در سالهای اخیر، چند رساله و کتابچه و چندین مقاله، بوسیله افرادی که خود را: مورخ، محقق، اسنادیاب و پژوهشگر!
قلمداد میکنند، برضدسیدجمالالدین اسدآبادی و فعالیتهای وسیع و پیگیر اسلامی او، منتشر شده است.
نشر این آثار!
مغرضانه، که هرگز با واقعیتهای تاریخیسازگار نیست، بر اهل اطلاع و کسانی که حقایق تاریخی را در چهارچوبی دور از تعصب یا غرضورزی ارزیابی میکنند، لازم و ضروریساخت که کتابها، رسالهها، اسناد و مدارک روشنکننده چهره حقیقت را منتشر سازند تا نسل معاصر و آینده از حقایق تاریخی، آنطور که هستآگاه شوند.
روی همین اصل، اکنون بهتجدید چاپ کتاب: «شرح حال و آثار سیدجمالالدین اسدآبادی» اقدام میشود...
اهمیت این کتاب بیشتر ازاین ناحیه است که بهقلم مرحوم میرزا لطفالله اسدآبادی، یکی از نزدیکترین منسوبین سید جمالالدین نوشته شده است.
مرحوم میرزا لطفالله،خواهرزاده سید جمالالدین بود و در دو سفری که « سید» به تهران آمد، در کنار او بسر میبرد و هنگامی که سید از ایران رفت، مقداری از کتابها وآثار و مقالات او در نزد میرزا لطفالله باقی ماند که اخیراً به کتابخانه مجلس شورای ملی واگذار گردید.(1)
در همین کتاب، شما عکس مؤلف مرحوم را میبینید که در پشت سر سیدجمالالدین ایستاده است و این سند زنده، خود شاهد گویائی براصالت و صحت مندرجات این کتاب تواند بود...
این کتاب یکبار در سال 1304 یعنی 45 سال (2) پیش بوسیله دانشمند فقید ایرانی، حسین کاظم زاده ایرانشهر(3) در برلین به چاپ رسید وسپس برای بار دوم در سال 1326 باهتمام علامه فقید، مرحوم حاج میرزا عباسقلی واعظ چرندابی با اضافاتی در تبریز تجدید چاپ شد وآنگاه توسط مرحوم صادق نشأت بهعربی ترجمه گردید و در قاهره انتشار یافت و اکنون از روی نسخه چاپ برلین پس از مرور و اصلاحاتلازم و افزودن بعضی عکسها برای بار دیگر چاپ و دراختیار عموم قرار میگیرد.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) آقای صفاتالله جمالی فرزند مرحوم میرزا لطفالله، در نامه مورخ 17/4/49 خود در پاسخ نامه من مینویسد: «...
چهار نسخه از نسخههای اصل العروه الوثقی چاپ پاریس در خانواده ما باقی مانده بود که آن چهار نسخه را بانضمام مقدار زیادی اسناد و مدارک و مجلات و رسائل که مربوط به سید بود، تمامت آنها را به کتابخانه مجلس در تهران ارسال نمودم، تا این آثار گرانبها محفوظ و به یادگار بماند...».
(2) به هنگام انتشار چاپ جدید 1379 درست هفتاد و پنج سال از تاریخ نخستین نشر آن میگذرد.
(3) مرحوم کاظم زاده دارای تألیفات و آثار زیادی بزبان فارسی و آلمانی است که بعضی از آنها منتشر شده است.
او مجلهای هم به نام ایرانشهر در برلین منتشر میساختکه دارای مقالاتی درباره سید است...
* * *
قسمت دوم این کتاب که قبلاً تحت عنوان ملحقات در آخر کتاب چاپ شده بود و دارای مطالب و اطلاعات جالبی بقلم گروهی ازمعاصرین مرحوم سید و فضلای معروف نیم قرن پیش است و از این جهت که این افراد خود معاصر مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی بوده و بااو معاشرت داشتهاند، مطالب و نوشتههایشان ارزش تاریخی دارد و برای اهل تاریخ و تحقیق، میتواند مأخذ و مدرک باشد، چون تهیهشدهبوسیله آقای صفاتالله جمالی بود و در کتاب تالیفی خود ایشان بهنام « اسناد و مدارک درباره سید جمالالدین اسدآبادی» عیناً آمده است، از نقلآنها در آخر این کتاب خودداری شد ولی باید یادآور شد که همه آن مطالب، در آخر کتاب دوم همین مجلد، آمده است.
* * *
ما پس از کسب اجازه از فرزند مؤلف، جناب آقای صفاتالله جمالی اسدآبادی مقیم همدان، به تجدید چاپ این کتاب اقدام میکنیم تاسندی باشد برای کسانی که میخواهند اطلاعات صحیحی درباره تاریخ حیات سیدجمالالدین، فیلسوف بزرگ اسلام و شرق، بدست آورند وپاسخی باشد برای آن گروه از افراد مغرض یا بیاطلاعی که قلم بدست گرفته و هر رطب و یابسی را ناجوانمردانه برضد سیدجمالالدیناسدآبادی و اندیشههای اصلاحی اسلامی او، منتشر میسازند…
از آقای « صفاتالله جمالی» که علاوه بر اجازه تجدید چاپ، یک جلد از نسخه چاپ شده برلین را دراختیار ما قرار دادند، بینهایت تشکرمیکنیم و امیدواریم که بزودی کتاب خود ایشان را هم که حاوی مدارک و اسناد و اطلاعات دیگری درباره تاریخ حیات سید جمالالدین است،دراختیار عموم قرار دهیم.(4)
از ناشر محترم نیز باید سپاسگزار بود که با کمال میل و اشتیاق دعوت ما را پذیرفت و بهچاپ و نشر این کتاب پرارج و تاریخی درباره سید،اقدام کرد.
سیدهادی خسروشاهی
قم: شعبان 1390 هجری
------------------------------------------------------------------------------------------
(4) متأسفانه به هنگام چاپ این مجموعه، ایشان دیگر در قید حیات نیست ولی موجب خرسندی است که کتاب خود ایشان را هم در همین مجموعه، میآوریم.
خداوندایشان را غریق رحمت سازد.
دیباچه
قدردانی
قدردانی یا شکرگزاری چیزی است که هر فرد بشر را طبعاً و طبیعتاً تشویق بعمل مینماید.
میل به شکرگزاری و قدردانی چیزی است کهخداوند متعال برای تعلیم به بنیآدم خود پسندیده است و « لئن شکرتم لازیدنکم» حاکی به همین امر است از این که فلاسفه بزرگ و دانایانسترگ برای هر کار و عمل جوائز و انعامات قرار دادهاند تا همان جوائز مورث تشویق عامل گردیده پیشرفت و ترقی در عمل خویش بنماید واین اصولی است که غربیان از شاگردان مدارس شروع کرده تا به مقامات عالیه به یک سبک و سیاق میرسانند.
مثلاً طفلی که در کلاس نسبت بهسایرین بهتر درس خود را حاضر کرده کتاب، قلم یا امثال آن جائزه میدهند، هرچه بزرگتر شد جائزه او هم برتر میشود، تا کار بهجائیمیرسد که هزارها لیره در راه عملی برسم جائزه گذارده میشود.
معلوم است همین، سبب تشویق غربیان گردیده علوم و صنایع را به پایه عالیگذارده و هنوز هم میگذارند.
تشویق بزرگان در سایه همان قدردانی چه تواند شد یعنی جائزه که ما در ازای علماء و بزرگان خود ببخشائیم که قابل و سزاوار مقام آنها باشد کدام است؟
بعقیده نگارنده بهترین جوائز برای اینگونه بزرگان همان قدردانی و ذکر محامد و فضائل آنها است که درحقیقت بجای شکری است که بندگان از خالق مطلق جلشأنه مینمایند و این قدردانی نیز فائدهاش عاید بخودمان است چه سب تشویق و ترغیب سایر بزرگان و علماء میگردددر خدمات ملیه و ابراز لیاقتهای علمیه خودشان که نفع آن عاید به افراد ملت است بنابراین مقدمه این نگارنده با قلم شکسته خود میخواهم برایتشویق سایر فضلا و علمای عصر شمه اشاره به جلالت قدر و عظمت افکار فیلسوف بزرگ مرحوم جمالالدین الحسینی اسدآبادی متخلص بهافغانی بنمایم.
چه این سید بزرگوار دارای دو جنبه بود یعنی هم بهعلوم شرقیه واقف و هم بهفلسفه غربیه دانا بوده است و چیزی که خیلی مزیت اورا ثابت کرد احاطه او بود به سیاست مغرب و موقعیت ملل شرق و بیداری امت اسلامیه.
در این قرن اخیر دراین راه مخصوص کمتر از فضلایاسلام را بهنظر داریم که به پایه این فیلسوف شهیر خدمت به جامعه اسلامیه و ملل شرقیه نموده باشد نظر بر اینکه محرر شهیر و نویسنده تحریرجناب آقای حسین کاظمزاده مدیر مجله شریفه ایرانشهر در برلین دامن همت و قدردانی را به کمر زده حاضر بطبع و نشر سوانح عمری اینفیلسوف عالی مرتبت شدهاند و ما را از طول مقال فارغ ساختهاند فقط بهیک جمله اشاره میکنم که این سید جلیلالقدر مقصود عمدهاش این بودو نیز عقیده داشت که هیچ ملتی پی به حقوق خود نتواند برد جز به طی مدارج علم و جز در سایه تعلیم و تعلم.
اگر بدیده بصیرت نگریسته آیدخواهیم دید همین است و بس.
تا وقتی که ما نیز مثل غربیان اهمیت بهمقام علم و عمل نبخشائیم، محال است در میدان تکامل بتوانیم دعوای برابری و همسری با آنان بنمائیمفقط در اینجا در منافع تعلیم عمومی و اجباری به جمله یکی از فضلا ختم گفتار مینمایم: «العلم ینادی باعلی صوته أنا سلطانالعالم أنا مشید ارکانالامم أنا الذی من حصلنی لاینتزع العزه منه».
هرچه داری اگر بعلم دهیکافرم من اگر زیان بینی
تا وقتی که ما نیز مثل غربیان اهمیت بهمقام علم و عمل نبخشائیم، محال است در میدان تکامل بتوانیم دعوای برابری و همسری با آنان بنمائیمفقط در اینجا در منافع تعلیم عمومی و اجباری به جمله یکی از فضلا ختم گفتار مینمایم: «العلم ینادی باعلی صوته أنا سلطانالعالم أنا مشید ارکانالامم أنا الذی من حصلنی لاینتزع العزه منه».
هرچه داری اگر بعلم دهیکافرم من اگر زیان بینی میرزا علی محمد کاشانی سرآغاز حکما گفتهاند که ابراز حقشناسی و تکریم درباره بزرگان نشانه نجابت و بزرگی است.
این مسئله نه تنها در روابط افراد با یکدیگر بلکه درزندگی اجتماعی ملتها نیز حقیقت و اهمیت دارد و بقدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه جالب دقت است.
اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر درمیان یک ملت از یک طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را ازمحوشدن نگه میدارد و او را درنظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ مینماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاضر و نژاد آینده مایه تشویق وسربلندی و وسیله پرورشدادن حس غرور و قوه اراده میگردد!
چون در هریک از اعمال بشر یک سایق و محرک مادی یا معنوی موجود است یعنی هریک از کارهای ما تکیه بیک امید نفع مادی و یامعنوی میکند پس در مساعی و فداکاریهای بزرگ نیز امیدها و سایقهای بزرگ لازم است و آن جز تشویق و تکریم و تبجیل چیز دیگر نیست.از اینرو هرقدر نام بزرگان یک قوم بحرمت یاد و خدمات آنان بسط و شرح و تقدیس کرده شود بهمان درجه حس سعی و فداکاری وخدمتگذاری در نهاد افراد پرورش و قوت مییابد.
حس تقدیر، یک نوع مکافات اجتماعی است و این حس نه تنها درباره زندگان بلکه درحقمردگان نیز باید بعمل بیاید تا بهمشاهده آن، زندگان نیز قوت قلب دریابند و بزحمات سترگ تن در داده خود را بهمقام بلند برسانند.
در کیفیت تقدیر خدمات یک شخص نیز دو نکته را که اغلب ایرانیان در فهم و محاکمه آن بخطا میروند درنظر باید گرفت: یکی این است که درجه خدمت یک شخص را بیک هیئت جامعه بهنسبت اثراتیکه در اوضاع زمان حیات خود بخشیده تقدیر باید کرد نه ازنقطه نظر اهمیت آن خدمت در عصر کنونی یا در یک عصر دیگر.
مثلاً وقتیکه میخواهیم بگوئیم که فلان پادشاه و یا فلان فیلسوف و عالم و یافلان ادیب و شاعر چه خدمتها بهجامعه خود کرده اولاً باید اوضاع زمانی را که او در آن زندگی کرده، تدقیق کنیم و ثانیاً اثراتی را که اعمال وافکار او در زمینه فعالیت مخصوص خود تولید کرده پیش نظر بیاوریم تا بزرگی و اهمیت خدمت او معلوم شود.
و اگر برعکس، اعمال او را بامقتضیات زمان خودمان مقایسه و محاکمه نمائیم البته بخطا خواهیم رفت چنانکه بسیاری از متجددین ایران از همین راه بخطا میروند و اغلببزرگان و ادبا و متفکرین و علمای ایران را عاری از هرگونه مزیت و فضیلت میشمارند!
نکته دوم این است که اگر یک مرد نابغه منتهای ذکاوت و قدرت و لیاقت خود را بهکار انداخته، ولی بسبب تهاجم موانع گوناگون و یا وفاننمودن عمر موفق به ایفای نیات خود نشده باشد بازهم از مقام و علویت او نباید کاسته شود چنانکه مجاهدات در راه حق، ولو اینکه نتیجه ندهددر نزد خدا باز مثاب و مقبول است.
چه اساس در حسن نیت و بذل جد و جهد است.
بنابراین سیدجمالالدین اسدآبادی را یکی از نوابغ سیاسی و متفکرین قرن اخیر ایران میتوان شمرد.
اگرچه مقصد اساسی و غایه سیاسی اوکه عبارت از توحید ملل اسلامی یعنی اتحاد اسلام بود امروزه قیمت عملی و اهمیت اجتماعی ندارد و تقریباً این موضوع از میان رفته است وگرچه سید معظم در پیشبردن این مقصد یک موفقیت قابل توجه احراز نکرد و جهالت و غفلت دول اسلامی از ثمردادن این شجره فکر مانعآمد ولی باز مقام او در نزد عقلا و سیاسیون و متفکرین غرب و شرق بلند است و همیشه مایه مفخرت ایران شمرده خواهد شد چه میتوان گفتکه اغلب نهضتهای علمی و سیاسی ملل اسلامی در عهد اخیر از منبع فیض تبلیغات و تلقینات او آب خورده است.
ایرانی همواره بوجود چنین مرد بزرگ که نه تنها در موطن خود بلکه در اغلب ممالک اسلامی و در نزد اقوام مهم غرب مصدر آن همه نفوذکلمه و اصابت نظر و مورد آن همه توقیر و احترام گشته است، البته افتخار باید کند و نام او را در ردیف نوابغ بینظیر تاریخ خود ثبت نماید تابدینوسیله هم شکران نعمت و اظهار قدرشناسی کرده و هم در پیش چشم نوباوگان نژاد نوزاد خود یک تمثال همت و فضیلت و یک نمونه عزم و اراده و یک مجسمه متانت و بردباری گذاشته باشد.
این کتاب که جزو اول از شرح حال سید جمالالدین را تشکیل میدهد، قسمت اساسی آن بقلم مرحوم میرزا لطفالله خان اسدآبادی کههمشیرزاده سید بوده، نگاشته شده است و مومیالیه در سال 1340 هجری برحمت ایزدی پیوسته و این کتاب را فرزند برومند ایشان آقای صفاتالله خان اسدآبادی استنساخ کرده و برای چاپ به اداره ایرانشهر فرستادهاند.
آقای صفاتالله خان درباب مرحوم پدرشان که نگارنده این کتاب است، چنین نوشتهاند: « تاریخچه احوال سعادت اشتمال حضرت سید جمالالدین را مرحوم پدرم از ایام صباوت تا آخرین وحله زندگانیش که در اسلامبول ماننداجداد طاهرینش، بدست ظلم معاندین مسموم و شهید گردید از روی واقعیت نوشتهاند و فعلاً موجود است و چون در ایران و بعضی نقاط،سرگذشت آن بدر درخشان تا یک اندازه تاریک مانده است، لذا برحسب خواهش جناب محامد آداب آقای محمدحسنخان آزرمی اسدآبادیکه یکی از جوانان برجسته آزادیخواه منورالفکر است، تمام آن را استنساخ نموده تقدیم اداره محترم مینمایم.
مرحوم میرزا لطفاللهخان که یکی از آزادیخواهان روشنفکربود و غالباً مقالات حکیمانه و ادبیات بارعش در جراید مرکز طبع و انتشارمییافت، از تربیتیافتگان فیض حضور فیلسوف مشرق زمین حضرت سیدجمالالدین اسدآبادی مشهور به افغانی بود و در دو وحله مسافرتش بهپایتخت ایران در خدمت آن سید بزرگوار مشغول استفاده از فیوضات معنوی و کمالات صوری بوده تا روزی که از ایران حرکت فرمودند.
میرزا لطفاللهخان محرر مقالات سیاسی فارسی حضرت سید بودهاند.
علاوه از مقام قرابت که همشیرهزادهاش هستند بستگی معنوی هم باآن روح پاک داشتهاند.
قصاید و مثنویاتی که در توصیفش سرودهاند شاهد این مقال است.
همچنین سید هم محبت مخصوص با مرحوم والدمداشتهاند و مکرر در مجمعهای عالی0 او را در حضور عالی و دانی بملاطفت و محبت نواخته بودند.
اینک سواد کاغذی را که از پاریس بهتاریخ1301 بهمرحوم والدم مرقوم فرمودهاند ذیلاً مینگارد»: سواد مکتوب: نور دیده میرزا لطفالله!
مکتوب تو که کاشف بر حسن طویت و طهارت سریرت و لیاقت ذاتیه و استعدادات فطریه بود رسید بسیار خوششدم خصوصاً عبارت آن که در نهایت انسجام و غایت ارتباط بود با مراعات تشبیهات انیقه و استعارات بدیعه ـ آفرین بر تو باد!
جوانان را ادب زیب وزیور کمال است معهذا نباید بدین اکتفا نمود چون قناعت بحدی از درجات کمال با وصف اینکه او را حد و پایانی نیست از دونهمتی و پست فطرتی است ـ نوشته بودی برای زیارت من میخواهی به پاریس بیائی چنانچه جهت زیارت من میآئی باید مطیع شده امر نمائی ـ حال موقع نیست زمان مناسب دیده تو را خواهم طلبید ـ والا هرگاه خلاف امر نموده بیائی بعظمت حق سوگند است که مرا در شهر پاریس نخواهی دید ـ یاران زنده را سلام برسان ـ مکارماخلاق ناصری را مطالعه کن.
جمالالدین الحسینی * راجع به شرح حال سیدجمالالدین، تاکنون تفصیلاتی در بعضی از کتب اروپائی و عرب و فارسی نوشته شده است ولی در هیچکدام از روی قطع و تحقیق مولد و اصل و نسب آن مرد بزرگ را ذکر نکردهاند و تاکنون اصلاً در اسدآبادی و ایرانی بودن آن سید بزرگوار شبهه و تردیدداشتهاند.
این کتاب هرگونه شبهه و شک را در این باب ازاله میکند و ثابت میسازد که سید جمالالدین ایرانی و اسدآبادی بوده است و هنوز ازبستگان و خویشاوندان آن مرحوم در اسدآباد زنده هستند.
میرزا لطفالله خان همشیرهزاده مرحوم که نگارنده این شرح حال است خود در هر دوبار توقف سید در طهران همراه او بوده و به بسیاری ازحالات خصوصی و صفات و جزئیات اعمال و افکار سید پی برده است و در عکسی که سید در طهران با حضور جمعی از علما انداخته است،میرزا لطفالله خان نیز در پشتسر سید سرپا ایستاده دیده میشود.
اما مفیدترین شرح حالیکه راجع به سید در زبان فارسی نوشته شده است همانا شرحی است که آقای تقی زاده در سال دوم جریده کاوه درشماره 3 و 9 مرقوم داشته(5) و در آنجا خلاصه نوشتههای اروپائی و شرقی را جمع و تطبیق کرده تاریخ زندگانی سید را تا یک درجه روشنساختهاند ولی باز از اظهار تردید در ایرانیبودن سید خودداری نفرموده و در آخر مقاله نوشتهاند که ایرانی بودن سید قریب به یقین شده است.درضمن همان مشروحه کاوه در صفحه 10 شماره 3 چنین نگاشته شده است: « یکی از آشنایان که در طهران با او مدتی در سفر اولش هممنزل بوده و در روسیه هم او را مکرراً دیده روایت میکند که در سفر اولبطهران جوان ایرانی که بعد معلوم شد که همشیرهزاده سید بوده همراه بود و سید دو سه صندوق کتب عربی همراه داشت که بتوسط آن جوان بههمدان فرستاد.» این جوان بلاشک همین میرزا لطفاللهخان است زیرا در همین کتاب خود مینویسد که سید کتابهای خود را در چند صندوق کرده توسط اومنزل حاجی امینالضرب امانت گذارد.
مرحوم میرزا لطفاللهخان که در سال 1339 یعنی در موقع چاپ کاوه زنده بوده، ازین شرح حال مندرج در کاوه نیز استفاده کرده و حتیدربعضی جاها عین عبارت کاوه را استعاره و استعمال نموده است.
با وجود این، نگارش میرزا لطفاللهخان بسیاری از وقایع خصوصی و تاریک زندگی سید و مخصوصاً گزارش ایام صباوت و بعدها گفتگوهای او را با ناصرالدینشاه روشن میسازد و در هیچیک از کتبی که راجع بهشرح حال سید سخن راندهاند، بدین تفصیلات دسترس نمیشود و با اینکه در ذکر بعضی از وقایع اختلاف تاریخ و مباینت با نوشتههای دیگر دارد باز ما بدانها دست نزدیم و بحال خود گذاشتیم.
ما چنانکه در مجله هم نوشته بودیم، در نظر داشتیم علاوه بر این شرح حال، کلیه آثار فکری و قلمی سید را هم که باز میرزا لطفاللهخانجمع کرده و اغلب آنها در هیچجا بچاپ نرسیده، در یک جلد بزرگ چاپ کنیم و بهمین ملاحظه دو سهبار در مجله هم تقاضا کردیم که هریکاز فضلا و ادبا و ارباب اطلاع در داخل و خارج ایران چیزی تازه و نگفته درباره زندگی و افکار و اعمال و آثار سید میداند محض خدمت بعالم معارف و ترقی ایران برای ما بنویسد تا ضمیمه کنیم.
ولی از یک طرف برای معاونت بمخارج چاپ همت کافی ابراز نشد و از طرف دیگر غیر ازسه نفر که عبارت از جناب میرزا حسین خان عدالت و آقای سیدمحمد توفیق که خود منسوب به خانواده سید هستند و آقای میرزا حسینخاندانش باشند، شرحی دیگر درباره سید از کسی نرسید لهذا ما هم عجالتاً بطبع جلد اول اکتفا نمودیم و مشروحههای فضلای مزبور را نیز که بسیارمفید میباشد در جزو ملحقات درج میکنیم.
و نیز شرحی را که در جریده ترکی « وطن» منطبعه اسلامبول بقلم عیسیخان افغانی نوشته شده است، با چند قطعه اشعار بقلم آقای میرزالطفاللهخان و حاج سیدهادی و آقا میرزا صادق بروجردی که درباره سید گفتهاند بدین ملحقات ضمیمه کردیم تا بیشتر مورد استفاضهخوانندگان گردد.
در اینجا لازم میدانیم که از آقای آقامیرزا علیمحمد کاشانی که مبلغ 40 لیره برای مخارج چاپ این جلد مرحمت کرده بنام معارف ایرانتشکر کرده از ارباب همت تقاضا کنیم که برای مخارج چاپ جلد دویم نیز ابراز فتوت بنمایند و ارباب اطلاع نیز هرچه درباب حالات و افکار واقدامات سید معلومات دیگری دارند برای ما بنویسند تا در جلد دویم کتاب درج شود.
درباره شخصیت سید و افکار فلسفی و عقاید اجتماعی او در این مشروحه چیزی نمینویسم و انشاءالله در نشر جلد دوم کتاب که مقالهها،خطابهها، مذاکرهها، تألیفات و مخصوصاً مباحثه او با فیلسوف و نویسنده فرانسوی «ارنست رنان» را حاوی خواهد بود، راجع بعقاید و افکارفلسفی و اجتماعی سید نیز شرحی خواهیم نگاشت.
و حالا همینقدر متذکر میشویم که زندگانی پر انقلاب و بازحمت و اراده غیرمتزلزل ومتانت این نابغه ایران برای هر فردی که آرزوی ترقی دارد سرمشق باید شود.
ح.
ک.
ایرانشهر برلین ـ آذرماه 1304ـش ----------------------------------------------------------------------------------------------------- (5) این بحث، بعنوان رساله سوم، در آخر این مجموعه نقل شده است.
شرح حال و آثار 1.
مولد و نسب و تاریخ ولادت سیدجمالالدین فیلسوف اعظم اسلام سیدجمالالدین قدسالله سرهالعزیز محقق است که جد کبارش از سنه 673 هجری در اسدآبادتوطن و سکنا داشتهاند.
از بعضی نوشتجات و بخصوص از الواح قبور نیاکان و اجدادش که در جنب امام زاده احمد و « محله سیدان» که قرب خانه پدری و اجدادی سیدجمالالدین واقع است از سنه هشتصد و شصت و و دو الی یومنا هذا، که چهارصد و هفتاد و هفت سال میشود، اسامی آباء و اجداد او خلفاً بعد سلف و نسلاً بعد نسل معلوم میگردد و جد اعلای او را درهمان سنه (862) چون اجداد عظام و خودش شهید نمودهاند.
غرض ایشان، اباً عن جدٍ اسدآبادی و آن آفتاب از برج اسدطالع و لامع گشته و از سادات جلیلالقدر و عظیمالشأن بودهاند و هریک علی حسب مراتبهم از علوم و کمالات صاحبمایهو بلندپایه بودهاند و در این ولایت ببزرگی و عظمت مشهور و بعضی را در الواح قبورشان با رفعت تام نام بردهاند ــ مثلاً:نخبهالاکابر و نقبهالاخیار جلالالدوله و الدین سیدالصالح السعید الشهید منقوش ــ ملقب بهشیخالاسلام و منسوب بقاضی ـ ودر اسدآباد معروف بطایفه شیخالاسلامی هستند.
گذشته از مراتب علمی بعضی بحسن خط نیز موصوف بودهاند چونمیرذکی که عموی سیدجمالالدین و میرزاجلال و میرزاجواد خالویان آن مرحوم که اگر بشرح احوال آن بپردازد این مختصرمطول خواهد شد ــ از طرف پدر و مادر متفرع از یک اصل و منشعب از یک شعبهاند.
خواص و عوام این ولایت را اعتقاد و اعتماد تام به شرافت و کرامت خانواده جلیله آنها بوده و هست و از قدیمالایام خانواده ایشان مرجع و ملجأ عموم اهالی ولایت بوده و در نزد حکام وقت و اعیان و اشراف نهایت احترام را داشتند و اکنونهم همان طریقه را مرعی میدارند.
از صغیر و کبیر و غنی و فقیر آن خانواده را محترم میدارند و بعضی کرامات و خوارقعادات را به آن سلسله جلیله نسبت میدهند که نقل و ورد زبانهاست.
والد ماجدش بهزیور فنون علم و کمالات صوری و معنوی آراسته بود سیدی مظلوم و محجوب، ساکت و صامت،حمیده اخلاق و در زهد و ورع طاق عذباللسان و فصیحالبیان با مرحوم شیخ مرتضی طاب ثراه معاصر و معاشر و رابطه وِدادرا داشت.
او را امر بتوجه فتاوی امور مسلمین فرموده ولی او خود را داخل در امور دنیوی نمیکرد از ارباب رجوع کنارهجوئی و با محل زراعت و باغ محقری که داشت قناعت و معیشت خود را میگذرانید و با اکثر علماء معروف معاصرخود شناسائی داشت.
از اوصافش همین بس که پسری چون سیدجمالالدین را پدر و مربی و معلم است ـ هو سید صفدربنسیدعلی بن میر رضیالدین محمدالحسینی شیخالاسلام میر زینالدین الحسینی القاضی بن میر ظهیرالدین محمدالحسینیشیخالاسلام میر اصیل الدین محمدالحسینی شیخالاسلام ـ والده ماجدهاش سکینه بیکم بنت مرحوم میر شرفالدین الحسینی القاضی که از علو مرتبت او سخنها در افواه است و بامیر رضیالدین برادر بوده و هر دو پسرهای میر اصیلالدین بودهاند و برادرهای عالیمقدار دیگر نیز داشتهاند.
تاریخ تولد و طلوع آن مهر درخشان، اعنی سیدجمالالدین اسدآبادی در ماه شعبان (1254) هجری بوده.
تعیین نامشاز اشعه جمالش بمصداق (انالله جمیل و یحب الجمال) رهنمون آمده و فحوای ( و اذ علمتک الحکمه) از تبیین حال وترجمه احوالش در صحایف و اوراق روزگار ثبت و بر جهانیان معلوم خواهد بود، چنانچه امروز در مغرب زمین و اکثرممالک شرق به حکیم الشرق مشهور و در مصر و هند و سودان و آفریقا و بینالنهرین و روم و افغان کرورها نفوس از بردناسم مبارک او قیام و تعظیم و تقدیس مینمایند و ما ایرانیان از حقیقت حال و علو مرتبت و سمو منزلت آن مجدد خبیر وحکیم بصیر اطلاع نداریم.
هرگاه ترقیخواهان و دوستداران وطن طالب باشند 18 نمره عروهالوثقی و مقالات جمالیه کلیتاً،رساله نیچریه در رد طبیعیین، حجهالبالغه، حملهالقرآن، تاریخ افغان، فلسفهالدین و اللغه، مشاهیرالشرق از تألیفات شیخمحمد عبده، تاریخ الامام ( چهار جلد است)، بیانات میرزا محمدباقرخان بواناتی المقلب به ابراهیمجان معطر را از بیروت ومصر بخواهند و مطالعه کنند تا رفعت مقام و سعی و زحمات آن وحید فرید در عوالم اسلامیت معلوم گردد (6).
لیکن افسوس که بمقتضای العاده کالطبیعه الثانیه این عادت بر ما چنان رسوخ یافته که درعوض توقیر و تعظیم و قدردانی علماء و بزرگان دین خود که روح الحیاه قوم و حامی شریعت مقدسه و ترقی خواه وطن هستند در تعظیم و احترام ظالمان و ستمکاران که خون ما را مکیده و اکنون هم از استخوانهای تفتیتشده ما دست برنمیدارند بیشتر سعی و کوشش مینمائیم وجد بلیغ داریم و همچنین وجود مبارکی را که احیاکننده ملت و فخر ما ایرانیان و قاطبه مسلمانان است نمیدانیم کیست،افغانی است یا ایرانی و این بسیار محل تعجب است چون این مبحث باعث این میشود که از اصل مطلب خارج شویم لذا به اصل مطلب میپردازد: این مولود مسعود پس از گذراندن روزگار شیرخوارگی در آغاز سال پنجم تا اول سال دهم عمرش ----------------------------------------------------------------------------------------- (6) سید جمالالدین تأهل اختیار ننمود و از اسباب دنیوی چیزی را قبول نکرد و با کمال سادگی زندگانی خود را طی کرد.
دو نفر همشیره زاده داشت، یکی میرزالطفالله خان ( نگارنده این کتاب) و دیگری میرزا شریف خان که فعلاً هم حیات دارد و یک نفر برادرزاده موسوم به سید کمالالدین دارد که او هم فعلاً بر حیات و دراسدآباد است ( صفاتالله).
( تاریخ کتابت این سطور را در نظر داشته باشید.
خ) 2.
ایام صباوت سید و تحصیلاتش در قزوین (1259ـ1264) که نسبت عشره کاملهاش میتوان داد، دبستانش خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانهاش بوده.
درچندماه قرآن را خوانده و مقدمات عربی را هم در سالهای اول بخوبی تحصیل مینماید.
بعدها در بعضی از آیات قرآنی وبخصوص درمعنای سوره مبارکه « الم نشرح» که معنای تحت لفظی آنرا نیز به اصراری که داشته و پدرش هم بحسب میل وابرام او درس میداده است، با پدرش درمقام بحث برمیآید که حقیقت و حکمت معنای آنرا برای من بگوئید و حالی کنیدکه بدانم این چه منتی است که خدای تبارک و تعالی به پیغمبر خود میگذارد، و چه وزریست که پشت او را میشکسته؟
آنچه پدرش به اختصار میکوشیده قبول نمیکند و میگوید تا آنچه میخوانم معنی آنرا به قاعده حالی نکنید درس نخواهمخواند.
مختصر سه چهار روزی مناظره این مبحث را داشته و درس نمیخوانده تا اینکه در موقعی که با اطفال سرگرم بازی بوده بسرعت از کوچه به خانه میآید و میگوید که امروز حقیقت و سر معنای سوره مبارکه بر من معلوم شد و قسمی معنای آنرابیان میکند که پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را میبوسد و سجده شکر بجا میآورد.
در ایام بچگی از این قبیل مطالب بسیار از او مشاهده شده.
کتابهای مشکل عربی را از هریک چند ورق و چند فصل وبابی بیش نمیخوانده است و باقی را در نهایت خوبی بهمشاگردانش درس میداده.
چنانکه یکی از همسالان و همشاگردانشجناب شریعتمدار آقای حاجی سیدهادی اسدآبادی است که در فضایل صوری و معنوی آراسته و فعلاً هم در قید حیات وقریب 88 سال از عمرش میگذرد.
( سید جمالالدین پسرعمه آقای حاج سیدهادی است) بهرحال از ذکاوت و فراست او نقلها میکنند که باعث حیرت هر شنوندهایست.
حافظه فوقالعاده او باعث ترقی سریع وی گشته و در جوانی در علوم اسلامی متبحر میشود.
حیرت افزاتر اینکه بازیهای بچگانهاش اکثر تهیه سفر روم و مصر و هند و افغان و فرنگستان بوده، زاد راحله خود را بر اسبهای چوبی میبسته خود و یکی دونفر از اطفال را منتخب میکرده است که یکی همین آقای حاج سیدهادی ودیگری مرحوم مغفور آقا سیدعبدالله که از سادات رشید و پدر جناب مستطاب آقای امام جمعه حالیه اسدآباد که درمعارفپروری و فضایل معنوی معروف و مشهورند، بودند.
همینطور بر اسبهای چوبی سوار شده با پدر و مادر وهمشیرههای خود وداع میکرده است که باید بهند و مصر و روم و افغان و غیره و غیره بروم.
ایشان بهزبان کودکانه با اوهمساز میشدند و او هم نویدهای چند از مسافرت خود به پدر و مادرش میداده است.
پدرش چون لیاقت ذاتی و استعداد فطری او را مشاهده میکند پنهانی از مادرش، سکینه بیگم، او را برداشته در حدود تاریخ 1264 ه که ابتدای سال دهم عمر او بود به قزوین میروند.
دوسال در قزوین در مدرسه پدرش او را معلم و مدرس بوده چنان شوق تحصیل را داشته که ایام جمعه و اعیاد را بهیچوجه تعطیل قرار نمیداده.
پدرش آنچه اصرار میکرده که گاهی بهسیاحت و گردش شهر برود قبول نمیکرده و جواب میداده که خشت و گل چه تماشا و سیاحتی دارد، ناچار پدرش درب حجره را قفل نموده به ملاقات دوستان و عقب مطلب خود میرفته وقتی که مراجعت مینماید میبیند سید جمالالدین اطراف خود را به بلندی قامت خود مانند دیوار، کتاب چیده و خودش در وسط آنها نشسته و مشغول مطالعه آنهاست.
شبهای ایام البیض ( شبهای 13، 14 و 15 هر ماه) را پشت بام مدرسه میرفته و تا طلوع صبح مشغول نظاره ستارگان بوده.
و از کارهای تعجبآور او در قزوین این است که در اواخر سالدویم توقف قزوین که یازده ساله بوده مرض مشئوم « وبا» پیدا شده و چنان شدت میکند که مردم شهر را خالی و بجاهایمناسب میروند.
و اشخاصی که فوت میشده اجساد آنها را در سردابه همان مدرسه که منزل سید بوده، میریختهاند.
چنانچهخود سید میفرمودند آخوند ملاحسین قزوینی که با پدرم دوست بود در وقتی که من از دکان خبازی نزدیک مدرسه نانمیگرفتم به ملاقات پدرم میرفت طولی نکشید که من مراجعت کردم دیدم در قرب مدرسه افتاده و فوت شده.
به پدرم خبردادم با چند نفر طلبه آمده او را پس از غسل بهمان سردابه بینداختند.
از مشاهده این حال سید تصمیم میگیرد که باید علتاین مرض مزمن را بدانم.
چند دسته شمع میگیرد و محرمانه از پدرش تا چند شب به سردابه میرود از مردهها کفن باز میکندبهدقت تمام سروصورت و چشم و دامن آنها را تماشا میکند، بعد کفن آنها را پیچیده بیرون میآید.
پدرش با خبرشده درابتدای سال 1266 ه او را برداشته به طهران میرود.
3.
اولین ورود سید به طهران با پدرش تقریرات خود سید است که بهجهت من بیان فرموده بودند: « در ابتدای سال 1266 بهطهران رفتیم و در محله سنگلج در خانه سلیمانخان صاحباختیار که پدرم را میشناخت و اهل ولایت و حاکماسدآباد بود منزل کردیم.
در روز بعد، از چندنفر پرسیدم که امروز عالم و مجتهد معروف طهران کیست.
آقای آقا سید صادق را معرفی کردند.فردای همانروز پنهان از پدرم بهمدرسه ایشان رفته دیدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدریس است.
سلام کرده از نبودن جا درب حجرهنشستم.
یکی از کتب مهمه عربی را ( اسم آنرا سید فرمودند و بنده فراموشم شده) در دست دارد و مسئله غامضی از آنرا شرح و معنا میکنند لیکنبطور اختصار و مبهم.
پس از اتمام درس گفتم جناب آقا این مسئله را مجدداً تکرار فرمائید که استفاده حاصل شود چه از این بیانات مختصر فایده کامل حاصل نشد؛ آقا نظر تند و غضب آلودی از روی تحقیر بهجانب من کرده فرمودند تو را به این فضولیها چه؟
گفتم تقاضای فهمیدن مسائل علمی ربطی به فضولی ندارد، دانستن علم بهبزرگی و کوچکی نیست و همان مسئله را بلاتأمل بقدر دو ورق خوانده و ترجمه کردم.
آقا اینطور که دیدند فوراً برخاسته بهجانب من آمدند و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور کردم قصد زدن مرا دارد.
چون به من رسید صورت مرا بوسیده دستم را گرفته پهلوی خود نشانید، بسیار اظهار ملاطفت کرده از حال و موطنم جویا شدند.
معرفی خود را کردم به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یکدست لباس به اندازه من خواستند.
پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهری، تفصیل را از اول تا آخر بهجهه پدرم نقل و لباسی کهخواسته بودند مرا بپوشیدن آن امر کردند و بدست خود عمامه بسته بسرم نهادند و من تا آنروز عمامه نگذاشته با کلاه بودم.»