جامعهشناسی هنر یکی از شاخههای علوم اجتماعی است. جامعهشناسی هنر دانشی دوزیستی است که از دو رکن هنر و جامعهشناسی تشکیل یافته است.
جامعهشناسی هنر عمر کوتاهی در در عرصه حیات معرفتی و اجتماعی دارد. متفکران این رشته درباره علمی بودن این رشته توافق نظر ندارند و برخی این رشته را یک رشته علمی نمیدانند بنابراین هنوز موضوع مشخص و واحدی برای آن در نظر گرفته نشده است.[1] ولی بهطور اجمالی جامعهشناسی هنر را میتوان اینگونه تعریف کرد. جامعهشناسی هنر بررسی میکند که چگونه گروههای مختلف انسانی برای پدید آمدن هنر با همدیگر همکاری و کنش متقابل برقرار میکنند. و چگونه در یک جامعه هنر را بهکار میبرند و هنر در زندگی آنها چه نقش و جایگاهی دارد.[2]
تعاریف کلی و چندگانه بالا از دید جامعهشناسان نهتنها مشکلگشا نیستند بلکه خود بهعنوان یک معضل یا مسئله مطرح میشوند و بهصورت دقیق موضوع و قلمرو جامعهشناسی هنر را مشخص نمیکند. بنابراین تعریف جامع و مانعی از جامعهشناسی هنر وجود ندارد.[3]
تاریخچه
برای فهمیدن موجودیت جامعهشناسی هنر و تغییرات آن بهتر است که به بررسی تاریخ شکلگیری و روند تکاملی آن در طول تاریخ و خاستگاه آن بپردازیم. که بر اساس این تاریخ سه نسل را میتوان در میان آنها در نظر گرفت:
نسل اول: بنیانگذاران جامعهشناسی بودند که به هنر و زیباییشناسی در حاشیه توجه میکردند و به مساله هنر و زیباییشناسی نیمنگاهی داشتهاند. بهعنوان مثال دورکیم (Emile Durkheim, 1912) به هنر تنها از لحاظ رابطهای که با دین دارد نگاه کرده است. و یا ماکس وبر (Max Weber, 1921) متنهایی که در مورد موسیقی نوشته است سبکهای موسیقی را به فرایند عقلانی شدن غرب ربط میدهد و موسیقی را از لحاظ پیوند با عقلانیت در غرب بررسی میکند.
نسل دوم: مربوط به جریان فکری تاریخ فرهنگی است این جریان فکری در قرن نوزدهم ظاهر شد که به بررسی سیر تاریخی فرهنگ و تحولات آن پرداخته است. بهعنوان نمونه در اثر "تمدن نوزایش در ایتالیا" اثر یاکوب بورکهارت (Jacob Burckhardt, 1860)، بههمان اندازه که به سیاست و فرهنگ پرداخته شد به هنر نیز پرداخته شد. و یا در فرانسه گوستاو لانسون (Gustave Lanson, 1904)، به تاریخ ادبیات سمت و سوی جامعهشناختی داد.
همچنین در سال 1926 یک مورخ جوان بهنام ادگار زیلسل (Edgar Zilsel, 1926)، اثری را بهنام "نبوغ، مفهوم، از ایام باستان تا عصر نوزایش" را منتشر کرد. و در آن آثار نشان میدهد که معنا و مفهوم نبوغ و هنرمندی چگونه در طی سالهای متمادی تغییر پیدا کرده است و بهگونهای دیگر تفسیر میشود. بهعنوان نمونه میل به افتخار در گذشته یک هدف مقبولی شمرده میشد ولی امروزه این میل، یک هدف ننگینی برای هنرمند بهشمار میرود. چند سال بعد ماکس شلر، نیز با انتشار کتاب "قدیس، نابغه، قهرمان" برای انسانهای بزرگ یک تیپولوژی در نظر میگیرد و هنرمندان را جزء انسانهای استثنایی و بیهمتا قرار میدهد.
همچنین اثر بعدی که بهنوعی در حوزه جامعهشناسی هنر جای میگیرد اثر اروین پانوفسکی (Ervin Panofsky, 1951)، مورخ هنری آلمانی قرن بیستم بهنام "معماری گوتیک و تفکر اسکولاستیکی" بود. در این اثر پانوفسکی شباهت ساختاری میان صورتهای معماری و سازمان گفتارهای سدههای میانی را آشکار میکند. و همچنین یکی از بزرگترین دستاوردهای وی، افتراق سهگانه تحلیل در تفسیر تصویرها بوده است: شمایلی (بعد اختصاصا تجسمی)، شمایلنگاری (قراردادهای تصویری برای شناسایی)، شمایلشناختی (مبنای جهانبینی تصویر). این سطح سوم تصویر بهگونهای است که میان آثار هنری و صورتهای نمادین یک جامعه ارتباط برقرار میکند. در آثار مانوفسکی میتوان به وجود روابط متقابل میان سطح کلی یک فرهنگ و سطح جزیی یک اثر هنری پی برد.