بیماری اعتیاد؛خلأ معنوی
گفت وگو
با آقای فروهر.
ت 29 بهمن 1381
فروهر.
ت, متولد 1323 در کهریزک شهرری
1 قدیمیترین عضو (17 سال) و یکی از بنیانگذاران انجمنهای 12 قدمی در ایران (AA-NA) .
این انجمنها از 73/1/31 بنیانگذاری و اکنون با بیش از 10هزار عضو در پانصدگروه در 55 شهر کشور مشغول پیامرسانی به معتادان میباشند.
2 مددکار معتادان و مشاور اعتیاد CHEMICAL DEPENDENCY SPECIALIST از MISSION COLLAGE LOS ANGLES
3 مترجم کتابهای الکلیهای گمنام(AA) و معتادان گمنام (NA)
4 نویسنده کتابهای تولّد دوباره و عطش برای آزادی
5 طراح روش بهبودی مدل اجتماعی معتادان در ایران (تولّد دوباره) سمزدایی بدون دارو و بازپروری ارزانقیمت معتادان بهصورت صحرایی
6 مدیرعامل و رئیس هیئتمدیره مؤسسه خیریه تولّد دوباره
در حال حاضر در شش کانون تولّد دوباره در تهران و یک کانون در قم, هر ماهه 210 معتاد (2520 نفر در سال) در دورههای یک ماهه, با هزینه بیست و یک هزارتومان جهت خوراک (برنامه بهبودی رایگان است و بابت آن وجهی دریافت نمیشود) بهصورت صحرابی در پارکهای ملّی بستری و سپس جهت تداوم بهبودی به انجمن معتادان گمنام معرفی میشوند.
این طرح بهعنوان یک طرح ملّی بهزودی به مسئولین مربوطه ارائه خواهد شد.
سپاسگزاریم از اینکه با همه گرفتاریهای اجتماعی و وضعیت مزاجی خودتان به نشریه چشمانداز ایران و خوانندگان آن وقت دادید.
آنچه که در درجه اول ما را به اینجا کشاند, اصل ?امیدواری?
در ?انجمن معتادان گمنام?
است, ملاحظه کردیم که وقتی یک معتاد به انجمن شما ملحق میشود, شما از نجات یک انسان خوشحال میشوید, چنانچه کار انبیا نیز نجات انسانهاست.
در چنین شرایط یأسآلودی که همه میگویند نمیشود با اعتیاد مبارزه کرد و آنها را نجات داد, ?انجمن معتادان گمنام?
با عشق و امید, این حرکت را آغاز کرده است.
قرآن جوهر ایمان را امید میداند و جوهر کفر را یأس میشناسد, امیدواری شما, ما را هم متحول کرد و اکنون آمدهایم تا از دانش تجربی شما که هم یک تجربه جهانی و هم یک تجربه بومی شده در ایران است, استفاده کنیم.
ما نیز امیدواریم که گامی در راستای رهایی از این بلای خانمانسوز که در خانوادهها فراگیر شده است, برداریم.
هر چند نسبت به اعتیاد جوانان خیلی نگران هستیم, ولی راهی هم جز ?شناخت پدیده?, ?امیدواری?, ?صبر?, ?زمانبندی?
و ?دستگیری از داوطلبانِ ترک?
وجود ندارد.
ما راه شما را باور کردهایم وچون دیدیم نشریه چشمانداز ایران تا حدی در میان قطبهای سیاسی, فرهنگی و صاحبنظران جامعه جاافتاده است, به این نتیجه رسیدیم که شاید این قطبها که هرکدام زیرمجموعهای دارند, در نخستین مراحل اعتیاد, نحوه برخورد با آن را بگویند و حتی پیشگیری کنند, چرا که امید است ?اعتماد?
زیرمجموعهها به این قطبهای فرهنگی, اجتماعی و سیاسی باعث حرفشنوی گشته و مؤثر واقع شود.
قرآن جوهر ایمان را امید میداند و جوهر کفر را یأس میشناسد, امیدواری شما, ما را هم متحول کرد و اکنون آمدهایم تا از دانش تجربی شما که هم یک تجربه جهانی و هم یک تجربه بومی شده در ایران است, استفاده کنیم.
زیرمجموعهها به این قطبهای فرهنگی, اجتماعی و سیاسی باعث حرفشنوی گشته و مؤثر واقع شود.
از شما متشکرم از اینکه به این موضوع مهم و مسئله اجتماعی توجه دارید.
با اینکه خودتان شخصاً اعتیاد را تجربه نکردهاید, ولی به نظر میرسد که با درد آشنا هستید.
من معمولاً بهعنوان ?معتاد در حال بهبودی?
و ?مشاور و مددکار?
در زمینه اعتیاد صحبت میکنم.
درواقع سنگینی صحبتها و تجربههای من برمیگردد به دوران مصرف موادمخدر, زندگی معتادگونه و تولد دوبارهام.
درواقع تجربیات من در این سه دوران به دانش من بهعنوان یک مددکار و مشاور اعتیاد میچربد, اما به هر حال در زمینه اعتیاد به مباحث علمی هم علاقهمند هستم و به بعضی از تئوریهایی که در حال حاضر پذیرفته و تأیید شده است مراجعه مستمر دارم.
من از واژه درمان برای اعتیاد پرهیز میکنم, چرا که به نظر اکثریت قریب به اتفاق دستاندرکاران اعتیاد, بهبودی از بیماری اعتیاد و همچنین از دیدگاه انجمن ما ـ بهعنوان خردهفرهنگی که در سراسر دنیا حضور داریم ـ اعتیاد غیرقابل درمان است.
گرچه اعتیاد علاجی ندارد, امّا قابل تدبیر است و میتوان با وجود ?بیماری اعتیاد?
که یک بیماری ?مزمن?, ?پیشرونده?, ?لاعلاج?, ?کشنده?
و ?غیرقابل برگشت?
است, زندگی کرد.
ما سالهاست که با وجود داشتن این بیماری به زندگی موفق و مثمرثمرمان ادامه میدهیم.
شمــا و انجمنتان برای بیمـاری اعتیـاد پنج ویـژگی قائل هستید: 1ـ کُشنده 2ـ مزمن 3ـ پیشرونده 4ـ غیرقابل برگشت و 5ـ علاجناپذیر آیا همین پنج ویژگی است و ویژگی ششمی ندارد؟
خیر, خیلی چیزها را میشود اضافه کرد, ولی همین پنج تعریف, این بیماری را از بیماریهای دیگر مجزا میکند و مسئله برخورد با آن را بهصورت مشخصی برای ما تعیین و معرفی میکند.
شما ضمن برشمردن این پنج ویژگی, قبول کردید که اعتیاد یک نوع بیماری است, در حالی که در گذشته و شاید هماکنون بهعنوان جرمی مطرح بوده است که باید با آن مبارزه کرد.
پس تعریف شما از اعتیاد, نسبت به دیگر تعاریف یک مزیّت نسبی دارد.
درواقع هنوز در کشوری مثل آمریکا هم این تعریف کاملاً مشخص نشده است.
گرچه اعتیاد بهعنوان بیماری مطرح میشود, اما اگر یک معتاد مبتلا به بیماری اعتیاد در کشور آمریکا به خاطر بیماری اعتیاد مرتکب جرمی بشود, او را مجرم میشناسند.
بهعنوان نمونه فرضاً معتادی برای تهیه موادمخدر دزدی کند یا اگر فردی که مبتلا به بیماری الکلیزم است, در اثر رانندگی در حالت مستی, کسی را بکشد, از نگاه قانون مجرم شناخته میشود و به خاطر بیماریاش تخفیفی به او داده نمیشود.
این در حالی است که اگر یک بیمار روانی کسی را بکشد, تنها بهعنوان یک بیمار روانی با او برخورد میکنند و از مجازات معاف خواهد بود.
ممکن است او را به تیمارستان ببرند و سالها در آنجا زندگی کند, اما او را به زندان نمیبرند.
همچنین معتادی که در اثر ابتلا به بیماری اعتیاد, انواع و اقسام جرم را مرتکب میشود, بایستی مسئولیت جرمهایی را که مرتکب میشود, بپذیرد و عقوبت آن را هم تحمل نماید.
این گُنگی حتی در قوانین کشور آمریکا هم وجود دارد و هنوز مسئولان قوه قضاییه آمریکا و پزشکان متخصص در مورد تعریفی که بتواند برای هر دو طرف قابل قبول باشد, به توافق نرسیدهاند.
من شخصاً در آمریکا بهعنوان معتاد دستگیر شدم.
در ایران هم مانند آمریکا چنین قانونی وجود دارد که اعتیاد جرم است و معتاد مجرم شناخته میشود, اما اعتیاد در این دو کشور بهعنوان بیماری نیز تعریف شده و در حال حاضر برای برخورد با آن راههای مختلفی پیشنهاد شده است.
در ایران, مدت کوتاهی است که برخورد با مسئله اعتیاد و راههای رهایی از آن جدی گرفته شده است.
بعد از سالها دوری از وطن, دو روز پس از ورود من به ایران یعنی سی و یکم فروردین 1373 با کمک سازمان بهزیستی و چند نفر از دوستان همیار و همراه که در خارج از کشور با پدیده بهبودی و رهایی از بیماری اعتیاد آشنا شده بودند, ?گروههای خودیاری دوازدهقدمی?
را در مرکز بازپروری قرچک ورامین که مرکز بازپروری تهران بود دایر کردیم.
درآن زمان یکی از مسئولان اداره بهزیستی به ما گفت: ?ما برای شما هنوز فکر درستی نکردهایم و عدهای معتقدند که شما مجرماید و امکان ترک برای شما وجود ندارد و باید امثال شما را گذاشت سینهکش دیوار و در عین حال کسانی هم هستند که میگویند شما بیمارید و ما هنوز نمیدانیم که به کدام یک از این دو دسته توجه کنیم و گرایش پیدا کنیم.
حالا شما بیایید کارتان را شروع کنید, ببینیم چه میشود.?
ایشان یعنی همین شخصی که این حرف را زد, اکنون در زمره نزدیکترین و صمیمیترین دوستان ماست.
حدود نُهسال است که از حضور ما در ایران و تشکیل انجمنهای دوازدهقدمی میگذرد.
بدینسان ?بهبودی?
در ایران هم تجربه شد.
آغاز این تجربه در امریکا در سال 1935, یعنی حدود شصت و هشت سال پیش بود.
ما هم نزدیک نُهسال است که دستاندرکار این تجربه گرانبها هستیم.
امیدی که در ما میبینید, امید سابقهداری است و ما میدانیم که از بیماری اعتیاد میتوان رها شد, آن را متوقف و مهار کرد, اگرچه علاجپذیر نیست.
یکی از مشخصههای اصلی اعتیاد این است که معتاد اختیار مصرف موادمخدر و تعیین نوع موادمخدر را از دست میدهد.
اگر اعتیاد علاجپذیر باشد, مفهومش این است که ما میتوانیم اختیار یا قدرت انتخاب معتادی را که اختیار و کنترل مصرفکردن یا مصرفنکردن موادمخدر را ندارد, به او برگردانیم.
به عبارت دیگر اگر ما بتوانیم این اختیار را به او بدهیم یعنی اینکه علاجش کردهایم.
اما هنوز, هم در تجربه جهانی و هم در تجربه بومی خودمان نتوانستهایم این کار را بکنیم.
یعنی معتادی نیست که حتی سالها پس از بهبودی ادعا کند که توانسته است اختیار در نوع مصرف مواد و میزان آن را بازیابد.
با توجه به علاجناپذیربودن اعتیاد, راهی که ما برای خلاصی و رهایی از آن پیدا کردهایم, راهحل ?معنوی?
است.
بیماری اعتیاد از دیدگاه ما, یک بیماری معنوی, احساسی ـ عاطفی, فکری و روحی است.
ممکن است در این زمینه, بیشتر توضیح دهید؟
از لحاظ روحانی, مشکل من و هزاران معتاد در حال بهبودی دیگر که داستانهایشان را شنیدهام, این بوده است که از اول زندگی رابطه درست و صحیحی با خالقمان پیدا نکردهایم.
یعنی ریشه و پایه ما برای ورود به این دنیا, سستبنیاد و متزلزل بوده است.
چند روز پیش فکر میکردم که چرا کشور افغانستان با این که مرکز تولید موادمخدر است, اما معتادان کمی دارد.
جمعبندی من ـ درست یا غلط ـ این است که اینها هنوز سنتی هستند.
از لحاظ مذهبی اعتقاداتشان بسیار قوی است و هنوز آلودگیهای دنیوی و زندگی ماشینی, مخصوصاً فشارهای زندگی ماشینی اینها را درگیر نکرده است.
درنتیجه نیازی به استفاده یا سوءاستفاده از موادمخدر ندارند.
گفته میشود در خود ایران هم همینطور بوده است.
مثلاً زمان دکترمصدق در روستاها تریاک بهوفور موجود بود و بخش عمدهای از درآمد دهقانان از فروش تریاک به دولت بود, مگر اینکه کسی دلدرد مراق میگرفت یا مریضی مشابه آن که بهعنوان آرامبخش از تریاک استفاده میشد.
من متولد سال 1323 هستم.
هفدهساله بودم که هروئینی شدم (سال 1340).
یادم هست که در آن زمان تعداد معتادان انگشتشمار بود.
از آنجا که من الگوی مثبتی نداشتم تا او را انتخاب کنم و به او تأسی جویم, بنابراین الگوهای منفی را انتخاب کردم.
چند نفری در تهران بودند که بچههای پولدار بودند, بچههایی که ماشینهای شیک داشتند و در اجتماع از معروفیت و محبوبیت برخوردار بودند و من خیلی دلم میخواست شبیه اینها باشم.
نمیتوانستم ماشینهای گرانقیمتی را که آنها داشتند تهیه کنم, نمیتوانستم پدرومادرهای بانفوذ و خانههای آنچنانی داشته باشم, ولی فکر کردم مثل اینها هروئینی که میتوانم بشوم و همین اتفاق هم افتاد.
آن اوایل یادم هست که به هروئینی بودن تظاهر میکردم و اینها هم بازمیگردد به همان تعریف اولیهای که ما از بیماری اعتیاد کردیم که یک بیماری تمامعیار معنوی و روحی است.
کسی که از خالق و آفریدگار خودش دور باشد و ارتباطی با او نداشته باشد, نمیتواند دارای هویت و امنیت درستی هم باشد.
ریشه احساس امنیت برمیگردد به داشتن رابطه با خالق و بعد هم خانواده, که معمولاً اگر زندگی معتادان را ـ مثل زندگی خود من ـ بررسی کنیم, میبینیم که ما از لحاظ اعتقادی, از لحاظ باورهای ریشهای, سست و متزلزل بودهایم؛ البته شاید تظاهراتی میکردیم.
حتی تظاهرات عرفانی, اما ریشهای نبوده و باوری در متن آن نبوده که ما را حمایت کند, با خانوادهمان هم همینطور.
ممکن است خیلی از ما, در خانوادههای مرفّه بهدنیا آمده باشیم.
من اوایل فکر میکردم شاید علت اعتیاد ?فقر?
باشد.
البته فقر هم میتواند یک عامل باشد, ولی معتادان زیادی را میبینیم که واقعاً مرفّه بودند, معتادانی را میبینیم که خانوادههایشان حتی بیش از حد به اینها توجه کردند, درنتیجه نمیتوانیم بگوییم که از بیتوجهی خانواده بوده است.
بیسوادی را هم نمیتوان عامل اعتیاد دانست.
درصد بسیار بالایی از کسانیکه ما با آنها سروکار داریم, دارای تحصیلات عالیه هستند.
در میان دوستان خودمان پزشکان زیادی داریم که بیماری اعتیاد در آنها هست و رو به بهبودیاند و افراد دیگری هم که مهندس یا فوقلیسانس هستند و اعتیاد همهچیز را از آنها گرفته و حتی کارایی آنها و توان اینکه بتوانند از این تحصیلات عالیه بهرهبرداری کنند,از بین رفته است.
یکی از دوستان پزشک ما, چنان کاراییاش را از دست داده بود که این اواخر در میدان سیداسماعیل (خیابان سیدمصطفی خمینی) کنار خیابان بساط میکرد و اجناس دست دوم خریدوفروش میکرد.
به این ترتیب نمیتوان هیچکدام از این عواملی را که ما فکر میکردیم عوامل اولیه اعتیادند, عامل اصلی بهحساب آورد و به آنها رجوع کرد.
عامل اصلی از دیدگاه و جمعبندی من, بعد از تجربه بیست و پنج سال اعتیاد فعال و هفدهسال بهبودی, این است که منشأ اعتیاد ریشه در نداشتن رابطه درست با خالق و نداشتن ارتباط صمیمی و عاشقانه با خانواده درجه یک, معمولاً پدرومادر و بعد ورود به اجتماع با عدمامنیت و هویت است.
چنین فردی کاندیدای خوبی است, برای اینکه هرنوع سوءاستفادهای از او بشود.
حتی کسانی که این ضعف را در مردم تشخیص میدهند, قادرند از آن ضعف سوءاستفاده بکنند.
کسانی در تاریخ بودند که چنین دانشی را در مورد مردم داشتند و از آنها سوءاستفاده میکردند.
مثلاً اگر به سالهای جنگ جهانی دوم و حتی قبل از آن بازگردیم و تشکیل دولت هیتلر و نازیسم در آلمان را بررسی کنیم, میبینیم که ریشههای بیاعتقادی سبب شد که یکنفر بتواند حتی از یک ملّت سوءاستفاده کند.
اعتیاد آنها به چیز دیگری بود, به قدرت بود, به نظامیگری و میل به سلطهگری بود.
معتادانی مانند من هم به موادمخدر رجوع میکنند و بازیچه موادمخدر قرار میگیرند.
در شروع کار, من فکر میکردم که اختیار موادمخدر, در دست من است.
ولی به مرور زمان فهمیدم که این اختیار در دست من نیست و درواقع این من هستم که بهطور کامل در خدمت موادمخدر قرار میگیرم.
گفتید یک معتاد پنج ویژگی دارد, فضا را خیلی یأسآلود میکند به این صورت که امیدی به بهبودی ندارد.
گفتید که معتاد اختیارش را از دست میدهد, با اینکه او اراده میکند برای ترک, اما اختیاری ندارد.
مولوی در مثنوی میگوید: ?عشق در دریای غم غمناک نیست.?
در شرایطی که همه محیط را غم فرامیگیرد, ولی انسان عاشق غمناک نیست, آن عشقی که در اینجا میآید چگونه با این محیط غمآلود برخورد میکند؟
و در چنین شرایط یأسآلودی چگونه منجر به امید میشود؟
همین ضعف بینشی که گفتید که انسان رابطه صحیحی با خالق و با پدرومادرش ندارد, چگونه به این راه کشیده میشود؟
آیا قبل از اعتیاد, انسان یک خلأ معنوی دارد و میخواهد این خلأ را با هروئین یا نشئگی پر کند.
توضیح دهید که معتاد چگونه نشئگی را با بهشت خود یکی میگیرد و از آن لذت میبرد؟
پرسش دیگر اینکه در جریان مبارزههای سیاسی, وقتی مبارزان را با معتادان مقایسه میکنیم, میبینیم اینها از نقطهقوتی برخوردارند و آن این است که همه هستیشان را در راه نشئگی و یا آن بهشتی که مدعی آن هستند, فدا میکنند.
ولی اغلب مبارزان راه خدا و خلق حاضر نیستند همه هستی خود را فدا کنند و یا حتی آن بیستدرصد مالشان را بهعنوان تزکیه بدهند.
آنگونه که معتادان دلشان هوای نشئگی را میکند, دل ما هوای خدا و مردم را نمیکند.
ما مشتاق هستیم که مکانیزم و چگونگی این فرایندها را از شما بشنویم.
وقتی به تجربه گذشته خودم در آغاز مصرف موادمخدر نگاه میکنم, میبینم که ما بچههایی بودیم هفده ـ هجده ساله, منزل ما آخرِ خیابان بهار بود و آنموقع تپههای عباسآباد از انتهای خیابان بهار شروع میشد و هیچکدام از این ساختمانها و بزرگراهها نبودند.
پادگان عباسآباد بالاتر بود و بقیهاش هم تپه ماهور و سنگلاخ بود.
تعدادی هم خانههای نیمهساز و خرابه آنجا بود که با بچههای محل به آنجا میرفتیم و دور هم مینشستیم و هروئین میکشیدیم.
بعد از سالها بهبودی, من در رابطه با مرور زندگی گذشتهام, ترازنامهای نوشته بودم و فکر میکردم که چرا به آن خرابههای متعفن, خاکآلود و گلآلود میرفتیم, مینشستیم و هروئین میکشیدیم؟
به این نتیجه رسیدم که امنیت داشتن در کنار دوستان و کسانیکه دوستشان داشتم, علت رفتن به آن خرابهها و بودن در آن جمع بود.
من آن احساس امنیت و عشقی را که در خانه و خانواده خودم نمیتوانستم تجربه کنم, در آن خرابهها با دوستانی که با هم هروئین میکشیدیم, تجربه میکردم.
هروئین ماده مخدری است که تولید نشئگی میکند, نشئگی هم یک حالت معنوی مجازی و مصنوعی است؛ و کمبود عشق, در همان خرابهها به کمک موادمخدر و نشئگی تجربه میشد و آن احساس تنهایی که هر معتادی از کودکی و طفولیت با آن روبهروست, با کمک آن دوستانی که در آنجا نشسته بودیم برطرف میشد؛ درنتیجه من در آن خرابهها دنبال عشق میگشتم.
منتها خودم نمیدانستم و هروئین ابزاری بود که به من کمک میکرد تا به آنچیزی که میخواستم برسم.
راهحل بیماری اعتیاد هم باید چنین ماهیتی داشته باشد؛ یعنی لازم است که رهایی از اعتیاد هم ماهیتی معنوی داشته باشد.
به همین علت است که در راستای کمک به معتادان, مکاتب روانشناسی, پزشکی, روانپزشکی وروشهایی که معنویات در آن نقشی ندارند تاکنون ناموفق بوده است.
من این نکته را بهعنوان یک مددکار و کارشناس اعتیاد عرض کردم.
من اگر فقط بهعنوان یک کارشناس اعتیاد که در مورد اعتیاد اطلاعات, تجربه و دانش کلاسیک دارد و تئوریهایی میداند, بخواهم به یک معتاد کمک کنم, موفقیت چندانی نخواهم داشت.
اما به مجرّد اینکه از تجربه اعتیاد و بهبودی خودم و چگونگی آن صحبت میکنم و برای کمک به یک همدرد از آن مدد میگیرم, موفقیت من صدچندان میشود.
من در ارتباط نزدیک و مستقیم با معتاد از همان عاملی که به معتاد کمک کرده تا به احساس هویت مجازی و عشق مجازی برسد, کمک میگیرم و در این راستا ارتباط معنوی برقرار میکنم.
با این تدبیر, او متوجه میشود که من دوای درد او را دارم و از اتفاق, همین دوای دردی که من به رفیق تازهواردم تقدیم میکنم, دوای درد خودم هم هست.
بنابراین چون شما مقوله و پدیده اعتیاد را کاملاً حس نمودهاید, با انتقال این حس به فرد معتاد میتوانید گام اول را در جهت جلب اعتماد او برداشته و بهبودی او را شروع کنید.
آیا اینگونه است؟
درست است.
نشئگی تجربی است.
بعضی هستند که در شروع مصرف موادمخدر حالت خوبی را احساس و تجربه میکنند.
بهعنوان نمونه خواهرم به من گفت که من مشروب خوردم, حالم را خراب کرد, یکبار دیگر خوردم, حالم را خراب کرد, چون حالم را خراب کرد, دیگر نخوردم.
بنابراین خواهرم نشئگی را تجربه نکرد.
کسانی که نشئگی را تجربه کردهاند, (این باور الآن وجود دارد ولی تأیید و تثبیت شده نیست) ازجمله من و بیشتر متخصصان بر این باوریم که از زمانی که ما نشئه میشویم در قسمتی از مغز ما در سیستم لیمبیک (Limbic System) بخشی وجود دارد که احساسات و عواطف, خشم و احساس غریزه جنسی توسط این قسمت کنترل میشود و نشئگی هم در همین قسمت برای خودش جایگاهی ایجاد میکند و به غریزهای مافوق غرایز دیگر تبدیل میشود.
به همین علت است که ما میبینیم معتاد همهچیز خودش را فدای نشئگی و مصرف موادمخدر و اعتیاد میکند, ازجمله غریزه جنسی که اینقدر قوی است.
در حالی که ما میدانیم که برای بقای انسان, ما باید از این غریزه خدادادی استفاده کنیم.
فرد معتاد, به گرسنگی, داشتن پوشش, جانپناه در سرما و گرما توجه ندارد و اصل برای او مصرف موادمخدر است.
برای خود من هم اینگونه بود و مصرف موادمخدر به هر چیز دیگری الویت داشت.
بارها شده که تا پای مرگ رفتهام و با خطر زندانیشدن طولانیمدت روبهرو بودهام و بارها خطر از دستدادن آزادی وجود داشته است, ولی باز هم این باعث نشده که من از موادمخدر و مصرف آن و نشئگی ناشی از آن دست بردارم.
برای بیشتر معتادان, داستان به همین شکل بوده است.
متأسفانه غریزه مصرف موادمخدر و غریزه نشئهشدن, غریزهای میشود مافوق بقیه غرایزی که ما بهعنوان انسان داریم.
آیا میتوان گفت نشئگی یک نوع اعتیاد است که از اعتیاد به خانواده, زن, فرزند, مال و ملک, خیلی قویتر است؟
بیتردید چنین است, برای اینکه میبینیم کسانی را که ثروتهای کلان, عشق, زندگی, همسر و همهچیز را در این راه از دست دادهاند؛ درنتیجه میتوانیم اینگونه جمعبندی کنیم که ما با چیزی مافوقِ تمام اینها رویارو هستیم.
به همین خاطر هم هست که از دیدگاه ما و در مکتب ما تنها مرجعی که میتواند به معتاد کمک کند, قدرتی است مافوق قدرت تمام انسانها.
آن احساسی که شما در آنموقع و برای نخستینبار پیدا کردید, چه بود؟
در آن وضعیت چه حالی داشتید که شما را جذب کرد و ادامه پیدا کرد؟
این ویژگی برترشدن نسبت به تمام غرایز چه حالی است؟
میخواهیم آن حال و فداکاریای را که پشت سر آن حال میآید توضیح دهید.
در جبهه, بچههای بسیج فداکاری میکردند, آنها هم حالی پیدا میکردند و عاشقانه همهچیز خود را از دست میدادند و بر تمامی غرایز, حتی غریزه جنسی فائق میآمدند و خود را به آب و آتش میزدند, این وضعیت جبهه برای مردم شناختهشده است, ولی این نشئگی چه حالی است؟
شما چه چیز تازهای میدیدید, چه رابطهای را با درون خودتان, دوستان و پیرامون خود برقرار میکردید؟
پرسش دیگر اینکه مردم با شخصی که معتاد است و هنوز بر فطرت انسانی خود باقیمانده و از آن موضع به اعتیاد ادامه میدهد, چگونه برخورد میکنند؟
من بازمیگردم به همان خرابههایی که ما هروئینکشی را شروع کردیم.
فکر میکنم جواب در همانجاست.
آنجا در کنار آن دوستانی که با هم مصرف میکردیم, نیازهای عاطفی من بهعنوان یک انسان تأمین میشد؛ با این بچهها احساس نزدیکی میکردم.
این نزدیکی چگونه بهوجود میآمد؟
هروئین اعصاب را کرخ میکند, ذهن را کند میکند, تشویش, نگرانی, اضطراب, هراس از آینده را برطرف میکرد, همچنین دیگر تعارضاتی که به خاطر نداشتن هویت در درون من بود, در اثر مصرف هروئین و نشئگی برطرف میشد.
حتی افسردگی را هم برطرف میکرد؟
من شخصاً احساس افسردگی نداشتم, ولی اگر کسی هم بود که این احساس در او وجود میداشت, طبیعتاً تحتتأثیر حالت نشئگی قرار میگرفت و حتماً از افسردگی بیرون میآمد.
وقتی که من امنیت درونی پیدا کنم, درنتیجه اجازه انسان بودن و تجربه احساسات خودم را به خودم میدهم.
اغلب در اثر ترس از قضاوت, تأییدنشدن, محبوب نبودن و اینکه دیگران ما را از خودشان برانند و رفتار, گفتار یا کردار ما را نپسندند, برقراری ارتباط برای ما مشکل میشود.
در اثر مصرف موادمخدر, ترسهای ما کاهش مییابد و گاهی کاملاً از بین میرود.
تا وقتی ترس نیست, ارتباط برقرارکردن آسانتر میشود.
ما هم میتوانستیم در همان خرابهها با هم ارتباط برقرار کنیم.
تجربه لمسکردن احساسات و عواطف انسانی در آن حالات برای ما میسر میشود.
این بود که از تنهایی بیرون میآمدیم, برای اینکه میتوانستیم همدیگر را دوست بداریم.
از همدیگر نمیترسیدیم, از قضاوت هم واهمهای نداشتیم, از اینکه همدیگر را رد کنیم, نمیترسیدیم و درنتیجه میتوانستیم در کنار هم احساس امنیت و عشقورزیدن را تجربه کنیم.
آیا این کار جمعی (Team Work) شما را جذب میکرد و اگر به حالت فردی مواد مصرف میکردید, اینطور نمیشد؟
من میدانم که خیلی از معتادها بهتنهایی مواد مصرف میکنند, ولی معمولاً اعتیاد از جمع شروع میشود و فکر میکنم که آن نیروی گروهی هم بهطور قطع عامل تقویتکننده بوده است.
آنجا ایثار وجود داشت.
ما از خودگذشتگی خاصی را میتوانستیم تجربه کنیم.
کمبود مواد و...
چیزهایی است که بعدها در زندگی ما شکل پیدا کرد.
در آن زمان من نمیترسیدم از اینکه دوستی که در کنارم بود موادمخدر بیشتری مصرف کند.
چون من حالت نشئگی خودم را وصل میکردم به آن ماده مخدر و احساس عشق وجود داشت, بنابراین, ترس از بین رفته و ایثار به میان آمده بود.
دلم میخواست رفیقم هم از آن مصرف کند تا همان حالتِ مرا پیدا کند.
آیا معتادان دوست دارند دیگران را مانند خود معتاد کنند؟
ما میشنویم که معتادان معمولاً میخواهند دیگران را معتاد کنند.
من در مورد خودم و هزاران معتاد در حال بهبودی دیگری که با آنها در طول این هفدهسال سروکار داشتم, مطمئن هستم که هیچکدام از ما در هیچ مقطعی دلش نمیخواهد که دیگری را معتاد کند, هرگز!
من هرگز دلم نمیخواسته فرد دیگری را معتاد کنم.
اما در دوران اولیه که تجربه نشئگی در حد اعلای خودش وجود داشت, دلم میخواست دوستان دیگرم هم این تجربه را داشته باشند.
باید استفاده ابزاری از موادمخدر به خاطر به زمین زدن و بدبختکردن دیگران را از این مقوله جدا کرد, زیرا ربطی به بحث ما ندارد.
آیا در رابطه با ایثارهای درونگروهی که اشاره کردید, این مورد که آدم جانش را فدای دوستش بکند هم وجود داشت ؟
آن زمان در جرگههای ما مسئلهای بهنام ?لوطیگری?
مطرح بود.
به یاد دارم که از این اصطلاح زیاد استفاده میکردیم.
حالت ایثار فقط در مورد موادمخدر نبود.
یادم هست که لباسمان را هم به یکدیگر میدادیم.
با اینکه در آن زمان لباس چیز مهمی بود, مثل حالا نبود که بهوفور یافت بشود.
ما درواقع خیلی از چیزهایی را که داشتیم با یکدیگر به مشارکت میگذاشتیم و این حالتِ نشئگی, ما را به هم نزدیکتر کرده بود.
کسانیکه سعی میکنند با نصیحت و ارشاد به معتاد کمک بکنند و تلاش میکنند زیانهای هیولای اعتیاد را برای معتادان ترسیم کنند, از این قسمت که دوران اولیه اعتیاد است, میخواهند بهسرعت رد شوند و وارد قسمت بعدی بشوند.
از این جهت قادر نیستند پیوند عاطفی با معتاد برقرار کرده و تأثیر مثبتی روی آنها بگذارند.
علت اینکه ما در گروههای دوازدهقدمی در کمکرسانی به آدمهایی مثل خودمان موفق هستیم, این است که ما از این مرحله اولیه اعتیاد ـ یعنی مرحله نشئگی ـ به سرعت نمیگذریم.
اعتیاد یک بیماری پیشرونده است.
دوران اولیه اعتیاد, دوران عشق, ایثار, جانگرفتن, نشئگی, نزدیکی, از بین رفتن ترس و هراس و نگرانی از آینده و کمرنگشدن خجالت نسبت به گذشته و احساس گناه است و ما این مرحله را برای دوستانمان تعریف میکنیم.
با بیان این حالت, شخص معتاد با ما همراه میشود و میفهمد که ما یک مسیر را با یکدیگر طی کردهایم.
آنگاه با ما احساس همسانی, همراهی, همگونی, همدلی و همزبانی میکند, پس از آن وارد صحبت در مورد مراحل بعدی اعتیاد میشویم.
اعتیاد بیماری پیشروندهای است که روزبهروز بدتر میشود.
به مرور عشق را از بین میبرد و دوباره ترسها پدیدار میشوند.
آن دورانی که در خرابههای عباسآباد هروئین مصرف میکردیم, نمیدانستیم اعتیاد یک بیماری است.
در آن زمان اعتیاد نه بهعنوان یک بیماری بلکه بهعنوان یک مسئله اخلاقی مطرح بود.
به این معنا که افراد منحرف و فاسد معتاد میشوند و اگر کسی معتاد میشد, مفهومش این بود که منحرف و فاسد است.
من سالها حیران و سرگردان به این طرف و آن طرف میرفتم و نمیدانستم که دردم چیست, آن حالاتِ خوشی و تواناییها از بین رفته بود.
دیگر عشق و ایثار وجود نداشت, بیماری پیشرفته بود.
یکی از علامتهای بیماری اعتیاد که تعریفش میکنیم, کاهش مقاومت و تحمل در برابر مصرف مواد است.
بدینمعنا مصرفم بالا رفته بود.
مقاومت در برابر مواد به چه معناست؟
باید بیشتر مصرف میکردم و نمیتوانستم درک کنم که موضوع چیست.
من که با دو خط هروئینی که میزدم (آنموقع به مواد میگفتیم دوا) نشئه میشدم, بعداً با پنجاه تا خط هم نشئه نمیشدم.
به مرور باید تزریقش میکردم تا نشئه شوم, اما نمیتوانستم این را تحلیل کنم که این یک بیماری پیشرونده است که هر روز بدتر میشود.
کسی که حاضر بود موادمخدرش را به دوستش بدهد تا او هم نشئگی را تجربه کند, حالا دیگر به هیچوجه نمیتوانست این کار را بکند, برای اینکه نیاز خودش بالا رفته و مصرفش زیاد شده بود.
گاهی این ترس بهوجود میآید که نکند من به موادمخدر وابستگی پیدا کردهام, بنابراین به ترک مواد روی میآورد, اما بعد از اولین تجربه ترک, چون کششهای عضلانی و درد و رنج ترک مواد افیونی, در بدن بهوجود میآید, ترسها بیشتر میشود که نکند دوباره آن درد و رنج به سراغم بیاید.
اگر ترک کوتاهمدت هم باشد, آنوقت درد و رنج روانی بعد از آن باعث آزار میشود.
وقتی کسی عشق مجازی را به کمک موادمخدر تجربه کرده, همیشه بهدنبال آن میرود.
من هم همیشه دنبال آن بودم.
امروزه بزرگترین آرزوی بشریت این است که از راه دانش و بهداشت و علم پزشکی عمرش را طولانی کند.
نهتنها بهداشت و پزشکی, شاید بشر تمام علم را به خدمت گرفته تا بقای بیشتری داشته باشد.
شما میدیدید که دوستانتان بهدلیل کشندهبودن این بیماری مثل برگ خزان میریزند و متأسفانه میمیرند.
آیا این پدیده تأسفبار روی شما تأثیر نمیگذاشت؟
شما بقا را در چه میدیدید؟
در طولانیکردن عمر یا طولانیکردن حالت نشئگی؟
این به طریقه فکر کردن معتاد برمیگردد؛ در تعریف اعتیاد گفتیم که اعتیاد, بیماری جسمی, فکری, احساسی ـ عاطفی, معنوی و روحی است.
اینجاست که وجه فکری آن خودش را نشان میدهد.
در دوران اولیه اعتیاد خودم, کسانی را به من نشان داده بودند که در اثر اعتیاد به خواری افتاده بودند.
ولی من و ما ـ تمام معتادان, یعنی پانصدمیلیون معتادی که در دنیا وجود دارند ـ فکر میکنیم که ما آنگونه نخواهیم شد و مانند آنها به ذلّت نخواهیم افتاد.
در تعریف اولیه از عدم هویت و نداشتن رابطه با خالق صحبت کردیم.
نداشتن هویت, محصول نداشتن رابطه صحیح با خالق و امنیت نداشتن و عدماعتماد بهنفس است.
کسی که از این ارتباطات اولیه و هویت بیبهره است, درنتیجه اعتماد بهنفس هم نخواهد داشت.
بیشتر معتادانی که شما دیدهاید, من دیدهام و خودم هم هستم.
ما آدمهای مغروری هستیم که کمبود اعتماد بهنفس خودمان را با غرور پر میکنیم و از نیروی فکری خودمان که یک فکر ?بیمارگونه?
است برای پرنکردن این خلأ استفاده میکنیم.
علیرغم احساس خلأ, بیهویتی و تضادهای درونی, خودمان را برتر و بهتر از دیگران میدانیم.
اینجا یک تضاد و دوگانگی بین طریقه فکرکردن و احساسات و عواطفی که در درون خودمان تجربه میکنیم بهوجود میآید.
ما از افکار, داستانپردازی و زندگیکردن در دنیایی مجازی بهرهبرداری میکنیم.
من خیلی دوست داشتم که قیافه شخص گردنکلفتی را که خیلی هم معروف بود, از نزدیک ببینم.
یک روز در قهوهخانه او را به من نشان دادند.
گفتند این آقا فلانی است.
من گمان میکردم این کسی که اسمش را میبردند, یلی باشد, ولی دیدم یک آدم نحیفِ خمیده دندان و موی سر ریختهای است که وضعیت خوبی هم ندارد.
من حتی یک لحظه هم پیش خودم فکر نکردم که اگر اعتیاد این گردنکلفت را به این روز بیندازد, بر سر من چه خواهد آورد؟
فکری که کردم این بود که من هرگز مثل او نمیشوم.
تمام معتادها این فکر را میکنند.
از اینجاست که بخش مهمی از بیماری اعتیاد, فکری است.
فکر ما هم بیمار است وما توجیهها و تفسیرهایی برای توجیه زندگی معتادگونه خودمان میآوریم و دلایل زیادی داریم برای اینکه بگوییم چرا ما اینطور هستیم.
علت دیگرش هم این است که اعتیاد و میل به نشئگی و خود نشئگی به غریزهای مافوق بقیه غرایز تبدیل میشود, غریزه بقا هم تحتتأثیر این غریزه قرار میگیرد.
بارها در ارتباطاتی که با خانواده خودم داشتم, این را اعلام میکردم که من اصلاً دلم نمیخواهد بیش از چهلوپنجسال عمر کنم.
من به خودم چهلوپنجسال زمان داده بودم و فکر میکردم اگر بتوانم این دوران را درحالت نشئگی, بدون احساس ترس و عدمامنیت, تعارضات درونی, بیهویتی و خلأ به سر ببرم, خیلی راضی خواهم بود.
اگر من بتوانم به کمک نشئگی از این چیزهایی که مرا رنج میداد خلاص شوم, این زندگی بدون درد و رنج, خیلی بهتر از آن زندگی پردرد و رنج هفتاد ـ هشتاد ساله است!