مقدمه
بابِ این روزگار، برخورد آرکئولوژیک با هنر سنتی است و در ذیل آن، شعر سنتی، چه در عصر حافظ و بیدل سروده شده باشد و چه در روزگار ما از این برخورد بینصیب نمانده است.در واقع دیدگاه صرفاً آرکئولوژیک نسبت به شعر کلاسیک و هر نوع هنر سنتی دیگر رهاورد اسف بار هنر مدرن است. از این منظر دنیای مدرن در غیبت اساطیر و مآثر سلف و در غیاب محوریت آیین های الهی، هنر را تنها پایگاه بروز معنویت یافته است ،و در نتیجه این دریافت مدرن به تقدیس هنر من حیث هنر انجامید. امروزه بخشی از جریان ادبی با شعر سنتی به عنوان شئی موزهای برخورد میکند. در این نوشته کوتاه و عجولانه میخواهیم به بررسی جوانب این برخورد بپردازیم.
در شعر سنتی فارسی صورت و سیرت قدسی هنر متجلی میشود. این گونه شعر، حاوی خصوصیاتی است که در برخورد نخستین کارکرد حسی ویژهای به واسطهِ تقارن بر مخاطب تحمیل میکند. از منظر این برخوردِ نخستین، شعر و سایر هنرهای فطری و غیر تلفیقی نظیر نقشپردازی و موسیقی چیزی نیست. جز حس، چیزی نیست جز صورت محض، نه در تقابل با معنای ادعایی و موهوم و نیز دوگانگی پنداری بزرگان فلسفه و نظریهپردازان ادبی، بلکه در تقابل با خودِ معنا.
شعر سنتی فارسی در ذات پویا و اصیل خود، واجد کارکردهای اسطورهای است که این کارکردها به لحاظ طبیعت ماندگار و پایدار، از خصلت فرازمانی و مکانی برخوردارند. در حقیقت اقبال صدها ساله طیف های مختلف به شعر سنتی فارسی میتواند از این عنصر فرازمانی و مکانی اسطوره، بهره برده باشد. منظور از کارکرد اسطورهای در اینجا، بیان مصادیق اسطورهای نیست بلکه مقصود آن است که شعر سنتی در فرم و ساختار، آشکارکنندهِ مراتبی است که آن مراتب واجد خصلت اسطورهای یعنی ثبوت، وحدت ارکان و هماهنگی با ارکان آفرینش است.
چنین مراتبی که در آغاز از سوی اصحاب ادب و نویسندگان کتب شعری به صنایع و بدایع معرفی شدند و حاوی عناصری همچون وزن و قافیه بودند، بیهیچ دلیل خاصی و تنها شاید به دلیل غلبه عینیات بر ذهنیات و تلقی جزء به جای کل در تعریف شعر وارد شدند و علمای روزگار تعریف شعر را بر اساس آنها استوار نمودند. بینیاز از گفتن است که شعر میتواند کارکردی غیراسطورهای داشته باشد. چنانکه معتقدیم شعر این روزگار در بخشی وسیع و فراگیر چنین است، زیرا زندگی مردم این روزگار از خصایص اسطورهای تهی است. بنابراین تعریف شعر بر اساس وزن و قافیه چندان اصیل به نظر نمی رسد زیرا وزن و قافیه تظاهرات کارکردهای اسطورهای است که اهم آن طی موضوع تقارن و توازن بیان خواهد شد.با تمام این اوصاف برخورد صرفاً ارکئولوژیک با هنرهای سنتی و در ذیل آن شعر سنتی فارسی نمیتواند برآورندهِ تمامی نیازهای نقد ادبی امروز باشد زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوانیم اسطورهها را حداقل از پسزمینه وجدان بشری خارج کنیم.این کارکردهای اسطورهای حداقل در لحظاتی خاص، حضور غیرقابل انکار و قاطع خود را مینمایانند.نیاز به حضور شعر سنتی فارسی در حقیقت نیاز به تنفس در فضایی اسطورهای و بیزمان و مکان است.
تقارن و توازن
آنچه پیش از هر چیز در شعر سنتی فارسی دیده میشود توازن است. این توازن در صورت، حاوی کارکردی قدسی است، زیرا در هنر قدسی علاوه بر مفهوم و باطن در ظاهر نیز کاربرد عناصر و اِلِمان های رمزی و آیینی نوعی محمل معانی قدسی بوجود میآورد، که مثال بارز آن در معابد هندو، مساجد اسلامی و کلیساها آمده است.در این گونه توازن، تقابل میان دو مصراع به چشم میخورد. همچنین در پسپردهِ تقارن و توازن مصاریع، تقابلی پنهان میان انسان و حقیقت اتفاق میافتد که راه به وحدت میبرد. تقابل زوج های قابل تأویل در حیطهِ نظریات ادبی از قبیل جداسازی و تقابل زبان خبری و زبان شعر که ظاهراً ملهم از زوجهای طبیعت نظیر روز و شب و بالاتر از آن؛ دو گونهِ بازتاب روح اعظم یعنی آسمان و زمین است، به حق میتواند بنیان تمایزات میان شعر و غیر شعر قرار گیرد.چنین تقابلی در کلیت خویش یکی از اختصاصات هنرهای سنتی است. تقارن اعظم کیهانی که خود را در زوج های قابل تأویل همانند آسمان و زمین، خیر و شر، زشت و زیبا و آب و آتش، مینمایاند، قابل طرح در ذیل این تقابل است.اصولاً "کیهان و هیولا" زوج اصیل بنیانگذاری جهان شناخته شده است. چنانکه در روز نخست، تقدیر الهی حکم بر این کرد که کیهان در میان اقیانوس آب های آغازین تقدس یابد و جهان بنیان نهاده شود. در قرآن کریم هم آمده است: "کان عرشه علیالماء". به همین نسبت نیلوفر "لوتوس" که عرش الهی بر آن استوار شده از میان آب سر برمیآورد. انسان نیز حاوی محتوایی کیهانی است و با دمیدن روح الهی در کالبدش تقدیس یافته و از دیگر مخلوقات متمایز گشته است.در ذیل تقابل اعظم کیهانی، تقارن و توازن و تجانس در شعر فارسی و معماری اسلامی -- ایرانی قابل ردیابی است. این گونه شعر به روشنی مایهور از سرشت سنتی و منطبق بر زوج های قابل تأویل است.اگر به غزل به عنوان شاخص شعر سنتی نظری بیفکنیم، شاکله آن را از حیث تقارن و توازن کامل مییابیم. این مقارنه در سایهِ تجربههای روحانی و مشاهدات متافیزیکی بالیده است. در این مقارنه، مطلع غزل که به تعبیر یونانیان هدیه خدایان است، در حقیقت آینهدار تقارنی کامل و رمزی از حضوری آسمانی است. در اینجا دو سوی آسمان، دو مصراع مطلع میشود (نظیر حالتی که در معماری اسلامی با پیوستن دو سوی طاق دیده میشود)، در انتهای غزل، آنجا که فیوضات به مراتب پایینتر نزول مییابد، حضور زمینی در لباس تخلص تثبیت میشود. بدینسان غزل از طریق نردبانی متافیزیکی از سویی به آسمان و از سویی به زمین منتهی میگردد و این همان کارکرد اسطورهای است که آسمان و زمین را به هم میرساند. اسطوره همچون حقیقتی فرازمانی و مکانی جلوه میکند که سرشتی زمینی -- آسمانی دارد. برای آنکه بتوانیم مقصود را بهتر بیان کنیم به نمونههایی از مطلع غزل های حافظ نظری مجدد میافکنیم:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهِ گزند مباد