از صفات بارز این دانشمند حقیقت پژوه ، روح حساس و عدالت جوی او است این دانش مرد ، در عین استغراق در تفحصات علمی، به امور اجتماعی و سیاسی نیز عنایت خاص داشت ،و هر گاه اهل علمی را به بلا مبتلا می دید یا قوم وملتی را در جنگ رفتار غیر عادلانه یا در وضع غیر طبیعی مشاهده می کرد ، از خود گذشتگی دریغ نمی ورزید ، بر سبیل مثال ، با حمله فرانسه و انگلیس به کانال سوئز مخالف بود ، و آن دو دولت را سخت نکوهش می کرد ، همچنین در مبارزه هفت ساله خلق الجزائر در طلب استقلال و آزادی ، پیوسته طرف ملّیون الجزائر را می گرفت و با سیاستمداران کشور خویش درکشاکش بود ، تا جایی که ماموران انتظامی دولت فرانسه ، با همه احترامی که برای شخصیت والای علمی او قائل بودند ، بنا گزیر ، چندی او را بازگشت کردند . خوشبختانه سرانجام شاهد پیروزی حق و عدالت بر ظلم و شقاوت شد و مستقل شدن الجزائر را مشاهده کرد . حلاج مردی بزرگ ، مردی که از راه حق مرگ را عاشقانه پذیرفت و تا سر دار جز حق چیزی نگفت .
چشم و دل باز کن که آن بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
دوران طفولیت حلاج
در زمانی که متشرفین آن را نهضت اسلامی نامیده اند موقع خلافت خلفای عباسی در بغداد قرن سوم هجری در تاریخ « 244 هجری » حسین بن منصور حلاج در دهکده درشور شمال شرقی مشهد بیضا تولد یافت این شهر نزدیکی شیراز و به واسطه داشتن خاک لقید به بیضا معروف شد و در زمان گشتاسب کیانی بنا گردیده است .
مشهد بیضا راه لشکری و نظامی بوده که از بصره به خراسان امتداد داشته و موالی بنی حارس کیانی در آن زندگی می کرده و مردم آن اکثر به زبان عربی صحبت می کردند بدین جهت نفوذ عربیت در آن شهر زیاد بوده است . در مورد نسبت حلاج در دائره المعارف اسلامی روایات متناقضی وجود دارد لیکن به طوری که در کتاب شهید تصرف اسلامی نوشته طه عبد الباقی سرور به عربی ذکر شده دو روایت است ، اول این که اجداد او را با بی ایوب الانصاری صحابی داشتند که از این نظر اصلا عرب است دوم به مجوسی (زرتشتی ) ایرانی منتسب کرده اند . برای روایت اول دلیل قانع کننده ای دردست نیست ولی دومی به حقیقت نزدیک تر می باشد .
علت این که لقب او را حلاج داده اند ، چون در شوشتر و اهواز پس از رسیدن به مقامات و کرامت عالیه از اسرار ضمایر مردم خبر می داده است . حلاج الاسرارش می گفتند و عده ای می گویند روزی در دکان پنبه فروشی نشسته بود اشاره به قوزه های پنبه کرد پنبه ها از دانه خارج شد او را ملقب به حلاج کردند ،برخی هم معتقدند که پدر او حلاجی می کرده است .
پدر حلاج به واسطه تنگدستی ازنور بیضا به من منطقه تستر (شوشتر ) که مرکز نساجی و بافندگی بود ، رفت و از آنجا به شهر واسط که از بناهای حجاج ثقفی بین کوفه و بصره کنار دجله بود مسافرت کرد و حسین را که طفلی خردسال بود باخود برد . در آنجا حلاج به زبان عربی آشنا شده و زبان فارسی از یاد او رفت. اهالی شهر واسط به جزعده معدودی شیعه اکثرا سنی حنبلی بودند .
در واسط مدرسه ای بود به نام دارالحفاظ ، حلاج تا سن 12 سالگی به درس خواندن در آن مدرسه مشغول بود در این موقع بود که قرآن را حفظ کرد و چون دارای حافظه قوی و استعداد ممتاز بود در محضر استادی گران مایه به نام سهل بن عبدالله تستری حاضر می شد و به فرا گرفتن علوم می پرداخت ، علم ریاضی و صرف و نحو عربی را به خوبی یاد گرفت و در مطالب عمومی و مباحث علمی وارد شد و در سن 18 سالگی استاد خود سهل بن عبدالله (متوفی 283 هجری) را که از علمای بزرگ و در ریاضیات و کرامات بی نظیر ، در معاملات و اشارات بی عدیل و در دقایق و حقایق را انتخاب کرد او اولین پیر تصرفش گردید و اربعین کلام الله را از او یاد گرفت ، سپس در پی کشف معانی قرآن بر آمد تابه حقیقت بیشتر واقف گردد چون حافظ قرآن بود تفسیری بر قرآن نوشت و عقیده داشت که تمام علم اشیاء در قرآن است و کلید علم قرآن در حروف در مقطع اول سوره های آن می باشد و مسلمان باید بر معنای واقعی قرآن آگاه شود .
جوانی حلاج
در سن 20 سالگی به بصره رفت و در آنجا طلبه مدرسه حسن بصری شد . علم فقه و فلسفه و حکمت را خوانده و دارای معلومات کافی گردید مدتی بغداد و ابوالحسن نوری که از مشایخ صوفیه بودند معاشرت نمود سپس با توجه به دستور استاد خود به ریاضت و تربیت نفس پرداخت و به خانگاه آبادان که مؤسس آن عبدالواحدین زید بود وارد شد و از دست عمروبن عثمان مکی که از بزرگان صوفیه و خلیفه شیخ جنید بود خرقه تصرف پوشید چون خرقه تصرف را در بر کرد با دختر ابویعقوب اقطع بصری که از مشایخ بصره بود به نام ام الحسین ازدواج نمود ودارای چهار فرزند سه پسر و یک دختر و تا آخر عمر همین یک زن را داشت و در موقع ای که حلاج به مسافرت می رفت برادر زنش سرپرستی خانواده او را عهده دار می شد .
حلاج پس از ازدواج در بصره محله کمیم که سکنای کربنائیان از طایفه و عشیره نهرمیری و از موالی بنی مجاشع بود مسکن گرفت و چون طایفه مزبور از لحاظ سیاسی شورش زیدیه (زنج ) بستگی داشتند وبدعتی مرسوم به مخمسه که ازمالک غالیه است آنها را بد نام کرده بود ، مکان گرفتن حلاج در آن محل و معاشرت با آنان موجب بد نامی شد و بعدها او را همدست توطئه گران غالی خطاب کردند .حسین حلاج بدون اعتنا به این جریانات به زندگی زاهدانه و پر عقیده خود ادامه می داد و به عبادت و انجام فرایض دینی مشغول بود و شبانه روز چهارصد رکعت و عده ای نوشته اند هزار رکعت نماز می خواند و به نوشتن رساله های اجتماعی و مذهبی می پرداخت و در ماه رمضان روزه ها را تماما می گرفت و در روز عید فطر جامه سیاه می پوشید به آن جهت که لباس سیاه را متعلق به گناهکاران و بد کاران می دانست گویا بدین وسیله اظهار فروتنی می کرد و پس از برگزاری نماز و مراسم عید فطر و عرض ارادت به درگاه حضرت احدیت به موعظه و ارشاد مردم مشغول می گردید.