در اواخر سال 1968 میلادی (1347 شمسی) پیشبینی افکار عمومی در کشور چنین بود که (هویدا) به زودی از صحنه سیاسی کنارگذارده خواهد شد، زیرا ناسازگاریهایی که به تدریج در داخل هیئت دولت و همچنین در خارج از آن ریشه بسته بود ظاهر میشد.
از همه مهمتر آن که چند وزیر حاضر در دولت هم به رقابت با یکدیگر و نیز با نخستوزیر برخاسته بودند و با وجود آنکه دوست هویدا بودند ولی خود را کاندیدای نخستوزیری کرده و هر کدام هم تکرویهایی داشتند.
در کتاب ابوالهول پارسی که به زبان انگلیسی تالیف گردیده، دکتر عباس میلانی با استناد به مدارک و اسناد و مصاحبههایی که در اختیار داشته در صفحه 242 مینویسد:
دو وزیر حاضر در کابینهی هویدا که داوطلب پست نخستوزیری بودند و از هیچ کوششی در رسیدن به آن مقام فروگذاری نداشتند عبارت بودند از:
اول- جمشید آموزگار که خود سالها در کابینهی هویدا وزیر بود.
دوم- هوشنگ انصاری که کوشش فراوانی میکرد تا راه نخستوزیریش را هموار نماید.
در کتاب «سرآمدان یا نخبگان ایران و تقسیم قدرت قبل و بعد از انقلاب ایران» که وسیلهی مقامات آمریکا تهیه گردیده و براساس گزارشهای «سیا» تنظیم شده زیر کد نمرهی 3510 آمده است:
«آموزگار مردی بود سرد و گرم چشیده، سالها در مقامات مختلف به خدمت دولتی اشتغال داشت و در محافل سیاسی و اقتصادی شخصیت موجهی بود، پادشاه هم با دیدی دگرگونه به او نگاه میکرد، شخصیتی بود جدی، پرکار، اقتصاددان، ولی تندخو و عصبی.
انصاری به عنوان تکنوکرات شناخته شده بود، با استعدادی که در زمینههای مختلف از خود بروز میداد خیلی زود راه ترقی خویش را باز کرد، به ویژه در مسائل نفت که مورد علاقهی پادشاه بود گزارشهای روشنی تهیه مینمود که وسیلهی تثبیتش در مقام وزارت و سپس مدیریت عامل شرکت ملی نفت ایران گردید.»
توضیح: آموزگار همچنان که در کتاب نخبگان ایران آمده سالها مراتب اداری را در زمینههای مختلف طی کرده بود و استعداد خویش را به ویژه در امور اقتصادی نشان میداد و مهمترین امری که آموزگار را در بین رجال عصر پهلوی کاملاً ممتاز و مشخص میکرد آنکه با وجود دوران طولانی که در مقامات مختلف بود، ظاهراً هیچ شائبهی آلودگی مالی پیدا ننمود.
هوشنگ انصاری در یک برخورد و تصادف، در زمانی که در ژاپن ماموریت داشت مورد توجه پارهای از مقامات قرار میگیرد، بدون ان که سلسله مراتبی را در خدمات دولتی طی کرده باشد به سرعت به وزارت رسید و شایعاتی هم دربارهی ترک خدمتش از شرکت ملی نفت در روزهای بحرانی کشور بر سر زبانهاست که هنوز روشن نشده است.
هویدا بین این دو وزیر با سایر وزرا فرق بسیار میگذاشت، به طوری که بین مردم آن دو نفر به «سوپر وزیر» معروف شده بودند.
دکتر میلانی در صفحهی 243 کتاب ابوالهول پارسی مینویسد: «آن دو نفر نخستین وزرایی بودند که بیاعتنا به مسئولیت نخستوزیر و نقش مسئولیت مشترک وزرا مستقیماً به نزد شاه میرفتند و گزارشهای خویش را ارائه مینمودند»، که متأسفانه سهلانگاری شخص نخستوزیر دربارهی رفتار ان دو به اصطلاح سوپروزیر سایر وزرا را هم وادار به چنان اقدامی مینمود، یعنی ویروس قدرتطلبی از راه ناصحیح به سایرین هم سرایت کرد و موجب شد تا هر یک از وزرا به محض آنکه فرصتی مییافت گزارش ویژهای را بهانه قرار میداد و خود را به دربار میرساند و پس از آنکه فرصتی مییافت گزارش ویژهای را بهانه قرار میداد و خود را به دربار میرساند و پس از آنکه نظر موافق پادشاه را به گزارشش جلب مینمود، فرمان یا دستوری را که لازم بود مستقیماً دریافت میکرد و آن وقت برای ان که موقعیتش را به رخ سایرین بکشد قضیه را در نشست هیئت دولت طرح میکرد و پس از خواندن گزارشش نظریهی پادشاه را نیز اعلام مینمود که با چنین وضعی دیگر مطرح شدن مسئله در هیئت دولت به عنوان یک امر جدی و قابل بررسی به کلی منتفی میگردید، زیرا هیچ یک از وزرا یا کارشناسان قدرت و جرأت نمییافتند که با چنان طرحی مخالفت کنند و یا نظری ولو با عنوان کارشناس خلاف دستور پادشاه بیان نمایند، زیرا در آن سالها تجربه نشان داده بود که سخن گفتن برخلاف نظر و عقیدهی پادشاه چه عواقبی در پی دارد که «حداقل مجازاتش خانهنشینی بود».
دکتر میلانی مینویسد: هویدا غالباً از چنین وضعی که پیش آمده بود مکدر و مغموم میشد اما «دیگر نه کاری از او بر میآمد و نه قادر بود به پادشاه متذکر بشود که چنین روشی تمام امور کشور را از مسیر صحیح منحرف مینماید».
جالب آن بود که هر گاه اقدام صحیحی انجام میگرفت، یا پروژهای به موقع به ثمر میرسید، یا آنکه طرحی باب نظر پادشاه تهیه شده بود، وزرای دولت بدون اطلاع نخست وزیر، مستقیماً نزد پادشاه میرفتند و مورد را به نظر ایشان میرساندند.
اما، به محض آنکه در یک امری اشکالی تولید میشد یا امر خاصی مانع از اجرا قضیه میگردید، دیگر جرات نمیکردند به پادشاه مراجعه کنند تا برای رفع مشکل چاره اندیشی بنمایند، سریعاً خود را به دفتر نخستوزیر میرساندند و از هویدا میخواستند که در حل مسئله به ایشان کمک نماید، و این امر برای هویدا دردسر بزرگی شده بود، زیرا گاهی در مقابل مسائلی قرار میگرفت که از بن و ریشه با انجام آن امر مخالف بود، و یا آن که اشکالات روشن قانونی و حقوقی داشت، در عین حال چون امریه پادشاه به آن الصاق بود ناگزیر میشد تا به هر کیفیت در رفع اشکال کوشش نماید در غیر آن به شاه وانمود میکردند که هویدا مخالف نظریه پادشاه میباشد.
دکتر میلانی مینویسد: طبیعتاً چنان رویهای موجب شده بود که نخستوزیر: اولاً- به موقع در جریان بسیاری از امور قرار نگیرد، و بیاطلاع بیخبر بماند.
ثانیاً- برای رفع مشکلات دست به اقداماتی بزند که نه مورد پسند خودش بود نه با موارد جریانات روز همخوانی داشت.
بسیاری از رجال و زعمای ایران اعتقاد داشتند که «سر بقای طولانی هویدا» در سمت نخستوزیری همین روش ناصحیحی بود که هویدا به خاطر خوشآیند پادشاه بر خودش تحمیل کرده بود.
و چنان که بر هیچکس پوشیده نمانده، پادشاه علاقمند بود در تمام زمینههای امور کشور به جای «هیئت دولت، مقامات ذیصلاح، کارشناسان و مشاوران، نخستوزیر» شخصاً تصمیم بگیرد.
در پارهای از کابینهها که آخرین آن نخستوزیری دکتر امینی بود پادشاه با احتیاط و با رعایت در امور مداخله مینمود، ولی پس از آن تا زمانی که بحران سراسر کشور را فرا گرفت، وی خود را تنها مرجع صاحب صلاحیت در همهی امور میشناخت و تا آخرین روزها این روش را برای پیشبرد امور موثرترین میدانست و متاسفانه بله بله گویانی هم که اطراف او قرار داشتند جز تعظیم و دستبوسی کاری دیگر را نمیشناختند.
هویدا که تصور میکرد «رئیس یک شرکت تعاونی سیاسی» میباشد، با چند تن از همان سوپر وزرا و دوستانش سرگرم کار خودش بود و هر یک از آنها هم سهم خودشان را داشتند.
در عین حال هم این نمایش صوری مانع از آن نبود که هر کدام از قدرتمندان با روش خاص خود جنگ پنهانی و پشت صحنه را اداره کنند که این اقدامات پس پردهی آنها اغلب برای رسیدن به مقام نخستوزیری صورت میپذیرفت، که گاهی هم با شیطنتهای خاصی توام میشد که همهی استعداد و توانایی هویدا و همچنین خود آنها فقط در راه خنثی نمودن «چغلی»ها و خلافگوییها به هدر میرفت و عملاً سد راه پیشرفت امور کشور به طور صحیح میگردید.
زمانی که هویدا به نخستوزیری رسید، هنگامی بود که پادشاه خود را از هر حیث حاکم بر کلیهی امور میشناخت دیگر نه در مجلس شورای ملی و نه در سنا شخصیتی وجود داشت که خود را به دردسر بیاندازد و موارد و اصول قانون اساسی را به پادشاه یادآوری بنماید.
در آن روزها اصولاً پادشاه حاضر نبود تا مجال و فرصتی به هیچ سیاستمدار ورزیده و یا حتی غیر ورزیدهای مانند هویدا بدهد تا در امور کشور بر اساس قانون و به اعتبار سمتهای قانونی مداخله کنند، مگر آنکه قبلاً در جزئیات امور از پادشاه اجازه گرفته باشند.
در اینجا سخنی از دکتر اقبال را یادآوری مینمایم، دکتر اقبال وقتی از نخستوزیری کنار رفت، برای دوستانش تعریف کرده بود که پیش از نخستوزیری برای خودم تصوراتی داشتم، ولی سه روز پس از نخستوزیر شدن فهمیدم که تمام تصوراتم پوچ بود، زیرا حتی نتوانستم پیشخدمت در اتاقم را بدون اجازهی مقامات عوض کنم.
مسلماً خود هویدا هم بر این نکته به خوبی آگاهی داشت که نمیتواند یک نخستوزیر مقتدری باشد و در چهارچوب قانون عمل نماید، بلکه باید «چشم و گوش بسته» بماند، در غیر آن نمیتوانست بر صندلی نخستوزیری تکیه بزند، مردی که ظرف چند ماه از گوشهی یک اتاق گرد گرفتهی شرکت ملی نفت ایران ناگهان به وزارت و سپس به نخستوزیری رسیده بود.
بدون آنکه تجربه و ظرفیت لازم را برای به دست گرفتن چنین پستی را داشته باشد، پس باید گوش به فرمان باقی بماند.
هویدا لااقل ماههای اولیهی نخستوزیریاش نه آمادگی لازم را داشت و نه شاید باورش میشد که چنین سهل بر کرسی نخستوزیری کشور بزرگی تکیه زده باشد، به همین جهت در تمام مدت و برای هر اقدامی خود را زیر چتر حمایت پادشاه قرار میداد.
یک هفته از ترور (منصور) نخستوزیر گذشته بود و کشور در غلیان و بحران عمیقی فرو افتاده و پادشاه هم با خاطرهی تلخی که از حضور رجال پرتجربه و نظامیهای استخواندار در سمت نخستوزیری داشت، و میدانست که هر کدام از آنها دارای سبک و سلیقهی خاصی میباشند که احتمالاً در پارهای از اقدامات هم عقیده با ایشان نخواهند بود، بدین سبب دیگر نمیخواست، نخستوزیر را از بین رجال صاحب نام تعیین نماید.
بدین منظور فکر کرده بود برای رفع بحران موقتاً هویدا را که وزیر دارایی و نایب نخستوزیر منصور بود به آن سمت برگزیند.
و در همان روز هم در یک مصاحبه با مطبوعات و رادیو تلویزیون صریحاً اعلام نمود که چون کشور در حال بحران است «موقتاً» امیرعباس هویدا را به عنوان نخستوزیر انتخاب مینمایم تا در فرصت مناسب شخصیت شناختهشدهای را برای تصدی آن مقام در نظر بگیریم، که همین امر خود نمودار و نشاندهندهی آن بود که پادشاه هرگز به هویدا به چشم یک نخستوزیر کاردان نگاه نمیکرد.
حسنعلی منصور و مخالفین بنیادی کشور ژانویه 1965 (خرداد ماه 1343 شمسی) زمانی است که حسنعلی منصور با ترکیب یک دستهبندی خاص (احتمالاً با دخالت سیاسی خارجی) با عنوان نخست وزیر، دست به یک سلسله اقدامات گذارد که به عنوان «انقلاب سفید» مشهور شد، از آن جمله سعی فراوان داشت که در قضایای نفت (تنها منبع درآمد ایران) دست به یک سری اقدامات جدید بزند، به اصطلاح «با موافقت پادشاه» به منظور ایجاد محیط نو و شاید بالا بردن سطح درآمد نفت بتواند موافقتهای شرکتهای نفتی را جلب نماید که این اقدامات مسلماً خوشآیند گروههای بزرگی از متعصبین سیاسی و اجتماعی اعم از «چپ و راست» آن دوران نبود.
طبیعتاً مخالفین پر و پا قرصی وجود داشتند که با کلیهی اعمال و افکار منصور و همفکرانش به مبارزه برخاسته بودند.
گروه اول- سیاستمداران و متعصبین راستگرایی که تربیت و آموزش سنتی داشتند و باورشان آن بود که هر اقدامی در کشور باید با موافقت انگلستان انجام گیرد، در غیر آن اصالت نخواهد داشت.
گروه دوم- روحانیون، که از چند سال قبل با حضور یک جوان طلبه به نام «مجتبی میرلوحی» که بعدها به لقب «نواب صفوی» مشهور گردید، مجال وسیعی یافته بودند تا اقدامات دولت را خنثی کنند و با هر اقدامی که مخالف نظرشان بود به مبارزه برخیزند، که عملاً در میان مردم نیز تاثیر بسیار میگذاشتند و با وجود آن که در آن روزها دیگر نواب صفوی و یارانش از صحنهی سیاست ایران رانده شده بودند، ولی روحانیون همچنان در آن روزها برای به کرسی نشاندن خواستههایشان شهر قم را مرکز فعالیتها قرار داده و علناً مقابل حاکمیت ایستاده بودند، که نمونه و سمبل آن گروه و یاران آیتالله خمینی بود.
گروه سوم- چپهای تندرو که در راس آنها حزب توده قرار داشت و به طور کلی با حضور رژیم سلطنتی مبارزه میکردند و با هر اقدام جدیدی که می توانست زندگی را بر مردم آسانتر کند به مخالفت بر میخاستند، مردم را علیه دولت بسیج مینمودند و با وجود آنکه از فعالیت علنی ممنوع بودند ولی با اقدامات زیرزمینی فراوانی، تودههای جوان کشور را به ویژه در میان کشاورزان و کارگران با خود همراه میکردند.
پادشاه مصمم بود که با هر قیمت شخصاً عصای حاکمیت را در دست داشته باشد و انتخاب منصور جوان هم با این اندیشه انجام پذیرفت، زیرا که افکار و بینش جوان منصور با طرز فکر پادشاه همخوانی داشت و طبیعتاً سایر متفکرین و دگراندیشان مجال نمییافتند تا در امور سیاسی و اجتماعی کشور مداخله نمایند که چنین بینش و امری خود بر مشکلات روز افزوده بود، زیرا «یک سونگری» اطرافیان شاه به کلی راه را بر سایرین میبست و طبیعی بود که وجود چنین محیط تنگی عدهای را تحرض به مخالفت مینمود و چنین چند دستگی ناهمگونی اوضاع را هر چه بیشتر ناآرام میکرد.
از همه بدتر «عدم ریشهیابی واقعی علت مخالفتها» موجب میشد که یک هرج و مرج فکری کامل بین طبقات مختلف گسترش بیابد، به ویژه طبقهی جوان را در سردرگمی فرو ببرد.
سنتگرایان به تدریج پایگاههای خود را در بین طبقهی جوان که زیر سیطرهی چپ قرار داشت از دست میدادند، بدون آن که طریق صحیح و ثابتی را شناخته باشند.
نوآوران هم هنوز نتوانسته بودند خود را به جامعه بشناسانند تا مورد قبول واقع بشوند، به ویژه طبقهای که زیر سلطهی فکری و آموزشی روحانیون قرار داشت، بدون آن که مسیر صحیح راهیابی به دنیای جدید را فرابگیرد با هرگونه نوگرایی و تجددخواهی به مبارزه برمیخاست، در نتیجه حاکمیت نمیتوانست یک روش و سیستم منسجم و قابل درک اکثریت جامعه را ارائه بنماید تا آن را محور اقدامات روز خود قرار بدهد، در این احوال سخن از سختکوشی منصور نخستوزیر در ایجاد راههای تازه در زمینهی درآمد نفتی است و مسئلهی نفت داغترین سخن روز است که همگان را با حساسیت کلی به خود جذب نموده و همهی مردم در انتظار هستند که منصور نتیجهی اقدامات خودش را به مجلس ارائه نماید که مورد بحث و گفتگو قرار بگیرد.
علاوه بر همه «آیت الله خمینی» که آن روزها بین جماعات اسلامی «مبارزهی خستگیناپذیر» شناخته شده بود، با هر گونه برنامهای که از دید ایشان با موازین اسلامی هماهنگ نبود به مخالفت علنی برخاسته، در نتیجه به تبعید در خارج از ایران فرستاده شده که این امر خود حساسیت فوقالعادهای را بین طبقات مختلف برانگیخته بود.
اقدام به تبعید ایشان از کشور بر این پایه بود که هرگاه ایشان در بین طرفداران خود نباشد، به تدریج تب تبعیت از یک مرجع تقلید فروخواهد نشست، در نتیجه از اقدامات مخالف کاسته خواهد شد که تاریخ نشان داد این اقدام ناسنجیده باعث قیام عمومی گردید، تا آنجا که بالاخره رژیم از پای درافتاد.
در روز 21 ژانویه یعنی 30 خرداد 1343 قرار بود که منصور نخستوزیر در جلسهی علنی مجلس شورا حضور بیابد، با تقدیم لوایح تازهاش موافقتنامههایی را که از طریق ادارهی کل نفت و امتیازات وزارت دارایی که زیر نظر «امیرعباس هویدا» وزیر دارایی با چند شرکت خارجی تنظیم گردیده به مجلس ارائه بنماید که متاسفانه هرگز نتوانست به تالار جلسهی علنی وارد بشود.
زیرا «به دست یک مبارز اسلامی» در کنار در ورودی مجلس از پای درآمد.
هنگامی که پس از ترور، مقامات کشور کیف دستی نخستوزیر را باز کردند، معلوم شد که چندین موافقتنامه را با خود برای تقدیم به مجلس همراه داشته از آن جمله: 1- Rpyal Dutch Shell 2- French group 3- Tide Water group 4- The Atlantic group 5- Philips Petroleum Company 6- ’s National Fuel Board 7- ’s Oil and Natural Gas 8- ’s Oil and Gas Commission اما کتابهایی که دربارهی هویدا در داخل ایران چاپ شده: سه نظر کاملاً متفاوت دربارهی اسناد و بایگانی محرمانهاش ابراز گردیده که در نتیجه بعضی از نویسندگان در اروپا و آمریکا هم عیناً آن را نقل کردهاند، ولی هر سه این اظهارنظرها بیشتر بر ابهام سرنوشت بایگانی محرمانهی هویدا که میتوانسته لااقل تا امروز یا به وسیلهی خانم «وجیهه معرفت» منشی مخصوص و محرم اسرار ایشان یا از طریق «فریدون هویدا» مورد استفاده قرار گرفته باشد افزوده است.
اظهار نظر نخست- که بسیاری آن را نقل کردهاند: تعدادی از اعضای فامیل هویدا از وجود چنین بایگانی اطلاع داشتند، ولی متفقالقول بودند هنگامی که انقلاب و ترور فراگیر گردید، در آتشسوزیهایی که برپا شده بود، بسیاری از آن اسناد سوخته و از بین رفت.
شایعاتی وجود دارد که هویدا وقتی در بازداشت بود، از خبر آتش سوزی و از میان رفتن اسنادش اطلاع نداشت، اصرار داشت که، دادگاه انقلاب اسلامی به او مهلتی یک ماهه بدهد تا او سنادش را مرور کند و کتابی بنویسد و احتمالاً اسناد را در اختیار مقامات جمهوری اسلامی بگذارد تا دادگاه انقلاب با دسترسی به اسناد مذکور حقایق بسیاری را کشف نماید که اگر چنین مطلبی صحت میداشت ممکن بود، در نهایت نظریهی دادگاه انقلاب را نسبت به تعیین مجازات هویدا تغییر بدهد، ولی چنان که میدانیم، خلخالی و غفاری به همهی این گفتوگوها خاتمه دادند و این قضیه از شایعه بالاتر نرفت.
اظهار نظر دوم- که از قول ساواک در کتابهای بسیار نقل شده: مسلماً اگر چنین اسنادی وجود میداشت، میتوانست علیه مقامات ساواک و پادشاه و دربار مورد استفاده واقع بشود، ولی چنین امری به وقوع نپیوست، پس باید بپذیریم که موضوع بیشتر جنبهی تبلیغاتی داشته است زیرا در آن هنگامه بسیار بودند که تشنهی به دست آوردن چنان اسنادی به آن اهمیت بودند.
به علاوه آنچه را که میتوان دربارهی این موضوع یقین کرد، سکوت کامل دوستان هویدا حتی خانم منشی ایشان و فریدون هویدا است که محققاً اگر میتوانستند حتی با حدس و گمان دربارهی آن اسناد سخنی بگویند لااقل سکوت خود را میشکستند، به ویژه که کتاب سقوط شاه نوشتهی فریدون هویدا نمایانگر آن است که در کمال عصبانیت و با پرخاشگری نوشته شده و محققاً اگر از اسنادی که مورد بحث میباشد اطلاعی حتی در محدودهی گمان هم میداشت، میتوانست به آنها اشاره بنماید.
اظهار نظر سوم- در پارهای از کتابها آمده است: در زمان محاکمهی هویدا، بعضی از دوستانش که به او دسترسی داشتند، از او خواسته بودند که، مندرجات آن بایگانی را بیرون بیاورد و به افشای آن بپردازد، ولی چنان که شایع هست او حاضر نشده بود در آن خصوص با کسی گفتو گو نماید، فقط اشاره کرده بود که آن اسناد مدارک مربوط است به انجام معاملات تجاری غیرقانونی خاندان سلطنتی.
موضوع گل ارکیده و جاسوسی نقل از کتاب ابوالهول پارسی - سفارت آمریکا در تهران در تاریخ 21/1/1978 طی یک یادداشت غیررسمی شایعاتی را برای وزارت خارجهی آمریکا گزارش مینماید: دربارهی گل ارکیدهای که هویدا هر روز به سینهاش میزد.
مینویسد شایعاتی در بین مردم رواج دارد که هویدا پشت گل ارکیدهاش یک میکروفون بسیار ظریف و حساس را مخفی مینماید تا بتواند تمام صحبتها و گفتوگوهایش را حتی با پادشاه مستقیماً برای سفارت آمریکا گزارش بنماید.
فریدون هویدا در یک مصاحبهای با دکتر عباس میلانی.
متاسفانه چنین شایعاتی از طریق منابع مبهمی در بین مردم در سطح بینالمللی پخش میشد و رواج پیدا میکرد.
بدون آن که کسانی که میشنوند به واقعیت قضیه بیندیشند.
و این قبیل اتهامات و مبهمات دربارهی زندگی هویدا فراوان ساخته شده که هیچ کدام حقیقت نداشته است.
در کتاب خاطرات آخرین سفیر شاه در لندن؛ در صفحهی 230 میخوانیم که پرویز راجی مینویسد: ساعت نه و نیم در وزارت دربار به دیدار هویدا رفتم، او مطابق معمول شاد و سرحال بود، پرسید چطور گذشت که مقصودش دیدارم با اعلیحضرت بود، خلاصهی گفت و گوهایم را با پادشاه برایش تعریف کردم و در پایان گفتم که تردید دارم که اعلیحضرت در ذهن خود میان «بسط آزادی» که باید به معنی خاتمه دادن تسلط ساواک و خفقان مطبوعات تلقی شود و دموکراسی سبک غرب که از نظر نیاز و مقتضیات کنونی ایران بسیار نامناسب است، تمایزی قایل باشند.
هویدا دوباره نغمهی آشنای «فساد» را ساز کرد و گفت «عین سرطان» شده، گویی اینها آخرین روزهای حکومت است.
عدهای با حرص و ولع باور نکردنی، مشغول انباشتن جیبهایشان هستند.
هنگام رفتن تا آستانهی در همراهیام کرد.
دستم را فشرد و با لبخندی بزرگ گفت آخر سرهمهمان یکی از آن قرصهای زهرآگین را قورت خواهیم داد و آنهایی که بخت بهتری دارند شاید به موقع در بروند که باید گفت چنین بیانی از ناحیهی هویدا آن هم در مقام وزارت دربار حکایت از آن دارد که او «آیندهاش را پیشبینی میکرد.» نحوهی بازداشت هویدا از طرف پادشاه سرآنتونی پارسونز در صفحهی 155 کتاب غرور و سقوط مینویسد: روز هفتم نوامبر با شاه ملاقات کردم، اولین خبری که به من داد بازداشت ژنرال نصیری رئیس سابق ساواک بود.
شاه پس از کمی تامل به من گفت که ژنرالها میخواهند هویدا را هم بازداشت کنند.
من دیگر نتوانستم خودداری کنم و گفتم اعلیحضرت می دانند که من و هویدا بیست سال است با هم دوست هستیم.
ولی آنچه مرا وادار به سخن گفتن میکند دوستی من با او نیست.
او سیزده سال نخستوزیر شاه بوده، توقیف او در حکم توقیف شاه است.
محاکمهی او در حکم محاکمهی شاه است و محکومیت او محکومیت شاه تلقی خواهد شد.
به دنبال این بیان صریح من سکوتی طولانی برقرار شد.
آن شب وقتی به سفارت برگشتم دربارهی سرنوشت هویدا فوقالعاده نگران و بیمناک بودم.
میدانستم که نظامیها از او نفرت دارند و یقین داشتم اگر هویدا به زندان بیفتد چه رژیم باقی بماند و چه سرنگون بشود او زنده بیرون نخواهد آمد.
صبح روز بعد به ویلای کوچک هویدا تلفن کردم و با کلمات رمز و ایما و اشاره به او گفتم که میترسم ارباب سابقش او را به دست دشمنانش بدهد و تا وقت باقی است باید به فکر نجات خود باشد.
هویدا خندید و گفت «تونی عزیز» من یک ایرانی هستم و کاری نکردهام که از آن شرمسار باشم.
به او گفتم که از فکر قهرمان شدن دست بردارد، ولی هویدا گفت بگذار هر کاری که میخواهند بکنند.
اگر قرار باشد روزی مرا محاکمه کنند، من خیلی حرفها برای گفتن دارم، حالا هم سرگرم خواندن داستانهای پلیسی هستم.
در کتاب پاسخ به تاریخ چاپ لندن 1980 آمده است: شاه صبح روز هفدهم آبان ماه شخصاً به هویدا تلفن کرد و گفت، به منظور حفظ سلامت و امنیت خودتان در نظر دارم شما را در بازداشت خانگی قرار دهم.
اسکندر دلدم در کتاب زندگی هویدا صفحهی 383 مینویسد: عصر روز یکشنبه 17 آبان ماه 1357 سه نفر نظامی از گارد شاهنشاهی برای بازداشت هویدا به منزل او مراجعه کردند، لیلا امامی همسر مطلقهی هویدا نیز در خانه حضور داشت.
هویدا افسران را به شام دعوت کرد.
پس از صرف شام، آنها هویدا را به یکی از اقامتگاههای ساواک منتقل کردند.
دکتر فرشته انشا در مصاحبهای که با روزنامهی کیهان لندن نموده میگوید: امیرعباس هویدا طبق قانون حکومت نظامی بازداشت شد و تا آنجا که من میدانم اتهام خاصی به او وارد نشد بلکه به ملاحظهی مسائل امنیتی و حفظ جانش به بازداشتگاه رفت.
در تمام مدت فقط یک بار درخواست دیدار مادرش را نمود و این دیدار چند دقیقه و در یک سکوت سنگینی برگزار گردید.
دکتر انشا میگوید تا تاریخ 21 بهمن وی همه روزه در سه بازداشتگاه مختلف ساواک از هویدا دیدن میکرده، ولی پس از آن روز فقط روز 29 بهمن در مدرسهی علوی و برای آخرین بار هم در زندان قصر موفق به دیدار او شده بود.
میگوید روحیهی هویدا در زندان خوب بود و به آنچه دربارهی او اتفاق خواهد افتاد بیاعتنا، ولی شدیداً نگران اوضاع مملکت بود.
با اینکه زندگی را خیلی دوست داشت ولی از مرگ نمیترسید.
مصطفی الموتی در کتاب ایران در عصر پهلوی جلد 12 صفحه 423 مینویسد: از یکی از دوستان نزدیک هویدا شنیده است: از روزی که هویدا از وزارت دربار کنار رفت تا آخرین روز حیات، من دقیقاً در جریان کارهای او بودم.
وقتی از وزارت دربار به خانه آمد به او پیشنهاد شد که به عنوان سفیر ایران به بلژیک برود.
ولی او نپذیرفت.
اما از آن پس هیچگاه به او پیشنهاد خروج از کشور نشد.
حتی یک بار چندتن از بستگان او پیشنهاد کردند که برای مدت کوتاهی به اروپا برود و او هم قبول کرد، من حضور داشتم که به اعلیحضرت تلفن کرد و اجازه خواست، ولی اعلیحضرت گفتند کجا میخواهید بروید، من هم در تهران هستم، بهتر است در تهران بمانید.
با این طرز هویدا از سفر منصرف گردید، یک روز هم وقتی فرشته انشا به دیدنش رفته بود یک نامهای به او داد که فرشته آن را مخفی کرد و از زندان بیرون آورد، همان نامهای بود که هویدا به «ادگار فور و دوستان فرانسویش» نوشته بود که جانش در خطر است.
شاه در کتاب پاسخ به تاریخ مینویسد: پس از سقوط دولت شریف امامی در 14 آبان 1357 «ازهاری» مامور تشکیل دولت نظامی گردید و به منظور نشان دادن قصد دولت خود برای مبارزه با عوامل ناراضی تراش در دولتهای گذشته اقدام به بازداشت گروهی نمود، از آن جمله امیرعباس هویدا، من شخصاً به منطقی بودن این تصمیم و کارآیی آن اعتمادی نداشتم، اما خود هویدا (که هنوز هم از ته دل به او احترام میگذارم) شجاعانه این بازداشت را پذیرفت و عازم زندان شد.
من حتی به او توصیه کردم برای رهایی از سیل انتقادات، برای مدتی به خارج از کشور برود، به این منظور پست سفارت ایران در بروکسل را به او پیشنهاد کردم نپذیرفت- من مطمئن هستم هویدا به منظور نشان دادن حس وفاداریش داوطلب عزیمت به بازداشتگاه گردید.
مقایسه شاه با دوگل توسط هویدا پرویز راجی در کتاب خاطرات آخرین سفیر شاه در لندن در صفحهی 4 مینویسد: دوران نخستوزیری منصور دیری نپایید، زیرا هدف گلولهی آدمکشی قرار رگفت و شاه که سعی داشت تداوم اوضاع را تاکید کند، وزرای مقدم کابینه را نادیده گرفت و هویدا را به نخستوزیری برگزید.
حدود دو ماه بعد وقتی نخستوزیر دعوتم کرد تا همکاریم را با او ادامه بدهم، اخذ تصمیم از جانب من چندان طول نکشید.
زیرا فرصتی بود برای همکاری با دومین شخص با قدرت مملکت، مورد اعتماد واقع شدن، اعمال قدرت سیاسی را از نزدیک دیدن، نفوذ شخصی به کار بردن، مناصب اداری بذل و بخشش کردن، برایم قابل مقاومت نبود.
از اینها گذشته شخصیت خود امیرعباس هویدا.
همیشه این احساس را داشتم که وی فردی استثنایی بود.
لطف و صفایی سرشار و محبتی طبیعی داشت، فیس و افاده که خصیصهی اغلب مردان صاحب قدرت است هرگز در او دیده نمیشد.
برای زیردستانش هرگز قیافهی ولینعمت نمیگرفت، گرچه تواضع چشمگیری نداشت اما دسترسی به او ناممکن نبود.
«ظرفیت آن را داشت که به خود بخندد و این صفتی است در میان سیاستمداران ایرانی بسیار نایاب».
میگوید مظفرالدین شاه هر وقت میخواست عقیده رک و بیپرده مشاوران نزدیکش را بداند، میگفت: «اجازه فرمودیم که جسارت کنید.» همکاران نزدیک امیرعباس، ولو بیانشان از حد نزاکت تجاوز میکرد نزد او «اجازهی جسارت» داشتند.
هویدا هرگز مقامش را به رخ کسی نکشید.
در عین حال قادر بود بینهایت زیرک و حیلهگر باشد.
حتی هنگامی که استدلالش سست بود میتوانست عقاید خود را به دیگران بقبولاند و در صورت لزوم مطلب را سرهمبندی کند و نظرات مخالفان را یکسره بیاعتبار سازد.
«گهگاه بیرحم شود» اما به طور کلی آدمی مهربان، باگذشت و فاقد بدخواهی بود.
عیبجویانش بعدها گفتند که بزرگترین گناه هویدا این بود که همهی هوش و ذکاوتش را به کار برد تا رژیم شاه را از لحاظ فکری آبرومند سازد و این کاری بود که هیچ یک از پیشینیان او، یا حتی خود شاه که شیفتهی انضباط و روش نظامی بود نمیتوانست از عهدهی آن برآید.
با زیرکی ضعیف شاه را برای شنیدن تملق و به ویژه تمایل او را برای مقایسه شدن با دوگل، تشخیص داد و به بازی گرفتن این خصلت در اخلاق شاه، بیگانگی و جدایی او را از مردمش تشدید کرد و به خصوص از هویدا که خود زادهی فرهنگ سنتهای روشنفکری غرب بود، چنین انتظاری نمیرفت.
اینها چه بسا انتقادهای بجایی باشد.
عقیدهی خود من اینست که هویدا هر کس و هر چه بود، در برابر عوامل اساسی داخلی و خارجی که باعث انقلاب ایران شد ناچیز بود.
به عبارت دیگر، به هیچ وجه اطمینان ندارم که اگر فردی با روشنفکری کمتر هم نخستوزیر میبود، سلطنت دوام بیابد.
در فاصلهی استعفای دکتر امینی در سال 1342 و بروز انقلاب هیچ یک از نخستوزیران ایران جز آلتی برای انجام کامل خواستهای شاه نبودند.
سراسر این دوره اگر کسی هم جرأت میکرد حرفی بزند گوشش بدهکار نبود.
روزی در سال 1348 خبرم کرد که والا حضرت اشرف که مسئولیتهای بینالمللیاش در زمینهی مبارزه با بیسوادی و حقوق زنان توسعه مییافت، به شخصی که بتواند از عهدهی کارهایش برآید نیاز دارد.
در ضمن والاحضرت به زودی عازم هندوستان بود، آیا من میتوانستم ایشان را در این سفر همراهی کنم.
گرچه با والاحضرت آشنایی چندانی نداشتم، اما من هم مثل همه آگاه بودم.
او زنی است بسیار مقتدر، پر شهامت و بیپروا، مصر در تحقق اهدافش، دست و دلباز نسبت به دوستان، دیدار ما از هند تصادفاً خوب برگزار گردید.
وقتی از من خواسته شد که در دیدار سالانه والاحضرت از مجمع عمومی سازمان ملل متحد او را همراهی کنم، احساس شعف کردم.
معمول این بود که وزیر خارجه طی دوهفتهی اول مجمع عمومی به نیویورک برود، سخنرانی خود را ایراد کند، با همتایان خود از سایر ممالک مذاکراتی انجام دهد، چند میهمانی بدهد و به چند میهمانی برود.
آنگاه مرخص شود و صحنه را برای ورود والاحضرت به عنوان رئیس هیئت نمایندگی در بقیهی دوره مجمع خالی سازد.
هرچه تماسهای ما تداوم یافت بیشتر او را شناختم.
یک وجههای به ویژه بارز خصلتش برایم نمایانتر شد: سراسر هستی این زن بر عشق خللناپذیر مردی استوار بود که او را میپرستید.
او برادر دوقلویش بود.
در سال 1352 پس از سه سال در خدمت والاحضرت با عنوان مشاور نخستوزیر، به نخستوزیری برگشتم و با روشنبینی فعلی که ناشی از تجربهی گذشته است، دورهی سه سال بعدی (1353-56) در آیندهی ایران نقش حیاتی داشت، هر چه درآمد کشور افزایش یافت، اعتماد شاه به توانایی خود در رهبری مردم و تحقق هدفهای (گزاف) اقتصادی که در سر میپروراند بیشتر شد.
برنامههای توسعه با هزینههای سنگین که از طاقت نیروی انسانی و زیربنایی کشور خارج بود، به عهده گرفته شد و این اقدامات سرچشمهی نابسامانی اقتصادی عظیمی بود که از سال 1355 به بعد روزبه روز بیشتر نمایان گردید.
در بهار 1355 به هویدا اشاره کردم که بدم نمیآمد تغییر ماموریت بدهم، همانگونه که خودش گاهی در خلوت اعتراف میکرد برداشتش از مسائل دیگر فاقد نوآوری شده بود.
وعده و وعیدهایش به مردم قاطعیت نداشت، بیانات سیاسیاش بیاعتبار مینمود.
به شدت خسته و بسیار زودرنج و سخت بیتاب و بدخو شده بود.
بدین جهت هوای ماموریت در خارج، به سرم زده بود.
با هر دو حامیان خود، «نخستوزیر و والاحضرت» مشورت کردم.
هویدا از درخواستم حمایت کرد و قول داد در فرصت مناسب با شاه صحبت کند، والاحضرت که هم در وفاداری به دوستان و هم در پیگیری خواستههایش سرسخت بود اظهار داشت که من باید به ماموریت لندن بروم.
(اما هرگز به طور جدی به مغزم خطور نمیکرد که چنین پستی به من داده بشود) و اظهار داشت که در اولین فرصت با برادرش صحبت خواهد کرد، رضایت او را جلب خواهد نمود و اوامر ملوکانه را به وزیر خارجه ابلاغ خواهد کرد، «شاه موافقت کرد».