دانلود تحقیق آرش کمانگیر

Word 141 KB 21519 17
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • آخرین فرمان:
    باید اکنون پهلوانی از شما تیری کند پرتاب
    گر به نزدیکی فرود آید،
    مرزهاتان تنگ!
    خانه هاتان کور!
    ور بپرّد دور...
    آه...

    کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان!
    شکست چه واژه تلخی بود.

    آنقدر تلخ که زبانها لحظه ای آنرا نگه نمی داشتند.

    هر کسی بر زبانش می آورد، دلش پر درد می شد.

    منوچهر شاه به چهره پهلوانان لشگرش نگاه کرد.

    سر ها به زیر بود.

    منوچهر آه کشید.

    گناه او نیز کمتر از سردمداران لشگرش نبود.

    به قول و قرارش با افراسیاب فکر کرد.

    کیست آنکه از قله دماوند بالا رود و قدرت کمانش آنگونه باشد که مرز ایران و توران را تا آنجا که ممکن است عقب براند.

    هیچکس...
    هیچکس؟

    چرا!

    کسی هست.

    نه قهرمان پولادین بازو و نه سردمدار دلیر لشگر.

    کسی که عشق به ایران وادارش می کند تا داوطلب پرتاب تیر شود.

    اینک آرش کمانگیر، تیر و کمان به دست، وارد خیمه منوچهر، شاه ایران می شود.

    تعظیم می کند.

    منوچهر از قدرت بازوی او در شک است.

    علت شکست او از افراسیاب همین بود.

    شاه ایران فقط به قدرت بازو می اندیشید.

    حال، آرش قدرت ایمان را برایش معنا می کرد.

    آرش کمانگیر قدمی به جلو آمد.

    به ناگاه جامه اش را از تن درید و برهنه شد.

    ندا داد: تن پاک مرا بنگرید که بی عیب و آهو است.

    اینک من، آرش کمانگیر، رهسپار البرز کوه می شوم تا بر بلند ترین قله اش با کمانم یکی شوم، پرواز کنم، زندگی دوباره به ایرانشهر ببخشم.

    کمان به دست گرفت و از خیمه بیرون رفت.


    صبحگاهان، مردم کوچه و بازار در میان خنده و قهقهه لشگر تورانیان مردی را دیدند که جامه خشن به تن کرده و تیر و کمان بدست راهی البرز کوه است.

    همهمه در میان مردم پیچید...

    کمانداری که قرار است با پرتاب تیرش حدود مرز ایران و توران را مشخص کند اینست؟...

    او که چندان قوی و پر زور نیست...

    من که خیلی ها را قدرتمند تر از او سراغ دارم...
    آرش می شنید و پیش می رفت.

    در میان همهمه و هیاهوی بعضی مردم کوته بین، دعا های خیری هم بدرقه راه آرش بود.

    از همه سو برای او آرزوی توفیق می شد.

    آرش برای آخرین بار چهره ایران زمین را می دید.

    زیر لب گفت: بدرود!

    ...

    به کوهپایه رسید.

    به ستیغ کوه نگاه کرد.

    صبح آنروز ابتدایی تابستان، گل های وحشی و رنگارنگ البرز کوه، خوش آمد گوی قدم های استوار آرش بودند.

    برف بر قله کوه نشسته بود.

    خورشید هنوز جرات بیرون آمدن از پشت کوه را نیافته بود.

    آرش بالا رفت.

    هر چه بالا تر می رفت سکوت طبیعت فراگیر تر می شد.

    آرش شروع به نیایش کرد.

    سکوت محض بود و هر از چندی سو سوی بادی.

    آرش بر لبش سرود جاری کرد:
    برآ ای آفتاب، ای توشه امید!
    برآ ای خوشه خورشید!
    چو پا در کام ِ مرگی تند خو دارم،
    چو دل در جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم،
    به موج روشنایی شستشو خواهم،
    ز گل برگِ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم...
    لبه طلایی خورشید از پشت کوه نمایان شد.

    آرش در بالا دست، جویباری دید.

    در آن کوه پر ابهت همه چیز مقدس بود.

    آرش به کنار جویبار رفت.

    جرعه ای نوشید.

    قوت گرفت.

    خورشید بیرون تر آمد.

    بر بدن آرش تابید.

    آرش نیرو می گرفت.

    پاک و بی آلایش می شد.

    پهلوان دوباره راه افتاد.

    از پیچ و خم های سراشیب کوه همچون برق و باد گذشت.

    زمین های سنگلاخی ِ خیس شده از مه صبحگاهی را به طرفه العین طی کرد.

    خورشید با تمام توان بر بدن آرش می تابید.

    تابش مهر معطوف آرش بود.

    از بالا رفتن باز ایستاد.

    اینک بر قله سپید دماوند ایستاده بود.

    کمان را بیرون آورد.

    تیر را به دست گرفت.

    پر سیمرغ را که بر انتهای تیر چسبیده بود بر گونه مالید.

    بر روی یک پا زانو زد.

    تیر را به چله کمان گذاشت.

    کشیییید.

    با تمام قدرت.

    آسمان در مقابلش نیست می شد.

    زمین توان نگه داشتنش را نداشت.

    آرش یکپارچه زورِ بازوی ایمان بود.

    با تیر یکی می شد.

    باد وزیدن گرفت.

    در نهایت قدرت، آرش کمان را رها کرد...

    نیست شد...

    از میان رفت...

    با تیرش یکی شد و پرواز کرد...
    ***
    شب فرا رسید...
    ***
    شامگاهان،
    راه جویانی که می جستند آرش را به روی ِ قله ها، پی گیر،
    باز گردیدند،
    بی نشان از پیکر آرش،
    با کمان و ترکشی بی تیر.
    آری آری، جان ِ خود در تیر کرد آرش.
    کار ِ صدها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش...
    تیر ِ آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون،
    به دیگر نیم روز از پیِ آن روز،
    نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند،
    و آنجا را از آن پس،
    مرز ایران شهر و توران شهر نامیدند.
    مردم به شور و شادی برخواستند.

    آنروز سیزدهم تیر ماه بود.

    جشن تیرگان بر پا شد.

    در میان جشن و سرور و آب پاشان، یاد آرش هیچ گاه از اذهان بیرون نرفت.

    آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره است.

    تندیس آرش کمانگیر در بروجرد
    اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده است.*[1] در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است.

    ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند.

    در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان».

    در اوستا بهترین تیرانداز ارخش نامیده شده است که گمان بر این است که همان آرش باشد.

    بعضی معنی آرش را درخشان دانسته‌اند.

    و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را (به احتمال زیاد سکاها را) از مرز ایران دور کرده است
    داستان آرش
    در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می کند.

    سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار بر این می‌گذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد.

    آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود.

    به فراز دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند.*[2] تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید.

    و آنجا مرز ایران و توران می‌شود.*[3] پس از این تیراندازی آرش از خستگی می‌میرد.

    آرش هستی‌اش را بر پای تیر می‌ریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و جانش در تیر دمیده می‌شود.

    مطابق با برخی روایت ها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور می رود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد.

    با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند.
    بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.
    بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های‌ جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.

    آرش در ادبیات معاصر سیاوش کسرایی شاعر ایرانی نیز شعر‌ی به نام آرش کمانگیر و با موضوع آرش دارد پانویس ^ یعنی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است.

    اما در شاهنامه به داستان آرش اشاره ‌شده است.

    (مثلاً در قسمت پادشاهی شیرویه: به مردی زچنگ زمانه نجست///چو آرش که بردی به فرسنگ تیر///چو پیروزگر قارن شیرگیر» و یا «بزرگان که از تخم آرش بدند - سبکبار و جنگی و چابک بدند».

    ^ البته در منابع گوناگون محل پرتاب تیر فرق می‌کند.

    مثلاً در ویس و رامین شهر ساری آمده است.

    ^ محل فرود تیر نیز در منابع مختلف فرق می‌کند.

    اما تمام آنها به یک محدودهٔ جغرافیایی اشاره می‌کنند.

    سیاوش کسرائی -------------------------------------------------------------------------------- آرش کمانگیر برف می بارد برف می بارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش دره ها دلتنگ راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟

    آنک آنک کلبه ای روشن روی تپه روبروی من در گشودندم مهربانی ها نمودندم زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز در کنار شعله آتش قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز گفته بودم زندگی زیباست گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست آسمان باز آفتاب زر باغهای گل دشت های بی در و پیکر سر برون آوردن گل از درون برف تاب نرم رقص ماهی در بلور آب بوی خک عطر باران خورده در کهسار خواب گندمزارها در چشمه مهتاب آمدن رفتن دویدن عشق ورزیدن غم انسان نشستن پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن کار کردن کار کردن آرمیدن چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن گاه گاهی زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن بی تکان گهواره رنگین کمان را در کنار بان ددین یا شب برفی پیش آتش ها نشستن دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست پیر مرد آرام و با لبخند کنده ای در کوره افسرده جان افکند چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد زندگی را شعله باید برفروزنده شعله ها را هیمه سوزنده جنگلی هستی تو ای انسان جنگل ای روییده آزاده بی دریغ افکنده روی کوهها دامن آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید چشمهها در سایبان های تو جوشنده آفتاب و باد و باران بر سرت افشان جان تو خدمتگر آتش سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز شعله ها را هیمه باید روشنی افروز کودکانم داستان ما ز آرش بود او به جان خدمتگزار باغ آتش بود روزگاری بود روزگار تلخ و تاری بود بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره دشمنان بر جان ما چیره شهر سیلی خورده هذیان داشت بر زبان بس داستانهای پریشان داشت زندگی سرد و سیه چون سنگ روز بدنامی روزگار ننگ غیرت اندر بندهای بندگی پیچان عشق در بیماری دلمردگی بیجان فصل ها فصل زمستان شد صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد در شبستان های خاموشی می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی ترس بود و بالهای مرگ کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ سنگر آزادگان خاموش خیمه گاه دشمنان پر جوش مرزهای ملک همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان برجهای شهر همچو باروهای دل بشکسته و ویران دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت هیچ دل مهری نمی ورزید هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید باغهای آرزو بی برگ آسمان اشک ها پر بار گر مرو آزادگان دربند روسپی نامردان در کار انجمن ها کرد دشمن رایزن ها گرد هم آورد دشمن تا به تدبیری که در ناپک دل دارند هم به دست ما شکست ما بر اندیشند نازک اندیشانشان بی شرم که مباداشان دگر روزبهی در چشم یافتند آخر فسونی را که می جستند چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می کرد وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد آخرین فرمان آخرین تحقیر مرز را پرواز تیری می دهد سامان گر به نزدیکی فرود اید خانه هامان تنگ آرزومان کور ور بپرد دور تا کجا ؟

    تا چند ؟

    آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟

    هر دهانی این خبر را بازگو می کرد چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو می کرد پیر مرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید از میان دره های دور گرگی خسته می نالید برف روی برف می بارید باد بالش را به پشت شیشه می مالید صبح می آمد پیر مرد آرام کرد آغاز پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دریایی از سرباز آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر کودکان بر بام دختران بنشسته بر روزن مادران غمگین کنار در کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته خلق چون بحری بر آشفته به جوش آمد خروشان شد به موج افتاد برش بگرفت وم ردی چون صدف از سینه بیرون داد منم آرش چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن منم آرش سپاهی مردی آزاده به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینک آماده مجوییدم نسب فرزند رنج و کار گریزان چون شهاب از شب چو صبح آماده دیدار مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد دلم را در میان دست می گیرم و می افشارمش در چنگ دل این جام پر از کین پر از خون را دل این بی تاب خشم آهنگ که تا نوشم به نام فتحتان در بزم که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم که جام کینه از سنگ است به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است در این پیکار در این کار دل خلقی است در مشتم امید مردمی خاموش هم پشتم کمان کهکشان در دست کمانداری کمانگیرم شهاب تیزرو تیرم ستیغ سر بلند کوه ماوایم به چشم آفتاب تازه رس جایم مرا نیر است آتش پر مرا باد است فرمانبر و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست در این میدان بر این پیکان هستی سوز سامان ساز پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز پس آنگه سر به سوی آٍمان بر کرد به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود به صبح راستین سوگند بهپنهان آفتاب مهربار پک بین سوگند که آرش جان خود در تیر خواهد کرد پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند زمین می داند این را آسمان ها نیز که تن بی عیب و جان پک است نه نیرنگی به کار من نه افسونی نه ترسی در سرم نه در دلم بک است درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش نفس در سینه های بی تاب می زد جوش ز پیشم مرگ نقابی سهمگین بر چهره می اید به هر گام هراس افکن مرا با دیده خونبار می پاید به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد به راهم می نشیند راه می بندد به رویم سرد می خندد به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را و بازش باز میگیرد دلم از مرگ بیزار است که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست فرو رفتن به کام مرگ شیرین است همان بایسته آزادگی این است هزاران چشم گویا و لب خاموش مرا پیک امید خویش می داند هزاران دست لرزان و دل پر جوش گهی می گیردم گه پیش می راند پیش می ایم دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد برآ ای آفتاب ای توشه امید برآ ای خوشه خورشید تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب چو پا در کام مرگی تند خو دارم چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم به موج روشنایی شست و شو خواهم ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم شما ای قله های سرکش خاموش که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید غرور و سربلندی هم شما را باد امدیم را برافرازید چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید غرورم را نگه دارید به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید زمین خاموش بود و آسمان خاموش تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید نظر افکند آرش سوی شهر آرام کودکان بر بام دختران بنشسته بر روزن مادران غمگین کنار در مردها در راه سرود بی کلامی با غمی جانکاه ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه کدامین نغمه می ریزد کدام آهنگ ایا می تواند ساخت طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟

    طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟

    دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز راه وا کردند کودکان از بامها او را صدا کردند مادران او را دعا کردند پیر مردان چشم گرداندند دختران بفشرده گردن بندها در مشت همره او قدرت عشق و وفا کردند آرش اما همچنان خاموش از شکاف دامن البرز بالا رفت وز پی او پرده های اشک پی در پی فرود آمد بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز خنده بر لب غرقه در رویا کودکان با دیدگان خسته وپی جو در شگفت از پهلوانی ها شعله های کوره در پرواز باد غوغا شامگاهان راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر باز گردیدند بی نشان از پیکر آرش با کمان و ترکشی بی تیر آری آری جان خود در تیر کرد آرش کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون به دیگر نیمروزی از پی آن روز نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند و آنجا را از آن پس مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند آفتاب درگریز بی شتاب خویش سالها بر بام دنیا پکشان سر زد ماهتاب بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش در دل هر کوی و هر برزن سر به هر ایوان و هر در زد آفتاب و ماه را در گشت سالها بگذشت سالها و باز در تمام پهنه البرز وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید وندرون دره های برف آلودی که می دانید رهگذرهایی که شب در راه می مانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند و نیاز خویش می خواهند با دهان سنگهای کوه آرش می دهد پاسخ می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه می دهد امید می نماید راه در برون کلبه می بارد برف می بارد به روی خار و خارا سنگ کوه ها خاموش دره ها دلتنگ راهها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ کودکان دیری است در خوابند در خوابست عمو نوروز می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان شعله بالا می رود پر سوز منابع پیرنیا، حسن ،داستان‌های ایران قدیم 1306 حماسه آرش/ دکتر مهرداد اوستا - انتشارات توس 2- آرش شیوا تیر/ ارسلان پوریا - انتشارات توکا 3- آرش کمانگیر/ سیاوش کسرایی - سازمان انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 4- آرش در قلمرو تردید/ نادر ابراهیمی - انتشارات روزبهان 5- شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان/ دکتر جابر عناصری- انتشارات سروش

کلمات کلیدی: آرش کمانگیر

شهر نيشابور است خاک فتنه باران ديباچه خونين تاريخ سوران نيشابور زادگاه دانشمندان بزرگي هم چون حکيم عمر خيام رياضي دان، کمال الملک، نقاش، امام زاده محمد محروق عطار نيشابوري و ... و دانشمندان ديگر نيز در اينجا مي زيسته اند. نام نيشابور با نام فير

تیراندازی با تیر و کمان یکی از قدیمی‌ترین ورزش هایی است که هنوز هم انجام می‌شود. در اینجا نمیخواهیم شما را به زمانی ببریم که انقلاب تیر اندازی انجام شده، بلکه می‌‌خواهیم از تاریخ بشر و انسان بگوییم. شاهدان قدیمی که تیراندازی را از زمانهای بسیار دور در انجام میدادند شاید بتوان تاریخ انجام آن را به "عصر سنگی" نسبت دادند (در حدود 20000 سال قبل از میلاد مسیح). مردمان اولیه زمانی که ...

مهمترین مضامین و مقایسه سبک خراسانی و عصر بیداری سبک خراسانی سبک خراسانی سبکی است که از سرآغاز ادب فارسی تا قرن های پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگانی چون رودکی ، فردوسی ، عنصری و ناصر خسرو در محمل این سبک پای گذاردند از خصوصیات مهم سبک خراسانی, در مقایسه با سبک عراقی ودورانهای دیگر, خردگرایی شاعران و سخنوران این دوران است. زبان فارسی در این دوره زبان مادری گویندگان است یعنی ...

سبک خراسانی سبکی است که از سرآغاز ادب فارسی تا قرن های پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگانی چون رودکی ، فردوسی ، عنصری و ناصر خسرو در محمل این سبک پای گذاردند از خصوصیات مهم سبک خراسانی, در مقایسه با سبک عراقی ودورانهای دیگر, خردگرایی شاعران و سخنوران این دوران است. زبان فارسی در این دوره زبان مادری گویندگان است یعنی گویندگان این دوره برخلاف دوره های زبان فارسی را از روی آثار ...

و تصمیم می گیرند هیچ وقت از یکدیگر جدا نشوند اما وقتی نیما به خانه باز می گردد شاهرخ با نقشه قبلی او را فریب می دهد و عسل خانه شان در حال راز و نیاز با خداوند بوده و اشک می ریخته تلفن به صدا در می آید شاهرخ پشت تلفن می گوید. اگر تا یک ساعت دیگر به پارکینگ کارخانه نیایی نیما را می کشم عسل به نگین موضوع را می گوید و ناراحت از خانه بیرون می زند نگین سریع با آرش تماس می گیرد و ماجرا ...

برای از بین بردن موریانه هایی که تاریخ را می جوند کافی است تنها بدن یک موریانه کارگر را به سم آغشته کنید تا سایر موریانه ها هم هنگام دریافت غذا آلوده شوند و از بین بروند موریانه تمام خانه پلنگ صورتى را خورد. هیچ کدام از حیله هاى پلنگ صورتى نیز براى دفع این موجود به جایى نرسید و از خانه به غیر از سیستم لوله کشى آن چیزى باقى نماند. سرانجام پلنگ صورتى با این موجود به توافق رسید. او ...

با انيميشن از چه زماني آشنا شديد؟ باديدن کارتون با انيميشن آشنا شديم. 10 سالم که بود صاحب تلويزيون شديم و سال هاي 47-1346 اما تا قبل از آن با تلويزيون نزديکان با کارتون هاي خارجي که از شبکه نفت براي خارجي هاي ساکن اهواز پخش مي شد انيميشن را مي شناخت

تکنولوژي ذخيره و بازيابي اطلاعات توسط اشعه ليزر: تکنولژي ذخيره وبازيابي اطلاعات توسط تابش اشعه ليزر يکي از جديد ترين روشهاي ذخيره وبازيابي داده هاست.دراين روش باتابش اشعه روي سطح ديسک حفره هاي ميکروسکپي به وجود مي آيد که وجود يا عدم وجود حفره در يک

تاریخچه و معرفی کارخانه موسسین و مدیران شرکت کابل سین از سال 1358 فعالیت خود را با تولید کابل های جوش و اتصال باطری با نام پارس تهران آغاز نمودند از سال 1369 تدام به تولید انواع سیم های رابط و کابل های فشار ضعیف با نام مشعل فروزان نموده وبه منظور توسعه و بهره گیری از تکنولوژی پیشرفته و مدرن شرکت کابل مسین را درسال 1374تاسیس و راه اندازی نموده اند مؤسسین و مدیران شرکت دارای 20 ...

نظامهاي سياسي بر اساس بنيادهاي ارزشي و فرهنگ خاص خود شکل مي گيرند و براي عملي کردن ارزشها، ساختارها و نهادهاي حکومتي مناسب خود را شکل مي دهند. هر يک از ساختار ها و نهادها، کارکرد هاي خاص خود را به اجرا مي گذارند و نظام سياسي را در تحقق هدفها و ارزشه

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول