دانلود تحقیق رستم و سهراب

Word 201 KB 20335 16
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • ریشه واژه اسطوره:
    این واژه که جمع شکسته عربی آن به گونه اساطیر بیشتر بکار می رود، منشاء هند و اروپایی دارد و به نظر می رسد از زبان روستایی وارد عربی شده باشد.

    به همین جهت برخی آنرا استوره می نویسند.

    در زبانهای هند و اروپایی نیز مشقاتی دارد.

    در سنسکریت sutra به معنی داستان است که بیشتر در نوشته های بودایی بکار رفته است.

    در یونانی History به معنی تاریخ، گزارش و روایت بکار می رود.


    تعریف اسطوره : آن دسته از کسانیکه چه در گذشته و چه امروزه به پژوهش و شناخت اسطوره اشتغال دارند تا کنون برای اسطوره تعریف مشخص، دقیق و پذیرفتنی برای همگان نیافته اند، بلکه هر یک به میل و اشتیاق و وابستگی ها اجتماعی خویش آن را تعریف کرده اند.

    میرچالیاده دین شناس رومانیایی اسطوره را چنین تعریف می کند: اسطوره نقل کننده سرگذشت قدمی و ؟؟؟

    است، ؟؟؟

    واقعیت که در زمان نخستین ، زمان شگرف برایت همه چیز داده است.

    اسطوره حکایت می کند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات ؟؟

    طبیعی واقعیتی ، چه کل واقعیت ، یاتنها جزئی از آن پا به عرصه وجود نهاده است بنابر این اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است.


    اسطوره قصه ایست با خصلتی خاص یعنی نقل روایتی که در آن خدایان یک یا چند نقش اساسی دارند.


    اسطوره تلاشی برای بیان واقعیت های پیرامونی با امور فرا طبیعی است.

    اما در مقابل هستند عده دیگری که به اسطوره صرفا از سر انکار می نگرند .

    این گروه اسطوره را یکی از الگوهای تاریخی یا ساز واره ای کهنه و از کلر افتاده می بینند که پیشرفت بشر آن را از رده خارج کرده است.


    از فریبنده ترین چیزهای مربوط به اسطوره ها، تصویر دائمی بودن آنها است.

    بی نام و بی زمان .

    پیام آنها به اندازه فضای لایتناهی ابدهی است.

    این جا تنها یک حقیقت وجود دارد و آن این است که اسطوره ها متعلق به همه ی انسان ها هستند همیشه وجود داشته و هم اکنون نیز وجود دارند.


    بسیاری که این قصه های حماسی را سینه به سینه نقل کرده اند احتمالا از درک آن ها عاجز بوده اند .

    برای آنها این قصه ها فقط با پایان رساندن شب های سیاه و پر کردن آسمان ها و زمین از خدایان و قهرمان ها بوده است مردم سینه به سینه افسانه های باستان را برای نسل های بعد حفظ کرده اند اگر اسطوره ها تنها گزارشی از حوادث معمولی ، واقعی یا خیالی بودند فراموش می شوند.

    ماندگاری آنها باید به دلیل ثبات ساختاری که در زیر لایه ی حقیقت پنهان شده مربوط باشد.

    این از ویژیگی های آب و هوایی و منطقه ای مستقل است ویژیگی هایی که رنگ خود را به قصه ها وام داده است بیشتر مردم با مجموعه ای ا زقصه های کلاسیک، حماسی و اسطوره های گروه های متعدد آشنا هستند.

    ما آن را در مقام کودک و یا والد یاد گرفته و بدون سوال انتقال می دهیم و به این شکل آنها باقی می مانند به سادگی تنها به این دلیل که جالب هستند .

    و ما از آن ها لذت می بریم .

    با این حال در زبان ما کلمه ی « اسطوره » به معنای چیزی جعلی و بدون هیچ پایه ای می شود.

    که دوره به دوره با کلام انتقال یافته و توسط عوام تکرار می شوند.


    اما اگر به دنبال پیام درونی اسطوره ها باشیم خواهیم دید که این پوشش ها بسیار با ارزش هستند واز فردی آکنده اند.

    که در قالب داستان ها میراثی کهن را دست نخورده باقی نگاه می دارد .

    اسطوره تنها مجموعه ای از داستان نیست .

    اسطوره یک زبان است.

    مانند سایر زبان ها برای انتقال ایده ها بر طبق مجموعه ی استانداردی از نماد بکار بکار می رود.



    بهره مندی از ایده ها نیازمند سه عامل است:
    اول: پیامی که باید مورد بهره برداری قرار بگیرد .


    دوم: وسایل بیان استفاده شده برای انتقال پیام.


    سوم: یک ذهن درک کننده برای دریافت.


    یعنی نوشته هایی اسطوره ها باید خرد ابدی رخ داده ها را برای تعریف حقایق ترسیم کنند.


    بنابر این چیزهایی که در ذهن عموم شکل می گیرد از طریق اسطوره ها آشکار می شوند.


    درمیان جنگ و نبرد به طور برجسته ای مطرح است چرا که به طور رایج حضور آشنایی در زندگی انسانی دارد.


    علاوه بر این ، جنگ تضاد روحی راکه به دنبال اهداف درونی و ایده آل های والا است تصویر می کنند.


    تکامل انسان به سوی مقامی اصیل تر به طور عمده چیزیست که حماسه قصد یاری به آن را دارد.


    فردوسی طوسی- استاد بی همتای شعر فارسی بزرگترین حماسه سرای ایران و یکی از حماسه سرایان بزرگ جهان است.

    اثر جاویدان او شاهنامه درشمار بهترین آثار حماسی عالم است و این اثر بزرگ که در حدود پنجاه هزار بیت دارد منظومه ای است به بجز متقارب در شرح تاریخ ایران از قدیمی ترین عهود تا حمله عرب در قرن هفتم میلادی که شامل قسمتهای اساطیری و داستانی و قسمت تاریخی است.




    « شرح کوتاهی از زندگی رستم پهلوان اسطوره ای شاهنامه فردوسی»
    هنگامی که رستم، پسر زال به دنیا آمده نوزادی درشت و چاق و اندازه بچه ای یک ساله بود و مردم سیستان و زابلستان وکابلستان تولد او را جشنها گرفتند.

    وقتی هشت ساله شد ، بدن خارق العاده بزرگی به اندازه یک مرد بیست ساله را داشت.

    و تیز هوشی پدرش را .

    پدر بزرگش سام در 8 سالگی به طور جدی از وی پرسید که چه می خواهد رستم 8 ساله گفت اسب وزین و گرزو خود و جامه جنگی واقعی می خواهد .....

    تا با دشمنان ایران زمین و بدی مبارزه کند.

    سام همچنین او را «تهمتن» یا « نیرومند تن» لقب داد
    هنگامی که رستم، پسر زال به دنیا آمده نوزادی درشت و چاق و اندازه بچه ای یک ساله بود و مردم سیستان و زابلستان وکابلستان تولد او را جشنها گرفتند.

    سام همچنین او را «تهمتن» یا « نیرومند تن» لقب داد.

    رستم هنوز در سالهای نخستین تازه جوانی بود که پدرش او را به مأموریت رزمی بسیار مهم فرستاد.

    تسخیر در عظیم بر فراز کوه صعب العبور سپند ...

    این در سالها و سالها پیش به دست تازیان افتاده بود و بعدها نیز در نبردی که پارسیان خواسته بودند آن را آزاد کنند، خون نریمان پدر سام نیز در آنجا ریخته شده بود سوگ و افسانه قتل نریمان ، پدر سام پدر زال پدر رستم ، همواره در این خاندان با اندوه و زهر ستم یاد می شد.

    زال از پسر جوان خواست که با تسخیر این دژ و گرفتن انتقام بزرگ خاندان نریمان، نام خود را در جهان پهلوانی ایران پایه ریزی کند.

    اما در همین ایام در توران زمین، شاهی حکومت می کرد « پشنگ» نام.

    این شاه پسر جوان، رسید دلیر و بی باکی داشت به نام افراسیاب ، که سرش برای در خود نشان دادن» پرشور و برای کسب نام و شهرت پهلوانی پرسودا بود.

    پشنگ اکنون به این پسر از دشمنی های گذشته بین سلم و تو رو شاه ایران سخنها گفت و مرگ تور به دست منوچهر را مایه شرم خاندان خود شمر د و سرانجام او را تحریک کرد .

    اوایل بهار بعد ، لشکر بزرگی از تورانیان به فرماندهی افراسیاب پورشپنگ از ترکمنستان به ایران سرازیر شد.

    جاسوسان برای افراسیاب خبر آوردند که بزرگترین سپهند ایران سام در گذشته است و پسرش زال در سو گ پدر و مشغول ساختن بنای دخمه اوست .

    درباره رستم نیز جاسوسان گفتند که او پسری بیش نیست و این روزها با بیماری خطرناکی در بستر افتاده است.

    در نبرد بسیار خونین که در گرفت هزاران ایرانی کشته شدند از جمله قباد، بزرگترین سپهند ایران به دست بارمان ، یکی از افسران افراسیاب ، درنبرد دوم افراسیاب رودررو ی نفوذ قرار گرفت و در نبردی تن به تن که بین آنها در گرفت هیچ یک از دو نفر کاربه جایی نبرد تا نبرد روز سوم که خونین تر بود و سپاه ایران شکست کامل خورد و نوذر اول دستگبر و پس از چندین شبانه روز شکنجه در زندان، نگهبانان تورانی اوراژنده و پا برهنه به نزد افراسیاب بردند.

    افراسیاب برخاست و با شمشیر خود گردن نوذر را زد و شمشیر را بر خاک انداخت.

    از آن روز افراسیاب خود را شاه ایران اعلام کرد.

    اندکی پس از این روزهای سخت مردم ایران ناگزیر به زال د رسیستان روی آوردند تا او آنها را از شر و سفاکیهای این متجاوز رهایی بخشد.

    عصر آن روز ، زال دنبال پسر خود فرستاد که در شکار بود.

    او را آورد، نشاند، و داستان درد مردم را به پسر جوانش گفت و اشاره کرد که در رنج دراز » در پیش است.

    و سرانجام سخن از او پرسید که آیا می تواند برای پیکار به او اطمینان داشته باشد؟

    رستم در جواب فقط از پدر از گفت و گوهای زیاد ا زاوضاع مردم و داستانهای خونریزی ، رستم با پدر خود میعاد نهاد.

    زال آن گاه برخاست و گرز کاویانی سام را در دست پسر جوان خود نهاد و خواست بیرون برود و اسبی برای خود به یادگار امروز انتخاب کند.

    ازمیان صدها اسب تازی از جنوب و از زابلستان و کابلستان که از جلوی پهلوان جوان گذراندند یا تاختند، رستم در پی مطلوب نیرومند و تیز رو خود جست و جو کرد .

    بر پشت هر اسبی که برای آزمایش نیرو مشت می نهاد حیوان با شکم بر خاک می رفت.

    سرانجام چشمش را ماده اسبی پلیتن گرفت که از مقابلش به آرامی گذراندند – این، مادیان اسب، کره ای فرز و چابک به دنبال داشت ، ولی با یالی و بری چون شیر فربه و به رنگ گل سرخ بر زعفران....

    رستم با مهمیز و مهار پیش آمد و اسم کره را از مهتران پرسید.

    گفتند نامش « رخش» است ولی از برق آسمانی تندتر و وحشی تر و تا کنون چندین مرد دلاور را که سعی در مهار کردن او نموده اند کشته است.

    رستم پیش رفت و برق آسا « کیانی کمند» خود را بر گردن « رخش » انداخت و او را به سوی خود کشید.

    اما در همان لحظه ماده اسب پیلتن مثل « شیرژیان» به رستم حمله کرد- که گویی می خواهد سرش را به دندان بگند.

    رستم بر سر اسب عظیم نعره ای کشید و با کوبیدن مشتی بر گردنش او را نقش زمین ساخت.

    اگر چه رام کردن رخش – که اژدهایی از آب درآمد- به همین سادگیهاو آسانیها صورت نگرفت، ولی به هر روی وبه هر تلاش پس از مدتی اسب و اسب سوار یکدیگر را درک کردند و هر دو با خوشحالی به یگانگی رسیدند.

    به زودی رستم به فرمان زال به فرماندهی لشکری بزرگ عازم دیار « دری» خوار شده گشت و هدفش پیکار با افراسیاب ...

    در این لشکر کشی خود پهلوان سالخورده نیز با لباس رزم و کمر بسته ، همراه ارتش پسر بیامد...

    اما وقتی افراسیاب خبر این لشکر کشی راشنید ، در جمع افسران خود خندید و زال را پیری از کار افتاده خواند و پسرش را « بچه ای » پیش به حساب نیاورد .

    زال دور اندیش ، پیش ا زمقابله با سپاه افراسیاب ، تصمیم گرفت یکی از شاهزادگان کیانی را نیز به عنوان « شاه آینده» در لشکر ایران داشته باشد و چون شنید که قباد از نواده فریدون در کوههای البرز پناهندگی دارد.

    رستم را برای آوردن او به مازندران فرستاد وقتی دو نیرو و در برابر هم قرار گرفتند ، رستم ا زپدر خواست افراسیاب را درمیان خیلی سران دشمن به او نشان دهد .

    چون می خواست نخستین هدف او پورشپنگ باشد.

    اما زال کوشید تا او را از این مقابله پرخطر دور نگه دارد .

    و خواست توجه پسرش بیشتر به هدف جنگ و شکست قوای دشمن باشد.

    اما به برروی به او هشدار داد که لباس رزم و پرچم افراسیاب ، حتی تاج سرش سیاه است ، سیاه نشان مرگ ....

    کسی در میدان نبرد که نداند در سر افراسیاب چیزی جز مرگ نیست .

    به زودی دو قهرمان در میان میدان رو به رو شدند و به نبرد پرداختند .

    پس از مدتی زد و خورد با شمشیر و گرز ، رستم جنگ در کمند زین افراسیاب انداخت و او را از اسب به زیر کشید ، تاج ا زسر او انداخت.

    او را کشان کشان به صف سیاه ایران می برد تا در پای کیتعباد بینداز د که افراسیاب خود را از بند زین برید و به زودی سربازانش جلو تاختند و پیکر خون آلود او را از مرگ نجات دادند.

    اما جدال آن روز ، نام پهلوانی و شهرت رستم را در میان هر دو لشکر توران و ایران ورد زبانها ساخت.

    طی نبردهای آن روز هر جا آتش جنگ شدیدتر بود و خون بیشتری از دشمن ریخته می شد، رستم در میان بود .

    و « هزار و یکصد و شصت » تن ا زقوای دشمن زیر سم اسبان سپاه ایران افتادند.

    این جنگ که « جنگ شیر» نام گرفت یک روز بیشتر طول نکشید و در پایان آن باقی مانده سپاه توران از « ری» به سوی دامغان گریختند و از آنجا نیز چون رستم دنبالشان بود، به سوی رود جیحون فرار کردند.

    لشکر رستم آنها را تا کرانه رود تعقیب کرد و چهار روز نیز در آن ساحل مرزار دوزد.

    پس از آن و پس از گماشتن نگهبانان و مرز بانان ، رستم لشکر خود را به پارس باز گرداند، تا خبر پیروزی ایرانیان را به کیقباد اعلام کند.

    کیقباد با سپاس فراوان از پهلوان بزرگ بر تخت شاهی کشور نشست و در تمام دوران شاهی او مردم ا زدشمنان متجاوز رنج و آزاری ندیدند.

    رستم و سهراب: داستان رستم و سهراب ا زشور انگیزترین قسمتهای شاهنامه است: ربونی و درماندگی انسان در برابر سرنوشت – که در این داستان به صورت جنگی میان پدر و پسر بیان شده است.

    در ادبیات بیشتر ملتهای جهان به همین صورت- یا چیزی شبیه بدان- آمده است، اما هیچ داستانی این مایه شورانگیزی و دلربائی ندارد.

    عظمت و قدرت هراس انگیز سرنوشت که سرانجام پسر رابه دست پدر تباه می کند و فاجعه رستم و سهراب را پدید می آورد.

    هیچ جا این اندوه نمایان نیست و از همین روست که بعضی نقالان این اثر فردوسی را به مثابه یک شاهکار عظیم تلقی کرده اند و گاه آن را با بزرگترین تراژیهای یونان برابر است.

    در حقیقت مقایسه داستان فردوسی با آنچه ماتیو آرنولو – یک شاعر انگلیسی نزدیک به زمان ما – از همین مضمون ساخته است ، نشان می دهد که آفریدگار رستم در پدید آوردن این داستان تا چه حد به اوج – هند گراییده است.

    داستان رستم و سهراب که در غرابت و غضاکی ، یکی از آثار بی نظیر ادبیات جهان است، نمونه بارزی است ا ز بازیگری و بی اعتباری و شومی سرنوشت.

    جوان نو خاسته د لیری – با آن همه آراستگی ، بیهوده و ناشناس به دست پدرش کشته می شود و این پدر که پهلوان سرزنش ناپذیری است، نخستین بار در زندگیش به نابکاری و نیرنگ آسوده می گردد ، با آنکه جوان جان او را بخشیده، اما چون بر او دست می یابد، او را لحظه ای امان نمی دهد.

    در این ماجرا ، همه بازیگران تقدیر از جانب توران و ایران، دانسته و ندانسته ، دست به دست هم می دهند، تا این فاجعه را بزایانند : هجیر برای آنکه نیت خیر داشته ، هومان برای آنکه نیت بد؛ ژنده رزم که به منظور شناساندن پدر به سیر ا زطرف تهمینه به ایران فرستاده شده، بر اثر اتفاق مسخره ای به دست رستم کشته می شود .

    کاووس که نجات زندگی جوان ، در آخرین لحظه به اراده او وابسته است ، به سبب کینه ای که از رستم در دل دارد چون دیر به درگاه آمده و با او تندی کرده ) و بر اثر حسابگری موذیانه ای از دان جاندار و سرباز می زند.

    گویی ایرانیها و تورانیها ، نخستین بار و نداشته بر سر یک امر اتفاق کرده اند و آن قتل سهراب است.

    داستان رستم و سهراب را از این دیدگاه نگاه کنیم: رستم دارای سه قدرت است: 1- قدرت پهلوانی .

    2- قدرت اندیشه و خرد.

    3- قدرت دیوانی .

    رستم دو قدرت اول را که از « طبیعت» دارد ، در راه فرو دستان به کار می اندازد، یعنی می کوشد از ارتفاعی ، که مایه جدایی او از دیگران است .

    فرود آید.

    همه جا نیرو اندیشه او در خدمت به ایران است، به نحوی که می توان او را با اطمینان خاطر قهرمان ملی نامید: رستم نه تنها پهلوان پهلوانان ، که بخرد و فرزانه و دادگر و جنگنده با ستمها و بیدادها ست .

    و این همه کم نیست اما از طرفی رستم به همه دلایل ، « بزرگ» و سرور و فرمانروای نیمروز است، و این همان است که بدان قدرت دیوانی می گوییم.

    این توانائی ، چنانکه گفتیم ، طبیعی نیست، اجتماعی و قرار دادی است.

    سهراب طرحی دارد دگرگون کننده .

    به هم نظام توران و ایران کار کوچکی نیست.

    با به هم ریختن این نظام همه چیز به هم می ریزد و رستم این را برنمی تابد .

    فراموش نکنیم که رستم در درون نظام خاصی قهرمان ملی است و می خواهد این نظام را نگه دارد .

    هنگامی که افراسیاب سیاوش را بیگناه می کشد ، یا اسفندیار می خواهد بی سبب دست رستم را ببندد در واقع این دو می خواهند ارزشهای همین نظام را مخدوش کنند.

    لاجرم بازوی رستم به کار می افتد اما سهراب طالب نظام نو و با نتیجه ارزشهای نو است.

    سهراب نه تنها بر ضد نظام سیاسی و اجتماعی ، که بر ضد نظام خانوادگی نیز بر پاخاسته دست رستم در مقابله با این وضع یا باید با سپر بجنگد یا از قدرت – قدرت برتری جویانه – خود بگذرد .

    راه اول راهی نامطمئن و ننگین است .

    نامطمئن است زیرا نه تنها پیروزی رستم مسلم نیست .

    بلکه نشانه ای زیادی هست که نیروی جوان بر نیروی پیرفزونی دارد .

    ننگین است، زیرا در افتادن با فرزند است و فرزند کشی آن هم فرزندی دوازده ساله .

    رستم راه دوم را نیز بسته می یابد.

    زیرا هیچ کس به رضا و ا زراه مسالحت از قدرت خود نگذشته است و رستم نیز در این زمینه بیش از دیگران نیست.

    و این جان کلام است: رستم پهلوان همه میدانها ، قهرمان همه نیکوئیها در این قلمرو کسی است مانند دیگران رستم است و همین یک نقطه ضعف : رویین تیان افسانه ها نیز از یک نقطه زخم پذیرند.

    و رستم درست ا زهمین نقطه گزند می یابد.

    در همه داستانهایی که نام رستم در میان است.

    قهرمان واقعی اوست خبر این یکی ک داستان رستم و سهراب را به هر گونه که تفسیر و تأویل کنیم محال است.

    که رستم سرافراز از کار در آید : دل ناز ک از رستم آید به خشم .

    این داستان رستم ، پهلوانها را از نظر اخلاقی در هم می شکند، تا با یک تیر دو نشان زده باشد : هم قهرمان شکنی کرده باشد و هم به ما بگوید که رستم با آن مقام برین در مساله قدرت ، کسی است مانند دیگر قدرتمندان .

    و آیا این اشاره بدون نیست .

    که شکستن حصار « دیوان سالاری» بزرگترین و مهمترین پیروز یهای بشری است؟

    مرگ رستم: پس از گذشت سالها و ظهور علائم جنگاوری در شغاد، شاه کابل که رفته رفته ا زدادن « باژ » سالیانه به رستم ناراضی بوده این مطالب را با داماد خود شغاد در میان گذاشت.

    شغاد که خود هم اکنون در شهر وجهه ای پهلوانی و ضد زابلستانی پیدا کرده بود، همیشه گوشهایش برای شنیدن هر کلمه ای بر ضد رستم باز بود.

    بدین ترتیب اوهم به زودی با این خواسته امید موافق شد.

    امیر مکار که ذهن دامادش را آماده می دید اولین نطفه مسموم توطئه را در مغز او براوید .

    ما می توانیم در یکی از سفرهایی که به اینجا می آید، با یک نقشه حساب شده او را از میان برداریم .

    شغادنه تنها با این نقشه موافقت کرد، بلکه پیشنهاد کرد تا سال آینده هم صبر نکنند : می توانیم با نیرنگ او را به کامل بکشیم و چون کسی نمی تواند وی را در جنگ و جدال از بین ببرد باید با دسیسه ای او را از بین ببریم .

    شاه پرسید چه دسیسه ای؟

    شغاد گفت: شما ضیافتی از بزرگان ترتیب بدهید .

    در این ضیافت به من اهانت کنید .

    مرا حرامزاده بخوانید و بگویید که از پشت زال سام نریمان نیستم و رستم هم برادر من نیست – او هم از پشت زال نیست و « گوهر» ندارد .

    و اعلام کنید که دیگر به ایران « باژ» نخواهید داد – و رستم هم دیگر مایه ندارد جلوی شخص شما بایستد.

    پیرمرد هراسان پرسید: « بعد ...

    چه می شود» شغاد گفت: به عرض با قهر و به حالت فرار به سیستان می روم و این درد ننگ ناموسی را به رستم و به همه خواهم گفت.

    رستم که اکنون قوی شره و از پیروزی بر اسفند یار برخود می بالد، بی شک و بی درنگ به اینجا به مقابله شخص شما خواهد آمد.

    وقتی آمد شما و اعوذ کنید که از شهر خارج شده به شکار رفته اید.

    نگهبانان مسیر « نخجیرگاه» را به رستم خواهند گفت.

    اما شما قبلا و به طور مخفیانه دستور می دهید که در این راه « چند چاه» عریض و گود حفر کنند که اسب سوار در آن بیفتد و نتواند بیرون بیاید .

    ته چاهها را هم با شمشیر و نیزه سنانهای رو به بالا مسلح سازید.

    رستم نمی تواند از این دام رهایی یابد .

    امیر کابل نفس بلندی کشید و این نقشه ابلیسی را قبول کرد.

    بدین ترتیب بود که تهمتن ایران با همراهی زواره و صد سوار راهی کابلستان شد و « کارزار» با آن « شه یا و ه گر» ...

    اما امیر کابل خود با لشکری چاه کن به جاده جلوی شکارگاه رفته و چاههای مخوف و بی شماری در سراسر غنجیر گاه حفر کرده بود، مسلح به تیغ و ژوبین و شمشیر لیکن...

    به دستور او روی چاهها را باحصیر و خاک و خاشاک به حال طبیعی در آورده بودند.

    اما وقتی خبر آوردند رستم به سوی او می آید ، هراسان آماده فرار بود که شغاد خود را زودتر از رستم به امیر رساند.

    از پیرمرد خواست صبح به پیشباز رستم برود و با شرم و خفت از گفته خود در حال مستی از تهمتن ایران پوزش و زنهار بخواهد.

    مرد چنین کرد و در موقع معین خود را به دروازه شهر رساند و هنگامیکه تهمتن به شهر نزدیک می شد او آمد و در جلوی پاهای اسب رستم به خاک افتاد و با مویه شروع به زنهار خواهی کرد.

    کلاه از سرخود برداشته به زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت.

    « موزه » از پا در آورد و با آن بر سر و صورت اشک آلود خود زد.

    رستم او را بخشید.

    آن روز در ضیافت ناهاری که به ناهاری که به افتخار و رود تهمتن و مردان او داده شد.

    امیر کابل دست و دل بازی را به عرش رساند.

    و ا زجهان پهلوان قول گرفت یکی از دو روزی مهمان او باشد و به نخجیر گاه تازه او در دشت پر آب و زیبا و پر نخجیر و گور بیاید که شایسته بهترین مردان است رستم از این گفتار به شور آمد و پذیرفت غافل از این که در نهان چه در پیش خواهد داشت.

    تهمتن دستور داد رخش را زین کردند .

    و با زاواره و امیر کابل و شغاد عازم شدند .

    پس از مدتی که پیش رفتند، شهریار بهترین نقطه های دشت را به رستم نشان داد که آسمان پر از مرغان شکاری بود خورشید بالای سرشان بود و نور گرم و روشن و دلپذیر می تابید.

    زمین زیبا می نمود و همه چیز در اختیارشان ناگهان رخش ایستاد و با نعل به زمین می کوبید.

    و ا ز جای می پرید اما به اصرار رستم، رخش ما احتیاط اندکی پیش رفت.

    رستم که به این کارهای رخش عادت نداشت خشمگین شد و تا بازیانه بریدن رخش گویید حیوان گویی بدنش سوخت و از جا برخاست.

    در لحظه ای که دو پایش به یکسو پایین آمد.

    زمین در همان باز کرد و دیگر جایی برای تلاش و جنگ نبود.

    چشم باز کرد و به شغاد پلید نعره زد که او از این کار پشیمان خواهد شد ا زاو خواست دست کم وی را فوری بکشد تا آن شب حیوانات بر روی او نریزند و پاره اش نکنند.

    شغاد با خنده به وی گفت: تو تیر وکمان داری و رستم آهی کشید و دست کرد تیری در آورد و بر کمان گذاشت و به شغاد گفت پسرم فرامرز انتقام این کار تو را خواهد گرفت.

    وقتی شغاد با خنده سربه آسمان بلند کرد رستم با هر چه نیرو که برایش مانده بود تیر را به سوی او پرتاب کرد تیر بر شکم شغاد فرو رفت و ضربت آن هیکل او را به درخت دوخت.

    این تکان شدید، خون بیشتری را از رستم بیرون ریخت.

    زواره و همه مردان رستم به دست امیرکابل کشته شدند.

    تنها یک نفر گریخت و خود را به زابلستان رساند و این اخبار هستی سوز رابه زال و فرامرز رساند.

    پیرمرد از پا افتاد ولی فرامرز ، فرزند گریان او با لشکری انتقامجو به کابل شناخت...

    او سپاه کامل را که به بیرون شهر آمده بود در هم شکست و امیر فریبکار را اسیر کرد دستور داد تمام بدن آن پیر فریبکار را تا سر در صندوقی بر بالای فیل عظیمش نهاده روبر سرچاه رستم آوردند.

    پس از آنکه خبازه ها را از چاه بیرون آوردند و بر تختهای عاج نهادند- فرامرز دستور داد امیر قاتل را کشتند و در همان چاه انداختند و پیکر شغاد را نیز که هنوز بر درخت کوبیده مانده بود، با درخت سوزاندند.

    جنازه ها را با سوگ به زابلستان بازگرداندند و در دخمه ای در دل کوههایی که رستم همه عمر دوست داشت نهادند منابع و مآخذ: - کتاب رستم و سهراب دربرگرفته از شاهنامه فردوسی، نویسنده: اسماعیل فصیح - کتاب غمنامه رستم و سهراب، دربرگرفته از شاهنامه فردوسی، نویسنده: حسن انوری - اینترنت: سایت google

کلمات کلیدی: رستم - رستم و سهراب - سهراب

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو يکي داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آيد به خشم کنون رزم سهراب گويم درست از آن کين که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهي مرا بيند همي مرغ و ماهي مرا يکي آنکه بر تو چن

نمادهاي عرفاني درداستان رستم و سهراب پيرامون اثر گرانسنگ حکيم توس شاهنامه سترگ سخن بسيار گفته‌اند و شنيده‌ايم و جاي سخنهاي بسيار ديگر نيز هنوز خالي‌ست، نگاه متفاوت آقاي قائم‌پناه به يکي از داستانهاي محوري شاهنامه که مي‌تواند سرفصلي براي نگاههاي ع

پیرامون اثر گرانسنگ حکیم توس شاهنامه سترگ سخن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و جای سخنهای بسیار دیگر نیز هنوز خالی‌ست، نگاه متفاوت آقای قائم‌پناه به یکی از داستانهای محوری شاهنامه که می‌تواند سرفصلی برای نگاههای عمیق‌تری از این منظر باشد ما را مجاب به درج این مقاله می‌کند. شاید در میان ایرانیانی که سر و سودای مطالعه دارند و علی‌الخصوص در وادی ادبیات فارسی قدم‌زنان تفرجی کرده و ...

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم چو رستم ...

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد

رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در شاهنامه رستم در ش

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد خندان طرف

نخست بايد گفت که داستان ها و ماجراهاي شاهنامه بيشتر اوقات تنها در برهه ي زماني که در آن اتفاق مي افتند قابل فهم هستند، و معني يکايک داستان ها را بايد با ديدي از بالا آغاز کرد تا بتوان با ريزه کاري هاي اين اثر جاويد شناخت پيدا کرد در کتاب شناخت شاهنا

نبرد رستم و اسفنديار رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در

زندگي سهراب در همه سالها که گذشت ، سالهايي که از نااميدي ، ما فقط خويش را در صفحه هاي تقويم مي يافتيم . سهراب, بي احتياط ومعصوم درست سرساعت دوازده ميان آفتاب نم دار مهرماه کنار آدميان اين دنيا ايستاد تا به ناباوري همه ما باور بياموزد و ما را در باور

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول