این پرسش که «آدمى چیست، کجاست، از کجا و چگونه و براى چه آمده است؟» و نیز پرسش هایى از این سنخ، هیچ گاه بشر اندیشمند و حقیقت جو را رها نکرده است. آدمى نیز، هیچ گاه این پرسش ها را وانخواهد گذاشت؛ زیرا معناى زندگى هر کس مبتنى بر پاسخى است که به این پرسش ها مى دهد. در این بخش تلاش شده تا در قالب چند پرسش و پاسخ به تبیین علت سجده ى ملائک براى حضرت آدم و نیز به چالشى درباره ى چگونگى خلقت انسان هاى اولیه پرداخته شود.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم (مولوى)
یکى از پرسش هاى مهم آدمى این است که براى چه آمده ام؟ چرا خداوند مرا آفریده است و به عبارتى، چرا هستم و براى چه باید زندگى کنم؟ امیر المؤمنین على(علیه السلام)مى فرماید:
رحم الله امرء اعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من این؟ فى این؟ و الى این؟[1]خداوند رحمت کند آن انسانى را که آن چه لازم است، براى نفس خود تهیه و خویشتن را براى قبر مستعد و آماده سازد. آن انسانى که بداند از کجا آمده و در کدام راه است و به سوى کدام مقصد باز مى گردد.
مولوى چه خوب توانسته است این کلام نورانى را به نظم در آورد؛ ز کجا آمده ام (مِنْ اَیْنَ)؛ آمدنم بهر چه بود؟ (فى اَیْنَ)؛ به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم؟ (الى اَیْنَ).
به گفته ى ژان فوارستى، دانشمند آلمانى:
هر چه بشریت ترقى مى کند این سؤال بیش تر مطرح مى شود که چرا باید بمیرد و منظور از این آمدن و رفتن چیست؟ و به قول سقراط: «زندگىِ بررسى نشده، ارزش زیستن ندارد». [2]
قبل از پاسخ گویى به پرسش فوق، توجه شما را به چند نکته جلب مى کنم:
1. هدف چیست؟
هدف در لغت به معناى نقطه و نشانه اى است که تیرانداز در نظر مى گیرد و تیر را به طرف آن پرتاب مى کند و در محاورات عرفى به نتیجه ى کار اختیارى گفته مى شود که عاقل مختار از آغاز در نظر دارد و کار را براى رسیدن به آن انجام مى دهد، به طورى که اگر نتیجه ى کار منظور نباشد، آن کار انجام نمى گیرد و این نتیجه از آن جهت که منتهى الیه است «غایت» و از آن جهت که از آغاز مورد نظر و قصد فاعل بوده «هدف و غرض» و از آن جهت که مطلوبیت آن موجب تعلق اراده ى فاعل به انجام کار شده است، «علت غایى» نامیده مى شود. [3]
2. زنگ خطر:
در اولین قدم از جستوجو، براى یافتن هدف و راه رسیدن به آن، زنگ خطرى به صدا در مى آید که هر چند تکان دهنده است، ولى براى هوشیارى و دقت بیش تر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنین مى گوید: «تنها یک بار این راه را خواهى رفت و یک زندگى را تجربه خواهى کرد. » این اخطار و گوش زد مهم و جدى، ما را بر آن مى دارد که با دقتى متناسب به موشکافى و کاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته ى خود دست و پا کنیم.
3. دیدگاه عرفانى و فلسفى:
این دو دیدگاه در طول یکدیگر و قابل تمیز هستند. امتیاز آنها تابع امتیازشان در هستى شناسى است. از نگاه عرفانى خداوند همان هستى نامحدود و مطلق است که داراى مصداق خارجى است و در عرض و یا در طول آن هستى دیگرى که مباین و یا مشارک با آن باشد یافت نمى شود؛ اما در نگاه فلسفى، واجب در عرض و یا در طول دیگر موجودات حقیقى قرار دارد و علت کمالات حقیقى و واقعى آنهاست. ذات واجب در سرسلسله ى هستى ها قرار گرفته و مجرد از قیود جزئى و امکانى دیگر موجودات شمرده مى شود. البته باید توجه داشت که اهل فلسفه و حکمت نیز، پس از صعود بر پلکان علیت، به اطلاق و عدم تقید ذات بارى پى مى برند و در پایان کار بر وجه الهى نظاره و به توحید هستى اعتراف مى کنند.
فلسفه و عرفان اسلامى در پاسخ به این پرسش که چرا آفریده شده ایم، به زوایا و جلوه هاى زیر اشاره مى کند:
1. حب ذات:
پرى روىْ تابِ مستورى ندارد. هدف از آفرینش، خودِ ذات حق تعالى است؛ چون او خود و آثارش را دوست دارد، ایجاب مى کند تا صفاتش تجلى کند. [4]
در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (حافظ)
یعنى وقتى ذاتش خواست تجلى کند، عشق پیدا شد و به همه ى عالم و آدم آتش زد؛ عالم و آدم به سوى او عاشقانه در حرکت اند:
(أَلا إِلَى اللّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ)[5]
فعل مضارع افاده ى استمرار مى کند؛ یعنى برگشت امور به خداى متعال دایمى است. [6]پس تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریان اند و ما، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم.
(لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)[7]
هر طرف که رو کنید، همان جا رو به خدا دارید، که خدا واسع و داناست.
دل سرا پرده ى محبت اوست *** دیده آیینه دار طلعت اوست
هر گل نو که شد چمن آراى *** ز اثر رنگ و بوى صحبت اوست (حافظ)
2. استجلا:
جلا به معناى در خود دیدن است؛ مانند دیدن خود در آینه؛ و استجلا یعنى حضرت حق کمالات خود را بیرون مى ریزد تا خود را مشاهده کند؛ و کمال این استجلا تنها در انسان کامل نمایان مى شود؛ تنها انسان است که مظهر اتمّ حق است و خداوند کمالات خود را در او مى بیند و هموست که بار سنگین امانت الهى را به دوش کشید. [8]
(إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَه َ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً)؛[9] ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند؛ اما انسان آن را بردوش کشید، که او بسیار ظالم و جاهل بود.
آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه ى فال به نام من دیوانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت *** با من راه نشین باده ى مستانه زدند (حافظ)