دانلود تحقیق نگاهی بر روانشناسی عمومی

Word 267 KB 22563 119
مشخص نشده مشخص نشده روانپزشکی - روانشناسی - علوم تربیتی
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نگاهی بر روانشناسی عمومی


    تعریف روانشناسی
    اصطلاح سایکالوژی یا پسیکولوژی از دو کلمه یونانی ‍Psyche بمعنای روح و روان و Logos بمعنای مطالعه ترکیبی گردیده است.


    ولی اصولا مطالعه بررسی خصوصیات مربوط به عادات، رفتار کردار و عکس العمل های یک فرد را روانشناسی یا بمعنای لغوی کلمه (مطالعه نفس) گویند.


    از تمام عجایبی که بشر بدنبال آن می گردد چه در روی زمین و چه در آسمانها جالب ترین آنها بنظر می آید که خود بشر زنده باشد چه با مطالعات و تحقیقات علمی که در این زمینه شده با این نتیجه رسیده اند که بیشتر منظور از تحقیقات و بررسی های علمی از جنبه های مختلف طبیعی، اجتماعی و اقتصادی شناسائی طبیعت بشر بوده است تا خود طبیعت .

    دانشمندان نیز با مباحثات و مجادلات علمی تا اندازه ای با این نتیجه رسیده اند که بشر هنوز در مقابل مواهب طبیعت وجود ناچیز و بی فایده است و اگر چه علم ستاره شناسی ثابت کرده است که زمین تقریبا نزدیک به مرکز جهان است ولی با این وجود هنوز شناسائی موقعیت زمین برای بشر امری تصوری است.

    طبیعت هیچگاه احتیاج به شناسایی ندارد و از نظر بشری دلائل بسیار است که چرا اصولا بشر عقالمند به کشف راز طبیعت و تشخیص افراد ساکن در آن می باشد.




    تاریخچه علم روانشناسی
    واژه ای که بنام (روانشناسی) برای شناساندن علم مطالعه و بررسی رفتار رواج یافته ترجمه لغت پسیکولوژی ( یا با تلفظ انگلیسی سایکالاجی) می باشد که در اصل از دو کلمه یونانی پسیکه بمعنی روح و روان و لوگوس بمفهوم تحقیق و بیان مشتق شده است.

    پسیکه مفاهیم متعدد دارد.

    برخی آنرا بمعنی دیگر روان تفسیر نموده اند.

    این کلمه نام یکی از خدایان افسانه ای یونان قدیم بوده که در ابتدا زندگی بشری و فنا پذیر داشته بعدا در زمره خدایان در آمده و جاودان گردید.


    کیفیت روح یا روان نیز ناشی از افسانه جاودانی پسیکه می باشد .بنابر کیفیت فوق تردیدی نیست دانش روانشناسی دارای تاریخچه طولانی فلسفی و باستانی است و آغاز آن از زمان شناخت بشر وسیله خودش و آشنائی او به کیفیات و حالات رفتاری خود و نسبت به محیط و اجزاء سازنده آن می باشد واین تاریخچه جنبه کاملا فلسفی داشته و شرایط یک عالم تجربی را نداشت زیرا روانشناسی دانشی نوین و جوان می باشد و تنها از اواخر قرن نوزدهم بصورت یک علم تجربی بمنظور مطالعه علمی رفتار در آمد.

    از اینجهت علیرغم گذشته فلسفی و باستانی بسیار طولانی آن تاریخچه علمی بسیار کوتاهی دارد .مع الوصف در این مدت قلیل گامهای بسیار مهمی در زمینه اشاعه مبادی علمی آن برداشته شده بطوریکه امروزه یکی از مهمترین و قابل توجه ترین علوم بشری می باشد .


    بطوریکه بعدا اشاره می کنیم موضوع تحقیق دانش روانشناسی رفتار موجودات بطور کلی است .و دراین مطالعه بمسائل روح و روان آنطوریکه مورد نظر قدما و فلاسفه بوده و توجهی نمی شود و چه بهتر می بود که در ازاء واژه روانشناسی ، کلمه ((رفتار شناسی )) برای این دانش بکار می رفت تا هیچگونه ابهامی در موضوع باقی نمی ماند .

    ضمنا واژه ای مانند ((روانشناسی )) همواره حاوی کیفیات و حالات اورءالطبیعه و آنچه سابقا علم النفس می نامیدند می باشد و از اینجهت نمی توان در راه اثبات مبادی علمی آن کوشش لازم را بعمل آورد در صورتیکه ((رفتار شناسی )) مانند واژه های مشابه ((زیست شناسی )) یا ((انسان شناسی )) جنبه علمی این دانش را ظاهر ساخته و آنرا بحق در زمره علوم قرار می دهد .اساس علمی روانشناسی غیر قابل انکار و فعالیت دانشمندان در مطالعه علمی رفتار بدون تردید آنرا در جرگه علوم تجربی قرار داد و خواهد داد .با وجود این تا زمانیکه کلمه ((پسیکولوژی )) رایج می باشد لاجرم به حفظ و رعایت واژه مشابه فارسی آن یعنی ((روانشناسی )) هستیم .

    در عین حال کوشش باید بر این باشد که دانش مزبور را در جرگه سایر علوم تجربی و آزمایشگاهی قرار داده آنرا از فلسفه و ادبیات جدا سازیم .


    نظری به تاریخچه فلسفی روانشناسی _ بررسی گذشته فلسفی و باستانی روانشناسی بسبب اهمیت آن در پیشرفت علمی روانشناسی الزامی است و بهمین جهت بتفصیل به شرح این تاریخچه از ازمنه قدیم می پردازیم .

    بشر بمنظور شناخت خود و کیفیت زندگی از زمانیکه قدرت تفکر منطقی یافت بفعالیت پرداخت ولی از آنجا که حدود دانش او محدود بود توصیف وابستگی حوادث رویدادها را در قالب عوامل و علل مرموز و ماوراءالطبیعه توجیه می نمود .

    مثلات تصور می کرد خدایان فعالیت های طبیعی ( رعد و برق و طوفان و باران و غیره ) را هدایت می کنند و بهمین ترتیب نیروها و قدرت ها درونی بشر را از طریق تاثیر قدرت ((ارواح )) تفسیر زندگی و تحرک و بطور خلاصه آنچه بستگی به زیستن داشت بوجود میاودند .مفارقت و جدائی آنها از کالبد سبب مرگ و نیستی می گردید .این طرز تلقی و توجیه همان اعتقاد بعالم روح بود که قرون متمادی تفکر آدمی را بخود انحصار داد .تنها در یک زمان اینگونه تفکرات جنبه منطقی و تا حدودی علمی بخود گرفت و آن نیز در زمان نوابغ یونانی مانند افلاطون و ارسطو بود که با گذشت آنان این جهش علمی نیز بزوال گرائی لازم است به نظریات این نوابغ در زمینه کیفیت زندگی و حیات اشاره نمائیم .

    نظریه فلاسفه یونان _ از ابتدا ی سال 690 قبل از میلاد خردمندان یونانی پیرامون نظام کلی جهان بحث وتعمیق نمودند و خواه و ناخواه این مباحث و نظریات با رابطه و پیوند انسان و عالم هستی نیز ارتباط یافت .

    پاره ای از این عقاید از نظر روانشناسی اهمیت داشتند و هنوز نیز ارزش خود رااز دست نداده اند .

    در حدود سالهای میان 490 تا 435 ق.

    م امپداکلیس معتقد بود جهان هستی از چهار عنصر آب _ باد _ خاک و آتش ترکیب یافته است بقراط بین سنین 400 تا 377 ق.

    م این عناصر را بچهار خصلت و خوی آدمی تعبیر کرد و عقیده داشت حالت و مزاج افراد بستگی بموازنه و تعادل میان این چهار خصلت دارند .

    این نظریه هنوز کماکان از طرف بسیاری از دانشمندان مورد تائید می باشد و چهار مزاج بقراط را بطوریکه بعدا خواهیم دید اساس سازمان شخصیت دانسته و می کوشند از اینطریق میان طبایع بشری و صورجسمانی افراد ارتباط برقرار سازند .

    افلاطون عوامل طبیعی را به دو گروه اجسام و تصورات تقسیم نمود .

    برای تصورات دو منشا قائل شد : برخی ذاتی و همراه با روح و دیگران زائیده مشاهدات موجود زنده از راه حواس بودند .

    از اینجا دو گانگی جسم و روح که در فرضیه روانی _ جسمی فلسفه و روانشناسی مطرح می شود بوجود آمد .

    یکی از بزرگترین متفکران یونانی ارسطو در بسیاری از مقالات و آثار خود مسائلی را مورد بحث قرار داد که از جهت شناخت رفتار بشری از دیدگاه علمی بعنوان قدم اولیه محسوب می گردد .

    بدیهی است ارسطو نیز در چهار چوب محدودیتهای زمان خود گرفتار بوده است و نمی توانست مانند دانشمندان امروزه تفکر کاملا علمی داشته باشد .

    علیرغم این محدودیت ها نظریات علمی زیر از خلال نوشته های او آشکارند : (1) دانش و آگاهی قابل توجهی در مورد تشریح و فیزیولوژی بدن (2) تعبیر یادگیری در سایه همکاری تصورات در نتیجه تماس و مجاورت ، مقابله و تباین یا تشابه (3) عقیده و تصوراتیکه حیوانات گروه یا مجموعه متوالی و مداومی تشکیل می دهند که از اشکال پست شروع ببالا ختم می شوند (4) تاکید روی اشاعه و پیشرفت دانش متکی بر مشاهده و در نتیجه بر اساس توسعه علوم تجربی _ باید اشاره کنیم نظریه ارسطو با افلاطون که روش قیاس عقلی را پایه گذاری کرد و سبب پیشرفت فلسفه شد تفاوت دارد .

    پس از ارسطو یونانیان به علم اخلاق توجه کردند از آن جمله زنو فیلسوف معتقد بود یک فرد عاقل باید تابع دلیل و برهان بوده و بر تمامی هوی وهوس خویش فائق آید و درمقابل خوشی ها و بلایا بی تفاوت و یکسان باشد .

    از طرف دیگر اپیکور عقیده داشت هدفهائی همانا لذت و خوشی است و هر عملی که باعث ایجاد عقاید یونانیان اهمیت بسزائی داشت و این نه تنها بواسطه مزیت و برتری آن بلکه در اثر حقیقتی بود که عرضه می داشتند و در پایان کار علم فلسفه را بمدت پانزده قرن در تحت سلطه و نفوذ خود در آوردند .

    تفکر فلسفی در عصر مسیحیت _ بعد از تولد مسیح و نضج بعدی کلیسا توجه به علم و فلسفه بستگی به توجیه و تفسیر مذهب و تعالیم روحانی یافت .

    تفکر فلسفی جهت دیگری پیش گرفت ومسئله روح و جسم بر مبنای تعلیمات مذهبی پایه گذاری شد .

    از آنجا که در مذهب مسیح پدیده روح و کیفیات خاص آن جای مشخصی و قاطعی دارند هر گونه کوشش برای احتراز از دو گانگی روح و جسم بی ثمر بودو زندگی آدمی را بواسطه تجلیات روح می دانستند و جدائی از آنرا بصورت مرگ توجیه می نمودند .

    علیرغم این نظریات دانشمندانی از میان روحانیون درصدد تحقیق در باره فعالیت های خاص بشر پرداختند که از میان آنها می توان به چند فرد اشاره نمود .سنت اگوستین بفعالیت های خود آگاه توجه نموده نظریه خود را در مورد هماهنگ ساختن و توسعه تدریجی آن اظهار داشت .

    وی همچنین روش خوشتن نگری را درباره فعالیتهای خود آگاه عنوان نمود و بدین ترتیب باعث پیشرفت قطعی آنچه که بعدها بنام روانشناسی فعالیت ذهنی معروف گردید شد .سنت توماس کوشش نمود تا علم و مذهب را با یکدیگر تطبیق و هماهنگی دهد .

    بنا بعقیده وی حقایق علمی متکی برمشاهده و تجربه اند و حال آن که حقایق مذهبی متکی بر قدرت توانائی آسمانی کلیسا می باشد .

    احیاء علوم _ در قرن پانزدهم و شانزدهم تمدن غرب در جهات مختلفی کشانده می شد لکن صور و اشکال جدیدی در هنر _ ادبیات و موسیقی ظاهر شدند .اکتشافات جغرافیائی متعددی صورت گرفت و قدرت کلیسا بنحو موقعیت آمیزی مورد شک و تردید و اعتراض واقع شد تحقیقات علمی قابل ملاحظه ای در جریان بود که از مهمترین آنها تحقیقات کپرنیک در نجوم _کپلر در نجوم _گالیله در نور و نجوم _ نیوتن در فیزیک و روانشناسی بصری و سرانجام هاروی در فیزیولوژی می باشد .شاید سهم اصلی این دانشمندان در روانشناسی همانا تاکید آنان روی مطالعه عینی حقایق بطور کلی است .

    روانشناسی ما قبل تجربی _مسئله سازش بشر با محیط از زمان ارسطو تا عصر دکارت بصورت مبهمی باقی مانده بود .

    دکارت در این باره دو عقیده مهم و قابل ذکر پیشنهاد کرد که یکی طرز کار میکانیکی بدن و دیگر تفسیری دو گانگی روح و جسم بود بدین معنی که روح و جسم موجودیت متفاوت داشته ولی در یک نقطه بدن با یکدیگر تلاقی می کنند .مسئله روح و جسم برای فلاسفه قرون هفدهم و هیجدهم امری بسیار مهم بود و بطریق مختلف و ازجهات متفاوت بروانشناسی معاصر نیز کشیده شد .

    بعد از دکارت توضیحات مختلفی در زمینه فوق عرضه شدند که بطور خلاصه به سه مورد زیر اشاره می کنیم : 1) موقعیت طلبی _ گولینکس و مالبرانش این دسته عقیده داشتند در موقعیت های لازم خداوند رابطه ای میان روح و جسم برقرار می کند .

    2) دوگانگی _ اسپینوزا _ طرفداران این فلسفه معتقد بودند روح و جسم دو جنبه مختلف یک عنصرند.

    3) تعادل روحی _جسمی _ لیپ نیتز و برخی از فلاسفه انگلیسی پیرو مکتب همراهی اندیشه ها معتقد بودند روح وجسم از یکدیگر جدا بوده و هرگز تلاقی نمی کنند مع الوصف فعالیتی بموازات یکدیگر دارند زیرا تحت تاثیر عوامل یکسان قرار می گیرند .

    پیروان مکتب همراهی اندیشه ها یا بعبارت دیگر تجربیون خدمت دیگری بعلم روانشناسی نمودند بدین معنی که با ارائه فرضیه همراهی اندیشه ها نشان دادند پیشرفت فردی در سایه تجربه امکان پذیر است یعنی احساسات و افکار ساده از طرق مختلف به افکار و احساسات مرکب و متشکل تبدیل می شوند .

    توماس ها بز و جان لاک مبتکر نهضتی گردیدند که طرفدارانشان نوعی از همراهی اندیشه ها را بعنوان تفسیر اساسی فعالیت های روانی قلمداد نمودند .

    از میان این فلاسفه می توان از افراد سرشناس زیر نام برد: برخلاف فرضیه همراهی اندیشه ها نظریه مکتب استعدادها وجود داشت که از میان طرفدارانش می توان از گروه آلمانی ولف و گروه اسکاتلندی راید و توماس بران بنابر نظریه مکتب استعدادها فعالیت مغز به قسمتهای مختلفی تقسیم می گردد که شامل عقل _ هیجانات امیال و نظائر آنها می شدند و هر یک مستقلا فعالیت داشتند .از این فرضیه دو زائیده مهم حاصل گردید که عبارت بود از : 1) جمجمه شناسی شناخت رشد بخش های مختلف جمجمه که در آن مکاتب فوق طبقه بندی شده و هریک به بخش های مبنی از مغز مربوط می شدند .

    2) معرفی موضوعاتی تعلیماتی بمنظور تعلیم و رشد مکتب استعدادها .

    هر دو نظریه فوق در برابر شواهد علمی جدید مورد تردید قرار گرفته اند ولی اثرات آنها هنوز در افکار مردم عادی پای برجا می باشد .

    ظهور روانشناسی تجربی در اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم تجسسات و کشفیات قابل توجهی در زمینه های مختلف علمی مانند فیزیولوژی _ تشریح _ پی شناسی _ فیزیک _ شیمی و ریاضیات بعمل آمد که در پیشرفت روانشناسی تجربی بسیار موثر بودند .تحقیقات جالبی در مورد عمل فعالیت سلسله اعصاب و عضلات انجام دادند .

    بازل ستاره شناس که بعدا علاقمند به تفاوت های فردی در سرعت انتقال شد فرضیه معادله شخصی (انحراف فرد از معیار گروهی ) را ابداع نمود .فلورنس اولین آزمایش معدوم ساختن را اجرا کرد یعنی بترتیب قسمتهای مختلف مغز را برداشت و روی جانوران آزمایش های خود را انجام داد و مارشال هال اساس باز تاب ها را مطالعه کرد .

    وی نخاع شوکی ما را قطع نموده به مشاهده رفتار بود هر یک از اعصاب حسب بدون در نظر گرفتن نحوه تحریک احساس بخصوصی را سبب می شوند .کلود برنارد عقاید اساسی علم و وظائف غدد را ارائه داد که بعدها بنام کیفیت تعادل حیاتی خوانده شد .داروین نیز با تقدیم تئوری تکامل موجودات زنده زیست شناسی و روانشناسی جانوری را بوجود آورد .

    روانشناسی تجربی در آلمان _ بجرات می توان اظهار داشت دانشمندان آلمان در تجربی نمودن روانشناسی سهم بسزائی داشتند و تجربیاتی که در اواخر قرن نوزدهم انجام دادند هنوز نیز مورد تائید محققین می باشد .

    از میان این دانشمندان باید از لوتزی نام بریم .

    وبر جنبه روانی و ارتباط میان تحریک و عکس االعمل یا احساس را مطالعه کرد .

    فخئر آزمایش های و بر را توسعه داد و فرضیه ارتباط تحریک و احساس او را بصورت رابطه ریاضی در آورد .هلم هولتز با توجه به نظریات مولر فرضیات روابط میان رنگها و همچنین احساس شنوائی را بر اساس آزمایش های تجربی تدوین نمود که حتی امروزه نیز نظریات اساسی روانشناسی _کالبد شناسی و فیزیک را تشکیل می دهد .

    روانشناسی تجربی در آلمان از سال 1879 یعنی زمانیکه ویلهم وونت اولین آزمایشگاه رسمی روانشناسی را در لایپزیک گشوده آغاز گردید .

    توجه وونت بیشتر معطوف با آزمایش در زمینه فعالیت آگاهی و هشیاری شد .گرچه برخی از نوشته های او جنبه تخیلی دارند ولی نقش وونت بعنوان یک روانشناس تجربی غیر قابل انکار می باشد ودر حقیقت او را می توان بانی روانشناسی جدید دانست .

    همزمان با کتاب وونت در مورد روانشناسی فیزیولوژی 1874 بر نتانو کنایی بنام روانشناسی از نقطه نظر آزمایشی نگاشت که ابتدا مورد توجه قرار نگرفت ولی بتدریج اهمیت خاص یافت بر اساس آن مکاتب رفتار گرائی وگشتالت بوجود آمد که در فصول بعد به آنها اشاره خواهیم نمود .

    روانشناسی در انگلستان _ از روانشناسی آزمایشگاهی وونت اثر چندانی در انگلستان مشاهده نمی گردید .تحت تاثیر فرضیه تکامل داروین سرفرانسیس گالتون دست بیک رشته مطالعات ابتکاری در زمینه تفاوت های فردی زد که شامل تحقیقات تاریخی روش تکوینی می گردیدند .

    ضمنا مفهوم ((آزمودن )) را برای سنجش یک خصلت خاص مطالعه نمود و روش همبستگی را بعنوان یک طریقه آماری برای تجزیه و تحلیل ارقام و اعداد ابداع کرد .

    در تعقیب گالتون کارل پیرسون و اسپیرمن در پیشرفت روشهای آماری پیشقدم گردید و در این رشته انگلستان نقش رهبری را بدست آورد .

    روانشناسی درفرانسه _ از آغاز روانشناسان فرانسوی علاقمند به مطالعه رفتار غیر عادی شدند .در سال 1792 پینل بیماران روانی را در یکی از بیمارستان های پاریس از غل و زنجیررهائی داد ( بیمارستان سالپتریر ) و در سال 1801 رساله ای درباره بیگانگی روانی نگاشت و بیماری روانی را مانند بیماریهای جسمی قابل درمان دانست .شارکو ، برنهایم ریبو و ژانه از جمله دانشمندان برجسته فرانسوی بودند که در تاریخ روانشناسی غیر عادی و روانپزشکی فرانسه مقامات شامخی دارا می باشند ، دانشمندان فرانسوی همچنین بمطالعه هیپنوتیزم (خواب مصنوعی ) که ابتدا وسیله مسمر مغناطیس حیوانی خواهند شده بود .علاقمندی فراوان نشان دادند .سگین خدمات فراوان در آزمایش تعلیم کودکانی که از نظر قوای دماغی ضعیف بوده و عقب افتادگی داشتند بعمل آورد .

    آلفردبینه و تئودورسیمون آزمودنی جهت سنجش هوش ابداع نمودند که از سال 1905 تاکنون تحقیقات متعددی روی آن انجام گرفته و بطوریکه بعدا خواهیم دید یکی از رایج ترین آزمونهای سنجش هوش کودکان می باشد .

    روانشناسی در آمریکا _فعالیت روانشناسان آمریکائی تحت تاثیر سه عامل قرار گرفت : 1) تجربیات آزمایشگاهی وونت 2) فرضیه تکاملی داروین 3) مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس _ هر سه عامل در تجربیات آزمایشگاهی _ مطالعات تکوینی (ژنتیکی ) و روش آماری روانشناسی آمریکا منعکس شده اند .

    بنیان گذاران روانشناسی در آمریکا باستثناء تعدادی مایل بودند مستقلا آزمایش های خود را تعقیب نمایند .

    مثلا استانلی هال و جیمزمک کین کتل هر دو در لایپزیک با وونت مطالعه نمودند با وصف این هال معروفیت خود را در اثر نفوذش روی فرضیات و نظریات روانشناسی فرهنگی آمریکا بدست آورد .هال نهضت مطالعه کودک را در آمریکا اشاعه داد و مقالات زیادی در باب روانشناسی کودک _ نوجوانی و کهولت نگاشت و اولین نشریه روانشناسی را بنام ((نشریه روانشناسی آمریکا )) چاپ و انتشار داد و در سال 1892 بعنوان اولین رئیس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب گردید .

    در مقابل همکارش کتل تاثیر بسزائی در نهضت آزمونهای روانی و مطالعه روانشناسی تفاوتهای فردی در آمریکا داشت .

    ویلیام جیمز بمطالعه حافظه و انتقال یادگیری از راه تجربی پرداخت و ضمنا فرضیه تحریکی هیجان را تدوین کرد و از طریق کتاب خودش بنام ((اصول روانشناسی ، 1890 سالیان متمادی بر روانشناسی و تعلیم و تربیت آمریکا اثر گذارد .

    مکاتب روانشناسی از آنجا که دانش روانشناسی از زمینه های فلسفی _فیزیولوژی و فیزیک و با توجه به سهم عظیم و مهمی از یست شناسی _هیئت و نجوم و ریاضیات نضج گرفت اختلاف نظر فاحش در مورد مسائل مربوط به این دانش و روش های مطالعه و یا تجربه آن بوجود آمد که برخی نیز شایان توجه می باشند و روانشناسی را از جهات مختلف مورد بحث قرار می دهند .

    برخی از محققین بکار مورد علاقه خود بدون توجه به فرضیات رایج ادامه دادند .

    بدین ترتیب ابینگهوس در آلمان توجهی به وونت وبرنتابو نکرد و زندگی خود را صرف مطالعه درباره حافظه نمود – اولین آزمون نیمه تمام را تدوین کرد و هجاهای بی معنی را ابداع نمود و در زمینه یادگیری بخش در مقابل کل و دوباره یادگیری بصورت روش بخاطر سپردن مطالبی که فراموش می شدند تحقیق کرده مفاهیم متعدد دیگری درباره حافظه که تا امروز نیز باقی مانده اند بوجود آورد .

    ادوار ثرندایک یادگیری حیوانی را بدون توجه خاص به روانشناسی زمان خودش مطالعه کرد .

    بطور کلی میان سالهای 1890و 1930 چهار مکتب اصلی روانشناسی نشو و نما نمودند .ضمن پیشرفت هر یک تعداد کثیری از روانشناسان از این مکاتب پیروی نموده کوشیدند با دلائل قاطع و علمی کیفیت رفتار را از دیدگاه مکتب مورد نظر خود توجیه کنند .

    اکنون باختصار بشرح هر یک می پردازیم .

    مکتب روانشناسی درون نگری _ برای طرفداران این مکتب موضوع علم روانشناسی بر محور آگاهی قرار داشت و روش مطالعه نیز درون نگری بود .

    این روش بسیار دقیق بوده و از طریق آن فرد تجربیات خود را هنگامیکه تحت تاثیر محرک قرار میگرفت ( چه از طرف اشخاص و چه از جهت حوادث )تجزیه و تحلیل می نمود .

    رهبر این مکتب ادوارد تیچنره انگلیسی بود که زیر نظر وونت تعلیم یافته و کاملا تحت نفوذ او قرار داشت .

    در سال 1892 تیچنر بدانشگاه کرنل آمریکا آمده و تا هنگام فوت در آنجا می زیست .مکتب درون نگری در سال 1910 به اوج شکوفان خود رسید و پس از آن بتدریج نزول نمود زیرا نتوانست جوابگوی دانش پژوهان آمریکائی برای مطالعه تفاوت های فردی _ یادگیری حیوانی _ آزمونهای روانی و بطور کلی روانشناسی علمی باشد خاصه آینکه این مسائل برای یک فرد پیرو این مکتب جزء دانش روانشناسی محسوب نمی گردد .

    مکتب روانشناسی کنش _ روانشناسی کنشی بدون تردید جنبشی علیه مکتب درون نگری بود .

    در سال 1907 جیمز انجل چنین نگاشت .(( باید توجه کنیم روانشناسی کنشی در واقع روانشناسی فعالیت های ذهنی در مقابل روانشناسی عناصر ذهنی است .بعبارت دیگر روانشناسی چون و چرا در برابر روانشناسی چگونگی هشیاری است .)) جان دئویی و پس از آن هاروی کار که جملگی از دانشگاه شیکاگو بودند جزء رهبران شناخته شده نهضت روانشناسی کنشی محسوب می گردیدند .از آنجا که این مکتب توجه خاص بفعالیت افراد داشت هر گونه تحقیقات و تجسسات علمی را که منجر به استفاده عملی از روانشناسی می گردد تشویق می نمود .

    بدین ترتیب نفوذ مکتب شیکاگو در روش تعلیم و تربیت امریکا غیر قابل انکار می باشد .

    مکتب رفتارگرائی _ نهضت بعدی مهم علیه روانشناسی سازمانی و کنشی مکتب رفتار گرائی بود که در واقع با کوشش جان واتسون آغاز گردید و بوسیله او شدیدترین تجلی خود را نشان داد.

    دوران این مکتب کوتاه و پر آشوب بود ولی اثرات بسیار عمیق بر جای گذارد .واتسن در دانشگاه شیکاگو دانشجوی روانشناس معروف انجل بود ولی بمطالعه رفتار موشها پرداخته و برای آنها هشیاری قائل نگردید .از آنجا که فرضیات داروین معمولا سلسله مراتبی را بیان می کند و فرد می تواند بدون التجا به هشیاری توانائی ها و قدرتهای حیوانات را بسنجد واتسن اظهار داشت هشیاری مفهومی درروانشناسی ندارد و آنچه باید مطالعه گردد رفتار می باشد .

    روانشناسی واتسن بطور وضوح جنبه خود کاری داشت .اولین مفهوم او ((عادت )) بود ولی بزودی توجه به مطالعات پاولف در زمینه پاسخ های شرطی نمود و روش های مزبور را زیر بنای سازمان فرضیات خود قرار داد .

    مکتب رفتار گرائی ازتمام مطالعات روانشناسی باستثناء مسئله هشیاری استقبال نمود .

    توضیحات مربوط به چون و چرا مفهومی نداشت .

    آنچه مهم می نمود عامل ((چگونگی )) بود .

    مکتب روانشناسی گشتالت _ در آلمان نهضتی در مقابل درون نگری و تجزیه و تحلیل هشیاری از طریق عوامل آن بوسیله ماکس ورتایمر رواج یافت .

    این نهضت بر این اساس بود که هشیاری را به بخش های ترکیب کننده خودش تجزیه کنند ( بخصوص زمانیکه ادارک بطور وضوح با ماهیت محرک ها متفاوت باشد ) .مثلا در مورد پدیده فای ( حرکت ظاهری بصری ) حرکت زمانی مشاهده می شود که در واقع عاملی برای حرکت واقعی وجود ندارد .چنین اختلافاتی معتقدین مکتب گشتالت را بر آن داشته است که اظهار دارند ، هیات کلی از جمع بخش های خودش تفاوت دارد ، (لوبن 1939) ..در حدود سال 1930 رهبران گروه آلمانی این نهضت به آمریکا رفتند تا از نفوذ آلمانها در امر تعلیم و تربیت رهائی یابند .

    ورتایمر _ کافکا _ کهلر _ لوین چهره های آشنائی در محافل دانشگاهی امریکا بشمار میایند .

    مکتب گشتالت مسئله مطالعه هشیاری را بعنوان مهمترین اصل در روانشناسی بررسی ننمود بلکه توجه وسیعی به مناسبات مشترک و مطالعه بخش های وسیع تر رفتار معطوف داشت .

    سایر نهضت ها _ می توانیم فهرست سایر مکاتب را بصورت نامحدودی ادامه می دهیم زیرا هر کجا استادی قابل احترام و سرشناس وجود داشت طرفدارانی برای بسط نظریات و انجام تجربیات و تحقیقاتش گرد می آمدند .

    نام بسیاری از این اساتید را هنگام بحث در باره انگیزه و هیجان _ یادگیری و نظریات مربوط با آن _ ادارک و احساس _ شخصیت و رفتار غیر عادی ذکر خواهیم نمود .

    در اینجا باید اشاره کنیم از خصوصیات بارز روانشناسی امروزی آنست که تحقیقات و مطالعات هر فرد مشروط بر اینکه ضبط کافی از جهت علمی منظور نموده باشد برای انجام آزمایش های وسیع دیگر پذیرفته می شود در این زمینه نتایج گذشته را صرفا برای انکه متعلق به مکتب خاصی است مردود نمیشمارند .

    اکنون قبل از خاتمه این بحث باید بدو مکتب دیگر که بر روانشناسی بخصوص از نقطه نظر مردم عادی اثر گذارده اند اشاره کنیم .این نهضت ها عبارتند از : 1) مک دوگال و مقصود یون و 2) فروید و تجزیه و تحلیل کنندگان .

    مک دو گال _ در سال 1908مک دو گال دانشمند انگلیسی که در امریکا تدریس می نمود کتابی بنام ((مقدمه بر روانشناسی اجتماعی)) نگاشت .مهمترین پیام کتاب تاکید نویسنده روی غرائز بعنوان اصلی ترین عوامل انگیزش بشر بود .

    نظر مک دو گال غرائزی که بصورت خصومیت _توانایی و یا بازتاب های پیچیده ظاهر می شدند نبود بلکه مقصود غرائزی بودند که در محاوره روزمره بحث می گردیدند .هفت غریزه را بشرح زیر بیان داشت : فرار _ ستیزه جوئی _ کنجکاوی _نفرت _ رفتار والدین _حمایت شخصی _تحقیر شخصی ضمنا غرائز مذکور را همراه با هیجان مربوطه ذکر نمود مثلا فرا و ترس ستیزه جوئی وخشم و غیره .

    فروید _فعالیت سیگموندفروید و پیروان مکتب تجزیه و تحلیل روانی با روانشناسی متعارفی رابطه چندانی ندارد گر چه افراد عادی با نظریات تجزیه و تحلیل کنندگان آشنائی بیشتری تا با روانشناسی بطور اعم دارند .بنظر فروید تمایلات جنسی (منظور بطور کلی است و با مفهوم عادی آن تفاوت دارد .

    اساس انگیزه فعالیت بشری را تشکیل می دهد .این تمایلات در ناخود آگاه (نهاد ) قرار دادند و بواسطه فعالیت های خود آگاه (خود و فراخود ) سرکوب می شوند .

    سرکوبی منجر بجدال می گردد و از راه تخلیه یعنی از میان بردن آنچه سرکوب شده است آرامش حاصل خواهد شد .از آنجا که این انگیزه ها در ناخود آگاه وجود دارند و آشکار نیستند باید از یک تجزیه و تحلیل کننده (پسیکانالیست ) متبحر برای کشف انگیزه ها و مسائل سرکوب شده یاری گرفت .

    نظریات فروید سبب تحولات وسیع و عمیقی در شناخت رفتار آدمی ( بخصوص رفتار غیر عادی ) گردید که در فصول بعد مشروحا به آن اشاره خواهیم نمود پیروان فروید نیز در اشاعه نظریات استاد کوشیدند گر چه هر یک بنا بر سلیقه و تمایل خود را در آن دخل و تصرفاتی انجام دادند .

    آدلر و یونگ انگیزه جنسی را کمتر تاکید نمودند .هورنی فروم و سالیوان نیز مکتب تجزیه و تحلیل روانی نوین را اشاعه دادند ولی همه این افراد تحت نفوذ افکار فروید قرار داشتند .سهم فروید در پیشرفت روانشناسی دینامیک و شناخت انگیزه های بشر بطوریکه خواهیم دید غیر قابل انکار است .

    موضوع علم روانشناسی روانشناسی ( یا بهتر بگوییم رفتارشناسی ) کیفیت رفتار موجودات (ارگانیزم ) را با استفاده از روشهای علمی مورد بررسی و تحقیق قرار می دهد .

    مطالعه رفتار بطور کلی موضوع علم روانشناسی را تشکیل خواهد داد واین بررسی صرفا جنبه مطالعه رفتار آدمی را در بر نمی گیرد بلکه شامل رفتار کلیه موجودات خواهد شد .

    با توجه به این امر اصول برای روانشناسی یک تعریف کلی ذکر می کنیم تا بتواند از جمیع جهات جوابگوی نظریات مطالعه علمی رفتار باشد .

    ((دانش روانشناسی درباره مجموع وقایع قابل تحقیق که ارتباط با رفتار موجودات زنده دارند مطالعه می کند .

    )) گرچه از زوایه دید روانشناسان مختلف تعریف فوق بطرق متفاوتی می تواند تفسیر گردد ولی جنبه کلی آن در هر حال بفعالیت های موجود زنده ارتباط می یابد .

    بدیهی است می توان رفتار را از جهات کلی و یا جزء بجزء مطالعه نمود .

    در تعریف روانشناسی روی ((مطالعه علمی )) تاکید بسیار نمودیم بنابراین باید ابتدا بتشریح روش علمی و کیفیات خاص آن پرداخته آنگاه رفتار را بررسی نماییم .

    تعریف علم بطور کلی عبادت از یک سلسله دانش تنظیم شده و طبقه بندی گردیده درباره پدیده های جهان می باشد .

    معمولا علوم را بسته به موضوع بدو گروه علوم خالص و علوم اجتماعی تقسیم می کنند، سردسته علوم خالص ریاضیات و سپس علوم دیگر مانند فیزیک شیمی _ زیست شناسی و غیره در زمره علوم خالص محسوب می گردند .

    از میان علوم اجتماعی جامعه شناسی _ علوم اقتصادی _ تربیتی و فلسفه را می توان نام برد .

    روانشناسی در سر حد علوم خالص و اجتماعی قرار دارد .

    زیرا از یک جهت رفتار زائیده زندگی موجود و در اثر فعالیت دستگاه های بدنی است و چون روانشناسی در حقیقت مطالعه علمی رفتار است بنابراین جزء علوم زیستی بشمار می رود .

    از طرف دیگر رفتار موجود بخصوص آدمی تحت شرایط خاص محیطی تجلی می کند پس روانشناسیس را باید در زمره علوم اجتماعی نیز قرار داد .

    علیرغم این کیفیت ، توجه به شناخت رفتار در محیط آزمایشگاه و با استفاده از روشهای علمی که در سایر علوم خالص منظور می گردد زمینه را برای قرار دادن روانشناسی در جرگه علوم خالص مانند زیست شناسی روز بروز فراهم تر می سازد .

    تنها بواسطه وسعت زیاد این علم و شامل بودن آن به مسائل تربیتی و اجتماعی است که الزاما در حال حاضر باید آنرا در حد فاصل علوم خالص و اجتماعی قرار داد ولی بهیچ روی نباید با فلسفه و ادبیات همقرینش ساخت .

    روش علمی آنچه به علمی شدن روانشناسی کمک می کند کاربرد روشهای مشاهده و تجربه در مطالعه رفتار است .در حقیقت مشاهده تحت مراقبت و کنترل دقیق فنی ( تجربه )) خوانده می شود .

    هر تحقیق روانشناسی حاوی مشاهدات متعدد می باشد وشرایط یا تجربه علمی را داراست .معمولا تحقیقات علمی مستلزم مراحل زیرند : 1_مشاهده _ مشاهده شامل جمع آوری تعداد زیادی وقایع و حوادث است .

    2_طبقه بندی _حوادث وقایعی که از طریق مشاهدات بدست می آیند گروه بندی و تنظیم می گردند .

    3_تحقیق یا رسیدگی _ رسیدگی در مورد چگونگی وقایع از آنجهت است که در یکسان بودن نتایج تردیدی وجود نداشته باشد .

    4_ نتیجه کلی _ یکسان بودن نتایج را بصورت قانون و قاعده کلی تدوین می کنند .

    بعدا خواهیم دید بسیاری از تحقیقات روانشناسی بخصوص در موارد تجربی و آزمایشگاهی مراحل چهارگانه فوق را طی نموده و از نظر ماهیت و چگونگی هیچگونه عقب از سایر تحقیقات علمی نشان نمی دهند .

    مفهوم نظریه علمی نظریه علمی باید بر اصول عینی برقرا بوده و قابل اثبات باشد .

    بنابراین این نظریاتی که جنبه ذهنی دارند جائی در مفاهیم علمی نخواهند داشت .

    بعبارت دیگر آنچه عینی است قابلیت تکرار و آزمایش داشته بر اصول عینی قرار گیرد توجه به نکات زیر در مورد علوم بطور عموم و روانشناسی بطور اخص الزامی می باشد.

هدف:فراگيران پس از مطالعه اين مقاله با موضوع،ماهيت و هدف روانشناسي و تعريف آن آشنا مي‌شوند و به ضرورت علم‌ روانشناسي در دنياي امروز پي مي‌برند. مقدمه انسان چيست،روان و ذهن،انديشه و باور،هيجان و احساس و رفتار او چگونه مي‌توان شناخت؟ ما

هدف آشنايي با اصول مديريت در صنعت، کاربرد آن در تشکيلات ايمني و بهداشت کار، شناخت مسائل رواني در محيط شغلي وآشنايي با روش هاي رفتاري مطلوب درصنعت سرفصل بخش دوم: روانشناسي صنعتي آشنايي با مباني روانشناسي عمومي تأثير تفاوت هاي ف

پيش فرض‌هاي روانشناسي کار اولين پيش فرض روانشناسي کار اين است که اقتصاد و صنعت با نيروي فکري و يدي انسان هدايت مي شود . بنابراين سلامت فکري ونيروي دستي انسان نقش مهمي در بهبود عملکرد توليد دارد. دوم با توجه به رشد روز افزون زمينه هاي اجتما

مقدمه و تاريخچه عقب ماندگي ذهني يا باصطلاحخ ديگر نارسايي رشد قواي ذهني موضوع تازه و جديدي نيست بلکه در هرد دوره و زمان افرادي در اجتماع وجود داشته اند که از نظر فعاليت هاي ذهني در حد طبيعي نبوده اند. بخصوص از روزي که بشر زندگي اجتماعي را شروع ک

پيش فرض‌هاي روانشناسي کار اولين پيش فرض روانشناسي کار اين است که اقتصاد و صنعت با نيروي فکري و يدي انسان هدايت مي شود . بنابراين سلامت فکري ونيروي دستي انسان نقش مهمي در بهبود عملکرد توليد دارد. دوم با توجه به رشد روز افزون زمينه هاي اجتما

روانشناسي پرورشي شاخه اي از علم روانشناسي است که هدف آن کمک به پرورشکاران در برخورد درست با مسائل پرورشي است. روانشناسي يکي از شاخه هاي علوم تجربي است که مانند ديگر اعضاي خانواده علوم تجربي يافته هايش را از راه مشاهده کسب مي کند. روانشناسي را به عنو

آلفرد آدلر ( 1937 1870) آدلر معمولا به عنوان نخستين پيشگام گروه روانشناسي اجتماعي در روانکاوي تلقي مي شود، زيرا در 1911 از فرويد جدا شد. او نظريه اي را تدوين کرد که " علايق اجتماعي " در آن نقش عمده اي را ايفا مي کنند ، و او تنها روانشناسي است ک

دید کلی اینکه چه ارتباطی بین هیجانات ما تغییرات بدنی ما وجود دارد؟ وقتی می‌ترسیم، چه نوع تغییرات هورمونی در بدن اتفاق می‌افتد؟ وقتی فکر می‌کنیم چه قسمتهایی از مغز فعال هستند؟ آیا جای مشخصی در مغز برای حافظه وجود دارد که مطالب بخاطر سپرده شده در آنجا ذخیره شوند؟ وقتی فردی دروغ می‌گوید، چه تغییراتی در او بوجود می‌آید؟ آیا از این تغییرات برای کشف دروغ افراد می‌توان استفاده کرد؟ آیا ...

«معماری رشته‌ای جامع است تا آنجا که ویترویوس توصیه می‌کند که معماران خود را با دانش پزشکی نیز آشنا کنند تا بتوانند از عهده رویارویی با «مسائلی چون اقلیم… (هوا) و بهداشتی بودن جایی که قرار است ساختمان در آنجا بر پا شود و یا بهداشتی بودن آبی که قرار است مورد استفاده ساکنان آینده ساختمان قرار گیرد.» برآیند.»[1] سه اصل معماری یونان که ویترویوس آنها را بر می‌شمرد، یعنی استحکام، آسایش ...

عليرغم آنکه " روانشناسي ورزشي " به عنوان يکي از جديدترين شاخه هاي تربيت بدني و علوم ورزشي ، دوران رشد و شکوفايي خود را مي گذراند و حتي در بسياري از کشورهاي جهان منجمله ايران ناشناخته مانده و در واقع هنوز متولد نشده است ، اما با توجه به کاربرد اصلي آ

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول