ابن سینا
ابن سینا (شیخ الرئیس ابو علی سینا) یا پور سینا (۹۸۰ - ۱۰۳۷) دانشمند, فیلسوف و پزشک ایرانی بود.
وی ۴۵۰ کتاب در زمینههای گوناگون نوشتهاست که تعداد زیادی از آنها در مورد پزشکی و فلسفهاست.
جرج سارتون او را مشهورترین دانشمند سرزمینهای اسلامی میداند که یکی از معروفترینها در همهٔ زمانها و مکانها و نژادها است.
کتاب معروف او کتاب قانون است.
زندگی
ابن سینا بلخی یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود.
نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند.
در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجه الحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری.
وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.
«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد.
اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵)
«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد.
بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود.
پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد.
به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود.
در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد.
نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم .نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم.
دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم.
من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت.
آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند.
من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم.
منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم.
در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت.
در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
عد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم.
چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست...
یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت.
از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم.
فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود.
صدقه فراوان به درماندگان دادم.
در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند.
من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم.
کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم.
از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم.
چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم.
در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم.
ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.
ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد.
چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم.
بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید.
در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد.
چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد.
پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید.
من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم.
پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم.
علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت.
استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.
نظر برخی از بزرگان درباره ابن سینا آیت الله خمینی در شرح حدیثی از امام محمد باقر، از ابوعلی سینا به عنوان رئیس فلاسفه اسلام یاد میکنند.
و نیز در کتاب «چهل حدیث» خود در شرح حدیثی ار امام جعفر صادق که ایشان هم از امیر مومنان علی (ع) نقل کردهاند، از ابوعلی سینا به عنوان امام فن و فیلسوف بزرگ اسلام نام بردهاند.
نظر آیت الله شهید مرتضی مطهری دریاره ابن سینا: استاد مطهری در کتاب «ولادها و ولایتها» از شیخ الرئیس ابو علی سینا به عنوان اعجوبه دهر نام میبرد.
و در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مینویسد: «ابو علی حسین ابن عبدالله ابن سینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار، شناختنش یک عمر و شناساندنش کتابی بسیار قطور میخواهد.» از عمر خیام نیشابوری پرسیدند: «درباره اعتراض ابوالبرکات به سخنان شیخ بوعلی چه می گویی؟» گفت: «ابوالبرکات قدرت فهم سخنان شیخ را ندارد.
پس چه اعتراضی میتواند به شیخ بکند و به نتایج افکار او چه ایرادی میتوند بگیرد.» پس از قرن پنجم هر کس میخواست فلسفه بخواند، مجبور بود کتابهای فارابی و ابن رشد و مخصوصا بوعلی سینا را بخواند.
زندگینامه ابن سینا شرف الملک حجت الحق شیخ ابوعلی، حسین عبدالله بن حسن بن علی بن سینا معروف به ابن سینا یا بوعلی سینا، بزرگترین دانشمند ایران و سرآمد حکماء و اطباء در ادوار اسلامی و مشهور در سراسر دنیاست که سهمی عظیم در ترقی و تکامل علم در جهان داشته است.
اروپاییان وی را Avicenna می نامند.
پدرش از مردم بلخ و اسماعیلی بود.
او که از عمال دولت سامانی بود در عهد سلطنت نوح بن منصور به بخارا منتقل شد و امور مالی قریه خرمیثن را برعهده گرفت.
در نزدیکی قریه خرمیثن دهی بود بنام افشنه که عبدلله در آن زنی گرفت بنام ستاره که از وی حسین دراول شهریور 359 هجری شمسی برابر با سوم صفر سال 370 هجری قمری و و فرزند دیگری بنام محمود متولد شدند.
پس از ولادت محمود ، هنگامیکه حسین 5 ساله بود عبدالله دوباره به بخارا برگشت و پسرانش در آنجا پرورش یافتند.
حسین در آنجا قرآن و ادب را فراگرفت و هوش و استعداد او موجب تحیر همگان بود.
عبدالله او را برای فراگیری حساب و هندسه و حبر و مقابله نزد سبزی فروش و محمود مساح و برای; فقه نزد اسماعیل زاهد فرستاد.
در این هنگام ناتلی حکیم و فیلسوف شاگرد ابوالفرج بن الطیب به بخارا آمد و با اصرار پدر ، حسین را پذیرفت.
حسین فلسفه را نزد او شروع کرد و در تحقیق حد جنس مسائل جدیدی آورد که باعث شگفتی ناتلی شد و او عبدالله را از گماردن حسین به شغلی غیر از علم آموزی برحذر داشت.
حسین پس از آنکه در علم منطق مطالبی از استاد آموخت شخصاً به تحقیق و تشریح آن پرداخت تا در آن علم سرآمد شد.
در همین حال به تحصیل و تجربه علم طب و درمان بیماران و کشف درمانهای; جدید مشغول بود و در عین حال از آموختن فقه و مناظره در آن کوتاهی; نمی; کرد.
بدین ترتیب در هفده سالگی در تمام علوم زمان خود استاد شد و شهرت او در بخارا فراگیر گردید به ویژه در علم طب که اطباء بزرگ بخارا از درمانهای قاطع این پزشک جوان شگفت زده بودند و در محضر او برای تلمذ حاضر می شدند.
در این زمان نوح بن منصور سامانی بیمار گردید و پزشکان درباری از درمان او عاجز گشتند.
به سراغ ابن سینا فرستادند و او با معالجه مالیخولیای امیر به روشی شایسته نزد وی مقام و منزلتی ارجمند یافت و ابن سینا در ازای این خدمت اجازه استفاده از کتابخانه دربار سامانیان را خواست که امیر آنرا پذیرفت.
بوعلی درباره عظمت این کتابخانه شرحی نگاشته است.
بوعلی در 22 سالگی پدر را از دست داد و چون کار سامانیان با حمله محمود غزنوی رو به افول گذاشت آنجا را ترک کرد و به گرگانج نزد خوارزم شاه شتافت و در آنجا با دانشمندانی همچون ابوریحان بیرونی ، ابوسهل مسیحی و ابونصر عراقی معاشرت کرد و پس از آن به خراسان رفت و بعد در گرگان ابوعبید جوزجانی به شاگردی و ملازمت او درآمد .
مدتی در ری و قزوین به طبابت و تدریس گذراند و سپس در همدان پس از معالجه شمس الدوله، وزارت او را برعهده گرفت.
پس از مرگ او مدتی زندانی بود و پس از گریختن و مدتی زندگی پنهانی به اصفهان نزد علاءالوله رفت.
شیخ در اصفهان کتاب "شفا" و بسیاری دیگر از رسالات را تمام کرد و در سفر علاءالدوله به شاپورخواست "کتاب النجات" را نگاشت.
"کتاب الانصاف" و دانشنامه علائی از دستاوردهای همین دوران است.
در یکی از کشمکشهایی که بین علاءالدوله و ابوسهل حمدونی پیش آمد اثاثه و کتب شیخ به غارت رفت.
در مجموع شیخ الرئیس راحتی; خیال نداشت و در اثر سفرهای; متعدد بسیار فرسوده گشت و نهایتاً در حین سفری به همدان در سال 428 هجری شمسی در اثر قولنج درگذشت.
از 450 تألیف ابن سینا 260 کتاب و رساله در علوم مختلف بجا مانده است که حدود 40 عنوان از آنها در علم پزشکی; هستند.
کتاب "قانون" او در طب چنان جامع و کامل بود که حتی تا سال 1909 میلادی در دانشگاههای اروپایی تدریس می شد.
وی با شیوه ای تشریحی و تحلیلی به بررسی اعضاء بدن انسان و بیماریها پرداخته است و با اینکه بسیاری از دانسته های پزشکی امروز گسترده تر و متفاوت از دوران ابن سیناست ، اما روشمندی او در این زمینه هنوز الگوی بسیاری از کتب مرجع پزشکی می باشد.
این کتاب در پنج جلد به زبان عربی که زبان علمی آن دوران بوده، نگاشته شده است.
جلد اول "کلیات" به اصول کلی علم طب اختصاص یافته است.
جلد دوم درباره داروها و مواد مؤثره طبی به ترتیب حروف الفبا ست که 760 دارو را دربرمیگیرد.
جلد سوم درباره بیماریها به ترتیب محل ابتلاء از سر تا پا است که در بیست و دو فصل تنظیم شده است.
جلد چهارم درمورد ناخوشیهایی مانند تب است که به عضو خاصی محدود نمی شوند.
جلد پنجم طرز تهیه داروهای مرکب را ارائه می کند.
قانون سه بار به طور کامل و چندین بار بصورت گزیده به زبان لاتین ترجمه شده است و از اوایل قرن دوازدهم میلادی تقریباً در تمام دانشگاههای اروپا کتاب درسی بوده است.
در جایجای کتاب تصاویری از اعضاء و استخوانهای بدن نیز کشیده شده است.
در حال حاضر تنها پنج نسخه کامل عربی از قانون در جهان ثبت شده اند که همگی در کتابخانه های اروپا و امریکا نگهداری می شوند.
بزرگی بوعلی در علوم به حدی است که ویلیام هاروی (کاشف سیستم گردش خون در قرن 17 میلادی) می گوید اگر می خواهید به سرچشمه های دانش برسید آثار ارسطو، سیسرو و ابن سینا را بخوانید.
ویلیام اُسلر می گوید "قانون طولانیتر از هر کتابی مرجع پزشکی در جهان بوده است" متافیزیک ابن سینا متافیزیک آن طور که ابن سینا در کتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست.
ابن سینا "مشتق شدن همه چیز از هستی لازم"، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این کتاب توضیح داده است.
ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم کرده است.
از نظر او، علم نظری دانشی ست که موضوعش مستقل از ماست درحالی که علم عملی برای ما کاربرد دارد.
او سه نوع علم عملی در نظر می گیرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود.
او همچنین سه علم نظری را ممکن می داند: فیزیک، ریاضی و دانش ماوراء الطبیعه.
ابن سینا اولین کسی ست که کانی شناسی را ابداع کرده و در شیمی به شیوه قدیم هم کار کرده است.
ابن سینا در نجوم نیز تحقیقاتی دارد و با ابوریحان بیرونی تبادل فکر داشته است.
یرداختن به حوزه های مختلفی که ابن سینا در آنها کار کرده از بحث این مقاله خارج است.
ابن سینا دانش ماوراء الطبیعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق دیدگاه ارسطویی چیزی می داند که موجودیت داشته باشد.
او به دو دلیل مربوط بودن خدا به دانشهای دیگر را نفی می کند: ۱.
دانش های دیگر یا دانش عملی هستند یا فیزیک یا ریاضی و نمی توانند درباره خدا باشند.
۲.
اگر خدا در متافیزیک بررسی نشود در هیچ علم دیگری قابل بررسی نخواهد بود.
حتی اگر محوریت موضوع خدا در این علم لازم باشد نمی توان جز این یذیرفت که خدا موضوع خود را تشکیل می دهد.
ابن سینا این مورد را مطرح می کند که موضوع متافیزیک به علت اولیه مربوط است.
اگرچه به نظر ابن سینا، علت اولیه موضوع منحصر به متافیزیک نیست.
چرا که وجود این علت باید در این علم نشان داده شود.
ابن سینا با استفاده از متافیزیک ارسطو این راه حل را ییشنهاد می کند که موضوع متافیزیک هستی آن گونه که هست می باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد.
در تاریخ متافیزیک ابن سینا نخستین کسی ست که این راه حل را ییشنهاد کرده است.
ابن سینا موضوع متافیزیک را با موضوع دیگر علوم نظری مقایسه کرده است.
او فیزیک را دانش اجسام آن گونه که هستند نمی داند بلکه آن گونه که حرکت می کنند یا ساکنند.
ریاضیات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گیری و اعداد است و بنابراین به هستی که حادث شدنش ریاضی ست ارتباط دارد.
در هر دوی این دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا که به ماده، اندازه یا تعداد بستگی دارد.
در این دو دانش، هستی ییش فرض شده است بدون آن که برای خودش مطالعه شود.
هستی موضوع دانش متافیزیک است و در این دانش بدون هیچ محدودیتی بررسی می شود.
متافیزیک همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، کمیت و کیفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست که بقیه مقوله ها را دربر می گیرد.
موضوع متافیزیک، هستی همانطور که هست و مشترک با هر آن چه هست می باشد.
ابن سینا می گوید که هستی نخستین موضوعی ست که به فکر در می آید.
این نظر ابن سینا بعدها توسط فیلسوفانی نظیر آکویناس و هایدگر استفاده شده است.
تعبیر هستی از این جمله ابن سینا، درک روح ما از موجودیت داشتن چیزهاست.
هستی، همه چیز را نه آن طور که این گونه یا آن گونه است بلکه آن طور که موجودیت دارد دربر می گیرد.
ابن سینا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نیز بهره برده است.
فارابی متافیزیک ارسطو را به این صورت در نظر گرفته بود که ١٠علت برای هستی وجود دارد که ٩ علت ثانوی هستند.
از نهمین علت، علت دهم که علت فعال است به وجود می آید.
دو علت اول، اولین کره آسمانی و هفت علت کرات مربوط به سیارات را یدید اورده اند.
فارابی روح این کرات را به خلقت جوهر جسمانی توسط خدا مربوط می دانست که ماده اولیه همراه با حرکت را تشکیل داده است که اجزایش با وجود تفاوتهای شکلی به هارمونی و هماهنگی رسیده اند، نیزعناصر چهارگانه طبیعی یعنی گرما، سرما، خشکی و رطوبت از آنها تشکیل شده است.
در ادامه چرخه تکاملی، اشکال کامل تر یعنی گیاهان، جانوران و انسان یدیدآمده اند.
فارابی همچنین به علم منطق، توانایی زبان و فکر یرداخته است.
او تکامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسیم کرده است.
از نظر او، نوع سوم ذهن با به کار بردن تصاویر و تصورات ذهنی حاصل شده است.
ابن سینا نخستین کسی ست که بین ذات* و موجودیت، فرق قائل شده است.
از نظر او، موجودیت همان حادث شده از ذات است.
به عبارت دیگر، موجودیت همان چیزی ست که به ذات می رسد وقتی که وجود می یابد.
ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد.
از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است.
ارسطو نیز لزوم را در متافیزیک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود.
ابن سینا لزوم خدا را به عنوان دلیلی بر موجودیت خدا به کار می برد.
یکی دیگر از مشخصه های متافیزیک ابن سینا، تفاوتی ست که بین لازم و ممکن مطرح کرده است.
از نظر او، لازم به علت احتیاجی ندارد در حالی که ممکن به علت محتاج است.
توجه به تفاوت بین ذات و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد.
برای هستی ممکن، موجودیت یک حادثه است که به ذات اضافه می شود.
هستی ممکن به چیزی احتیاج دارد تا واقع شود که همان هستی لازم است.
به عبارت دیگر، هستی لازم همان علت هستی ممکن است که موجودیت آن را سبب شده است.
این هستی لازم به نوبه خود، یا لازم است یا ممکن و اگر ممکن باشد برای موجودیت یافتنش به علت لازم دیگری احتیاج دارد.
بنابراین هستی لازم به طور الزامی باید وجود داشته باشد تا همه چیز هستی خود را از آن بگیرد.
ابن سینا تایید کرده است که در هستی لازم، هستی و ذات یکی هستند.
طبق استدلال ابن سینا، وجود ابدیت هستی الزامی ست.
چرا که در یک تداوم زمانی، هر چیز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است.
بنابراین همیشه می توان به یک علت درونی و سیس یه علت آن علت رسید و تا بی نهایت ادامه داد.
طبق نظر ابن سینا، اگر بخواهیم برای چیزی علتی در نظر بگیریم، باید آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراین علت لازم آن خواهد بود.
خلقت از نظر ابن سینا، به این معنی نیست که موجودیت از یک "تصمیم" درونی در زمان مشتق می شود (تصمیم الوهی که مشکل چندگانگی را ایجاد می کند) بلکه به این معنی ست که یک شیء، موجودیتش را از یک علت لازم گرفته است.
بنابراین خلقت یک وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.
الزام ابدیت هستی در دیدگاه ابن سینا یعنی اثبات ابدیت هستی توسط ابن سینا.
به عبارت ساده تر اثبات ابدیت هستی یعنی اثبات وجودی ابدیت هستی.
یس احتمال و امکان در آن راه ندارد.
ابن سینا هستی را ابدی می دانست.
ابن سینا دو دلیل برای نادرست بودن نظریه تدوام درونی-زمانی اصل اولیه نسبت به موجودیت جهان ارائه داده است: ۱.
اگر در نظر بگیریم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، این اشکال وجود خواهد داشت که زمانی معین قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و این غیر ممکن است، ۲.
اگر در نظر بگیریم که خدا خلقت را در زمانی غیر از زمانی که جهان را خلق کرده است می توانست آغاز کرده باشد، این اشکال وجود دارد که خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانایی رسیده و این لزوم خلقت بوده که به او چنین امکانی داده است و این مورد، اشکال دوم این نظریه است.
ابن سینا در کتابش نتیجه گرفته که تداوم درونی-زمانی برای خلقت غیر ممکن است و خلقت را باید به صورت یک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکری خالص است که به فکر می آید و فکرش به صورت کار است که همان ذات همه موجودات است.
ابن سینا با این نظریه، چندگانگی را از اصل اولیه رد کرده است: "او همه چیز را در آن واحد به تفکر در می آورد که به چندگانگی در ماده شکل می گیرد یا در حقیقت ذاتش به فرمهایشان درمی آورد اما این فرمها از فکر او مشتق می شود." ذات اجسام به دلیل آن که فکر شده اند، وجود دارد.
جهان از این فکر که همان اصل اولیه لازم است یدید آمده است.
برای این که این اصل دارای یگانگی باشد، ابن سینا از اصل نئو افلوتینی بهره گرفته و در کتابش نوشته است که اشتقاق اول از واحد است که فکر دیگر را مشتق می کند و این اشتقاق ادامه می یابد و تحت هر فکر، یک کره آسمانی وجود دارد (ابن سینا در مجموع ۱۰ فکر مجزا در نظر گرفته است).
طبق این نظریه نئو افلوتینی، جهان از یک اشتقاق اولیه از فکر الوهی سرچشمه گرفته است.
نظریه متافیزیک ابن سینا چند مشخصه مهم دارد: ۱.
ابن سینا یایداری موضوع متافیزیک یعنی هستی همان طور که هست را مطرح کرده است.
هستی، نخستین موضوعی ست که به فکر ما می رسد.
۳.
ابن سینا ذات و موجودیت (یا هستی) را از هم متفاوت در نظر گرفته است.
این مورد در متافیزیک یونانی بررسی نشده بود.
۴.
خدا هستی لازم است که هستی و ذاتش لزوما در او مرتبط هستند.
۵.
جهان (ذات ها) از خدا مشتق شده که خودش فکر می شود.
لازم است اشاره کنم که دور شدن ابن سینا از فلسفه ارسطو را یکی از مزیات فلسفه سینایی می دانند.
هرچند که بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.
* اگر کلمه ذات یا essence را درباه خدا به کار بریم، ذات همان جوهر یا substance است.
ارسطو نیز برای جوهر یا substance چهار معنا در نظر گرفته بود: ١.
ذات یا ti esti ٢.
فراگیر یا universal ٣.
گونه ٤.
سوبسترا.