گفته اند: حضرت داوود چهار پسر داشت هر روز مشغول عبادت خدا بود روزی از آن روزگار که به عبادت مشغول بود در نماز به سجده رفت و وقتی از سجده برخاست دید که تمامی فرزندانش مرده اند و تنها سلیمان زنده مانده است بسیار ناراحت و غمگین شد و به آسمان نگاه غمگینی کرد در این هنگام جبرئیل فرود آمد و به پیغمبر داوود علیه السلام فرمود شکر خدا را به جا بیاور و بدان که خداوند در همه حال تو را امتحان میکند و این فرزندی که باقی مانده روزگاری به پیامبری مبعوث میشود و جانشین تو خواهد شد و خداوند به او علمی عطا میکند که تا کنون به هیچ انسان و پیغمبری عطا نکرده و قدرت بالایی بدست می آورد و با تمامی مخلوقات صحبت میکند و زبان آنها را یاد میگیرد پس حالا به ادامه عبادت مشغول شو.
خداوند متعال باد را مسخر سلیمان کرد تا بساط او را هرکجا که خواست حمل کند؛شیاطین را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگزار او باشند پرندگان را مطیع او کرد که با بال و پر خود بر سلیمان سایه افکنند
و این امتیازات موجب شد که سلطنت او به صورتی بی نظیر در آید و تمامی قدرتها متمرکز او شوند.
از خصوصیات بساط سلیمان اطلاعات دقیق و قطعی در دست نیست و نمیتوان وصعت حکومت او را بیان کرد.شیاطین هم همانند غلامانی در خدمت سلیمان بودند و برای او ساختمانها استخرها و حوضهای بزرگ میساختند از گهر دریا برای او جواهرات می آوردند و در کل همه مخلوقات تحت الفرمان سلیمان بودند.
وفات سلیمان
سالیان درازی،سلیمان در میان مردم به عدالت پرداخت مردم از روش عادلانه او در مهد آسایش و خوشی بودندو مردم در آن زمان از مزایای خوب زندگی برخوردار بودند تا آنکه آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.
روزی سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده بود و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگهان جوانی ناشناس را در کاخ خود دید از آن جوان پرسید تو کیستی که بدون اجازه وارد قصر من شدی؟گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانه ها و کاخها از کسی اجازه نمیگیرم،من ملک الموت فرشته مرگم که برای قبض روح تو آمدم سلیمان از شنیدن نام او و مأموریت خطرناکش بر خود لرزید و گفت :ممکن است مهلتی بدهی تا به کارهام رسیدگی کنم گفت:نه و در همان حال بدون اینکه به او مهلت نشستن بده جانش را گرفت .
جسد بی جان سلیمان مدتها به همان حالت ایستاده و تکیه بر عصا بود باقی ماند و سپاهیانش او را در قصر میدیدند و خیال میکردند که به بیرون نگاه میکند و هیچ موجودی از ترس سلیمان جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنکه خداوند به موریانه دستور داد تا عصای سلیمان را بخورد تا سلیمان به زمین بخورد و در آن موقع همه متوجع فت او شدند.
حکایت
در عهد حضرت سلیمان اسبها بر هوا می پریدند و در مزارع و کشتزارها فرود می آمدند و میچرخیدن و به چشمه ساران آب می خوردند در آن عهد بود که جمعی از اهالی خراسان شکایت به آن حضرت آوردند و از خرابی احوال کشت زارها داستانها بیان کردند
حضرت سلیمان ناراحت شد و دیوان فرمود تا اسبها را بگیرند و نزد او بیاورند دیوا در گرفتن اسبها سعی کردند اما هیچ فایده ای نداشت و اسبها به سبب زور و قوت پرواز میکردند و در بند دیوها نمی افتادند
ناگزیر دیوها به فکر حیله ای افتادند و بعضی از چشمه ها که اسبها از آن اب میخورند آب آن را خالی و از شراب پر کردند وقتی اسبها از چشمه ساران آب خوردند مست شدند و طاقت پرواز نداشتند
ناگزیر دیوها به فکر حیله ای افتادند و بعضی از چشمه ها که اسبها از آن اب میخورند آب آن را خالی و از شراب پر کردند وقتی اسبها از چشمه ساران آب خوردند مست شدند و طاقت پرواز نداشتند دیوها قریب هزار اسب آوردند و سلیمان اشاره به کشتن آنها کرد ناگهان فرمان خدا نازل شد که ای سلیمان دست از گشتن این جانوران بردار که نسل این حیوان فواید بسیاربر ادم دارد .
حضرت سلیمان دعایی کرد به درگاه خداوند و در خواست کرد بریده شود تا توان پرواز در آنها نماید.
دعای اسبان حضرت سلیمان نیز به قدرت اجابت شد و به حکن الهی پرهای اسبان فرو ریخت و اکنون از نسل همان 100اسب باقی مانده میباشد.
قصری از بلور اجنه شاهکارهایی در معماری داشتند که تا به حال انسان ها مانند ان رانساخته اند.
یکی از شاهکارهای آنها ساختن قصری از بلور برای حضرت سلیمان پیغمبر بود.
از جمله ساختمان هایی که اجنه برای حضرت سلیمان ساختندبناهایی مثل بیت المقدس وهیکل وتدمروسایر آثاری که هنوز هم نمونه های بسیاراز آنها در سرزمین فلسطین وشامات موجود است .
حضرت سلیمان علیه السلام حضرت سلیمان یکی از پیامبران عظیم الشان بنی اسرائیل است که از نظر مقامات مادی و معنوی، در تاریخ پیامبران بی نظیر میباشد.
نام وی در قرآن کریم 16 مرتبه در سوره های بقره، نسا، انعام، انبیا، نمل، سبا و ص آمده است.
او از مقربان درگاه الهی و بسیار شکرگزار خدا بود.
مردی عالم و دانشمند که علم حکمت و قضاوت را به خوبی میدانست.
او وارث همه مقامات حضرت داود علیه السلام، پدر خود است.
سلیمان از نوجوانی کاردان و لایق و نبوغ در او مشهود بود، بطوریکه میتوانست به درستی قضاوت و داوری کند و چون این شایستگی و وارستگی برای همه و مخصوصا پدرش، محرز و آشکار بود، لذا داود علیه السلام در آخر عمر خود، او را که سیزده سال بیشتر نداشت، به فرمان خداوند، به خلافت و جانشینی خود معین کرد.
از این رو، حضرت سلیمان، مانند پدرش، هم به مقام نبوت و هم به مقام سلطنت و پادشاهی رسید.
او پس از رسیدن به چنین مقامی، از خداوند خواست که حشمت و جاه و جلالی به او بدهد که تا آن زمان به کسی نداده باشد.
خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و نعمات و موهبات زیادی به او داد.
باد را مسخر او کرده بود که به فرمانش، حرکت میکرد.
گاهی به صورت توفنده و شدید و گاهی به صورت آرام و ملایم.
جن و گروهی از شیاطین جزو کارگران او و تحت اختیارش بودند.
علم منطق الطیر داشت که زبان همه حیوانات را می فهمید و مرغان همه زیر فرمان او بودند.
در همین زمینه، می توان به ماجرای گفتگوی هدهد با وی و ماجرای دیدار حضرت سلیمان علیه السلام با بلقیس اشاره کرد.
متاسفانه در احوالات این پیامبر بزرگوار و تاریخ زندگیش، افسانه ها و خرافاتی گفته شده و نسبت های ناروا هم به او داده اند.
ولی همه اینها اسرائیلیات و دروغ محض است.
همچنانکه در مورد پدرش،حضرت داود هم چنین بود.
این پیامبر خدا در دوران زندگیش، شهر بیت المقدس را با کمک جنیان و شیاطین بنا کرد و برای آن دوازده قلعه ساخت و بعد از اتمام آن شهر، ساختمان مسجد الاقصی را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا نمود و ستونهای آنرا از مرمر بلورین و با انواع جواهرات، مزین کرد.
به غیر از این بناها، معابد و حوض های سنگی و ساختمان های مهم دیگری هم ساخت.
قصر سلطنتی او که از چوبهای گرانبها و مزین به طلا و مرصع و جواهر، فراهم شده بود بسیار زیبا و باشکوه بود.
هم اکنون آثار بعضی از این بناها، مانند «معبد هیکل سلیمان» در فلسطین هنوز هم هست و گردشگران و توریست ها برای دیدن آن آثار شگفت انگیز به آنجا میروند.
داستان فوت حضرت سلیمان، شنیدنی است.
او در یکی از روزهای پرشکوه فرمانروائی و پیامبری، دستور داد تا هیچکس مزاحم او نشود و او ساعتی را از بالای قصر، به تماشا بنشیند، به عصای خود تکیه زد و با خوشحالی به اطراف قصر نگاه میکرد و از آنچه که خداوند به او داده بود، مسرور بود که ناگهان در کنار خود جوان خوشروئی دید که به او لبخند میزند.
سلیمان گفت: تو با اجازه چه کسی به اینجا آمده ای و کیستی؟
جوان گفت: من با اجازه صاحب اصلی قصر به اینجا آمده ام.
پیامبر خدا فهمید که، او عزرائیل است که از طرف خدا برای قبض روح او آمده است.
از این رو به او گفت: ماموریت خود را انجام بده که این روز خوشی و سرور من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله دیدار و لقائش، خوشی و سروری داشته باشم.
سلیمان از دنیا رفت، اما همچنان تکیه زده بر عصا، کسی اجازه نداشت تا به ایوان برود و بداند که او مرده است تا به امر خدا موریانه ها عصای او را جویدند و سلیمان با آن حشمت بی مثال بر ایوان قصر افتاد.
اکثر مورخین، مدت عمر او را، پنجاه و چند سال ذکر کرده اند.
سالروز ولادت حضرت سلیمان (ع) حضرت سلیمان (ع) فرزند و جانشین حضرت داود (ع) و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنیاسرائیل بود.
وی همانند پدرش علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت.
مورخان نوشتهاند حضرت داوود (ع) با کشتن جالوت طاغوت زمان خویش حکومت را به دست گرفت و حضرت سلیمان (ع) را برای نبوت و خلافت بعد از خودش به مردم معرفی کرد ولی آنها به بهانه جوان بودن حضرت سلیمان (ع) اطاعت نکردند.
حضرت سلیمان (ع) مخفیانه به تبلیغ دین پرداخت و پس از مدتی با امداد غیبی به چنان قدرت عظیمی رسید که همه موجودات در خدمت ایشان قرار گرفتند.
ایشان با این قدرت الهی حکومت را در دست گرفت و این سندی شد تا مردم بدانند که خداوند میتواند اولیا و پیامبران خود را با قدرت خودش به حکومت برساند ولی آن را به اختیار و انتخاب مردم وا گذارده است تا آنها را در دنیا آزمایش کند.
حضرت سلیمان (ع) در سیزده سالگی به جانشینی پدر انتخاب شد.
این انتخاب بر عالمان و عابدان بنیاسرائیل سنگین آمد و آنها زبان به انتقاد گشودند ولی مدتی بعد برخلاف انتظار وی را پیامبری رئوف، سلطانی عادل و حکمرانی فرزانه یافتند و از رفتار خود پشیمان شدند.
بخشهایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است.
در قرآن کریم، 17 بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند.
خداوند به او منطقالطیر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن میگفت.
داستان هدهد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است.
همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علفهای تاکستان مردی از بنیاسرائیل به وسیله گوسفندان مردی دیگر سخن به میان آمده است.
میگویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان میبخشید.
در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخنهای زیادی گفته شده است. از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ ماجرای او با ملکه سبا و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است.
در قرآن کریم، 17 بار از نام حضرت سلیمان(ع) برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند.
حضرت سلیمان سرانجام در 55 سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشگریان خود مینگریست جان به جان آفرین تسلیم کرد و مدتی اینچنین پا بر جا بود تا اینکه موریانهای عصای وی را جوید و پیکر بیجان سلیمان نقش بر زمین شد.
او را در بیت المقدس در کنار قبر پدرش داوود نبی به خاک سپردند.
سلیمان سازنده «بیت المقدس» و «هیکل ـ معبد بیت المقدس» بوده است.
او بعد از اتمام ساختن بیت المقدس با گروهى به مکه رفت و حج خانه خدا را انجام داد.
در روایت است که سلیمان با آن پادشاهى عظیمى که داشت در کمال زهد و بىاعتنائى به دنیا بود و خوراکش نان جو سبوسدار بود و لباسى از مو مىپوشید و شبها را به عبادت مىگذراند و روزها را روزه داشت.
پس از آنکه حضرت داوود به پیامبرى برگزیده شد مأموریت یافت بنىاسرائیل را به راه راست هدایت کند.
آن پیامبر خدا توانست تبهکارى و شرارتهاى بنىاسرائیل را تا حد زیادى مهار کرده و با فتح بیتالمقدس و سایر مناطق فلسطین تمدن جدیدى را بنیانگذارى کند.
یکى از کارهایى که حضرت داوود (ع) در جریان بنیانگذارى تمدن الهى انجام داد ایجاد پرستشگاه و مکان مقدس مسجد در محل فعلى مسجدالاقصى است.
به همین دلیل از این پیامبر خدا نیز به عنوان یکى از بانیان شهر بیتالمقدس نام برده شده است.
درباره تعمیر شهر بیتالمقدس و ایجاد مسجد پرستشگاه توسط حضرت داوود حکایت زیر هم نقل شده است: پس از آنکه حضرت داوود(ع) بیتالمقدس را فتح کرد درباره تجدید بناى شهر و ایجاد مسجد از طرف خداوند وحى شد که به مکانى از شهر بیتالمقدس که فرشتهاى با شمشیر برهنه ایستاده است نگاه کند و مسجد را در آنجا بسازد.
هنگامى که حضرت داوود (ع) نگاه کرد یکى از فرشتگان خدا را بالاى سنگ مشاهده نمود.
با مشاهده فرشته حضرت داوود (ع) بدون درنگ به تجدید بناى شهر و بناى مسجد مشغول شد.
گرچه حضرت داوود(ع) تعمیر شهر بیتالمقدس قدس و پرستشگاه بزرگ مسجدالاقصى آنجا را آغاز کرد ولى فرصت نیافت کار بزرگ خود را به ثمر برساند.
هنگامى که آن حضرت متوجه شد مرگ به او نزدیک شده است به فرزندش سلیمان چنین گفت: اى سلیمان!
خداوند به من فرمان داده بود که مسجد و خانهاى برایش در این شهر (بیتالمقدس) بنا کنم.
با این که مقدمات کار را آغاز کردهام ولى گویا تقدیر خداوند این است که من از این جهان بروم و ادامه کار را به تو بسپارم.
اکنون به تو که بعد از من پیامبر و جانشین من خواهى شد، سفارش مىکنم که در ساختن این مسجد شکوهمند لحظهاى درنگ نکنى.
پس از وفات حضرت داوود پرستشگاهى که بعدها مسجدالاقصى نام گرفت با شکوه فراوانى توسط حضرت سلیمان ساخته شد.
شهر قدس نیز مقر سلطنت این پیامبر الهى شد.
بنابر این حدود هشتاد سال حضرت داوود (ع) و حضرت سلیمان (ع) در این شهر حکومت تشکیل دادند.
خداوند به حضرت سلیمان (ع) نعمتهای فراوان داد.
در قرآن میفرماید: «باد را به تسخیر سلیمان قرار دادیم» بعضی از دیوها و اجنه را نیز در اختیار او قرار داد تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند.
غیر از این موارد به سلیمان زبان پرندگان آموخت تا بتواند از نواها و نالههای آنها مطلع شود و ضمیر آنها را بخواند.
سلیمان به وسیله اجنه قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد.
حضرت سلیمان یکی از پیامبران الهی است که از طرف پروردگار در این دنیا دارای حکومت و سلطنت بسیار وسیع و با عظمتی بود تا آنجا که چنین سلطنتی برای هیچکس بعد از او پیدا نشد.
در آیات قرآن کریم به صورت غیر مستقیم از وزیر حضرت سیمان نام برده شده که وی نامش آصف بن برخیا میباشد که خود دارای مقام والائی است و به تعبیر قرآن از علم الکتاب بهرهای داشته است.
مجموعه امکانات و توانمندی حکومتی حضرت سلیمان آنچنان بینظیر و چشمگیر بود که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این دنیا مییافت و میتوانست با مرگ مبارزه کند این شخص حتما سلیمان بن داوود بود چرا که خداوند حکومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند قرب و منزلت الهی به او عطا کرده بود.
در ماجرای آوردن تخت بلقیس ملکه سبا از یمن به فلسطین آصف بن برخیا به حضرت سلیمان گفت که من میتوانم در کمتر از چشم بر هم زدنی این کار را بکنم و این کار را انجام داد.
حضرت سلیمان علیه السلام خداوند به حضرت سلیمان علیه السلام نعمتهای فراوان داد.
در قرآن میفرماید: « باد را به تسخیر سلیمان قرار دادیم ».
بعضی از دیوها و اجنّه را نیز در اختیار او قرار داد تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند.
غیر از این موارد، به سلیمان زبان پرندگان آموخت تا بتواند از نواها و ناله های آنها مطّلع شود و ضمیر آنها را بخواند.
سلیمان به وسیله اجنه، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد.
روزی یکی از پرندگان برای او خبر آورد که در همسایگی مملکت تو زنی صاحب کمال و جمال وجود دارد که صاحب ملکی با شکوه است و مردمانش خورشید پرست هستند.
شیطان بر ارواح و اراده های آنان مسلّط و آنها را از راه حق منع و به راه کفر و ضلال انداخته است.
سلیمان خطاب به هُدهُد گفت: به زودی معلوم می کنم که آیا راست گفته ای یا دروغ.
آنگاه به هدهد گفت: نامه مرا به قصر آنها ببر.
خود را در مکانی مخفی نما و هوش دار که چه می گویند.
نامه سلیمان به ابن مضمون بود: به نام خداوند بخشنده مهربان.
ای مردمان!
این نامه ای است از سلیمان.
آیا خود را برتر از من می دانید؟
سربلندی و تکبر نکنید.
به سوی من ایمان آورید و مسلمان شوید.
هدهد نامه را در قصر افکند.
یکی از درباریان آن را یافت و به بلقیس داد.
بلقیس نامه را خواند.
سران نظامی و سیاسی را خواست و آنها را از مضمون نامه آگاه کرد و راه چاره خواست.
سیاستمداران و لشکرداران گفتند: ما تمام و کمال در اختیار توأیم.
امر، امر توست.
هر چه فرمایی ما انجامش می دهیم.
بلقیس گفت: من هدیه ای برای او می فرستم.
منتظر می مانم تا رسولانم جوابی متناسب بیاورند.
این هدیه او را بر ما خواهد شناساند و معلوم خواهد کرد که اگر پادشاه است میل به دنیا خواهد کرد و هدیه ما را نیز خواهد پذیرفت.
در این صورت خواهیم دانست که قدرت ندارد تا بر ما غالب شود.
اگر هم نپذیرفت، معلوم می شود که قدرت خارق العاده ای دارد و ما را یارای مقابله با او نخواهد بود.
چون پیکهای بلقیس به همراه هدایا نزد سلیمان آمدند و هدایا را به سلیمان پیش کش کردند، سلیمان با ناراحتی گفت: آیا مرا امداد و اعانت به حال خود میکنید؟
حال آنکه آنچه خداوند به من داده است، بهتر از آنچه است که شما به من میدهید.
پس رو به فرستادگان بلقیس نموده گفتند: با تمام هدایایی که آورده اید، برگردید.
بدانید که من با لشکری عظیم که تاب مقاومت را از شما بستاند، به سویتان خواهم آمد و مغلوبتان خواهم ساخت.
فرستاده های بلقیس بازگشتند: آنچه را از سلیمان دیده و شنیده بودند برای او بیان کردند.
بلقیس چاره ای جز تسلیم ندید.
پس به سوی سلیمان روانه شد.
سلیمان از نیّت آنها آگاه شد.
به اطرافیان گفت: می خواهم قبل از اینکه بلقیس وارد کاخ من شود، تخت او اینجا حاضر باشد.
هر کس چاره ای اندیشید، فردی از جنّیان گفت: ای سلیمان!
من می توانم تخت او را قبل از آنکه از جای برخیزی، حاضر کنم.
سلیمان گفت: زودتر از آن، آیا کسی می تواند این کار را انجام دهد؟
آصف برخیا که وزیر سلیمان بود گفت ای رسول خدا من به اذن خدا، می توانم قبل از آنکه چشم را بر هم بنهی، تخت را حاضر کنم.
پس نام خدای را بر زبان جاری ساخت و تخت را حاضر شد.
بلقیس وارد کاخ شد.
قدرت سلیمان را دید، از شرک و خورشید پرستی روی گرداند و به سلیمان و خدای او ایمان آورد.
داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن و انس و پرندگان او را همراهی می کردند، عبورشان به سرزمین مورچگان (سرزمینی در نزدیکی طائف و به قول بعضی در نزدیکی شام) افتاد.
یکی از مورچه ها با تعجیل سایر مورچگان را آگاه ساخت و به ایشان گفتبه خانه هایتان پناه ببرید و از مسیر سلیمان(ع) و یارانش دور شوید تا آنها شما را زیر پاهایشان لگدکوب نکنند.
باد، صدای آن مورچه را به گوش سلیمان(ع) رسانید و سلیمان(ع) دستور داد تا او را به حضورش بیاورند.
سپس به او گفت مگر نمی دانی که من پیامبر خدا هستم و از جانب انبیاء ستمی به دیگران نمی رسد؟
مورچه پاسخ داد چرا میدانم.
سلیمان(ع) گفت: پس چرا مورچگان را از ما ترسانیدی؟
مورچه پاسخ داد منظور من این بود که آنها عظمت و شوکت ترا مشاهده نکنند تا خود را در مقابل تو حقیر پندارند و ناسپاسی به درگاه خداوند آغاز نمایند.
سخنان مورچه در نظر سلیمان(ع) معقول آمد.
سپس مورچه سلیمان(ع) را خطاب داد و گفت آیا می دانی چرا خداوند از میان تمام قدرت ها باد را برای حرکت دادن تخت تو انتخاب نمود؟
سلیمان(ع) جواب داد نمی دانم.
مورچه گفت برای اینکه بدانی تمام این قدرت و شوکت و مقام تو بر باد است و تو مغرور و متکبر نگردی.
آنگاه سلیمان(ع) تبسم کرد و فرمود:"پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود را که به من و پدرم عطا فرمودی، عنایت فرما..." روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.
سلیمان(ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان(ع) مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت: "ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم." سلیمان به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای؟
مورچه گفت آری او می گوید: ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
منبع: رسولی محلاتی قصص قران یاتاریخ انبیا جلد دوم