چون حکمت خداوند در آفرینش نفس انسانی با خصوصیت و ویژگی صورت بشری که مقام و مرتبه متوسط میان آخرین مراتب تجسم و اولین مدارج تجرد است ادراک عالم وحدت محض و کثرت محض است، انسان را ذو وجهین و ذو قوتین آفرید تا وجهی به حق داشته باشد و وجهی به خلق. و در وجود او قوهای لطیف بنا نهاد تا بواسطه آن مناسبتی که با عالم وحدانی مییابد، آن را درک کند و آن قوه عقل بالفعل است و قوه دیگر که مادی و جسمانی است تا کثرات جسمانی را همان گونه که هستند بیابد. اما در ابتدای تکون بدلیل نقص و قصورش، کثرت جسمانی بر او غالب بوده فعلیت دارد و بواسطه حرکت از نشئه اولی بسوی نشئه ثانی در حرکت است تا بتدریج ذاتش قوی میگردد و فعلیتش شدت مییابد و در نتیجه جهت وحدت بر او غالب گشته و عقل و معقول میگردد. و از آن جا که فلسفه به معنای «استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقایق الموجودات علی ماهی علیها...» میباشد؛ و نیز با توجه به مسائل آن، خصوصاً عالیترین و شریفترین آن، که مبدأ عالم است و همچنان تقسیمات فلسفه به نظری و عملی، حکمت همان فلسفه پیراسته از سفسطه و مطابق با واقع خواهد بود. به عقیده صدرا حکمت آن علمی است که انسان را مستعد ارتقا به ملأ اعلی و غایت قصوی کند و این همان حکمتی است که گاه از آن تعبیر به «قرآن» میشود. حقیقت دین چیزی جز معرفت و دریافت صحیح حقایق نخواهد بود؛ زیرا دین ابعاد مختلف ظاهری و باطنی دارد و باطن دین همان علم به حقایق است و قرآن کریم کسانی را که به حقایق دست یافتهاند «راسخون» مینامد پس راسخان در علم همان حکیمانند و غایت قصوای حکیمان و راسخان در علم حکمت مطلق و مطلق حکمت است. زیرا حکیم علیالاطلاق خداست و همان طور که خداوند علت وحی است، علت حکمت نیز هست و حکمت مطلق نزد اوست. صدرا کسانی را حکیم میداند که از علم تفصیل
در عین اجمال برخوردار باشند و حکیم الهی را که جامع حکمت نظری و عملی است «مؤمن حقیقی» مینامد؛ و بدین ترتیب همسویی دین و فلسفه امری مسلم و قطعی است و صدرا که پرچمدار این هماهنگی و همسویی است فلسفه و دین و عرفان را عناصر یک مجموعه هماهنگ میداند و بر این عقیده است که تنها در سایه حکمت است که هم جنبههای علمی برهان، عرفان و قرآن به کمال لایق خود میرسند و هم جنبههای عملی اخلاق به کمال لایق خود نائل میشود؛ چون شهود نفس زمینه تکامل همه شؤون آن اعم از نظری و عملی را فراهم میسازد. و از این روست که صدرا با تأویل رمزی متون مقدس، کیفیت عرفانی معنای باطنی روح را به اثبات میرساند و با شهود عرفانی، تفکر بحثی و عقلی را تابع حقایق کلی شناخت عرفانی مینماید و در نتیجه پایه بحثهای علمی و فلسفی خود را بر اساس توفیق میان عقل و کشف و شرع میگذارد و در راه کشف حقایق الهیات از مقدمات برهانی و مطالب کشفی و مواد قطعی دینی استفاده میکند.
مقاله حاضر به بررسی «نگرش صدرا بر پیوند وجودی انسان با حکمت و فلسفه» پرداخته است و در جستجوی این مسأله است که نشان دهد فلسفه و حکمت جزء ساختار وجودی انسان است. البته با این فرض که نگرش صدرا بر این موضوع از موضوعات انسانشناسی به لحاظ روششناسی نوعی کثرتگرایی است و رویآوردی متعالیه دارد. یعنی با یک رویآورد مستقل و جامع به همه رویآوردهای قرآنی، عرفانی و فلسفی پرداخته است.
چگونگی مراحل استکمالی نفس انسانی
صدرالمتألهین انسان را حقیقت واحد ذومراتبی میداند که در ذات و گوهر خود دائماً در تحول و سیلان است و بواسطه این حرکت میتواند از مرتبه طبیعت به تجرد مثالی یا برزخی و سپس به تجرد عقلی و در نهایت به مقام فوق تجرد یعنی مقام الهی که هیچ حد و محدودیت و ماهیتی ندارد، نائل آید[2] (صدرالدین شیرازی، 1366، باب 20، ص 380).
همین مرتبه الهی است که مبدأ آن خداست و بسوی او باز میگردد و خداوند درباره آن «نفخت فیه من روحی» (حجر، 29) و «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه » (فجر، 27-28) میفرماید (همو، 1366، ص 380). و معتقد است که همین مراتب طبیعی، نفسانی و عقلانی نیز دارای مراتب نامتناهی است که آدمی از مراتب پائینتر، به ترتیب و تدریج راهی مراتب بالاتر و شریفتر میشود و تا همه مراحل طبیعی را طی نکند وارد مراحل مرتبه نفسانی و سپس عقلانی نمیشود. و لذا انسان از ابتدای کودکی تا عنفوان رشد خود، بشری طبیعی است و این انسان اول است. و سپس بتدریج مراحل این وجود را طی میکند و صفا و لطافت مییابد تا هستی اخروی نفسانی برای او حاصل شود، در این مرتبه او انسانی نفسانی است و این انسان دوم است. این انسان دارای اعضای نفسانی است که در وجود نفسانیاش به مواضع پراکنده نیازی ندارد، بر خلاف حواس انسان در مرتبه وجود طبیعی، که پراکندهاند و به مواضع مختلف نیاز دارند، چنانچه موضع چشم غیر از موضع گوش و موضع چشایی غیر از موضع بویایی است. و برخی تفرق بیشتر و تعلق شدیدتری به ماده دارند مانند لامسه. به همین دلیل است که این قوه نخستین درجه حیوانیت است و هیچ حیوانی خالی از آن نیست. اما انسان در مرتبه نفسانی از جمعیت بیشتری برخوردار است. و لذا همه حواس او حس واحد مشترکی است. حال اگر این انسان به مرتبه عقلانی و وجود عقلی منتقل شود و عقل بالفعل گردد، انسان عقلی خواهد بود که اعضای عقلی دارد. و این انسان سوم است. البته تعداد اندکی از افراد مردم به این مرتبه از وجود نایل میشوند (صدرالدین شیرازی، 1368، ج 9، ص 96-97).
انسان عقلی حقیقت کلیه و مظهر اسم الله و کلمه او[3] (نساء، 171)، و روح اوست[4] (حجر، 29) و افراد و اشخاص انسان مثالهای این حقیقت اصلیهاند و مشاعر و تصاویر ذهنی او مظاهر این حقیقت میباشند (همو، 1368، ج 9، ص 17). صدرا در یکی از آثار تفسیری خود مراتب سهگانهای را که از قول ارسطو[5] برای انسان ترسیم مینماید و انسان جسمانی و نفسانی و عقلی مینامد، مطابق قرآن مجید مییابد. یعنی به عقیده او، انسان عقلی همان انسان تام کاملی است که همه ملائکه مأمور به سجده در برابر او و اطاعت از او بودند. و انسان نفسانی همان انسانی است که قبل از هبوطش به عالم ماده و طبیعت، در جنت جای دارد، زیرا جنت از جمله مراتع و تماشاخانههای نفس است که «فیها ما تشتهی الأنفس و تلذ الاعین» (زخرف، 71)، و انسان طبیعی یا جسمانی که مربوط به عالم سفلی است مخلوطی از خاک و منزلگاه مرگ و فساد، و شر و دشمنی و خصومت است؛ چنان که خداوند سبحان میفرماید: «اهبطوا بعضکم لبعض عدوّ و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین» (بقره، 39؛ صدرالدین شیرازی، 1366، ص 107).
پس از بیان نظر صدرا در خصوص مراتب و مراحل استکمالی نفس انسانی، اکنون نوبت بررسی معنای حکمت و فلسفه رسیده است و در مرتبه بعد نشان دادن این مسأله که آیا علم و حکمت جزء ساختار وجودی انسان است و لذا انسانیت انسان وابسته بدان خواهد بود و در نتیجه حقیقت انسان را نمیتوان منهای از آن تصور نمود؛ و یا امر زائدی است که عارض بر انسان میشود. برای رسیدن به این مقصود اشارهای هر چند کوتاه به موارد زیر ضروری است:
1 معانی علم و ادراک، حکمت و فلسفه و رابطه آنها؛ 2 کیفیت علم و ادراک در انسان از نظر صدرا؛ 3 حکمت و رابطهاش با انسان.
معانی علم، ادراک، حکمت، فلسفه و رابطه آنها جسم
صدرالمتألهین علم و ادراک را که در لغت به معنای یافتن و رسیدن است و حقیقت علم را که انکشاف است، یک نحو وجود خارجی و مجرد میداند نه از اعراض ذهنی و کیف نفسانی. قیام صور ذهنی به نفس قیامی صدوری است. ملاک ادراک انتقال از نشئهای به نشئه دیگر است. یعنی انتقال و مسافرت که نفس از محسوس که همان معقول هیولانی است به متخیل که معقول بالملکه است و از آن به معقول بالفعل و عقل فعال و رفتنش از دنیا به آخرت و سپس به جایی که برتر از آن دو است و آیه شریفه «ولقد علمتم النشأه الاولی فلولا تذکرون» (واقعه، 62) اشاره بدان دارد زیرا نفس انسانی در دنیا بواسطه ریاضت و تمرین در ادراک علوم به جهان دیگر منتقل میشود و از محسوسات به معقولات مسافرت میکند (صدرالدین شیرازی، 1362، ص 114).
صدرا در معنای حکمت موارد زیر را بر میشمرد:
1 حکمت به هر عمل نیکو و پسندیدهای اطلاق میشود و لذا به علم عملی و تهذیب نفس اختصاص بیشتری خواهد یافت تا علم نظری.
2 در بسیاری از موارد، خود عمل، «حکمت» نامیده میشود.
3 حکمت خداوند تعالی عبارت از آفرینش و خلقتی است که در آن منفعت بندگان و مراقبت آنچه مایه سود و صلاح آنان در حال و یا آینده است.
صدرا پس از بیان معانی حکمت به معنای عام، به حکمت مرز یافته و محدود پرداخته که همگی به نوعی اشاره به معنای خاص آن یعنی فلسفه دارد از جمله:
1 «هی معرفه الاشیاء بحقایقها» و نشان از این دارد که ادراک جزئیات، کمال نیست زیرا متغیرند و دگرگون پذیر، اما ادراک حقایق و ماهیات، پایدار و محفوظ از تغییر و دگرگونی است. از این رو حق تعالی آن را «ام الکتاب» نامیده و فرموده است: «یمحوالله مایشاء و یثبت و عنده أم الکتاب» (شوری، 24).
2 به فعلیت رسانیدن چیزی که عاقبت و پایانی نیکو و پسندیده دارد.
3 اقتدا و پیروی از خالق تعالی در اداره امور آفریدگان به اندازه توان بشری.
4 فلاسفه گفتهاند «حکمت تشبه به اله عالم است به اندازه توان بشری» یعنی کوشش نماید تا پاک و منزه کند علمش را از جهل، فعلش را از جور و ستم، بخشش وجودش را از بخل، حلم و شکیباییاش را از سفه و بیخردی (صدرالدین شیرازی، 1362، ص 117118) و در تعریف فلسفه میگوید: «الفلسفه استکمال النفس الانسانّیه بمعرفه حقایق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها یقیناً بالبراهین لا اخذاًَ بالظن و التقلید، بقدر الوسع الإنسانی» (همو، 1368، ج 1، ص 20).
در این تعریف موارد زیر اخذ شده است:
1 استکمال نفس انسانی؛ 2 شناخت حقیقت موجودات آن چنان که هستند یعنی تصور صحیح آنها؛ 3 تصدیق بوجود حقایقی که درست تصور شدهاند؛ 4 تحقیقی بودن تصدیق و تقلیدی نبودن آن؛ 5 قطعی بودن تصدیق و ظنی نبودن آن؛ 6 محدود بودن شناخت به اندازه توان بشری.
در تعریف دیگر میگوید: «نظم العالم نظماً عقلیاً علی حسب الطاقه البشرّیه یحصل التشّبه بالباری تعالی» (همو).
پس فیلسوف کسی است که نظم خارجی جهان را در ظرف فهم خود ادراک کند. یعنی خطوط کلی هستی عینی، در جان او ترسیم شده باشد.
بنابراین تعریف، فلسفه همان استکمال نفس است به نظم عقلی جهان هستی، نه معرفت به نظم عقلی عالم (جوادی آملی، 1375، ج 1، ص 121).
با مقایسه تعاریف ارائه شده برای حکمت و فلسفه بخوبی روشن میشود که حکمت همان فلسفه پیراسته از سفسطه و مطابق با واقع است.
به عقیده صدرا خداوند تبارک و تعالی علم را «حکمت» نامید، سپس شأن آن را بزرگ داشت و در مواضع بسیاری بنابر سبیل امتنان و اهتمام و استعظام آن را بیان نمود.[6]
البته مراد در این جا مطلق علم نیست، بلکه علم به حقایق مطلق وجود است زیرا هر چه متعلق علم عالیتر باشد، آن علم ارزشمندتر است و علمی که متعلق آن حقیقت انسان، حقیقت عالم و مبدأ آن است عنوان حکمت را مییابد و به صاحبش نشان حکیم بودن را میدهد و لذا فلسفه در معنای عام خود که شامل تمام قوانین علمی جهان است اولین تقسیمی را که میپذیرد، تقسیم به فلسفه نظری و عملی است که از آن به حکمت نظری و حکمت عملی تعبیر میشود. در تعریف حکمت نظری گفتهاند علمی است که عهدهدار شناخت حقایقی میباشد که هستی آنها در اختیار انسان نیست. و حکمت عملی را مختص به شناخت اموری دانستهاند که در حوزه تدبیر و اراده انسان شکل میگیرد. غایت فلسفه نظری آن است که مشابه نظام عینی جهان به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد.