کم نبودند شاعران ونویسند گانی که به جهات گوناگون وتهمتهای
رنگارنگ به بند زندان گرفتارآمدند وعمری را در کند وزنجیر خودکامگان
گذراندند وسرانجام یا در زندان اززندان زندگی ره به عالم بقا بردند ویا تن خسته و کوفته را با باری سنگین از رنج روزگار ازآن سمج تنگ وتاریک بیرون کشیدند وچون اناری آب گرفته بقیه عمر رادراندوه روزهای شادابی وجوانی گذراندند تا سرانجام مرگ آنهارااز زندگانی به حیف گرفت.
هرچند زندگی این زندانیان برای آنها جز اندوه ودرد ثمری نداشت اما حاصل این رنج همچون آب وروغنی بود که خمیرمایه اصلی شعروآثارآنها شد وآب ورنگی به شعر آنها بخشید که شعررااز حد متعارف وشاعر راازحد شاعران زمان خویش فراتر برد وآنان رابرقله شعر وادب زمان خویش قرارداد.
((مسعود سعد سلمان )) بیگمان اگر مسعود سعد سلمان به زندان نیفتاده بود، شاعری بود ازپیروان راستین عنصری ودر حدواندازه معزی یا ابوالفرج یا مثلا عمعق بخارایی که شعر آنها در سینه مردم جایی ندارد ودیوانهای آنها خواننده ای.
یکی از خصوصیات برجسته اشعار زندانی-حبسیه- این است که این گونه اشعار مرثیه اند، منتها مرثیه هایی بر تن مرده خویش، برپیکری که هنوز نفس می کشد، می فهمد، قوه ادراک دارد ومهمتر ازهمه بندی در دست و رنج گویی هر بیت شعر خویش را همچو آهنی گداخته در آب درد ورنج می زنند وآن راآب دیده ومحکم میکنند؛ بقول مسعود سعد سلمان :
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر پیوند عمر من نشدی نظم جان فزای
خصوصیات دیگر اینگونه اشعار صداقتی است که در بیت بیت اینگونه اشعار دیده می شود .درد و رنج چون می صوفیانه ای است که همه رنگها و ریاها و دورویی ها را از وجود آدمی می زداید گویی بوته ایی است قوی که زر وجود انسان زجر کشیده را پاک و صاف می کند.
سخنی نیز که از این دل پاک بی غش بر می خیزد سخنی صادق است، زیرا زندانی برای که دروغ بگوید و ریا کند؟
برای سنگهای در و دیوار؟
یا روزنی که ده موکل بر سر آن گماشته اند ؟
یا حصیر پاره ای که زیر پای زندانی یا از خون پای به زنجیر بسته ی او خیس شده است یا از اشک چشم خون گرفته او؟
ببینید چه صداقت کودکانه ای در این شعر در زندان متولد شده خاقانی دیده می شود :
آمد آن مرغ نامه آور دوست صبحگاهی کزآشیان برخاست
دید از جایی بر نخاستمش طیره بنشست وسرگران برخاست اژدها خفته بود برپایم نتوانستم آن زمان برخاست پای من زیر کوه آهن بود کوه برپای چون توان برخاست؟
این رنگ صداقتی که به شعر زده می شود آن را به حد شعر به مفهوم اصلی خویش، نزدیک میکندواین جرأت را به محقق میدهد که بدون تردید، بگوید شعر مسعود سعد سلمان – حبسیه ها- و شعرخاقانی شروانی در بین شاعران قصیده سرایان قرن ششم، شعرترین است، زیرا اینگونه اشعار بررسته اند نه بر بسته و جوششی اند نه کوششی.
خصوصیات دیگر این زندان نامه ها این است که رنگ نوعی ناامیدی و دل زدگی و بیزاری از هستی دنیا در آنها دیده می شودکه دل خواننده را میسوزاند و آب در چشم می آورد؛ البته این ناامیدی وقتی که با درد دوری از زن و فرزند و پدر و مادر و خویش و دوست
می آمیزد و از دست رفتن جاه و مقام و عزت شخص نیز بر آن مزید میشود به نوعی سرخوردگی سیاه و کشنده بدل می شود که تراژدی زندگی شاعر را غمناکتر و دلسوزنده تر می کند.
خصوصیت دیگر این حبسیه ها این است که شاعر به هر نوعی تلاش می کند که بی گناهی خویش راثابت کند از خدمات خود در دربار از نبرد ها وکارهایی که برای مٌلک وملک کرده است،از بزرگی قدر خود واز هنرهای خویش می سراید تا گذشته را به یاد بیاورد، به همین جهت، گاهی این زندان نامه ها رنگ حماسی ونوعی فخریه به خود می گیرد،که شایان توجه است:
امروز منم چو ماری اندر سله ای زآوازۀ من دراین جهان ولوله ای
بر من هرموی اگر شودسلسله ای ازچرخ فلک نکرد خواهم گله ای
دیوان/720
یا :
هرجاکه زفضل پیشگاهی است منم وآن کو یک تن شها،سپاهی است،منم
گر دعوی ملک را گواهی است،منم گر بر سخن ازقیاس شاهی است،منم
دیوان/712
این مجموعه سبب شده است که شعر حبسیه نه در ردیف مرثیه، که خود نوعی مستقل از انواع ادبی محسوب شود.
مسعود سعتد سلمان، از اولین شاعرانی است که در خارج از ایران متولد شده است، در همان جا پرورش یافته، جاه ومقامی یافته، به زندان افتاده وسرانجام پس از در آمدن از زندان تن به خاک سپرده است.
همه اختلافاتی که در تاریخ تولد اوهست، محققان به این نیجه رسیده اند که
بین سالهای438تا440 درشهر لاهور در خانواده ای که اصلا همدانی بود اند، متولد شده است پدر او سعد سلمان، از مستوفیان مجدود ابن مسعود وگویا از ظریفان وسخن سنجان زمان خود بوده است.بنا بر گفته خود شاعر،خاندان او همه صاحب جاه ومقام در دربر غزنویان هند بوده اند.
مسعود سعد سلمان ،دوره جوانی را زیر سایه پدر صاحب جاه خویش، ودر نزد استادان بنام،به فرا گیری علوم وفنون شاعری ودرباری پرداخت وبه پیشنهاد پدر به خدمت ابراهیم بن مسعود درآمد وندیم خاص فرزند سلطان، سیف الدو له محمود شدوبه او دل بست وبه همین جهت ،چون سیف الدوله محمود به حکومت هند رسید،مسعود سعد به همراه او، عازم سرزمین هندوستان شد.
مسعود سعد سلمان ،دوره جوانی را زیر سایه پدر صاحب جاه خویش، ودر نزد استادان بنام،به فرا گیری علوم وفــنون شاعری ودرباری پرداخت وبه پـیشنهاد پدر به خدمت ابراهیم بن مسعود درآمد وندیم خاص فرزند سلطان، سیف الدو له محمود شــدوبه او دل بست وبه همیـــن جـــهت ،چون سیف الـــدوله محمود به حکومت هند رسید،مسعود سعد به همراه او، عازم سرزمین هندوستان شد.
دوره عزت وامارت مسعود سعد ،منحصر به همین دوره است که در نزد خاندان خود ودرباریان به حرمت تمام بود وشعرایی چون ابو الفرج رونـی وسیــدمحمد ناصر علوی واختری و...شعرهابه نزد او فرستـــادند،او هم ضمن بنای قصــری در لاهور،از طرف مدح امرای غزنوی می گفتواز طرف دیـــگر ،خود شعر پذیر شاعران بود وسخاوتمندانه صله های فراوان به شاعران می بخشید ودر این مورد ،ضرب المثل شده بود.
اما این دوران خوش دیری نپایید ،زیرا که سیف الدوله محمود را به اتهام سر کشی بر پدر و قصد رفتن به دربارملکشاه، در بند کشیدند واطرا فیان اورا نیز به زندانهای گوناگون افکندند،از آن جمله،مسعود سعد سلمان، اول در قلعه (دهک)وبعد ازآن در قلعه(سو)و(نای)، مجموعاًبه مدت ده سال، باز داشت شد: هفت سالم بکوفت(سو)و(دهک) بعدازآنم سه سال، قلعه (نای) گویا در قلعه(سو)بود که با منجمی به نام (بهرامی)آشنا شد وازاو نجوم آموخت: اگـــر نــبــودی بیچـاره پـیـر (بـهرامــــی) چـگونه بـود حال من انـدر این زندان گهی صفت کٌنـدم حالهای گردش چــرخ گهی بیان دهدم رازهای چــرخ کیان مــرا زصحبت اوشد درسـت علم نـجــوم حساب شد همه هیات زمین وزمان چنان شدم که بگویم نه برگمان،به یقین که چندباشـدیـک لحظه چـرخ رادوران قلعه نای نیز جای زندانیان سیاسی بوده است ومعمولاَ شاهزادگان را در آن باز داشت می کردند.
محل این قلعه نای نیز به درستی مشخص نیست، ولی آنچه مسلم است بر کوههای بسیار بلند بوده است وبه قول خود مسعود، از بلندی،همنشین قضا بوده است وقضا،همزانوی شاعر که سپیده دمان از نزد او،بر زمین قضا می پرا کنده است ودر آن سمجی وسوراخی به نام زندان،که روزنه ای بر بالای سقف دارد که روز چون ستاره ای می نماید واز دو قطره باران فقط یکی به درون زندان می افتد.
مسعود سعد از سختی این زندان، ناله ها دارد وچون همنوایی ندارد،با زهره وماه درد دل میکند،سردی زمستان وبی هیزمی وبی روغنی از سویی وگرمی طاقت فرسای تابستان، از سویی دیگر، اورا می آزارد وبه فر یاد در می آورد.
در این زندان، شکایت نامه ها وشفیع نامه هایی به ابو الرشد رشید ابن محتاج، سپهبد زمان سلطان ابراهیم واز یاران قدیم خود، عبد الحمید شیرازی وزیر سلطان ابراهیم، منصور ابن سعید میمندی، صاحب دیوان عرض وبالاخره عمید الملک عماد الدوله ابو القاسم خاص، می فرستد و سر انجام همین عمید الملک شفیع او می شود واو رااز بند میرهاند.
پس از رهایی از زندان، جازه رفتن به هند-لاهور- می یابد وبه اموال پدر پیر خویش رسیدگی میکند.
این رهایی باید حدود سال 490بوده باشد واین تاریخ، دو سا ل قبل از مرگ سلطان ابراهیم است.
در دوره رهایی، مسعود سعد سلمان، بنا بر مساعدت بو نصر فارسی-پیشکار وسپهسالار شیرزادابن مسعود ابن ابراهیم- وبه مقامی نسبتا والا رسیده وندیم ومحرم اسرار او شده بود وپس از تصرف شهر چالندر، ابو نصر فارسی، حکومت انجا را به مسعود سعد سپرده است وعلت اینکه در بعضی مآخذ، او را امیر مسعود نامیده اند، باید همین امر بوده باشد.
وبه هر صورت، دوران خوشی شاعر ، چندان نمیپاید وبالاخره، حاسدان ابو نصر، تیشه به ریشه اوزدند وبا ریشه کن شدن ابو نصر، بیخ شادی مسعود سعد نیز کنده شد، اورااز حکومت چالندرمعزول کردند، املاک او را از دست او گرفتند خانه اورا به غارت بردند ووقتی که برای داد خواهی به غزنین آمد او را گرفتند و در قلعه (مرنج) به زندان انداختند وباز دوران اسارت وبد بختی شا عر شروع شد.
این حبس وگرفتاری، به مدت قریب 8سال ادامه یافت وسرانجام با پایمردی ثقه الملک، در حدود سال 500هجری از زندان رهایی یافت.
بعد از رهایی شاعر مصیبت دیده ورنج کشیده، پیر وخسته ناتوان، به کتابداری دار الکتاب سلطنتی گماشته شد، ولی از تن 19سال ستم دیده وشکنجه دیده چه توانی واز دل غمزده ومصیبت دیده، چه لبخند شادی می تواند بر خیزد؟
تا بالاخره شاعر ما در حدود سال 515، از زندان هستی رها می شودوبه خاک گرفتار می آید.واین مطابق گفته اوست که: (تا حشر مگر که وقف زندانم؟) *** تنها اثری که فعلا از شاعر در دست است، دیوان اوست که شامل قصاید، ترکیب بندها وتر جیع بندها، مثنوی کوتاهی –که شبیه کارنامه بلخ سنایی است- شهر آشوبی وچند غزل ورباعی.
*** با بررسی کلی دیوان مسعود سعد سلمان، مای توان این شعر پارسی گوی هند نشین رااز سایر شعرای پیش از خود وهم عصرانش، جدا کرد ودر تیره شاعران مداح وقصیده گوی درباری، او را شاعری ممتاز مبتکر شناخت، به چند جهت: 1-او،اولین شاعر بنامی است که در خارج از ایران متولد شدهوبه زبان پارسی شعر گفته است، اگر چه اصل او ایرانی است، ولی پرورش یافته سرزمین هندوستان است، به همین جهت از طرفی، او رواج هنده زبان پارسی آن سرزمین است واز طرفی او رواج دهنده زبان شعر پارسی آن سرزمین است واز طرفی بعضی ظرافت گویی ها یی که ما، بعد ها در شعر پارسی هند می بینیم، در شعر امیر خسرو دهلوی وامیر حسن دهلوی است.
- اگر چه خصوصیات زبان خراسانی به طورکلی در اشعارش دیده میشود، ولی مخصوصا در حبسیه ها وغزلیات، دگر گونی زبان ولطافت ونرمی آن به چشم می خورد.
کافی است به چند بیت از غزل او توجه شود: آمــدآهسته با کرشمه ونـــاز دوش نـــزد مــن آن نگــار طـــراز زلف پرپیچ بر شکسته به گل چشم پرخواب سرمه کرده به ناز بـر نهـاده بـر ابــروان چــوگـان تیر غمزه بـــه چشم تیر انــداز...
که رنگ وبویی از شعر سعدی شیرازی را به مشام می رساند- 2- تا آنجایی که دیوانهای شاعران تا به امروز نشان میدهد، او اولین شاعر زندانی- سیاسی است که حبسیه هایی از او به جا مانده، در این حبسیه ها به قدری ظرفت طبع همراه با سوز دل ودرد درون وجود دارد وبه قدری شا عر کلام خود را درد آمیز کرده ودر بیان حالات خود، استادی به خرج داده است، که در ذهن پارسی زبانان ، نام مسعود سعد با شعر حبسیه آمیخته است وشاید جز معدودی ندانندف که در بین شاعران پارسی گوی- به غیر از شاعران دو قرن اخیر- می توان نام حدود 15 شاعر را ذکر کرد که به زندان افتاده اند وحبسیه سروده اند.
بنابر این، در سرودن این نوع ادبیف مسعود سعد، برترین است وصاحب سبک.
3- بسیاری از محققان معتقدند که پیش از مسعود سعد سلمان، کسی ( مستزاد) نسروده است.
با جستجو در دیوان شاعران پیش از مسعود ، شعری به مستزاد دیده نشده، فقط در اسرار التئحید محمد ابن منور، نقل شده است که شیخ ابو سعید ابی الخیر، در پاسخ کسی که از او دربارۀ تصوّف پر سیده بود گفت: از دوست پیام آمد کاراسته کن کار این است شریعت مـهــر دل پیــش آروفضـول ازره بردار ایــن است طریقت به جز این بیت دیگر شعری به صرت مستزاد دیده نشده است.
در دیوان مسعود سعد سلمان، شعری به صورت مستزاد ، در مدح سلطان مسعود دیده می شود که مصراعکهای زیادی، هم قا فیه اند وهر مصرع آن ، به گونه اشعار مثلث-سه پاره ای- سروده شد است.
4- در دیوان مسعود سعد شهرآشوبی دیده می شود، که بر طبق تحقیقات استاد ارجمند آقای گلچین معانی، اولین شهر آشوبی است که در شعر فارسی دیده شده است.
شهر آشوب یا شهر انگیز، شعری است که شاعر، در بارۀ اهل حِرَف یک شهر، با زبانی لطیف وعاشقانه می سراید.
در قرن شم شاعر دیگری به نام مهستی گنجوی نیز شهرآشوبی دارد، که تذکره نویسانی که به این نوع شعر آگاهی نداشتند، از روی محتوای این شهر آشوب، دربارۀاین شاعره خوش ذوق، قضاوتهای بی موردی کرده اند .
به هر صورت شهر آشوب مسعود سعد به صورت قطعی جدا از هم،حداقل دو بیت وحد اکثر هفت بیت سروده سده ودر هر قسمت،یکی از شاغلان را مورد خطاب قرار داده است وبا زبان عاشقانه وحس تعلیلی زیبا اورا ستوده است.
عنوانهای هر قطعه مورزون است، مثلاً (صفت دلبر کشتی گیر است) یا(صفت یار کبوتر باز است)و...
این شهر آشوب ها،از جهت آشنایی بامسائل اجتماعی ومردمی هر دوره قابل ملاحظه است واز راه اینگونه شعرها می توان به شناخت جامعه شاعر پی برد وآلات و وسایلی را که هر یک در کار خود به کار می برده اند، شناخت، مثلاً (صفت یار فالگیر بود) می گوید: ای فالگیر کودک،فالـــــــم ز روی تو با روشنایی مه و با سعد مشتری هستت زنخ بلورین گوی ودرآن بلور پیدا خیال حسـن لطیفــی و دلبری دارندصــورت پری اندربــــــــلور وتو گوی بــلور داری در صـــــورت پری این شهرآشوب از 92 قطعه زیبا تشکیل شده است.
5- در دیوان مسعود سعد ، 12قطعه درباره ماههای فارسی ، 30قطعه درباره روزهای فرس :( اورمزد روز،اردیبهشت،شهریور روز...)که کاملا ابتکاری است و نشان میدهد که مسعود سعد نه تنها به نام روزهای ایرانی،بلکه به آداب ایرانیان کاملا آشنایی و دلبستگی داشته است واحتمالا توقف طولانی او در هندوستان به آشنایی او با پارسیان هند سبب این آشنایی شده است.
-البته در هر قطعه ای مدح ملک ارسلان ابن مسعود را آورده است و گویا نام روزهای پارسی بهانه ایی بوده است برای مدح ممدوح- برای نمونه: گوش روز گوش روز ای نگار مشگین خـــال گوش بر بط بگیر و نیک بمـــال من ز بهر سماع خواهم گّـــــوش بی سماعم مدار در هر حـــال من نگنجم ز شادی انـــدر پوست ملک و خسرو ستـــوده خصال همچنین هفت قطعه بنام روزهای هفته ، در مدح ملک ارسلان دارد که هر قطعه شامل 5 بیت است که در آن هر روزی را به ستاره ای منصوب میدارد و آن را بهانه مدح قرار میدهد، مثلا : جــــمـــــــعـــــــــــــه آدینـــه مـــزاج زهــــــــــره دارد چون آمد لهو و شـــــادی آرد ای زهـــــــره جــمال باده در ده کام روزم باده به گــــــــــوارد بر یاد خدایــــــــگان عــــــالــــم کو ملک جهان به عـــدل دارد سلطان ملک ارسلان که جودش چون چرخ همی زمین نــگارد مهر ار نبود چو مهــــــــر تـــــابـد ابرار نبــــــود چو ابــــر بــــارد با توجه به این نکات است که مسعود سعد سلمان د ر حد خود ، شاعری مبتکر و در بیان زندان نامه ها شاعری صاحب سبک است.
شرح حال خاقانی نام وی به احتمال یقین بدیل است.
چنان که خود می گوید: بدل من آمدم اندر جهان سنایی را بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد خاقانی خود در تحفه الراقعین ودیوان اشعارش به لقب خود اشاره میکند: آزادان را نبـیــنـی افضـــل از آزادی دو حــرف اول او در آغاز حال یعنی پیش از آنکه به خاقان اکبر منوچهر شروانشاه بپیوندد حقایقی تخلص می کرده وخاقان اکبر به لقب خاقانی داده است.
شادی آبادی ،شرح این بیت خاقانی : شاه سخن به خدمت شاه سخا رسید شاه سخا سخن ز فلک دید برترش در دیباچه تحفه الراقعین نیز به لقب وتخلص های خود اشاره میکند:(مگ ناظم این تحفه حسان العجم الخاقانی الحقایقی وقتی خدمت این سلطان در یافت...) در دیوانش نیز خودرا نایب حسان می نامد: خاقانیی که نایب حسان مصطفی است حســـان عـجــم نـهــاد نــامــم نام پدرش علی و پیشه او درود گری بوده است که خاقانی در اشعار خود بدان اشاره می کند: وز سوی پــدردروگرم دان استاد سخن تراش دوران مادش عیسوی نسطوری واز اسرای روم بوده وبعد از آزادی به دین اسلام مشرف گردیده وبه شغل طباخی اشتغال داشته است .او در ستایش مادر خود می گوید: کـــارم زمــزاج بــــــد نــرستـی کـــر نــــه برکــات مادرستی آن پیرزنی که مرد معنی است آن رابعه ای که ثانیش نیست پس کرده گزین به عقل والهام بـرکیش کشیش دین اسلام تولد خاقانی در شروان از بلاد اران است چنانکه خود می گوید : عیــب شروان مـکن که خاقانی هست ازآن شهرکابتداش شراست سال تولد او به تحقیق معلوم نیست؛ عده ای از محققین با توجه به بعضی اشعار او تولد وی را 500 هجری دانسته اند: پانصد هجرت جو من نزاد یگانه باز دو گانه کنم دعای صفاهان خاقانی از کودکی در دامان عم خویش کافی الدین عمربن عثمان پرورش یافت که طبیب وفیلسوفی عالیقدر بود ومانند پدری مهربان به تعلیم وتربیت او همت گماشت وفلسفه و ادب وحکمت و طب وعربی را به او آموخت .
گو یند خاقانی چون نمی خواسته شغل پدرش را پیشه کند وپدر اصرار داشته است از وی رنجیده خاطر شده ونزد عمویش رفته ومدت هفت سال در کنف حمایت وپرورش عم خویش بوده، چنان که در این بیت میگوید: حـافــظ بٌـــده از پی کمـالــــم از آتـــش وآب هـفــت سـالـم در 25 سالگی عموی خود را از دست چنان که میگوید : چون پای دلم به گنج در کوفت سالم در بیست وپنـج در کوفت بعد از در گذشت عم، خاقانی که استعداد سرشاری در فراگیری علوم داشت به نزد استاد ومربی دیگری که نظام الدین ابوالعلاء گنجوی بود رفت که او در دربار منوچهر شروانشاه استاد الشعرا بود وتوسط او به دربار خاقان اکبر ابوالهیجا منوچهربن فریدون شروانشاه راه پیدا کرد وتخلص خاقانی پیدا کرد.
ابو العلاء گنجوی به تربیت او همت گماشت ودختر خویش را به وی داد اما دیری نگذشت که بین استاد وشاگرد کدورت پیش آمد ابو العلاء که از او رنجیده خاطر شده بود ،درباره خدمات وتربیت خود گفته است: توای فضل الدین اگر راست پرسی به جان عزیزت که از تو نه شادم چوشـاعر شدی بردمت نـزد خاقـان بـه خـاقـانیـت من لقـب بـرنهـادم بعد از ورود به خدمت منوچهربن فریدون شروانشاه،خاقانی به دربار شروانشاه اختصاص یافت وصلت های گران از آن پادشاه بدو رسید.
علامه شبلی نعمانی در شعر العجم می گوید: (خاقانی ملک الشعرای شروانشاه برای هر قصیده هزار اشرفی از دربار انعام می گرفت).
خاقانی بعد از مدتی با اجازه شروانشاه از راه ری عازم خراسان شد.وی در ری سخت بیمار شد واز طرفی بر اثر در گیری در خراسان از رفتن صرف نظر کردوبه شروان باز گشت.
او در آرزوی دیدار خراسان می گوید: گفتـم بــه ری مــراد دل آسان بـرآورم زآنجا سفربـه خاک خراسان برآورم ایزدنخواست آنچه دلم خواست لاجرم هر لحظه آهی از دل سوزان برآورم چندی بعد خاقانی برای زیارت کعبه از شروانشاه اجازه خواست وبه عراق عجم آمد ودر همدان به خدمت سلطان محمد ابن محمود ابن محمد ابن ملکشاه سلجوقی رسید که در تحفه الراقعین به آن اشاره میکند : طوبی لک اگر کنی تجسم زی روضۀ کشور چهارم پیشانی ملک یافت مقصود از داغ محمدبن محمود در باز گشت به شرئان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست لیکن میان او وشروانشاه به علت نا معلومی که شاید سعایت ساعیان بوده است کار به نقار وکدورت کشید وبه حبس شاعر انجامید.
حبس خاقانی به مدت هفت سال طول کشید واین سبب سرودن چند قصیدۀ حبسیۀ زیبا شد که در لطف وانسجام عدیم النظیر است.
از قصاید حبسیات اوست به این مطلع: مرا زانصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا علی الله از بد دوران علی الله تـــبـرا از خــدا دوران تــبـرا خاقانی در سال 569،در زمان پادشاهی اخستان،قصیده ای در مدح عصمت الدین سرود و از او خواست که برای گرفتن اجازه ی سفر حج شفاعت کند.
چون از این سفر دوم بازگشت فرزندش رشید الدین در عنفوان شباب،در سن بیست سالگی به سال 571 در گذشت.او در مرگ فرزند خود مراثی سوزناکی سرود: صبحگاهی سرخوناب جگربگشایید ژالۀ صبحدم از نرگس تو بگشایید چندین ازین واقعه نگذشته بود که مادر وخواهر خردسال رشید الدین نیز سر درنقاب خاک کشیدند وخاقانی را بیشتر ماتم زده وعزادار ساختند.خاقانی ترک علائق کرده گوشۀ عزلت برگزید.خاقانی در مرگ زن ودخترش اشعاری سروده است از جمله در قطعه ای گوید: پســر داشتم چون بلنـد آفتــابی زناگه بــه تاری مغاکش سپردم به درد پسر مادرش چون فروشد بهخاک آن تن درد ناکش سپردم فلکی شروانی،بعضی او را استاد خاقانی دانسته اند وبرخی دیگرهر دو را شاگرد ابو العلاءگنجوی می دانند.
خاقانی درمرثیه او قطعۀ زیر را سروده است: عطسۀ سحرحلال من فلکی بود بود به ده فن ز راز نه فلـک آگاه درآخر...
خاقانی در آخر عمر در تبریز عزلت اختیار نموده ودر سال 595 هجری در همانجا وفات یافت ودر محلۀ سرخاب مدفون گردید.
دولتشاه سمر قندی مینویسد : (در سرخاب تبریز آسوده است ،ومرقد او الیوم مشهور ومقرر است.
قبر ظهیر الدین طاهر ابن محمد فاریابی رحمه الله علیه وملک الشعرا شاه فوربن محمد نیشابوری هر دو در پهلوی خاقانی است .) چون در محلۀ سرخاب جمعی از شعرا مدفون شده بودند آنجا را مقبره الشعرا می نامیدند ؛ ولی در قرون بعد در نتیجۀ زمین لرزه های شدید این محله واین مقبره ها از بین رفته واثری از آن بر جا نیست.
چندحبسیه ازمسعود سعدسلمان شهر آشوب ((یار عبنر فروش را گوید)) دو زلف تو صمنا عنبروتوعطاری به عنبر تو همی حاجت اوفتد ما را مرافراق تودیوانه کردوسرگردان ز بــــهــر ایـزد!
در یاب مـرمـرا یــارا بمال بر تن من زلف عنبرینت را عـلاج مــردم دیوانـــه عنـــبـر سارا «در حق یار میهمان گوید» میزبـان کــرد مــرا دوش بُــتــم آن گرانمـایـــه تـــر از درّخــوشــاب مجلسی داشتم آراسته خـوب از گل ونرگس وسیم و می شراب چشم او نرگس ورخسارش گل زنـخش سـیـب و لـب لعل، شراب «در حق دلبر نابینا گفت» گر زمـن زاری هست همــواری کــارم از تــو چراســت نــاهـمـوار؟
همچنــان کز شیار ،گِل بـبــری هـمچنان گردعشق تــو شــد یــار هست ما را بــه تخم صبر، نیاز بـــر دل بــنـده تـخــم صـبــر بـکــار «وصف دلدار در دیـده او» مقطّعـات ((نصیحت)) عذربیمنفعت نهادن چیست؟
پیش دانش بـر ایـستادن چیست؟
مرگ رازاده ایم ومرده نه ایم خـویشتـن را غــرور دادن چیست؟
پس چودرجمله،می ببایدمرد همه را ای شگفت، زادن چیست؟
درِ رنجـی کـه مـنـفعت نکنــد بـرتــن خویشتن گشادن چیست؟
روزی خویشتن خورد هر کس خلــق را در هــم اوفتادن چیست؟
دیگران چون پــس از تــو بردارند این به کف کردنونهادن چیست؟
رباعیّات قبله است به دوستی ندای تومرا جان است به راستی هوای تو مرا امروزچوکس نیست به جای تومرا در جمله،چه بهـتـر از رضای تو مرا * * * نــالنـده تــر از نــایم درقـلعه نـای همسایه ماه گشته ازتندی جای نه طبع مرابه جایونه دستونه پای ایشاه جهان رحم کن ازبهر خدای * * * چندی از اشعار خیّام 1 ایآتش سودای توخونکرده جگرها بر باد شده در سر سودای توسرها در گلشن امّید به شاخ شجـرمن گلها نشکفتند و بــر آمد نــه ثمرها ای در سر عشاق زشورتوشغبها وی در دل زهّــاد زسـوز تــو اثـــرها آلوده بــه خونابۀ هجر تو روان ها پــالوده زاندیشۀ وصل تــو جــگرها وی مهرۀ امّید مــرا زخم زمــانــه درششدرعشق تـوفروبسته گذرها کردم خطرو برسر کوی توگذشتم بسیار کندعاشق ازاینگونه خطر ها خاقانی ازآنگه که خبریافت ازعشقت از بی خبری او به جهان رفت خبر ها 2 * * * به یــکـی نـامـه خودم در یـاب به دو انگشت کاغذم در یاب به فراقی که ســوزدم کشتی به پیـامی که سازدم در یاب درد مـن بــر طبیب عرض مکن تو مسیح منـی خودم دریاب کارم ازدست شدزدست فراق دست در دامنـت زدم در یاب من ازخیره کــش فـــراق هنوز دیــت وصــل نـستـدم دریاب الـلّـه الـلّّّـه کــه از عذاب سفر به علی الـلّـه در آمدم دریاب درد مـنــدم زنــقـل خــانــۀ آب به گــلاب و طـبـر زدم در یاب منکه دریک دو نه سه چاریکی بستۀ شـشـدر آمـــدم دریاب من که خاقانیم به دست عنا چــون خیــال مشعبدم دریاب رباعیّات دانی زچه یک نام حق آمدغـفّار یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر گرجاهلی ازجهل نکردی گنهی پس عفوهمیشه مینشستی بیکار * * * اینام تودرشهربه خوبی مشهور وصل تـــو تمنــای هـــزاران مهجـور بــا روی کافتاب ازو یــابـــد نـــور شروان به بهشت ماندای بچه حور * * * خود را مپسنددلپسندهمه باش نقصان بپذیرو سود مند هـمـه باش فارغ زلباس عافیت باش چونخل بر خاک نشین وسربلند هـمـه باش موضوع: حبسیّه خاقانی شروانی مسعود سعد سلمان زیر نظر استاد محترم: سرکار خانم خدابنده گرد آورندگان: زینب صارم صفّاری محبوبه حسینی هما سرافراز منابع ومآخذ: رنجنامه زندانی نای ومرنج شرح گزیدۀ اشعار مسعود سعد سلمان توضیح وگزارش: دکتر رضا اشرف زاده ناشر: نشر صالح قطع: وزیری چاپ اول،1374 و دیوان خاقانی شروانی مطابق نسخه خطی763هجری «از مجموعۀ شخصی» بامقدّمه: استاد بدیع الزّمان فروزانفر به اهتمام: جهانگیر منصور ناشر: انتشارات نگاه چاپ اول،1375