کارل هاینریش مارکس (به آلمانی: Karl Heinrich Marx) (زاده ۵ مه ۱۸۱۸ در تریر، پروس - درگذشته ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، انگلستان) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان و اقتصاددان آلمانی و از تاثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.[۱][۲][۳] او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست[۴] (۱۸۴۸) که مشهورترین رساله تاریخ جنبشهای سوسیالیستی میباشد را به طبع رساند.
وی همچنین، مولف «سرمایه» مهمترین کتاب این جنبش است.
این آثار به همراه سایر تالیفات مارکس و انگلس، بنیان و جوهره اصلی تفکر مارکسیسم را تشکیل میدهد.[۱] «تاریخ همهٔ جوامع تا کنونی، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» از جمله مشهورترین جملات مارکس درباره تاریخ است که در خط اول مانیفست کمونیست خلاصه شدهاست.
زندگی و تاثیرات
مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائه تز دکتریاش درباره اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوسی واپیکوری تحصیلات دانشکاهی خود را در دانشگاه ینا به پایان رساند.
در این دوره مارکس یک ایدهآلیست هگلی بود و در برلین به حلقه هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلق داشت.
در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت.
ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید.
دیدگاههای فویرباخ، به خصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تاثیر زیادی بر سیر تحول اندیشه مارکس گذاشت.
این تاثیرات را میتوان به وضوح در دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴ و به صورت پختهتری در سرمایه مشاهده کرد.
مدفن کارل مارکس در گورستان هایگیت
او مبارزه عملی سیاسی و فلسفی را به همراه رفیقش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابات ۱۸۴۸ «بیانیه کمونیست» را به رشته تحریر در آورد.
مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایده آلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتا دبیر این انجمن شد.
او اولین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد.
این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.
او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همانجا درگذشت.
عقاید او که در زمان خودش نیز طرفدار بسیاری یافتند، پس از مرگ توسط کسان بیشتری تبلیغ میشدند.
با پیروزی و قدرت گیری بلشویکها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومت های مارکسیست داشتند.
رابطه این «مارکسیست»های متعدد با اندیشه مارکس مورد اختلاف نظر است.
خود مارکس یک بار در مورد دیدگاههای حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست میدانست گفت: «خوبست حداقل میدانم که من مارکسیست نیستم!»
احزاب و افراد و آکادمیسینهای بسیاری خود را مارکسیست و یا کمونیست میدانند.
در یک نظر خواهی از شنوندگان «رادیو ۴»، ایستگاه رادیویی متعلق به رادیوی بی بی سی انگلستان در سال ۲۰۰۵، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزاره دوم انتخاب شد.
پیشتر در آغاز هزاره جدید کاری مشابه توسط وبگاه انگلیسی زبان بی بی سی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او به عنوان نفر دوم و سوم انتخاب شدند.[۵][۶][۷][۸][۹]
در یک نظر خواهی از شنوندگان «رادیو ۴»، ایستگاه رادیویی متعلق به رادیوی بی بی سی انگلستان در سال ۲۰۰۵، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزاره دوم انتخاب شد.
پیشتر در آغاز هزاره جدید کاری مشابه توسط وبگاه انگلیسی زبان بی بی سی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او به عنوان نفر دوم و سوم انتخاب شدند.[۵][۶][۷][۸][۹] آثار کتابهای ترجمهشده به فارسی سرمایه (کاپیتال)، ترجمهٔ ایرج اسکندری، اولین انتشار: ۱۳۵۲، چاپ جدید: ۱۳۸۳، انتشارات فردوسی گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمهٔ باقر پرهام و احمد تدین، چاپ اول ۱۳۶۳، انتشارات آگه دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل، ترجمهٔ دکتر مرتضا محیط، ویراستاران: محسن حکیمی-حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۱، نشر اختران دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول ۱۳۷۷، انتشارات آگه دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اخیر: ۱۳۸۰، نشر دیگر.
صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اول: ۱۳۵۳ چاپ اخیر: ۱۳۷۸، نشر دیگر.
لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمهٔ پرویز بابایی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر چشمه رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، ترجمهٔ دکتر محمود عبایان، حسن قاضیمرادی.
چاپ اول:۱۳۸۱، نشر اختران هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۷۷، نشر مرکز نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر مرکز جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اول: ۱۳۸۰، نشر مرکز پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران، ترجمهٔ دکتر داور شیخاوندی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر آتیه سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۴، نشر اختران.
سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد یکم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۶،انتشارات آگاه.
مارکس مارکس در خانواده ای پرورش یافت که تعصبات مذهبی چندانی نداشت خانواده وی در اصل از روحانیان یهودی، اما پدرش مسیحی و حقوقدان و مادرش هلندی بود و در محیطی متولد و بزرگ شد که احساسات میهنی نداشت.
کارل مارکس در ترو در ایالت پروس به دنیا آمد، تحصیلاتش را در دانشگاه بن و دانشگاه برلن به پایان رسانید.
مدتی نویسنئگی روزنامه رینیش زیتونگ را در کولونی به عهده داشت چون در 1843 از طرف حکومت توقیف گردید،این شهر را ترک کرد و مدتی در پاریس و بروکسل زیست.
در 1848 در آغاز عملیات انقلابی به کولونی بازگشت و به نوشتن روزنامه رینیش زیتونگ نوین پرداخت.
در 1849 از پروس اخراج گردید.
از آنجا به لندن رفت و در این شهر مقیم گشت و تا پایان عمر در تکامل فلسفی فرضیه سوسیالیسم پرداخت و احساسات مردم اروپا را برای انجام اصلاحات اجتماعی با انتشار عقاید سوسیالیسم تحریک و تحریض نمود.
در 28 سپتامبر 1835 در یک میتینگ لندن، تشکیل مجمع بین المللی کارگران را پیشنهاد کرد.
در 1869 به لیب نخت و معاونان او در تاًسیس حزب سوسیال دموکرات کارگران آلمان کمک نمود.
اثر مهم مارکس کتاب سرمایه در 3 جلد می باشد که در سالهای 1867 و 1885 و 1895 منتشر گردید، که البته انگلس همکار و دوست وی به تکمیل این کتاب مهم پرداخت و این کتاب به انجیل کمونیسم معروف میباشد.
اعلامیه حزب کمونیست " کمونیست مانیفستو" را در 1847 منتشر ساخت که به این اثر اعلامیه استقلال کارگران نیز گفته میشود.
برخی کارل مارکس را موجد و موسس سوسیلیسم جدید میپندارند.
کارل مارکس 30 سال آخر عمر خود را در نهایت تهی دستی گذرانید و سه فرزندش از شدت گرسنگی در گذشتند بی آنکه پدر فیلسوف آنها بتواند کودکان معصوم خردسال را از مرگ برهاند.
گویند گول کفن و دفن یکی از بجهها را یک نفر فرانسوی مقیم لندن پرداخت.
شاید سوزش شدید همین بی چیزی و تهی دستی بود که کارل مارکس را به پدید آوردن نظریهها فرضیههای دینامیک مارکسیسم کشانید و پس از وی سبب شد که نهضت کمونیستی در بسیاری از نقاط جهان پدید آید : مرگ فرزندان چندان مارکس را متاًثر کرد و در نامه ای که بعدها به لاسال نوشت :" باکون میگوید که مردان صاحب ارزش واقعی روابط بسیار با طبیعت و جهان دارند و به قدری موضوعات قابل توجه در نظر ایشان است که به سهولت بر هر نوع اندوه و خسارت غلبه میکنند.
اما من در زمره چنان مردان ارجمند نیستم.
مرگ کودکم اعماق قلب مرا آنچنان تکان داده و مغز مرا چنان متلاشی کرده است که من حس میکنم که این مرگ تازه به وقوع پیوسته و امروز روز اول آن است." مارکس در رساله دکترای خود تحت عنوان اختلاف بین فلسفه طبیعی دموکریتوس و اپیکور از ماترالیسم اپیکور طرفداری کرد و از زبان آشیل مینویسد :" من نسبت به کلیه خدایان نفرت دارم و از ایشان بیزارهستم.
انگلس در مرگ مارکس گفت: مارکس قانون تکامل بشری را کشف کرد.
مارکس به بچهها علاقه فراوان داشت و در محلهای که در لندن میزیست به بچهها شیرینی میداد وآنها بدو بابا مارکس میگفتند.
مارکس با آشنائی با جمعیتی از کارگران متشکل انگلیسی در لندن آشنا شد.
همچنین انگلس او را با دستهای از کارگران آلمانی که در لندن کار میکردند آشنا ساخت و همین آشنائیها و تماسها شاید در پدید آمدن فکر مرام کمونیسم بی تآًثیر نباشد.
قرن نوزدهم دستخوش انقلابات و تحولات فراوان گشته و هنوز از انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ممالک متحده آمریکا و دهها جنبش آزادیخواهی دیگر لبریز بود.
علاوه براین در این قرن استثمار و استعمار به درجه کمال از خشونت خود رسیده بود و صاحبان صنایع در کشورهای صنعتی مخصوصاً در انگلستان با عمال زور و رفتارهای غیر انسانی نسبت به کارگران میپرداختند.
اطفال نه ساله را روزی دوازده ساعت بهره کشی میکردند به کارگران حقوق ناچیزی میدادند از هرسوی ممالک اروپا و آمریکا فریاد آزادیخواهان بشر دوست بلند بود.
و کارهای حکومتها و ثروتمندان را به شدت مورد انتقاد قرار میدادند.
در این گیر و دار یک نفر که بیش از همه با مشاهدات عینی فراوان سخت آزرده خاطر گشت و در حقیقت عنوان پیامبر رنجبران راداشت دست به کار شد و افکار خود را با استفاده از تجربیات چندین ساله مدون کرد برای پدید آوردن اثرمهم و معروفش 18 سال روزی 16 ساعت کار و مطالعه میکرد و از منابع رسمی و علمی و موزههای بریتانیا استفاده مینمود و آن کتاب معروف سرمایه است که حکم کتاب مفدس کمونیستهای جهان را دارد و مؤلف آن کارل مارکس در حکم پیشوای زحمتکشان است .
درباره این مرد انقلابی دوست نزدیکش انگلس که در عین حال کمکهای مالی فراوان و همکاریهای بسیار به مارکس میکرد و مریدش به شمار میرفت بر سر تابوت مارکس چنین گفته بود: “مارکس قبل از هر چیز یک فرد انقلابی بود و آرمان بزرگ زندگیش این بود که در هر نهضتی که برای سرنگون ساختن جامعه سرمایهداری و تشکیلات دولتی وابسته به آن آغاز میشود دست داشته باشد.“ مارکس بعد از تبعید از آلمان و فرانسه در سال پر جنجال 1848 که انقلابی خونین در فرانسه آغاز شده بود به پاریس بازگشت و مرامنامه کمونیسم Manifest را با همکاری انگلس در جزوهای منتشر کرد که با استقبال فراوان روبرو شد.
این بیانیه با این جملات پایان مییابد.
“کمونیستها نیازی ندارند که افکار و مقاصد خود را پنهان کنند.
آنان آشکارا اعلام میدارند که یگانه راه رسیدن به هدفهایشان متلاشی ساختن نظام معاصر از طریق اعمال زور است.
بگذار که طبقات حاکمه در آستانه انقلاب کمونیستی به لرزه در آیند.
کارگران چیزی ندارند که از دست بدهند، مگر زنجیرهایشان را آنان تمامی جهان را بدست میآورند.
کارگران جهان متحد شوید.“ مارکس در عرض چندین سال کوشش در تشکیل جامعه بین المللی مردان کارگر در سال 1846 سهم عمدهای داشت که امروزه به بین الملل اول معروف است و مقصود مؤسسان چنین سازمانی این بود که کارگران جهان در یک سازمان جهانی بود و مارکس همه اعلامیهها، مقررات و برنامهها و خطابههای آنرا فراهم کرد.
اما این سازمان به واسطه بروز دو دستگی در سال 1871 منحل شد و پس از چندی سوسیالیستهای ممالک غربی بینالملل دوم را بوجود آوردند و کمونیستها بین الملل سوم کمینترن را تأسیس کردند.
کتاب سرمایه پس از 18 سال کار و کوشش مارکس که همراه با گرسنگی و محرومیت بود در اواخر سال 1866 پایان یافت و نسخه کامل جلد اول آن به هامبورگ فرستاده شد و در سال 1867 از چاپ خارج شد.
متن آن آلمانی بود تا اینکه در سال 1872 به زبان روسی و در سال 1897 به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ و منتشر شد.
مارکس از روش علمی تکامل که داروین در علوم طبیعی اعمال کرده بود در تألیف و بنیان افکار خویش استفاده کرد و به این جهت خیلی مورد توجه عدهای قرار گرفت.
مهمترین کار مارکس را طرفدارانش در زمینه مطالعه اقتصادیات و تاریخ و سایر علوم اجتماعی ذکر کرده تکمیل اصل ماتریالیسم دیالکتیک است.
مارکس روش دیالکتیک را از هگل فیلسوف آلمانی اخذ کرد و اساس این روش این است که در این جهان همه چیز دائماً در تغییر و تحول است.
پیشرفت و تکامل نتیجه عمل و عکسالعمل نیروهای متضاد و تأثیر متقابل آنها در یکدیگر است.
بنابراین مثلاً، تضاد انقلاب آمریکا و سیستم استعماری بریتانیا موجب پیدایش ممالک متحده آمریکا گردید.“ عقیدهها رولدلسکی چنین است: “ قانون حیات کشمکش عوامل متضاد است و رشد و تکامل نتیجه این کشمکش میباشد.“ مارکس این فرضیه را مورد استفاده و مبنای کار خویش قرار داد و ماترایالیسم تاریخی را طرحریزی کرد به گفته مارکس و انگلس.
“تاریخ کلیه جوامع موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی است.
همواره آزاد مرد و به راه، پاتریس و پلیین ارباب و رعیت کارفرما و کارگر و جان کلام حاکم و محکوم با یکدیگر ضدیت شدید داشته و پیوسته با هم در جنگ بودهاند.“ انگلس این مطلب را که بر سر تابوت مارکس ایراد کرد چنین بسط داده بود: “ او حقیقت سادهای را که پیش از وی در زیر لایههای آراء و عقاید و ایدئولوژیهای گوناگون نهفته مانده بود کشف کرد و آن اینست که آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب و امثال اینها بپردازد.
مفهوم این حقیقت این است که تولید ضروریترین مایحتاج مادی زندگی و بالنتیجه نحوه تکامل اقتصادی یک قوم یا یک دوره، مبنا و اساس دستگاههای دولتی و نظریات قضائی و هنری و حتی عقاید مذهبی آن قوم و ملت است.“ مقدرات تاریخى آموزش کارل مارکس مطلب عمده در آموزش مارکس توضیح چگونگى نقش جهانى- تاریخى پرولتاریا بمثابه ایجاد کننده جامعه سوسیالیستى است.
حال ببینیم آیا پس از بیان این آموزش توسط مارکس، جریان حوادث در تمام جهان آن را تأیید کرد؟
براى اولین بار مارکس در سال ١٨٤٤ آن را مطرح ساخت.
"مانیفست کمونیست" مارکس و انگلس، که در سال ١٨٤٨ منتشر شد، بیان جامع و منظمى از این آموزش است که تا کنون بهتر از آن نیامده است.
تاریخ جهان از این زمان به بعد آشکارا به سه دوره عمده تقسیم میشود: ١) از انقلاب ١٨٤٨ تا کمون پاریس (١٨٧١)؛ ٢) از کمون پاریس تا انقلاب روسیه (١٩٠٥)؛ از انقلاب روسیه به بعد.
حال در هر یک از این دورهها نظرى به مقدرات تاریخى آموزش مارکس بیفکنیم.
١ در آغاز دوره اول، آموزش مارکس به هیچ وجه تسلطى ندارد.
این آموزش فقط یکى از فراکسیونها یا جریانات فوق العاده کثیر سوسیالیسم را تشکیل میدهد.
در این دوره شکلهایى از سوسیالیسم مسلط است که از لحاظ اساسى با اصول نارُدنیکى ما خویشاوندى دارد: پى نبردن به پایه مادى جریان تاریخ، ناتوانى در مشخص ساختن نقش و اهمیت هر طبقه از جامعه سرمایهدارى، استتار ماهیت بورژوایى اصلاحات دمکراتیک با انواع عبارات سوسیالیست مآبانه در باره "مردم"، "عدالت"، "حق" و غیره.
انقلاب سال ١٨٤٨ ضربه مهلکى به تمام این اَشکال پرهیاهو، رنگارنگ و پر از غوغاى سوسیالیسم ماقبل مارکس وارد نمود.
انقلاب در تمام کشورها طبقات مختلف جامعه را در حال فعالیت نشان میدهد.
کشتار کارگران از طرف بورژوازى جمهوریخواه در روزهاى ژوئن سال ١٨٤٨ در پاریس بطور قطع آشکار میکند که تنها پرولتاریا داراى طبیعت سوسیالیستى است.
بورژوازى لیبرال صد بار بیشتر از هر ارتجاع دیگرى از استقلال این طبقه میترسد.
لیبرالیسم ترسو در برابر ارتجاع سر تکریم فرود میآورد.
با الغاء بقایاى فئودالیسم رضایت خاطر دهقان هم فراهم میشود و او هم طرفدار نظم میگردد و فقط گاهگاهى بین دمکراسى کارگرى و لیبرالیسم بورژوازى مردد است.
کلیه آموزشهاى مربوط به سوسیالیسم غیر طبقاتى و سیاست غیر طبقاتى مزخرفات پوچى از آب درمیآیند.
کمون پاریس (١٨٧١) این سیر تکاملى اصلاحات بورژوازى را به پایان میرساند؛ جمهورى، یعنى آن شکل سازمان دولتى که در آن مناسبات طبقاتى به شکل کاملاً بى پردهاى خودنمایى مینماید استحکام خود را تنها مدیون قهرمانى پرولتاریاست.
در تمام کشورهاى دیگر اروپا هم یک سیر تکاملى بغرنجتر و ناکاملترى منجر به استقرار همان جامعه بورژوازى که از پیش ترکیب یافته است میگردد.
اواخر دوره اول (١٨٧١-١٨٤٨) دوران توفانها و انقلابها است و سوسیالیسم ماقبل مارکس زائل میگردد.
احزاب پرولتاریایى مستقل قدم به عرصه وجود میگذارند: انترناسیونال اول (١٨٧٢-١٨٦٤) و سوسیال دمکراسى آلمان.
٢ دوره دوم (١٩٠٤-١٨٧٢) فرقش با دوره اول "مسالمت آمیز" بودن آن و فقدان انقلاب در آن است.
باختر کار انقلابهاى بورژوازى را به پایان رسانده است.
خاور هنوز به آنها نرسیده است.
باختر وارد مرحله تدارک "مسالمت آمیز" براى دوران آتى میگردد.
همه جا احزاب پرولتاریایى که از حیث پایه خود سوسیالیستى هستند تشکیل میشوند و طرز استفاده از پارلمانتاریسم بورژوازى، طرز ایجاد مطبوعات روزانه خود، مؤسسات تعلیم و تربیتى خود، اتحادیههاى کارگرى خود و تعاونیهاى خود را میآموزند.
آموزش مارکس پیروزى کامل بدست میآورد دامنه میگیرد.
جریان انتخاب و جمع آورى نیروهاى پرولتاریا، آمادگى وى براى نبردهاى آینده آهسته و پیوسته پیش میرود.
دیالکتیک تاریخ چنان است که پیروزى مارکسیسم در زمینه تئورى، دشمنان را وادار مینماید که به لباس مارکسیست درآیند.
لیبرالیسم میان پوسیده کوشش میکند به شکل اپورتونیسم سوسیالیستى خود را احیا نماید.
دوره تدارک نیرو براى نبردهاى عظیم را آنها به معنى امتناع از این مبارزات تعبیر میکنند.
آنها بهبود وضعیت بردگان را براى مبارزه بر ضد بردگى مزدورى به این معنى تشریح مینمایند که بردگان حق آزادى خود را به پول سیاهى فروختهاند.
با جُبن و ترس "صلح اجتماعى" (یعنى صلح با بردهدارى) و چشم پوشى از مبارزه طبقاتى و غیره را ترویج میکنند.
اینان در میان عمّال پارلمانى سوسیالیست و انواع پشت میز نشینهاى جنبش کارگرى و از روشنفکران "سمپاتیزان" تعداد کثیرى طرفدار دارند.
٣ هنوز اپورتونیستها فرصت نکرده بودند به اندازه کافى از "صلح اجتماعى" و عدم لزوم توفان در شرایط "دمکراسى" مدح و تمجید کنید که یک منبع جدید بزرگترین توفانهاى جهانى در آسیا گشوده شد.
انقلاب روس انقلابهاى ترکیه، ایران و چین را به دنبال آورد.
ما اکنون درست در عصر این توفانها و "واکنش" آنها در اروپا زندگى میکنیم.
سرنوشت جمهورى کبیر چین، که انواع کفتارهاى "متمدن" اکنون دندانهاى خود را براى آن تیز میکنند، هر چه باشد باز هیچ نیرویى در جهان قادر نیست اصول سابق سرواژ را در آسیا تجدید نماید و دمکراتیسم قهرمانانه تودههاى مردم را در کشورهاى آسیایى و نیمه آسیایى از صفحه زمین بزداید.
تعویق طولانى یک مبارزه قطعى بر ضد سرمایهدارى در اروپا برخى از اشخاص را نسبت به شرایط لازمه براى آمادگى و رشد مبارزه تودهاى دقت نداشتند به یأس و آنارشیسم کشانده بود.
اکنون میبینیم که این یأس آنارشیستى تا چه اندازه حاکى از کوته نظرى و کم دلى است.
از این واقعیت که آسیاى هشتصد میلیونى به مبارزه در راه همان ایدهآلهاى اروپا جلب شده است یأس نه بلکه قوت باید دست بدهد.
انقلابهاى آسیا باز همان سست عنصرى و دنائت لیبرالیسم، همان اهمیت فوق العاده استقلال تودههاى دمکراتیک، همان تحدید حدود آشکار میان پرولتاریا و انواع و اقسام بورژوازى را بما نشان داد.
کسى که پس از تجربه اروپا و آسیا از سیاست غیر طبقاتى و سوسیالیسم غیر طبقاتى دم بزند او را فقط در قفس نهاد و در کنار مثلا کانگروى استرالیایى به معرض نمایش گذاشت.
از پى آسیا اروپا هم شروع به جنبیدن نمود - منتها نه به طرز آسیایى.
دوره "مسالمت آمیز" سالهاى ١٩٠٤-١٨٧٢ براى همیشه و بدون برگشت سپرى شد.
گرانى زندگى و فشار تراستها موجب حدت بیسابقه مبارزه اقتصادى گردید، مبارزهاى که حتى کارگران انگلیس را هم که به دست لیبرالیسم بیش از همه فاسد شده بودند، از جاى تکان داد.
هم اکنون در آلمان، کشور بورژواها و یونکرها که بیش از دیگران به "رویین تنى" معروف است در برابر چشم ما بحران سیاسى نضج میگیرد.
جنون تسلیحات و سیاست امپریالیسم، از اروپاى کنونى چنان "صلح اجتماعى" ترکیب میدهد که بیش از هر چیز شبیه بشکه باروت است.
و اما از هم پاشیدن تمام احزاب بورژوازى و نضج پرولتاریا علىالدوام به پیش میرود.
پس از پیدایش مارکسیسم، هر یک از این سه دوره بزرگ تاریخ جهانى تأییدات جدید و ظفرمندیهاى جدیدى آن نموده است.
ولى عصر تاریخى که در حال گشایش است، ظفرمندى باز هم بزرگترى را نصیب مارکسیسم، این آموزش پرولتاریا خواهد نمود.
در تاریخ ١ مارس ١٩١٣ در شماره ٥٠ "پراودا" به چاپ رسید.
و.
اى.
لنین، جلد ١٨ کلیات، چاپ چهارم، ص ٥٤٤-٥٤٧.
آثار منتخبه لنین (بفارسى) در یک جلد - چاپ ١٣٥٣، صفحات ٢٩ و ٣٠.
کارل مارکس Karl Marx «او یک پیامبر، یا راهگشای رهایی نهایی انسان نبود.
نه هرچه گفت درست بود، و نه هر راهی که نشان داد در جهت سعادت و خوشبختی آدمها بود.
او هم مثل تمام متفکران دیگر کلید یافتن حقیقت و آزادی را در جیب نداشت.
صدای مارکس یکی از آواهای اصلی و مهم در هم سرایی با شکوه فرهنگ غربی است .......
نام مارکس بی شک نه یگانه نام است و شاید نه مهمترین، اما یک صدای نقادانه است که در گفتگویی اندیشه گرایانه جایگاهی معتبر دارد.....
مارکس از اندیشمندانی است که بدون توجه به کارهایش نمیشود این دوران تاریخی و جهان معاصر را به طور دقیق شناخت(بابک احمدی).» محسن .ح زندگی و آثار کارل هنریش مارکس دومین پسر از هشت فرزند یک حقوقدان یهودی گرویده به مسیحیت پروتستان بود.
مارکس در شهر تریر واقع در پروس غربی در یک خانواده طبقه متوسط چشم به جهان گشود.
پدر او فردی روشنفکر و آزادیخواه بود و شهر زادگاه او نیز یکی از مراکز مهم رواج اندیشههای دروان روشنگری به شمار میرفت.
بنابراین فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس محیط روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثیر اندیشههای متفکرانی نظیر کانت، روسو و نیز نویسندگان دوران رمانتیک مانند گوته قرار داشت.
مارکس پس از اتمام دوران دبیرستان از سال ۱۹۳۶ مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلین تحصیل کرد، اما سپس تغییر رشته داد و فلسفه را برگزید و پایان نامه تحصیلی خود را درباره بحران اندیشه فلسفی پس از ارسطو و بویژ ماتریالسیم در دوران باستان نوشت.
پایان نامه تحصیلی او به خوبی نشان از تاثیر عمیق اندیشههای هگل در افکار او دارد.
مارکس در پایان نامه تحصیلی اش، ماتریالیسم دوران باستان را به دلیل آنکه از رویه دیالکتیکی هگل در توضیح تغییرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است.
مارکس در دوران دانشجویی در تماس با «هگلیان چپ» قرار گرفته بود و از آن پس فلسفه و سیاست به دو روی سکه زندگی او تبدیل شد.
پس از اتمام دانشگاه به دلیل افکار رادیکال، مارکس که مایل به تدریس در دانشگاه بود، این اجازه را نیافت.
برخی از مارکس شناسان محرومیت او از استادی دانشگاه را یکی از عوامل رویکرد انقلابی و رادیکال او میدانند.
به عقیده آنان اگر مارکس به استادی دانشگاه که از هرباره لایق آن بود، پذیرفته میشد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سیاسی رادیکال نمیگذاشت و سر از تبعید و زندگی سیاسی فعال و حرفهای در نمیآورد و احتمالا به نظریه پردازی اکتفا میکرد.
اما واقعیت این است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی دیگری داشت.
مارکس از همان دوران باور داشت که «وظیفه ما نه تفسیر جهان بلکه تغییر آن است».
همین باور عمیق بود که مارکس جوان را به روزنامه نگاری کشاند و براستی که اندیشه «تغییر جهان» مرکزی ترین عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود.
مارکس در ۲۴ سالگی از برلین به کلن آمد و سردبیری «نشریه راین» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشینی درباره آزادی مطبوعات و جدایی سیاست از الهیات ونیز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت.
اما این روزنامه پس از چندی توقیف شد.
مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از یک خانواده اشرافی بود ازدواج کرد.
زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش جنی فن وستفالن[1] تا پایان عمر علیرغم فقر شدید و دربدریهای همیشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، ادامه یافت.
مارکس در همان سال به اجبار از کلن به پاریس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاریس و بروکسل زندگی کرد.
اقامت در پاریس او را با محافل سوسیالیستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت.
در پاریس مارکس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نیز همکاری میکرد.
در همان ماههای اول اقامت در پاریس، مارکس نوشتارهای نظری منظم خود را آغاز کرد.
نخستین اثر مارکس در فرانسه «در آمدی به نقد فلسفه حق هگل» نام دارد.
مارکس هنگامی در پاریس اقامت داشت که بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در این کشور افزوده میشد و تبلیغ اندیشههای سوسیالیستی پیروان سن سمیون و فوریه و لوئی بلانکی گسترش زیادی مییافت.
یکسال پس از اقامت در پاریس به نگارش یادداشتهایی پرداخت که به «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی» و یا «دستنوشتههای پاریس» معروف است که نخستین بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار یافت.
در این یادداشتها مفهومی انسان گرایانه از کمونیسم پیش کشیده شده است و بطور کلی نشان از تاثیر فویر باخ بر افکار مارکس دارد.
نتیجه گیری دستنوشتههای پاریس این است که برای رهایی انسان از بهره کشی و از خود بیگانگی باید «تولید تعاونی» صورت گیرد.
در این کتاب اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نیست و اندیشه اصلی مارکس انسانگرایی است.
در همان پاریس بود که در پاییز سال ۱۸۴۴ با فریدریش انگلس که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد که این دوستی و رفاقت تا مرگ مارکس تداوم یافت.
انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگلیان جوان» قرار گرفته بود.
اما او بجای فلسفه و سیاست از ۲۰ سالگی به کسب و کار روی آورده بود و در یک کارخانه پارچه بافی در منچستر انگستان بعنوان کارمند شروع به کار کرده بود.
این همان کارخانهای بود که پدرش از سهامداران آن بود و چند سال بعد خود انگلس نیز یکی از سهامداران آن شد.
بنابراین انگلس برخلاف مارکس، از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردار بود.
آشنایی عمیق انگلس با نظام سرمایه داری و وضعیت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعیت طبقه کارگر انگستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده میشود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او میباشد.
این کتاب سند بسیار معتبری در باره زندگی کارگران انگستان در دوران ویکتوریاست که تاثیر عمیقی بر مارکس نهاد.
همین کتاب بود که چشمان مارکس را به اهمیت پژوهشهای اقتصاد سیاسی گشود.
انگلس تقریبا در سراسر عمر نه فقط از نظر فکری بلکه از نظر انسانی و مالی نیز یار و غمخوار مارکس بود.
همراهی مارکس و انگلس در کار سیاسی و اجتماعی و نیز در مواضع مشترک آنها در مباحث درونی سوسیال دمکراسی و پشتیبانی آنها از یکدیگر و تاثیر معنوی بزرگی که بر یکدیگر داشتند بدین معنی نیست که آنها از هر نظر اتفاق نظر داشتند.
انگلس پیش زمینه مطالعاتی مارکس را نداشت و تمایلی در تقلیل برخی از تاویلهای طبیعی و علمی به حد قوانین مکانیکی داشت.
شایان ذکر است که نوشتههای مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکیل میدهند.
مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ایدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانیفست حزب کمونیست» که این آخری البته مهمترین متن تاریخ ادبیات سوسیالیستی به حساب میآید.
بنابراین مارکس و انگلس با وجود همراهیها و اشتراکات بسیار، هریک شخصیت فردی و نیز شخصیت فکری مستقل خود را داشته اند.
«خانواده مقدس» نخستین ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاریس انجام گرفت.
این کتاب نقدی علیه هگلیهای جوان است.
مارکس و انگلس مینویسند: « تاریخ یک شخصیت جداگانه نیست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد.
تاریخ چیزی نیست جز فعالیت انسان که در پی مقاصد خود میکوشد.» این درک از تاریخ مخالف آن جبرگرایی تاریخی (دترمینیسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرایی افراطی گریبان اندیشه مارکس را گرفت.
مارکس در سال ۱۸۴۵ به دلیل فعالیتهای سیاسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که مارکس را بعنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد.
سه سال در آنجا اقامت داشت.
در دوران اقامت در بروکسل «تزهایی در باره فویر باخ» را نوشت و در همین کتاب است که حکم معروف خود را پیش کشید که: « فلاسفه تا کنون به انحا مختلف جهان را تعبیر کردند، ولی اکنون مسئله تغییر آن است.» مارکس و انگلس به سال ۱۸۴۷ به عضویت سازمان «جامعه کمونیستها» در آمدند.
دفتر مرکزی این سازمان در لندن بود.
دومین کنگره این اتحادیه به مارکس و انگلس ماموریت داد که اصول برنامه آنرا تدوین کنند.
«مانیفست حزب کمونیست» که در پایان سال ۱۸۴۷ و اوایل سال ۱۸۴۸ تحریر شد، نتیجه این تلاش بود.
این رساله در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر شد.
نویسنده اصلی «مانیفست حزب کمونیست» مارکس ۲۹ ساله بود.
این سند بدون تردید مشهور ترین اثر مارکسیستی و ادبیات سوسیالیستی جهان است.
در باره آن کمی بعدتر سخن خواهیم گفت.
در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ در دوران توقف در بروکسل، مارکس و انگلس دومین اثر مشترک خود «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند.
این کتاب نیز پس از مرگ نویسندگان آن انتشار یافت.
مهمترین دورنمایه این کتاب رویکردی ماتریالیستی به تاریخ است که اهمیتی پایهای در مارکسیسم دارد.
همچنین در آن انتقاداتی از هگلیهای جوان شده و همچون دیگر آثار مارکس سبکی جدل آمیز و تند دارد.
نویسندگان تاکید میکنند که: «طبیعت انسانها به «شرایط مادی» وابسته است و این شرایط است که شیوه تولیدشان را تعیین میکند.» نویسندگان پس از بر شمردن شیوههای تولید مختلف به شیوه تولید سرمایه داری میرسند و سپس نوید براندازی این شیوه بوسیله شیوه تولید کمونیستی را میدهند.
مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب «فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فیلسوف فرانسوی است.
در این کتاب مینویسد: « در هر دروه ی تاریخی، مالکیت به گونهای متفاوت و در مجموعهای از مناسبات اجتماعی یکسر متفاوتی تکامل مییابد.
بدینسان تعریف مالکیت بورژوایی چیزی جز ارائه بیانی از تمامی مناسبات اجتماعی تولید بورژوایی نیست.» در همین اثر مینویسد: «وظیفه اصلی نظریه پردازان پرولتاریا این است که به پیکار پرولتاریا که در پیش چشمان شان جریان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبدیل به سخنگویان آن شوند.» با فرارسیدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتریش ، مجارستان و ایتالیا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت.
انقلاب تصمیات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعید او بلااثر گذاشت.
اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاریس که صرف کوشش در راه برانگیختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت.
او به شهر کلن آمد، زیرا دولت آلمان از بیم انقلاب امکان جلوگیری از ورود مارکس را نداشت.
مارکس که در این هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتا سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نیز درباره مسایل اقتصادی، تاریخ و سرمایه داری و کمونیسم اندیشیده بود.
در کلن دور دوم روزنامه توقیف شده «روزنامه جدید راین» را این بار با همراهی انگلس راه اندازی کرد.
در این دوران تحلیل مارکس این بود که شرایط برای انقلاب سوسیالیستی هنوز فراهم نیست و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوایی نوشت.
اما انقلاب آلمان به شکست انجامید.
مارکس بطور غیابی محاکمه و در فوریه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت دوباره به لندن گردید.
او بقیه زندگی را تا پایان عمر در انگستان گذراند و تنها چندبار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد.
خود او این سالهای دربدری را که قریب ۳۴ سال طول کشید، «شب طولانی و تاریک مهاجرت» نامیده است.
مارکس بخش عمده این سالهای طاقت فرسا را در فقری سیاه و با دشواریهای کمرشکن اقتصادی گذراند.
بیماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بیرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نیرومند مارکس در پیگیری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند.
مارکس با خانواده خود سالها در یک محله فقیر نشین لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نیز به دلیل شیوع بیماری وبا در این محل از دست داد.
علیرغم فشارهای روحی و اقتصادی، مارکس همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد.
اما هدف نویسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش در راستای « نه تفسیر که تغییر جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود.
در همین سمت برای چند روزنامه مقالات سیاسی تحلیلی مینوشت و نیز با جنبشهای کارگری و سیاسی در بسیاری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود.
مارکس همواره نظر و عمل را با هم در میآمیخت و آثار خود را نیز در پاسخ به تحولات و نیازهای سیاسی و نظری زمان خود مینوشت.
پس از پایان و فروکش کردن شعلههای انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحلیل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت.
«پیکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نیز کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار یافت.
در هر دوی این کتابها درس گیریهای مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ در سمت سکتاریسم و تشدید انقلابی گری است، زیرا ایده انقلاب دغدغه ذهنی اصلی اوست.
در کتاب «پیکار طبقاتی» مارکس از پرولتاریا میخواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و مینویسد: « سوسیالیسم اعلام استمرار انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریاست و این شرط گذار بسوی الغا تمایزات طبقاتی بطور کلی و الغا همه مناسبات تولیدی است که بر این تمایز مستقر است.» در کتاب «هجدهم برومر....» مارکس تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکمیل و ارائه کرد.
او نوشت: «همه اختلافات پیشین ماشین دولت را تکمیل کردند و حال آنکه بایستی آنرا در هم شکست.» این حکم که به سختی مورد پسند شدید لنین قرار گرفت، در واقع توجیه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس سبک و شیوه تفکر لنینی نه تنها برای کسب قدرت بلکه حفظ آن نیز بود.
«خشونت انقلابی» قرائت لنین از تفکر انقلابی مارکس بود که طی یک قرن اخیر در بسیاری از کشورها و فرهنگهای گوناگون جهان هواداران بسیار یافت و قربانیان بی شماری را به کام خود کشید.
نمیتوان همه فجایع از کاربرد این تئوری را تنها به گردن لنین و یا مارکسیسم روسی انداخت، زیرا در متن آن کاربرد خشونت بطور آشکار و روشنی نه تنها مشروعیت یافته بلکه یک نیاز نیز تلقی شده است.
بهر رو همان سال «جامعه کمونیستها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سیاسی جدا شد.
بدین ترتیب مارکس بخش اصلی اوقات و انرژی خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاریخی در کتابخانه عمومی لندن صرف میکرد.
مجموعه یادداشتهای او در کتابی به نام «گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی» گرد آمده است.
گروندریسه که به معنای «طرح پایه ای» است از مهمترین آثار مارکس و نشان دهنده شیوه تفکر اوست.
این کتاب نیز دهها سال پس از مرگ نویسنده آن در سال ۱۹۴۱ منتشر شد.
بهر رو روحیه و شخصیت مارکس به گونهای بود که هرگز نمیتوانست از رویدادهای سیاسی و نیز بازیگران سیاسی کناره گیری کند.
آشنایی و همکاری او با فردیناند لاسال رهبر جنبش کارگری آلمان، پایه گذاری بین الملل اول و نوشتن اسناد کلیدی آن، پیکار نظری علیه آنارشیستها که باکونین در راس آنها قرار داشت، مشارکت در بحثهای نظری جنبش سوسیال دمکراسی آلمان ، تماس با رهبران جنبشهای کارگری در کشورهای دیگر و از جمله روسیه همگی موید روحیه بی قرار و پیکارجوی مارکس است.
به عبارت دیگر سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعالیتهای سازمانگرانه مارکس است.
«بین الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پایه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد.
پس از آن مارکس همه زندگی خود را صرف نویسندگی و کار فکری کرد.
بدون تردید «سرمایه» مهمترین اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نویسنده در سراسر اروپا مشهور شد.
باید توجه کرد هنگامی که مارکس «سرمایه» را مینوشت سرمایه داری هنوز در جهان به شیوه تولید مسلط تبدیل نشده بود وتنها در چند کشور غربی رشد یافته بود.
اما بسیاری از پیامدمای رشد سرمایه داری در جهان نظیر دشواریهای سودجویی در انباشت سرمایه و بحران افزونه تولید اجتماعی در این کتاب به روشنی مورد تحلیل قرار گرفته است.
یکی از ویژگیهای کتاب «سرمایه» که نشانه روحیه و شخصیت همیشگی نویسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عمیق به رسالت «تغییر جهان» و نه تنها «تفسیر جهان» است.
این رویهای است که مارکس همه عمر برای آن میسوخت و انگیزه و محرک پایدار نوشتار و زندگی او بود.
اما باید بیاد داشت که دامنه نفوذ مارکس در ایام زندگی او نه تنها در میان جنبش کارگری بلکه حتی در دنیای روشنفکران نیز چندان وسیع نبود و بسیاری از آثارش حتی معروف ترین آنها یعنی «سرمایه» بطور کامل تا آن زمان نشر نیافته بود.
تنها جلد اول سرمایه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نویسنده و به ویراستاری همسر مهربانش انتشار یافت.
بطور کلی نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثیر اندیشه کلیدی او در باره پیکار طبقاتی است.
او اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهمیتی نمیداد و حتی با آثار نویسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملویل، ایبسن و ادگار آلن پو آشنایی ژرفی نداشت.
مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان میداند و با دیگر ابعاد و نیازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زیادی ندارد.
نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غیره نیز در اساس تحت تاثیر نگرش طبقاتی او قرار دارد.
لذا بسیاری از این مفاهیم و مقولات سیاست مدرن و در راس آن اندیشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند.
اما پرسش مرکزی مارکس تضادی بود که میان مناسبات تولیدی سرمایه داری از یکسو و رشد نیروهای تولید از سوی دیگر میدید.
به باور او این تضاد نه تنها محرک تاریخ بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمایه داری خواهد شد.
سالهای پایانی زندگی مارکس کم و بیش مانند سابق سخت و اندوهبار گذشت.
وضع وخیم مالی، مشکلات خانوادگی، بیماری افسردگی عصبی همسرش، بیماری ریوی مزمن خود او که با دل درد و بواسیر همراه بود، گوشهای از مصیبتهای زندگی شخصی او را نشان میدهد.
پژوهنده و متفکری که با ایدهها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگ جهان را به لرزه انداخت، سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ دیگر از خواب آرام بعداز ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت.
مارکس در قبرستانهایگیت لندن مدفون شد.
مانیفست حزب کمونیست