پیش مصاحبه
ثبت خاطرات شفاهی بعنوان منابع کتابخانه ای کمک ارزنده ای به تاریخ معاصر می کنند.
در واقع نقطه قوت این خاطرات زمانی نمایان میشود که اسناد کتبی در بایگانی ها ی محرمانه اجازه انتشار نداشته باشند .اسناد شفاهی این امکان به محققین می دهند تا بررسی ارزنده ای پیرامون وقایع تاریخی داشته باشند.
هر چند خاطرات به تنهایی نمی توانند تکمیل کننده تاریخ باشند ولی بعنوان یکی از منابع در کنار سایرمنابع مورد توجه باشند
خاطرات دکتر مهدی فضلی نژاد در حکم برگ کوچکی از تاریخ محلی محسوب می شود که راوی درصدد است تا با انتقال خاطراتش به تاریخ مشهد کمک کند هر چند در برخی از سئوالها جوابی برای گفتن نیست اما نکاتی قابل توجه در این مصاحبه وجود دارد که مدخلی برای سایر پژوشگران حوزه تاریخ شفاهی خواهد بودتا با طرح مسائل جدید به یافته های نو برسند.
در یکی از روزهای گرم اواخر تیرماه 1384 شماره تلفن یکی از پزشکان قدیمی گرفتم.
تماس برقرار شد، آن سوی خط صدای رسا و قاطع مردی آمد.
خودم را معرفی کردم و قرار دیداری حضوری با ایشان گذاشتم....
.
روز یکشنبه دوم مردادماه1384، نگارنده به همراه دوستانم اکبر سفری مقدم و محمد نظرزاده برای اولین جلسه جهت مصاحبه شفاهی خدمت دکتر مهدی فضلی نژاد رفتیم.محل مصاحبه مطب ایشان واقع درمشهد خیابان خسروی نو روبروی کوچه خامنه ای قرار داشت.از پله هایی باریک ساختمان قدیمی بالارفتیم .اتاق کار دکتر خیلی ساده با یک میز کار و یکی دو صندلی جهت بیماران و روی دیوار قاب عکسی که طرح جلد کتابی پیرامون حافظ تداعی می کرد..همچنین روی میز دکتر ماهنامه حافظ و روزنامه خراسان نشان از محیطی فرهنگی بود .صدای آزار دهنده کولر قدیمی باعث می شد که تا حدی از کیفیت ضبط نوارها بکاهد.
بنابراین آقای فضلی نژاد کولر خاموش کرد و مصاحبه شروع کردم.
پس از یک احوال پرسی مختصر و نصب دوربین وآماده کردن ضبط ،دکتر فضلی نژاد می پرسد:من دلم می خواد ببینم انگیزه شما از اینکه سراغ من آمدین برای بیان شرح حال من و یا بیوگرافی یا از این حرفها چی بوده که بتونم بر اون روال حرکت کنم؟.
چون ممکن بعضی مسائل به ذهنم برسه ،مورد پسند شما نباشه و ما نباید این کار را بکنیم که کسی خواستار یک مطلبی هست آلوده به دید طرف شود.
نباید این کار را بکنیم و آن اینقدر باید صادقانه باشه و آنقدر راست باشه که طرف از انگیزه ای که پیدا کرده برای سؤال خوشحال برگرده.
من از شما می پرسم، چه انگیزه ای باعث شده که شما مرا برای مصاحبه انتخاب کنید؟
ج: آرشیو تاریخ شفاهی مدیریت اسناد آستان قدس رضوی در راستای تدوین خاطرات پزشکی مشهد با تعدادی از پزشکان قدیمی مصاحبه انجام داده است ویک قضیه هم برمی گرده به خاطراتی که پزشکان از پرفسور بولون در مشهد داشتند.با تحولی که ایشان در جراحی مشهد بوجود آوردند با توجه به این انگیزه ما به سراغ اکثر پزشکان قدیمی مشهد رفته ایم که خاطرات را ثبت و ضبط و پیاده سازی نمائیم .تا محققان در آینده بتوانند از این خاطرات به عنوان یک منبع تحقیقی استفاده کنند.
خاطرات دکتر فضلی نژاد در واقع در برگیرنده سه مقطع اساسی از زندگی وی می باشند.1- دوران طفولیت و تحصیل2-شروع مبارزات سیاسی3- اقدامات پزشکی .
ضبط خاطرات دکتر فضلی نژاد در 16 جلسه هفتاد دقیقیقه ای بیش از سه ماه طول کشید.
اولین مصاحبه در تاریخ2/5/ 1384 و آ خرین جلسه در تاریخ22/8/84 انجام شد.البته در تدوین خاطرات دو جلسه از مصاحبه بخاطر همخوانی نداشتن با مطالب کتاب حذف شد .بیشتر سعی شده جاهایی که مصاحبه حساسیت دارد عین گفته های آقای فضلی نژاد بدون هیچ تغییری آورده شود.اصل نوار و اسناد درآرشیو تاریخ شفاهی، سازمان کتابخانه ها وموزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی نگهداری می شود.
قابل ذکر است که کارتدوین این خاطرات به تنهایی میسر نبود و دوستان زیادی زحمت کشیدند تا این خاطرات آماده چاپ شود .بخصوص مساعدتها وراهنمایی های ارزنده جناب آقای ابوالفضل حسن آبادی سرپرست اسنادسازمان کتابخانه ها و موزه ها آستان قدس رضوی باعث شد تا این کار شروع شود ،جای سپاسگزاری دارد .همچنین از آقای محمد نظرزاده کارشناس مسئول آرشیو تاریخ شفاهی که اسناد و مدارک در اختیارم گذاشتند،آقای سنابادی عزیز کارشناس مصاحبه،آقای اکبر سفری مقدم که به نوعی همکاری نمودند سپاسگزاری می شود.
زحت پیاده سازی نوارهای این مصاحبه بر عهده سرکار خانم مهشید عسکریان وخانم طاهره گمراتیان بود که کمال تشکر دارم،همچنین از خانم زهرا آخرتی که کار تایپ اولیه انجام دادند و خانم طاهره زیدانلو به خاطر نمایه سازی سپاسگزاری می شود.
غلامرضا آذری خاکستر
بهار 1386
[آغاز طرف A از نوار شماره 1646
س• .
به عنوان اولین سؤال خواهش می کنم خودتون معرفی کنید و از سوابق خانوادگی تان بفرمایید؟
ج :مهدی فضلی نژاد هستم ، متولد مشهد .
س: متولد چه سالی ؟
ج: 1305 ،گویا متولد 1307 بودم یک برادری داشتم که شناسنامه برای اون گرفته بودن، فوت کرده بود.
بعد شناسنامه بنام من کردند .
س: در ارتباط با وجهه تسمیه فامیلتون توضیح دهید ؟
ج: در اینجا یک مسئله پیش می یاد که بعضی وقتها برخورد پیدا می شه بین من وعموهام.
هر دو تا فامیلشون همین الان هم وجود دارند، زرافشانها تو بازار هستند .پدربزرگ2 من که فامیلش فضلی نژاد بوده و انتخاب کرده حالا به هر علتی ما نمی دونیم!
چرا فضلی نژاد انتخاب کرده؟
دو تا از سه تا یا چهار تا از دامادش را به اسم خودش فامیل می گیره.
یعنی پسر خاله های من و دائی من همه فضلی نژاد هستند.
بعدها به دایی می گفتم: بابا، بابات چکار کرد اسم زرافشان نگذاشت روی ما، فضلی نژاد گذاشت.
ما نه به زر بابا رسیدیم و نه به فضل شما تونستیم نائل بشیم.علی الحاله ما را فضلی نژاد که بدون اینکه خواسته پدرم باشه،پدربزرگم به اسم خودش فامیل فضلی نژاد انتخاب کرده .تقریباً می شه گفت: هفتاد و پنج درصد فامیل خانوادگی من در تهران زندگی می کردند و توشون از سرمایه دارهای خیلی گردن کلفت که قبل از انقلاب از ایران رفتند.
س: متولدکدام محله مشهد هستید؟
ج: همین محله سرشور روبروی کوچه میلانی
س:در رابطه با کوچه سرشور بیشتر بفرمائید؟
وجه تسمیه اش چه بود؟
ج: از من این سؤال نکنید چون من جستجوگر تاریخ و محله ام نبودم.
نمی تونستم باشم .بلکه سر پرشوری داشتم.
ما تا هفت سالگی در منزل پدربزرگم که بعد منزل مرحوم شیخ احمد شاهرودی گردید سکنی داشتیم.
پدر من زرگر بود عموهای من هم زرگر بودند .
در زندگی من فقط یک دفعه یادمه که از اون همیشه لذت بردم و فقط یکدفعه پدر من را بغل کرد و در دکان بقالی یک خوشه انگور به من داد و این خوشه انگور آنقدر شیرین و لذیذ بود که هنوز زیر زبان من مزه داره .
پدر من بنا به علتی که من نتونستم تشخیص بدم.
از خانواده ما جدا شدند ، نه به عنوان طلاقی و نه توانایی کار داشت .یک چیز بود که ما نفهمیدیم بعد داستانش تو زندگی من اثر قاطعی داشت.
س: در ارتباط با خانواده تون بیشتر توضیح دهید؟
شغل پدرتون؟
ج: همین را عرض می کنم وقتی که پدر من زرگری داشت در دالان جنوبی صحن عتیق که حالا صحن جمهوری است و آنجا مغازش به هم خورد ه و هیچی نه از امکانات مالیش و نه از چیز دیگه به دست ما نرسیده.
یعنی من موندم دو تا خواهر و یک مادر تا کلاس دوم ابتدایی که پدربزرگ بود جور ما را می کشید.
پدربزرگ فوت می کنه، مادر بزرگ هم فوت می کند.
امکانات مالیشون هم واقعاً عالی بود یک مرتبه اینها بخار می شه ،ما بچه بودیم نمی دونستیم چی شد، اینها رفت ،طلاها رفت، مغازش بالا خیابان بود رفت همه چیز رفت .
آن چیزی که برای من لذت بخش بود اینکه این پدربزرگ اینقدر دید وسیع داشت که تمام لباسهای خودش، بچه هاش با کارگراش و نوکراش یک شکل بود.چنین نبود، پدربزرگ با توجه به قدرت مالیش برای خودش اسبی یراق بکنه وتشکیلاتی داشته باشد .
من یک خاطره خوبی که دارم همیشه لذت می برم با دائیم که آن هم فضلی نژاد بود .
یک روزعصر رفته بودیم سینما برای تماشای فیلم دختر لر تو سینما ایران.
در آنجا وقتی برگشتیم پدربزرگ فهمید که ما رفتیم سینما با شلاق همچی پشت هر دو تای ما رو می زد شماها می رین سینما که واقعاً هنوز لذت می بریم از محل شلاقهای که به هر چیزی آدم نباید آنی دل ببنده.
پدر پزرگ فوت کرد 1314 جریان مسجد2پیش آمد شیخ معروف حالا اسمش....
من یک خاطره خوبی که دارم همیشه لذت می برم با دائیم که آن هم فضلی نژاد بود .
پدر پزرگ فوت کرد 1314 جریان مسجد2پیش آمد شیخ معروف حالا اسمش....
س: بهلول؟
ج: بهلول، بله.
آنجا ما سر و صداش و شنیدیم مغازه ها بسته شد.
پدربزرگ که فوت کرد.ما موندیم بی سر و پناه .پدر از یک طرف رفت پدربزرگ از یک طرف و همین مدرسه اینجا روبروی کوچه خامنه ای دست چپ مدرسه منوچهری بود و من واقعاً عجیب عشق داشتم به این مدرسه.
هیچ فکر نمی کردم به خاطر تنگنای اقتصادی ما داریم و ما نباید درس بخونیم این به ذهن من در آن بچگی فرو نمی رفت و همون خواستن عاملی شد که بعد بتونم تغییراتی تو زندگیم بدم بدون اینکه برنامه رفتن موفق باشه.
خوب مادر کار می کرد، زحمت می کشید.
واقعاً از شیره جانش به ما سه تا بچه ها می داد .ولیکن نمی رسید و من متوجه نبودم که مادرم به علت تنگنای اقتصادی در فقر نبودیم ولیکن همچی زمینه برجسته رفاه ساده را هم نداشتیم مادرم گفت: بچم می خواد کاسب بشه نمی خوام بچم درس بخونه.
این همه که درس خوندن به کجا رسیدن که تو می خوای برسی.
بنابر این ما راآوردن تو همین ناحیه سرشور به یک مغازه اتوکشی کارگری گذاشتن .
اتو کش به من گفت برو از حوض چهل پایه که این قسمت شمالی بازار سرشور که همین الان بازار قالی فروشها برو از حوض چهل پایه آب بیار.
من آنقدر وقتم را تنظیم می کردم که در زندگی من همچی وقت را تنظیم نمیکردم .بدو از مغازه می رفتم حوض چهل پایه واقعاً چهل تا پایه پله هم داشت و من بجای چهل بعد اینجا حمام سالار بهادر بود همین اول ورودی مسجد ملاحیدر اینجا حمام سالار بهادر بود از اونجا می دویدم و می اومدم و آب بر می داشتم و بعد به سرعت باد می دویدم می آمدم یک نگاه، نگاهی به مدرسه می کردم یکی دو قطره اشک می چکوندم دو بر می گشتم به اتوکشی تا استاد نفهمد که من از وقتم صرف دیدن مدرسه کردم و این خوب مدتی طول کشید تا ما در اینجا بودیم بعد از اونجا اقوام من بیشتر گلدوز بودند شوهر دومین خواهرم اینها با امکانات گلدوزی که داشتن گفتن گلدوزی یک هنر است.
رفتم گلدوزری.
س: چه مدتی در اتو کشی کار کردید؟
ج: تقریبا دو سال، دو سال و نیم.
س: پیرامون حوض چهل پایه بفرمائید؟
ج: آب انبار پله می خورد می رفت پایین.حوض انبارهای بسیار بزرگ آب درست کرده بودن که بعد از اونجا با شیرآب برمی داشتن .خاطره ای که از اونجا دارم که بعد در پزشکیم اتفاق افتاد .
اینجا شاید مورد طرحش باشه.
مردم می اومدن از آب انبارها آب بردارن چون می دیدن این تخم حشرات قرمز رنگه.
می آوردن دستمال می گرفتن زیر شیر که تو اونجا می گفتن توتو( به تخم حشرات) که آب سالم باشه در حالی که فارغ از اینکه میلیاردها میلیارد تخم ویروس و قارچ از اون رد می شه.
این خاطره در پزشکیم در جایی نقش آفرینی بالایی بود.
نه اینکه از نظر پزشکیم ندونیم ولیکن از نظر علمی بدونیم اصل برای خاطره انگیز است خوب وقتی که سال 36 بود که من 7 روز بود که از اتوکشی این وضع برداشتن من را به گلدوزی گذاشتن، در گلدوزی امکاناتی که بتونه آدم هنرمند بشه بود از جمله یکی از هنرمندان معروف گلدوز مشهد بنام آقای ولایتی که پرچمهای بسیاری از آستان قدس پرچهای اداری زیرش ولایتی نوشته و این مرد خیلی دقیق، فعال و ماهر بود.
و من هم چرخم کنار همون بود ولیکن حوصله ای که بتونم به این هنر ازش سؤال کنم که گاهی هم سؤال می کردم که جوابهای آنچنانی هم نمی داد، فکر می کرد که رقیبم.
ولیکن به ذهن من نمی رسید که بگم بابا من رفیق شما هستم ولی این طور برداشت بود.
تا سال 1320 سه چهارسالی گلدوزی کردم.
1320 جنگ شروع شد.
س:چرخ گلدوزی؟
ج: این چرخهایی بود که ما با کله چرخ را پاشنه می چرخوندیم دستگیره ای داشت که با این دستگیره می کشیدیم حرکت می کرد قلاب یا قیتون رو جانماز رو پرده رو لباس بچه می دوختیم مثل الان نبود که اتوماتیک باشه.
س: ببخشید، گلدوزی بیشتردر چه موضوعاتی بود یعنی با چه مضامینی بود؟
ج: همش مال ولایتی بود کلی شعار بود.
یا ابوالفضل العباس (ع).....
س: با توجه به وضعیت جامعه آن زمان( به هر حال دوره رضا شاه بود) برخوردی هم داشتن با افرادی که مثلاً پرچمهای مذهبی را گلدوزی می کردند؟
ج: نه اون به طور کلی در نمادهای اجتماعی اون طوری که من به نظرم میرسید مطرح بود .
رضا شاه می خواست مدرنیسم را بوجود بیاره هنر بومیست اینها را تجلی بده، بالا بیاره یا مکتوب بکنه.
همچی نبود که اون بتونه در این رابطه کاری بکنه.
این تابلو قشنگ که آقای ولایتی میدوزه عقلش برسه که این می تونه ذهن انسان را جلب بکنه.
به شعارهای مذهبی عقلش نمی رسید چیزی که من خاطرم از اون نظر مذهبی که اینها بود سال 1317 روز کشف حجاب آذر بود مادر من در همچنین موقعی از خونه میاد بیرون پاسبانی میاد روسریش را ازسرش برمی داره .این میاد خونه بعد می گه تا وقتی این نظام هست من از خونه در نمی یام یعنی توان این که آن حکومت بتواند در روابط اعتقادی و سنتی و بومی منطقه نقشی داشته باشه نبود.
س: در صحبت های جنابعالی اشاره به واقعه گوهرشاد در سال 1314 ه ش.داشتید.
در ارتباط با این موضوع بیشتر توضیح دهید؟
با توجه به اینکه شما در آن زمان سنی هم نداشتید اخبار به چه صورتی به شما می رسید؟
ج: آن قدری که من یادم می یاد تو خونه ها همین جا که ما نزدیک مسجد گوهرشاد هستیم دیگه زیاد فاصله ای نیست اونجا سر و صدای آمد شلوغ شد مسجد به توپ بستن عده زیادی را کشتن یک شیخ بهلولی بود.
معلوم نیست نوکر انگلیس هاست معلوم نیست چی ؟فرار کرده.
من که از خونه بیرون آمدم دیدم تمام آن منطقه سرشور اینها همه بسته، تعطیل هیچ جنبنده ای تکان نمی خوره در نتیجه این جریان چند روزی طول کشید که بعد دیگه ما نه در سنی بودیم که پیشگیر قضیه باشیم و نه چیزی ولیکن گاهی صدای تیری صدای توپی می رسید.
س: از تعداد کشته شدگان این حادثه آن زمان چه اخباری بود؟
ج: هیچ خبری هیچی آن چیزی که فکر می کنم چون خانواده ها کلاً خیلی محافظه کار، ترسو و توخوا بودند .این عین واقعیت حالا هر کی هر چی می خواد بگه [خنده مصاحبه شونده] س: برگردیم به ادامه خاطرات جنابعالی ، واقعه شهریور 1320 و حضور روسها در مشهد؟
از خاطرات آن زمان بفرمائید؟
ج : شوهر خواهر بزرگ من که اون هم ابوالقاسم فضلی نژاد بود پسرخالم بود این مباشر املاک مؤید ثابتی در فریمان و کته شمیشیر و سفید سنگ آن ده ریگه بود.
حالا آن که برای من سوزاننده بود به من گفتن تو برو حالا دفتر جواهری توی سرای سودمند فلکه جمهوری که حالا خراب شده در آنجا کار بکن.
حاجی تقریباً نماینده تام الاختیار مؤید ثابتی در مشهد بود برای فروش اجناسی که از دهات می آمد و چه من تو اون دفتر کار می کردم به کارهای ساده دفترداری قدیم چیزی که برای من جالب بود اول و بعد آن خاطرات تلخ براتون عرض می کنم حاجی مجله نوبهار معروف ملک شعرای بهار را می خواند و من از این مختصر سوادی که داشتم که بعد از مدرسه درآمدم هر کتابی هر چیزی پیدا می کردم میخوندم و روزنامه نوبهار برای من فرصتی بود که یک چیزی حالا گنگ یا روشنش نمی دونم در اینجا یک دو دفعه هم ملک شعرای بهار از تهران آمده بود و تو اون خیابون تهران اونجا خانه ای بود مال یکی از اقوامشان که من عصری رفتم اونجا دیدم ملک شعرای بهار سال 22-1323 بود اونجا نشسته چه بهاری بود !چه هیبتی چه انسانی!
که من اصلاً نمی دونستم آن زمان فقط از طریق روزنامه نوبهار آن هم با اندک سوادی که داشتم تحلیل میکردم این ملک شعرای بهار خیلی آدم بزرگی بود.در اون زمان جنگ شد در مشهد قحطی شد نون گیر نمی یاد به هیچ وجه.
من در دفتر حاجی جواهری نماینده آقای مؤید ثابتی بودم یک روز حاجی رو کرد به من و گفت: آقا تو باید یک کار بکنی.
چه کار؟
از مشهد باید کامیون بگیری ببرید سفید سنگ قلندرآباد گندم هایی را که می یارن بار کنید بیارین ببرین ساخلوی روسها خوب ما رفتیم کامیونها را بار می زدیم آنجا نه جاده ای بود نه امکانات تفریحی بود نه خونه ای بود هر شب ما وقتی می رسیدیم تو دهات درست جای اصطبل حیوانات با کنه موریانه دمخور بودیم و با شکل عجیبی بر میگشتیم توی مشهد تقریباً یکی دو ماه فصل تابستان کار من در سال 1322 همین بود که بعدها که حالا می بینم این آقا شده سناتور آن بابا از مملکت غریبه آمدن اینجا مردم ما دارن از گرسنگی می میرن ایشون گندمهاش رو می بره می ده به روسها.
س: ساختمان روسها کجا قرار داشت؟
ج: کنار بانک صادرات، تو خیابون امام خمینی یک هتلی بود مرکز اداریشون آنجا بود مرکز ساختمونشون خود پادگان بود.
س: از روزی که روسها وارد مشهد شدند بفرمایید؟
ج: وا...
آن چیزی که من یادم آن خصلتی که در طول تاریخ ما را نگه داشته هیچ ایده ای تفکری که انسان بتواند با یک خارجی تماس داشته باشه تو مردم نبود یادم یک شعر ساخته بودن که اون شعر "مرقع اسب تازی ما وقت دگر است" هر چنداز سال 1320 تا حالا شصت چهار سال می گذرد آنجا تو توده مردم تو مشهدی ها این غزل و یا قصیده هر چی باشه سرایده بشه نشان اینکه مردم اگر نمی تونن در مقابل دفاع بربیایند ولیکن از نظر ذهنی و روابط انسانی حاضر نیستن دم خور غریبه باشن غریبه هرکی می خواد باشه .بنابراین روسها زیاد تو خیابانها ما می دیدم سربازاشون می رفتن بالا خیابان که حالا اصلاً مردم رو بر می تافتن حالا چرا اون پدیده طولانی جامعه که مغولها را مسلمان می کنند اعراب را چیز می کنند.
ایران تنها کشوری که اعراب حمله کرده بود و اسلام آورد ما معنویتش را پذیرفتیم ولیکن عربیست را نپذیرفته فارسی زبان ما دنباله همون فارسی زبان قبل از اعراب که فردوسی حماسه ای آفریده و تنها حماسه ای در دنیاست که به شکل نظم در آمده خیلی مشکل در حالی که ایلیادو ادیسه هومر نظم نداره شرح حمله تروای هست ولیکن کلاً و کلاً آن مقداری که من یادم مردم دم خور نبودن.
علاوه بر این برای ایجاد دلهره و نگرانی و یا واقعیت داشتن که من از نزدیک شاهد نبودم شایعاتی مطرح می شد که اینها اینجوری اندو مردم بیشتر به اون شایعات گرایش پیدا می کردن و خودشون کنار می کشیدن.
س: همین شایعات چی بود آن زمان؟
ج: دخترها را بردن برداشتن مشکل ایجاد کردن رفتن مجلس رقص دائر کردن رفتن شراب خواری راه انداختن رفتن الدنگی و مستی کردند.
آن چیزی که در رابطه بعد زندگی روسها را من دیدم که بعد هم در شرایطی دیگر عملاًً متوجه شدم دنیای تفکر محدود بود انسان بیشتر ساختاری بود تا انسان اندیشمند و این را در ایران می تونیم لمس کنیم در حالی که روسها لمس کنیم که ساختار ذهنی انسان یک چیز خوراک و جنسیت اینها نیست آن چیزی که من شاهد بودم آدمکها بودند.
س: افراد روسی که مشهد آمدن بیشتر از چه قشری بودن یعنی سربازهاشون زن هم داشتن نداشتن آن جوری که توی اخبار اومده ظاهراً افسران زن هم داشتن آیا شما اطلاعاتی در این زمینه دارین؟
ج: من نه اینکه زن روسی ندیده باشم تو خیابان چرا بود نه فراوان خودشم مسئله ای بود با جامعه ای که ما نمی تونستیم بپذیریم برای هر کسی بالاخره در رابطه با برخوردش یک جانب گرایی می کنه که زنهای روسها بودن ولیکن نه به تعداد سربازهای روسی.
ولیکن از نظر اینکه اینها خانواده بودن با زن و بچشون بودن یا نبودن در اینجا ما به یک پدیده دیگری برمی خوریم در انسانی که آن پدیده علاه بر اینکه مسئله مؤید در اونجا خطاً متوقف می شه پدیده رفوژیها یا آوازه های لهستانی به ایران پیدا می شد که در اونجا من بعد می تونم ذکر خیری در ابتدا از دکتر شیخ بکنم.
س: از لحاظ اقتصادی جامعه شهریور 1320 مشهد به چه صورتی بود؟
ج: فقط یک شهر مشهد بود با بیست هزار جمعیت واسطه بین ده و مشهد هیچ کارخانهای هیچ امکانات برق، جاده، سیستم پزشکی که خود من در مسیر زندگی حداقل نیمی از دهات کشور بودم برای کار بهداشتی.
یعنی کار رساندن وسائل رفاهی فوق العاده در ایران مشکل داشت .
یک عددی من برای شما بگم که برین گران ترین جاده ای که از مشهد به سیستان و بلوچستان می سرانه در دنیا بوجود آمد این جاده ایست بخاطر اینکه تراکم جمعیت کم ما جاده را برای خدمت رساندن درست کردیم .بنابراین در جامعه آنجا اقتصاد کشاورزی بود و آن هم کشاورزی سنتی نه به عنوان کشاورزی فنی و منحنی که واقعاً در آنجا فقر مطلق در دهات حاکم بود هیچ نبود .
یعنی نقش اینها در داشت و برداشت منحصر بود در کشت و برداشت آن طرف تر همش آفتاب نشین بود.
به عنوان یک سرمایه انسانی که از زمان آزادیش استفاده بکنه مطرح بود و این رگ و ریشه فئودالیسم بود که نگذارد دهاتی و فئودالیسم از قبیل حاج حسین آقای ملک، قریشی ، کدیور ، ثابتی مؤید ثابتی چه و چه و اینها که خود من با حسین آقای ملک در تماس بودم دیدم این فئودال چیزی نمی فهمید، که اصلاً برم باهاش صحبت بکنم.
آن وقت بعد صدها پارچه آبادی که از جمله در شرایطی که بعدها برای من پیش آمد تو بهداشت کار می کردم چون اسم حاج حسین آقای ملک پیش آمد این مطرح کنم که اونجا ما زجری که از فئودالیسم برای اقتصادمون در طول تاریخ کشیدیم این بود که اینجا بعدها آن هم ادامه داد من در سال 1333 مأموریت بهداشت داشتم در روستاها کاری بکنیم که یک کارهای انجام می شد یا نمی شد کاری نداریم ولیکن به این برخوردیم که خودمون دیدیم که باغ ملک آباد در آنجا مردم خیلیروز جمعه می رن برای استخرش .
یک جریان فوق العاده کثیفی، نداشتن توالت در آنجا هرکس هم می آمد اونجا برای هشت ساعت ده ساعت یک روز دو روز می آمد دیگه همچی نبود که آنجا ساکن بشه ما به عقلمان رسید، بریم این را با حاج آقا حسین ملک مطرح کنیم که آقا یک توالتی چیزی وقتی که من رفتم با یکی دو تا از مأموران .خونشم روبروی دارایی بود همین الان هم آنجاست.
رفتیم، نشستیم.
عصری بود، که حاج آقا وضع وکیل آباد این جوری.
با یک لحن بی تربیتی: هر کس فلان کار را بکنه خودشم غلط کرده خودشم بره جهنم جمع بکنه من جمع کننده فضولات مردم نیستم...
خوب یک فئودالی که اینها اون کثافت با جون مردم بازی می کنه آلودگی ها و عفونت ها مرتب بیماری زا هستند و اینها عقلشون نرسیده که چه ارزشی داره در مقابل توالت زدن خوب با اون سرمایه ...
این پدیده اقتصاد ما در آن شرایط بود.
س: گویا با حضور روسها در شهر کمبود کالا و گرانی حکم فرما می شود؟
ج: وا..
شکر مطلقا نبود.
قند بود.
نان که عرض کردم به چه شکلی بود وسائل گرمایی مطلقاً به عنوان نفت برای روشن کردن لامپها و یا چند چیز مطلقاً در دسترس نبود.
س: آن زمان مشهد برق داشت؟
ج: برق در زمان یک برق بازاری داشت که بعد تبدیل شد به برق برزنتی.
من درست تدوین تاریخچه چیزی نمی دونم چون یک پسرخاله ای داشتم فامیلیش زرافشان بود.
همین کارخانه برق سرشور ایشون به راه انداخت.
حالا من درست نمی تونم که تطبیق بکنم که ولیکن آن چیزی که من یادم روشنایی با لامیها بود و پیدا کردن نفت خیلی مشکل بود .و یا چراغ موشی من نمی دونم چراغ موشی اطلاعی در این رابطه شما دارین یا نه؟
در توالتها چراغهای موشی دو فتیله که تو نفت یا روغن گنجه می گذاشتن که فوق العاده بدبو بود که برای روشنایی توالت در دستشویی که آن زمان آب نبود یا آفتابه بود بنابراین یک همچی امکاناتی.
دیگه، حالا کی برق آمد؟
شرایط آن را از نظر تاریخی دقیقاً نمی دانم.
س: دولت برای اینکه مردم در رفاه باشند آیا اقداماتی انجام داد؟
ج: اولاً اینکه در موقع جنگ جهانی دوم اصلا دولت در فکر نبود؟
س:بخاطر اینکه رضاشاه رفته بود؟
ج:بله.رضا شاه رفته بود و محمدرضا هم جا نیفتاده بود.
روسها از این طرف و در شمال هم و از طرف جنوب هم انگلیسیها آمده بود بنابراین دولت به مفهوم اینکه کوپن بدهد اینها اصلاً وجود نداشت نقشی از دولت نبود آن چیزی که ترس و واهمه مردم از پلیس بود و واقعاً هم همینطور از مأمور ژاندارم از مأمور دارایی از مأمور شهرداری و....
.
س: از لحاظ فرهنگی روزنامه هایی که بعد از شهریور 1320در مشهد منتشر می شد و کارهای فرهنگی که انجام شد به چه صورتی بود؟
در اینجا بنده عرض کنم که آن چیزی که من خاطرم هست ارتباط جامعه با نشریات که حالا به شکلی عملاً شاهد هستیم خیلی محدود بود .مردم روزنامه نمی خوندن.
مجله نمی خوندن .کتاب نمی خوندن.
من مقدمتاً در شرح حال اوایل 1320 روزنامه نوبهار ملک الشعرای بهار مطرح کردم چون آن آقای حاجی جواهری دوست ملک شعرا و اینها بود روزنامه را میخوند و الا تمام سرای سودمند را مطلقاً خبری از نظری که روزنامه ای مجله ای خوانده می شه وجود نداشت.
تدریجاً با عدم سلطه کافی از نظر حکومت شاهی توی مردم طوری شده بود که همه چیز را فکر می کردن به حال دولت نه به عنوان اینکه بشناسند محمدرضا شاه، رضا شاه کیه؟
ولیکن قدرتی که قاجاریه در جامعه بوجود آورده بود سرپوش گذاشته که خاطرات بس عجیبی از نظر تاریخی من دارم.
و این ته دل مردم به شکلی ترس از دولت جا افتاده بود.
کاری نداشتن دولت کیه؟
همون ترس حاکم بود.
بنابراین در یک چنین شرایطی که ترس حاکم باشد این محکوم نمی تونه انبساط پیدا کنه نسبت به جریان شهرش.
نسبت به جریان محلش، نسبت به جریان حرفه ایش.
اونجا از این نظر خیلی محدود بود تا تدریجاً به شرایطی رسیدیم که خوب سال 25-1324 که سر و صدای مجلس علیه حکومت پیدا شد افراد وارد شدند اینها خاطرات مبارزات مدرس را داشتند از زمان رضاشاه و خاطرات و مبارزات ملک المتکلمین و دهخدا و دیگران داشتن و اینها از چیزهایی بودن که دهخدا هنوز در حیات بود و آن صور اسرافیل را چاپ کرده بود که فوق العاده با قاسم خان تبریزی و آقای شیرازی که اینها صور اسرافیل را چیز کرده بودن به استناد تاریخ معاصر ایران هر شماره که صور اسرافیل که منتشر می شد بلافاصله دم در روزنامه قلقله بود که یا برای خرید خودشان یا برای فروش.
اینها فقط توانسته بود روزنامه صور اسرافیل قبل ازشماره هجده دوره اول مجلس شورای ملی سابق منتشر شد.
تا بعد میرسه به جنگ دوم جهانی این جریان روشنفکری صوراسرافیل و نسیم شمال که اینها دو تا روزنامه منورالفکر به هر شکلی به هر چیزی روشنفکر که اتیکت خاصی ندارم آن چیز که ذهن من هست چون اینها واقعاً وقتی آدم زندگی دهخدا رو می بینه خود به خود آن تفکر دهخدا را می بینه .بعد که اینها چه قدرتهایی بودند بنابراین در اونجا روزنامه های سانسور شده حکومت بود که هر چی حکومت مطرح نه به عنوان اینکه روزنامه بتونه نام روز باشه و مردم را آگاه کنه.
س: روسها از لحاظ تبلیغی، در جامعه مشهد چه کارهایی انجام می دادند؟
ج: یکی از اون پدیده هایی که بعدها ما تحلیل کردیم آزاد گذاشتن حزب توده بود.
حزب توده در مشهد خیلی پر و بال داشت و مسائلی که طرح میکردن باز از نظر جامعه قدرت درک این مفاهیم وجود نداشت ماتریالیستی یعنی چه؟
آنها مرتب روی ماتریالیستی مانیفست بحث می کردند مانیفست اول صلح جهانی نمیفهمیدن چی؟
جوانها بخصوص در حرکت به سوی کمونیسم در حرکت بودن و در مباحث در برخوردها در چیز که حالا بعد می یاد در جریان فمنیست که نمی تونست جامعه سنتی ما در درونش حضم بکنه این یک تخته ای تلخ و شور و بدمزه ارائه می شد.
تو کجا می خوای بری، اینها رو بیشتر علاقه داشتد.
تا بیان برن ماتریالیست امپریالیسم چی یا فرض کنم نظریات هگل چیه؟
یا نظریات مارکس، انگلس چیه؟
صادق چوبک می نویسد آمریکایی ها در تهران روزنامه دیلی نیوز انتشار داده یک جوانی را خواستن که بیاد روزنامه را ببره بفروشه.
بعد جوانی دیلی نیوز می گیره تو خیابان داد می زنه دیلی نیوز، دیلی نیوز، یکی میاد بجای دو قرانی یک تومان به هش می ده.
پول نداره خورد بکنه، رو میکنه من خورده ندارم می ره این طرف آن طرف پول خورد می کنه بقیش به طرف می ده.
بعد پیش خودش می گه اسم این روزنامه چی بود هی فکر می کنه یادش نمی یاد .یکدفعه پیدا کردم، پیدا کردم .داد می زنه پیری نیوز پیری نیوز [خنده مصاحبه شونده] جامعه ای نتونه اسم یک روزنامه رو بدونه بعد می تونه از محتوای فلسفی و دیالکتیک و ماتریالیست و نمی دونم جنبه های فوق العاده فنی هگل سیر بعد هگل که تز آنتی تز سنتز می فهمه یعنی چه؟
این جریان در بطن جامعه ما وجود داره که نمی تونه فرهنگ پذیری اون هم مولتی فرهنگ پذیری نه یک فرهنگ انگلیسی یا فرانسوی بلکه یک ملقمه ای از فرهنگها را در طول تاریخ داره ،نتونسته.
خوشبختانه حالا که می بینی اصلاً انگلیس بندهای شلوار کوتاه کفش پررنگهای جوانهای هلندی، خودم که در هلند درس می خوندم از اینها زیاد بود .بنابراین ما می رسیم به 1320 و اپیدمی تیفوس به وسیله مهاجرین لهستانی که مهاجر نبودن بلکه رانده شده بودند به اینجا فرستاده بودن چون در لهستان جنگ شده در یک کتاب هم پیرامون کوره های آدم سوزی مطالبی نوشته شده .
س:کتاب روژه گارودی؟
ج: نه!
نه!
حالا من اسم کتاب را نمیدانم.
علی الحاله جامعه لهستانی که به ایران آمدن، رانده شدند، هیچ حد و مرزی نداشت.
دوستی نبود که روادید، ویزایی چیزی باشه.
اینها آمدن در اطراف مشهد سکنی گزیدن حالا به هر شکل .
در مرحله اول به شکل این بود که اینها بیشتر برای غذا برای سرپناه بود، ولیکن آن چیزی که ما کنار و گوشه بودیم همراه با اینها فحشا و مسئله الکولیسم رواج زیادی داره در نتیجه تماس برمیگرده به زمستان سال 1322 در این حشر و نشر با آنها، مقدار زیادی با خودشون شپشهای آلوده به انگل تیفوس ما می گیم انگل اسپروکت تیفوس عاملش میکروب نیست اسپروکتد سیفیلس و اسپاسپروکتد تیفوس اینهاست .اسپروکتد اولین تیفوس اولین تظاهراتش تظاهرات عصبی روحی روانی است و هزیان نیست و فوق العاده کشنده و اینجا ما فقط یادم که مادر ما شب به شب موهای ما رو همه می گشت که زیر بغلهامون که باز تخم یا رشک نباشه!