گویا تاریخ فلسفه را چنین مقدر است که فیلسوفان بزرگش نه تنها راه گشای راه های نامکشوف و نوگشوده بر رهروان خویش باشند، راه بند و راه گیر دیگر راه های پیش گشوده نیز باشند، و در کنار راه هایی که با نو آوری ها و اندیشه های بدیع خود می گشایند، راه هایی را نیز با دگم ها و جمود ها و انحراف های فکری خود ببندند.
اینان اگر چه در برخی مسیرهای زمانی، تاریخ فلسفه را دهه ها و سده ها پیش برده اند اما در مسیرهای زمانی دیگر آن را ده ها و سده ها واپس رانده اند و دچار ایستش و رکود و حتی واپسگرایی کرده اند.
«افلاتون و سقراطش»، و ارسطو از این گونه فیلسوفانند. این که می گویم «افلاتون و سقراطش» به این دلیل است که آن فیلسوفی که ما امروزه به نام سقراط می شناسیم و اندیشه های و مکالمه ها و مجادله هایی که به نام او مشهور است به طور عمده از طریق افلاتون و رسالاتش به ما رسیده است و معلوم نیست چقدر به سقراط حقیقی شباهت دارد و چقدر ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است. این سقراط خیالی شخصیتی ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است که حرف های افلاتون را می زند و اندیشه های افلاتون را تئوریزه می کند، استدلال ها و استنتاج های افلاتون را به زبان می آورد، و بحث های فلسفی را آن گونه که افلاتون می خواهد پیش می برد. بنابراین به طور عمده نقابی است بر چهره افلاتون یا بازیگری است که در صحنه نمایش اندیشه های افلاتون بیانگر حرف ها و نظریات اوست، شاید هم عروسکی ست خوش ساخت در بساط خیمه شب بازی استادش!
مسلم است که از سقراط حقیقی خصوصیت ها و اندیشه هایی در او هست و به طور کامل خیال بافته نیست اما این هم مسلم است که بخش عمده ای از شخصیت شکل گرفته او شخصیت افلاتون است و بخش مهمی از مکالمه ها و اندیشه هایش، مکالمه های درونی و اندیشه های پنهان افلاتون. به همین دلیل امروزه سقراط به عنوان فیلسوفی مستقل و واقعی در تاریخ فلسفه وجود ندارد بلکه آن چه واقعن موجود است سقراطِ افلاتون یا سقراط- افلاتون است. به همین دلیل سقراط موجود در تاریخ فلسفه از افلاتون جدایی ناپذیر است و بخشی ناگسستنی و تفکیک ناپذیر از وجود اوست، و از این رو من آن دو را « افلاتون و سقراطش» می نامم و وجودی واحد برایشان قائلم.
«افلاتون و سقراطش» نیز از بزرگترین فیلسوفان جهان بود که هم راهگشا و هم راه بند بود، هم پیش برنده هم پس کشاننده بود، و در کنار تمام خدماتی که به فلسفه، تفکر و نظریه پردازی فلسفی و دانش هستی شناختی کرد، مرتکب خیانت هایی هم شد، انحرافات مهمی را در این حوزه ها به وجود آورد، و بیراهه ها و کج روی هایی را بانی شد. این مقاله نگاهی کوتاه می اندازد به مهم ترین این انحراف ها و کج روی ها.
متن را با جملاتی از یک کتاب « زوایای تاریک حکمت» آغاز می کنم: « قرن ها صرف تخریب حقیقتی شده که روزی فلسفه نامیده می شد، و حالا ما فقط آن چه را که فلسفه به آن تبدیل شده است می بینیم و هیچ تصوری از آن چه که روزگاری فلسفه بوده است، نداریم.
معنی فلسفه عشق به خرد است. که حالا دیگر تقریبن چیزی از این معنی به جا نمانده. ما در زندگی مان فضاهای زیادی برای دانش و دانسته ها، برای یادگیری و اطلاعات و برای تفریح و سرگرمی داریم، اما نه برای خرد و حکمت.
در حال حاضر وضعیت این چنین است. و با این حال اوضاع همیشه اینطور نبوده است. هنوز می توانیم تأثیرات مکتب های افلاتون و ارسطو را بر روند تحول فلسفه مشاهده کنیم و ببینیم که چگونه پایدار ترین سهم آتنی ها در تاریخ روشنفکری غرب به وجود آمد: به جای عشق به خرد، فلسفه تبدیل شد به عشق به صحبت کردن و بحث کردن در باره عشق به خرد. تا آن جا که حرف زدن و مباحثه هر چیز دیگری را از صحنه بیرون راند- تا آن جا که حالا ما دیگر هیچ چیز دیگری در باب فلسفه نمی دانیم و یا حتی نمی توانیم تصورش را بکنیم که چیز دیگری هم می توانسته وجود داشته باشد.»