همان گونه که از عنوان پایان نامه پیداست، تحقیق د ر مقوله رنگ و تاثیر آن بر بیننده هدف کلی پایان نامه است.
در این راستا د ر بخش های نخستین سعی بر این بوده است که تعریفی علمی از رنگ و نور ، انواع نور – رنگها ، شرح مختصری درباره دمای رنگ، بازسازی رنگ در امولسیونهای مختلف و فیلترهایی که در عکاسی به شیوه رنگی به کار میروند، بیان شوند.
ادراک رنگ و تاثیرات روانی چند رنگ در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند همچنین به جنبههای نمادین رنگ پرداخته میشود.
چگونگی بهره گیری از رنگ و تاثیر آن در ترکیب بندی نیز از مقولات مورد بحث میباشد و در پایان به تاثیر رنگ بر اقوام و ملل مختلف پرداخته میشود و در بخش های مختلف پایان نامه نگاهی به عکسهایی از «ارنست هاس» به عنوان نمونههایی از عکسهای موفق رنگی به صورت الگوهایی برای راهنمایی عکاسان تازه کار در جهت خلق آثار ارزشمند، مطرح میشود.
ابداع عکاسی این امکان را فراهم ساخت که اشیاء، اماکن، مناظر و حتی آدم های عادی گرداگرد ما بتوانند نقشی نمادین اجرا نمایند و در مسیر ذهنی معنا آفرینی و محتوایابی تاثیر روشنی بر جای گذارند.
دیدن این موضوعات عادی طبیعی با چشم هر چند ممکن است احساس برانگیز باشد یا حتی یاد آور خاطرهای باشد اما کمتر میتواند نمادین، معنی ساز یا محتوا آفرین بوده، ذهن را به حقیقتی ورای خود موضوع سوق دهد مگر آن که چشمی که میبیند، چشم حقیقت بین عارفی باشد.
این در حالی است که اگر همین اشیاء،مناظر و موضوعات را اشکال و خصوصیات بصری متفاوتشان در قاب عکسی حضور یابند از مرتبه فردیت خود بالاتر رفته، حکم نمونه نوعی (نمونه عام) پیدا می کنند.
یک درخت پیش از آن که در قاب دوربین قرار گیرد، درخت معینی است که در جای معینی روییده است اما با قرار گرفتن در عکس نمونه عام تمام درختان مشابه شده، باز آفرین معنای کلی درخت خواهد بود.
بدین ترتیب وقتی یک شیء در عکسی حضور مییابد، اعتباری بیش از فردیت خود مییابد و هم از این رو می تواند به شکلی خاصتر اثر گذارد و در کنار آن قویتر نماد سازی کند یا ژرفتر معنا آفرینی نماید.
بی جهت نیست که دیدن جهان و پدیدههای آن در عکس نه تنها تکراری و کسل کننده نیست بلکه در این مهمانی جدید چشمها «دیدن» حقایقی بر بیننده عکس آشکار می شود که کمتر از رویت واقعی و طبیعی جهان با چشم حاصل میشود.
پس عکاسی نوعی از دیدن است که نسبت به دیدن عادی نقش ذهن در آن فعالتر است.
این تفاوت در دو نوع دیدن در اوایل تاریخ عکاسی محسوس تر بود، زمانی که همه عکس ها سیاه و سفید بودند.
عکاسی سیاه و سفید با باز ترجمه رنگها به مقادیر و درجات متفاوت تیرگی و روشنی، جهانی متفاوت از جهان واقعی رنگی پدید آورد که به شدت متفاوت از تمام تجربههای بصری انسان پیش از ابداع عکاسی بود.
نبود رنگ و ساز و کار انتزاعی تصاویر سیاه و سفید فرآیند معناآفرینی اشیاء و موضوعات عادی قرار گرفته در عکس را تشدید مینمود.
عکس یک درخت، نه تنها نمونه عام تمام درختان محسوب میشد بلکه از سوی دیگر بی تشابه به تمام درختان نیز مینمود: درخت سیاه و سفید.
این تجربه متفاوت جدید ما را دعوت می کرد که یکبار بدون حضور رنگ به سایر خصوصیات گرافیکی پدیدهها نظیر فرم، شکل، بافت، تضاد و … متمرکز شویم.
هر تجربه جدید متفاوتی معمولا در اولین گام به حیرت و سپس به دریافت یعنی به درک معنا منجر میشود و عکاسی سیاه و سفید چنین سلوکی را در عرصه هنر برای مخاطبین به دنبال داشت و هم از این روست که هنوز علی رغم اینکه سالها از تولد عکاسی رنگی میگذرد بسیاری عکاسی سیاه و سفید را مؤثرتر و هنریتر میدانند اما چه دلایلی بر این نظر میتواند برشمرد:
رنگ، انرژی فوق العاده حضور خود را چنان به تصویر میافزاید که ممکن است نظام همنشینی خطوط و اشکال و بافتها را بر هم زند.
پیراهن سرخی بر تن دخترکی چنان حضور خود را فریاد میزند که چشم ها را از چهره یا هر موضوع دیگری به خود معطوف میسازد.
در عکس سیاه و سفید، درجات و مقادیر مختلف سیاهی و سفیدی همنشینی آرامتری در کنار هم دارند، هر چند حضورشان به بودن یکدیگر قوت میبخشد، هر چند حضور همدیگر را به واسطه قانون اضداد معنی میکنند و هر چند تعارض و تضاد و تباینی را حاصل میکنند اما در هر حال این همنشینی متینتر از همنشینی رنگهاست.
کنار هم قرار گیری رنگها با جنجال بیشتری همراه است و انرژی بصری فوق العادهای را در متن تصویر آزاد میکنند.
این انرژی گاه ممکن است فرآیند مواجهه و ادراک اثر را مختل نماید.
یک عکس سیاه و سفید از چهره زنی زیباروی در نبود رنگ فرصت تمرکز بر تناسب آرام خطوط و زیبای فرم های موجود در چهره را فراهم میسازد حال آن که رنگهای مشاطه گونه، زیبایی کمتر موقری را فریاد میزند و به جای آن که زیبایی را بنمایاند، آن را پنهان می دارد.
به همین دلایل است که بسیاری از عکاسان از پیدایش عکاسی رنگی ناخشنود بودند و رنگ را مانع از ارتباط کامل مخاطب وعکس می دانستند اما به زودی ثابت شد که این انرژی بیدریغ اگر به درستی سازمان یابد خود میتواند بیش از هرعامل گرافیکی دیگری نمادین باشد یا معنایی را آفرینش نماید و عکاسی رنگی هر چند جهانی شبیهتر (نسبت به عکاسی سیاه و سفید) به جهان واقعی در مقابل چشمان ما می نهد اما دریافت رنگ کاملا متفاوت از دریافت رنگ در جهان واقعی صورت میپذیرد و هم از این روست که با شدتی بیشتر میتواند تاثیر داشته باشد، دقیقتر میتواند نماد چیزی باشد و جدیتر می تواند معنایی خلق کند.
حقیقت آن است که خصوصیات چشم و ذهن ما باعث میشوند که تاثیر پذیری ما از رنگ چه در زندگی عادی و چه به هنگام دیدن عکس شدید باشد.
به یاد آوریم که در زندگی، رنگ بیش از فرم یا شکل ما را بر میانگیزاند.
به هنگام غروب، بیش از آن که از فرم خورشید یا شکل افق یا حالت ابرها متاثر شویم، رنگ سرخ یا طلایی غروب در خاطرمان میماند و از این روست که در بیان ادبی،غروب را اغلب با صفات مربوط به رنگ همراه میسازند تا صفات مربوط به شکل و فرم و … مثلا می گویند غروب طلایی یا غروب سرخ خونبار، عاشق سراپاچشم، پیش از آن که شکل و بافت و فرم پیراهن معشوق را به چشم ببینید، رنگ جامه او را میشوراند.
به یاد آوریم که در زندگی ، وقتی فاصله رویت زیاد میشود بخش عمدهای از اطلاعاتی که چشم و ذهن ما دریافت میکند، رنگ است و فرم کلی موضوع است و بدین ترتیب سایر شاخصههای ظاهری موضوعات نظیر شکل دقیق ، جزئیات و بافت پنهان میمانند.
به یاد آوریم روان ما بیش از هر شاخصهای از رنگ متاثر میشود و وجود شاخهای در روانشناسی به نام روانشناسی رنگ نشانی از این تاثیر پذیری ویژه است.
در نهایت میتوان گفت که رنگ هم در زندگی و هم در عکس (به شکلی ویژه) حضور جلوه گرتر از سایر ویژگیهای پدیدهها دارد و از این رو عکاسی رنگی نیازمند دانش و وسواس ویژهای است.
بخشی از این دقت نظرهای لازم الاجرا به شرح زیر هستند:
الف:در نظر داشته باشیم که یک نمای واحد را برای عکس سیاه و سفید و عکس رنگی به دو شیوه متفاوت باید ترکیب بندی کنیم.
ب:باز ترجمه دقیق یا تغیر یافته رنگهای یک صحنه دو عکس متفاوت از آن صحنه با دو تاثیر مختلف را به دست میدهد.
ج:ورود هر رنگ به قاب به معنای حضور پر توان احساسی خاص، زایش پر جنجال نمادی ویژه یا آشکاری پیدای معنایی منحصر به خود است در نتیجه هر چه متعددتر و متضادتر در پهنه قاب قرار گیرند کنترل تاثیر عاطفی آنها و تداعی معنای حاصل از حضورشان دشوارتر و احتمال خطای در آن بیشتر خواهد بود.
به طریق خلاصه میتوان گفت که شناخت تاثیرات عاطفی رنگها، تعبیرات نمادین آنها و نکات کامپوزیشنال در بکارگیری آنها برای عکاسی
ضروری است.
این پایان نامه در راه شناخت همین موارد گام نهاده است.
آناتوموفیزیولوژی چشم انسان
چشم انسان همچون یک دوربین عکاسی است و صفحه حساسی که بر آن تصویر شکل میگیرد پردهایست به نام شبکیه، این پرده قسمت حساس به نور چشم است و از دو نوع سلول مخروطی شکل و استوانهای شکل تشکیل میشود.
سلولهای مخروطی شکل به رنگهای خاصی حساسند و سلولهای استوانهای شکل به جز رنگ قرمز به همه رنگها حساسند.
وقتی این سلولها تحت تاثیر نور قرار میگیرند تحریک شده این تحریکات عصبی از راه رشتههای عصبی بینایی به مغز میرسند و موجب میشوند رنگ و نور احساس شود.
نور از لایههای مختلفی در چشم عبور میکند این لایهها عبارتند از لایه رنگدانه، لایه هستهدار داخلی، لایه شبکه مانند خارجی، لایه دانه دار داخلی، لایه شبکه مانند داخلی، حساسترین ناحیه از نظر دقت بینایی در مرکز شبکیه قرار گرفته که «لکه زرد» نام دارد و تنها از سلولهای مخروطی شکل تشکیل شده است.
سلولهای مخروطی شکل و استوانهای شکل حاوی ماده حساس به نور هستند که در برابر کمترین نور تجزیه میشوند و موادی که از این تجزیه حاصل میشود و غشای این سلولها را تحریک کرده و این تحریک به سیستم عصبی منتقل میشوند.
شبکیه از 125 میلیون سلول استوانهای شکل و 5/5 میلیون سلول مخروطی شکل تشکیل یافته که این سلولها با 900 هزار رشته عصبی با مغز مرتبط میشوند.
لایه رنگدانه شبکیه رنگدانهای به نام ملانین ایجاد میکند که سیاه رنگ است و مانع میشود نور در داخل کره چشم منعکس شود که این عامل برای دیدن دقیق بسیار اهمیت دارد و مانند عملکرد رنگ سیاه در درون دوربین عکاسی است.
بدون رنگدانه نور در تمام جهت درون کره چشم منعکس میشود و مانع تشکیل نقاط تاریک و روشن واضح – که لازمه دقیق دیدن است – میگردد.
افرادی که به عارضه «آلبینیسم» دچار هستند.
فاقد رنگدانه در چشم نیز هستند و دقت بیناییشان حداکثر 15 تا 20 درصد است.
مادهای تجزیه شونده در سلولهای استوانهای شکل «رودپسین» و در سلولهای مخروطی شکل «اوپسین» نامیده میشوند.
از سلولهای استوانهای شکل که در لایه رنگدانه چشم حضور دارند حدود 40 درصدشان دارای رودپسین هستند که ارغوان بینایی را تشکیل میدهند.
«رودپسین» در چشم توسط نور تجزیه و در تاریکی مجددا تشکیل میگردد.
اگر تابش نور به صورت زودگذر و تنها به مدت یک میلیونیم ثانیه بپاید به انسان احساس بینایی به مدت ثانیه میدهد.
زیرا مادام که عمل تجزیه رودپسین در سلولها باقی باشد تحریک پابرجاست که همین پایداری تصویر به مدت یک دهم ثانیه اساس پیدایش سینما و تلویزیون میباشد.
مواد فتوشیمیایی سلولهای مخروطی شکل مشابه رودپسین سلولهای استوانهای شکل است اما در این سلولها رنگدانههای خاصی به نام یدوپسین، رتی نین و فتوپسین وجود دارد.
که سه گروه مواد متفاوت رنگی در این سلولها هستند و حساسیتشان نسبت به رنگهای اصلی است.
در فیزیولوژی چشم دو نوع دید وجود دارد: «فتوپیک» (دید رنگی) و «اسکوتوپیک» (دید سیاه و سفید) سلولهای مخروطی شکل مسئول دیدن رنگها و سلولهای استوانهای شکل مسئول دیدن نور سیاه و سفید هستند.
تحریک تقریبا یکسان سلولهای مخروطی شکل مربوط به رنگهای آبی و سبز و قرمز، احساس رنگ سفید را به انسان خواهد داد.
بنابراین رنگ سفید وجود ندارد و این رنگ ترکیبی از تمام رنگهای طیف است که چون هر سه دسته را متاثر میسازد احساس رنگ سفید را ایجاد خواهد کرد.
قسمتی از تفسیر رنگ در شبکیه و قسمتی در مغز انجام میشود.
اگر یک فیلتر سبز خالص جلوی یک چشم و یک فیلتر قرمز خالص در جلوی چشم دیگر بگیریم و به جسم سفیدی نگاه کنیم آن را زرد میبینیم.
این آمیزش رنگ در شبکیه انجام نمیشود زیرا شبکیه یک چشم در معرض نور سبز و چشم دیگر فقط در معرض نور قرمز قرار دارد.
اما احساسی که از این طریق به دست میآید دقیقا همانند احساس حاصل از اختلاط دو نور یکرنگ خالص بر روی شبکیه نیست.
وقتی چشم فاقد یک گروه از سلولهای مخروطی شکل باشد انسان از تشخیص بعضی از ر نگها محروم میشود.
برای شخصی که دچار کور رنگی به رنگهای قرمز و سبز است تحریک سلولهای مخروطی مختلف متناسب با تغییر رنگهای طیف از سبز تا قرمز باعث تغییر سلولها نمی شود از این رو طول موجهایی که در این فاصله قرار دارند توسط این شخص یکسان احساس میشود این کور رنگی می تواند مربوط به رنگهای دیگر مانند آبی و سبز نیز باشد.
پدیده ها و تاثیرات دیگری نیز در بینایی و دیدن رنگها وجود دارد که به اختصار عبارتند از: 1-پایدار ماندن اثرات رنگی سلولهای مخروطی بیش از هر رنگی به رنگ قرمز حساسیت دارند به همین دلیل رنگ قرمز سریعتر از دیگر رنگها درک میشود و با ضعیف شدن نور دیرتر از بقیه رنگها تاثیرش از دست میرود.
2-کنتراست های متوالی شبکیه مانند سایر اعضای بدن، هنگامی که در وضعیتهای متضاد قرار گیرد خسته میشود و در این میان نور قرمز بیش از سبز و آبی چشم را خسته میکند.
اگر مدتی به یک لکه رنگی با ابعاد کوچک خیره شویم و سپس به جای لکه رنگی به صفحهای سفید نگاه کنیم، رنگ مکمل لکه رنگی را خواهیم دید.
با این ترتیب چشم که با رنگ سبز خسته شده باشد، رنگ ماژنتا را به جای سبز میبیند و در صورتی که لکه رنگی قرمز باشد چشم هنگام تعویض سایان را خواهد دید.
3-کنتراست همزمان دید دو منطقه رنگی در مجاورت یکدیگر در شرایط متفاوت تغییر می کند مثلا زرد و قرمز در روی زمینه تیره، خیلی نمایان تر از زمینه روشن دیده میشود.
این پدیده در مورد رنگهای سبز و آبی معکوس است.
یک لکه سفید در روی زمینه زرد به نظر آبی و در صورتی که روی زمینه قرمز قرار گیرد سبز و بالاخره روی زمینه سبز صورتی کمرنگ دیده میشود.
4-تغییر حساسیت چشم به رنگها در طول روز بسته به مواد غذایی که شخص مصرف میکند حساسیت چشم به رنگها تفاوت خواهد کرد.
مثلا مصرف هویج باعث تقویت بینایی در نور ضعیف میشود.
5-پدیده پورکنژ هنگامی که از محل بسیار روشن به تدریج وارد محل تاریک میشویم رفته رفته درک رنگها کاهش مییابد تا حدی که در نور بسیار ضعیف، چشم دیگر رنگها را نمیتواند تشخیص دهد.
حداکثر میزان حساسیت چشم در منطقه نور سبز 5500 انگستروم است و در نور ضعیفتر حساسیت در منطقه 5000 انگستروم بیشتر خواهد شد.
تجربه این پدیده زیاد مشکل نیست زیرا به خوبی می توان درک کرد که در نور نسبتا کمتر رنگ آبی همچنان آبی دیده میشود در حالی که رنگ قرمز به رنگ خفه در خواهد آمد.
از این پدیده در عکاسی و سینما استفاده میشود و در صحنههایی که به منظور تجسم شب است، یک رنگ آبی غالب روی اغلب رنگها را میپوشاند.
به همین دلیل قضاوت در مورد عکس رنگی باید در زیر نور کافی و کامل انجام شود.
بینایی غیر عادی و نقایص مادر زادی چشم یک عکاس حرفهای، خصوصا هنگامی که در زمینه عکاسی رنگی کار میکند بایستی قدرت بینایی و تشخیص رنگ را در حد عالی و بدون نقص داشته باشد.
در این زمینه تعدادی نقایص مادر زادی وجود دارد که لازم است باز شناخته شود.
در اشخاصی که به نام «کور رنگ» ACHROMATOPE نامیده میشود، مطلقا رنگها را تشخیص نمی دهند و دنیا را فقط به صورت سیاه و سفید میبینند ولی خوشبختانه این نقص فوق العاده نادر است.
در چشم اشخاص مبتلا به دالتونیسم DALTONISME بعضی از رنگها دیده نمیشوند یا به طور نسبی ضعیف تر دیده خواهند شد.
بسته به این که اختلال در تشخیص کدام یک از رنگهای اصلی باشد اسامی متفاوت دارد.
اگر قرمز را نبیند «پروتانوپ» PROTANOPE و اگر نقص دید در رنگ سبز باشد «دوته رانوپ» DEUTERANOPE و بالاخره اگر به رنگ آبی حساس نباشد «تری تانوپ» TRITANOPE است.
اصولا یک مبتلای به بیماری دالتونیسم نمیتواند عکاس رنگی یا متخصص عکاسی رنگی خوب بشود.
نکته قابل توجه این است که تعداد زیادی از افراد کم و بیش به این نقص متبلا هستند یعنی درجاتی از دالتونیسم را دارند بدون این که خود بدانند و در جریان یک معاینه عمومی و سیستماتیک بدن این عارضه کشف میشود.
از نظر وراثت نیز باید دانست که دالتونیسم ارثی است و توسط مادر انتقال مییابد و معمولا مردان بیشتر به آن دچار میشوند.
با در نظر گرفتن این اطلاعات، تصور میشود برای کسانی که میخواهند حرفه عکاسی را برای خود انتخاب کنند و در کار رنگی و لابراتور فعالیت داشته باشند لازم است که قبل از هر تصمیم در این مورد، چشم آنها توسط یک متخصص چشم پزشک دقیقا مورد معاینه قرار گیرد و در صورتی که این نقص را دارا باشند از انتخاب حرفه عکاسی خودداری نمایند.
در انتها نتیجه میگیریم که دید هر کس نسبت به دیگری در دیدن رنگها تفاوت دارد و علاوه بر این نحوه قرار گرفتن رنگها در مجاورت یکدیگر و میزان درخشندگی و غیره، دید رنگها را تغییر می دهد.
بنابراین قضاوت افراد مختلف که اولا دارای سلیقههای مختلف و ثانیا ممکن است درجاتی از دالتونیسم را دارا باشند، گوناگون است.
نور و رنگ الف-طیف نور مرئی و طول موجها نور طبق استاندارد بین المللی این گونه تعریف میشود: نور آن گونه از انرژی تابشی است که یک ناظر انسانی از طریق حس بینایی آن را درک میکند که این ادراک به واسطه تحریک شبکیه چشم حاصل میشود.
بنابراین اگر این تعریف را مبنای کار خود قرار دهیم از آنجایی که از مجموعه طیف الکترومغناطیس چشم ما صرفا طول موجهای 720-380 نانومتر را میتواند ببیند تنها این بخش از انرژی تابشی «نور» نامیده میشود و تنها این بخش است که صفت مرئی را به خود میگیرد.
در نتیجه بایستی از بکار بردن این دو واژه «نور و مرئی» برای سایر بخشهای طیف الکترومغناطیس پرهیز نمود به عنوان مثال به جای نور ماورای بنفش و نور مادونقرمز بهتر است از اصطلاحات پرتوی ماورای بنفش و پرتوی مادون قرمز استفاده کرد.
گاه برای برخی پرتوهای خارج از طیف مرئی از اصطلاحاتی نظیر نور سیاه (Black Light) یا نور غیر مرئی (Invisible Light) استفاده میشود که چون این واژهها نمی توانند تشریح کنند که چه نوع انرژی مدنظر است و گیج کننده میباشند باید از کاربرد آن اجتناب کرد و اصطلاح «نور» را با هر صفت معقولی تنها و تنها برای طیف مرئی بکار برد.
حال با این پیش شرط «طبیعت نور» را مورد بررسی قرار می دهیم.
علی رغم تمامی پیشرفتهای علم هنوز دانشمندان نتوانستهاند که یک نظریه جامع ارائه دهند که به وسیله آن طبیعت نور تعریف شود و تمامی رفتارهای نور توجیه گردد.
آنچه مسلم است که نور حرکت میکند اما سئوال اساسی پا برجاست که چگونه حرکت میکند؟
و به هنگام حرکت چه شکل به خود میگیرد؟
در طی چند قرن گذشته تلاش در پاسخگویی بدین سئوالها و سئوالهای مشابه منجر به ارائه دو نظریه معروف در خصوص نور شده است: «نظریه ذره ای و نظریه موجی» حقیقت آنست که هیچ کدام از دو نظریه فوق به تنهایی توجیه کننده تمامی رفتارهای نور نیست و تنها بخشی از آنها را تبیین و تشریح میکند و دانشمندان برای فرار از این تنگنا ترکیبی از هر دو نظریه را برای توجیه رفتارهای نور بکار میبرند.
برای آنکه عکسی از اشیاء و مناظر این جهان تهیه نمائیم در کنار امکانات گوناگون به دو ابزار اساسی نیازمندیم: امولسیون و انرژی تابشی.
تمامی بخشهای طیف الکترومغناطیس میتوانند به عنوان انرژی تابشی ابزاری برای تولید عکس باشند به شرط آن که امولسیونهای متناسب با آنها تولید و استفاده شود.
به عنوان مثال اشعه ایکس میتواند باعث ثبت تصویری از اشیاء و موضوعات شود به شرط آنکه امولسیونی که به اشعه ایکس حساسیت دقیق داشته باشد تهیه و استفاده شود و سایر مراحل نیز رعایت و انجام شود.
این مثال در خصوص پرتوی مادون قرمز و امولسیونهای ویژه حساس به مادون قرمز نیز تعمیم دارد و با این ابزار تصاویری قابل حصول است.
اما مهمترین نکته در خصوص یک عکس معمول آن است که تصویری را که از جهان پیرامون ارائه میدهد با تجربه بصری ما از رویت جهان و پدیدههای آن تطابق داشته باشد مثلا اگر آسمان را آبی میبینیم، در عکس نیز باید آن را ببینیم و به همین دلیل است که برای تهیه عکسهای معمول از نور مرئی و امولسیونی که تنها به نور مرئی حساس است استفاده میشود.
شبکیه چشم آدمی از بین پرتوهای مختلف طیف الکترومغناطیس تنها به بخش نور مرئی واکنش نشان میدهد (720-380 نانومتر) به همین خاطر است که تجربه بصری ما از رویت پدیدههای جهان به واسطه وجود نور مرئی شکل می گیرد و به همین دلیل است که در عکاسی معمولی از نور مرئی و امولوسیونی که به آن حساس است استفاده میشود.
بنابراین برای آن که عکسهایی که بدین ترتیب حاصل میشوند تطابق دقیق و کامل با تجربه بصری ما داشته باشند نه تنها لازم است امولسیونی ساخته شود که تنها به نور مرئی حساس باشد بلکه باید واکنش این امولسیون به بخشهای مختلف طیف نور مرئی نیز با واکنش چشم آدمی به این بخشهای طیف نور مرئی انطباق کامل داشته باشد.
طیف نور مرئی حدودا از 400 تا 700 نانومتر امتداد دارد.
این بدان معنی است که بین این دو منتها الیه بی نهایت موج با طول موجهای مختلف بزرگتر از 400 نانومتر و کوچکتر از 700 نانومتر وجود دارد.
چنانچه این طیف را به هفت بخش اصلی تقسیم کنیم و با دستگاه اسپکتروفتومتر میزان دقیق طول موج آنها را معین کنیم و سپس بخش مربوطه را به تنهایی به شبکیه چشم انسان بتابانیم یکی از هفت رنگ معروف در طیف مرئی ادراک خواهد شد.
این هفت رنگ از سمت طول موج کوتاه (از سمت 400 نانومتر) عبارت هستند از: بنفش، آبی ، آبی – سبز .
سبز.
زرد، نارنجی ، قرمز.
وقتی همه طول موجهای بین 400 تا 700 نانومتر به میزان تقریبا برابری با هم بر چشم بتابند نور به رنگ سفید درک خواهد شد.
برای آن که طیف نور مرئی و بخشهای مختلف آن را باز هم بهتر بشناسیم میتوانیم فرآیند مذکور در پارگراف قبل را به روش دیگری انجام دهیم.
چنانچه در تصویر میبینیم اگر یک پرتوی نور سفید را از درون یک منشور شیشهای عبور دهیم، نور به مجموعهای از رنگها که مجموعا طیف مرئی را شامل میشوند تجزیه میشود این تجزیه رنگها بدین دلیل رخ میدهد که طول موجهای مختلف نور هر کدام به میزان متفاوتی شکست پیدا میکنند.
تجزیه نور سفید به صورت طیف مرئی نور آبی دارای طول موج کوتاه، نسبت به نورهای سبز و قرمز دارای طول موج بلند، شکست بیشتری پیدا میکند.
نتیجه رنگین کمانی از رنگهاست که دامنه آن از بنفش تیره تا قرمز تیره میباشد.
آزمایشات نشان داده است که ناظرین انسانی میتوانند نزدیک به 100 رنگ مختلف را درون این دامنه تشخیص دهند.
برای آنکه واکنش چشم نسبت به طول موجهای مختلف طیف مرئی را بشناسیم کافیست که به منحنی زیر بنگریم.
منحنی حساسیت چشم آدمی، طرح نشان دهنده روشنایی نسبی انرژی در هر طول موج است، توجه کنید که منحنی قرینه نیست این منحنی نتیجه آزمایش بر روی 100 ناظر دارای دید رنگی طبیعی در خصوص میزان ادراک روشنایی در طول موجهای مختلف طیف مرئی را نشان میدهد.
این منحنی میانگین همه پاسخهای به دست آمده از ناظرین است و حساسیت چشم را نسبت به طول موجهای مختلف نور نشان می دهد و از این منحنی نتایج زیر میتواند استخراج شود: الف)طبق منحنی، حساسیت چشم انسان نسبت به طول موجهای کوتاهتر از 400 و بلندتر از 700 نانومتر تقریبا صفر است و بنابراین این بخشها برای چشم انسان غیر قابل رویت است.
ب)پاسخ و واکنش چشم نسبت به تمام طول موجهای طیف مرئی یکسان نیست این حساسیت از بنفش تا سبز سیر صعودی و از سبز تا قرمز سیر نزولی دارد.
ج)واکنش چشم نسبت به نور – رنگ سبز از همه بخشهای دیگر طیف بیشتر است بنابراین اگر مقدار فیزیکی برابری از رنگهای مختلف نور بر یک ناظر عرضه شود بخش میانی طیف (سبز) به روشنترین شکل ادارک میشود.
و در منتها الیه طیف (آبی و قرمز) بسیار تاریکتر دیده میشود.
آنچه در این منحنی به عنوان نوع واکنش چشم نسبت به طیف مرئی ارائه شده است.
به عنوان یک واکنش استاندارد بین المللی در اندازه گیری نور (Standard Response Function) پذیرفته شده است.بنابراینهروسیلهسنجشی که برای اندازه گیری نور در نظر گرفته میشود بایستی عملکرد پاسخی (Response Function) یا به عبارت دیگر واکنش حساسیتی (Sensitivit Function) مشابه با این استاندارد بین المللی داشته باشد و امولسیونها نیز حساسیت مشابهی با آنچه در این منحنی در خصوص حساسیت چشم آمده است بایستی نسبت به طول موجهای طیف مرئی داشته باشند تا تصویر حاصل از آنها با تجربه بصری ما از پدیدهها و مناظر جهان مطابق باشد.
ب:شاخصهای اصلی رنگ رنگ سه ویژگی مجزا از هم دارد: رنگمایه (Hue)، ارزش (Value) و فام (Chroma).
«هیو»ی یک رنگ، نام آن است نظیر سبز یا بنفش.
ما علاوه بر این میتوانیم هیو را به واسطه مکان و موقعیت رنگ در طیف مرئی تعریف نماییم.
«ارزش» به شدت نسبی هیو اطلاق میشود نظیر آبی روشن در مقایسه با آبی تیره یا رابطه روشنی و تیر گی یک رنگ ترکیب شده .
ارزشهای روشنتر اغلب Tine نامیده میشود و ارزشهای تیرهتر Shades نامیده میشوند.
«فام» به میزان اشباع هیو اطلاق میشود .
ما از این ویژگی های کیفی برای مقایسه و انتخاب رنگ ها استفاده میکنیم.
از آنجا که سلولهای مخروطی دریافت کننده رنگ موجود در شبکیه چشم انسان تنها نسبت به نور – رنگهای اولیه حساس هستند، چشم و مغز تنها رنگها را به واسطه مقایسه پویای آنها و کنتراست آنها درک می کنند.
ما رنگ را به واسطه رابطه آن با سایر رنگها تجربه میکنیم.
ج:انواع نور رنگها هر کدام از طول موجهای طیف مرئی به یکی از رنگهای بنفش، آبی، آبی – سبز، سبز، زرد، نارنجی، قرمز و … دیده میشوند اما این دامنه گسترده را میتوان در سه نور–رنگ عمده و اصلی خلاصه شده دانست.
این سه نور – رنگ که تحت عنوان «نور – رنگهای اصلی یا اولیه» نامیده میشوند عبارتند از: -قرمز (Red) -سبز (Green) -آبی (Blue) که به طور خلاصه RGB نامیده میشود.
این سه نور – رنگ را میتوان دو به دو و یا هر سه را با هم ترکیب نمود که به این آمیزش اصطلاحا «آمیزش ترکیبی» یا Additive میگویند.
از تر کیب مساوی آبی و قرمز، نور – رنگ «ماژنتا» تولید میشود.
از ترکیب مساوی آبی و سبز ، نور – رنگ «سایان» و از ترکیب مساوی سبز و قرمز، نور – رنگ «زرد» تولید میشود.
به این سه نور – رنگ جدید «نور – رنگهای ثانویه» میگویند»: -زرد (Yellow) -ماژنتا (Magenta) -سایان (Cyan) که به طور خلاصه YMC نامیده میشود.
این سه نور – رنگ را می توان دو به دو و یا هر سه را با هم ترکیب نمود که به این آمیزش اصطلاحا «آمیزش تفریقی» یا Subtractive میگویند.
چنانچه هر سه نور – رنگ مکمل با شدت برابر با هم ترکیب شوند سیاه تولید میشود.
از ترکیب مساوی سایان و ماژنتا، نور – رنگ آبی حاصل میشود.
از ترکیب مساوی سایان و زرد، نور – رنگ سبز و از ترکیب مساوی زرد و ماژنتا، نور – رنگ قرمز ایجاد میشود.
بدین ترتیب این 6 نور – رنگ اولیه و ثانویه دو به دو مکمل هستند (رنگهای مکمل به هر دو نور – رنگ که در ترکیب با هم نور – رنگ سفید تولید کنند، گفته میشود) یعنی «زرد و آبی»، «ماژنتا و سبز» و «قرمز و سایان» با هم مکمل هستند.
برای درک بهتر این 6 نور – رنگ میتوان آنها را بر روی یک مثلث موسوم به «مثلثماکسول» طراحی نمود به گونه ای که سه نور – رنگ اولیه بر روی سه راس مثلث و سه نور – رنگ ثانویه بر روی سه ضلع مثلث قرار میگیرند.
نور – رنگ قرار گرفته بر روی هر ضلع با نور – رنگ واقع بر راس مقابل آن ضلع مکمل میباشند.
شکل زیر این مثلث را نشان میدهد.
درجه و خلوص نور – رنگهای حاصله به نسبت به درجه خلوص نور – رنگهای وابسته است که با هم ترکیب میشوند.قرمز و آبی، ماژنتا تولید نخواهند کرد مگر آن که نسبت و درجه خلوص این دو برابر و ثابت باشند.
با تغییر حجم کمی رنگهای اولیه دامنهای از نور – رنگهای ثانویه با درجات اشباع مختلف به دست میآید.
دمای رنگ و بازسازی رنگها میزان رنگ اشعه ساطع شده از یک منبع جسم سخت به میزان زیادی به دما وابسته است.
در حقیقت نور تابیده شده از منبعی از این دست میتواند کاملا به وسیله دمایی (در واحد کلوین) که منبع در آن کار میکند تبیین شود.
به چنین معیاری عنوان «دمایرنگ» اطلاق میشود.
یعنی در این معیار ما یک جسم سیاه تابشگر (Black Body Radiator) را به تدریج گرم میکنیم و مرحله به مرحله در دماهای مختلف تابش آن را به وسیله یک دستگاه اسپکتروفتومتر تجزیه میکنیم و ویژگیهای طیفی و رنگی نور ساطع شده را معین میکنیم (تعیین میکنیم که در نور ساطع شده چه طول موجهایی و به چه میزان وجود دارد) بدین ترتیب در اتمام کار ما لیستی از دماهای مختلف در واحد کلوین داریم که هر کدام از این اعداد نمایانگر یک نوع نور با ویژگی طیفی معین است در زیر تعیین معیار «دمای رنگ» با تفصیل بیشتری عنوان میشود و سخن را از معرفی جسم سیاه تابشگر شروع میکنیم.
آزمایشی که منجر به تعیین معیار «دمای رنگ» میشود همانگونه که در پاراگراف قبل اشاره شد روشی ساده دارد.
یک جسم سخت را حرارت میدهیم.
جسم سخت گرم میشود و در هر دما نوری با رنگ و کیفیت طیفی خاص ساطع میکند بنابراین دمای جسم سخت در واحد کلوین می تواند بیانگر ویژگیهای طیفی و کیفیت رنگی نور ساطع شده باشد.
در این آزمایش ما نیازمند یک نوع جسم سخت هستیم که تمام انرژیی که بدان القاء میشود را جذب کند تا هرگونه خطا و کم دقتی در این آزمایش منتفی شود.
بهترین و مناسبترین جسم سخت برای این منظور یک جسم سیاه تابشگر است.
«جسم سیاه» یک گوی سیاه رنگ تو خالی است از جنس فولاد که سوراخ کوچکی بر روی آن قرار دارد.
این گوی درون محفظهای از ماده مذاب و جوشان محصور است.
به گونهای که ماده مذاب از یک سوی وارد شده تمام سطح گوی را میپوشاند و از سوی دیگر خارج میشود و گوی را به شکل کاملا یکنواخت گرم میکند.
با گرم شدن این گوی کم کم تابشهایی چه به صورت غیر مرئی و چه به صورت مرئی از سوراخ کوچک روی گوی خارج میشود.
در خصوص ساختمان و نوع تابش جسم سیاه ذکر چند نکته ضروری است: الف)جسم سیاه کاملا سیاه رنگ است.
این بدان دلیل است که اگر نوری بر سطح خارجی یا داخلی آن تابید کاملا جذب شود و با نوری که از خود جسم سیاه ساطع میشود در جریان آزمایش اشتباه نشود.
در واقع از آنجا که سطح داخلی گوی (جسم سیاه) کاملا مقعر و سیاه است هر پرتوی نوری که از طریق سوراخ وارد گوی شود بلافاصله یا پس از یک یا چند بار انعکاس جذب خواهد شد.
در نتیجه این حفره کاملا سیاه دیده خواهد شد و بنابراین وقتی دیوارههای این گوی داغ میشوند انرژی تابشی منتشر میکنند که این انرژی تابشی از سوراخ گوی بیرون میآید.
این تشعشعات خروجی که تشعشعات جسم سیاه نامیده میشود بدون تردید ساطع از خود گوی است و پرتوی ناخواسته دیگری همراه آن نمیباشد.