اضمحلال تدریجی مشروطه تا دیکتاتوری رضاخان
کتاب "اضمحلال تدریجی مشروطه تا دیکتاتوری رضاخان" نوشته دکتر حسین آبادیان در 808 صفحه و شمارگان 3000 نسخه بهار سال 85 از سوی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شد.
این کتاب به واقع در ادامه کتاب "بحران مشروطیت در ایران" است و نویسنده تلاش کرده است تا نشان دهد خط سیر عملیات گروههای بحران ساز به کجا منتهی شد؟ در این اثر نویسنده بحث را از اولتیماتوم روسیه و سقوط مشروطه پی گرفته و نشان داده است که بریتانیا علیرغم شعارهای عوامفریبانه حمایت از مشروطه ایران نه تنها هیچ حمایتی از این جنبش نکرد بلکه روسیه را هم تشویق کرد به ایران حمله کند و مشروطه را تعطیل نماید.
در این مسیر انگلیسی ها از اقدامات گروههای بحران ساز داخلی به بهترین وجه ممکن استفاده کردند و به واقع نقش اصلی در سقوط مشروطه را همین گروههای بحران سازی ایفا کردند. بعد از این رویداد تاریخی احزاب سیاسی و مطبوعات تعطیل شدند و زمام امور کشور به دست ناصرالملک افتاد که با عنوان نیابت سلطنت احمدشاه نیز یأس و نومیدی را در دل او می کاشت و وی را نسبت به ایران و ایرانی بدبین می کرد.
در این اوضاع و احوال بود که جنگ اول جهانی شروع شد، بلافاصله بعد از جنگ ناصرالملک قدرت را به دست شاه جوان و بی تجربه سپرد و خود به فرنگ رفت. در این زمان همان گروههای بحران ساز دوره مشروطه باز هم به فعالیت های مخرب خود ادامه دادند، اینان که همان اعضای حزب دموکرات بودند باز هم کار را به جایی رسانیدند که قدرت های بزرگ کشور را به تصرف خود درآوردند و بیطرفی ایران را نقض نمودند. از این پس یک سلسله حوادث و وقایع روی داد که منجر به نا امنی اجتماعی، بحران اقتصادی و رواج قحطی فراگیر در کشور و نیز تاسیس جوخه های مرگ شد.
نویسنده بر اساس مطبوعات آن زمان، کتاب های تاریخی و خاطرات و شرح حال رجال و منابع انگلیسی حوادث و وقایع این زمان را کالبد شکافی و تبارشناسی کرده و نشان داده است که وقوع کودتای رضاخان با برنامه ای از پیش تدوین شده و در ادامه یک سلسله بحران های متوالی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که از دوره مشروطه شکل گرفته و در دوره بعد از مشروطه شدت یافته بود، انجام شد و رضاخان در این میان تنها یک عامل بود و نه چیز دیگر.
در این کتاب بحران های ایران در قالب تنش های احزاب سیاسی، اشغال کشور توسط بیگانه، تعطیلی مجلس، قحطی بزرگ و تشکیل کمیته مجازات بررسی شده و نشان داده شده که این تحولات همه و همه به هم ارتباط دارند و جداکردن یک بحش از آنها از بخش های دیگر مانع ارزیابی جدی ریشه ها و علل و عوامل کودتای سوم اسفند می شود. نویسنده نشان داده است که چگونه زمامداران ایران نتوانستند از شرایط جهانی به نفع منافع و مصالح ملی ایران بهره برداری کنند و کار به انعقاد قرارداد 1919 رسید.
در این ارتباط نویسنده با اتکا به منابع اصلی، ریشه های این قرارداد را کاویده است و آن گاه مخالفین داخلی و خارجی و وجوه اشتراک و افتراق آنها را بررسی نموده است. نویسنده نشان داده که به دلایل اقتصادی و سیاسی مشخص ، محفلی خاص در انگلستان با این قرارداد مخالف بود و مخالفین داخلی هم همه از انگیزه واحدی ریشه نگرفته بودند و برخی از آنان ادامه دهندگان بحران سازان دوره مشروطه بودند. همینان زمینه و مقدمات کودتای سوم اسفند را فراهم کردند. ویژگی کتاب در این است که برای نخستین بار یکی از مقاطع تاریک تاریخ ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند را بررسی کرده و نکته این است که نویسنده بسترهای اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی کودتا را کاویده و این مسئله را اثبات کرده است که بحران سازان مشروطه به واقع به دنبال حکومتی از نوع حکومت رضاخان بودند.
نویسنده بر این باور است که با وقوع کودتا نقشه اصلی گروه خاصی در بریتانیا همسو با برخی رجال و احزاب سیاسی ایران محقق شد و مشروطه برای همیشه از بستر تاریخی خود منحرف گردید و سلسله پهلوی وارث نامشروع آن جنبش عظیم شد. تحلیل هایی که در این کتاب عرضه شده اند، همه و همه مستند به منابع درجه اول است و خواننده برای نخستین بار روایت جدیدی از اشغال ایران در جنگ اول جهانی، تاسیس کمیته مجازات، قحطی بزرگ سال 1296 شمسی و در نهایت قرارداد 1919 و کودتای 1921 را مشاهده خواهد کرد.
بحران مشروطیت در ایران
کتاب "بحران مشروطیت در ایران" نوشته دکتر حسین آبادیان در 660 صفحه و شمارگان 3000 نسخه از سوی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شد .
مشروطیت فقط یک پدیده اجتماعی ساده نبود، بلکه از جهت سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی میراث قبلی خود را به چالش می خواند. با مشروطیت، ایران وارد گردونه ای از تحولات شد که با خود الگوهای تازه ای به ارمغان آورد. از سویی مباحث عدیده ای در باب حقوق انسان مطرح شد و برای نخستین بار تاملی نظری در میراث به جای مانده از گذشته صورت گرفت و تلاش های قابل توجهی - اگر چه ناکام- برای انطباق آن با شرایط روز انجام گرفت. از دیدگاه اقتصادی ایران جزیی از دنیایی شد که باید زیر تاثیرات شگرفت جهان سرمایه داری باشد و به مثابه یک کشور پیرامونی و سایر منابع خام کشور بودند. کشف نفت همزمان بامشروطیت ایران - و نیز همزمانی رقابت های شرکت های بزرگ چند ملیتی در پهنه کشور با این تحول تاریخی - نقش بسیار تعیین کننده ای در جهت گیری مشروطه داشت. برای نخستین بار در ایران گامهای عملی برای ادغام در نظام جهانی سرمایه برداشته شد.
با این حال ، به مشروطیت ایران نمی توان به صورت یک رویداد تک عاملی نگریست. این تحول تاریخی محصول بستر سازی های سیاسی ، اقتصادی، فرهنگی ، دینی و اجتماعی بود که دست در دست یکدیگر به آن خیزش تاریخی منتهی گردید. در واقع همه عوامل لازم برای تحول اجتماعی در این مقطع از تاریخ کشور وجود داشت تا آن جنبش را خلق کند. البته همزمانی مشروطه با این تحولات نباید این ذهنیت را بوجود آورد که مشروطه ایران زاده عواملی بود که برای توده های مردم ناشناخته بود. مردم به صورت ملموس با واقعیات زندگی خود مواجه بودند و نیاز به تحول را احساس می کردند. از سوی دیگر، آنان به این واقعیت اذعان داشتند که با وجود شرایط موجود شرایط موجود راه بر هرگونه احقاق حقی مسدود است. آنان دریافته بودند که باید زمامداران را حتی به زور وادار به پذیرش حقوق خود کنند.
از دوره ناصرالدین شاه بسیاری از مناسبات خارجی ایران تحت تاثیر کمپانی های بزرگ اروپایی که برای راهیابی به بازار ایران تلاش می کردند، قرار داشت. این کمپانی ها البته با یک مشکل عمده روبه رو بودند و آن هم روسیه بود. این شرکت ها برای کسب سود از هر فرصتی بهره برداری می کردند. برای آنها نه قانون خواهی مردم ایران مهم بود و نه مشروطه طلبی آنان؛ مهم این بود که چگونه می توان قدرت روسیه را تضعیف کرد تا از بازار ایران سهم بیشتری عاید آنان گردد. این شرکت ها بدون تردید از بر هم خوردن نظم موجود برای نیل به اهداف منفعت طلبانه خود بهره برداری می کردند و ورود آنان به جنبش مشروطه و حمایت لفظی شان از این جنبش، نه از زاویه باور به ضرورت استقرار قانون در ایران بلکه برای یافتن جای پایی محکم به منظور سرمایه گذاری در کشور بود. در همین راستا تلاش اقلیت های دینی را نباید چنان عمده کرد که گویا هر چه در این دوره اتفاق افتاد، محصول زد و بندهای آنان بوده است. حوادث تاریخی به خواسته این و آن و به صورت تصادفی روی نمی دهد.
بنابراین ، فروکاستن مشروطه ایران به دسیسه های یک قدرت خارجی و یا فلان اقلیت دینی کاری غیر معقول است. واقعیت امر این است که جنبشی روی داد و هر کس از زاویه مورد نظر خود به آن اقبال نشان داد: یکی برای تضعیف موقعیت روسیه در ایران، دیگری برای یافتن فرصتی جهت استقرار اصول شرع، سومی برای ادغام ایران در نظام جهانی سرمایه داری، آن یکی برای تضعیف و مالآ نابودی حکومت قاجار و ... .
هدف اثر حاضر این است که لایه های مختلف در مشروطه ایران بازشناسی شوند و هر کدام به تفکیک مورد نقد و ارزیابی قرار گیرند. تلاش بر این بوده است که انگیزه نیروهای درگیر در مشروطه ایران بازکاوی شوند و هر کدام با معیار منافع و مصالح ملی ایران به سنجش درآیند.
در همین راستا از این نکته نیز سخن به میان می آید که مراد بریتانیا در دفاع صوری از مشروطه ایران چه بود و مواضع محافل و احزاب سیاسی آن کشور در برابر تحولات ایران چه مبنایی داشت؟ از سوی دیگر، تلاش شرکت های بزرگ سرمایه سالار برای راهیابی به بازار ایران، تبیین و همسویی منافع آنان با مواضع برخی جریانات سیاسی توضیح داده شده است.
بحث اقلیت های مذهبی و انجمن های برخاسته از آنان در همین راستا تحلیل گردیده و همگرایی آنان با برخی احزاب سیاسی برجستگی خاصی یافته است. در رساله حاضر در بخش های مختلف نظری، اقتصادی و سیاسی با مقولات خاص همان بخش به مشروطه نظر شده است ، زیرا تحلیل مشروطه ایران با ابزاری واحد غیر ممکن است و برای ایضاح هر بخش آن روش شناسی خاص همان بخش مورد عنایت قرار گیرد. مثلا در باب مخالفت برخی از روحانیون با مشروطه از ابزار فکری خاص خود آنان استفاده شده است و نیز در باب شرکت های چند ملیتی و یا احزاب سیاسی ، نظریه های رایج در اقتصاد سیاسی و تحزب مورد توجه بوده است. شایان توجه است که پرداختن به تئوری ها به هیچ وجه ما را از لزوم نگاه جزیی به حوادث مشروطه بی نیاز نمی کند، از این رو برای هر سخن و نظریه ای باید مصداق با مصادیقی عینی در مشروطه ایران ارایه گردد.
جزیی نگری و ریشه یابی حوادث و تحولات خصلت عمومی کتاب حاضر است، به همین دلیل تا حد امکان تبار تحولات و حوادث شناسایی شده اند و ارتباط آنها با حوادث بین المللی مورد بازکاوی قرار گرفته است. روش نویسنده در این پژوهش برقراری پیوند بین بخش های مختلف تحولات اجتماعی دوره مورد بحث است. این روش ما را از شائبه یک سونگری در تحلیل حوادث، مبرا می کند و نشان می دهد که هدف ایضاح موقعیت تاریخی ایران در مقطع مورد بحث است و لاغیر. مهم این نیست که محقق تاریخ چه چیزی را می پسندد؛ مهم این است که آیا او توانسته است آنچه را که در گذشته روی داده فارغ از تعلقات فردی خود منعکس سازد یا خیر؟ در حقیقت ، شناخت واقعیات گذشته به همان گونه که رخ داده اند راه را بر شناخت تاریخی درست و تحلیل سیاسی واقع بینانه می گشاید و افق و امکانات پیش روی را به منظور برنامه ریزی در اختیار برنامه ریزان و سیاستمداران قرار می دهد.
کودتای رضاخان، تمسخر مشروطه
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود، بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخین در بررسی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سرکرده اصلی آن یعنی رضاخان میر پنج را مورد توجه قرار میدهند و تحولات مربوط به این حادثه ...
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. این کودتا که درست چهارده سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد، بنیان بسیاری از دستاوردهایی را که در مشروطه شکل گرفته بود، بر باد داد و زمینه دیکتاتوری رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخین در بررسی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سرکرده اصلی آن یعنی رضاخان میر پنج را مورد توجه قرار میدهند و تحولات مربوط به این حادثه را چونان سقوط بهمنی سهمگین در فضای رعبانگیز بعد از مشروطه ارزیابی میکنند، اما این دسته از مورخین غافلاند که با نسبت دادن ارادهای پولادین به رضاخان و تأکید بر ابتکار فردی او، وی را بیش از آن چیزی که بود بزرگ میکنند. به عبارت بهتر تأکید بر نقش رضاخان در وقوع کودتا چیزی است که او خود دوست داشت به آن شهره شود، کما اینکه در سالگرد کودتا یعنی اسفند سال 1300 در بیانیهای اعلام کرد با وجود او عجیب است کسی دیگر را عامل کودتا معرفی نمایند! رضا خان با این بیانیه میخواست بر نقش بریتانیا در شکلگیری دور جدیدی در تاریخ معاصر ایران سرپوش گذارد و مخالفان کودتا را با تهدید از سر راه کنار زند. از آن به بعد همه تلاشها حول محور نقش پنجه آهنین رضا خان در استقرار وضع نو دور میزد. اما سئوال ناظرین تیزبین این بود که دستهای پشت پرده کودتا را چه کسانی هدایت میکردند؟ کدامین علل و عوامل دست به دست هم داد تا مردی را که از سواد متعارفی هم محروم بود، به عنوان بیسمارک ایران بر تخت سلطنت نشانند؟ و از این بالاتر کنجکاوان میخواستند بدانند کارگردانان این سناریوی مضحک چه کسانی هستند؟
به واقع وقوع کودتا در آن شرایط محصول فرایندهای تاریخی ریز و درشتی بود که در فضای بعد از سقوط مشروطه رخ نمود و بیتوجهی به آنها و نیز دیگر عقبههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کودتا، راه را بر هرگونه تحلیل سادهانگارانه و مبتنی بر نظریه اصالت دادن ناموجه به شخصیتهای تاریخی هموار میسازد و خواننده را از عمق حادثه غافل مینماید. توجه بیش از اندازه به ابتکار فردی و تأکید بر ذکر خاطرههای تاریخی این حادثه مؤثر تاریخی، از آن حیث صورت گرفته است تا محتوای واقعی کودتا مستور بماند و آن حادثه را در حد رخدادی عادی و طبیعی سیاسی جلوهگر سازند. آنچه از تاریخچه کودتا در دست است یا نگاشته عوامل درجه چندم همان کودتاست، یا نوشته کسانی است که به نحوی از انحا منکر حضور بریتانیا در آن حادثهاند. به عبارت بهتر اینان حتی سؤال نمیکنند این رضا خان چگونه در فضای آشوبزده بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران ظهور کرد؟ او چگونه، با کدام عقبه و با کدام تشکیلات منسجم به میدان آمد؟ آیا حادثه به آن مهمی یک شبه شکل گرفت و به طور مثال آیرونساید اراده کرد رضا خان را به تصرف تهران وادارد و این امر صورت گرفت، بدون اینکه آب از آب تکان خورد؟ اگر این تحلیل سادهانگارانه را بپذیریم، به واقع اهمیت وقایع تاریخی و نقش عوامل ذیمدخل و تأثیرگذار را در آن انکار کردهایم. بالاتر اینکه فرایند شکلگیری تحولی تاریخی را بسیار ساده نمودهایم، این قضاوت البته فقط ذهن عوام را میتواند اشباع کند، و مسلماً نکته بینان را از ادامه تحقیق منصرف نمیسازد. به نظر ما کسانی که بر نقش محوری شخص رضاخان در کودتا تأکید میکنند، میخواهند واقعیتی بزرگ را پنهان سازند. این واقعیت نقش بریتانیا و عوامل داخلی همسو با سیاستهای این کشور است در وقوع کودتا.
آفت این نوع نگاه کردن به حوادثی مثل همین کودتا، غفلت از این نکته است که رضاخان به رغم شعارهای شداد و غلاظ اولیه خود که در ابتدا حتی روشنفکران آزادهای مثل میرزاده عشقی را هم فریب داد، با اقدامات بعدی خویش جنبش مشروطه را به قعر فضاحت خود کشانید و آن را به وادی ابتذالی سوق داد که هیچ کس حتی طرفداران او انتظارش را نداشتند. بعد از کودتا تحولاتی رخ داد که از بنیاد با حادثهای که در چهارده سال پیش اتفاق افتاده بود، در تغایر و تناقض بود. اخیراً کسانی تلاش دارند این نکته را اثبات کنند که حکومت رضا خان ادامه طبیعی جنبش مشروطه بود. به گمان اینان با استقرار رضا خان بر سریر سلطنت، شعارهای مشروطه عملی شد! این مضحک ترین تحلیل کودتاست. وقتی شواهد و قرائن فراوانی در دست داریم که نشان میدهد رضا خان نه تنها هیچ باوری به نظام مشروطه نداشت، بلکه کوچکترین آگاهی سطحی هم از این نظام سیاسی نمیتوانست داشته باشد، چگونه میتوانیم اقدامات او را ادامه طبیعی مشروطه عنوان نماییم؟ تمام اطوار او نشان میداد تا چه میزان با مشروطه و الزامات آن خصومت میورزد. او حتی خود ادعایی در مشروطهخواهی نداشت، زیرا نه تنها از آن هیچ گونه آگاهی نداشت، بلکه این نظام را مغایر دیکتاتوری لجامگسیخته خود میدانست.
بسیار شنیده شده است که می گویند کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ نتیجه طبیعی روند مشروطه واقع امر این است که گرچه به لحاظ توالی تاریخی کودتا بعد از نهضت مشروطه رخ داد و آن حادثه در پی سلسله حوادثی دهشتناک و اسفانگیز پس از سقوط مشروطه رخ نمود؛ اما به لحاظ مضمون تاریخی شعارهای کودتا و حوادث شکل گرفته بعد از آن، در رابطه مستقیم با تکاپوهای مافیای داخلی و حامیان استوار سیاسی اقتصادی آنان که قرارگاهشان در هندوستان قرار داشت، به شمار میآید. این مافیا از دوره ناصری مشغول تکاپو بود، در دوره مشروطه فرصت مناسبی برای عرضاندام یافت و در دوره بعد از مشروطه چنان به بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دامن زد، که طفل مشروطه را به پیری زودرس رساند و با کودتای سوّم اسفند 1299 بر عصای موریانه خورده مجلس و قانون ضربتی سخت وارد آورد و به این شکل آن را از پای انداخت و در هم فروپاشانید. در این دوره دستهای مرموزی مجلس سوّم را به تعطیلی کشاندند، مانع از تشکیل مجلس چهارم شدند و این مجلس زمانی شکل گرفت که قدرت واقعی به دست رضاخان سردار سپه افتاده بود؛ کسی که کوچکترین باوری به مجلس نداشت. به واقع کسانی که مانع از تحقق مشروطه و الزامات آن شدند هم، هیچ باوری به مشروطه نداشتند. همینان بودند که یوسف قانون را به چاه ویل حکومت قزاقان افکندند. راهحل بسیار ساده بود: گروهی که میخواستند ایران برای همیشه در مدار منافع بریتانیا قرار گیرد و با مافیای سیاسی اقتصادی این کشور چه در لندن و چه در دهلی و بمبئی و سیملا همسو بودند، مانع از استقرار نظم و ثبات میشدند، اجازه نمیدادند قانون نهادینه شود، امور در مجرای طبیعی خود به حرکت درآید و در یک کلام مانع از طی شدن فرایندهای قانونی میشدند. اینان به محض اینکه دولتی مقتدر تشکیل میشد، تلاش میکردند آن را براندازند، و هر گاه خود دولت را به دست میگرفتند انواع و اقسام بحرانها را به وجود میآوردند تا دشمن را به خاک کشور بکشانند و یا اینکه او را تحریک به عملیات نمایند. هدف این بود تا از این طریق دولت نظامی خود را به ملّت تحمیل نمایند. بودند کسانی که از این عملیات با عنوان کودتا یاد میکردند. یکی از برجستهترین اینان ملکالشعرای بهار بود. به عبارت بهتر همان کسانی که مانع از اقدامات قانونی در راستای منافع و مصالح ملّی کشور میشدند، خود به عملیات سیاه دست میزدند. تشکیل گروههای مرگ یکی از این اقدامات بود.
اینان همان کسانی بودند که بهانه به دست دشمن جراری به نام روسیه دادند. سیاست انگلیس هم به کمک آنان آمد، یعنی اینکه با رضایت کامل دستگاه سیاست خارجی بریتانیا، روسیه را به خاک ایران کشانیدند و با اقدامات خود باعث شدند این نیرو تا دوره انقلاب بلشویکی در کشور بماند. هر دولتی که میخواست با اقدامات خود نیروهای روسیه را به نحو مقتضی از کشور خارج کند، با تحریکات اینان مواجه میشد. در دوره دو ساله بعد از اولتیماتوم، جنگ داخلی سراسر کشور را فراگرفت و جایجای کشور عرصه تاختوتاز گردنکشان و دزدان و راهزنان شد. از سویی شاهزادگان قاجار به جان هم افتادند. فتنه سالارالدوله یکی از این منازعات بی سرانجام بود که باعث گردید حرث و نسل ملّت مظلوم غرب کشور به یغما رود. در این دوره روسها از فرصت استفاده کردند و نیروی مطیع خود یعنی صمدخان شجاعالدوله را در تبریز به قدرت رسانیدند؛ مردی که در قساوت دست روسها را از قفا بسته بود. نیز در این دوره شمالغرب، شمال و شمال شرق کشور عرصه تاخت و تاز نیروهای روسیه بود. از آن سوی انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و نیروهای مزدور هندی خود را در نواحی جنوبی ایران اسکان دادند. هیچ نیروی مشخصی توان رویارویی با این دو قدرت بزرگ را نداشت. با این وصف هسته مقاومتی از نیروهای تحت امر میرزا کوچک خان جنگلی توانست روسها را با عملیات ایذایی از خاک گیلان خارج سازد، همانطور که بعدها انگلیسیها را از این منطقه بیرون راندند.
از سقوط مشروطه تا وقوع جنگ اوّل جهانی، انواع و اقسام دولتها سرکار آمدند. ناصرالملک نایبالسلطنه، این مظهر یاس و نومیدی، رعبی هراسناک در دل احمد شاه جوان افکند که هرگز بختک آن هراس او را رها نساخت. آنچه از درون اندیشهها و طرز رفتار ناصرالملک استنباط میشد، تحقیر ایران و ایرانی بود. ناصرالملک، این مظهر گریز از مسئولیت، نه خود قابلیت اداره کشور را داشت و نه میگذاشت دست توانمندی که به مشروطه هم باور راستین داشته باشد، زمام امور را به دست گیرد. مهمترین اقدام خائنانه ناصرالملک و گروه همسوی با او، ممانعت از تشکیل مجلس بود. به واقع سه سال بعد از تعطیلی مجلس دوّم بود که ناصرالملک بار دیگر انتخابات مجلس سوّم را برگزار کرد؛ تازه این اقدام هم برای مصالح ایران نبود. او میخواست احمد شاه را به عنوان شاه قانونی که به سن تکلیف رسیده است معرفی نماید و خود دوباره به اروپا بازگردد تا به عیش و نوش بپردازد.