اروپا قسمتی از پهنه سرزمین وسیعی است بنام « اوراسیا » که آنرا قاره آسیا فرا گرفته و در منتهی الیه غربی بصورت شبه جزیره ای به سوی اقیانوس اطلس پیش رفته است.
در مقایسه با سایر قاره ها این سرزمین از چند جهت دارای ویژگیهای خاص است.
مثلاً از نظر اقلیمی دارای معتدل ترین آب و هوا می باشد و سراسر آن بجز قسمتی از شبه جزیره ایبری در اسپانیا و نواحی جنوب ایتالیا پوشیده از جنگل است و دارای رودهای پر آب می باشد.
ثانیاً: دارای پر مضرس ترین سواحل می باشد که این امر از نظر اقتصادی اهمیت ویژه ای دارد.
ثالثاً: از لحاظ جغرافیایی اروپا بخشی از اسیا می باشد اما آنچه به این سرزمین خصوصیت قاره ای جدا از آسیا را بخشیده ویژگی تاریخی و فرهنگی آن می باشد بعلت دارا بودن موقعیتطبیعی و شرایط اقلیمی مساعد ، این سرزمین زیستگاه و مأمن مطبوعی برای اقوام مهاجر بود و در تاریخ بعنوان خاستگاه تمدن مشخص شناسایی خسته شده است که طبق ادعای برخی از مورخین و جامعه شناسان ریشه های آنرا باید در فرهنگ و تمدن یونان و رم و خاورمیانه بخصوص فلسطین ( یهود و مسیح ) جستجو کرد.
معنی اروپا «Earope»
اروپا در معنی غروبگاه افولخورشید است.
اروپا وجه تسمیه ای بود که یونانیها به این قسمت از Euro – Asia داده بودند.
چون شناخت و آگاهی یونانیها نسبت به فرهنگ و تمدن آسیا و شمال آفریقا به مراتب بیشتر از اروپا بود ، عنوان غروبگاه « Sunset » گذشته از بیان موقعیت جغرافیائی این منطقه نسبت به جزایر یونان ، مشعر به ابهام بی خبری یونانیها نسبت به این سرزمین بوده است.
امروزه معنی تحت اللفظی Main – Land , Europe یا سرزمین است که با تعبیر یونانی آن بسیار متفاوت است.
رومیها با گسترش امپراطوری خود بویژه در قرن سوم میلادی ، نفوذ خود را در داخل اروپا تا اقصی نقاط آن من جمله انگلستان اشاعه دارند و بدین ترتیب در راه فرهبخش و آشنا ساختن اقوام « گل » و « ژرمن » و غیره با فرهنگ خود نقش مؤثری داشتند.
اشغال رم بوسیله بربرهای شمال اروپا از جمله استروگتها ، بورگانه ها ، فرانکها و اتصاف آنها به آئین مسیحیت بیش از پیش راهگشای آشنایی اروپائیان با تمدن رم گردید.
از لحاظ جغرافیایی تعیین دقیق حقدود شبه جزیره اروپا که ملحق به غرب آسیا می باشد مورد اختلاف نظر بوده است.
تا قرن 18 بویژه زمانی که امپراطوری عثمانی ببر قسمت اعظم بالکان و شمال دریایی سیاه تسلط داشت.
غالباً حدود شرقی اروپا را حدود شرقی پرنس نشین مسکو می دانستند اما امروزه اکثر جغرافی دانان غربی حدود شرقی اروپا را کوهپایه های «اورال» و تپه های «موگواداژار» و در طول رودخانه «امبا» تا سواحل شمالی دریای خزر می دانند که پس از قوسی از غرب دریای خزر و گذشتن از کومانیچ و کرچ Kerch به دریای سیاه منتهی می شود.
با آنکه در تعریف جدید از حدود شرقی جغرافیای اروپا ، قفقاز جزء آسیا آورده شده ، لکن قبرس و ترکیه که از لحاظ ژئولوژیکی (Geoloyic) جز اسیا هستند.
غالباً در قلمرو سیاسی و فرهنگی اروپا آورده می شوند.
ویژگیهای تاریخی فرهنگی اروپا
در قیاس با سایر قاره ها اروپا از لحاظ فرهنگی نژادی از همگونی و یکرنگی بیشتری برخوردار می باشد هیچ یک از چهار قاره دیگر دارای چنان یکپارچگی در زمینه های زیر نبوده است.
1) جمعیت تقریباً یکپارچگی سفید پوت و غیر رنگی البته در سالهای اخیر عده ای از رنگین پوستان سایر قاره ها از جمله سیاهان آفریقا و زردهای آسیا به این قاره کوچ کرده و نژادهای دور گه نیز پدید آمده است.
2) اشتراک در مذهب مسیحیت.
3) وحدت و اشتراک ریشه زبانی بطوریکه بیش از 5/4 سکنه آن دارای ریشه زبان هندو اروپایی و کمتر از 5/1 به ریشه های (ایفور فنلاندی ترک التایی باسک و … ) می باشند.
4) استفاده از لاتین بعنوان زبان مشترک علمی تا قرن 19.
5) ساختار سیاسی اجتماعی گسترده و یکدست نظام مسلط فئودالیسم طی راستایی زمانی 14 قرن.
6) ساختار اجتماعی بر اساس طبقات اقتصادی.
7) پاسداری و دفاع از جهاد و ارزشهای مشترک فرهنگی و اجتماعی چون همیاری و مشارکت مادی و معنوی در پیکارهای طیبی ، مبارزه علیه پیشرفت نفوذ تاتارها ، ترکان عثمانی و مورها یا موریشهای شمال آفریقا.
این اشتراک فرهنگی کم و بیش تا آغاز عصر جدید در میان جوامع اروپایی تجلیات عینی و خارجی داشت.
اما بدنبال تحولات مهمی چون سقوط امپراطوری بیزانس نهضت علمی و ادبی رنسانس ، کشف راههای دریایی ، انقلاب صنعتی و بازرگانی ، رفرماسیون مذهبی یکپارچگی فرهنگی مورد بحث بتدریج مخدوش و دستخوش دگرگونی و پراکندگی گردید.
بخصوص در طول قرن 17 و سیمای فرهنگی کم و بیش مشخص در اروپا ظاهر گردید که در ادامه آنها را مورد بحث قرار خواهیم داد.
سیمای نژادی و زبانی اروپا (جغرافیای زبانی ):
با آنکه اکثر اروپائیان سفید پوست هستند اما ریشه زبانی مشترکی ندارند ، بر اساس مطالعاتی که طبق همبستگی ریشه های زبانی بعمل آمده بیش از 5/4 اروپائیان از خانواده هندو اروپایی یا آریایی هستند و کمتر از 5/1 دیگر از خانواده های دیگر می باشند که هر یک از این خانواده ها به شاخه های زبانی زیر تقسیم می شوند.
الف) هند و اروپایی یا آریایی
1) ژرمنها (آلمانها ، اسکاتلندها ، انگلیسیها ، هلندیها ، اسکاندیناویها ، ایرلندیها ، فلمینگها ، اطریشیها).
2) اسلاوها (روسها ، اوکراینیها ، لهستانیها ، چکها ، اسلواکها ، صربها ، کرواتها ، بلغارها).
3) رومیها ( فرانسویها ، اسپانیایها ، کاتالونیها ، پرتعالیها ، ایتالیا ، رومانیها ، بلژیکیها).
4) گروههای کوچکتر نظیر ( یونانیها ، آلبانیها، لیتوانیها ، سلتی ها).
ب) ایغور فنلاندی
شامل زبانهای فنلاندی ، کارلین ، استونی ، لاپ ، مجاری و نیز فنلاندی شرق بقیه روسیه اروپایی شامل:
(موردوینیان یتاک کوهی زبان ترکی که بوسیله اقلیتهای روسیه اروپا صحبت می شود ارتباط و نزدیکی با خانواده ایغور فنلاندی دارد).
ج) باسکهای مقیم فرانسه و اسپانیا دارای زبان خاص و منحصر به فرد خود هستند که یا هیچ یک از خانوارهای زبانی اشاره شده ارتباطی ندارد و در میان زبانهای شناخته شده دنیا تا حدودی به زبان گرجی مرتبط است.
د) سایر زبانها: زبان مردم مالت که منشعب از خانواده زبان سامی است.
در دوره استعمار مهاجرین جدیدی نیز به اروپا آمده اند از جمله.
1) مهاجرین شمال آفریقا (الجزایر ، مراکش ، تونس ، که 3 میلیون نفر آنها در فرانسه است).
2) ترکها که مهمترین نیروی کار آلمان هستند و تعدادشان در المان 5/2 میلیون است.
3) جمعیتهای هند ، پاکستانی ، بنگلادشی ، شرق آفریقا و … که انگلیسی زبان هستند.
در دوره های اخیر عده زیادی از ایرانیها وارد ساختار داخلی اروپا شده اند برای آنها پدیده ای نا مطلوب بوده است.
بخصوص عده زیادی از ایرانیها در سوئد هستند.
نکته قابل توجه در مورد جغرافیای زبانی مورد بحث این است که اکثریت جوامع نسبت به دو شاخه زبانی عمده یعنی رومنها و ژرمنها در اروپای غربی و مرکزی قرار دارند و جوامع منتسب به شاخه اسلاو و ایغور فنلاندی در اروپای شرقی جای دارد.
این تفکیک زبانی بعد از جنگ دوم جهانی در نتیجه اخراج و یا مهاجرت داوطلبانه 16 میلیون آلمانی زبان از اروپای شرقی و سایر جابجایهای انسانی ، صراحت بیشتری پیدا کرده است.
قابل توجه آنکه جغرافیای نژادی اروپا مشابهت نزدیک با توسعه جغرافیای مذهبی آن داشته است.
جمعیتهای هند ، پاکستانی ، بنگلادشی ، شرق آفریقا و … که انگلیسی زبان هستند.
قابل توجه آنکه جغرافیای نژادی اروپا مشابهت نزدیک با توسعه جغرافیای مذهبی آن داشته است.
تقسیمات جغرافیای مذهبی تا قبل از Reformation اکثر ملل بالکان و بعضی از جوامع اروپای شرقی پیرو کلیسای ارتدوکس قسطنطنیه یا روم شرقی بودند و کلیه جوامع اروپای غربی و مرکزی تابع کلیسای روم بودند.
با شروع Reformation تمامی جوامع اروپای غربی و مرکزی به نحوی از انحاء در مظان تحولات و تطورات مذهبی مورد بحث قرار گرفتند.
حال آنکه اکثر جوامع اروپای شرقی کم و بیش برکنار از چنین تحولات مذهبی بودند زیرا اکثر ملل این منطقه که زیر سلطه امپراطوری عثمانی و اطریش وسپس روسیه قرار داشتند.
پایبندی به مذاهب سنتی را یک امر ضروری برای حفظ موجودیت فرهنگی و ملی خود در قبال سیاستهای همگون سازی فرهنگی از سوی امپراطوری های حاکم میدانستند تمسک شدید یونانیها ، رومانیها ، بلغارها به کیش ارتدوکس نوعی مقاومت به منظور عدم استحاله در امپراطوری عثمانی بود.
به همین روال پایبندی عجیب مجارها ، لهستانیها به ایین کاتولیسم برای حفظ موجودیت خود در قبال برنامه های ژرمنی کردن (Germanization) و روسی کردن (Russiazation) بود.
در مجارستان تا نیمه سوم قرن 19 زبان لاتین ، زبان الهی حکومت و دولت نیمه مستقل این جامعه بود.
کاتولیسم در لهستان نقش محوری برای بقای موجودیت ملی در دوران تقسیم این کشور داشت.
بویژه در قبال برنامه روسی کردن تحمیلی تزارها و حتی پس از استقرار رژیم سوسیالیست در این کشور .کاتولیسم نقش مهم خود را حفظ کرد.
رنسانس زمینه ساز اصلاح گر مذهب در اروپا شد ، در اصل رنسانس در بعد ادبی پیدا شد.
به طوریکه احیای فرهنگی فراموش شده یونان و روم سرآغازی شد برای یک روند علمی علیه جمودیت مذهبی اروپا اصلاً مذاهب با دو مقوله رابطه چندانی ندارند: یکی فلسفه و دیگری علم رنسانس 3 بعد پیدا کرد: یکی علمی دیگر فرهنگی سوم مذهبی.
نظام فئودالی به دلیل منافع خود طرفدار وضع موجود بود.
حال آنکه کشف راههای دریایی باعث پیدایش طبقه نوخاسته بورژوازی ، بازرگان مسلک گردید که بنای مخالفت با فئودالها را گذاشت.
انقلاب مذهبی نیز در راستای منافع این گروه انجام گردید مذهب مسیحیت در غرب اروپا دچار انشقاق گردید در حالیکه در اروپای شرقی امپراطوریهای موجود سعی در استحاله فرهنگی اقلیتها داشتند و این اقلیتها با پایبندی به مذاهب خود در قبال این استحاله مقاومت می کنند.
از نظر مذهبی اروپا سه دوره را پشت سر گذاشته است: شمائیزم: (خدایان قدرت طبیعی) اروپائیها و اکثراً هستند ـ اروپائی در این دوره دارای مذهب Naturalism بودند که مظهر آن را می توان در یونان دید و یا اسکاندیناوی دارای خداوندان طبیعی بودند که مظهر قدرت محسوب می شوند.
در مورد اینکه چرا نچرالیسم در اروپا جایگاه خاصی پیدا کرد ، بحثی دامنه دار بین اندیشمندان است ولی وضعیت جغرافیایی قاره در این خصوص عمده ای داشته است.
اشاعه مذهب میترائیسم: که در طول جنگهای ایران و یونان و روم بوسیله ایرانیها به اروپا منتقل شد سربازان ایرانی این آیین را به رومیها و آنها به سایر نقاط اروپا منتقل کردند و بخشهای وسیعی از پرتغال ، اسپانیا ، انگلستان خلاصه بخش عظیمی از اروپا به میترائیسم گراییدند.
(ادیان ایرانی قبل از اسلام: زدر شتیزم ، مزدکیزم ، مانوئیزم ، میترانیزم و … ) میترا در آیین ایرانیها یکی جز فرشتگان جنگ و قدرت و یکی جز فرشتگان یا اشاسمندان حافظ صلح و قراردادها و گاهی جزئی از اهورا مزدا بود و خدا صد نقش عوض می کرده است.
در ایران نیز بعنوان مظهر نور و روشنایی و مهر بود است و میترایی که به اروپا رفت از اهورا مزدا متولد شد.
دین مانی نیز در اروپا طرفدارانی پیدا کرد.
دوره مسیحیت: از وقتی که در قرن 3 و 4 میلادی کنسانتین مذهب مسیحیت را پذیرفت.
این دین در اروپا اشاعه یافت و مظاهری از میترائیسم وارد مسیح شد.
مثلاً شب یلدا شب تولد میترا بود که به مسیحیت منتقل شد.
میترا از مادری باکره متولد شد و مسیح(ع) نیز از مریم باکره متولد شد.
میترا مظهر نور و روشنایی و نور و مهر بود که روز خورشید (Sunday) متولد شد و در مسیحیت روز مذهبی شد.
مسیحیت ( به شاخه ـ ارتدوکس روم ـ یونانی (کلیسای قسطنطنیه) تقسیم می شود این تقسیم بندی زمان تقسیم امپراطوری روم به شرق و غرب انجام شد.
چون در مذهب ارتباط تنگاتنگی با قومیت داشت.
حکومت که تقسیم شد مذهب نیز تقسیم شد.
بعد از قرن 19 پدیده جدیدی از آفریقا به آسیا وارد اروپا شد و آن اسلام بود.
از یکطرف بقایای نفوذ فرهنگی عثمانیها در بالکان مانند هرزگوینها ، ترکهای بلغاری ، آلبانیها ، به دین اسلام گرویدند و از سوی دیگر مهاجرین آفریاقیی ، آسیایی اسلام را از قرن 19 به بعد به اروپا منتقل کردند.
بطوریکه امروزه اسلام دومین دین بعد از مسیحیت در اروپا می باشد.
و اروپاییها از این بابت چندان خشنود نیستندپس از اسلام آیین یهود و سپس بهائیت در اروپا تأهیر خاص داشته است.
چهره های متفاوت اروپای شرقی و غربی گذشته از جغرافیای نژادی و مذهبی که دو چهره کم و بیش متفاوت بین اروپای غربی و شرقی بوجود آورده است.
این دو منطقه در قرون معاصر از لحاظ اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی نیز مواجه با دو روند نسبتاً متفاوت بوده اند.
در حالیکه جوامع اروپای در متن اثرات مستقیم رنسانس ، کشف راههای دریایی .
انقلاب بازرگانی و فراتر از آن انقلاب صنعتی بوده است ، جوامع اروپای شرقی عمدتاً خارج از متن اصلی موضوع و حفظ تحت تأثیر آثار جانبی تحولات مورد بحث قرار داشتند.
به همین جهت رشد وحدت ملی و تمرکز سیاسی در اکثر کشورهای اروپای غربی ناشی از همین تحولات بنیادی و زیر بنایی بویژه ، تحولات اقتصادی فوق الاشاره بود.
اما تمرکز قدرت در امپراطوریهای اطریش و روسیه تزاری به سبب ضرورتهای دیگر ، بویژه نقش دفاعی آنها در مقابل تهاجمات شرق از جمله تاتارها و بخصوص نفوذ امپراطوری عثمان به سوی مرکز اروپا بود.
تجمع ملل مختلف با سوابق تاریخی و فرهنگهای متفاوت به دور محور دو امپراطوری مورد بحث در ابتدای امر صرفاً برای بقای اجتماعی آنها بود.
به همین جهت به پس از افول خطر تهاجمات از سوی شرق و جنوب شرقی اروپا ، ملل تحت سلطه تلاشی و مبارزات پی گیری را برای رهایی و کسب استقلال آغاز نمودند ، بهر حال اعتکاف این جوامع به دور امپراطوریهای اتریش و روسیه موجب تأخیر و تعلل در رشد اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی و استقلال ملی آنها گردید.
و این جوامع به عنوان پدیده های اجتماعی ، سیاسی عقب ـ مانده قدم به قرن بیستم گذاشتند.
پس تا اوائل قرن پانزدهم اروپا یک پدیده ارگانیک منسجم و یک پارچه است.
اما تحولاتی که از قرن پانزدهم به بعد اتفاق افتاد باعث خدشه دار شدن این انسجام و یکپارچگی شد که در این جا به اهم این تحولات اشاراتی می گردد.
بعد از سقوط بیزانس در سال 1453 توسط عثمانیها سلطه کلیسای روم بر اروپا افزایش یافت و کلیسای روم مانند موزاییکی فرهنگی سراسر اروپا را در بر گرفت.
عناصر تشکیل دهنده فرهنگ عبارتند از مذهب ، اخلاقیات ، هنر به معنی وسیع کلمه ، فلسفه و روش زندگی ، همه این عناصر در یک همبستگی تاریخی است که شامل گذشته و حال و امیدهای آینده می شود.
اروپا تقریباً تمام این عناصر را داشت و به عنوان یک پدیده ارگانیک فرهنگی متشکل مطرح بود.
از سوی دیگر ما در اروپا اهد یک نظام فئودالی هستیم که در رأس آن امپراطوری مقدس روم و بعد پادشاهان درجه دوم و سپس فئودال نشینها و تیولداران و شوالیه ها و … قرار داشتند ، این هرم هرچه به رأس نزدیکتر می شد تشریفاتی تر بود و چون رأس هرم یعنی امپراطوری مقدس قادر به تأمین امنیت سراسر اروپا نبود بنابراین عناصر پائین تر برای تأمین امنیت قدم پیش گذاشتند و لذا قدرتهای کوچکتری پدید آمد که اینها نیاز به منابع مالی داشتند ، زمینها را به اینها واگذاشت تا همبستگی اینها با رأس هرم حفظ شود و امپراطوری در صدد این بود که هرچه بیشتر این همبستگی مستحکم تر گردد.
یکی از خطرات عمده ای که امپراطوری روم را تهدید می کرد امپراطوری عثمانی بود که در قرن 16 توانسته بود بخش اعظمی از بالکان را تصرف و تا مرکز اروپا پیش رود.
عثمانیها از یک رویداد فرصت طلبانه استفاده نموده و بزرگترین نیروی دریایی را در زمان سلطان سلیم در مدیترانه پدید آورند جریان بدین قرار بود که دزدان دریایی در شمال الجزایر پایگاهی داشتند که رئیس آنها (خیر الدین ریش قرمز) تبحر خاصی در دریانوردی داشت وی حاضر شد در قبال دریافت کمکهای مالی در خدمت امپراطور عثمانی در آید و تبحر خود را به آنها واگذار کند و لذا قدرت دریایی عثمانی بحدی فزونی گرفت که توانست قدرت مشترک دریائی اتریش و اسپانیا را در 1535 میلادی در مدیترانه شکست داده و به مدت 50 سال مدیترانه را در دست گیرد.
این خطر عثمانی سبب شد تا اروپائیان بیشتر با هم متحد شوند ، از سوی دیگر بقایای مسلمین در اسپانیا نیز خطری ملموس بودن البته قبلاً جنگهای صلیبی عامل تشکل دهنده اروپائیان بود اما از آنجا که خطر عثمانیها ملموس تر بود اروپائیها را بیشتر به هم نزدیک کرد چون در جنگهای صلیبی حالت تهاجمی نداشتند بلکه اروپائیان مهاجم بودند ، اما اینبار مسلمانهای عثمانی که جنبه تهاجمی به درون اروپا را بخود گرفته بودند نقش بیشتری در همبستگی اروپائیان ایفا کردند و حتی جنبه جهادگرایانه نیز پیدا کردند.
گرچه ظهور عثمانی در ابتدا نقش منفی در جهت وحدت اروپا ایفا نمود.
مقاومت در مقابل مشرکان بطوری که برای دفاع از دین تمام پرنس نشینهای اروپای مرکزی شرکت داشتند ، از سوی دیگر رنسانس با تأکید بر یک دانش علمی که از طریق فرهنگ روم پیش در آمدش ایجاد شده بود اولین ضربه را به قدرت معنوی و مذهبی بدون چون و چرای کلیسا وارد کرده بود و تا حدودی منوپولی Monopoy فرهنگی کلیسا را خدشه دار شده بود که کلیسا از هر فرصتی برای جبران این ضربه استفاده می کرد.
از جمله این فرصتها مقابله با خطر عثمانی بود که کلیسا روی آن ما نور زیادی داشت رنسانس زمینه ساز اصلاح مذهب در اروپا شد.
در اصل رنسانس بعدی ادبی داشت ، بطوریکه احیای فرهنگ فراموش شده یونان و روم سر آغازی شد برای یک روند علمی علیه جمودیت مذهبی اروپا ، اصولاً مذاهب با دو مقوله رابطه چندانی نداشت یکی فلسفه و دیگری علم که این دو مقدمه از تبعات رنسانس به شمار می رفتند.
از سوی دیگر کشف راههای دریایی بازتاب وسیعی را در اروپا ایجاد نمود البته تحقق این امر نیز ظهور امپراطوری عثمانی بود و طبقه جدید و نوخاسته ای پدید آورد که ثمره آن انقلاب بازرگانی بود که در نتیجه جهش اروپا به سوی دنیای خارج تحقق یافته بود و سبب پیدایش نظام استعماری گردید.
عنصر دریایی عنصر اقتصادی بود که بعدها انگیزهای دیگری نیز به آن افزوده گردید.
پس از سقوط بیزانس و تسلط عثمانی بر بالکان و نیز مدیترانه و خاورمیانه و شمال آفریقا ، در راه تجارت شرق و غرب وقفه ای ایجاد شد.
بطوریکه مثلاً تجارت ادویه برای تجار اروپایی بسیار پر سود بود و ادویه از اندونزی و هندوستان به سری لانکا که انبار کالاهای تجارتی بود منتقل و از آنجا به سواحل بحرالاحمر و خلیج فارس منتقل و توسط تجار عرب و ایرانی و حبشی به سواحل مدیترانه حمل می شد ، تجار ونیزی و ژنوی اینها را می گرفتند و در اروپا توزیع می کردند ، به دلیل خصومت عثمانیها با اروپائیان به تسلط عثمانیها بر شمال آفریقا و خاورمیانه جلو تجارت ادویه به اروپا را گرفتند.
ژنویها و ونیزیها که دارای دانش بحری بودند و از سود سرشار تجارت ادویه محروم مانده بودند حاضر شدند دان خود را در اختیار پادشاهان قرار دهند.
در این زمان پرتغالیها و اسپانیایی ها که نسبتاً از امپراطوری روم استقلال یافته وبدند از این پیشنهادها استقبال کرده و از آنها که با مسلمانها خصومت نیز داشتند.
پادشاه پرتغال رئیس فرقه جهادگرایانه مسیحی نیز بود دریانوردان را برای یافتن راههای جدید شرق تشویق کردند از جمله انگیزه های اروپائیان برای کشف راههای جدید عبارتند از: دسترسی مستقیم به منشأ ادویه شرق خارج کردن تجارت از دست تجار و دلالان مسلمان تسویه حساب دیرینه با مسلمین اعاده رابطه با مسیحیان شرق که قطع شده بود اشاعه مسیحیت تهدید جبهه پشت قدرت مسلمین (عثمانیها سرانجام با تلموریاز توانست از دماغه امیدنیک عبور کنند اما متوجه نشد که وارد اقیانوس هند شده بعد از او واسکودوگاما از آنجا رد شد و خلاصه پرتغالی ها توانستند آبراهای خلیج (تنگه هرمز) و باب المندب را در اختیار خود بگیرند.
این طبقه نو خاسته (تجار) نیازمند قدرتی بودند که بتوانند امنیت راههای زمینی اروپا را برای تسهیل فعالیت آنها برقرار نماید و این خواسته با سیستم فئودالی اروپا مانعه الجمع بود بنابراین ضرورت ایجاب می کرد که قدرت تمرکز بیشتری پیدا کند بنابراین ما شاهد پیدایش (trritoyial states) هستیم.
اما این حرکت نیز مورد رضایت کلیسا نبود و کلیسا و فئودالها طرفدار وضع موجود بودند بدین ترتیب کشاکش بین پادشاهان و کلیسا ایجاد شد و سرانجام این کشاکش رفرم مذهب بود که هم جامعه اروپائی و هم پادشاهان و هم بورژوارها طالب آن بودند بنابراین ، انقلاب مذهبی در راستای منافع این گروهها انجام شد و انقلاب مذهبی ( پس از رنسانس ، کشف راههای دریایی و انقلاب بازرگانی) رویداد چهارمی بود که زمینه ساز دگرگونیهای سیاسی بعدی اروپا شد از نتایج ملموس انقلاب مذهبی انشقاق در مسیحیت بود.
مسئولیت سلاطین برای حمایت از مذاهب منشق شده ، باعث پیدایش دولتهای ملی شد که در کنگره 1648م استقلال کشورهای کوچک جدا شده از امپراطوری با مرکزیت کلیسا به رسمیت شناخته شد.
این دولتها عملاً پس از انقلاب کبیر فرانسه بنیان اساسی خود را پیدا نمودند پس از کنگره وستفالی قدرتهای اسپانیا ، پرتغال ، انگلیس ، سوئد ، اتریش ، پروس ، لهستان ،روسیه و بعدها هلند رسمیت یافتند یکپارچگی اروپا در مظان مخدوش واقع شد چرا که جنگها و تلاطمات عمده ای دامنگیر اروپا شد ، از جمله درگیرهای دو قدرت استعماری اسپانیا و پرتغال ، انگلیس ، جنگهای 7 ساله استعماری انگلیس و فرانسه و از همه مهمتر انقلاب کبیر فرانسه به دلیل اینکه اسپانیائیها و پرتغالی ها در کشف راههای جدید تقدم داشتند اختلافاتی بر سر مستعمرات پیدا کردند از جمله تعدادی از کشتیهای پرتغالی توسط طوفان به سواحل برزیل برده شده بود و این بدست آنها افتاد در حالیکه قبلاً اسپانیائیها ، آمریکا را در اختیار گرفته بودند و قادر به تحمل پرتغالیها در برزیل نبودند نزدیک بود که جنگی بین آنها در گیرد که با میانجیگری پاپ گریگوری متصرفات بین اسپانیا و پرتغالی ها تقسیم شد ، تمام آمریکا به اسپانیا داده شد ، بجز برزیل و پرتغالیها بر برزیل و آسیای جنوبی شرقی تسلط یافتند در قبال برزیل توافق شد اسپانیا سرزمین هلند را اشغال نمایند در آن زمان هلند به عنوان مرکز تجارت اروپا در آمده بود و مرکز بانکداری و لندن کوچ نمودند که تا آن زمان بندری کوچک بود پس از ورود هلندیها به لندن این قرارداد و انگلیس تبدیل به پک قدرت دریایی عمده شد که بدنبال نبرد آرما را قدرت بحریه انگلستان موفق شد اسپانیا را شکست دهد قدرت اسپانیا رو به افول گذاشت و هلند بعداً استقلال پیدا کرد و هلندیها و انگلیسیها با مطرح کردن نظریه متشکل قبلی تبدیل به اروپای دارای قدرتهای متعددی گردید و این برخوردها ضرورت ایجاد موازنه قوا را مطرح می کند.
بنابراین تا قرن 15م اروپا یک پدیده ارگانیک منسجم و یکپارچه بود از قرن 15 تا اواسط قرن 20 دوران پراکندگی و تشتت اروپائیان است در طول این مدت اندیشمندانی مانند کانت و دانته و دیگران اندیشه وحدت اروپا را منعکس می نمودند.
تفکر وحدت و یکپارچگی اروپا قبل از جنگ دوم جهانی اما با توجه به تحولاتی که مورد توجه قرار گرفت می توان ادعا نمود آنچه که دباره وحدت و یکپارچگی فرهنگی اروپا مطرح می شد ، پیش از آنکه در واقعیتهای خارجی عینیت داشته باشد ، در پندارها و آرمانهای اندیشمندان فرهیختگان و نخبگان اجتماعی ظاهر می شده است.
طرح این مطلب مبتنی بر دو برداشت مبالغه آمیز تاریخی و فلسفی یا ایدئولوژیکی در رابطه با اروپا و مردم آن بوده است.
البته ساختار جغرافیایی نیز به تقویت پیدای اندیشه کمک کرده است.
چرا که حالت شبه جزیره ای اروپا و وجود رودهای پرآبی مانند دانوب ، راین و … که اکثراً قابل کشتی رانی هستند و دریاچه های متعدد ، عدم وجود صحراها به دلیل آب و هوای معتدلی که وجود داشت و نی عدم وجود کوههای سر به فلک کشیده صعب العبور و سایر موانع جغرافیایی که بتواند باعث جدائی ملل اروپا از هم شود باعث گردید تا اندیشه وحدت اروپا همواره در ذهن اروپائیان باقی بماند زیرا این شرایط جغرافیای باعث می شد تا رویدادهای یک سوی اروپا بر سایر قسمتهای اروپا تأثیر سریعی داشته باشد.
(چیزی که در مورد آسیا و آفریقا مصداق ندارد) و اروپائیان بیشتر با یکدیگر احساس همبستگی نمایند.
از نقطه نظر تاریخی مدعیان این فکر غالباً استناد به میراث فرهنگی مشترک منبعث از تمدن یونان و روم و مسیحیت ، بویژه دوران سلطه مذهب و فرهنگی کلیسای روم بر اروپای قرون وسطی و هم چنین دوران هزارساله امپراطوری مقدس روم و نیز شترکات فرهنگی اروپائیان می نمودند ، از لحاظ فلسفی و ایدئولوژ توجه می کردند و بخصوص از اواسط قرن 18 اثر پذیری فزآینده ای در روندهای سیاسی و اجتماعی این قاره داشتند و موجب نهضتهای برای استقرار نظام سیاسی واحد اروپا شدند.
این نهضتها با تمام اثرات مثبتی که بر حیات سیاسی جوامع اروپایی و بین المللی داشتند معهذا به دلیل آنکه با واقعیتهای خارجی پیوند منطقی و ملموس نداشتند ، غالباً با ناکامی و نافرجامی روبرو شدند.
در این رابطه می توان از نهضت (Cosmopolitanism) (جهان وطنی) اروپا مستتر در انقلاب فرانسه نام برد که بعدها تحت اشاع جنبشهای وحدت ملی و نیز روند بناپارتیسم قرار گرفت و تصمیمات کنگره وین 1814 که سرکوبی بسیاری از نهضتها و پیدایش دولتهای جدید را به دنبال داشت.
جهان وطنی Cosmopolitanism: اصول این نهضت که ملهم از حقوق طبیعی و اصالت حقوق و آزادیهای فردی بود ، قویاً در انقلاب فرانسه تجلی داشت در این راستا تحقق اصول واحدی چون آزادی ، برابری و برادری در بین مردم اروپا و استقرار نظمی را بر اساس حاکمیت مردم بر این قراه تجویز و تبلیغ می کرد.
در رابطه با حصول اهداف مورد بحث القای فئودالیسم ، نفی آیین اریستوکراسی ، مبارزه با قدرتهای دیکتاتوری و بالاخره آزادی ملل تحت سلطه اروپا و روی کار آمدن بوروازی و پایان دادن به بقایای سلطه مذهب ، مبارزه با قدرتهای دیکتاتوری از جمله اقدامات اولیه قلمداد شده بود که در خلال انقلاب فرانسه تحقق یافت و اهداف این نهضت که در ابتدای امر مورد استقبال اکثر اندیشمندان ، فرهیختگان و نو آوران اروپا و ملل تحت سلطه این قاره بود ، با ظهور ناپلئون و مطرح شدن آیین بناپاتیسم (Bnapartism) به تدریج درخشش و نوید بخش خود را از دست داد و بالاخره با استقرار طرح امپراطوری معظم اروپا ( the yrand empire of europe ) از سوی ناپلئون دیگر جایی برای آرمان جهان وطنی اروپا باقی نماند.
بنابراین بناپارتیسم بیش از آنچه که منتهی به تحقق اهداف کوزموپولیتالیسم مورد نظر انقلاب فرانسه شود ، موجب رشد و توقویت ناسیونالیسم در اروپا شد که با آرمان جهان وطنی در تضاد بود.
از جمله تجلیات ناسیونالیسم ، وحدت آلمان و ایتالیا و استقلال بلژیک و یونان و ملتهای تحت سلطه امپراطوری عثمانی بود که بعدها برخورد قدرتهای اروپایی را تشدید کرد و زمینه ساز دو جنگ جهانی گردید.
گرچه آخرین تجلیات آرمان جهان وطنی اروپا تا حدودی در انقلابات 1830 و 1848 فرانسه مشهود بود ، لیکن این آرمان نا فرجام قبلاً جای خود را به نهضتهای اجتماعی دیگر چون لیبرالیسم (Liberalism) و ناسیونالیسم (Nationalism) و سوسیالیسم (Socialism) واگذار کرده بود ، لیبرالیستها که در نیمه قرن 19 خواهان یک نظام اروپایی بر اساس دموکراسی پارلمانتاریسم رفرمهای اقتصادی و اجتماعی بودند.
در نیمه دوم قرن 19 با ناسیونالیستها التقاط و الفت بیشتری پیدا کردند.
بویژه بعد از ظهور مارکسیسم و اجرای برنامه های مترقی اجتماعی و اقتصادی چون بیمه های اجتماعی و غیره با ناسیونالیستها دارای اهداف مشترکی شدند.
از طرف دیگر انترناسیونال سوسیالیستها یا سوسیالیستهای بین الملل در نیمه دوم قرن 19 فاقد برنامه های اقتصادی و سیاسی سیستماتیک جامع برای اروپا بودند و به منظور دسیابی به چنین مقصودی غالباً باگروههای افراطی و انقلابی دیگر مانند آنارشیستها و سوسیالیستهای آرمانگرا نوعی دیالوگ و گاهی نیز به تبادل فرکی ، داشتند .
بخصوص در چارچوب بین المللی طرحهای اولیه خود را در رابطه با آینده اروپا مطرح نمود.
اما در آواخر نیمه دوم این قرن 19 ، مارکسیستها تفوق و برتری چشم گیری در رابطه با سایر گروههای سوسیالیست بدست آوردند .
بویژه پس از احراز رهبری در انترناسیونال سوم موفق شدند برنامه های سیستماتیک و جامع در خصوص آینده اروپا ارائه نمایند.
در این راستا استقرار نظام دیکتاتوری پرولتاریا در اروپا به عنوان رویدادی معتدل ، واقعی و غیر قابل اجتناب در روند دیالکتیکی و جبری تاریخ قلمداد گردید ، به همین جهت همبستگی و وحدت بین کارگران اروپا امری ضروری برای نیل به این مقصود تشخیص داده شد.
به عبارت دیگر استقرار نظام سوسیالیست کارگری در اروپا به عنوان یک پدیده ضروری تاریخی برای نیل به سوسیالیزم جهانی تلقی گردید.
اما از آنجائیکه ناسیونالیسم روند مسلط و حاکم بر روابطه بین کشورهای اروپایی بوده مارکسیستها ناچار شدند در رویارویی با مسائل جدی روز اروپا تصویب بودجه های تسلیحاتی و جنگی مواضع قاطعتری با سیاستهای هیأت حاکمه وقت اتخاذ نمایند و در نتیجه یایبندی به اصول ایدئولوژیکی امری مشکل بنظر می رسید.
.
به همین جهت غیر از معدودی اکثریت نمایندگان سوسیال دموکرات و سوسیالیست در پارلمانهای اروپا به بودجه های تسلیحاتی و جنگی و مسائل مربوط به آن رأی موافق دادند همین امر موجب پراکندگی و چند دستگی در جبهه متحد مارکسیستهای اروپا و بین الملل دوم ، بویژه سوسیال دموکرات آلمان گردید .
با اینکه وقوع جنگ بین الملل اول موئید این حقیقت بود که ناسیوونالیسم روند مسلط و حاکم بر روابطه بین الملل است .
معذلک اثر کاتالیستی عمیق بر جامعه بعد از جنگ اروپا داشت ، چنانکه در دهه اول بعد از جنگ دو نهضت فکری و سیاسی متفاوت در رابطه با استقرار نظامی سیاسی نوین در اروپا ظاهر گردید.
رهبران انقلاب اکتبر 1917 که می پنداشتند انقلاب مورد بحث جرقه ای برای اشتعال انقلاب کارگری اروپا بویژه آلمان می باشد ، استقرار نظام سوسیالیستی را در اروپا تقریب الوقوع دانسته و در جهت تحقق این مقصود ، در سالهای اول انقلاب ، کشش ها و کوششهای بعمل آوردند ، لکن پس از مواجه با مشکلات داخلی و خارجی و شکست انقلابهای کارگری در آلمان ، اتریش و مجارستان به ناچار مجبور به عقب نشینی ظاهراً تاکتیکی شدند.
اما در عمل استقرار سیاست نوین اقتصادی و فراتر از آن داکترین سوسیالیست در یک کشور چیزی جز تغییر موضع استراتژیکی نبود و در نتیجه آرمان و اهداف انترناسیونالیسم در خدمت منافع و مصالح اتحاد جماهیر شوروی تنها کشور سوسیالیست وقت در آ,د و این کشورنیز تابع منطق و نظام بین المللی روز گردید .
مقارن همین احوال بعضی از اندیشمندان و سیاستمداران اروپا که از افراط در روند ناسیونالیسم و اثرات آن بر جامعه نگران شده بودند ( صدمات گسترده ای که جنگ جهانی اول بدنبال داشت سبب شد تا شخصیتهای چون کاسرجی به کفر وحدت اروپا بیفتند) درصدد استقرار نظام سیاسی نوین برای اروپا بر آمدند ، در این زمینه ( لوسین رومیر در سال 1926 نوشت اندیشمندان و روشنفکران مدت مدیدی است بجای گسترش و اعتلای آرمان تمدن و انسانیت پیرامون مفاهیم کشور و ملت معتکف شده اند و بر این روال اروپا خطری برای خودش است .
فراتر از آن به اهتمام کنت کود کلرجی در سال 1924 اتحاد اروپا ( پان اروپائیزم ) تأسیس گردید و تلاش پی گیری برای جلب همکاری نخبگان و سیاستمداران روز اروپا جهت تأمین وحدت اروپا بعمل آمد که همکاری شخصیت سیاسی چون بریان وزیر خارجه وقت فرانسه بهاین جمعیت اعتبار و اهمیت بیشتری بخشید .