آلن استیوارت کانیگزبرگ در اول دسامبر 1935 در برو کلین آمریکا به دنیا آمد: جایی که در نزدیکی آن 25 سالم سینما وجود داشت.
او در 3 سالگی اولین فیلم زندگی اش را دید: ( سفید برفی و هفت کوتوله) و چنان مسحور شده بود که به سوی پرده دوید ت آن را لمس کند.
در 5 سالگی یک سینما روی حرفه ای شد.
در تابستانها اگر پول داشت هر روز به سینما می رفت.
در زمستانها شنبه ها و یکشنبه ها قطعی بود، و گاه جمعه شبها نیز به تماشای فیلم می رفت.
او هر نوع فیلمی را ولع می بلعید: کمدیهای احساسی پرستن استرحبس - کمدیهای شلوغ برادران مارکس و چارلی چاپلین، فیلمهای راز آلود جنایی با بازی همفری بوگارت و جیمز کاگنی و غیره …
آلن در دوره فیلم بینی در سینماهای محلی، عمیقاً تحت تاثیر تضاد موجود میان خشنوت دنیای واقعی جاری در خیابانهای بروکلین و رویای به تصویر درآمده در سینما قرار گرفت.
تجربه آلن از فقر کاملاً حقیقی بود- پدر و مادرش مدام بر سر پول دعوا می کردند.
همچنینی در کودکی برای الوین بار با مقوله مرگ روبرو شد.
هنگامی که 3 سال داشت و در تختش خوابیده بود پرستاری چنان محکم قنداقش کرد که داشت خفه می شد.
او به آلن گفته بود می تواند خفه اش کند و او را در سطل شاغال بگذارد بطوری که هیچ کسی متوجه نشود.
آلن از آن زمان از فضاهای بسته و تاریک هراس داشت.
او هرگز در آسانسور و تونلهای طولانی قدم نمی گذاشت.
نکته جالب این که او به رغم ظاهر لاغر و ؟؟؟
های آلن به سینما.
در کودکی ورزشکار خوبی بود.
به قابلیتهای ورزشی او در فیلمهایش اشاره های اندکی شده است.
او در اوایل نوجوانی صفحه ای از سیدنی بکت شنید و به یک بچه جاز بدل شد.
ابتدا نواختن ساکسفون و سپس کلارینت را آموخت.
سالها بعد هنگامی که در کاباره ای در سان فرانسیسکو برنامه اجرا می کرد.
به موسیقی ترک مورضی گوش می کرد: او کسی است که آلن ار تشویق به نواختن نمود.
از آن زمان به بعد دیر آلن موسیقی را رها نکرد.
در دهه 50 سینماهای هنری شروع به نمایشی آثار برگمان کردند و از آن پس برگمان محبوب ابدی آلن شد.
گرچه دلیل اصلی رفتن آلن و میکی رز به تماشای فیلم (تابستان با مونیکا) این بود که شنیده بودند در این فیلم تصاویر زیادی از برهنگی بازیگران وجود دارد.
علاوه بر ورزشی و سینما و موسیقی؛ دلبستگی دیگر آلم تردستی بود.
در کودکی یک جعبه تردستی داشت و برای تکمیل مهارتش روزی چهار ساعت تمرین می کرد.
یک روز که آلن در یک فروشگاه ابزار تردستی بود؛ میلتن بزل وارد شد.
آن دو شروع به صحبت کردند و آلن همان جا آزمون داد و سپس در یک نمایش تردستی بعنوان میهامان شرکت کرد: او در حرکت دستهایش اشتباه کرد و آن برنامه تردستی در همان شب اول اجرا تعطیل شد.
آلن گرچه در مدرسه بندرت به درس توجه می کرد و نمره های بدی می آورد ولی محبوب بود و همیشه یک شوخی و متلک آماده داشت.
در 15 سالگی به اسم ورودی آلن برای روزنامه ها مطلب طنز می فرستاد و هر چند از ان کار عایدی نداشت.
همین نام مشهور شده بود.
سپس در یک نگاه مطبوعاتی استخدام شد که بعد از مدرسه روزی 3 ساعت به منهتن می رفت و آنجا مطلب طنز می نوشت.
او برای اینکار هفته اش 20 دلار دستمزد می گرفت.
پدر و مادر آلن طنز نویسی را شغل نمی دانستند و از او می خواستند که ر پی کاری مناسب باشد.
او نیز برای برآوردن انتظارات آنها در کلاسهای فیلمسازی دانشگاه نیویورک ثبت نام کرد
پدر و مادر آلن طنز نویسی را شغل نمی دانستند و از او می خواستند که ر پی کاری مناسب باشد.
او نیز برای برآوردن انتظارات آنها در کلاسهای فیلمسازی دانشگاه نیویورک ثبت نام کرد.
او عاشق فیلم دیدن بود.
اما از بحث و تحلیل پس از فیلم بیزار بود.
در نتیجه بیشتر فیلم می دید تا سرکلاسها حاضر بشود، و به این ترتیب مردود شد.
دلبستگی دیگر زندگی آلن زنها بودند و او این حس را با دوستانش قسمت می کرد.
گرچه در نظر زنها مرد با مزه ای بود، تصوری در یک رابطه عاشقانه کار ساده ای نبود.
آلن بزودی دریافت که اشکال کار، نوع زنهایی است که مورد توجه او قرار می گیرند- زنهای لاغر با موهای بلند سیاه و لباسهای تیره.
این زنها بدون استثناء دانشجوهای هنر بودند که ترجیح می دادند در گرینویچ ولیج پرسه بزنند و در مورد ؟؟؟
و مفهوم زندگی بحث کنند تا اینکه با الن مسخره و بی سواد بگردند.
آلن برای اینکه بتواند با آنها رابطه برقرار کند.
تصمیم می گیرد خود را آموزشی دهد.
مطالعه را با خواندن آثار نویسندگان کلاسیک آمریکایی مثل همینگوی - جان استان بک و فاکنر آغاز کرد.
به زودی مجذوب اگزسیتانسیالیسستهای فرانسوی ورودی شد و پس از آن آموزش شخصی خود را با جهان کتاب؛ هنر؛ نمایشنامه و سینما آغاز کرد.
آلن گاهی شخصیتهای اصلی نمایش را در موقیعتی به تصویر می کشد که در گفتگو با زنها.
به شاعرها؛ هنرمندان و فلسه اشاراتی می کنند.
آلن در تلاش بود به عنواند یک مجری محبوبیت بدست آورد و در این میان دوستانش را نیز تشویق می کرد که روی صحنه بروند.
او نوشته های یکی از دوستانش را که بسیار حرفه ای می دنست - اجرا کرد و نتیجه موفقیت آمیز بود.
پی از آن آلن قطعه های کوتاه کمدی می نوشت و در سالن سامر اجرا می کرد.
بدل سیدسزار ( کمدین و آهنگساز و بازیگر ) برنامه اش را دید و آلن برای نگارش برنامه تلویزیونی سید سزار استخدام شد.
آلن در کنار مل بروکس - کارل راینر و نیل سایمن یکی از طنز نویسان ثابت سزار شده آلم در کار بالری گلبرت که بعدها متن نسخه تلویزیونی M.A.S.H را نوشت؛ نامزد دریافت جایزه امی شد.
آلن چند سال بعد نگارش برای تلویزیون را بعنوان کاری بی ارزش رها کرد چون عقیده داشت حتیز زمان پخش آن برنامه کسی برایش ارزش قایل نیست و پس از پایان پخش نیز در یک لحظه و بری همیشه در فضا محو می شود.
در زمانی که در مقام کمدین ر حای کوچکی برنامه اجرا می کرد و در یک ؟؟؟
موسیقی نیز نوازنده بود با هارلین روزن آشنا شد.
دوستی آنها به ازدواج شان در سال 1956 منجر شد.
روزن 17 سال داشت و آلن بیست سال.
وقتی که پیشنهادهای بیشتری بعنوان یک نویسنده کمدی دریافت کرد؛ درآمدش روز به روز زیادتر شد و به هفته ای 1700 دلار رسید.
ولی در سال 1960 این همه را رها کرد تا برنامه های تک نفره کمدی اجرا کند.
آلن تنها به این دلیل ساده این تصمیم را گرفت که طنزها و قطعه های کمدی کوتاه بسیاری برای دیگران نوشته بود.
به سبک خود آنها؛ ولی این بار می خواست طنزهایی برای اجرای خود بنویسد.
به سبک فروش.
مدیران جدید آلن؛ جک رولینز و چارلز جافی؛ او را بعنوان نویسنده استخدام کردند؛ اما هنگامی که آلن نوشته هایش را رو خوانی می کرد آنها بسیار لذت می بردند و به آلن می گفتند که او خود باید به روی صحنه برود.
آنها او را وادار کردند تا در بلوآغل روی صحنه برود.
آلن تنها به اعتبار شهرت رولینز بود که این کار را قبول کرد.
او معرف و تعلیم دهنده هری بلافونته؛ مایک نیکولز و ابن می از میان بسیاری دیگر بود.
رولینز و جافی از آن زمان تا به امروز مدیران آلن هستند.
آنها تنها دست یکدیگر را فشردند؛ و گرچه درباره قراردادهای میلیون دلاری برای آلن مذاکره کرده اند؛ ولی هیچ سند قانونی ای میانشان رد و بدل نشده است.
آنها در سالهای اخیر مدیران رابین ویلیامز؛ دیوید لترمن و بیلی کریستال نیز بوده اند.
آلن در مقام مجری برنامه کمدی تک نفر از مورت سل الهام گفت.
سل در کاباره کار می کرد جایی که معمولآً کمدینها لباسهای رسمی می پوشیدند با صداقتی جعلی حرف می زدند و درباره آیزنهاور و گلف شوخی می کردند.
سل هیچ یک از این ویژگیها را نداشت.
او با شلوار راحتی؛ یک پلوورود در حالی که یک روزنامه زیر بغلش داست قدم به صحنه می گذاشت.
می نشست و درباره روابط و سیاست و فرهنگ جمعی حرف می زد.
هارلین فکر می کرد آلن با اجرای این برنامه های سبک کمدی استعداد خود را تلف می کند: در حالی که نه تنها می تواند یک طنز نویس بزرگ بلکه نویسنده ای مطلق باشد.
فشار در سال کار مداوم و جدا زندگی کردن آلن به طلاق آن دو در سال 1962منجر شد.
آلن به واسطه روابطی که در تلویزیون بدست آورد توانست برای یک مجموعه جدید تلویزیونی بنام خنده ساز.
نقش یک خلبان را بنویسد.
سال 1962 یک برنامه نیم ساعته با بازی لویبز لسر؛ آلن آلدا و پل همپتون فیلم برداری شد.
اما در ترغیب شبکه ای.
بی.
سی برای پخش شکست خورد و این مجموعه هرگز ساخته نشد.
آلن بعدها در سال 1966 با لویینر لسر ازدواج کرد و 3 سال بعد هم از هم طلاق گرفتند.
آلن در کاباره برنامه اجرا می کرد که تهیه کننده ای بنام چارلز کی.
فلدمن به کار او علاقه مند شد و برای نوشتن فیلمنامه تازه چه خبر پوسی کت؟
استخدامش کرد.
ساخته شدن این فیلم فکر وارن بیتی بود و عنوان بهتری آن و طرز گوشی تلفن را برداشتن و با زنها حرف زدن ادای احترامی بود به خود او.
کلایو دانر کارگردان این فیلم نمی دانست با این فیلمنامه چه کند.
مشکل دیگر تعدد شوخیهای آلن در متنی بود.
در نتیجه بعضی از آن شوخی ها برای پیتر اوتول و پیتر سلرز بازنویسی شدند.
شخصیت پیتر اوتول چیزی بود که آلن رویای آن را در سر داشت و شخصیت سلرز شیطانی بود که آلن از تبدیل شدن به آن ترس داشت.
با این حال شخصیت وودی آلن مرکز توجه نیست؛ به این ترتیب بخش زیادی از حواشی از دست رفت و تنها شوخی ها باقی ماند.
آلن این فیلم را دوست نداشت و قسم خورد که در آینده فیلمنامه هایش را خودش کارگردان کند.
به ندرت شنیده شده که وودی آلن متنی جز برای فیلم نوشته باشد.
او از 6 ماهی که در لندن بود بخوبی توانست استفاده کند و نمایشنامه هایی را نوشت که از آن ها می توان به آب را ننوش (1966) نام برد.
این نمایشنامه موفق درباره یک خانواده آمریکایی بنام هالندر است که تعطیلاتشان را در اروپا می گذرانند.
آنها به دلیل فیلمبرداری از مناطق نظامی تحت ؟؟؟
قرار می گیرند و به سفارت آمریکا پناه می بردند.
در آنجا با کشیشی به نام درابنی آشنا می شوند.
او حقه های تردستانه بلد است و در جستجوی مکانی مقدس است.
پسر ناشایست سفیر.
که زیادی با خودش روراست است.
در عین حال که به خانواده هالندر کمک می کند.
مایه دردسر آنها نیز می شود.
در پایان خانواده هالندر و پرد درابنی قاچاقی فرار می کنند و سوزان هالندر با پسر سفیر ازدواج می کند.
از این نمایشنامه در سال 1969 فیلمی به کارگردانی هاوارد موریس و با بازی جکی گلیسون ساخته شد.
آلن در 1994 از این اثر نسخه ای تلویزیونی ساخت و خودش و مایکل جی؛ فاکس در آن بازی کردند.
دوباره بزن؛ سام ( 1969) نمایشنامه دیگری است که درمورد نگرانیها و رنجهای آلن فیلیکس صحبت می کند.
او یک منتقد سینمایی است که پی از رفتن همسرش؛ به احیای زندگی جنسی از دست رفته اش نیاز دارد.
دوستان او در یک ولیندا کریستی تلاش می کنند تا دوستیهای گوناگون برایش آماده کنند.
و او در این بین حتی با روح همفری بوگارت نیز مشورت می کند.
آلن و لیندا عاشق می شوند و رابطه نزدیکی برقرار می کنند و دست آخر آلن متاثر از فیلم کازابلانکا لیندا را ترک می کند.
فلیکس اولین و تنها نقش آلن در یک نمایشنامه است.
به اعتقاد او این کار ساده ترین شغل دنیاست.
او تمام روز هر کاری را می خواست می کرد.
بعد ساعت 8 شب پیاده به سمت تاتر می رفت و روی صحنه حاضر می شد، پرده بالا می رفت، او به همراه دوستانش یک سعت و فیلم بازی می کرد، پرده پایین می افتاد و دو ساعت بعد در رستورانی نشسته بود.
هنگام نمایش این اثر در برادوی حقوق دوباره بزن سام برای ساخت فیلمی بر اساس آن فروخته شد.
آلن تمایلی به ساخت این فیلم نداشت چون چیزی مربوط به گذشته می دانست.
نقش فلیکس به بازیگرهای دیگری پیشنهاد شد اما هیچ یک نپذیرفتند.
با این حال چهار سال بعد هنگامی که آلن شناخته تر شد.
دوباره پیشنهاد این نقش را دریافت کرد و این بار پذیرفت.
سایر بازیگران نمایش اصلی نیز نقشهای خود را پذیرفتند.
دوباره بزن سام در سال 1972 توسط هربرت راس و بسیار ماهرانه به فیلم درآمد.
آلن همچنینی تعدادی نمایش تک پرده ای نیز نوشته که نه هرگز، ولی بندرت به اجرا در آمده اند.
مرگ در می زند درباره تولید کننده لباس 57 ساله ای به نام اکرمت که با مرگ رامی بازی می کند.
این کار آشکارا برداشتی از همان شطرنجی است که مرگ معمولاً با قربانیانش بازی می کند.
اکرمن برنده می شود و مرگ پول کافی ندارد که کرایه تاکسی تا خانه را بپردازد؛ در نتیجه منتظر می ماند تا شب بعد بتواند بافتنش را جبران کند.
اکرمن تا آن حد ساده لوح است که حس هراس از مرگ در او وجود ندارد.
موضوع نمایشنامه بعدی اش؛ مرگ درباره مردی به نام کلاینمن است که به ناچار از پیوستن به یک گروه تجسس برای یافتن یک قاتل است.
او در تلاش برای حفظ جان خود؛ ؟؟؟
به جایگاهش در این جستجو می شود.
او متهم به قتل می سود: ولی در همان لحظه خبر می رسد که قاتل در جای دیگر دستگیر شده.
سپس کلاینمن با قاتل که همان مرگ است روبرو می شود و به طرز فجیعی به دست مرگ کشته می شود، در حالی که گروه تجسس همچنان در پی یافتن قاتل است.
این نمایشنامه هسته اصلی فیلم سایه ها و مه وودی آلن شد.
نمایشنامه خدا در پانصد سال قبل از میلاد مسیح می گذرد.
دو یونانی، یک نویسنده و یک بازیگر به نامهای هپاتیتیس و دیا بیتیس، در یک آمفی تئاتر خالی نشسته اند واسطی دارند برای نمایشنامه بنام برده که هر دو نقشی در آن دارند، پایانه بیابند.
سوالاتی که مطرح می شد می کنند و یا به دیگران روی صثحنه ملحق می شوند و یا تاتر را ترک می کنند.
در پایان این دو یونانی همچنین در پی یافتن پایان خویش برای نمایششان هستند.
در نمایشنامه پرسش آبراهام لینکلن از معاون مطبوعاتی ؟؟؟
می خواهد تا برای کنفرانس جزی بعدی پرسشی طرح کند.
سوال اینست که به عقیده شما پای یک آدم باید چثدر بالند باشد؟
لینکلن پاسخ می دهد باید آنقدر بلند باشد که به زمین برسد.
این پرسش را در اساس کساورزی بنام ویل هینز طرح کرده است.
او در عوض تقاضای عضو برای پسر محکوم به مرگش این معما را طرح می کند.
لینکلن تصمیم می گیرد تا در کنفرانس مطبوعاتی بعدی پسر را عفو کند.
این ناشی ؟؟؟
استعاره ای از روشی است که در آن کمدی می تواند به انسانها کمک کند تا حقیقت و احساسات درونی شان را کشف کنند - یعنی داستان زندگی خلاقانه خود آلن.
نمایشنامه بعدی به نام لامپ معلق در سال 1982 نوشته شد و مضمون آن توهمات زندگی روزمره ای است که ما را از ایجاد تغییر در درون خودمان باز می دارد.
ماجرا در 1945 اتفاق می افتد و به خانواده ای به نام پولاک می پردازد.
پدر پیشخدمت یک رستوران است و بیزار از ظاهر تصنعی همسرش می خواهد با بتی معشوقه اش به فلوریدا ا نوادا بگریزد.
آرزوی بتی این است که طراح مد بشود.
همسر الکلی است و در حسرت یک رابطه عاشقانه با جری وکسلر است.
( جری یک دلال سینمایی درجه 3 است).
پل پسر خانواده در حال تمرین تردستی است و مادر تشویقش می کند اما او یک بی عرضه تمام عیار است.
" فیلمهای آلن " چی شده تایگر لیلی؟
(1966) - آلن یک فیلم ژاپنی به نام کلید کلیدها را که تقلید مسخره ای از فیلمهای جیمز باند بود را تکه تکه کرد.
نماها را دوباره سرهم کرد؛ سکانس های طنز تازه ای را فیلمبرداری کرد و با دوستانش همه چیز را از نو صدا گذاری کرد.
داستان آلن درباره شخصیتی به نام فیل مسکووتیز است.
او یک حرام زاده یهودی دوست داشتنی است که ماموریت دارد تا دستور آماده کردن بهترین سالاد تخم مرغ دنیا را که ربوده شده پیدا کند.
گفتگوهای فیلم در لحظه توسط بازیگران بداهه گویی شده است.
خود آلن در این فیلم چهار بار بر تصویر دیده می شود: یک بار به شکل انیمیشن در عنوان بندی ابتدای فیلم.
بار دیگر وقتی که چگونگی ساخته شدن فیلم را برای تماشاگر شرح می دهد.
بار سوم شوهری است که در اتاقک نمایش با زنی وعده ملاقات دارد و سایه هایشان روی دیوار می افتند و آخرین بار روی کاناپه ای نشسته و بی توجه چاینالی که در نیمه دیگر تصویر برهنه می شود.
سیبی را گاز می زند.
این فیلم قالب و انتظاراتی را که از سینما وجود دارد به بازی می گیرد.
فیلم واقعی نیست.
آدمها تظاهر می کنند که چیز دیگری هستند.
اما مردم آنها را به عنوان یک امر حقیقی باور می کنند.
آلن این تعلیق در باور را تا آخرین حد پیش می برد.
چطور یک بازیگر ژاپنی می تواند یهودی باشد؟
چرا کسی باید این همه به خاطر دستور یک سلاد تخم مرغ بخودش زلت بدهد؟
آلن در ابتدای فیلم بر پرده ظاهر می شود تا به تماشاگرنشان بدهد که این تنها یک فیلم است.
حضور آن شخصیتها در اتاقک نمایشی.
تاکید دیگری بر این حقیقت است که ما به تماشای یک فیلم نشسته ایم.
حتی سکانسی است که در آن یک تار موبه فیلم گیر می کند و یک دست وارد کادر می شود و آن را کنار می زند.
آلن این فیلم را تجربه فاجعه آمیزی می داند و می گوید پیش از نمایش فیلم سعی کرده تا از تهیه کننده ها شکایت کند.
به هر حال وقتی که نقدهای مثبتی بر فیلم نوشته شد؛ آلن ماجرا را دنبال نکرد چون به این نتیجه رسید که ارزش تلاش کردن ندارد.
خودش آن را فیلمی خواب آور می داند.
پول را بردار و فرار کن (1969) - ویرجیل استارکوئل یک مجرم به دست و پاست که تنها دلیل شهرتش این است که یک گروه فیلمبرداری در تعقیب اوست.
این فیلم تقلیدی طنز آمیز از سبک سینما حقیقی است.
دوربین روی دست، مصاحبه جلوی دوربین، صداهای واقعی و آگاهی عمومی از حضور دوربین آلن پی از پایه ریزی این سبک، سپس خود دست به نابودی آن زد.
او بریده فیلمهایی از یک بازی بیسبال و بریده هایی از فیلمهای گرگم به هوای ویرجیل با پدربزرگش را به همراه تکه فیلمهای یافته شده از ؟؟؟
ویلهلم را سرهم کرده سپس صدایی روی آن تصاویر گذاشته که معنای آن را متفاوت کرده است به این ترتیب آلن نشان می دهد که سینما حقیقت یک سبک است و هیچ واقعیتی در این حقیقت وجود ندارد.
پیش از شروع فیلمبرداری؛ آلن درباره کارگردانی و چگونگی ساخت این فیلم به شدت ناراحت بود.
او ملاقاتی با آرتور پن داشت درباره هماهنگی رنگها و دیگر موارد مهم عملی برایذ او توضیح داد.
نگاه پن به مقوله کارگردانی بسیار ساده بود.
اولین تصمیم مهم آلن در مورد فیلمبرداری فرکهای بلند پروازانه ای داشت.
حتی به فیلمبردار کوروساوا فکر کرده بود.
نخستین روز فیلمبرداری در زندان سن کوئنیتن بود و آلن چنان هیجان زده بود که هنگام اصلاح صورتش سر بینی اش را برید که جای زخم آن در فیلم هم دیده می شود.
او برای اطمینان هر نما را از زوایای گوناگون می گرفت؛ از هر زاویه برداشتهای متعددی داشت و دست آخر همه را چاپ می کرد.
این کار آزادی عمل لازم را برای تدیون فیلم در اختیارش می گذاشت.
این روش را تا چهار پنج فیلم بعدی ادامه داد و پس از آن اعتماد به نفس لازم را بدست آورد تا نماهای طولانی تر؛ با تعدد زوایای کمتر و مزیان چاپ کمتر بگیرد.
پس از پایان فیلمبرداری به اتاق تدوین رفت و کشف کرد نماهایی که سر صحنه فکر می کرد خنده دار هستند در فیلم هیچ خنده دار از کار در نیامده اند.
بعد هم این صحنه ها را از فیلم بیرون کشید، تا جایی که دیگر هیچ چیز باقی نماند.
تهیه کننده ها رالف روزنبلام را معفی کردند و به آلن گفت که این شوخیها خیلی عالی هستند و پرسید که چرا همه آنها را بیرون ریخته است؟
یکی از حقه های تدوینی که رالف به آلن آموخت این بود که بگذارد در پس زمینه صدای موسیقی شنیده شود - مهم نیست که این موسیقی در نسخه نهایی بکار می رود یا نه؛ و بعد فیلم را بر اساس ضرباهنگ آن موسیقی تدوین کند.
آلن همچنان تا به امروز این روش را ادامه می دهد به همین دلیل است که بسیاری از فیلمهای او موسیقی اقتباسی را می شنویم تا موسیقی ای که برای خود فیلم نوشته شده باشد.
آلن همچنان ترجیح می دهد تا از صدای واقعی خود بازیگرها و صدای محیط استفاده کند؛ تا اینکه بازیگرها بعداً روی فیلم حرف بزنند.
پول را بردار و … فیلمی درباره سینماست و پر از ارجاعات سینمایی.
تمام فیلم بازسازی اولین فیلم از این ژانر یعنی شما تنها یک بار زندگی می کنید است.
این جا در مقام ادای احترام آن زمان که ویرجیل نقشه سرقت از یک بانک را می کشد و قرار است که گروه فیلمبرداری نیز آنرا پوشش دهد.
نام کارگردان فریتز است.
گروه حتی دیالوگهایشان را هم تمرین می کنند؛ ولی هنگامی که به بانک می رسند متوجه می شوند که یک گروه دیگر مشغول سرقت از بانک هستند.
البته یک گروه فیلمبرداری مستند را نیز می بینیم که از گروه فیلمبرداری و ماجرای سرقت فیلم می گیرند.
آلن همچنین در فیلم اشاراتی به موضع بینایی دارد: بارها در فیلم عینک ویرجیب می شکند.
صندوق دار نمی تواند یادداشتی را که ویرجیل به قصد انجام سرقت مسلحانه نوشته بخواند.
عینک ویرجیل در حین معاشقه به روی چشمهای لوییز می رود.
و هر زمان که به ویرجیل حمله می شود او بی درنگ دستانش را مقابل چشمانش می گیرد.
یکی از مایه های تکرار شونده در آثار آلن روانکاوی است.
فیلم بسیار خنده دار است و شوخیهایش هنو تازگی خاصی دارند.
مردان بحران (1971)- داستان هاروی والینگر، طنزی در مورد دوران ریاست جمهوری ینکسن که یک کمدی اسلپ استیک سیاسی است.
این فیلم 25 دقیقه ای که برای یکی از شبکه های تلویزینی ساخته شده بود، می توانست به زباله دان تاریخ بیفتد، اگر یک دلیل محکم برای ماندن نداشن و آن اینکه فیلم ساخته وودی آلن است.
آلن در 1971 فیلمنامه اش را نوشت و کارگردانی کرد و خودش نقش هاروی والینگر، یکی از ده مشاوره عالی رتبه ینکس را بازی کرد.
در ابتدا فیلم، یک صدای بسیار جدی و گیرا اعلام می کند که والینگر مردی بسیار قدرتمند است که پدرش را هنگام تولد از دست داد و چهار برادرش همگی تحصیلات عالی نیروی هوایی را دنبال کردند.
اما به دلیل اینکه هیچ کدام قدرت رهبری نداشتند تبدیل به کارگر معدن شدند.
هاروی به هاروارد رفت و در کلاس 95 نفری آنجا مقام 96 را احراز کرد؛ اما به هر حال یکی از نزدیکترین مشاوران نیکسن شد.
زیرا هر دو به یک نکته اساسی سیاسی باور داشتند هر دو عاشق و شیفته ریچارد نیکسن بودند.
فیلم با بعضی صحنه های آرشیوی از زمان مک کارتی ادامه پیدا می کند که وودی آلن در دادگاه های آن دوره علیه کمونیستها شهادت داده است.
سیاست مدارهای آن دوره بسیار دست و پالچلفتی نشان داده شده اند.
وودی آلن این اثر کوتاه طنز آمیز را برای دبیلو - نت تی وی در نیویورک ساخت.
و این درست همزمان با فارغ شدن از فیلم همه آنچه که می خواستید درباره … و شروع کار بعدی بود.
این اثر مقدمه کوتاه بر آثار بعدی وودی شد.
دایان کیتون که پس از آن در آنی هال ظاهر شد.
در این فیلم کوتاه نقش همسر سابق و الینگر را بازی می کند.
نوع کمدی / مستند اثر.
مثل آثار اولیه آلن است.
مونتاژ چهره آلن روی عکس واقعی نیکسن و اگینو همان ترفندیست که بعدها در فیلم زلیگ به شکل ماهرانه تری اجرا شد.
این فیلم هم مثل آثار دیگر آلن با دغدغه های او در مورد جنسیت و یهودیت همراه است.
این فلم قرار بود در فوریه 1972.
وقتی که نیکسن خود را برای انتخاب شدن دوباره آماده می کرد به نمایش درآید اما پیش از آنکه پخش شود کنار گذاشته شد؛ ظاهراً به این دلیل که برای بینندگان تلویزیون زیادی سیاسی بود.
فیلم بیش از یک ربع قرن به ورته فراموشی سپرده شد و به افسانه تبدیل گشت.
جیمز دی.
رئیس وقت شبکه دبیلو - نت به نیویورک تایمز گفت: " در آن زمان مدیریت شبکه های تلویزیونی نمی خواستند منحنی را نشان دهند که خشم دولت را برانگیزد" ویلیام بیکر رئیس کنونی شبکه می گوید: " وقتی ده سال پیش کارش را شروع کرد.
فیلم از آن آثاری بود که فقط کارمندهای قدیمی درباره اش حرف می زدند.
شخصاً 5 سال دنبال این فیلم گشتم، چون مطمئن بودم در گنجه یک نفر دارد خاک می خورد.
ماه پیش یک کپی ویدئویی آن را روی میزم دیدم که مری آن داناهیو دستیار تهیه کننده فیلم برایم گذاشته بود.
او این کپی را قبلاً گرفته بود".
بیکر حالا می کوشد فیلم را در دبلیو - نت نمایشی دهد، چون این شبکه هرگز مذاکراتش را باوردی آلن به پایان نرسانده تا حق و حقوق آن را مشخص کند.
پیکر در حال حاضر به اجازه آلن احتیاج دارد: المان همه چیز بسته به تصمیم وودی آلن است، اگر او بپذیرد، فوری نمایش می دهیم.
موزها (1971) - شغل فیلدینگ ملیش آزمایش تولیدات مختلف، به لحاظ سنجش سلامت آنهاست.
او عاشق دختری بنام نانسی می شود.
نانسی یک دانشجوی سیاسی است که علیه دیکتاتوری کشوری در آمریکای لاتین بنام سن مارکو طومار جمع می کند.
نانسی رابطه اش را با ملیش بهم می زند و او نیز به دنبال نانسی نقشی در انقلاب سن مارکو بدست می آورد و دست آخر به مقام ریاست جمهوری می رسد.
او برای دریافت کمکهای خارجی به آمریکا باز می گردد، ولی دستگیر می شود و به خیانت به کشور متهم می شود و به دنبال آن محاکمه اش می کنند.
آلن در این دوره از کارش مایل بود داستان کوچکی داشته باشد که فصلهای کمدی را بر آن پایه استوار کند.
و تاکید داشت که فیلم خنده دار باشد، ولی با این حال در همین فیلم درون مایه های جدانشدنی تمام آثارش دیده می شود.
در این جا نیز پرسونای آلن همیشه پرسونای یک بیگانه است.
او وقتی که از منشی قرار ملاقات می خواهد، دستگیره در دستش جا می ماند و همین جاست که این پرسنوای بیگانگی به معنای واقعی کلمه به نمایش در می آید.
او اجازه ندارد تا از درگذر کند.
وقتی که نانسی به ملاقات او می رود، می بینیم که قفلهای بسیاری به درخانه اش است، که این به معنای میل او به جدا ماندن از دنیاست.
هنگامی که در صحنه ای تلاش می کند تا نانسی را تحت تاثیر قرار دهد، به دری تکیه می کند - او در تلاش وارد شدن است.
این فیلم همچنین روایت استثمار است.
اولین باری که فیلدینگ بر پرده دیده می شود، پیرهنی با رنگهای قرمز، سفید و ابی برتن دارد - نمادی از شخصیت آمریکایی.
اما در پایان او فریب خورده و بازیچه دست سیاستمداران، گروه های مذهبی یهودیان، فرهنگ عامی و زنها شده است.
آلن بار دیگر سینما را به بازی می گیرد.
هنگامی که فیلدینگ به یک مهمانی شام دعوت می شود، روی فیلم یک موسیقی رویایی شنیده می شود.
فیلدینگ در گنچه را باز می کند و نوازنده چنگی را می بیند که درون گنجه قطعه ای را که می شنویم می نوازد.
چیزی که بر اساس قاعده سینما مناسب لحظه ای است که عشاق به یکدیگر می رسند.
شاید بهترین عنصر طنز آمیز این فیلم استفاده از یک برنامه ورزشی تلویزیونی واقعی باشد.
این فیلم به عنوان اولین فیلم به اندازه کافی برای آلن موفقیت آمیز بود که قرار دادی با شرکت یوناتید آرتیستز امضاء کند آنها به او حاکمیت آزادانه بخشیدند و آلن قصه ای مربوط به دوران جاز نوشت به نام بچه جاز.
این یک فیلمنامه جدی بود و هشداری به مدیران یوناتید آرتیستز، این به هیچ وجه آن چیزی نبود که آنها از آلن بامزه انتظار داشتند.
سیلوستر استالونه را در اولین حضور سینمایی اش در نقش یک تبهکار در مترو بیاد بیاورید.
در بعضی شهرها، در تبلیغ این فیلم می نویسند : موزها: با بازی وودی آلن و سیلوستر استالونه.
اگر فکر می کنید که این دو در کنار هم جفت غریبی هستند بخاطر بیاورید که صدای هر دوی آنها بر شخصیتهای انیمشین بلندی بنام آنتز ( مورچه ها ) شنیده شده است.
خوابگردها ( 1973) - مایلز مونرو در رستورانی به نام هپی کرت در گرینویچ ویلج شریک است.
مایلز یک جراحی سطحی در پیش دارد، اما وضعیتش زیاد خوب نیست و پسر عمویش تصمیم می گیرد تا زمان پیدا شدن دارو او را در یخ نگه دارد.
دو دانشمند در سال 2173 او را از یخ بیرون می آوردند، زیرا به شهروندی ناشنای نیاز دارند، تا حوکمت را سرنگون کند.
مایلز هنگام فرار بشکل یک پیشخدمت ماشینی در می آید و صاحب خودش، لونا را می دزدد، ولی دستگیر می شود و او را شستشوی مغزی می دهند.
لونا و مایلز تظاهر می کنند که پزشک هستند و از آنها خواسته شده تا رهبر حکومت را از روی بینی اش شبیه سازی کنند: پی از تلاش برای ترور او، تنها راه حل باقی مانده همین است.
مایلز اسلحه را روی بینی می گذارد و تهدید می کند که بوسط چشمهای او پلیک خواهد کرد.
مضمون داستان رد عنوان آن نهفته است - خواب استعاره ای از عدم تعهد در زندگی سیاسی و عاطفی است.
فیلم درباره بیداری مردم است.
مایلز ناگزیر از بیداری و آگاهی نسبت به مسئولیتهای سیاسی و شخصی خود، لونا راینز به مسئولیتهایش واقف می کند.
لونا میل به بیداری داشت اما خود از آن آگاه نبود.
آلن در نظر داشت فیلمی چهار ساعته و در دو قسمت بسازد.
قرار بود نیمه اول در نیویورک امروزی باشد، شخصیت اصلی را در یخ قرار می دهند و پس از یک فاصله، نیمه دوم در پانصد سال بعد اتفاق بیفتد.
تقریباً شبیه سنانسهاب دو فیلمی است که آلن در بچگی خیلی دوست داشت.
این فیلم مانند دیگر داستانهای پلید شهری، هشداریسات نسبت به زوال شخصیت، فردیت و آسیب پذیری انسان.
در حقیقت این تنها داستانی از این دست داد که این همه خوب به نظر می رسد.
یک دلیلش لوکشن های ساکت و آرام کلورادو و کالیفر نیاست.
فیلم موسیقی بسیار دلپذیری دارد که ساخته گروه جاز آلن می باشد.
خوابگرد فیلمی سرزنده و کمدی شروع شلوغی است که سینمای صامت را به ذهن می آورد: ئتعقیب و گریزی پلیسها شبیه آثار کیستن کاپز است.
یک موز بسیار بزرگ در فیلم دیده می شود، یک بینی زیر ماشین غلتک می ماند و تبدیل به یک سطح صاف کاغذ ؟؟؟
و بزرگ می شود.
این فیلم از سرتا ته خنده دار است امکان ندارد کسی سر این فیلم خوابش ببرد.