پیش مصاحبه
ثبت خاطرات شفاهی بعنوان منابع کتابخانه ای کمک ارزنده ای به تاریخ معاصر می کنند. در واقع نقطه قوت این خاطرات زمانی نمایان میشود که اسناد کتبی در بایگانی ها ی محرمانه اجازه انتشار نداشته باشند .اسناد شفاهی این امکان به محققین می دهند تا بررسی ارزنده ای پیرامون وقایع تاریخی داشته باشند.
هر چند خاطرات به تنهایی نمی توانند تکمیل کننده تاریخ باشند ولی بعنوان یکی از منابع در کنار سایرمنابع مورد توجه باشند
خاطرات دکتر مهدی فضلی نژاد در حکم برگ کوچکی از تاریخ محلی محسوب می شود که راوی درصدد است تا با انتقال خاطراتش به تاریخ مشهد کمک کند هر چند در برخی از سئوالها جوابی برای گفتن نیست اما نکاتی قابل توجه در این مصاحبه وجود دارد که مدخلی برای سایر پژوشگران حوزه تاریخ شفاهی خواهد بودتا با طرح مسائل جدید به یافته های نو برسند.
در یکی از روزهای گرم اواخر تیرماه 1384 شماره تلفن یکی از پزشکان قدیمی گرفتم. تماس برقرار شد، آن سوی خط صدای رسا و قاطع مردی آمد. خودم را معرفی کردم و قرار دیداری حضوری با ایشان گذاشتم.... .
روز یکشنبه دوم مردادماه1384، نگارنده به همراه دوستانم اکبر سفری مقدم و محمد نظرزاده برای اولین جلسه جهت مصاحبه شفاهی خدمت دکتر مهدی فضلی نژاد رفتیم.محل مصاحبه مطب ایشان واقع درمشهد خیابان خسروی نو روبروی کوچه خامنه ای قرار داشت.از پله هایی باریک ساختمان قدیمی بالارفتیم .اتاق کار دکتر خیلی ساده با یک میز کار و یکی دو صندلی جهت بیماران و روی دیوار قاب عکسی که طرح جلد کتابی پیرامون حافظ تداعی می کرد..همچنین روی میز دکتر ماهنامه حافظ و روزنامه خراسان نشان از محیطی فرهنگی بود .صدای آزار دهنده کولر قدیمی باعث می شد که تا حدی از کیفیت ضبط نوارها بکاهد. بنابراین آقای فضلی نژاد کولر خاموش کرد و مصاحبه شروع کردم.
پس از یک احوال پرسی مختصر و نصب دوربین وآماده کردن ضبط ،دکتر فضلی نژاد می پرسد:من دلم می خواد ببینم انگیزه شما از اینکه سراغ من آمدین برای بیان شرح حال من و یا بیوگرافی یا از این حرفها چی بوده که بتونم بر اون روال حرکت کنم؟. چون ممکن بعضی مسائل به ذهنم برسه ،مورد پسند شما نباشه و ما نباید این کار را بکنیم که کسی خواستار یک مطلبی هست آلوده به دید طرف شود. نباید این کار را بکنیم و آن اینقدر باید صادقانه باشه و آنقدر راست باشه که طرف از انگیزه ای که پیدا کرده برای سؤال خوشحال برگرده. من از شما می پرسم، چه انگیزه ای باعث شده که شما مرا برای مصاحبه انتخاب کنید؟
ج: آرشیو تاریخ شفاهی مدیریت اسناد آستان قدس رضوی در راستای تدوین خاطرات پزشکی مشهد با تعدادی از پزشکان قدیمی مصاحبه انجام داده است ویک قضیه هم برمی گرده به خاطراتی که پزشکان از پرفسور بولون در مشهد داشتند.با تحولی که ایشان در جراحی مشهد بوجود آوردند با توجه به این انگیزه ما به سراغ اکثر پزشکان قدیمی مشهد رفته ایم که خاطرات را ثبت و ضبط و پیاده سازی نمائیم .تا محققان در آینده بتوانند از این خاطرات به عنوان یک منبع تحقیقی استفاده کنند.
خاطرات دکتر فضلی نژاد در واقع در برگیرنده سه مقطع اساسی از زندگی وی می باشند.1- دوران طفولیت و تحصیل2-شروع مبارزات سیاسی3- اقدامات پزشکی . ضبط خاطرات دکتر فضلی نژاد در 16 جلسه هفتاد دقیقیقه ای بیش از سه ماه طول کشید. اولین مصاحبه در تاریخ2/5/ 1384 و آ خرین جلسه در تاریخ22/8/84 انجام شد.البته در تدوین خاطرات دو جلسه از مصاحبه بخاطر همخوانی نداشتن با مطالب کتاب حذف شد .بیشتر سعی شده جاهایی که مصاحبه حساسیت دارد عین گفته های آقای فضلی نژاد بدون هیچ تغییری آورده شود.اصل نوار و اسناد درآرشیو تاریخ شفاهی، سازمان کتابخانه ها وموزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی نگهداری می شود.
قابل ذکر است که کارتدوین این خاطرات به تنهایی میسر نبود و دوستان زیادی زحمت کشیدند تا این خاطرات آماده چاپ شود .بخصوص مساعدتها وراهنمایی های ارزنده جناب آقای ابوالفضل حسن آبادی سرپرست اسنادسازمان کتابخانه ها و موزه ها آستان قدس رضوی باعث شد تا این کار شروع شود ،جای سپاسگزاری دارد .همچنین از آقای محمد نظرزاده کارشناس مسئول آرشیو تاریخ شفاهی که اسناد و مدارک در اختیارم گذاشتند،آقای سنابادی عزیز کارشناس مصاحبه،آقای اکبر سفری مقدم که به نوعی همکاری نمودند سپاسگزاری می شود.
زحت پیاده سازی نوارهای این مصاحبه بر عهده سرکار خانم مهشید عسکریان وخانم طاهره گمراتیان بود که کمال تشکر دارم،همچنین از خانم زهرا آخرتی که کار تایپ اولیه انجام دادند و خانم طاهره زیدانلو به خاطر نمایه سازی سپاسگزاری می شود.
غلامرضا آذری خاکستر
بهار 1386
[آغاز طرف A از نوار شماره 1646
س• . به عنوان اولین سؤال خواهش می کنم خودتون معرفی کنید و از سوابق خانوادگی تان بفرمایید؟
ج :مهدی فضلی نژاد هستم ، متولد مشهد .
س: متولد چه سالی ؟
ج: 1305 ،گویا متولد 1307 بودم یک برادری داشتم که شناسنامه برای اون گرفته بودن، فوت کرده بود. بعد شناسنامه بنام من کردند .
س: در ارتباط با وجهه تسمیه فامیلتون توضیح دهید ؟
ج: در اینجا یک مسئله پیش می یاد که بعضی وقتها برخورد پیدا می شه بین من وعموهام. هر دو تا فامیلشون همین الان هم وجود دارند، زرافشانها تو بازار هستند .پدربزرگ2 من که فامیلش فضلی نژاد بوده و انتخاب کرده حالا به هر علتی ما نمی دونیم! چرا فضلی نژاد انتخاب کرده؟ دو تا از سه تا یا چهار تا از دامادش را به اسم خودش فامیل می گیره. یعنی پسر خاله های من و دائی من همه فضلی نژاد هستند. بعدها به دایی می گفتم: بابا، بابات چکار کرد اسم زرافشان نگذاشت روی ما، فضلی نژاد گذاشت. ما نه به زر بابا رسیدیم و نه به فضل شما تونستیم نائل بشیم.علی الحاله ما را فضلی نژاد که بدون اینکه خواسته پدرم باشه،پدربزرگم به اسم خودش فامیل فضلی نژاد انتخاب کرده .تقریباً می شه گفت: هفتاد و پنج درصد فامیل خانوادگی من در تهران زندگی می کردند و توشون از سرمایه دارهای خیلی گردن کلفت که قبل از انقلاب از ایران رفتند.
س: متولدکدام محله مشهد هستید؟
ج: همین محله سرشور روبروی کوچه میلانی
س:در رابطه با کوچه سرشور بیشتر بفرمائید؟ وجه تسمیه اش چه بود؟
ج: از من این سؤال نکنید چون من جستجوگر تاریخ و محله ام نبودم. نمی تونستم باشم .بلکه سر پرشوری داشتم.
ما تا هفت سالگی در منزل پدربزرگم که بعد منزل مرحوم شیخ احمد شاهرودی گردید سکنی داشتیم. پدر من زرگر بود عموهای من هم زرگر بودند . در زندگی من فقط یک دفعه یادمه که از اون همیشه لذت بردم و فقط یکدفعه پدر من را بغل کرد و در دکان بقالی یک خوشه انگور به من داد و این خوشه انگور آنقدر شیرین و لذیذ بود که هنوز زیر زبان من مزه داره .
پدر من بنا به علتی که من نتونستم تشخیص بدم. از خانواده ما جدا شدند ، نه به عنوان طلاقی و نه توانایی کار داشت .یک چیز بود که ما نفهمیدیم بعد داستانش تو زندگی من اثر قاطعی داشت.
س: در ارتباط با خانواده تون بیشتر توضیح دهید؟ شغل پدرتون؟
ج: همین را عرض می کنم وقتی که پدر من زرگری داشت در دالان جنوبی صحن عتیق که حالا صحن جمهوری است و آنجا مغازش به هم خورد ه و هیچی نه از امکانات مالیش و نه از چیز دیگه به دست ما نرسیده. یعنی من موندم دو تا خواهر و یک مادر تا کلاس دوم ابتدایی که پدربزرگ بود جور ما را می کشید. پدربزرگ فوت می کنه، مادر بزرگ هم فوت می کند. امکانات مالیشون هم واقعاً عالی بود یک مرتبه اینها بخار می شه ،ما بچه بودیم نمی دونستیم چی شد، اینها رفت ،طلاها رفت، مغازش بالا خیابان بود رفت همه چیز رفت .
آن چیزی که برای من لذت بخش بود اینکه این پدربزرگ اینقدر دید وسیع داشت که تمام لباسهای خودش، بچه هاش با کارگراش و نوکراش یک شکل بود.چنین نبود، پدربزرگ با توجه به قدرت مالیش برای خودش اسبی یراق بکنه وتشکیلاتی داشته باشد .
من یک خاطره خوبی که دارم همیشه لذت می برم با دائیم که آن هم فضلی نژاد بود . یک روزعصر رفته بودیم سینما برای تماشای فیلم دختر لر تو سینما ایران. در آنجا وقتی برگشتیم پدربزرگ فهمید که ما رفتیم سینما با شلاق همچی پشت هر دو تای ما رو می زد شماها می رین سینما که واقعاً هنوز لذت می بریم از محل شلاقهای که به هر چیزی آدم نباید آنی دل ببنده. پدر پزرگ فوت کرد 1314 جریان مسجد2پیش آمد شیخ معروف حالا اسمش....