احمد شاملو شاعر بزرگ معاصر ایران در ماه آوریل 1990 (1369) در آمریکا میهمان مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران (سیرا) بود و در هشتمین کنفرانس این مرکز در دانشگاه کالیفرنیا، برکلى سخنرانى کرد. کتابى که در دست دارید متن کامل این سخنرانى است.
سخنرانى شاملو به دلایل متعدد بحثهاى زیادى را برانگیخت. بویژه آنکه نسخههاى دستکارى شده یا ناکاملى از آن نیز در جراید چاپ و یا در رادیوها و تلویزیونها پخش گردید. به همین دلیل و به منظور جلوگیرى از هرگونه پیشداورى و همچنین کمک به ایجاد زمینه عینى براى بحث منطقى حول مسائل طرح شده از سوى شاملو، سیرا تصمیم گرفت که متن کامل این سخنرانى را در اختیار دوستداران ادب و فرهنگ ایران قرار دهد.
چکیده بحث شاملو را مىتوان در این جملات از گفتههاى خود او بیان کرد:
1 - «یکى از شگردهاى مشترک همه جباران تاریخ تحریف تاریخ است؛ و در نتیجه، متأسفانه چیزى که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم جز مشتى دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان دربارى دورههاى مختلف به هم بستهاند. و این تحریف حقایق ... به حدى است که مىتواند با حسن نیتترین اشخاص را هم به اشتباه اندازد.»
2 - «... دولتها و سانسورشان به نام اخلاق، به نام بدآموزى، به نام پیشگیرى از تخریب اندیشه و به هزار نام و هزار بهانه دیگر سعى مىکنند توده مردم را از مواجهه با ج«حقایق و واقعیات»ج مانع شوند... جاماج سلامت فکرى جامعه فقط در برخورد با اندیشههاى مخالف محفوظ مىماند... سلامت فکرى جامعه تنها در گرو... واکسیناسیون برضد خرافات و جاهلیت است که عوارضش دست با نخستین تب تعصب آشکار مىشود.»
3 - «ما در عصرى زندگى مىکنیم که جهان به اردوگاههاى متعددى تقسیم شده است. در هر اردوئى بتى بالا بردهاند و هر اردوئى به پرستش بتى واداشته شده ... اشاره من به بیمارى کیش شخصیت است که اکثر ما گرفتار آنیم... همین بتپرستى شرمآور عصر جدید... شده است نقطه افتراق و عامل پراکندگى مجموعهئى از حسن نیتها تا هر کدام به دست خودمان گرد خودمان حصارهاى تعصب را بالا ببریم و خودمان را درون آن زندانى کنیم... انسان خِردگراى صاحب فرهنگ چرا باید نسبت به افکار و باورهاى خود تعصب بورزد؟»
4 - «ایمان بىمطالعه سد راه تعالى بشرى است. فقط فریب و دروغ است که از اتباع خود ایمان مطلق مىطلبد... انسان متعهِد حقیقتجو هیچ دگمى، هیچ فرمولى، هیچ آیهاى را نمىپذیرد مگر اینکه نخست در آن تعقل کند، آن را در کارگاه عقل و منطق بسنجد، و هنگامى به آن معتقد شود که حقایقش را با دلایل متقن علمى دریابد.»
5 - «پذیرفتن احکام و تعصب ورزیدن برسر آنها توهین به شرف انسان بودن است... جنگ و جدلهاى عقیدتى برسر این راه مىافتد که هیچ یک از طرفین دعوا طالب رسیدن به حقیقت نیست و تنها مىخواهد عقیده سخیفش را به کرسى بنشاند.»
6 - «بر اعماق اجتماع حرجى نیست اگر چنین و چنان بیندیشد یا چنین و چنان عمل کند. اما بر قشر دانش آموختهنگران سرنوشت خود و جامعه، بر صاحبان مغزهاى قادر به تفکر حرج است ... پس بر شما است به جاى جامعهئى که امکان تفکر منطقى از آن سلب شده است عمیقاً منطقى فکر کنید.»
7 - «نتیجه این تعصب ورزیدن و لجاج بخرج دادن چیزى جز شاخه شاخهشدن نیست، چیزى جز تجزیه شدن، خرد شدن، تفکیک شدن، هستههاى پراکنده ناتوان ساختن و از واقعیتها پرت ماندن نیست.»
8 - «حقیقت جز با اصطکاک دمکراتیک افکار آشکار نمىشود، و ما بناگزیر باید مردمى باشیم که جز به حقیقت سرفرود نیاوریم و جز براى آنچه حقیقى و منطقى است تقدسى قائل نشویم حتى اگر از آسمان نازل شده باشد. وطن ما فردا به افرادى با روحیاتى با این دست نیاز خواهد داشت تا نیروها بتوانند یک کاسه بمانند.»
به زبان دیگر، شاملو در این بحث خود از ما مىخواهد که به تاریخ گذشته خود برخوردى نقادانه داشتهباشیم؛ با هر نوع سانسور عقاید و اختناق مقابله کنیم؛ از تعصب ورزیدن به باورهاى عصر خود و اعتقادات شخصى خویش دورى جوئیم؛ هر ایده و نظرى را با محک تعقل و منطق بسنجیم؛ دربرخورد به نظرات دیگران آزادمنش و حقیقتجو باشیم؛ از کیش شخصیت بپرهیزیم؛ خود را با اسلوب تفکر علمى و دانش فرهنگى هرچه مسلحتر سازیم؛ و از هر شکل برخورد تنگنظرانه و غیر دمکراتیک که در این شرایط به تفرقه و پراکندگى نیروهاى ما مىانجامد بپرهیزیم.
بدون تردید هیچ ذهن آگاه و مسئولى نمىتواند با این اصول، که بردرکى عمقیق و انتقادى از گذشته استوراند، مخالفت داشته باشد. پس چگونه است که سخنرانى شاملو چنین موجى از بحث و انتقاد را برانگیخته است؟
قبل از هر چیز باید بگوئیم که صِرف ِبرانگیختهشدن چنین بحثهائى خود گویاى این حقیقت است که شاملو در سخنرانى خود به مسائلى برخورد کرده که عمیقاً گریبانگیر فرهنگ سیاسى ماست. از این رو ما این انگیخته شدن را بسیار مثبت ارزیابى مىکنیم و امیدواریم که این انگیختگى در کانالهاى صحیح و منطقى جریان یابد و ما را به ارزیابىهاى مثبتتر و مفیدتر، و در جهتیگانگى و یکپارچگى هر چه بیشتر، رهنمون شود.
اما تا آنجا که به دلایل این انگیختگى مربوط مىشود، ما اینها را به دو گروه تقسیم مىکنیم:
1 - وجود برخى تعصبات و پیشداورىهاى ریشهدار تاریخى، که این سخنرانى تنها زمینهاى براى بروز آنها شدهاست. نمونه اینگونه پیشداورىها را در بحثهائى که هدف خود را نسبت دادن سخنران به این یا آن جریان، یا رد یا قبول مطلق بحثها بدون مراجعه به استدلال منطقى و اسناد و مدارک تاریخى قرار دادهاند، مىتوان مشاهده کرد. ولى این دقیقاً همان اسلوبى است که شاملو در بحث خود ما را نسبت به آن هشدار و زنهارباش مىدهد. طبیعى است که این شیوه برخورد نه مىتواند سازنده باشد و نه ما را به حقیقتى تازه رهنمون شود.
2 - تداخل چارچوب و اصول بحث شاملو با محتواى نمونههاى تاریخى مورد استفاده او . اینطور بنظر مىرسد که در این مورد، اسلوب و اصول بحث تحت الشعاع محتواى نمونههاى تاریخى و مثالها قرار گرفتهاند و در نتیجه، مخالفت با نمونهها با مخالفت با اصول بحث یکى گرفته شده است.
شاملو براى روشنتر کردن بحث خود از چند مثال یا نمونه مشخص تاریخى استفاده مىکند: داستان بردیا، داستان انوشروان، نهضت تصوف، و اسطوره ضحاک و کاوه در شاهنامه فردوسى. او درباره این نمونه آخر، که ظاهراً بیش از نمونههاى دیگر بحثانگیز بوده است، چنین مىگوید:
«شاهنامه فردوسى اگر در زمان خود او - حدود هزار سال پیش از این - مبارزه براى آزادى ایران عربزده خلیفهزده ترکان سلجوقى را ترغیب مىکرده امروز باید با آگاهى بدان برخورد شود نه با چشم بسته ... پذیرفتن دربست ِسخنى که فردوسى از سرگریزى عنوان کرده به صورت آیه مْنَزَلَ، گناه بىدقتى ما است نه گناه او که منافع طبقاتى یا معتقدات خودش را دنبال مىکرده.»
در اینجا نیز مىتوان با شاملو در مورد این اصل کلى که هیچ نظرى را نباید «با چشمبسته»، بطور «دربست» و «ناآگاهانه» پذیرفت موافقت کرد. اما موافقت با این اصل ضرورتاً بمعناى موافقت با تعبیر شاملو از انگیزههاى طبقاتى فردوسى و نقش تاریخى شاهنامه نیست. زیرا مقولاتى از این قبیل تنها از طریق پژوهش و بررسى تاریخى قابل رد و اثباتاند و نه از راه بحث و جدلهاى متعصبانه. بدیهى است که رد مثال یا نمونه هیچگاه نمىتواند به معناى رد اصول بحث باشد.
در عین حال، ضمن قبول اصول کلى بحث، مىتوان پرسید که آیا شاملو نمونههاى مناسبى را براى اثبات بحث خود برگزیده است؟ آیا داستان بردیا و اسطوره ضحاک داراى محتواى تاریخى یکساناند؟ آیا مىتوان شخصیتهاى سمبلیک اسطورهاى را با شخصیتهاى معین تاریخى مقایسه کرد؟ آیا اسناد و مدارک تاریخى تازهاى در مورد فردوسى، شاهنامه، و به ویژه داستان کاوه و ضحاک بدست آمدهاند که ارزیابى مجدد از آنها را ضرورى مىسازند؟ آیا بهتر نبود شاملو براى روشنتر کردن بحث خود از نمونههاى بسیار زندهتر امروز، که صدها بار گویاتر از این مثالهاى تاریخى گذشتهاند، استفاده مىکرد؟