دانلود تحقیق فلسفه فارابی

Word 205 KB 21511 19
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • از عصر فارابی تا عصر سبزواری، یعنی از قرن نهم تا نوزدهم میلادی، مبحث خلق جهان و حدوث و قدم عالم مهم ترین بحث تفکر اسلامی بود.[۱] فارابی به پیروی از ارسطو معتقد بود که جهان «قدیم» است.

    اما برای آنکه از چهارچوب تعلیمات قرآنی خارج نشود، سعی کرد بین عقیده ارسطو و مسئله خلق جهان در قرآن راهی بیابد.

    به همین سبب سعی می کرد موضوع «فیضان» و «[تجلی]» را با روش عقلی توضیح دهد.

    او عقل و انواع آن را ابداع خداوند می داند.

    اما اظهار می دارد که این ابداع در زمان اتفاق نیفتاده است..[۲] او معتقد است که «عقل فعال» ارسطو همان وحی قرآنی است..[۳]
    فلسفه فارابی آمیزه‌ای است از حکمت ارسطویی و نو افلاطونی که رنگ اسلامی و به خصوص شیعی اثناعشری به خود گرفته‌است.

    او در منطق و طبیعیات، ارسطویی است و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در مابعدالطبیعه به مکتب فلوطینی گرایش دارد.
    وحدت فلسفه
    فارابی از کسانی است که می‌خواهند آراء مختلف را با هم وفق دهند.

    او در این راه بر همه گذشتگان خود نیز سبقت گرفت.

    او در این راه تا آن جا پیش رفت که گفت: فلسفه، یکی بیشتر نیست و حقیقت فلسفی هر چند مکاتب فلسفی متعدد باشند متعدد نیست.
    فارابی به وحدت فلسفه سخت معتقد بود و برای اثبات آن براهین و ادله بسیاری ذکر کرد و رسائل متعدد نوشت که از آن جمله، کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو» به دست ما رسیده‌است.
    وی معتقد بود که اگر حقیقت فلسفی واحد است، بایدبتوان در میان افکار فلاسفه بزرگ به ویژه افلاطون و ارسطو توافقی پدید آورد.

    اساسا وقتی غایت و هدف این دو حکیم بزرگ، بحث درباره حقیقتی یکتا بوده‌است، چگونه ممکن است در آراء و افکار، با هم اختلاف داشته باشند؟
    فارابی میان این دو فیلسوف یونانی پاره‌ای اختلافات یافته بود، اما معتقد بود که این اختلافات، اختلافاتی سطحی است و در مورد مسائل اساسی نیست.

    مخصوصا آنکه آن‌ها مبدع و پدیدآورنده فلسفه بوده و همه حکمای بعدی کم و بیش، به این دو متکی هستند.
    مسائلی که به عنوان اختلاف مبانی افلاطون و ارسطو مطرح بود و فارابی درصدد هماهنگ ساختن بین آنها برآمد، عبارت بودند از:
    روش زندگی افلاطون و ارسطو، روش فلسفی افلاطون و ارسطو، نظریه مُثُل، نظریه معرفت یا تذکر، حدوث و قدم، نظریه عادت.
    البته تردیدی نیست که فارابی در این امر رنج بسیاری متحمل شده است؛ اما نکته مهم در این رابطه این است که یکی از منابع او برای انجام این مقصود، کتاب «اثولوجیا» یا «ربوبیت» بود که یکی از بخش‌های کتاب «تاسوعات» فلوطین می‌باشد.

    وی فکر می‌کرد که این کتاب متعلق به ارسطو است و چون در آن به یک سلسله آراء افلاطونی برخورد کرده بود، همین امر او را بر این کار، تشویق می‌کرد.

    (در حالی که مطالب این کتاب، ارتباطی با ارسطو نداشت.)
    بنابراین، اگر چه فارابی در کار خود به توفیق کامل دست نیافت، ولی راه را برای دیگر فلاسفه اسلامی گشود.

    بدین ترتیب که میان ارسطو و عقاید اسلامی یک نوع هماهنگی ایجاد کرد و فلسفه ارسطو را جزو سرچشمه‌ها و اصول فلسفه اسلامی قرارداد.
    فلسفه فارابی
    پیرامون گرایش های این فیلسوف نامدار ایرانی، نظرات متضاد وجود دارد.

    درباره تدین یا کفر وی، اقوال بسیار گفته شده و در خصوص توافق یا تضاد آرای او با آموزه های شریعت، میان صاحبنظران اختلاف نظر وجود دارد و به خصوص، ماهیت دینی یا فلسفی «رییس مدینه فاضله» که برخاسته از فلسفه سیاسی او بود، مورد مناقشه بسیار است؛ مناقشاتی از این قبیل: آیا حاکم مدینه، فیلسوف است یا نبی؟

    منبع، موضوع و هدف معرفت او چیست؟

    آیا او با فعل و انفعالاتی که در قوه ناطقه اش رخ می دهد ، «عقل هیولایی» اش را به «عقل مستفاد» مبدل می سازد و به وسیله براهین عقلانی، به «معرفت عقلی» یعنی شناخت ماهیت اشیاء نائل می آید و یا اینکه از طریق قوه متخیله اش ملهم شده و با «معرفت عملی»، به رابطه اشیاء و نتایج امور واقف می گردد؟

    آیا در مخیله اهل مدینه فاضله، صوری محاکی می شود یا اینکه آنان با توسل به عقل نظری، به قوانین عالم علوی پی می برند؟

    آیا منبع شناخت، عقل است یا وحی؟

    آیا نظریه «نبوت» فارابی، با نظریه «فیلسوف-پادشاه» افلاطون سازگاری دارد و یا گرته برداری از آن است؟


    • دوستان و دشمنان فیلسوف چه می گویند غزالی فلاسفه را به سه گروه «دهریون»، «طبیعیون» و «الهیون» تقسیم کرد، افلاطون و ارسطو را در دسته سوم جای داد،و البته همه را نیز بی محابا از دم تیغ زندقه می گذارند: «پس واجب است که همه آنان (فلاسفه یونانی) را با آن فیلسوفان مسلمان که پیروی آنان کرده اند، همچون ابن سینا و فارابی و غیر ایشان، کافر بدانیم، ولی باید دانست که هیچکدام از فیلسوفان مسلمان، در نقل علم ارسطو، به اندازه این دو تن توانایی نشان نداده اند.» این تنها غزالی نیست که فارابی را کافر می داند، بلکه ابن خلدون، بنیانگذار فلسفه تاریخ نیز در« مقدمه ابن خلدون» ، در گفتاری تحت عنوان «در ابطال فلسفه و فساد کسانی که در آن ممارست می کنند»، فلسفه را دانشی می نامدکه «زیان عظیمی به دین می رساند» و فیلسوفان را چنین توصیف می کند: «گروهی از خردمندان نوع انسانی گمان کرده اند که ذوات و احوال کلیه عالم وجود، خواه حسی و خواه ماوراء حسی، با اسباب و علل آنها به وسیله نظریات فکری و قیاسهای عقلی ادراک می شود و تصحیح عقاید ایمانی نیز باید از ناحیه نظر و اندیشه باشد، نه از طریق شنیدن(روایت و نقل)...؛ این گروه را فلاسفه می نامند قانونی وضع کرده اند که خرد در نظر و اندیشه خود به باز شناختن حق از باطل بدان رهبری می شود و آن قانون را منطق نامیدند.

    فلاسفه گمان می کنند که سعادت در ادراک کلیه موجودات، به یاری این گونه بحث و نظر و این گونه برهان است.

    خواه در عالم حس باشد، یا در ماورای حس...

    پیشوای این شیوه ها...

    ارسطوی مقدونی است...

    (او) نخستین کسی بوده است که قوانین منطق را مرتب کرده...

    آن گاه پس از وی در اسلام هم کسانی عقاید و نظریات او را فرا گرفتند و ...

    در روزگار عباسیان (که) کتب آن گروه را متقّدمان از زبان یونانی به عربی ترجمه کردند، بسیاری از مسلمانان به کنجکاوی در آنها پرداختند و مذاهب و شیوه های ایشان را کسانی از منتسبان به علم، که خدا آنان را گمراه کرده بود، فرا گرفتند...

    نامدارترین آنها عبارت بودند از ابونصر فارابی در قرن چهارم به روزگار سیف الدوله، و ابوعلی سینا ...

    و باید دانست که راهی که آنان برگزیده و رایی که بدان معتقد شده اند، از همه وجوه باطل است.» کتمان نمی توان داشت که گفتار ابن خلدون در این باره، خود مبین مهارت و احاطه خود او بر فلسفه است.

    زیرا، عقلی و استدلالات منطقی است.

    نسبت دادن کفر و زندقه به فارابی به دلیل تعلق خاطرش به فلسفه یونانی و انتساب او به « اهل منطق»، تنها از سوی اهل سنت نبود، بلکه بعضی پیروان تشیع نیز به رد فارابی و طرفداران منطق پرداختند پس طبیعی است حال که فلسفه و دین ماهیتاً متفاوت و متنافی اند، صرف ورود فارابی به قلمرو فلسفه و توسل او به استدلال منطقی و اتکایش به عقل بشری برای ادراک ماهیت اشیاء او را در زمره نافیان دین و در تیر رس متشرعات متعبد قرار می دهد .

    در اینجا این بحث مطرح می شود که حال اگر ورود به جهان عقلانی و پی جویی به وسیله استدلالهای خرد پذیر و تایید مشروعیت و اهلیت عقل بشری به عنوان ابزاری برای ادراک حقایق ماوراء حسی و شناخت جهان ، نفی دین به شمار رود، آنگاه نه تنها فارابی، بلکه گروه کثیری از بزرگان جهان اسلام در معرض اتهام قرار خواهند گرفت.

    اما مشکل خاصی در مورد فارابی وجود داشته و آن این است که برخی از مبادی و اصول فلسفه ی او و نیز یافته ها و نتایج آن، با آموزه ها و استلزامات و استنتاجات دینی، در تعارض به نظر می رسد.

    به نظر نصری نادر، نتایجی که از فلسفه مابعدالطبیعه فارابی بر می آید؛ یعنی: قدم عالم، عدم عنایت کائن اول به عالم، عدم معاد جسمانی و سعادت و تخلّد روحانی محض، که «نتیجه منطقی فلسفه فیض فارابی است»، همگی مخالف شرع است.

    مهمترین ابهامی که در این باره وجود دارد، این است که فارابی مقام فیلسوف را شامختر از نبی و شان فلسفه را اعلای از دین و استنباطات قوه ناطقه، و معرفت عقلانی را والاتر از شناخت تعبدی دینی دانسته است.

    به این ترتیب، مهمترین مشکل فارابی( با دین که تا نظریه نبوت و وحی بسط می یابد)، در درجه اول، معرفت شناسانه است.

    فارابی در فصول المدنی،تفاوت فیلسوف با نبی را در این می بیند که اولی عالم به ماهیت اشیاء است و دیگری که از طریق وحی به شناخت رسیده و فاقد معرفت نظری است.

    فقط رابطه، کاربرد و امکان اشیاء را می داند.

    زیرا او فقط صاحب عقل عملی، یعنی قوّت تمیز اوامر و نواهی است.

    مسئله دیگر، مرتبت پایینتر قوه مخیله نسبت به قوه ناطقه است، زیرا قوه مخیله از مثالاتی که عقل فعال بر او حکایت می کند، حقیقت را در می یابد.

    در حالی که قوه ناطقه، حقیقت را بی واسطه و مستقیم مشاهده می کند.

    پس، مقام فیلسوف که قوه ناطقه اش مفیض عقل فعال است، از نبی که قوه متخیله اش فائض می شود، بالاتر است.

    «ریچارد والرز» در ترجمه و تفسیر خود از کتاب مبادی آراء اهل المدینه الفاضله معتقد است به اینکه، به نظر فارابی، بیشتر مردم حقیقت را از طریق تمثیل که حاصل کوششهای شاعران و پیامبران است، ادراک می کنند.

    و نتیجه می گیرد که، به این ترتیب فارابی برای کسب معرفت از طریق تمثیل، ارزش کمتری از فلسفه و تعقل قائل است و اعتقادی به اینکه فلسفه پیش در آمد و هموار کننده فهم آموزه های دینی است، ندارد.

    والرز می گوید فارابی شناخت دینی را مناسب کسانی می دید که بالطبع یا به عادت، استعداد درک مستقل از حقیقت را ندارند.

    با این حال دلیل دیگری که بر ضدیت فلسفه فارابی با دیانت ارائه می شود این است که او دین را جزئی و موکول و منوط به عرف و عادات و متنازل بر حسب نیازهای قومی خاص و در زمانی خاص می داند.

    نسبیت دینی در فلسفه فارابی، در مراتبی فراتر از یونیورسالیسم (کل گرایی) عقلانی است.

    مباحث خاص فارابی در فلسفه و حکمت نیز با دیانت ارتباط پیدا می کند.

    منتقدان فارابی می گویند که او فیلسوف- پادشاه افلاطون را با مفاهیم اسلامی تطبیق داده و با مفاهیم دینی تاویل کرده و در این کار مقاصدی توجیه گرانه تعقیب می نموده است.

    به نظر آنان، برای نظم بخشیدن به جامعه متشکل از عوامی که فقط از راه اقناع و خطابه به مشروعیت حاکم، تسلیم می شوند، دین بیش از فلسفه قادر به تاسیس و هدایت یک نظام سیاسی است.

    فارابی چون باور داشت که دین قادر است راه را بر تفکر عقلانی بگشاید، سیاست شرعیه را ، راه تشویق و شکوفایی فلسفه دانست.

    • فلسفه ، معرفت به خدا یکتاست فلسفه از نگاه فارابی،همان معرفت به خداوند یکتاست و از این لحاظ با دین که آن نیز بر بنیاد توحید و ایمان به وجود خداوند بنا شده است، تفاوتی ندارد.

    غایت و نهایت مقصودی که انسان برای آن خلق شده، درک «اصل اول» است و همین ادراک نیز متضمن سعادت و خلود است.

    از دیدگاه فارابی، تفاوت دین و فلسفه،یک تفاوت متدولوژیک است.

    مخاطبان دین در نظر او کسانی هستند که بالقوه یا بالفعل فاقد قدرت عملیات عقلانی می باشند.

    پس نبی، حقایق و معارف الهی را مطابق با فاهمه ایشان، از راه مثال و حکایت، یعنی از طریق تصرف در قوه متخیله، به مردم ارائه می کند و آنان را به وسیله نهادها و خطابه ها اقناع و مجاب می سازد.

    ولی، زبان فلسفه، زبان تخصص، ایجاز، دقت در تعریف و برهان و خاصه کسانی است که بالذات و نیز از راه پرورش و تهذیب نفس و کسب آموزش، قادر به دریافت حقیقت خالص می باشند.

    از این لحاظ، فلسفه بر دین متقدم است؛ اما نفس فلسفه و نفس دین؛ چرا که این هر دو یکی اند.

    بلکه تنها روش و مخاطبین فلسفه، بر روش و مخاطبان دینی، از لحاظ شرفی متقدم است.

    شان والایی که در فلسفه فارابی به عقل داده می شود، اعطای اهلیت و قدرت وضع نوامیس و اصول اخلاقی است.

    بخصوص که رئیس مدینه، واضع اوامر و نواهی اعمال ارادی اهل مدینه، در هدایت آنها برای تحصیل سعادت است.

    چون او مستکمل به علم نظری و مرتبط به عقل فعال است، لذا اصول قواعد رفتاری اهل مدینه را تعیین می کند.

    خلاصه اینکه، در فلسفه فارابی مقام نبی، پایینتر از مقام فیلسوف نیست.

    زیرا نبی خود فیلسوفی است بالتمام و مستکمل؛ اما شان فیلسوف نیز در تعالی کمال است.

    در عین حال، کتمان نمی توان داشت که چون فارابی در قوه تخیل اشکالاتی می دیده و اینکه قوه مزبور محل فرود الهامات دینی است، در موضع او نسبت به دین مشکلاتی ایجاد شده است.

    به نظر او، آن اشیاء مشترکه ای که جمیع اهل مدینه باید به ادارک آن نائل آیند، یا از طریق براهین است یا مثالات و تصاویر.

    فرق این دو ابزار شناخت در این است که در معلوم به برهان، موضوع عناد و مغالطه و سوء فهم وجود ندارد، اما در معلوم به مثال، مناقشه و مخاصمه و معانده ممکن است و موجود است.

    به این ترتیب، نخستین مشکلی که با دیانت، به ظهور یا خفا، پدید می آید، عناد و جنگ و مغلطه و سوء فهم میان پیروان است.

    دومین مساله در اینجا این است که حکایت این اشیاء به هر امت و اهل هر مدینه ای، برحسب نمادها و سمبلهایی است که نزد آن معروفتر و پسندیده تر است.

    این مثالات و نمادها، پایه سنتهای دینی قرار می گیرند که به تبع آنها، هیئتها و اشکال مستقل سیاسی متناسب با هر امت به وجود می آید.

    بر این اساس، به نظر فارابی ، سنن دینی موکول و منوط به قوم و زمان است و به همین دلیل است که هر قومی، متدین به دین خاصی است.

    زیرا، رسالت نبوت بر هر قومی، برحسب نیازهای آنان و بازگرداندنشان از راه ضلالی که طی کرده اند و هدایتشان به راه صواب، قائم و معین گردیده و نبی هر امت، طبیب یا شافی امراض نفسانی همان قوم و اختصاصاً در همان عصر است.

    در حالی که شناخت خداوند، در اصیلترین و نابترین و بی پیرایه ترین شکل خود، به مدد یونیورسالیسم (کل گرایی) عقلانی ممکن است.

    • فلسفه سیاسی فارابی و رابطه آن با دیانت به جز مباحث شناخت شناسانه و نظریه معرفت فارابی، در سیاست مدن فارابی، به ویژه در گفتارهای مربوط به ریاست مدینه، آراء اهل مدینه و نیز اجناس و انواع مدینه های مضاد مدینه فاضله، رابطه دین و فلسفه به نحو اکمل و واضحتر، قابل مشاهده است.

    مهمترین بخش فلسفه سیاسی، یعنی نظریه حکومت او، بر بنیاد حکومت انسان افضل، به منظور هدایت انسانها به سوی سعادت و کمال، در چارچوب یک اجتماع فاضل، بنا نهاده شده است.

    فارابی البته «نظریه انسان، حیوان سیاسی است» را از متقدمان یونانی اقتباس کرده، اما تشکیل حکومت توسط پیامبر(ص) و امام عصر(ع) در اسلام و تشیع نیز در افکار او بی سابقه نیست.

    فارابی در فصول المدنی در بیان خصایص و لوازم ریاست در مدینه فاضله از دو شرط: «قدرت علی الجهاد ببدنه» و و نیز «لایکون فی بدنه شیء یعوقه عن مزاوله الاشیاء الجهادیه» یاد می کند.اگر، رییس مدینه فاضله فارابی، همان فیلسوف- پادشاه افلاطون است، از اصطلاح اسلامی«جهاد» در آثار فیلسوف یونانی، اثری نمی توان یافت.

    وظیفه جنگ نیز بر عهده حکیم حاکم «پولیتیا» نیست، بلکه دفاع از مرزهای آن و سرکوب اغتشاش درون Polis، مسئولیت طبقه پاسداران است.

    یکی از آراء مشترکه ای که اهل مدینه باید به آن معرفت یابند، روحانیون و ابزاری هستند که الگوی نیکی اند: «من الابرار الذی هم القدوه».

    آیا این ابرار نمی توانند همان پیامبران پیشین باشند؟

    فارابی در بیان مدینه های غیر فاضل، به جز انواع مدینه های جاهلیه که در آثار سلف قابل تمیز و شناسایی است، از مدینه هایی به نامهای اصطلاحات قرآنی، یعنی «فاسقه»، «مبدّله» و «ضالّه» اسم می برد که به خلاف اهالی مدینه های جاهله که سعادت را نمی شناسند و «ان ارشد الیها (الی السعاده)، فلم یفهموها او لم یعتدوها» ،اهالی این مدینه به سعادت و اسباب نیل به آن آگاهند ولی عامدانه از آن اعراض می کنند.

    پس شاید بتوان نتیجه گرفت که فارابی کسانی که مسلمان نیستند را فاقد ادراک سعادت می داند فلسفه اسلامی فارابی ابونصر محمدبن طرخان بن اوزلغ فارابی که نام او در متون لاتین قرون وسطی الفارابیوس )AlphaRBIUS( یا آونصر )Avennasr( آمده است از جمله فلاسفه اسلامی و یکی از نوابغ ایرانی است و مترجمان او را “فیلسوف المسلمین” نامیده اند.

    (1) درباره روزگار زندگانی و جریان حیات فارابی اطلاعات بسیار دقیقی موجود نمی باشد نه در آثار منتشره از او شرح حالی وجود دارد و نه از معاصران او چیزی ثبت گردیده است.

    در نام و اصل و نسب او میان عالمان رجال اختلاف است عده ای او را فارسی و جماعتی او را ترکی گفته اند.

    (2) در مورد شخصیت فارابی مورخان اسلام معتقدند که فارابی زاهدپیشه و اهل عزلت و تامل بوده است و به کار معشیت و مسکن چندان اهمیت نمی داد و با وجود اینکه در دستگاه سیف الله احمدانی دارای شان و منزلت خاصی بود ولی بازهم در نهایت قناعت زندگی می کرد.

    (3) از این رو در حق فارابی گفته اند که “عاشق الفارابی فی دوله العقل ملوکا و فی العالم المادی مفلوکا” یعنی اینکه فارابی در دولت عقل همچون شاهان زندگی می کرد در حالیکه او از لحاظ مادی بسیار مفلوک بود.(4) از دیرزمان در شرق و غرب ارسطو را معلم اول و فارابی را معلم ثانی خوانده اند (5) در متون معتبر اسلامی از قرون هفتم و هشتم منظما به فارابی معلم ثانی به ارسطو به عنوان معلم اول اشاره شده است.

    در مورد وجه تسمیه فارابی به معلم ثانی 4 قول مطرح شده است: الف: برخی قائلند که چون فارابی فاضل ترین فلاسفه بعد از ارسطو و شارح بزرگ معلم اول بوده او را معلم ثانی خوانده اند.

    در زمره صاحبان این نظر می توان به دانشمندانی همچون محمد لطفی جمعه نویسنده معاصر مصری و دبور محقق هلندی را نام برد.

    ب: گروهی از محققان چه قدیم و چه جدید علت اعطایی این لقب را چیرگی فارابی در علم منطق می دانند و حتی عنوان خود ارسطو را به عنوان معلم اول نتیجه موفقیت او در تدوین منطق می دانند.

    برخی این قول را که نیز، “ابن خلدون” در مقدمه معروف خود آورده است معقول و صحیح تر از سایر اقوال می دانند.

    (6) ج: گروهی دیگر از اندیشمندان مانند نجار لقب فارابی را مرهون موفقیت او در تاسیس مکتب جدید در فلسفه می دانند و حتی او را اولین فیلسوف بزرگ اسلامی برمی شمارند.

    د: بالاخره نظریه ای که از روزگاران دیرین توسط برخی مانند حاجی خلیفه در کشف الظنون عنوان شده که: چون فارابی شارح اصلاح کننده ترجمه های ارسطو بوده است و آن را تعلیم الثانی نامیده است او را معلم ثانی خوانده اند.

    (7) لازم به بیان است که بر هریک از این اقوال ایراداتی وارد است که نمی توان آنها رانادیده گرفت.

    در مورد قول اول باید گفت که قائلان آن توضیح نمی دهند که چرا به خود ارسطو معلم اول گفته اند و اگر صرف شارح بودن و یا داشتن مقام ارجمند در فلسفه ملاک اعطای این نام است چرا به ابن رشد که شارح بزرگ ارسطو و یا ابن سینا که بزرگترین فیلسوف مشائی است لقب معلم ثانی نداده اند.

    در مورد قول دوم باید گفت که قائلین به این قول علت انتساب لقب معلم ثانی به فارابی را به خاطر تدوین نظام منطقی می دانند ولی اینجا خود اول کلام است که بعد از فارابی فیلسوفانی بزرگی آمده اند که به تدوین نظام منطقی پرداخته اند ولی به آنها اصلا این لقب داده نشده است.

    در ضمن همانطور که می دانیم میرداماد ملقب به معلم ثالث است پس چرا میرداماد که نظام منطقی را تدوین ننموده منتسب به این لقب گردیده است.

    در مورد قول سوم باید گفت که عظمت فلسفه فارابی بر هیچ اندیشمند فلسفه پوشیده نیست لکن بعد و یا قبل از فارابی کسانی بوده اند که موسس یک مکتب فلسفی قلمداد گردیده اند ولی این لقب به آنها داده نشده است.

    و در مورد قول اخیر باید گفت که بدون شک این نظریه در خور تامل و تعمق است و نمی توان به آسانی از آن گذشت لکن هرگاه این پرسش شود که چرا اصلا نوشته های ارسطو را تعلیم اول و خود حکیم را معلم اول خوانده اند و نیز چرا بعدا میرداماد را معلم ثالث خوانده اند بدون آنکه اثری به نام تعلیم ثالث آورده باشد به این نتیجه می رسیم که این دلیل نیز نمی تواند ملاک رضایت بخش و قانع کننده ای باشد.

    در آخر این بحث نظر “سیدحسین نصر” را در مورد عنوان یا لقب معلم ثانی می آوریم، وی ابتدا به معنای معلم می پردازد و می گوید: “معلم در اصطلاح خاصی که اکنون مطرح است اطلاق به شخصی می شود که در واقع تعیین کننده حدود علوم و روش های مختلف کسب علم و قراردهنده آنها در سلسله مراتبی باشد که پیوستگی دانش و شعب آن را حفظ نماید.

    با توجه به اینکه از یک سو به اهمیت توحید در معارف اسلامی و پیوستگی علوم در اسلام که مانند شاخه های یک درخت همواره به تنه تنومند وحی قرآنی متصل است و از سوی دیگر هم ارسطو و هم فارابی در تقسیم بندی علوم وتدوین روش های گوناگون علمی در تمدن یونانی اسلامی صائب بودن این نظر بیشتر آشکار می شود.

    (8) در مورد تحصیلات و اساتید فارابی باید گفت که فارابی جهت تحصیل جدی و منظم در زمینه عربیت و منطق و فلسفه و سایر علوم به بغداد رفته است.

    وی دربغداد منطق را نزد ابوشیر متی بن یونس (متوفی 328ه-.ق) یاد گرفت و در آنجا بود که علم نحو را نزد ا بوبکر بن سراج فرا گرفت.

    فارابی بعد از تحصیل علم منطق در بغداد و کسب مهارت در عربیت راهی حران شد و به حلقه درس معلمی نصرانی به نام یوحنابن حیلان درآمد و پیش همو و شاید گروهی دیگر از ترسایان مجموعه های ثلاثی (نحو، بلاغت و منطق) و رباعی (حساب، موسیقی، هندسه و فلک) را فرا گرفت.

    (9) از شاگردان فارابی می توان ابوزکریا یحیی بن عدی المنطقی (متونی) 364ه-.ق) و ابراهیم بن عدی را نام برد ابوزکریا به سبب ترجمه کتب ارسطو معروف است وی تالیفات فارابی را با خط خود می نوشت و ملحض می کرد.

    (10) برخی درباره وی قائلند که ابوزکریا از طریق فارابی دور شده است و به مذهب رازی متمایل گشته است.

    (11) از شاگردان ابوزکریا می توان به ابو سلیمان محمد بن طاهر بن بهرام سیستانی (متونی 371 یا 391ه-.ق) اشاره نمود.

    وی از بزرگترین فیلسوفان و منطقیان سده چهارم ایران است.(12) ابراهیم بن عدی را نباید با یحیی بن عدی اشتباه گرفت.

    این دونسبتی باهم ندارند.

    می گویند ی در حلب شاگرد فارابی بوده و فارابی شرح کتاب البرهان ارسطو را برای او بیان کرده است.

    (13) فارابی از جمله فیلسوفانی است که بر بسیاری از متفکران و فیلسوفان خود تاثیر گذاشته و فیلسوفان بعدی هر یک به نوعی از آرا ی فارابی متاثر گشته اند.

    البته باید گفت که این تاثیر فارابی لزوما جنبه ایجابی نداشته است بلکه در مواردی فلاسفه بعد از فارابی نقدهایی بر آرا فارابی وارد نموده اند.

    با این توصیفی که گذشت باید گفت که از جمله فیلسوفان و متفکرانی که به نحوی متاثر از آرا فارابی بوده اند عبارتند از: ابوالحسن عاری، ابن سینا، ابن رشد، ابن میمون، لوکری، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد، ملاصدرا، ملاهادی سبزواری.

    که ما از پرداختن به این تاثیرات فارابی بر فیلسوفان بعدی صرف نظر می کنیم.

    از دیگر مسائلی که باید دربار ه فارابی به آنها اشاره گردد در مورد آثار و تالیفات اوست.

    آثار فارابی را می توان به دو دسته بزرگ تقسیم نمود.

    یک دسته از آنها در زمینه منطق است و دسته دوم به مطالعاتی نیز فلسفه، طبیعیات، ریاضیات، مابعدالطبیعه، علم اخلاق و سیاست می پردازد که ما در اینجا فقط به نام این آثار اکتفا می نماییم.

    خداوند در فلسفه فارابی فارابی پیش از آنکه درباره ذات و صفات خداوند سخن بگوید، موجودات رابه دو دسته تقسیم می کند: ممکن الوجود: یعنی موجودی که هنگامی که ذاتش را در نظر بگیریم، وجودش ضرورت و وجوب ندارد.

    ( یعنی ماهیت ممکن الوجود می تواند وجود داشته باشد و می تواند وجود نداشته باشد.) واجب الوجود: یعنی موجودی که هنگامی که ذاتش را در نظر آوریم، وجودش ضرورت و وجوب دارد.

    (یعنی واجب الوجود حتما باید وجود داشته باشد.) واجب الوجود، خود تقسیم می شود به: الف) ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر وجود این ممکن الوجود، حتما به واسطه علتی است؛ اما هنگامی که موجود شد، دیگر واجب الوجود بالغیر خواهد بود؛ یعنی واجب الوجودی است که وجودش به واسطه علتی دیگر تحقق و وجوب پیدا کرده است.

    مانند نور که موجود نخواهد بود، مگر وقتی که خورشید وجود داشته باشد.

    نور در وهله اول، قبل از آن که خورشید بتابد، می تواند وجود داشته باشد یا نداشته باشد و وجود ذاتا برای آن ضروری نیست.

    ( ممکن الوجود بالذات است.) اما وقتی که خورشید موجود شد و تابید، وجود نور ضروری است؛ یعنی نور واجب الوجود بالغیر می شود.(یعنی وجود نور به واسطه خورشید و تابش آن، واجب و ضروری می کردد.) به تعبیر دیگر، نور وجود خود را که اکنون دیگر ضروری شده، از خورشید(غیر) می گیرد.

    بنابراین، نور یک موجود ممکن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر است.

    بر همین اساس، موجود ممکن الوجود، ما را به وجود واجب الوجود و علت نخستین راهنمایی می نماید.

    موجودات ممکن الوجود باید به واجب الوجود منتهی شوند.

    زیرا سلسله موجودات عالم که همگی ممکن هستند، هر قدر هم که امتداد بیابند، نیازمند موجودی هستند که به آن ها وجود ببخشد؛ چرا که ممکن الوجود نمی تواند به خودی خود، وجود داشته باشد و برای وجود داشتن به علتی دیگر محتاج است.

    و آن علت نیز برای وجود خود به یک علت دیگر احتیاج دارد و به همین ترتیب...

    این فرآیند و جریان باید در جایی متوقف شود، یعنی جایی که موجود، خودش واجب الوجود باشد و برای وجود خود به دیگری احتیاج نداشته باشد؛ در غیر این صورت، تسلسل پیش خواهد آمد که باطل است.

    ب) واجب الوجود بالذات موجودی است که ذات و ماهیتش، اقتضای وجود را دارد و فرض عدم وجودش، محال می باشد.

    وجود او به واسطه غیر پدید نمی آید و او در وجود خود به موجود دیگری محتاج نیست، بلکه خودش علت وجود همه اشیاء است.

    فارابی پس از بیان این تقسیم بندی بیان می کند که این موجود، خداوند است.

    خداوند وجودی است بدون علت.

    ازلی و همیشگی است و در او تغییر راه ندارد و ماهیت اوعین ذات اوست.

    او صورت ندارد، چون صورت باید در ماده متحقق شود و اگر خداوند دارای صورت باشد، لازم می آید که ذات او مرکب از ماده و صورت باشد.

    بنابراین وجود او بسیط و نامرکب است.

    و چون بسیط است، پس تعریف پذیر نیز نیست؛ زیرا تعریف یا به جنس و فصل است یا به ماده و صورت و همه اینها با بساطت ذات خداوند منافات دارند.

    همچنین، از آنجایی که خداوند ذاتی بسیط است، صفات او با ذات وی یکی است.

    از نظر فارابی، خداوند عقل محض، عاقل محض ومعقول محض است.

    اوحی(زنده)، بلکه عین حیات، حکیم، حق و...

    می باشد.

    آنچه مسلم است این است که آراء فارابی درباره ذات و صفات خدا، اساس فلسفه ابن سینا و ابن رشد است و در فلسفه اسلامی تأثیر عمیق داشته است.

    منابع و مآخذ : دانشنامه آزاد رشد دانشنامه آزاد ویکی پدیا سایت علمی و تحقیقاتی افتاب به نشانی اینترنتی WWW.AFTAB.IR سایت مرکز ملی تحقیقات ایران به نشانی اینترنتی WWW.TEBYAN.NET آرشیو مقالات و پایان نامه های ایران به نشانی WWW.IRANDOC.AC.IR

کلمات کلیدی: فارابی - فلسفه - فلسفه فارابی

زندگي‌ نامه(1) -1-1 پس‌ از روزگار ترجمه‌ي‌ آثار يوناني‌ به‌ زبان‌ تازي، نخستين‌ حکيم‌ و فيلسوف‌ جامع‌ ايراني‌ بدون‌ هيچ‌ ترديدي‌ فارابي‌ است. ‌ابونصر محمدبن‌ طرخان‌ بن‌ اوزلغ‌ فارابي، که‌ او را فيلسوف‌ المسلمين‌ نام‌ داده‌اند، بي‌شک‌ يکي‌ از بزرگ‌تر

فارابي ابو نصر محمد بن محمد ابن ترخان اين آزالاق که در متون لاتين به آلفاربيوس و ابونصر معروف است يکي از برجسته ترين و داناترين فيلسوفان مسلمان است که بعد از ارسطو ( معلم اول) معلم ثاني لقب گرفته است. زندگينامه: از زندگي فارابي اطلاعات بسيار کمي د

ابو نصر محمد بن طرخان‌ بن اوزلغ‌ فارابي، در وسيج نزديک فاراب در ماوراء‌النهر، به سال 259ق/872م ، بنابراين، حدود يک سال پيش از مرگ کندي در بغداد، به دنيا آمد. فارابي، از خانواده‌اي سرشناس بود و پدر او، دربار سامانيان، از فرماندهان لشکر بوده است، اما

ابو نصر محمد بن طرخان‌ بن اوزلغ‌ فارابي، در وسيج نزديک فاراب در ماوراء‌النهر، به سال 259ق/872م ، بنابراين، حدود يک سال پيش از مرگ کندي در بغداد، به دنيا آمد. فارابي، از خانواده‌اي سرشناس بود و پدر او، دربار سامانيان، از فرماندهان لشکر بوده است، اما

اسلوب تحقیق دادن چشم اندازی از سیر تفکری فلسفی در ایران و تحلیل ولو عام و اجمالی از این سیر، در یک بررسی کوتاه، کاری است دشوار. جامعه ما جامعه ایست کهن سال و این جامعه طی عمر دراز و پر آشوب خویش، ای چه بس فراز و نشیب‌ها که پیموده و رنگ‌ها که پذیرفته است. برای آن که سیر تطور و تکامل حیات مادی و معنوی این جامعه دیرینه به خوبی مطالعه شود و به درستی و ژرفی تحلیل گردد، باید ده‌ها و ...

ابواضرفارابي نخستين انديشمند بزرگ دوره اسلامي است وهمواره مي توان از ديدگاه تاريخ انديشه سياسي حکمت عملي واپسين چهره درخشاني دانست. اقتداي: به فيلسوفان يوناني، به تأملي ژرف در سرشت مدينه و ارتباط انسان با آن پرداخت. اهميت تامل فارابي دراين است ک او

مقدمه ابو لضر فارابی مؤسس فلسفه اسلامی است. او تمام سعی خود را به کار برد که بگوید مطالعات فلسفی بدون بررسی جنبه های عملی آن درجامعه کاری بیهوده است. او کوشش فکری خود را فقط به منظور تهیه طرح اصلاح امور اجتماعی پیلیوی کرد. فارابی می گفت : همانطور که در نظام موجودات امکان انحراف از نوامیس طبیعت وجودندارد در جامعه مدینه فاصله هم اصول منطقی و عملی با نظام آفرینش متناسب خواهد بود. ...

مقدمه ابو لضر فارابي مؤسس فلسفه اسلامي است. او تمام سعي خود را به کار برد که بگويد مطالعات فلسفي بدون بررسي جنبه هاي عملي آن درجامعه کاري بيهوده است. او کوشش فکري خود را فقط به منظور تهيه طرح اصلاح امور اجتماعي پيليوي کرد. فارابي مي گفت : همانط

اهداف تعلیم و تربیت از دیدگاه فارابی بدین ترتیب می‌توان اهداف تعلیم و تربیت در نزد فارابی را بیان کرد الف ) آموزش عقاید صحیح و تقویت اعتقاد به آنها. عقایدی همچون اعتقاد به خدا، عقل فعال، جهان آخرت، سعادت و راه وصول به آن از طریق شناخت افعال و اعمالی که به سعادت منتهی می‌شود. ب ) آموزش مهارتهای لازم برای تصدی وظیفه در مدینه فاضله ج ) ترغیب و تشویق افراد برای عمل بر طبق عقاید صحیح ...

زندگی‌ نامه(1) -1-1 پس‌ از روزگار ترجمه‌ی‌ آثار یونانی‌ به‌ زبان‌ تازی، نخستین‌ حکیم‌ و فیلسوف‌ جامع‌ ایرانی‌ بدون‌ هیچ‌ تردیدی‌ فارابی‌ است. ‌ابونصر محمدبن‌ طرخان‌ بن‌ اوزلغ‌ فارابی، که‌ او را فیلسوف‌ المسلمین‌ نام‌ داده‌اند، بی‌شک‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ فیلسوفان‌ اسلام‌ و یکی‌ از نوابغ‌ ایران‌ است. ‌در نام‌ و اصل‌ و نسب‌ و منشأ او میان‌ عالمان‌ رجال‌ اختلاف‌ است. ابن‌ الندیم‌ در: ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول