنیا و آدم‌هایش را در قالب خوب و خوبی‌ می‌دید زنی آویخته به تمام سنتها و قراردادها.»(4) فروغ برادرانی به ناممهای امیرمسعود، مهرداد، مهران، وفریدون داشت وخواهرانی به نامهای پوران، گلوریا، فروغ چهارمین فرزند این خانواده است.


    کودکی فروغ در دنیای قصه‌ها گذشت:« در کودکی عاشق قصه بود.

    پدربزرگمان قصه‌های قشنگی می‌دانست و فروغ یک لحظع پدربزرگ را آرام نمی‌گذاشت.

    به قصه‌ها که گوش می‌داد دچار احوال مالیخولیایی خاصی می‌شد.»(5) نور و عروسک، نسیم و پرنده و روشنی و آب، لحظه‌های کودکی او را سرشار می‌کردند بگونه‌ای که بعدها در لابلای لباسها و دفترهای کودکانه‌اش در جستجوی زمان گمشده‌ی کودکی بود:« برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی نوجوانی( از نظر روحی) را پشت سر گذاشتم و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بروزش تنها کودکی و نپختگی است تهی شده‌ام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبه‌ی خنده‌آور ظاهرش مرا به شدت تکان می‌داد.

    هنوز که هنوز است وقتی اوائل پائیز هر سال مادرم لباسهای زمستانی بچه‌ها را از صندوقها بیرون می‌آورد تا به قول معروف آفتاب بدهد، دیدن لباسهای کودکی‌ام که مادرم به حفظ آنها علاقه‌ای بسیار دارد، جستجو در جیبهای آنها و پیداکردن نخودچی کشمش گندیده‌ای غالباً در ته جیبها وجود دارد در من حالت عجیبی ایجاد می‌کند ناگهان خود را همانقدر کوچک و ومعصوم و بی‌خیال می‌بینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرکهای ته جیب مخلوط شده‌ مرا به گذشته‌ی خیلی دور میبرد و آن احساسات لطیف و شاد و کودکانه را در من بیدار می‌کند.

    هنوز دفترچه مشق کلاس دوم و سوم ابتدایی را دارم.

    تمام ثروت مرا کاغذهای باطله‌ای تشکیل می‌دهد که در طول سالها جمع کرده‌ام و به هر جا که می‌روم همراه می‌برم.

    کاغذهای که دست دوستانم روزی بر آنها نشانه‌ای نقش کرده‌، خطی کشیده و یا تصویری طرح کرده‌است.

    از دیدن هر یک از آنها به یاد یکی از روزهای از دست‌رفته زندگیم می‌افتم مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید می‌شود.»(6)
    کودکی فروغ در دنیای قصه‌ها گذشت:« در کودکی عاشق قصه بود.

    به قصه‌ها که گوش می‌داد دچار احوال مالیخولیایی خاصی می‌شد.»(5) نور و عروسک، نسیم و پرنده و روشنی و آب، لحظه‌های کودکی او را سرشار می‌کردند بگونه‌ای که بعدها در لابلای لباسها و دفترهای کودکانه‌اش در جستجوی زمان گمشده‌ی کودکی بود:« برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی نوجوانی( از نظر روحی) را پشت سر گذاشتم و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بروزش تنها کودکی و نپختگی است تهی شده‌ام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبه‌ی خنده‌آور ظاهرش مرا به شدت تکان می‌داد.

    از دیدن هر یک از آنها به یاد یکی از روزهای از دست‌رفته زندگیم می‌افتم مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید می‌شود.»(6) پدر فروغ – سرهنگ محمود فرخزاد – به اقتضای شغل خود روش خاصی را در تربیت فرزندان خود اجرا می‌کرد.

    او علاقه‌‌ی بسیاری داشت تا آنها را همچون سربازان ارتش به سختی عادت دهد:« پدرم ما را از کودکی به آنچه که سختی نام دارد عادت داده‌است.

    ما در پتوهای سربازی خوابیده و بزرگ شده‌ایم در حالیکه در خانه‌ی ما پتوهای نرم و اعلاهم یافت می‌شدند و می‌شوند.

    پدرم ما را با روش خاصی که در تربیت فرزندانش اتخاذ کرده‌بود پرورش داده.

    من یادم هست وقتی که به دبستان می‌رفتم تمام تعطیلات تابستان را با برادرانم در خانه می‌نشستیم و کتابهای قدیمی و بی‌مصرف و روزنامه‌های باطله را تبدیل به پاکت می‌کردیم و نوکرها پاکتها را به مغازه‌ها می‌فروخت و هر چقدر پول از این راه درمی‌آوردیم به غیر از پول توجیبی که پدرم به ما می‌داد اجازه نداشتیم که به هر مصرفی که دلمان می‌خواهد برسانیم.

    پدرم به این ترتیب می‌خواست به ما بفهماند که: کار عیب نیست و کسی که بتواند از بازوی خودش نان بخورد حق دارد که آقای خودش باشد و همیشه سرش را بلند نگه دارد در حالیکه ما هیچ احتیاجی به کارکردن نداشتیم و تا آنجا که به یاد دارم او همیشه وسایل زندگی و تحصیل ما را به نحو شایسته فراهم می‌کرد و من اگر در نظر اطرافیانم متکی به نفس و سرسخت هستم این را مدیون نوع تربیت پدرم می‌دانم.»(7) لحظه‌های خوش کودکی به پایان رسید، فروغ به مدرسه رفت و درس خواندن را آغاز کرد.

    این روگاران برخلاف گذشته در مسیری از نور و عروسک نسیم و پرنده و روشنی آب جریان نداشت: ای هفت سالگی ای لحظه‌ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطه‌ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست، شکست، شکست بعد از تو آن عروسک خالی که هیچ چیز نمی‌گفت، هیچ چیز بجز آب، آب، آب در آب غرق شود.(8) دوران تابستان را اندک‌اندک پشت سرگذاشت دورانی که لحظه‌هایش از عزیمت به اسارت بود و خاطره‌انگیز و حسرتبار؛ آن روزها رفتند آن روزهای بدنی خاموش کز پشت شیشه، در اتاق گرم، هردم به بیرون، خیره می‌گشتم پاکیزه بدن من.

    چو کرکی نرم، آرام می‌بارید گرمای کرسی خواب‌آور بود من تند و بی‌پروا دور از نگاه مادرم خطاهای باطل را از مشق‌های کهنه‌ی خود پاک می‌کردم چون برف می‌خوابید در باغچه می‌گشتم افسرده در پای گلدانهای خشک یاس گنجشک‌های مرده‌ام را خاک می‌کردم.(9) در این دوران فروغ حالات متفاوتی داشت یک چهره‌اش دختر شیطانی که از درودیوار بالا می‌رفت مثل پسره روی نوک درختها می‌نشست و مثل شیطانک با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت.(10) برچهره‌ی دیگرش دختر« غمزده، بهانه‌گیر، لجوج، و حساسی که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه می‌کرد.»(11) نوجوانی و ازدواج سرانجام فروغ دوران دبستان را به پایان رساند و پا به دبیرستان گذاشت.

    دبیرستان خسروخاور.

    او به سبب آنکه پدرش دوستدار شعر و ادب بود کم‌کم به خواندن شعر رغبت پیدا کرده‌بود.

    اما در این زمان خواندن شعر را با سرعت و حجمی بیشتر ادامه داد و کم‌کم لحظه‌های سرودن به سراغش آمدند.

    هیچ فراموش نمی‌کنم وقتی را که فروغ برای اولین بار شعر کوچکی گفت و آنرا به من نشان داد.

    من هنوز آن شعر را با خط فروغ که به سبک نو بود و با مصرع« دور از اینجا، دور از اینجا» شروع می‌شد آن موقع فروغ به دبیرستان می‌رفت.»(12) خود فروغ در این باره گفته‌است:« من وقتی 13 یا 14 ساله بودم خیلی غزل می‌ساختم و هیچوقت چاپ نکردم.

    به هر حال یک وقتی شعر می‌گفتم همین‌طوری غریزی در من می‌جوشید روزی دو سه تا توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور می‌گفتم.

    خیلی عامی بودم.

    همینطور می‌گفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سر دیوان می‌خواندم و پر می‌شدم و به هر حال استعداد کمی هم داشتم ناچار یک جوری پس می‌دادم نمی‌دانم اینجا شعر بود یا نه فقط می‌دانم که خیلی« من» آنروزها بودند، صمیمانه بودند و می‌دانم که خیلی هم آسان بودند.

    من هنوز ساخته نشده‌بودم زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده‌بودم.»(13) در کنار سرودن فروغ در عرصه‌ی نثر هم پیشرفتی چشمگیر داشت بنحوی که معلم انشاء او باورش نمی‌شد که نوشته‌هایی را که فروغ در سر کلاس می خواند از خود اوست:« یکی از همکلاسی‌های فروغ می‌گفت: زنگهای انشاء برای فروغ بدترین ساعات درس بود، همیشه می‌گفت: من از انشاء متنفرم، بیزارم، برای اینکه خیلی خوب انشاء می‌نوشت و معلم او را توبیخ می‌کرد و می‌گفت: فروغ تو اینها را از کتابها می‌دزدی!»(14) در این هنگام که در دبیرستان درس می‌خواند( سال 1329) و 16 سال بیش نداشت ناگهان ازدواج کرد:« فروغ در کلاس هفتم درس می‌خواند که به ازدواج پرویز شاپور درآمد.

    پرویز، نوه ی خاله‌ی مادرم است آنوقتها زیاد به خانه‌ی ما می‌آمد.

    او مجلس آراست و طنز قوی دارد.

    بچه ها را دورش می‌نشاند و قصه‌های غصه‌دار می‌گفت و فروغ با یک چشم‌خیره به ذهن پرویز می‌نگریست و یک روز وقتی فهمیدم که آنها عاشق یکدیگرند همه‌مان دچار تعجب شدیم چون فروغ کلاس هفتم بود و شاپور دانشگاه را تمام کرده‌بود.

    او 15 سال از فروغ بزرگتر بود.

    وقتی زمزمه‌ی ازدواج بلند شد خانواده‌ی ما مخالفت کردند به یاد دارم که شاپور لباس عروسی هم نتوانست برایش بخرد.

    چیزی نداشت و این اسباب مخالفت فامیل شد که فروغ اعتصاب غذا کرد، قهر کرد که من جشن عروسی نمی‌خوام، لباس و جواهر نمی‌خوام، هیچ چیز نمی‌خوام، و اینطور بود که عروسی آنها بسیار ساده بدون تشریفاتی برگزار شد.»(15) علت این ازدواج شتابزده و زودرس مسائل خانوادگی‌ای بود که خانواده‌ی فروغ با آن درگیر بودند.« پدرم عاشق زنی دیگر بود و می‌خواست با آن زن ازدواج کند ظاهراً ما بچه‌ها را مزاحم می‌دانست.

    این بود که مرا در 15 سالگی شوهر داد و یا ازدواج فروغ و شاپور نیز با آنکه این ازدواج را به علت اختلاف سن و وضع مالی شاپور که آنوقت هنوز چیزی نداشت نامناسب می‌دانستند.

    پدرم مخالفتی نکرد زیرا می‌خواست ما را از سر باز کند.

    این ازدواج پدرم با زن دومش همه‌ی زندگی ما را از هم پاشید و هرکدام ما را به گوشه‌ای انداخت و پدرم بخاطر آن زن با ما سرگران و عبوس و نامهربان بود.

    فروغ اگر عاشق شاپور شد برای آن بود که بیش از هرچیز به جستجوی مهربانی و محبت بود و در خانه‌ی ما پدرمان جز خشونت و سردی چیزی نمی‌داند.»(16) فروغ از بعد از اتمام کلاس سوم دبیرستان و پایان‌گرفتن دوره‌ی اول متوسطه به هنرستان بانوان رفت و در آنجا خیاطی و نقاشی را فرا گرفت.

    چند زمانی نیز در کلاسهای نقاشی استاد علی‌اصغر پتگر حاضر می‌شد شیوه‌های نقاشی را فرا گرفت.

    انتشار اولین مجموعه اشعار بنام اسیر.

    در سال 1331 در حالیکه فروغ بیش از 17 سال نداشت اولین مجموعه اشعارش با نام« اسیر» منتشر شد.

    این مجموعه بعداً‌ در سال 1334 با دگرگونی‌هایی تجدید چاپ شد.

    در این زمان شعری از فروغ در یکی از مجلات چاپ شد و به دامن‌زدن شایعاتی درباره‌ی او کمک کرد: « وقتی شعر گنه کردم گناهی پر ز لذت» سرمجله‌ای چاپ شد جنجالی عظیم در خانواده بلند شد فروغ چمدانش را برداشت و از خانه‌ی پدر رفت.

    یک اتاق پشت دبیرستان فیروزکوهی اجاره کرد تا زندگی کند.

    در آن موقع او حتی یک بالش نداشت.

    من از خانه‌ی شوهرم کمی اسباب برای او بردم.

    وضع او را کاملاً می‌توان حدس زد: پول نداشت، کار نداشت، حقوق نداشت، و در فشار مطلق بود.

    فروغ با بدترین شرایط شروع کرد.»(17) پدر فروغ در این مورد گفته‌است:« زندگی فروغ 2 مرحله داشت وقتی که شروع به شعرگفتن کرد تشویقش کردم اما وقتی شعرگفتن باعث بلند شدن جاروجنجال در اطرافش شد و داشت زندگی خانواد‌گی‌اش را مختل می‌کرد ناراحت شده‌بودم چون قکر می‌کردم این اقدام او و راهی که انتخاب کرده باعث از بین‌رفتن زندگی خانوادگی‌اش می‌شود.»(18) دورشدن فروغ ار خانواده‌ی خود به درازا کشید.

    از فروغ خواهش می‌کنم تا اجازه دهد که با پدرش حرف بزنم و آشتی‌شان بدهم که فروغ بتواند به خانه برگردد، ولی آن روزها فروغ نسبت به پدرش خیلی بدبین بود.

    پدر و مادرش متارکه کرده‌بودند پدر زنی دیگر گرفته بود.»(19)اما وساطت‌ها سرانجام ثمربخش شد:« به پدر فروغ گفتم: شما اتاقی در خانه تان به فروغ بدهید خودش اتاق را درست خواهد کرد.

    پدرش موافقت کرد و اتاق خالی در خانه‌اش در اختیار فروغ گذاشت… فروغ وقتی به خانه‌ی پدر بازگشت زیلویی برای اتاقش خرید و دوستان هرکدام چیزی برایش هدیه آوردند که با آنها اتاقش را آراست و یادم می‌آید که دوسه‌بار در همان اتاق مهمانی داد.»(20) جدایی فروغ در سال 1332 با شوهرش پرویز شاپور به اهواز رفت تا درکنار او زندگی نوینی را آغار کند.

    چیزی نپائید که فروغ بار دیگر به تهران بازگشت، او و شوهرش نیروی کنارآمدن و رهاکردن ناهمگونی را در خود نیافته‌بودند و به نظر می‌رسید که اختلافاتی آنها را به دوری از همدیگر واداشته است.

    تولد پسری به نام« کامیار» نیز نه تنها نتوانست این اختلافات را کمتر کند بلکه آنها را گسترده‌تر ساخت.« فروغ تا وقتی کامیار، پسرش، به دنیا آمده‌بود هنوز زن نشده‌بود.

    بچه بود تا 14 سالگی خیلی زشت بود و این زشتی ظاهر خیلی رنجش می‌داد.

    ولی وقتی کامی به دنیا آمد فروغ شکفته شد: ناگهان زیبا شد و از این پس اختلافات میان او و شاپور زیادتر و شدیدتر شد.

    این اختلافات هرچه بود ناشی از روابط عاطفی آنها نبود.

    فروغ.

    خواهرم، زن سردمزاجی بود اگر او را به محبت بسیار کسان رو می‌آورد از نظر عاطفی و غریزی بلکه از جهت کمبود محبتی بود که سراسر قلبش را سرد کرده بود، بالاخره اختلافات بالا گرفت و فروغ بیمار شد که در آسایشگاه رضاعی مدتی بستری بود.

    وقتی از آسایشگاه بیرون آمد باز هم مدتها حالش خوب نبود… فروغ و شاپور از دو دنیا بودند.

    فروغ پراحساس، ناآرام و دیوانه بود و پرویز شاپور منطقی، حسابگر و مردی عادی بود که چون همه‌ی مردان نحوی تلقی خاصی از زندگی نداشت.

    آنها البته نمی‌توانستند با یکدیگر کنار بیایند.

    »(21) سرانجام در سال 1334 دخالت بعضی از دوستان فروغ این اختلافات را به جدایی کشاند:« اولین چیزی که من و مهری رخشا احساس کردیم این بود که فروغ و شوهرش تجانس روحی ندارند و احساس کردیم این ازدواج جلو رشد فکری فروغ را می‌گیرد.

    من شوهرش پرویز شاپور را خیلی خوب می‌شناسم.

    وقتی که با احمد شاملو زندگی می‌کرد هم شاپور زیاد به خانه‌ی ما می‌آمد و چنین به نظر می‌رسید که اینها برای یکدیگر ساخته نشده‌اند.

    به هر حال وقتی که آن روز با فروغ آشنا شدم با او بسیار بحث کردم.

    درباره‌ی شعرش و درباره‌ی اینکه باید راه خودش را بشناسد حرف زدیم و بعدها شاید غلط یا درست او را کم و بیش به جدایی از شوهرش تشویق کردیم و فروغ پنج شش ماه بعد از شوهرش جدا شد.»(22) علاوه بر دخالت دیگران سرسختی خود فروغ عامل دیگر این جدایی بود:« من مایل به جدایی او از شوهرش نبودم اما او آنقدر در عقیده‌اش ثابت بود که بالاخره جدا شد.

    اخلاق و رفتار فروغ خاص خودش بود.

    در عین اینکه بی‌نهایت مهربان و رئوف و حساس بود افکار مخصوص به خودش داشت هیچ چیز و هیچ کس نمی‌توانست او را از فکری که داشت و از تصمیمی که می گرفت منصرف کند با آنکه نفوذ پدرانه‌ای روی او داشتم اما وقتی او تصمیم می‌گرفت به هیچوجه نمی‌توانستم در او نفوذ کنم.

    اگر چه من ظاهراً‌ ناراحت بودم اما باطناً او را تحسین می‌کردم.»(23) فروغ بعد از جدایی گاهی ناگزیر می‌شد، حتی برای لحظه‌ای هم در به روی اندیشه‌های پشیمانی بگشاید:« فروغ پرویز شاهین را دوست داشت این را بارها گفته‌بود.

    اگر کسی در غیاب شاپور و آن وقت که جدا شده‌بود حرفی علیه شاپور می‌زد مطلقاً‌ طاقت نمی‌آورد.»(24) اما واقعیت نهفته‌ای نیز در این جدای وجود دارد که شاید آنرا نادیده گرفت.

    واقعیت نهفته آن است که فروغ مجبور شد میان شعر وزندگی یکی را برگزیند و با آن سرسختی غریزی که در او بود « وقتی می‌گویم: باید این باید» تفسیرکننده و معنی‌کننده یک جور سرسختی غزیزی و طبیعی در من است… من از آن آدمهایی نسیتم که وقتی می بینم سر یک نفر به سنگ می‌خورد و می‌شکند دیگر نتیجه بگیریم که نباید به طرف سنگ رفت.

    من تا سرخودم نشکند معنی سنگ را نمی‌فهمم!»(25) جانب شعر را گرفت و پیوند سست دو نام از هم گسست.

    قانون این ریسمانن عدالت فرزندش را از او گرفت حتی حق دیدندش را، و او 16 سال تمام تا آخر عمر عاشق پسرش بود که هرگز او را ندید و تکیه کلام سوگندهایش« جان بچه‌ام» شد به هنگامی که چشمهای کودکانه‌ی عشق او را با دستمامب تیره‌ی قانون می‌بستند، فروغ از سر عصیان، به دلبستگی روی آورد و به دوست داشتن، دیوانه‌وار دوست داشتن.

    بخاطر دلبستگی به شعر از زندگی‌اش از فرزندش جدا شده‌بود و اکنون شعر برای او جفتی دیگر بود دوستی دیگر:« رابطه‌ی دوتا آدم هیچوقت نمی‌تواند کامل و یا کامل‌کننده باشد، بخصوص در این دوره اما شعر برای من مثل دوستی است که کاملم می‌کند… بعضی‌ها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه‌بردن به آدمهای دیگر جبران می‌کنند اما هیچوقت جبران نمی‌شود.

    اگر جبران می‌شد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟»(26) شعر برای فروغ دریچه‌ای بود که او را با« هستی» مرتبط می‌‌ساخت چیزی برای توجیه‌بودن خود و یافتن خود:« شعر برای من مثل پنجره‌ای است که هروقت به طرفش می‌روم خود‌بخود باز می‌شود من آنجا می‌نشینم، نگاه می‌کنم، آواز می‌خوانم، داد می‌زنم، گریه می‌کنم، با عکس درختها قاطی می‌‌شوم و می‌دانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفز می‌شنود یک نفر که ممکن است 200 سال بعد باشد یا 300 سال قبل وجود داشته- فرق نمی‌کند شعر وسیله‌ای است برای ارتباط با هستی، با« وجود» به معنی وسیعش، خوبیش این است که آدم وقتی شعر می‌گوید می‌تواند بگوید: من هم هستم، یا بودم، من در شعر خودم چیزی را جستجو نمی‌کنم، بلکه در شعر خودم تازه« خودم را پیدا می‌کنم».(27) کم‌کم شعر برای فروغ مسئله‌ای جدی می‌شود.

    شعر برای او پاسخی است که باید به زندگی خود بدهد: « حالا شعر برای من یک مسئله جدی است.

    مسئولیتی است که در مقابل وجود خودم احساس می‌کنم یک جور جدایی است که باید به زندگی خودم بدهم.

    من همانقدر به شعر احترام می‌گذارم که یک آدم مذهبی به مذهبش.»(28) و چرا چنین نباشد که« شعر اصلاً جزئی از زندگی است.

    و هرگز نمی‌تواند جدا از زندگی و خارج از دایره‌ای نفوذ تأثیراتی باشد که زندگی واقعی به آدم می‌دهد: زندگی معنوی- وقتی زندگی مادی- را هم می‌شود کاملاً با دیدی شاعرانه نگاه کرد اصلاً شعر اگر که به محیط و شرایطی که در آن بوجود می‌آید و رشد می‌کند بی‌اعتبار بماند هرگر نمی‌تواند شعر باشد.»(29) مسافرت به اروپا بعد از جدایی فروغ از همسرش برای و موقعیتی پیش آمد تا به خارج سفر کند اما دغدغه‌های حاصل از دلبستگی به پسرش و رنج دوری از او آزارش می‌داد:« نزدیک ظهر برای دیدن پسرم از خانه بیرون رفتم ام نتوانستم او را پیدا کنم.

    از این دیدار وحشت داشتم اما وقتی به خانه مراجعت کردم برخلاف انتظارم او را دیدم که کنار میز نشسته و با پدر و مادرم مشغول خوردن غذاست.

    کوچک و رنگ‌پریده بود… با دستهایش صورتم را نوازش کرد و من حس کردم که چیزی در وجودم در حال گداختن و تکه‌تکه شدن است.

    آنوقت کنار او نشستم، نمی‌دانم چرا نتوانستم غذا بخورم، دستهایم یخ کرده بودند.

    وقتی فکر می‌کردم که مدت درازی دستهایم.

    دستها، صورت و پیشانی او را لمس نخواهد کرد مثل این بود که دردی وحشی و عنان‌گسیخته به سرتاسر وجودم چنگ می‌زند بعد از ناهار ما با هم روی تخت دراز کشیدیم و من مثل همیشه برای و قصه گفتم.

    در آن حال فکر کردم که اگر من بروم چه کسی موهای او را شانه خواهد زد؟چه کسی برای او لباسهای قشنگ خواهد دوخت؟

    چه کسی برای او روی کاغذ فیل و ماشین دودی و سه‌چرخه خواهد کشید؟

    چه کسی او را به قدر من دوست خواهد داشت؟

    من می‌دانم که افکار و تأترتم در آن لحظه و بخاطر او کاملاً بیهوده بودند زیرا در هر حال من از زندگی او بیرون رفته بودم اما نمی‌توانستم به چیزی دیگری بیندیشم»(30) به هر حال در سال 1335 فروغ برای دیدار از ایتالیا عازم رم شد.

    دیدار از ایتالیا برای او یک بهانه بود او می‌خواست خود را از محیطی که در آن گرفتار شده‌بود رها سازد:« فشار زندگی، فشار محیط، و فشار زنجیرهایی که به دست و پایم بسته بود و من با همه‌ی نیرویم برای ایستادگی در مقابل آنها تلاش می‌کردم خسته و پریشانم کرده‌بود.

    من می‌خواستم یک« زن» یعنی« بشر باشم» من می‌خواستم بگویم که من حق نفس کشیدن و حق فریاد زدن دارم و دیگران می‌خواستند فریادهای مرا بر لبانم و نفسم را در سینه‌ام خفه و خاموش کنند.

    آنها اسلحه‌های برنده‌ای انتخاب کرده‌بودند و من نمی‌توانستم بیشتر لبخند بزنم نه اینکه خنده‌هایم تمام شده‌بودند نه، بلکه نیرویم تمام شده‌بود و من بخاطر اینکه انرژی و نیروی تازه‌ای برای« باز هم خندیدن»کسب کنم ناگهان تصمیم گرفتم که مدتی از این محیط دور شوم.»(31) و هنگامی که از این محیط دور شد بیشتر به حقارت و ضعف انسانهایی که در میان آنها زیسته‌بود، پی برد:« به آن سرزمینی اندیشیدم که فرسنگها با خاکش فاصله داشتم و در آنجا نمی‌شد همانطور که« بود» بوده در آنجا آدمهایی مسخره و ضعیفی را دیدم که سرهایشان را با خضوع و خشوعی مصنوعی در مقابل بتهایی که سالها بود برای خودشان ساخته بودند و خودشان هم می‌دانستند که با حقیقت فرسنگها فاصله دارد اما اینقدر جرأت و جسارت نداشتند تا با مشت به فرق سر بتها بکوبند و از آن دنیای مسخره و نفرت‌انگیزی که برای خودشان ساخته بودند قدم بگذارند.»(32) بازگشت به ایران و وانتشار مجموعه اشعار« دیوار» بعد از بازگشت به ایران فروغ یکسره به هنر و خلاقیت خود پرداخت:« فروغ بسیار مطالعه می کرد همه‌ی اشعار سعدی را از حفظ بود، غزلهای حافظ را حفط بود و یک لحظه از مطالعه باز نمی‌ایستاد.

    یادم می‌آید فروغ پیش از آنکه کار و درآمدی پیدا کند جز شش، هفت جلد کتاب نداشت اما این اواخر کتابخانه مجهز و مفصلی داشت برای خواندن حرص می‌زد و حافظه‌اش وفادار و دقیق بود.

    هر شعری را که می‌سرود بلافاصله از حفظ می‌شد.

    شعرش را یک جا می‌گفت: اصلاً‌ تصحیح نمی‌کرد تماماً می‌سروده و روی ورقه‌ای پاکنویس می‌کرد.»(33) در سال 1336 مجموعه‌ی اشعار دیگری از فروغ با نام« دیوار» منتشر شد.

    مجموعه‌ای که هر چند از لحاظ محتوی دنباله‌ی اشعار« اسیر» بود اما نموداری از پیشرفت فروغ در عرصه شعر ودست یافتن او به تجربه‌های تازه بود: در« اسیر» من فقط یک بیان‌کننده ساده از دنیای بیرونی بودم در آن زمان شعر هنوز در من حلول نکرده‌بود بلکه با من هم خانه بود مثل شوهر، مثل معشوق، مثل همه‌ی آمهایی که چند مدتی با آدم هستند اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد.

    دیگر من شعرا را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‌ی خودم نمی‌دانستم بلکه هرچه شعر درمن بیشتر رسوخ کرد من پراکنده‌تر شدم و دنیاهای تازه‌تری را کشف کردم.»(34) بعد که تجربه‌های بیشتر شوند او با شعر شاملو و نگرش دیگر گونه او به« زبان» آشنا شد وقتی که« شعری که زندگیست» را از ( شاملو) خواندم متوجه شدم که امکانات زبان فارسی خیلی زیاد است.

    این خاصیت را در زبان فارسی کشف کردم که می‌شود ساده حرف زد.

    حتی ساده‌تر از« شعری که زندگیست» به معنی به همین سادگی که من الآن دارم با شما حرف می‌زنم.

    اما کشف کافی نیست.

    خوب کشف کردم، بعد چه حتی تقلید‌کردن هم تجربه می خواهد باید در سیر طبیعی در درون خودم وبه مقتضای نیازهای جسمی و فکری خودم به طرف این زبان می‌رفتم و این زبان خودبخود در من ساخته می‌شد؛ در دیگران که ساخته شده‌بود حالا کمی اینطور شده.

    من فکر می‌کنم که در این زمینه با هدف پیش رفتیم، خیلی کاغذ سیاه کردم.

    حالا دیگر کارم به جایی رسیده که کاغذ کاهی می خرم، ارزانتر است…!»(35) در انتهای تجربه‌های بسیار، سرانجام فروغ نیما را شناخت و وسعت نگاه او را:« من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی بموقع.

    یعنی بعد از همه‌ی تجربه‌ها و وسوسه‌ها و گذراندن یک دروه‌ی سرگردانی و در عین حال جستجو با شعرای بعد از نیما خیلی زودتر آشنا شدم.

    مثلاً با شاملو و اخوان.

    در 14 سالگی مهدی حمیدی و در 20 سالگی نادرپور و ساید ومشیری، شعرای ایده‌آل من بودند.

    در همین دوره بود که لاهوتی و گلچین گیلانی را هم کشف کردم و این کشف مرا متوجه تفاوتی کرد و متوجه مسائلی تازه که بعداً شاملو در ذهن من به آنها شکل داد و خیلی بعدتر نیما که عقیده و سلیقه‌ی قطعی مرا راجع به شعر« ساخت» و یک جور قطعیتی به آن داد… من نمی‌توانم بگویم چطور و در چه زمینه‌ای تحت تأثیر نیما هستم و یا نیستم .

    دقت در این مورد کار دیگران است.

    ولی می‌توانم بگویم که مطمئناً از لحاظ فرمهای شعری و زبان از دریافتهای اوست که دارم استفاده می‌کنم.

    ولی از جهت دیگر یعنی داشتن فضای فکری خاص و آنچه که در واقع جان شعر است.

    می‌توانم بگویم: از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم یعنی او وسعت یک نگاه را برای من ترسیم کرد.

    من می‌خواهم به این حد برسم.

    ریشه یک چیز است فقط آنچه که می‌روید متفاوت است چون آدمها متفاوت هستند من علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم – و مثلاً خصوصیت زن بودنم طبیعتاً مسائل را به شکل دیگری می‌بینم من می‌خواهم نگاه او را داشته باشم اما دیدن را خودم یاد گرفتم.»(36) انتشار« عصیان» کتاب« عصیان» که در سال 1338 منتشر شد.

    آخرین تجربه‌های شاعری را نشان می‌داد که سعی دارد فضای شعری خاص خودش را بیابد.« دیوار و عصیان درواقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله زندگی است.

    آخرین نفس زدنهای بیش از یک نوع رهایی است.

    آدم به مرحله‌ی تفکر می‌سد درجوانی احساسات ریشه‌های سنتی دارد.

    فقط جذبه‌هاشان بیشتر است.

    اگر بعداً بوسیله فکر رهبری شوند و یا نتیجه تفکر نباشد خشک می‌شوند و تمام می‌شوند.

    من چه دنیای اطرافم به اشیاء اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم آن را کشف کردم و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم.

    کلمه‌های تازه که مربوط به همان دنیا می‌شود.

    اگر می‌ترسیدم می‌مردم، اما نترسیدم کلمه‌ها را وارد کردم.

    به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده‌است.

    جان که دارد شاعرانه‌اش می‌کنیم.»(37) این تجربیات فروغ را وادار کرد که به مسئله« زیان» جدی‌تر بیندیشند و با این اندیشیدن تازه به« زبان» سبک خاص خود را بیابد:« من در شعرم بیشتر از هر چیز دیگر سعی می‌کنم نقصی که می‌شود اسمش را« کمبود کلمات گوناگون» نامید.

    شعر ما مقداری سنت به دنبال دارد کلماتی دارد که مرتب در شعر دنبال می‌شود.

    اینها مفهوم خودشان را از دست داده‌اند و در گوش ما دیگر مقصودشان اثر واقعی خودش را ندارد.

    در ثانی کلمه‌هایی که سنت شعری به دنبال دارند با حس شعری امروز ما جور درنمی‌آید بخاطر این که زندگی ما عوص شده و مسائل تازه‌ای مطرح شده‌اند که حسهای تازه‌ای به ما می‌دهد و ما بخاطر بیان این حسها احتیاج به یک مقدار کلمات تازه‌ای داریم که چون در شعر نبوده‌اند در شعر آوردنشان خیلی مشکل است.

    من سعی می‌کنم این کلمات را وارد شعر بکنم و فکر می‌کنم این کار درستی هم هست چون شعر امروز اگر قرار باشد شعر جاندار و زنده‌ای باشد باید از این کلمات استفاده کند و آنها را درخودش بکار بگیرد.»(38) و این کار البته از فروغ برمی‌آید زیرا علاوه بر آن قدرت شگفت آفرینش ادبی که در او جوشش داشت فروغ سعی کرده بود فرزند زمان خودش باشد و آهنگ زمان خودش را دریابد، نه در ادب کلاسیک غرق شود و نه در ادبیات اروپا جذب:« یکی از خوشبختی‌های من این است که نه زیاد خودم را در ادبیات کلاسیک خودمان غرق کرده‌ام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شدم.

    من دنبال چیزی در درون خودم و در دنیای اطراف خودم هستم… در یک دروه مشخص که از لحاظ زندگی اجتماعی و فکری و آهنگ این زندگی خصوصیات خودش را دارد راز کار در این است که این خصوصیات را درک کنیم و بخواهیم این خصوصیات را وارد شعر کنیم.»(39) فروغ در کنار پرداختن به هنر و خلاقیت خود همچنان از دغدغه‌های حاصل از دلبستگی به پسرش برکنار نبود، پسرش را در کنار هنرش می‌خواست و هنرش را درکنار پسرش:« پیش از همه چیز و بالاتر از همه چیز به هنرم و بعد به پسرم علاقه دارم و آرزویم این است که پسرم وقتی بزرگ شد یک شاعر و یا یک نویسنده شود.»(40) برای سرپوش گذاشتن بر این دغدغه‌ها فروغ سعی داشت با پناه‌بردن به دلبستگی خود را از اندیشه‌های اندوهناک جدایی از پسرش نجات دهد:« از زندگی گذشته به کل بریده‌‌ام.

    وقتی کامی را در خیابان می‌بینم که حالا قدش تا شانه‌ام می‌رسد فقط تنم شروع می‌کند به لرزیدن و قلبم به ترکیدن.

    اما نمی‌خواهمش، نمی‌خواهمش.

    فایده‌ی این علائق و روابط چیست؟

    آدم باید دنبال جفت خودش بگردد، و هر کسی یک جفت دارد باید جفت خودش را پیدا کند… چون زندگی فقط تلاش برای جبران نقصهاست…»(41) دیگران این دلبستگی او را بگونه‌ی دیگری تفسیر می‌کردند و به این دلیل سخن او توجه نداشتند که:« رابطه‌ی دو تا آدم هیچوقت نمی‌تواند کامل و یا کامل‌کننده باشد بخصوص در این دوره.

    اما شعر برای من مثل دوستی است که وقتی به او می‌رسم می‌توانم راحت‌تر با او درددل کنم.

    یک جفتی است که کاملم می‌کند… بعضی‌ها کمبوهای خودشان را در زندگی با پناه‌بردن به آدمهای دیگر جبران می‌کند اما هیچوقت جبران نمی‌شود.

    اگر جبران می‌شد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟»(42) دیگران اما همچنان علاقه داشتند که عشق فروغ را با دلبستگی‌های مبتذل رایج در زندگانی خودشان یکسان بدانند.:« به نظر من این حرفهای که درباره‌ی روابط عاشقانه‌ی فرخزاد به میان آمده‌است همه‌اش حرف است.

    فرخزاد چنان آدم تنها و خسته‌ای بود که ناگزیر در جستجوی پناهگاه روحی بود و طبیعتاً چون هر آدمی بهانه‌ای داشت و بهانه‌ای می‌جست.

    ولی حس مرگ و تنهایی و ناتوانی جوهر فکر فرخزاد است و از همین است که شعرش معنی غریبی با مرگش پیدا کرده‌است.

    او دقیقاً نمی‌دانست چه می‌خواهد تنوع‌طلب نبود و با این وجود ممکن است در روزگار آشنایی با گلستان از سرلجبازی یا یأس شدید گاهی به یک دو نفر دیگر توجهی نشان داده باشد اما مطمئن‌ام که این توجه به دیگران هرگز از مرحله‌ی دوستی صمیمانه و پاک گذشته است زیرا فرخزاد به علت تجربه‌ی تلقی که از گذشته و از آن آدمهای روزگاران گذشته داشت جز آنکه به یک نفر تکیه کند و پناهگاهی را باور دارد چیز دیگری نمی‌جست.»(43)

  • 1- مقدمه
    2- کودکی فروغ
    3- نوجوانی و ازدواج
    4- انشار اولین مجموعه اشعار … ( اسیر)
    5- جدایی
    6- مسافرت به اروپا
    7- بازگشت به ایران و انتشار مجموعه اشعار« دیوار»
    8- انتشار« عصیان»
    9- همکاری با « ابراهیم گلستان»
    10- ساخت فیلم« خانه سیاه است»
    11- انتشار« تولدی دیگر»
    12- اقدام به خودکشی
    13- فروغ در آستانه فصلی سرد
    14- خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش
    15- پانویسها
    16- گزیده اشعار
    17- منابع و مأخذ
کلمات کلیدی: فرخزاد - فروغ - فروغ فرخزاد

در بهمن ماه 1385، به مناسبت سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، مقالي مختصر ارائه کردم. اگرچند، هدف از نگارش آن صرفا ارائه يک شماي کلي از فروغ در مراسمي قهوه خانه اي بود. هم راستا بودن مجال با مقال استاد بزرگ خود، از سويي، و طرح فروغ بزرگ به اختصار از ديگر س

فروغ فرخزاد کودکي و نوجواني فروغ فرخزاد در ?? دي، ???? در يک خانواده متوسط با هفت بچه به دنيا آمد، پدرش يک افسر مستبد ارتش رضاخاني بود که در کودتاي رضاخان نقش داشت ولي بر خلاف اخلاق ارتشي و مستبدش علاقه خاصي به شعر داشت و در تنهايي خود با اشعا

مقدمه فروغ فرخزاد از معدود شاعران دوره معاصر است که از نظر زبان شعري داراي سبک و شيوه مخصوص به خويش است اشعار اوليه او عمدتا شامل اشعار است که بيانگر احساسات سطحي شاعر است عمده اين اشعار عاشقانه‌هايي هستند که بي‌پروا و بي‌پرده به بيان احساسات شهواني

نگاهي به تولدي ديگر فروغ فرخزاد : • فروغ در تولدي ديگر يک تابلو نقاشي ميخ شده به ديوار است که با شجاعتي دوست داشتني ساز برون رفت از ميخ و ديوار را ساز مي کند. تولدي ديگر پاسخي است به واقعيت چارچوب و تلاشي است از سوي محدود براي پا گذاشتن به خارج از م

شاعري نوپرداز و با احساس، هنرمند نقاش، فيلمساز، تهيه کننده فيلم خانه سياه در مورد جذاميان و همچنين فعاليت در امور سينمايي. اشعار فروغ به زبانهاي زنده دنيا ترجمه شده و حتي در کشور ليتواني آثار او ترجمه گرديده است. آثار فروغ فرخزاد هم اکنون هم مورد تو

شاعري نوپرداز و با احساس، هنرمند نقاش، فيلمساز، تهيه کننده فيلم خانه سياه در مورد جذاميان و همچنين فعاليت در امور سينمايي. اشعار فروغ به زبانهاي زنده دنيا ترجمه شده و حتي در کشور ليتواني آثار او ترجمه گرديده است. آثار فروغ فرخزاد هم اکنون هم مورد تو

مقدمه فروغ فرخزاد در 15 دي ماه 1313 در تهران متولد شد, مادرش توران وزيري تبار و پدرش سرهنگ محمد فرح‌‏زاد بود؛ پدر به دليل روحيه نظامي که داشت از همان آغاز فرزندان خود را به گونه‌‏اي متفاوت تربيت مي‌‏کرد و سعي داشت آن‌‏ها را با سختي آشنا کند, فروغ

زمينه فعاليت شاعر تولد ?? دي ???? تهران مرگ ?? بهمن ???? تهران مليت ايراني فروغ فرخزاد (?? دي، ???? - ?? بهمن، ???? در سانحه تصادف) شاعر معاصر ايراني است. وي پنج دفتر شعر منتشر کرد که از بهترين نمونه‌هاي شعر معاصر فارسي هستند. فروغ فرخزاد در ??

بيوگشرافي فروغ فرخزاد شاعري نوپرداز و با احساس، هنرمند نقاش، فيلمساز، تهيه کننده فيلم خانه سياه در مورد جذاميان و همچنين فعاليت در امور سينمايي. اشعار فروغ به زبانهاي زنده دنيا ترجمه شده و حتي در کشور ليتواني آثار او ترجمه گرديده است. آثار فروغ فرخز

در مسير شعر نيمايي دهه چهل بلافاصله بايد از تولدي ديگر فروغ فرخزاد سخن گفت ،که به فاصله چند سالي قبل از مرگ بي هنگام او در سانحه اتومبيل (بهمن 1345) نيز منتشر شد. فروغ فرخزاد در پانزدهم دي ماه 1313 در تهران متولد شد. پدر او يک نظامي بود که با فرز

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول