جنسیت: مرد
تولد و وفات: (۳۷۰ -۴۲۸/۴۲۷) قمری
محل تولد: افشنهٔ بخارا
شهرت علمی و فرهنگی: پزشک ، فیلسوف ، منطقی و دانشمند
مشهور به ابنسینا یا ابوعلیسینا.
در مغرب زمین آویسن یا آویسنا و ملقب به حجهٔالحق ، شیخالرئیس ، شرفالملک ، امامالحکما.
ابنسینا در افشنهٔ بخارا ، زادگاه مادرش ، متولد شد.
پدر وی از دیوانیان دستگاه سامانیان بود و در تربیت فرزندان خود کوشا.
پدر ابنسینا ، عبدالله ، شیفتهٔ تعلیمات اسماعیلیان بود.
ابن سینا ، علیرغم اشراف بهنظر و عقاید این گروه گرایشی به این فرقه نداشت.
در چهاردهسالگی در علم بر استاد خود ابوعبدالله ناتلی پیشی گرفت ، چندانکه مشکلات منطق را بر استاد خود میگشود.
در شانزدهسالگی جمعی از پزشکان فاضل زیردست او کار میکردند.
ابوعلی با مداوای بیماری نوحبن منصور سامانی امیر خراسان اجازه گرفت که از کتابخانهٔ عالی امیر استفاده کند.
در هجدهسالگی جامعالعلوم شد و از این پس ترقیات وی نتیجهٔ اجتهاد شخصی خود وی بود.
در بیستویک سالگی نخستین اثر فلسفی وی تحت عنوان العروضیه به درخواست ابوالخیر عروضی نوشت.
پس از درگذشت پدر ، به خدمات دیوانی روی آورد.
بهزودی فکر و تدبیر او مورد قدردانی واقع شد.
امیران علاوه بر نصایح پزشکی او در سیاست نیز خواستار رأی او شدند.
چندین بار به وزارت رسید ، و در معرض رشک دیگران قرار گرفت.
چندینبار فرار کرد و مدتی زندانی شد.
ولی از زندان گریخت.
چهارده سال در آرامش در دربار علاءالدوله دیلمی در اصفهان میزیست.
بر اثر مسافرتها و شبزندهداریها و بیتوجهی به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشگرکشی علاءالدوله در همدان درگذشت و در همین شهر به خاک سپرده شد.
در جشن یادبود هزارهٔ او بر مزارش بنائی ساختند شهرت ابنسینا چندان است که از مرزهای سرزمینهای اسلامی گذشته و به سراسر جهان رسیده است.
آثار او به زبانهای مختلفی ترجمه و منتشر شدهاند.
ابنسینا ، علاوه بر پزشکی و فلسفه ، در نجوم ، فیزیک ، علوم طبیعی نیز آثاری دارد از آن جمله در اواخر عمر ، به دستور علاءالدوله آلتی شبیه ورنیهٔ کنونی برای بهدست آوردن نتایج دقیق در رصد اختراع کرد.
از هوش و حافظهٔ وی سخنها گفتهاند و او را سرآمد فلاسفهٔ اسلامی دانستهاند.
وی با ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی ، معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرینش میتوان ابنخمٌار و ابوالفرج بن طیٌب را نام برد و از جمله شاگردانش ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان ، ابنزیله ، ابوعبدالله معصومی ، ابوعبید جوزجانی را با ابوسعید ابوالخیر نیز مباحثهای داشت که بسیار مشهور بود.
ابنسینا در زمینهٔ ادبیات نیز کتابهائی نوشت و اشعاری نیز به وی منسوب است.
از آثار او: النجاهٔ؛ الاشارات و التنبیهات ، در منطق و حکمت؛ الشفاء در حکمت علمی نظری؛ دانشنامهٔ علائی ، به فارسی؛ اسرارالصلاهٔ؛ مبدأ و معاد ، قانون ، در طب.
این کتاب با وجود ناقص بودن ، سبب اشتهار ابنسینا در اروپا شد.
اسباب حدوثالحروف و مخارجها ، در زبانشناسی ، الموجزالکبیر؛ الموجزالصغیر ، هر دو در منطق؛ رساله حیبن یقظان؛ المدخل الیصناعهٔ الموسیقی ، در موسیقی که از آثار فارابی کاملتر و جامعتر است؛ مقالهٔ فیآلهٔ رصدیهٔ.
در کل ۲۷۶ عنوان کتاب به او نسبت میدهند که ۱۳۱ اثر را با انتساب صحیح و مابقی را با انتساب مشکوک از او دانستهاند.
زندگی
ابن سینا بلخی یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود.
نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند.
در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجه الحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری.
وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.
«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد.
اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵)
«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد.
بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود.
پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد.
به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود.
در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد.
نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم .نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم.
دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم.
من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت.
آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند.
من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم.
منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم.
در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم.
چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست...
یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت.
از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم.
فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود.
صدقه فراوان به درماندگان دادم.
در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند.
من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم.
کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم.
از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم.
چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم.
در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم.
ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.
ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد.
چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم.
بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید.
در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد.
چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد.
پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید.
من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم.
پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم.
علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت.
استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.
ابن سینا و اخلاق ابن سینا همان طور که در باره معاد میگوید: معاد روحانی را عقل میفهمد; ولی معاد جسمانی را شریعتخاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است.
جناب ابن سینا در علم اخلاق کتابهایی نگاشت.
او بسیار مؤدب و بزرگوار بود و آثار عظمت و ادب در نوع نوشتارهای او کاملا به چشم میخورد.
از همین رو عارف نامدار «ابو سعید ابوالخیر» از او میخواهد تا رسالهای در زمینه تهذیب و تزکیه نفس، برای وی بنگارد.
مرحوم بوعلی نیز رساله سودمند کوتاهی برای جناب ابوسعید ابوالخیر مینگارد.
مرحوم شیخ رئیس رسالههای فراوانی در بحث اخلاق دارد چنانکه رسالههای متعددی در مسئله «عهد» دارد و اخلاق نویسی غیر از تعهد اخلاقی است.
تعهد اخلاقی هم ابتدا، از عهد با خدا شروع میشود.
قرآن کریم هم به ما آیین عهد با خدا را میآموزد: «لقد کانوا عاهدوا الله من قبل» که «لا یولون الادبار» (۱) و خدا هم با ما تعهد میکند که: «ا لم اعهد الیکم یا بنی ادم ان لا تعبدوا الشیطان» (۲) .
این عهد عبد و مولا را قرآن و عترت امضا کردهاند; یعنی خدا آن قدر به ما نزدیک است که ما میتوانیم با او عهد ببندیم: «هو معکم این ما کنتم» (۳) .
کسانی که سعی میکنند به آنچه فراگرفتهاند عمل کنند و علم را برای گفتن، شنیدن، نوشتن و تدریس نپندارند و اولین بهرهای که از نوشتهها و خواندههای خود میبرند تعهد دینی و تخلق اخلاقی باشد، در حقیقتبا خدا عهد میبندند، قرار داد خاصی بین خود و مولا امضا میکنند و مرحوم شیخ رئیس از کسانی بود که رسالههایی در عهد نوشته است.
● عهد عملی مرحوم بوعلی رساله «عهد» شیخ رئیس گرچه در زمینه عهد است ولی بخش مهمی از آن، بحثهای اخلاقی یعنی ارائه راههای اخلاقی و فنی است.
رساله عهد دیگری نیز از شیخرئیس در حاشیه «شرح الهدایهٔ الاثیریه» صدرالمتالهین (۴) آمده است که عهد عملی است.
اولین ماده این رساله دوم که در حقیقت، رساله عملیه است این است: «عهد کردم که عالمی از عوالم عقلی بشوم».
چون حکیمان در تعریف حکمت گفتهاند: «صیرورهٔ النفس عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» (۵) بوعلی نیزمیگوید عهد کردم که در تحقیق معارف، سخنی را بدون برهان نپذیرم; چون انسان تا حکیم نباشد، تخلقی هم ندارد; زیرا هر گونه گرایشی مسبوق به بینش و معرفت است.
بوعلی سپس میگوید.
برای این که نفسم بر بدنم مسلط باشد، باید این گونه فضایل را انجام بدهم تا نوبتبه جزئیات زندگیم برسد.
کسانی که راه اخلاق را طی کردهاند، از اولین دستور العملهای آنها کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن، تنها بودن، ذکر دائم داشتن است: صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام مواظبتبر این امور، خامهای جهان را پخته میکند.
عصاره این مطالب پنجگانه در مواد عهد نامه بوعلی آمده است.
او در رساله خود میگوید: «عهد بر این است که انسان متعهد لب به مشروب نزند»: «لا تلهیا ولا تشفیا و لا تقویا» (۶) نه برای میگساری، نه برای تقویت و نه برای شفا یابی.
این جمله ناظر به آن است که: «لیس فی حرام شفاء» (۷) .
● معجزه برخاسته از حوزه ابن سینا طبیب معروفی بود.
روزی که در اروپا سخنی از پزشکی نبود، بوعلی از حوزههای علمی برخاست و طبیبانه کتابهای مهم طب را نوشت.
بهمنیار، که از شاگردان ابن سیناست در کتاب خود «تحصیل» از هیچ کس حتی از بوعلی نام نمیبرد; ولی میگوید صاحب این رشته (بوعلی) در زمانی زندگی میکرد که در آن، حوزه علمیه، کتابخانه رسمی نبود و اساتید فن نبودند و اگر صاحب این صناعت در حوزه علمیهای رشد میکرد که اساتید و معلمینی او راتربیت میکردند و کتابخانههای فراوانی در اختیار میداشت که از مطالعه آنها طرفی میبست، باز وجودش معجزه بود; ولی او بدون استاد و حوزه و کتابخانه به این اوج عظیم علمی و فنی، بار یافته است.
البته در هر هزار سال یا بیشتر چنین انسانهایی ظهور میکنند (۸) .
● شاگرد نماز مرحوم بوعلی در زندگینامه خود میگوید: من شاگرد نمازم; زیرا هر وقت مشکل عملی برای من پیش میآمد وضو میگرفتم و به جامع شهر (مسجد جامع) میرفتم و در آنجا دو رکعت نماز میخواندم و حل مشکلم را از خدا میخواستم و حل میشد!
(۹) .
از بهمنیار نیز نقل شده است که گفت: روزی ابن سینا برای تدریس آمد.
در همان ابتدا برای وی معلوم شد که ما درس دیروز را نفهمیدهایم.
استاد ماهر از چهره و نگاه شاگرد، میفهمد که او مطلب قبلی را فهمیده یا نفهمیده است.
و چون برایش معلوم شد که ما شب گذشته را به مجلس انس گذراندهایم و مطالعهای نکردهایم.
متاثر شده اشک از چشمان شریفش جاری شد و به عنوان نصیحت، به ما گفت: طناببازهای شهر میکوشند تا در رشته خود، متخصص شوند; چرا شما در علوم الهی این شوق را ندارید؟
پس از پایان درس، موقع نماز فرا رسید و شاگردان نماز جماعت را به امامتشیخ رئیس خواندند.
واظبتبر نماز جماعت، نماز اول وقت و اینکه اگر انسان مشکلی داشت، نماز را به عنوان حلال مشکل خود تلقی کند، انسان را به کمال میرساند و اگر به مقام شیخ رئیس نرسد، از سالکان این کوی میگرداند.
مرحوم شیخ رئیس در رساله عهد خود میافزاید: «و المسموعات...» در مورد آهنگ و موسیقی و شنیدنیها، تعهد میسپارم که از آنچه در پرورش روح، مؤثر است استفاده کنم (۱۰) ; ابن سینا در مبحث «مقامات عارفین» در «نمط نهم» کتاب «اشارات» به «نغمه رخیمه» (۱۱) اشاره کردهاند که سالک، احتیاج به حسن صوت دارد (۱۲) ; اما اگر نامحرمی صدای نامحرم دیگر را بشنود، انسان را از اوج ماورای طبیعتبه حضیض طبیعت، تنزل میدهد، و آهنگی که انسان را فرشته منش نکند، از تعهدات افرادی مانند بوعلی، دور است.
حسن صوتی که خواندن قرآن با آن توصیه شده، یا نغمه رخیمهای که گفتهاند سالک، به آن نیازمند است، صوتی است که نه در آن از نظر محتوا لهو و لعب باشد و نه آهنگش جنبه طبیعی را تقویت کند; بلکه نغمهای است که جنبه ماورای طبیعی داشته باشد.
این مطلب را حکمای دیگر مانند شیخ اشراق نیز در نوشتههایشان دارند.
این حکیمان و عالمان اخلاق، در باره مشروبات و مسموعات برای خود برنامهای ذکر کردهاند.
اینها کسانی بودند که سعی کردند آن «دفائن عقول» را در سایه تعلیم کتاب و عترت، شکوفا کنند و از این رو از مرز حلال نگذشتهاند.
ابن سینا همان طور که در باره معاد میگوید: معاد روحانی را عقل میفهمد; ولی معاد جسمانی را شریعتخاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است.
در رساله عهد، در باره جزییات مسائل میگوید: این جزییات را باید ریعتبگوید و عقل، پیرو محض است.
نتیجه این که خطوط کلی را هم شرع میگوید و هم عقل میفهمد; ولی هیچ راهی برای تشخیص مسائل جزیی جز شرع وجود ندارد; مسائلی مانند جزییات نماز، روز، زکات و حج، هرگز در عقل راه ندارد.
البته عقل میفهمد که بسیاری از احکام را نمیفهمد و سیره شرع را امضا میکند و در پیشگاه آن خاضع است و از اینجا روشن میشود که عقل در برابر نقل است نه در برابر شرع; زیرا خود عقل نیز در محدوده منابع غنی و قوی شرع است و هرگز مقابل آن نیست.
آثار ابن سینا به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار میزیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند.
بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.
فلسفه شفا نجات الاشارات والتنبیهات ریاضیات زاویه اقلیدس الارتماطیقی علم هیئت المجسطی جامع البدایع طبیعی ابطال احکام النجوم الاجرام العلویه واسباب البرق والرعد فضا النبات والحیوان پزشکی قانون الادویه القلبیه دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه قولنج سیاسه البدن وفضائل الشراب تشریح الاعضا الفصد الاغذیه والادویه موسیقی جوامع علم موسیقی موسیقی وکاربرد در طب الشفاء یا به پارسی شفا: این کتاب مهمترین و جامعترین اثر مولف در فلسفه مشاء و مبین آرای شخصی اوست.
کتاب دانشنامه گونهای است در زمینه منطق،ریاضیات، طبیعیات و الهیات که در سال ۴۱۰ قمری نوشته شدهاست.
درابتدای کتاب، سخن ابو عبید عبد الرحمن محمد جوزجانی که بیانگر هدف و میزان تبعیت مولف از آرای ارسطوست،ذکر شدهاست.
بخش منطق در نه فن و هر فن شامل چند مقالهاست.
عناوین آن عبارتاند از مدخل،مقولات،باری آرمنیاس،قیاس،برهان،مغالطه و شعر است.این بخش ۴ جلد از مجموعه را تشکیل میدهد.
کتب فارسى ابنسینا از ابوعلى سینا فیلسوف بزرگ چند کتاب به زبان پارسى باقى مانده است که بهتر دانستهایم همه را ذیل یک عنوان مذکور داریم.
انتساب بعضى از این کتابها به ابنسینا محقق و نسبت برخى دیگر مورد تأمل است چنانکه مىتوان آنها را ترجمههائى از آثار شیخ دانست و غالب آنها داراى اختصاصات نثر قرن ششم و یا بعد از آن است.
از میان کتب شیخ نسبت دانشنامهٔ علائى و کتاب نبض به او مسلم است.
دانشنامهٔ علائى یا دانشنامهٔ علائیه یا حکمت علائى یا حکمت علائیه را شیخ به خواهش علاءالدولهٔ کاکویه نوشته و بنابر آنچه در آغاز آن آورده آن را به قصد تحقیق در منطق و طبیعیات و هیئت و موسیقى و مابعدالطبیعه تصنیف کرد لیکن جز به تحریر قسمت منطق و الهیات و طبیعیات توفیق نیافت و تألیف باقى کتاب (هیئت، هندسه، حساب، موسیقی) را بعد از او شاگردش ابوعبید جوزجانى با ترجمه از کتب مختلف شیخ برعهده گرفت و از آنجمله موسیقى را از قسمت موسیقى کتابالشفا ترجمه کرد.
از این کتاب نسخ متعدد در دست است و سه بار به طبع رسیده و اهمیت آن نخست در آن است که شامل یک دورهٔ کامل از حکمت مشاء است که اولین بار به زبان فارسى نگارش یافته و دوم آنکه شامل بسیارى از اصطلاحات منطقى و فلسفى به فارسى است.
و اما رسالهٔ نبض شامل بحث در کیفیت آفرینش عناصر و امزجه و طبایع و تحقیق در دوران دم و نبض و انواع و چگونگى شناخت آن است.
این کتاب از جملهٔ نخستین کتبى است که در فن طب نگاشته شده و حاوى اصطلاحات علمى متعدد به پارسى است.
باقى رسالات فارسى منسوب به ابنسینا معمولاً ترجمههائى است که از رسالات او که به عربى نوشته بود و همهٔ آنها بعد از روزگار او به زبان فارسى درآمده.
متافیزیک ابن سینا متافیزیک آن طور که ابن سینا در کتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست.
ابن سینا "مشتق شدن همه چیز از هستی لازم"، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این کتاب توضیح داده است.
متافیزیک آن طور که ابن سینا در کتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست.
ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم کرده است.
از نظر او، علم نظری دانشی ست که موضوعش مستقل از ماست درحالی که علم عملی برای ما کاربرد دارد.
او سه نوع علم عملی در نظر می گیرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود.
او همچنین سه علم نظری را ممکن می داند: فیزیک، ریاضی و دانش ماوراء الطبیعه.
ابن سینا اولین کسی ست که کانی شناسی را ابداع کرده و در شیمی به شیوه قدیم هم کار کرده است.
ابن سینا در نجوم نیز تحقیقاتی دارد و با ابوریحان بیرونی تبادل فکر داشته است.
یرداختن به حوزه های مختلفی که ابن سینا در آنها کار کرده از بحث این مقاله خارج است.
ابن سینا دانش ماوراء الطبیعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق دیدگاه ارسطویی چیزی می داند که موجودیت داشته باشد.
او به دو دلیل مربوط بودن خدا به دانشهای دیگر را نفی می کند: ۱.
دانش های دیگر یا دانش عملی هستند یا فیزیک یا ریاضی و نمی توانند درباره خدا باشند.
۲.
اگر خدا در متافیزیک بررسی نشود در هیچ علم دیگری قابل بررسی نخواهد بود.
حتی اگر محوریت موضوع خدا در این علم لازم باشد نمی توان جز این یذیرفت که خدا موضوع خود را تشکیل می دهد.
ابن سینا این مورد را مطرح می کند که موضوع متافیزیک به علت اولیه مربوط است.
اگرچه به نظر ابن سینا، علت اولیه موضوع منحصر به متافیزیک نیست.
چرا که وجود این علت باید در این علم نشان داده شود.
ابن سینا با استفاده از متافیزیک ارسطو این راه حل را ییشنهاد می کند که موضوع متافیزیک هستی آن گونه که هست می باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد.
در تاریخ متافیزیک ابن سینا نخستین کسی ست که این راه حل را ییشنهاد کرده است.
ابن سینا موضوع متافیزیک را با موضوع دیگر علوم نظری مقایسه کرده است.
او فیزیک را دانش اجسام آن گونه که هستند نمی داند بلکه آن گونه که حرکت می کنند یا ساکنند.
ریاضیات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گیری و اعداد است و بنابراین به هستی که حادث شدنش ریاضی ست ارتباط دارد.
در هر دوی این دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا که به ماده، اندازه یا تعداد بستگی دارد.
در این دو دانش، هستی ییش فرض شده است بدون آن که برای خودش مطالعه شود.
هستی موضوع دانش متافیزیک است و در این دانش بدون هیچ محدودیتی بررسی می شود.
متافیزیک همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، کمیت و کیفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست که بقیه مقوله ها را دربر می گیرد.
موضوع متافیزیک، هستی همانطور که هست و مشترک با هر آن چه هست می باشد.
ابن سینا می گوید که هستی نخستین موضوعی ست که به فکر در می آید.
این نظر ابن سینا بعدها توسط فیلسوفانی نظیر آکویناس و هایدگر استفاده شده است.
تعبیر هستی از این جمله ابن سینا، درک روح ما از موجودیت داشتن چیزهاست.
هستی، همه چیز را نه آن طور که این گونه یا آن گونه است بلکه آن طور که موجودیت دارد دربر می گیرد.
ابن سینا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نیز بهره برده است.
فارابی متافیزیک ارسطو را به این صورت در نظر گرفته بود که ١٠علت برای هستی وجود دارد که ٩ علت ثانوی هستند.
از نهمین علت، علت دهم که علت فعال است به وجود می آید.
دو علت اول، اولین کره آسمانی و هفت علت کرات مربوط به سیارات را یدید اورده اند.
فارابی روح این کرات را به خلقت جوهر جسمانی توسط خدا مربوط می دانست که ماده اولیه همراه با حرکت را تشکیل داده است که اجزایش با وجود تفاوتهای شکلی به هارمونی و هماهنگی رسیده اند، نیزعناصر چهارگانه طبیعی یعنی گرما، سرما، خشکی و رطوبت از آنها تشکیل شده است.
در ادامه چرخه تکاملی، اشکال کامل تر یعنی گیاهان، جانوران و انسان یدیدآمده اند.
فارابی همچنین به علم منطق، توانایی زبان و فکر یرداخته است.
او تکامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسیم کرده است.
از نظر او، نوع سوم ذهن با به کار بردن تصاویر و تصورات ذهنی حاصل شده است.
ابن سینا نخستین کسی ست که بین ذات* و موجودیت، فرق قائل شده است.
از نظر او، موجودیت همان حادث شده از ذات است.
به عبارت دیگر، موجودیت همان چیزی ست که به ذات می رسد وقتی که وجود می یابد.
ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد.
از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است.
ارسطو نیز لزوم را در متافیزیک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود.
ابن سینا لزوم خدا را به عنوان دلیلی بر موجودیت خدا به کار می برد.
یکی دیگر از مشخصه های متافیزیک ابن سینا، تفاوتی ست که بین لازم و ممکن مطرح کرده است.
از نظر او، لازم به علت احتیاجی ندارد در حالی که ممکن به علت محتاج است.
توجه به تفاوت بین ذات و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد.
برای هستی ممکن، موجودیت یک حادثه است که به ذات اضافه می شود.
هستی ممکن به چیزی احتیاج دارد تا واقع شود که همان هستی لازم است.
به عبارت دیگر، هستی لازم همان علت هستی ممکن است که موجودیت آن را سبب شده است.
این هستی لازم به نوبه خود، یا لازم است یا ممکن و اگر ممکن باشد برای موجودیت یافتنش به علت لازم دیگری احتیاج دارد.
بنابراین هستی لازم به طور الزامی باید وجود داشته باشد تا همه چیز هستی خود را از آن بگیرد.
ابن سینا تایید کرده است که در هستی لازم، هستی و ذات یکی هستند.
طبق استدلال ابن سینا، وجود ابدیت هستی الزامی ست.
چرا که در یک تداوم زمانی، هر چیز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است.
بنابراین همیشه می توان به یک علت درونی و سیس یه علت آن علت رسید و تا بی نهایت ادامه داد.
طبق نظر ابن سینا، اگر بخواهیم برای چیزی علتی در نظر بگیریم، باید آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراین علت لازم آن خواهد بود.
خلقت از نظر ابن سینا، به این معنی نیست که موجودیت از یک "تصمیم" درونی در زمان مشتق می شود (تصمیم الوهی که مشکل چندگانگی را ایجاد می کند) بلکه به این معنی ست که یک شیء، موجودیتش را از یک علت لازم گرفته است.
بنابراین خلقت یک وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.
الزام ابدیت هستی در دیدگاه ابن سینا یعنی اثبات ابدیت هستی توسط ابن سینا.
به عبارت ساده تر اثبات ابدیت هستی یعنی اثبات وجودی ابدیت هستی.
یس احتمال و امکان در آن راه ندارد.
ابن سینا هستی را ابدی می دانست.
ابن سینا دو دلیل برای نادرست بودن نظریه تدوام درونی-زمانی اصل اولیه نسبت به موجودیت جهان ارائه داده است: ۱.
اگر در نظر بگیریم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، این اشکال وجود خواهد داشت که زمانی معین قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و این غیر ممکن است، ۲.
اگر در نظر بگیریم که خدا خلقت را در زمانی غیر از زمانی که جهان را خلق کرده است می توانست آغاز کرده باشد، این اشکال وجود دارد که خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانایی رسیده و این لزوم خلقت بوده که به او چنین امکانی داده است و این مورد، اشکال دوم این نظریه است.
ابن سینا در کتابش نتیجه گرفته که تداوم درونی-زمانی برای خلقت غیر ممکن است و خلقت را باید به صورت یک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکری خالص است که به فکر می آید و فکرش به صورت کار است که همان ذات همه موجودات است.
ابن سینا با این نظریه، چندگانگی را از اصل اولیه رد کرده است: "او همه چیز را در آن واحد به تفکر در می آورد که به چندگانگی در ماده شکل می گیرد یا در حقیقت ذاتش به فرمهایشان درمی آورد اما این فرمها از فکر او مشتق می شود." ذات اجسام به دلیل آن که فکر شده اند، وجود دارد.
جهان از این فکر که همان اصل اولیه لازم است یدید آمده است.
برای این که این اصل دارای یگانگی باشد، ابن سینا از اصل نئو افلوتینی بهره گرفته و در کتابش نوشته است که اشتقاق اول از واحد است که فکر دیگر را مشتق می کند و این اشتقاق ادامه می یابد و تحت هر فکر، یک کره آسمانی وجود دارد (ابن سینا در مجموع ۱۰ فکر مجزا در نظر گرفته است).
طبق این نظریه نئو افلوتینی، جهان از یک اشتقاق اولیه از فکر الوهی سرچشمه گرفته است.