کلینی، در کتاب «کافی» روایت نموده که: ولادت باسعادت وجود امام زمان (ع) در سال 255 هجری روی داده است.
شیخ صدوق، در «کمال الدین» نقل کرده که چون مادر امام عصر (ع) حامله گشت، حضرت امام حسن عسکری (ع) به وی فرمود: پسری می آوری که نامش محمد و پس از من، جانشین من خواهد بود.
و صدوق در کمال الدین از استادش ابن ولید قمی و او از محمدبن عطار از حسین بن رزق الله از موسی بن محمدبن القاسم بن حمزه بن الامام موسی بن جعفر (ع) و او از حکیمه خاتون دختر امام محمدتقی (ع) روایت نموده که گفت: امام حسن عسکری (ع) مرا خواست و فرمود: عمه!
امشب نیمه شعبان است.
نزد ما افطار کن که خداوند در این شب فرخنده کسی بوجود می آورد که حجت او در روی زمین می باشد.
عرض کردم: مادر این نوزاد مبارک کیست؟
فرمود: نرجس.
گفتم: فدایت گردم!
اثری از حاملگی در نرجس خاتون نیست.
فرمود: همین است که می گویم.
سپس به خانه حضرت درآمدم و سلام کرده نشستم.
نرجس خاتون آمد کفش از پای من در آورد و گفت: ای بانوی من شب بخیر!
گفتم: بانوی من و خاندان ما توئی!
گفت: نه!
من کجا و این مقام بزرگ؟
گفتم: دختر جان!
امشب خداوند پسری به تو موهبت می کند که سرور دو جهان خواهد بود.
چون این سخن شنید با کمال حجب و حیا نشست.
سپس نماز شام را گذاردم و افطار کردم و خوابیدم سحرگاه برای اداء نماز شب برخاستم.
بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.
قبل از تعقیب نماز دوباره خوابیدم و بعد از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم، دیدم نرجس خوابیده است.
در آن حال درباره وعده امام تردید می کردم، که ناگهان حضرت از جایی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند: عمه!
تعجب مکن که وقت نزدیک است!
چون صدای امام را شنیدم شروع به خواندن سوره «الم سجده» و «یس» نمودم.
در این وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخواست.
من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم: آیا احساس چیزی می کنی؟
گفت: آری، گفتم: ناراحت مباش و دل قوی بدار، این همان مژده است که به تو دادم سپس هر دو به خواب رفتیم.
اندکی بعد برخاستم دیدم بچه متولد شده و روی زمین با اعضاء هفتگانه خدا را سجده می کند.
آن ماه پاره را در آغوش گرفتم.
دیدم بعکس نوزادان دیگر، از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است!
این هنگام امام حسن عسکری (ع) صدا زد: عمه جان!
فرزندم را نزد من بیاور.
چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست زیر رانها و پشت بچه گرفت و پاهای او را به سینه مبارک چسبانید و زبان در دهانش گردانید و دست بر چشم وگوش و بندهای او کشید و فرمود: فرزندم!
با من حرف بزن!
آن مولود مسعود گفت:
‹‹ اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اشهد ان محمداً رسول الله ››
آنگاه بر امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السلام درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید.
دیدگان گشود و سلام کرد.
امام فرمود: عمه جان!
او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من برگردان.
چون او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد.
سپس او را پیش امام حسن عسکری (ع) برگردانیدم.
حضرت فرمود: عمه!
روز هفتم ولادتش نیز بچه را نزد من بیاور.
صبح روز نیمه شعبان که به خدمت امام رسیدم سلام کردم، روپوش از روی او برداشتم ولی بچه را ندیدم عرض کردم: فدایت گردم بچه چه شد؟
فرمود: عمه جان!
او را به کسی سپردم که مادر موسی فرزند خود را به او سپرد!
چون روز هفتم به حضور امام شرفیاب شدم فرمود: عمه فرزندم را بیاور.
او را در قنداقه پیچیده نزد حضرت بردم.
امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک آنچنان در دهان او مینهاد که گوئی شیر و عسل به او می خوراند.
سپس فرمود: ای فرزند با من سخن بگو!
گفت: ‹‹ اشهد ان لااله الاالله ››
آنگاه بر پیغمبر خاتم (ع) و امیرالمؤمنین (ع) و یک یک ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:
‹‹ و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ماکانوا یحذرون ››
‹‹ اراده کرده ایم که منت بنهیم بر آنان که در زمین زبون گشتند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم و آنها را در زمین جای دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنان نشان دهیم آنچه را که آنها از آن می ترسیدند.
››
غیبت :
پس از هجوم ,ذموران خلافت عباسی، به خانه امام حسن عسکری (ع) و جستجوی فرزند و جانشین آن امام، روشن گشت که خطری که جان امام آینده را تهدید می کند، خطری بس سهمگین است.
این هجوم و پیگیری، در پیدا کردن مهدی، ایجاب می کرد تا برای نگهداری جان باقیمانده سلسله امامت، و سلاله نبوت، و مصلح بزرگ بشریت، اقدامی بس جدی به عمل آید.
در امر غیبت امام دوازدهم، و علل آن، مسائل بسیاری وجود دارد.
یکی از علتهای ظاهری و ملموس آن، همین چگونگی و پیشامد بود، که از سوی دشمنان پدیدار گشت، و باعث امر عظیم «غیبت» شد.
در احوالی که یاد شد، ضمن مقازناتی، زمینه ناپدیدی امام از نظرها فراهم آمد.
و دوازدهمین هادی، به فرمان الاهی، و به قدرت و حکمت خدایی، از نظرها پنهان گردید.
غیبت صغری :
غایب شدن امام دوازدهم از نظرها، به دو مرحله تقسیم گشت: مرحله کوتاه مدت (غیبت صغری)، و مرحله درازمدت (غیبت کبری).
غیبت اول، از دو جهت محدود بود: از جهت زمانی و از جهت شعاعی.
از نظر زمانی، بیش از 70 سال به طول نینجامید، و از این رو «غیبت صغری» نامیده گشت.
از نظر شعاعی نیز، این غیبت، غیبتی همه جانبه نبود، و شعاع و دامنه آن محدود بود.
یعنی در طول مدت 70 ساله این غیبت، اگرچه امام از نظرها پنهان بود، لیکن این غیبت و پنهانی، نسبت به همه کس نبود، بلکه کسانی بودند که به صورتی با امام در تماس بودند.
و اینان نایبان خاص امام بودند، کارهای مردم را می گذرانیدند، نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام می بردند یا
می فرستادند و پاسخ امام را به مردم می رساندند.
و گاهی گروهی از مردم، به وسیله آن نایبان خاص که ذکرشان می آید به دیدار امام دوازدهم بار می یافتند.
این بود که در این مدت، امام هم غایب بود و هم غایب نبود.
غیب کبری :
پس از گذشتن دوره غیبت صغری، غیبت کبری و درازمدت آغاز گردید.
و این غیبت است که تاکنون ادامه یافته است.
و در این مدت طولانی است، که بزرگترین مرحله آزمایش و امتحان، در دار طبیعت، و سنجش
ایمان و عمل خلق وجود دارد، تا معلوم گردد، در خلال این روزگاران که هر بامداد خورشید از کرانه افق شرقی سر برمی آورد، و بر سراسر صحنه های زندگی مردمان می تابد اهل قرون و اعصار، در هر نقطه ای از جهان، چگونه عمر خویش را سپری می کنند، و از هستی و نیروهای خویش چگونه استفاده می برند، چه نتیجه ای می گیرند، و افراد و اشخاص، و دسته ها و مردمان، در برابر احساس وظیفه چه می کنند: نویسندگان، دانشمندان، مصلحان، روحانیان، مبلغان، مربیانِ نوباوگان، زمامداران، جنگاوران، و سایر توده های انسانی، که در این پهنه بزرگ قرار می گیرند، و به این جهانِ کوشش و کردار می آیند، چگونه برنامه زیست خویش را تنظیم می کنند و علت به وجود آمدن چه اعمال و حوادثی و چه آثار و افکار و رفتاری می شوند؟
نایبان خاص، در غیبت صغری : در هیچیک از دو غیبت، صغری و کبری، پیوند امام دوازدهم، حضرت حجت بن لاحسن المهدی ـ سلام الله علیه ـ با مردمان بطور کلی گسسته نبوده است.
زیرا در هر دو غیبت، امر سفارت و نیابت وجود داشته است و دارد.
و از طریق نیابت و نایبان پیوند امام با مردم برقرار بوده است و برقرار هست.
همانسان که دیدیم که غیبت امام دوازدهم به دو مرحله تقسیم گشت و به دو گونه بود نیابت نیز همین گونه است، یعنی دارای دو مرحله است و دو گونه: نیابت خاصه، در غیبت صغری و نیابت عامه در غیبت کبری.
عثمان بن سعید : نخستین نایب خاص مهدی (ع)، عثمان بن سعید اسدی عمروی بود در گذشته ـ ظاهراً ـ بعد از 260 هجری قمری، به خاک سپرده در بغداد.
عثمان بن سعید از یاران و اصحاب و شاگردان مورد وثوق امام دهم و امام یازدهم بود و خود در زیر سایه امامت تربیت یافته بود.
در دوره آن دو امام نیز وکیل امور ایشان بود.
هم امام علی هادی (ع) و هم امام حسن عسکری (ع) او را تمجید و توثیق فرموده بودند و اطمینان خود را نسبت به او ابراز داشته بودند.
پس از درگذشت امام یازدهم، و پیش آمدن امر غیبت عثمان بن سعید از سوی حضرت مهدی (ع) به نیابت خاص منصوب گشت و واسطه میان امام و شیعیان شد.
محمد بن عثمان : دومین سفیر و نایب، محمد بن عثمان بن سعید عمروی بود.
در گذشته سال 305 هجری قمری، به خاک سپرده در بغداد.
وی فرزند سفیر اول، عثمان بن سعید بود.
او از جانب امام یازدهم نیز تمجید و توثیق شده بود.
عثمان بن سعید به هنگام مرگ خود امر نیابت را به فرمان امام غایب به فرزند خویش محمد سپرد و او واسطه میان امام و شیعیان گردید.
مدت نیابت محمد بن عثمان و سفارت او بیش و کم 40 سال به طول انجامید.
حسین بن روح نوبختی : سومین سفیر، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی بود.
در گذشته سال 326 هجری قمری.
وی، از شیوخ مورد اعتماد محمد بن عثمان بود.
یکی دیگر از بزرگانی که مورد اعتماد محمد بن عثمان بود و از نزدیکان و اصحاب او بود جعفر بن احمد بود.
این بزرگان همه اهل معرفت و ایمان و قبول و تسلیم بودند.
دیانت آنان چنان کامل بود که همیشه و در همه امور تسلیم نظر امام خود بودند.
نوشته اند برخی چنین تصور می کردند که نیابت امام دوازدهم پس از محمد بن عثمان به جعفر بن احمد خواهد رسید.
چون هنگام درگذشت محمد بن عثمان فرا رسید، جعفر بن احمد در بالای سر محمد بن عثمان نشسته بود و شیخ ابوالقاسم حسین بن روح در پایین پای او.
محمد بن عثمان در آن حال رو کرد به جعفر بن احمد و گفت: «من مأمور شدم که ابوالقاسم بن روح را وصی گردانم و امور را به او واگذارم.» چون جعفر بن احمد این سخن را شنید از جای خود برخاست و دست حسین بن روح را گرفت و او را در بالای سر محمد بن عثمان نشانید و خود در پایین پای وی نشست.
همچنین آورده اند که محمد بن عثمان هنگامی بزرگان و مشایخ شیعه را گرد آورد و گفت: «هر گاه برای من حادثه ای پیش آید و مرگم فرا رسد، وکالت (و نیابت از امام دوازدهم) با ابوالقاسم بن روح خواهد بود.
من مأمور شدم که او را به جای خود معرفی کنم.» علی بن محمد سَمُری : چهارمین سفیر، شیخ الوالحسن علی بن محمد سَمُری بود.
در گذشته سال 329 هجری قمری، به خاک سپرده در بغداد.
نزدیک آرامگاه عالم و محدث بزرگ ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کُلینی.
این بزرگان و عالمان و روحانیان برسته و متقی و زاهد و آگاه در دوره غیبت صغری هر یک پس از دیگری نایب خاص امام دوازدهم بودند و امور مردم را می گذراندند و واسطه میان امام و شیعیان بودند.
شیخ محمد بن یعقوب کلینی، مؤلف کتاب «الکافی»، که از او یاد کردیم نیز در سال 329 (یا: 328) هجری قمری درگذشته است.
بنابراین شیخ کلینی، هم عصر با نواب اربعه بوده است.
معجزه ای از امام زمان (ع) : شیخ طوسی (ره) در کتاب «غیبت» می نویسد: معجزات وجود اقدس امام زمان (ع) بیش از آن است که شمرده شود.
ولی ما در اینجا قسمتی از آن را می آوریم از جمله: جماعتی از علماء برای ما از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولویه از محمد ابن یعقوب کلینی (ره) نقل کرده اند که او با سند خود از محمد بن ابراهیم بن مهزیار روایت نموده که گفت: بعد از رحلت حضرت عسکری (ع) در خصوص امام بعد از وی تردید کردم.
اموالی از سهم امام نزد پدرم جمع شده بود من آنها را برداشته به کشتی نشستم و او را مشایعت کردم.
ناگاه تب شدیدی بر وی (پدرم) عارض شد.
به طوریکه گفت: فرزند!
مرا برگردان!
برگردان!
که این تب علامت مرگ است سپس گفت: در خصوص این مال راه احتیاط را پیش گیر.
آنگاه وصیت نمود و وفات یافت.
من پیش خود گفتم: پدرم به چیز نادرست وصیت نکرده است.
این اموال را به عراق حمل می کنم و خانه ای کنار شط اجاره کرده می مانم و هیچکس را از جریان مطلع نمی گردانم.
اگر مطلب برایم روشن شد و همانطور که زمان حیات امام حسن عسکری (ع) روشن بود، دانستم امام کیست این اموال را به آن کس که امام است می دهم وگرنه به فقرا قسمت می کنم.
پس به عراق آمدم و کنار شط خانه ای اجاره کردم و چند روزی ماندم.
روزی دیدم قاصدی آمد و نامه ای به من داد که نوشته بود، ای محمد!
فلان مقدار مال در فلان چیز نزد تو هست!
هرچه من آورده بودم و خودم از آن اطلاع نداشتم، نام برده بود.
من آن اموال را به قاصد تسلیم نمودم و چند روزی منقلب و غمگین ماندم تا اینکه نامه دیگری به افتخار من صادر گشت که: ما تو را به جای پدرتوکیل نموده ایم پس حمد خدای را به جای آور.
در ارشاد مفید نیز از ابن قولویه از کلینی از علی بن محمد از محمد بن جمهور از محمد بن ابراهیم نظیر این روایت آمده است.
در غیبت شیخ با همین سند از حسن بن فضل بن زید یمامی نقل کرده که گفت: درباره دو مطلب نامه ای به حضرت نوشتم و می خواستم راجع به مطلب سوم هم چیزی بنویسم، ولی به ملاحظه اینکه مبادا خوش آیند نباشد سومی را ننوشتم.
جواب آن دو مطلب و تفسیر مطلب سوم هر سه صادر گشت.
کسانیکه آن حضرت را دیده اند : نیز شیخ در غیبت از احمد بن علی رازی از ابوذر احمد بن ابی سوره محمد بن حسن بن عبدالله تمیمی که زیدی مذهب بود روایت نموده که احمد بن ابی سوره گفت: این حکایت را از جماعتی شنیدم که آنها از پدرم روایت می کردند و می گفتند: پدرت می گفت: وقتی به آهنگ دیدن حیر سفر کردم.
وقتی وارد حیر شدم، ناگاه جوان خوش رویی را دیدم که نماز می گذارد سپس وی آنجا را ترک گفت و من هم آنجا را ترک گفته با هم بیرون آمده به طرف مشرعه آمدیم.
جوان به من گفت: ای ابوسوره می خواهی به کجا بروی؟
گفتم: می خواهم به کوفه بروم.
پرسید: می خواهی با چه کسی بروی؟
گفتم: با مردم.
گفت: نمی خواهی همه با هم برویم؟
گفتم: دیگر چه کسی با ما خواهد بود؟
گفت: نمی خواهیم کسی با ما بیاید.
آن شب را با هم به راه افتادیم تا به قبور مسجد سهله رسیدیم و او گفت: اینک آن خانه ات می باشد.
اگر می خواهی برو!
سپس گفت: وقتی علی بن یحیی پسر زراری را ملاقات نمودی، از وی بخواه تا اموالی را که پیش اوست به تو بدهد.
گفتم: او نمی دهد.
گفت: به فلان نشانی که فلان مقدار دینار و فلان مبلغ درهم در فلان جا گذارده است، و فلان چیز بر روی آن است و در فلان چیز پیچیده است، خواهد داد.
پرسیدم: شما کیستید؟
فرمود: من محمد بن الحسن هستم.
گفتم: اگر این نشانی ها را از من نپذیرد، و دلیلهای دیگری بخواهد چه کنم؟
فرمود: من پشت سر تو هستم.
من هم رفتم نزد پسر زراری و اموال را از وی خواستم و او به من نداد.
گفتم: نشانی هایی که به من داده همین بود که به تو گفتم و گفته است که اگر تو نپذیرفتی من در پشت سرت هستم.
گفت: بیش از این نشانی لازم نیست.
زیرا جز خداوند کسی از جریان این مال اطلاع نداشت، آنگاه آن مال را به من داد!
در حدیث دیگری اضافه دارد که: ابوسوره گفت آن مرد حالم را پرسید و من جواب دادم که با سختی و عیال باری می گذرانم.
پس با هم آمدیم تا آنکه سحر به «نواویس» رسیدیم، و او با دست زمین را کاوید.
ناگاه از زمین آب جوشید، و وضو گرفت و سیزده رکعت نماز گذارد.
سپس گفت: برو نزد ابوالحسن علی بن یحیی و سلام برسان و بگو آن مرد می گوید: از آن هفتصد دیناری که در فلان جا گذارده ای صد دینار به ابوسوره بده!
من نیز همان موقع به خانه علی بن یحیی رفتم و دق الباب نمودم.
گفت: کیست؟
گفتم: به ابوالحسن بگو: ابوسوره است.
شنیدم که گفت: من با ابوسوره چکار دارم؟
آنگاه از خانه بیرون آمد و من سلام نمودم و به وی دست داده پیغام را به او دادم.
او هم به درون خانه رفت و صد دینار آورد و به من داد.
من هم گرفتم.
سپس پرسید: با این مرد مصافحه هم کرده ای؟
گفتم: آری.
پس او دست مرا روی دیدگان نهاد و بر صورت خویش مالید.
احمد بن علی گفت: این خبر از محمدبن علی جعفری و عبدالله بن الحسن بن بشیرخزاز و غیر اینان هم روایت شده و در نزد آنها مشهور است.
در خرایج راوندی هم این حدیث از ابوعلی بن سوره آمده است.
نیز در خرایج و غیبت شیخ از کلینی و او با سلسله سند از زهری روایت نموده که گفت: به قدر کافی در جستجوی امام زمان گردش کردم و مال زیادی از من در این راه صرف شد.
سپس به خدمت محمد بن عثمان رسیدم و به همین منظور مدتی نزد وی به خدمتگزاری پرداختم تا آنکه روزی از صاحب الزمان (ع) سراغ گرفتم و او گفت: نمی توانی حضرت را ببینی.
من با التماس زیاد مقصود خود را تکرار کردم، گفت: فردا صبح بیا.
چون فردا صبح نزد وی رفتم، دیدم جوانی که در زیبایی و خوشبویی از همه کس بهتر و لباس تجار بر تن داشت؛ با وی است و به هیئت تجار چیزی در آستین دست دارد.
وقتی نظرم به او افتاد نزدیک محمدبن عثمان رفتم ولی او به من اشاره نمود که به طرف آن جوان برگردم.
من هم به طرف جوان برگشتم و سؤالاتی از وی نمودم و هرچه می خواستم به من جواب داد، آنگاه رفت که داخل خانه شود و آن خانه چندان موردنظر نبود.
محمدبن عثمان به من گفت: اگر می خواهی چیزی بپرسی بپرس که دیگر بعد از این او را نمی بینی.
من هم به دنبال او رفتم که سؤالاتی بنمایم ولی او گوش نداد و داخل خانه شد و جز این دو جمله: «ملعون است ملعون است کسی که نماز عشا را چندان به تأخیر بیاندازد که ستارگان آسمان همچون تیر بگذرند، ملعون است ملعون است کسی که نماز صبح را چندان به تأخیر بیاندازد که ستارگان آسمان ناپدید شود.» چیزی نفرمود و سپس داخل خانه شد.
علامات ظهور امام زمان (ع) : مفید در کتاب «ارشاد» می فرماید: روایاتی به ما رسیده که متضمن ذکر علامات امام زمان و ظهور قائم است، و مشتمل بر حوادثی است که پیش از آمدنش واقع می شود.
و هم آیات و علائمی خواهد بود.
از جمله: خروج سفیانی، کشته شدن سید حسنی و نزاع بنی عباس بر سر سلطنت دنیوی و گرفتن قرص آفتاب در نیمه ماه رمضان و گرفتن ماه در آخر آن ماه در «بیداء» زمین فرو می رود و یک فرورفتگی در زمین مغرب و دیگری در مشرق پدید می آید: آفتاب از ظهر تا عصر از حرکت می ایستد و آفتاب از سمت مغرب طلوع می کند و مردی پاکدل با هفتاد مرد صالح در بیرون کوفه به قتل می رسد.
و کشته شدن مردی هاشمی در بین رکن و مقام، و خراب شدن دیوار مسجد کوفه و آمدن پرچمهای سیاه از خراسان و خروج مرد یمنی و قیام مردی از اهل مغرب در مصر و تصرف شهر شامات توسط وی و فرود آمدن لشکر ترک در جزیره (موصل) و رومیان در رمله (فلسطین) و طلوع ستاره ای از شرق که مانند ماه می درخشد آنگاه گرفته و کمانی می شود به طوریکه دو سر آن می خواهد به هم برسد و سرخی در آسمان پدید می آید و در اطراف آسمان پخش می گردد و آتشی دراز در مشرق نمایان می شود و سه روز یا هفت روز در هوا می ماند (شاید مقصود ستاره دنباله دار بزرگ باشد) ‹‹ و خلع العرب اعنتها و تملکها البلاد و خروجها عن سلطان العجم ›› ‹‹ و عرب از قید و ذلت آزاد می گردند و شهرها را تصرف نموده و از فرمان پادشاه عجم بیرون می آیند.
›› اهل مصر حاکم خود را می کشند و شام ویران می شود.
سه لشکر با پرچم های مشخص در آنجا به جان هم می اُفتند.
پرچمهای قیس و عرب به مصر درآیند و پرچم کنده بحران می رود و لشکری از جانب عرب می آ’د و در خرابه های «حیره» منزل می کند.
پرچمهای سیاه از مشرق به طرف حیره می آیند.
و شکافی در نهر فرات پدید می آید و آب آن کوچه های کوفه را فرا می گیرد.
شصت نفر دروغگو که همه مدعی پیغمبری هستند خواهند آمد و قیام دوازده نفر از نسل ابوطالب که همه ادعای امامت دارند.
و سوزاندن مردی از بزرگان بنی عباس در بین جلولا و خانقین، و بستن پلی در بغداد نزدیک محله کرخ، و برخاستن باد سیاهی در اول روز در بغداد.
و هم زلزله ای در آنجا می آید که بسیاری از مردم را در زمین فرو می برد.
و ترسی بر اهل عراق و مردم بغداد مستولی می شود.
و مرگهای سریع آنها را از پا در می آورد و آفت به جان و مال و محصول آنها می افتند.
و ملخ های به موقع و بی موقع می آید و غله و کشت و زرع آنها را می خورد و زراعت آنها تقلیل می یابد.
دو دسته از مردم عجم به جان هم افتاده، خون بسیاری در میان آنها ریخته می شود.
بردگان از فرمانبرداری آقایان خود سرباز زنند و ارباب خود را به قتل رسانند و بعضی از بدعت گزاران در دین از صورت آدمی بیرون می آیند و به صورت میمون و خوک می شوند و بردگان بر شهرهای بزرگان غلبه یابند و صدایی از آسمان می آید به طوری که تمام ساکنان زمین هر کس به زبان خود آن را می شنود و یک صورت و سینه برای مردم در نور آفتاب آشکار می گردد و مردگانی از قبرها بیرون آمده به دنیا برمی گردند و با مردم معاشرت نموده به ملاقات یکدیگر می روند.
آنگاه این علائم با آمدن بیست و چهار باران ختم می شود، سپس زمینهای مرده زنده و سرسبز شده برکات آن آشکار می گردد و تمام بدبختیها از پیروان حق یعنی شیعیان مهدی (ع) برطرف می شود.
در آن هنگام متوجه می شوند که او از مکه ظهور می کند و برای یاری او به مکه می روند، چنانکه در اخبار آمده است.
علامات دیگر ظهور امام زمان (ع) : امام صادق (ع) به یکی از یاران خود گفت: 1ـ هنگامی که ببینی ظلم و ستم، همه جا فراگیر شده.
2ـ هنگامی که ببینی قرآن فرسوده و بدعتهائی از روی هوا و هوس در مفاهیم آن آمده.
3ـ هنگامی که ببینی آئین خدا (عملاً) بی محتوا شده همانند ظرفی که آنرا واژگون سازند!
4ـ هنگامی که ببینی اهل باطل بر اهل حق پیشی گرفته اند.
5ـ هنگامی که ببینی مردان به مردان، و زنان به زنان قناعت کنند.
6ـ هنگامی که ببینی افراد (به ظاهر) باایمان سکوت اختیار کرده اند.
7ـ هنگامی که ببینی کوچکترها احترام بزرگترها را رعایت نمی کنند.
8ـ هنگامی که ببینی پیوند خویشاوندی بریده شده.
9ـ هنگامی که ببینی مداحی و چاپلوسی فراوان شده.
10ـ هنگامی که ببینی آشکارا شراب نوشیده شود.
11ـ هنگامی که ببینی راههای خیر منقطع و راههای شر مورد توجه قرار گرفته.
12ـ هنگامی که ببینی حلال تحریم شود و حرام مجاز شمرده شود.
13ـ هنگامی که ببینی قوانین و فرمانهای دینی طبق تمایلات اشخاص تفسیر گردد!
14ـ هنگامی که ببینی از افراد بایامان چنان سلب آزادی شود که جز با دل نتوانند ابراز تنفر کنند.
15ـ هنگامی که ببینی سرمایه های عظیم در راه خشم خدا (و فساد و ابتذال و ویرانی) صرف گردد.
16ـ هنگامی که ببینی رشوه خواری در میان کارکنان دولت رایج گردد.
17ـ هنگامی که ببینی پُستهای حساس به مرایده گذارده شود!
18ـ هنگامی که ببینی (بعضی از) مردان از خودفروشی زنان خود، ارتزاق کنند!
19ـ هنگامی که ببینی قمار آشکار گردد (حتی در پناه قانون).
20ـ هنگامی که ببینی سرگرمیهای ناسالم چنان رواج پیدا کند که هیچکس جرأت جلوگیری از آن را نداشته باشد.
21ـ هنگامی که ببینی شنیدن حقایق قرآن بر مردم گران آید، اما شنیدن باطل سهل و آسان!
22ـ هنگامی که ببینی همسایه؛ همسایه خود را از ترس زبانش احترام می کند.
23ـ هنگامی که ببینی مساجد را به زیورها بیارایند!
24ـ هنگامی که ببینی برای غیر خدا به حج خانه خدا بشتابند!
25ـ هنگامی که ببینی مردم سنگدل شوند (و عواطف بمیرد).
26ـ هنگامی که ببینی مردم طرفدار کسی باشند که پیروز است (خواه بر حق باشد یا باطل) 27ـ هنگامی که ببینی آنها که به دنبال حلال هستند نکوهش شوند و آنها که به دنبال حرامند مدح!
28ـ هنگامی که ببینی آلات لهو و لعب (حتی) در مکه و مدینه آشکار گردد.
29ـ هنگامی که ببینی اگر کسی اقدام به امر به معروف و نهی از منکر کند به او توصیه می کنند که این کار وظیفه تو نیست!
30ـ هنگامی که ببینی مساجد پر از کسانی است که از خدا نمی ترسند!
31ـ هنگامی که ببینی تمام همت مردم شکم و فرجشان است!
32ـ هنگامی که ببینی امکانات مادی و دنیوی فراوان می گردد و دنیا به مردم روی می کند.
33ـ هنگامی که ببینی زنان خود را در اختیار افراد بی ایمان می گذارند.
34ـ هنگامی که ببینی پرچمهای حق پرستی فرسوده و کهنه می گردد.
35ـ هنگامی که ببینی ویرانگری (به وسیله جنگها) بر عمران و آبادی پیشی می گیرد.
36ـ هنگامی که ببینی درآمد زندگی بعضی تنها از طریق کم فروشی می شود.
37ـ هنگامی که ببینی کسانی هستند با سرمایه فراوان در حالی که در عمرشان حتی یک مرتبه هم زکات نپرداخته اند.
38ـ هنگامی که ببینی مردم عصرها در حال نشئه و صبحگاهان مستند.
39ـ هنگامی که ببینی مردم همه به یکدیگر نگاه می کنند و از فاسدان شرور تقلید می نمایند.
40ـ هنگامی که ببینی هر سال فساد و بدعتی نو، پیدا می شود.
41ـ هنگامی که ببینی مردم و محافل همه پیرو ثروتمندان خودخواه می شوند.
42ـ هنگامی که ببینی در حضور جمع، همانند بهایم مرتکب اعمال جنسی می شوند.
43ـ هنگامی که ببینی اموال زیاد در غیر راه خدا صرف می کنند، اما در راه خدا از کمی مضایقه دارند.
44ـ هنگامی که ببینی افرادی پیدا می شوند که اگر یک روز گناه کبیره ای انجام ندهند، غمگینند.
45ـ هنگامی که ببینی حکومت به دست زنان می اُفتد.
46ـ هنگامی که ببینی نسیمها به سود منافقان می وزد و هیچ جریانی به سود افراد باایمان نیست.
47ـ هنگامی که ببینی دادرسان برخلاف فرمان خدا قضاوت می کنند.
48ـ هنگامی که ببینی بر فراز منا بر دعوت به تقوی می شود ولی دعوت کننده خود به آن عمل نمی کند!
49ـ هنگامی که ببینی مردم نسبت به وقت نماز بی اعتنا می شوند.
50ـ هنگامی که ببینی حتی کمک به نیازمندان با توصیه و پارتی بازی صورت می گیرد، نه برای خدا.
… در چنین زمانی مراقب خویش باش و از خدا تقاضای نجات و رهائی از این وضع ناهنجار کن (که فرج نزدیک است).
دجال کیست ؟
در این وقت اصبغ بن نباته برخواست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین!
دجال کیست؟
فرمود: بدان که دجال صائد بن صید است.
شقی کسی است که ادعای او را تصدیق کند و سعادتمند کسی است که او را تکذیب نماید.
از شهری که آنرا اصفهان می گویند و قریه ای که معروف به «یهودیه» است بیرون می آید.
چشم راست ندارد و چشم دیگر در پیشانی اوست و مانند ستاره صبح می درخشد.
چیزی در چشم در چشم اوست که گوئی آمیخته به خون است.
در پیشانی وی نوشته است «این کافر است» هر شخص باسواد و بی سواد آنرا می خواند.
داخل دریاها می شود و آفتاب با اوی می گردد.
در جلو رویش کوهی از دود است، و پشت سر او کوه سفیدی است که مردم آنرا طعام (گندم) می بینند.
وی در یک قحطی سختی می آید، و بر الاغ سفیدی سوار است، یک گام الاغش یک میل راه است!
زمین در زیر پای او نوردیده می شود.
از هیچ آبی نمی گذرد مگر اینکه تا روز قیامت خشکیده می شود.
با صدای بلند خود چنان ندا درمی دهد که از مشرق تا مغرب جن و انس و شیاطین صدای او را می شنوند، می گوید: «ای دوستان من بیائید به سوی من.
منم آن کسی که بشر را آفریدم و اندام آنها را معتدل و متناسب نمودم و روزی هر کسی را تقدیر نموده و همه را به یافتن آن راهنمایی می کنم.
من آن خدای بزرگ شما هستم.» دجال دشمن خدا دروغ می گوید، او یک چشم دارد غذا می خورد و در بازارها راه می رود.
در صورتی که خداوند شما نه یک چشمی است و نه غذا می خورد و نه در بازارها راه می رود و فناپذیر نیست.
غالب پیروان او در آن روز اولاد زنا هستند و چیز سبزی بر سر و دوش دارند خداوند او را در شام در تلی معروف به «تل افیق» سه ساعت از روز جمعه برآمده به دست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گذارد، می کشد.
بدانید که بعد از آن حادثه بزرگی روی می هد.
عرض کردیم: یا امیرالمؤمنین آن حادثه چیست؟
فرمود: آمدن «داله الارض» از سمت صفا است، انگشتر سلیمان و عصای موسی با اوست آن انگشتر را بر روی هر مؤمنی که می گذارد، در جای آن نوشته می شود: «این مؤمن حقیقی است» و بر روی هر کافری بگذارد نوشته می شود: «این کافر حقیقی است» تا جایی که مؤمن صدا می زند ای کافر و ای بر تو و کافر صدا می زند: ای مؤمن خوش به حالت!
دوست داشتم من هم امروز مثل تو بودم و به چنین سعادتی برسم.