جهانی شدن اقتصاد بیش از آنکه زاییده پیشرفت فن آوری ارتباطات و حمل و نقل باشد، مخلوق سیاست گذاری و برنامه ریزی های اقتصادی چند دهه گذشته در کشورهای ثروتمند است. شاید اگر جریان « جهانی شدن اقتصاد» راه نمی افتاد، حساسیت ها درباره اصل « جهانی شدن» تا بدین پایه برانگیخته نمی شد. در اثر فشار سازمان های مالی بین الملل که ابزار کار کشورهای پیشرفته هستند، وضعیت اندک اندک به گونه ای در می آید که کشورهای در حال توسعه، بر سر کی دو راهی قرار بگیرند که یا باید با ادامه سیاست های اقتصادی درون نگر به بازارهای محدود خود بسنده کننده که در این صورت از مزایای رشد تولی و فن آوری که گمان می کنند با ورود به صحنه تجارت بین المللی نصیب آنان می شود. محروم بمانند و یا با پیوستن به جریان جهان گرایی اقتصادی، بر ثروت های طبیعی خود چوب حراج نهند و در جایگاهی که تقسیم کار ناعادلانه بین المللی برای آنها تعیی می کنند، به فعالیت بپردازند.
اکنون در کشور ما بیش تر از هر زمانی، درباره ویژگی های مثبت سیستم تجارت آزاد، تبلیغ می شود، به گونه ای که راه نجات از وابستگی به اقتصاد تک محصولی، تنها به عضو شدن در سازمان تجارت جهانی منوط می گردد، در حالی که سو بردن از منافع تجارت آزاد در گرو زیر ساخت های لازم، مدیریت توانا و قدرت رقابت است.
خردمند کسی است که از تجربه های تاریخی درسی بگیرد. در قرن نوزدهم، هنگامی که انگلستان قدرت برتر تجاری بود و ناگزیر از سیستم آزاد دفاع می کرد، فردریک لیست پایه گذاری مکتب تاریخی آلمان، مردم کشوری را که دولت واحدی نداشت و به قطعات متعدد از لحاظ سیاسی و اقتصادی تقسیم شده بود، به اتحاد اقتصادی فرا خواند و از پیوستن به تجارت آزاد در آن وضعیت خاص بر حذر داشت و با طرح یک نظریه هوشمندانه، گفت: اکنون ملت ها منافع مختلف دارند و قدرت های آن ها نامساوی است. به هم پیوستگی قطعی ( اقتصادی) وقتی مفید است که همه در برابر یکدیگر مساوی باشند والا عملاً یکی از آنها منتفع می گردد و دیگران تابع او خواهند شد. هر گاه علم اقتصاد از این لحاظ در نظر بگیریم، می توانیم آن را چنین تعریف کنیم:
« اقتصاد علمی است که با توجه به منافع فعلی و اوضاع و احوال خاص ملت ها، معین می کند که هر ملت به چه ترتیب می تواند درجه رشد اقتصادی خود را بالا ببرد تا اتحاد با سایر ملت های متمدن و در نتیجه، آزادی تجارت، برای او ممکن و سودمند باشد»
از سخن لیست نیتجه می شود که رو به رو شدن دو اقتصاد در وضعیت نابرابری توان اقتصادی و تکنولوژیک، زمینه را برای سلطه اقتصاد قوی تر بر اقتصاد ضعیف تر فراهم می کند، اکنون وضع درباره ما چنین حالتی دارد، پس نباید در تبلیغ مزایای سیستم تجارت آزاد راه افراط پیمود. بسیار شنیده می شود که مدافعان جهانی سازی اقتصاد، برای توجیه درستی راهبرد توسعه صادرات برای کشورهای جهان سوم، از تجربه ببرهای آسیا، به ویژه کره جنوبی یاد می کنند که چگونه کشور فقیری ماند کره جنوبی، از صادرات مواد خام توانست بدین درجه از صادرات کالاهای صنعتی دست یابد. این ظاهر ماجرا است. این که همه کشورهای در حال توسعه بتوانند تجربه کرده را تکرار کنند، مورد تردید است.
رویکرد ایران به جهانی شدن اقتصاد از بعد آسیب شناسی چگونه است؟
« جهانی شدن» به مثابه یک اصطلاح
واژه (Globalisation) که اخیراً به یکی از پر استفاده ترین و رایج ترین مفاهیم علوم انسانی بدل شده است، اسم مصدر از مصدر جعلی Toglobalize است که خود از صفت Global ساخته شده است. البته پاره ای از منابع و ماخذ، واژه یا اصطلاح جهانی شدن را معادلی برای اصطلاحات Pionetavixation , Mondialisationمی دانند با این حال آنچه که در اکثریت قریب به اتفاق منابع پذیرفته شده، همان اصطلاح Globalisation است و حتی عده ای معتقدند که واژه Mondialisation ترجمه کلمه Globalisation است. در لغن نامه برای صفت Mondialisation که ریشه و منشا اصطلاح Globalisation است سه معنا قایل شده اند:
گرد مثل توپ یا کره
پ مقولات مربوط یا شامل در کره زمین و اصولاً در سراسر جهان.
کلی یا جهانشمول
مصدر to globalise با توجه به معنای سوم ساخته شده است و به نظر، فعل آن هم لازم است و هم متعدی و به همین دلیل می توان آن را، یک سو، « جهانشمول کردن» یا
« یکپارچه کردن» و از سوی دیگر (جهانشممول شدن) یا « یکپارچه شدن» ترجمه کرد. و البته پرواضح است که میان این دو وجه لازم و متعدی، نه تنها از حیث معنی، بلکه از لحاظ پیامد و منظور اصلی طراحان جهانی شدن نیز تفاوتهای اساسی و فاحشی وجود دارد. به طوری که می توان به دو مساله مستقل، معتقد شد.
سرشت « جهانی شدن»
در مورد ماهیت جهانی شدن بحثهای مختلفی وجود دارد اما قدر، متیقن همه این بحثها این است که ما در حال پشت سر گذاشتن فرایندی هستیم که در آن نقش و اهمیت جغرافیا، فضا و زمان کم رنگ می شود. عمده ترین شاخصهای ابزاری جهانی شدن عبارتند از: اقتصاد اطلاعاتی و تجارت الکترونیکی
عده ای جهانی شدن را به معنای پایان جغرافیا می دانند. تصور برخی آن است که تکنولوژی اطلاعاتی به گونه گسترده ای قابلیت « در دسترس» قرار گرفتن را یافته است. از این رو انباشت و مدیریت اطلاعات در سطح ملی، مشکل شده و برداشت انسانها را از مقوله ای به نام «فاصله» تحت تاثیر قرار داده، تعریف آنان را از «جامعه» و «وفاداری» متحول ساختند. نظم فرهنگی را ویران کرده و معادله قدرت را نیز به تدریج تحت تاثیر قرار می دهد.
برخی جهانی شدن را تجلی این برداشت متداول دانسته اند که جهان از طریق نیروهای اقتصادی و تکنولوژی در حال تبدیل شدن به یک فضای اجتماعی واحد است و رویدادهای واقع در یک منطقه، از جهان می تواند پیامدهای مهمی داشته باشد.
برای عده ای، جهانی شدن با یک احساس تسلیم قضا و قدر شدن و ناامنی دایمی همراه است، زیرا به نظر می رسد مقیاس تغییر و تحول اجتماعی و اقتصادی معاصر، قابلیت و توانایی دولتهای ملی یا شهروندان را برای کنترل مقابله یا مقاومت در برابر آن تحول، تحلیل می برد. برخی دیگر جهانی شدن را افسانه دانسته یا حداکثر آن را ادامه روندهایی می دانند که از دیرباز وجود داشته اند.
برخی جهانی شدن را حلقه ای اجتناب ناپذیر از تاریخ سرمایه داری می دانند. به اعتقاد آنها سرمایه داری برای گریز از فروپاشی ناگزیر است بحران ناشی از انباشت سرمایه و بحران مشروعیت را در جهان پخش کن تا لایه های نامشکوف جهان را به انحصار خویش درآورد. از این رو، جهانی شدن صورتی از امپریالیسم است و این گویای اوج بحران در نظام سرمایه داری است. والر شتاین، گوندرفرانک، سووی، پل باران، سمیر آمین و … معتقد به چنین دریافتی هستند و جهانی شدن را زاده سرمایه داری و در عین حال « آنتی تز» آن می دانند که ضرورتاً باید به رهایی توده زحمتکش بیانجامد.
گروهی دیگر جهانی شدن را مترادف با « غربی شدن» ( westernization) و « آمریکایی شدن» ( Americanization) والیناسیون همه جانبه می دانند و آن را دامی تلقی می کند که کشورهای غربی نهاده اند و می خواهند با یکسان سازی فرهنگها و تسطیح تمایزها، بازار مصرف خویش را گسترش دهند. زبان جهانی شدن، آمریکایی، فرهنگ آن، غربی و سکان هدایت آن نیز در دست آنان است. جهانی شدن، تحقق مجدد رسالت انسان سرمایه داری است که زمانی با جنگهای صلیبی و زمانی با فرستادن مسیونرها و فتح فرهنگ جهانیان، درصدد جهانی کردن ارزشهایشان بودند. سر ژلاتوش، هارولد شومان، پیتر مارتین از جمله نظریه پردازانی هستند که جهانی شدن را پروژه ای اندیشده و با برنامه تلقی می کنند که ملتهای مستقل باید از آن احتراز جویند. چرا که فرهنگ، فن آوری و اطلاعات عصر جهانی شدن متعلق به ایلات متحده آمریکاست و دیگران نشخوار کننده فرهنگ مسلط غربی هستند. در این میان کسانی مانند فرانسیس فوکویاما (F.Fukuyama) و ساموئل هانتینگتن ( S.Huntigton) یکسان شدگی و تکثیر فرهنگ و منش غربی را فرآیندی مبارک تلقی کرده و از پیروی انسان دموکراتیک و ایدئولوژی لیبرال سخن می گویند. از نظر این دسته، دهکده جهانی که در پرتو گسترش اطلاعات و ارتباطات رخ می نماید موجب رهایی انسان از اندوه سنتها و محنتها خواهد شد.
رولند رابرستون (Roland Robertson) اعتقاد دارد:
« جهانی شدن که در قرن بیستم به صورت کل گرا تجلی پیدا کرد، مستلزم وابسته کردن نقاط مرجع فردی ملی به نقاط مرجع دیگری است. از این رو، جهانی شدن ایجاد ارتباطات فرهنگی، اجتماعی و پدیده شناختی بین چهار عامل را شامل می شود: خویشتن فرد، جامعه ملی، نظام بین المللی جوامع و بشریت به طور کل.»
وی در جایی دیگر، جهانی شدن را مفهومی می داند که هم به فشرده شدن فرهنگی اشاره دارد. دیوید هلد ( David Held) جهانی شدن را متضمن تغییر شکل در فضای سازمان انسانی و فعالیت و اقدام فرا قاره ای یا الگوهای بین منطقه ای اقدام، تعامل و عامل قدرت می داند. قدرت سیاسی از رهگذر اهمیت و نفوذ سایر نظامهای قدرت، بازسازی و مجدداً مفهوم سازی شده و تا حدی تغییر یافته است. در این جهان در حال ظهور، شهروند، پارلمان ملی، مجامع منطقه ای و مقامات جهانی هم می توانند از هم متمایز باشند، اما نقشها در چارچوب پاسخگویی دموکراتیک و تصمیم گیریهای عمومی، بهم پیوسته و مرتبط هستند.
ملکوم واترز (Malcolm Waters) جهانی شدن فرایندی اجتماعی می داند که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده است از بین می رود و مردم به طور فزاینه از کاهش این قید و بندها آگاه می شوند.
آنتونی مک گرو ( Antony McGrew) جهانی شدن را در برگیرنده دقایق زیر می داند:
فعالیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر ماورای مرزهای ملی تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر می پذیرند. افزایش شدت و وسعت ارتباطات به محو شدن فاصله موضوعات داخلی و خارجی می انجامد. ارتباطات در حال رشد، مسایلی را در سطح بین المللی ایجاد میکند.
شبکه های به هم فشرده ای بین نهاد های بین المللی، جوامع سازمانهای غیر دولتی و شرکتهای فراملیتی به وجود می آورد. این شبکه ها به ایجاد یک سیستم جهانی منجر می شود که محدودیتهایی سیستمی برای فعالیتهای بازیگران مزبور ایجاد می کند و استقلال آنها را کاهش می دهد.
از مجموع مباحث فوق چنین برداشت می شود که مجموعه مفاهیمی که برای تبیین پدیده جهانی شدن به کار رفته، ناظر بر وقوع یک تغییر مفهومی هستند که طی آن به جای ساختارها و سیستمهای موجود، پیکره نوینی شکل می گیرد. پیامدهای این پیکره با حفظ جوهر و فلسفه وجودی و خاستگاه خود، افقی جهانی پیدا می کند و در ورای مرزهای فرو ریخته هم صدای زیادی پیدا کرده و ضمن فرو ریزی مرزها، ساختارهای ملی را پیرو خود ساخته است. ابر شبکه های جهانی باعث دسترسی آسان و ارزان به فرآورده های آن و تاثیر گذاری بر گفتمانها و خرده گفتمانهای دیگر می شود. و هماهنگی بیشتری در حوزه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ را از جانب دولت- ملتها (Nation –Stutes) ضروری می سازد.
در پایان این بحث این نکته لازم به ذکر است که « جهانی شدن» با« بین المللی شدن» (intemationalization) متفاوت است. بین المللی شدن به تشدید ارتباطات میان حوزه های ملی و در نتیجه تاثیرات وسیع و عمیق کشورها بر یکدیگر اطلاق می گردد. به عبارتی بین المللی شدن ارتباط و تشکل کشورهای دارای مرزی جغرافیایی است، در حالی که جهانی شدن متشکل از شبکه های فرامرزی و فرا سرزمینی است. یعنی پدیده های جهانی می توانند همزمان کل عالم را در نوردند و بدون توجه به زمان و مکان از یک نقطه به نقطه دیگر حرکت کنند. در حالی که تقسیمات دولت های ملی وابستگی متقابل بین المللی را شدیداً تحت تاثیر قرار می دهند، اما خطوط پیوستگی متقابل جهانی غالباً ارتباطی با مرزهای سرزمینی ندارند.