همان گونه که از عنوان پایان نامه پیداست، تحقیق د ر مقوله رنگ و تاثیر آن بر بیننده هدف کلی پایان نامه است. در این راستا د ر بخش های نخستین سعی بر این بوده است که تعریفی علمی از رنگ و نور ، انواع نور – رنگها ، شرح مختصری درباره دمای رنگ، بازسازی رنگ در امولسیونهای مختلف و فیلترهایی که در عکاسی به شیوه رنگی به کار میروند، بیان شوند.
ادراک رنگ و تاثیرات روانی چند رنگ در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند همچنین به جنبههای نمادین رنگ پرداخته میشود. چگونگی بهره گیری از رنگ و تاثیر آن در ترکیب بندی نیز از مقولات مورد بحث میباشد و در پایان به تاثیر رنگ بر اقوام و ملل مختلف پرداخته میشود و در بخش های مختلف پایان نامه نگاهی به عکسهایی از «ارنست هاس» به عنوان نمونههایی از عکسهای موفق رنگی به صورت الگوهایی برای راهنمایی عکاسان تازه کار در جهت خلق آثار ارزشمند، مطرح میشود.
ابداع عکاسی این امکان را فراهم ساخت که اشیاء، اماکن، مناظر و حتی آدم های عادی گرداگرد ما بتوانند نقشی نمادین اجرا نمایند و در مسیر ذهنی معنا آفرینی و محتوایابی تاثیر روشنی بر جای گذارند. دیدن این موضوعات عادی طبیعی با چشم هر چند ممکن است احساس برانگیز باشد یا حتی یاد آور خاطرهای باشد اما کمتر میتواند نمادین، معنی ساز یا محتوا آفرین بوده، ذهن را به حقیقتی ورای خود موضوع سوق دهد مگر آن که چشمی که میبیند، چشم حقیقت بین عارفی باشد. این در حالی است که اگر همین اشیاء،مناظر و موضوعات را اشکال و خصوصیات بصری متفاوتشان در قاب عکسی حضور یابند از مرتبه فردیت خود بالاتر رفته، حکم نمونه نوعی (نمونه عام) پیدا می کنند. یک درخت پیش از آن که در قاب دوربین قرار گیرد، درخت معینی است که در جای معینی روییده است اما با قرار گرفتن در عکس نمونه عام تمام درختان مشابه شده، باز آفرین معنای کلی درخت خواهد بود. بدین ترتیب وقتی یک شیء در عکسی حضور مییابد، اعتباری بیش از فردیت خود مییابد و هم از این رو می تواند به شکلی خاصتر اثر گذارد و در کنار آن قویتر نماد سازی کند یا ژرفتر معنا آفرینی نماید. بی جهت نیست که دیدن جهان و پدیدههای آن در عکس نه تنها تکراری و کسل کننده نیست بلکه در این مهمانی جدید چشمها «دیدن» حقایقی بر بیننده عکس آشکار می شود که کمتر از رویت واقعی و طبیعی جهان با چشم حاصل میشود. پس عکاسی نوعی از دیدن است که نسبت به دیدن عادی نقش ذهن در آن فعالتر است. این تفاوت در دو نوع دیدن در اوایل تاریخ عکاسی محسوس تر بود، زمانی که همه عکس ها سیاه و سفید بودند. عکاسی سیاه و سفید با باز ترجمه رنگها به مقادیر و درجات متفاوت تیرگی و روشنی، جهانی متفاوت از جهان واقعی رنگی پدید آورد که به شدت متفاوت از تمام تجربههای بصری انسان پیش از ابداع عکاسی بود. نبود رنگ و ساز و کار انتزاعی تصاویر سیاه و سفید فرآیند معناآفرینی اشیاء و موضوعات عادی قرار گرفته در عکس را تشدید مینمود. عکس یک درخت، نه تنها نمونه عام تمام درختان محسوب میشد بلکه از سوی دیگر بی تشابه به تمام درختان نیز مینمود: درخت سیاه و سفید. این تجربه متفاوت جدید ما را دعوت می کرد که یکبار بدون حضور رنگ به سایر خصوصیات گرافیکی پدیدهها نظیر فرم، شکل، بافت، تضاد و … متمرکز شویم. هر تجربه جدید متفاوتی معمولا در اولین گام به حیرت و سپس به دریافت یعنی به درک معنا منجر میشود و عکاسی سیاه و سفید چنین سلوکی را در عرصه هنر برای مخاطبین به دنبال داشت و هم از این روست که هنوز علی رغم اینکه سالها از تولد عکاسی رنگی میگذرد بسیاری عکاسی سیاه و سفید را مؤثرتر و هنریتر میدانند اما چه دلایلی بر این نظر میتواند برشمرد:
رنگ، انرژی فوق العاده حضور خود را چنان به تصویر میافزاید که ممکن است نظام همنشینی خطوط و اشکال و بافتها را بر هم زند. پیراهن سرخی بر تن دخترکی چنان حضور خود را فریاد میزند که چشم ها را از چهره یا هر موضوع دیگری به خود معطوف میسازد. در عکس سیاه و سفید، درجات و مقادیر مختلف سیاهی و سفیدی همنشینی آرامتری در کنار هم دارند، هر چند حضورشان به بودن یکدیگر قوت میبخشد، هر چند حضور همدیگر را به واسطه قانون اضداد معنی میکنند و هر چند تعارض و تضاد و تباینی را حاصل میکنند اما در هر حال این همنشینی متینتر از همنشینی رنگهاست. کنار هم قرار گیری رنگها با جنجال بیشتری همراه است و انرژی بصری فوق العادهای را در متن تصویر آزاد میکنند. این انرژی گاه ممکن است فرآیند مواجهه و ادراک اثر را مختل نماید. یک عکس سیاه و سفید از چهره زنی زیباروی در نبود رنگ فرصت تمرکز بر تناسب آرام خطوط و زیبای فرم های موجود در چهره را فراهم میسازد حال آن که رنگهای مشاطه گونه، زیبایی کمتر موقری را فریاد میزند و به جای آن که زیبایی را بنمایاند، آن را پنهان می دارد.
به همین دلایل است که بسیاری از عکاسان از پیدایش عکاسی رنگی ناخشنود بودند و رنگ را مانع از ارتباط کامل مخاطب وعکس می دانستند اما به زودی ثابت شد که این انرژی بیدریغ اگر به درستی سازمان یابد خود میتواند بیش از هرعامل گرافیکی دیگری نمادین باشد یا معنایی را آفرینش نماید و عکاسی رنگی هر چند جهانی شبیهتر (نسبت به عکاسی سیاه و سفید) به جهان واقعی در مقابل چشمان ما می نهد اما دریافت رنگ کاملا متفاوت از دریافت رنگ در جهان واقعی صورت میپذیرد و هم از این روست که با شدتی بیشتر میتواند تاثیر داشته باشد، دقیقتر میتواند نماد چیزی باشد و جدیتر می تواند معنایی خلق کند. حقیقت آن است که خصوصیات چشم و ذهن ما باعث میشوند که تاثیر پذیری ما از رنگ چه در زندگی عادی و چه به هنگام دیدن عکس شدید باشد. به یاد آوریم که در زندگی، رنگ بیش از فرم یا شکل ما را بر میانگیزاند. به هنگام غروب، بیش از آن که از فرم خورشید یا شکل افق یا حالت ابرها متاثر شویم، رنگ سرخ یا طلایی غروب در خاطرمان میماند و از این روست که در بیان ادبی،غروب را اغلب با صفات مربوط به رنگ همراه میسازند تا صفات مربوط به شکل و فرم و … مثلا می گویند غروب طلایی یا غروب سرخ خونبار، عاشق سراپاچشم، پیش از آن که شکل و بافت و فرم پیراهن معشوق را به چشم ببینید، رنگ جامه او را میشوراند. به یاد آوریم که در زندگی ، وقتی فاصله رویت زیاد میشود بخش عمدهای از اطلاعاتی که چشم و ذهن ما دریافت میکند، رنگ است و فرم کلی موضوع است و بدین ترتیب سایر شاخصههای ظاهری موضوعات نظیر شکل دقیق ، جزئیات و بافت پنهان میمانند. به یاد آوریم روان ما بیش از هر شاخصهای از رنگ متاثر میشود و وجود شاخهای در روانشناسی به نام روانشناسی رنگ نشانی از این تاثیر پذیری ویژه است. در نهایت میتوان گفت که رنگ هم در زندگی و هم در عکس (به شکلی ویژه) حضور جلوه گرتر از سایر ویژگیهای پدیدهها دارد و از این رو عکاسی رنگی نیازمند دانش و وسواس ویژهای است. بخشی از این دقت نظرهای لازم الاجرا به شرح زیر هستند:
الف:در نظر داشته باشیم که یک نمای واحد را برای عکس سیاه و سفید و عکس رنگی به دو شیوه متفاوت باید ترکیب بندی کنیم.
ب:باز ترجمه دقیق یا تغیر یافته رنگهای یک صحنه دو عکس متفاوت از آن صحنه با دو تاثیر مختلف را به دست میدهد.
ج:ورود هر رنگ به قاب به معنای حضور پر توان احساسی خاص، زایش پر جنجال نمادی ویژه یا آشکاری پیدای معنایی منحصر به خود است در نتیجه هر چه متعددتر و متضادتر در پهنه قاب قرار گیرند کنترل تاثیر عاطفی آنها و تداعی معنای حاصل از حضورشان دشوارتر و احتمال خطای در آن بیشتر خواهد بود.
به طریق خلاصه میتوان گفت که شناخت تاثیرات عاطفی رنگها، تعبیرات نمادین آنها و نکات کامپوزیشنال در بکارگیری آنها برای عکاسی
ضروری است. این پایان نامه در راه شناخت همین موارد گام نهاده است.
آناتوموفیزیولوژی چشم انسان
چشم انسان همچون یک دوربین عکاسی است و صفحه حساسی که بر آن تصویر شکل میگیرد پردهایست به نام شبکیه، این پرده قسمت حساس به نور چشم است و از دو نوع سلول مخروطی شکل و استوانهای شکل تشکیل میشود. سلولهای مخروطی شکل به رنگهای خاصی حساسند و سلولهای استوانهای شکل به جز رنگ قرمز به همه رنگها حساسند. وقتی این سلولها تحت تاثیر نور قرار میگیرند تحریک شده این تحریکات عصبی از راه رشتههای عصبی بینایی به مغز میرسند و موجب میشوند رنگ و نور احساس شود.
نور از لایههای مختلفی در چشم عبور میکند این لایهها عبارتند از لایه رنگدانه، لایه هستهدار داخلی، لایه شبکه مانند خارجی، لایه دانه دار داخلی، لایه شبکه مانند داخلی، حساسترین ناحیه از نظر دقت بینایی در مرکز شبکیه قرار گرفته که «لکه زرد» نام دارد و تنها از سلولهای مخروطی شکل تشکیل شده است. سلولهای مخروطی شکل و استوانهای شکل حاوی ماده حساس به نور هستند که در برابر کمترین نور تجزیه میشوند و موادی که از این تجزیه حاصل میشود و غشای این سلولها را تحریک کرده و این تحریک به سیستم عصبی منتقل میشوند. شبکیه از 125 میلیون سلول استوانهای شکل و 5/5 میلیون سلول مخروطی شکل تشکیل یافته که این سلولها با 900 هزار رشته عصبی با مغز مرتبط میشوند.