گفته اند: حضرت داوود چهار پسر داشت هر روز مشغول عبادت خدا بود روزی از آن روزگار که به عبادت مشغول بود در نماز به سجده رفت و وقتی از سجده برخاست دید که تمامی فرزندانش مرده اند و تنها سلیمان زنده مانده است بسیار ناراحت و غمگین شد و به آسمان نگاه غمگینی کرد در این هنگام جبرئیل فرود آمد و به پیغمبر داوود علیه السلام فرمود شکر خدا را به جا بیاور و بدان که خداوند در همه حال تو را امتحان میکند و این فرزندی که باقی مانده روزگاری به پیامبری مبعوث میشود و جانشین تو خواهد شد و خداوند به او علمی عطا میکند که تا کنون به هیچ انسان و پیغمبری عطا نکرده و قدرت بالایی بدست می آورد و با تمامی مخلوقات صحبت میکند و زبان آنها را یاد میگیرد پس حالا به ادامه عبادت مشغول شو.
خداوند متعال باد را مسخر سلیمان کرد تا بساط او را هرکجا که خواست حمل کند؛شیاطین را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگزار او باشند پرندگان را مطیع او کرد که با بال و پر خود بر سلیمان سایه افکنند
و این امتیازات موجب شد که سلطنت او به صورتی بی نظیر در آید و تمامی قدرتها متمرکز او شوند.
از خصوصیات بساط سلیمان اطلاعات دقیق و قطعی در دست نیست و نمیتوان وصعت حکومت او را بیان کرد.شیاطین هم همانند غلامانی در خدمت سلیمان بودند و برای او ساختمانها استخرها و حوضهای بزرگ میساختند از گهر دریا برای او جواهرات می آوردند و در کل همه مخلوقات تحت الفرمان سلیمان بودند.
وفات سلیمان
سالیان درازی،سلیمان در میان مردم به عدالت پرداخت مردم از روش عادلانه او در مهد آسایش و خوشی بودندو مردم در آن زمان از مزایای خوب زندگی برخوردار بودند تا آنکه آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.
روزی سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده بود و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگهان جوانی ناشناس را در کاخ خود دید از آن جوان پرسید تو کیستی که بدون اجازه وارد قصر من شدی؟گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانه ها و کاخها از کسی اجازه نمیگیرم،من ملک الموت فرشته مرگم که برای قبض روح تو آمدم سلیمان از شنیدن نام او و مأموریت خطرناکش بر خود لرزید و گفت :ممکن است مهلتی بدهی تا به کارهام رسیدگی کنم گفت:نه و در همان حال بدون اینکه به او مهلت نشستن بده جانش را گرفت . جسد بی جان سلیمان مدتها به همان حالت ایستاده و تکیه بر عصا بود باقی ماند و سپاهیانش او را در قصر میدیدند و خیال میکردند که به بیرون نگاه میکند و هیچ موجودی از ترس سلیمان جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنکه خداوند به موریانه دستور داد تا عصای سلیمان را بخورد تا سلیمان به زمین بخورد و در آن موقع همه متوجع فت او شدند.
حکایت
در عهد حضرت سلیمان اسبها بر هوا می پریدند و در مزارع و کشتزارها فرود می آمدند و میچرخیدن و به چشمه ساران آب می خوردند در آن عهد بود که جمعی از اهالی خراسان شکایت به آن حضرت آوردند و از خرابی احوال کشت زارها داستانها بیان کردند
حضرت سلیمان ناراحت شد و دیوان فرمود تا اسبها را بگیرند و نزد او بیاورند دیوا در گرفتن اسبها سعی کردند اما هیچ فایده ای نداشت و اسبها به سبب زور و قوت پرواز میکردند و در بند دیوها نمی افتادند
ناگزیر دیوها به فکر حیله ای افتادند و بعضی از چشمه ها که اسبها از آن اب میخورند آب آن را خالی و از شراب پر کردند وقتی اسبها از چشمه ساران آب خوردند مست شدند و طاقت پرواز نداشتند