دانلود مقاله پدیدارشناسی

Word 147 KB 23492 42
مشخص نشده مشخص نشده علوم اجتماعی - جامعه شناسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • پدیدارشناسی به عنوان یکی از مکتب های روشی در مطالعه علوم انسانی و بخصوص علوم اجتماعی، اگر چه نزدیک به بیش از نیم قرن است که خود را با کتاب پژوهشهای منطقی (1902-1901) ادموند هوسرل به نمود گذاشته است اما هنوز تازگی و جدل انگیزی خود را حفظ نموده است.


    از این نظر که مکاتب و روشهای جدیدی از درون آن متولد شده اند مانند هرمنوتیک مارتین هایدگر و مرلوپونتی و گادامر، همچنین وجودگرایی ژان پل سارتر و ...

    .


    همچنین این روش در نقدهای هنری و ادبی و در شکل گیری نظریات نقدی علوم انسانی مانند نظریات هابرماس در زمینه روش و موضوع در علوم اجتماعی همچنین، نظریات هرمنوتیک، ساختارگرایی و فرمالیسم ادبی تأثیر بسزایی داشته است.


    تأکید پدیدارشناسی بر شهود که موضعی آشکار بر عقل گرایی دکارت و همچنین علم گرایی پوزیتویستی است و تأکید بر درنظر گرفتن ساختارهای ذهن و آگاهی و همت گماشتن به کشف این ساختارها و ربط منطقی دادن آن با تشخیص بیرونی عین ها، نمونه هایی از تلاش درخور توجه پدیدارشناسی است.

    تلاشهایی که هر انسان کنجکاو و اهل فکری را به تأمل و بازاندیشی در آن وا می دارد.


    به نظر می رسد رجوع به پدیدارشناسی و پی گیری تحولات آن بطور مستمر یکی از نیازهای اساسی محققان و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی است.

    این نکته وقتی جدی تر می شود که بدانیم روشهای پدیداری بوسیله آلفرد شوتس بطور علنی و سرراست وارد علوم اجتماعی و جامعه شناسی بطور اخص شده و افرادی چون برگرولاکمن و ساتاس و وکسلر توانسته اند از آن بهره های خوبی در زمینه ی شناخت کنشهای انسانی و اجتماعی بردارند.


    معرفی کتاب:
    نام کتاب: درآمدی بر پدیدارشناسی
    مؤلف: رابرت ساکالوفسکی
    مترجم:محمدرضا قربانی
    انتشارات: گام نو- تهران 1384
    کتاب 391 صفحه را شامل می شود که شامل 14 بخش، یک مقدمه مترجم، پیشگفتار مؤلف و همچنین کتابنامه و واژه نامه است.




    معرفی نویسنده:
    رابرت ساکالوفسکی، استاد دانشگاه کاتولیک، یکی از برجسته ترین پدیدارشناسان ساحل شرقی آمریکاست.

    از نظر پدیدارشناسان ساحل غربی، مخصوصاً درایفوس، هوسرل یک درونگرا است.

    با این تفسیر، هوسرل معنا را به عنوان یک چیز کاملاً ذهنی و جدای از جهان درنظر می گیرد.

    بنابراین، او نمی تواند توضیح دهد که چگونه یک عین داده می شود.

    بلکه تنها می تواند روشن کند که ما چگونه به آن عین روی می آوریم.


    فولسدال،درایفوس،میلر،اسمیت، ومک اینتایر (که معمولاً آنها را اعضای مدرسه ی کالیفرنیا، یا مفسرین ساحل غربی می شناسند) نظریه ی روی آورندگی هوسرل را به صورت فرگه ایی تفسیر می کنند.


    رهیافت فرگه ای به این موضوع باعث می شود تا به این نتیجه برسیم که روی آورندگی آگاهی در قیاس با دلالت بیان های زبانشناختی قابل درک است.

    در برابر این تفسیر، تفسیر ساحل شرقی، که پدیدارشناسانی نظیر ساکالوفسکی، دراموند، هارت و کاب- استیونز را تشکیل می دهد.


    از نظر ساکالوفسکی برای آنکه (عین- آنگونه - که به آن- روی آورده شده است) را بررسی کنیم، باید خود عین، و نه ساختار آگاهی را مورد بررسی قرار دهیم، از این نظر، نوئما معنای آرمانی یا یک مفهوم یا یک گزاره، یعنی میانجی بین سوژه و ابژه نیست که به آگاهی ، روی آورندگی را ارزانی کند، بلکه خود عین است.

    منتهی عینی که در تأمل پدیدارشناسانه درنظر گرفته شده است.این تفاوت، تنها تفاوت ساختاری در نوئما، و نه تفاوت در باشنده ی هستی شناسانه است.


    ساکالوفسکی ضمن آنکه پدیدارشناس برجسته ای است، نویسنده ی خوبی نیز می باشد.

    استواری قلم و گزینش واژه ها، بیانگر تسلط او بر ادبیات انگلیسی است.

    با این حال، نظر او نسبت به فلسفه ی هایدگر و شالوده شکنی دریدا، تا حدودی افراطی است.


    مقدمه مترجم: در مقدمه مترجم کوشیده است تا شرح مختصری از پیدایش پدیدارشناسی و تحولات آن و گرایشهای متفاوت آن را ارایه دهد.

    او معتقد است که نویسنده کتاب به گسترش منطقی یک اصطلاح شناسی پدیدارشناسانه پرداخته است و نویسنده به خوبی از پس «امتزاج افقها»ی متفاوت برآمده است.

    سپس نویسنده به گله و خرده گیری از مترجمان داخلی به دلیل ناتوانی در برقراری پیوند با مفاهیم پدیدارشناسی می پردازد و در نهایت خلاصه ای از چگونگی واژه گزینی و خلاصه ای از اصول اولیه پدیدارشناسی را ارایه می دهد.

    پیشگفتار: در ابتدا مؤلف چگونگی پیدایش ایده ی نگارش کتاب را بیان می کند: پیشنهاد نوشتن کتاب به گفت و گویی بازمی گردد که در بهار سال 1996 با جیان- کارلو روتا داشتم.

    در آن زمان از او به عنوان استاد ریاضیات و فلسفه برای سخنرانی در دانشگاه کاتولیک آمریکا دعوت شده بود.

    روتا چندین بار به تفاوت میان ریاضی دان ها و فیلسوف ها اشاره کرده بود.

    از نظر او ریاضی دان ها تمایل دارند تا نوشته های پیشینیان را مستقیماً در نوشته های خود جذب کنند.

    آنها با آنکه ممکن است از نوشته های ریاضی دان های گذشته تأثیر زیادی پذیرفته باشند، اما با این حال هرگز در صدد تفسیر بر نمی آیند و تنها از مطالب آنها استفاده می کنند.

    پس از پایان کلاس درس در کافه تریای دانشگاه کلومبوس، روتا به من گفت:«باید درآمدی بر پدیدارشناسی بنویسی، تنها بنویس.

    نگو که هوسرل با هایدگر چه فکر می کردند، فقط بگو که پدیدارشناسی چیست.

    برای کتاب خود نیز از عنوان پرزرق و برق استفاده نکن.

    نام آن را درآمدی بر پدیدارشناسی بگذار.» ادموند هوسرل(1938-1859) را می توان بنیانگذار پدیدارشناسی دانست.

    در این صورت باید پژوهش های منطقی او را نخستین فرازمان این جنبش درنظر گرفت.این کتاب در دو بخش، در سال های 1900 و 1901 به چاپ رسید.

    از این رو، می توان گفت که پدیدارشناسی با آغاز قرن جدید به وجود آمده است.

    اکنون در پایان قرن بیستم به خوبی می توانیم تاریخ یکصد ساله ی جنبش را به یاد آوریم.

    مارتین هایدگر(1976-1889)، شاگرد، همکار و رقیب بعدهای هوسرل، دیگر چهره برجسته پدیدارشناسی آلمانی است.

    این جنبش در فرانسه نیز به شکوفایی رسید.

    نمایندگان فرانسوی این جنبش را نویسندگانی نظیر امانوئل لویناس (1995-1906)، ژان پل سارتر(1980-1905)، موریس مرلوپونتی (1960-1907)، و پل ریکور تشکیل داده اند.

    این جنبش در روسیه قبل از انقلاب، در بلژیک، اسپانیا، هلند.، انگلستان و ایالت متحده نیز بسط یافت.

    پدیدارشناسی جنبش های فلسفی و فرهنگی دیگر نظیر هرمنوتیک، ساختارگرایی، فرمالیسم ادبی و شالوده شکنی را نیز تحت تأثیر قرار داده است.

    پدیدارشناسی در طول قرن بیستم، بخش عمده ای از فلسفه ی قاره ای را تشکیل داده است، فلسفه ای که در برابر فرادهش فلسفه ی تحلیلی ، که نمونه ی فلسفه در انگلستان و آمریکا محسوب می شود، قرار دارد.

    نقد بیرونی: مترجم کتاب اگر چه بر بسیاری از واژه های پدیدارشناسی آشنا و مسلط بوده اما تلاش او برای واژه گزینی پارسی و پاس داشتن زبان فارسی باعث شکل گیری کلمات و اصطلاحات مشکلی شده اند که با ذهن خواننده عموماً نا آشنا هستند.

    بطوریکه در بسیاری از موارد ناچاریم به کتابهای لغت معنی مراجعه کنیم یا اینکه با چندبار خواندن جملات معنی آن را حدس بزنیم.

    مشکل دیگر از اینجا ناشی می شود که مترجم اصولاً باید بعضی از لغات را که دشوار می نماید و در ترجمه آن نظر یقینی نداشته و یا چند معنا از واژه قابل برداشت است ، اصل لغت را به زبان اصلی در پاورقی بیاورد.

    اما این امر در بسیاری موارد رعایت نشده است و همانطور که گفته شد، به ناچار خواندن چند باره ی جملات را برای فهم معنی واژه ایجاب می کند.

    مثلاً انتخاب کلمه ناهمدوس برای واژه incoherent یا اینهمانی که پس از مطالعه حداقل نیمه کتاب خواننده نمی تواند تشخیص بدهد که منظور عین، عینییت و یا تشخیص است.

    در نهایت به نظر می رسد منظور از اینهمانی همان تشخیص شی ء باشد.

    تفاوت تشخیص با عین یا عینیت این است که تشخیص امری درون ذهنی است.

    ذهن به یک عین تشخیص و معنای بیرونی می بخشد.

    کلماتی مانند همان بودگی اش (its sameness) ، یا همنهاد(synthesis) یا فروکاست که همان تقلیل است.

    معنی کردن کلمه ی kinesthesis به جم سهش خیلی مشکل تر از معنی کردن آن به زبان اسکیمویی است.

    مترجم همچنین کلمه ی transcendental را که بیشتر به عنوان متعالی یا استعلایی ترجمه شده است را به فرارونده ترجمه کرده که به نظر می رسد سلیقه ی خوبی در اینجا به خرج داده چرا که علاوه بر رساندن معنی نوعی فرآیند بودن آن را به ذهن می رساند.

    روش مترجم برای پاس داشتن زبان پارسی او را به استفاده از کلمه پوشینه دار(ص105) که احتمالاً به معنی پیچیده است کشانده است.

    او واژه ی زبان اصلی این واژه را ذکر نکرده است.

    مترجم با انتخاب واژه دگرش برای modification(اصلاح،بهبود) و ترافرازنده transcendentalese (ص124) به دشواری متن افزوده است.همچنین کلمه فرادهش که پس از چند بار خواندن جملات متوجه می شویم که منظور همان سنت علمی یا اسلوب علمی است.

    در جایی مترجم واژه ی duration را به دیرند و sequence (ص234) را به پشت همی (المثنی) و replicas را به رو گرفتگی ترجمه می کند که به نظر می رسد در راستای حفظ حرمت زبان پارسی باشد، اما باید یادآور شد که ناچاراً خواننده را به ترجمه آن می کشاند.

    چرا که معانی واژه ها دشوارند.

    نمونه هایی از این دست در داخل متن کم نیستند.

    به نظر می رسد، ترجمه ذکر شده نسبت به برخی ترجمه های انجام گرفته از کتابها یا مقالات پدیدارشناسی که اینجانب به آنها رجوع داشتم (تأملات دکارتی و از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، عبدالکریم رشیدیان) سلیس تر است و ضمن اینکه ذات روش پدیدارشناسی که پر از مفاهیم فلسفی است دشواری خود را دارد اما در برخی زمینه ها مترجم نسبت به ترجمه ی واژه ها ملاحضات پدیدارشناختی بجایی روا داشته است مانند ترجمه ی intentionality (قصدمندی،نیت مندی) به روی آورندگی چرا که در پدیدارشناسی طبق متن همین اثر intentionality ، مرحله ای پیش از آگاهی و نیت و قصد است.

    چرا که تصویر یا تصویری نامفهوم ، غیردقیق و بدون ارادهی قطعی را پیش از شروع قصد به ذهن می رساند.

    روی آورندگی چیست و چرا در پدیدارشناسی مهم می باشد؟

    فصل اول به روی آورندگی ( قصد مند) چیست و چرا در پدیدار شناسی مهم میباشد پرداخته است.

    معضل خودمحوری و همگانی بودن ذهن دو زیر تیتر این بخش هستند.

    نویسنده معتقد است که بایستی بین روی آورندگی و قصد به معنای مقصود و ومنظور وی که در هنگام انجام کاری در ذهن داریم تفاوت وجود دارد ، چراکه روی آورندگی پیش از آگاهی مطرح است.

    (در پدیدارشناسی روی آوردن عبارتست از پیوند آگاهانه ای که با یک عین برقرار می کنیم).

    معضل خودمحوری که یک نگرش طبیعی است که باید در پرانتز قرار گیرد تفاوت دیدگاه ساکالوفسکی با پدیدار شناسی برگرولاکمن را مشخص می کند.

    به نظر او دستیابی به اشیاء بیرونی تنها از طریق استنتاج از تأثرات ذهنی و نه توسط اهداشدن آنها به ما ممکن می شود، یک معضل است.

    این معضل باعث میشود که ما تنها به ساختارهای آگاهی دست یابیم .

    نه ارتباط آن با اشیاء بیرونی.

    ساکالوفسکی معتقد است بزرگترین خدمت پدیدارشناسی رها ساختن فیلسوفان از معضل خودمحوری و انهدام آموزه دکارتی است.

    پدیدارشناسی اثبات می کند که ذهن چیزی همگانی است.

    ذهن در گشودگی بیرونی و نه در محدوده درونی اش عمل می کند و خودش را آشکار می سازد.

    همه چیز در بیرون است.

    ص53 تمام چیزهای جهان مانند شیشه یا یخ همگانی هستند.

    اشتباه نیز پدیده ای همگانی است.

    «از نظر پدیدار شناسی هیچ پدیدارصرفی وجود ندارد و هیچ چیزی فقط پدیدار نیست.»ص58 بدین ترتیب می توانیم اعلام کنیم که تصاویر، نهادها، واژه ها، عین های ادراکی وضعیت امور، اذهان دیگران، قوانین، قراردادهای اجتماعی، به صورت چیزهایی که در هستی مشترک اند و به شیوه فراخور خودپدیدار می شوند، حقیقتاً موجودند.ص59 فصل دوم : ادراک یک مکعب همچون الگویی از تجربه آگاهی.در این فصل با زیر تیترهای وجه و حین و نما، واینهمانی خود عین مشخص میشود مؤلف با مثالی ساده کوشیده تحلیلی توصیفی از آگاهی را ارایه دهد.

    ما در اینجا روی آورندگی های پر و خالی بر اساس منطق حضور غیاب توصیف میشود.

    وقتی من یک جنبه از مکعب را می بینم (روی آورندگی پر) جنبه های دیگر آن غایب هستند اما میتوانم در ذهن به آنها تجسم بخشم (روی آورندگی خالی).

    ادراک مستلزم چنین آمیزه ای است.

    همچنین است ساختار یک جمله در میان سکوت پس (ادراک من پویاست نه ایستا)ص63 (از جنبه ذهنی روی آورندگی های خالی ، پر و روی آورندگی های پر خالی می شوند)ص63 اجازه دهید تا شیوه ای که در آن یک وجه داده می شود، جنبه بنامیم یک وجه (در اینجا مکعب) هنگامی درست در مقابل ما قرار می گیرد، جنبه یک مربع را خواهد داشت، اما همین مکعب (وجه) هنگامی که تحت زاویه ای نسبت به ما چرخانده شود جنبه ذوزنقه را به خود خواهد گرفت.

    هر وجه(مکعب در اینجا) می تواند در جنبه های بسیار زیادی بر ما پدیدار شود.ص 64 نماها طرح های ذهنی شخص از یک وجه هستند (یک جنبه، یک وجه و البته یک]مکعب[ امور بین ذهنی هستند اما یک نما خصوصی و سوبژکتیو است ص66) نما بشدت زمانمند و تحت تأثیر زمان است، ممکن است در یک زمان با زمان دیگر متفاوت باشد.

    اینهمانی خود عین: ادراک شامل لایه هایی از همنهاد synthesis ، لایه هایی از چندگانگی، اهداهای بالفعل و بالقوه است .ص66 اینهمانی یک عین به غیر از نمودهایی است که اهدا می شوند.

    اینهمانی هرگز به عنوان یک وجه و یک جنبه یا یک نما نمایان نمی شود بلکه دقیقاً به صورت این همانی و در تمام آنها به ما اهدا می شود.ص66 درک اینهمانی به تجربه پیشین وابسته است.

    ساکالوفسکی می خواهد با چنین تحلیلی از وجه و جنبه و نما و اینهمانی پدیدارشناسی را در مقابل فلسفه های دکارت ولاک واقع گرا توصیف کند.

    اینهمانی امر همگانی و در دسترس همه کس است، چیزی نیست که ما بر پدیده ها فرافکنده باشیم.ص68 فصل سوم به سه ساختار صوری در پدیدارشناسی می پردازد(1-ساختار اجزاء‌‌‌ و کل 2- ساختار این همانی در چندگانگی 3-ساختار حضور و غیاب این سه ساختار با هم در ارتباط اند اما نمی توان آنها را به هم فروکاست)ص69 جزء و کل: کل ها می توانند به دو گونه متفاوت از اجزاء تجزیه و تحلیل شوند: قطعات pieces و لحظات moments، قطعات را می توان اجزاء مستقل نامید که حتی هنگامی که از کل خود دورند وجود دارند و اهدا می شوند.

    در زبان پارسی مانند بیابان گرد که گرد یک کل است .

    اما همین قطعات ممکن است در جایی لحظه باشند بطوریکه برای درک آنها نیاز به درک پس زمینه آنها باشد.

    کل را می توان انضمامی نامید concretum یک قطعه یا یک جزء مستقل می تواند یک انضمامی شود، اما لحظه ها نمی توانند آنها بصورت آمیزه ای با اجزاء مکمل خود وجود دارند هرچند این امکان وجود دارد تا درباره لحظات به تنهایی بیاندیشیم.

    می توان درباره زیر و بم صحبت کرد بی آنکه به صدا اشاره ای کرد، می توان درباره نام صحبت کرد بی آنکه به رنگ اشاره ای کرد....

    اگر لحظات را به تنهایی مورد توجه قرار دهیم آنها انتزاعی می شوند و به صورت انتزاعی نیز به آنها می اندیشیم.

    صحبت کردن در مورد اجزاء انتزاعی از طریق زبان ممکن است.

    ص73 همواره این خط وجود دارد که جدانشدنی ها را از یکدیگر جداکنیم یا انتزاعی را به جای انضمامی در نظر بگیریم.

    اجازه می دهیم انتزاعی بودن گفتارمان اندیشه را گمراه سازد تا شیء موردنظر بتواند خودش را به صورت انضمامی اهداکند.ص75 هستی انتزاعی و انضمامی خاص فرد و روان نیست بلکه در جامعه نیز وجود دارد.

    مثلاً اقتصاد و سیاست در عین کل بودن (قطعه) لحظه اند که باید با اجزاء دیگر کل درنظر گرفته شوند.

    اما ممکن است همیشه یک کل (قطعه) در نظر گرفته شوند.

    کاری که ماکس درمورد اقتصاد کرد.

    زمانه همچنان که می تواند عامل انتزاع باشد می تواند انضمامی کننده باشد.

    مثلاً وقتی ما معنی را ذهنی شده و فردی تلقی کنیم در حالیکه معنی در واقع یک عینیت است که به شیوه های گوناگون بیان می شود.

    اجراها و چندگانگی ها بسته به شرایط زمان و مکان تغییر می کنند.

    منطق این تغییر همراه با زمان مندی نسبت به ادراکات متفاوت است که همگی روی آوردهایی به عینیت هستند.

    جوهرها(ماهیات یا نمودها) ثابت اند اگر چه متفاوت و متنوعند اما عرض ها (چگونگی ها و یا بودها) چند گانه اند.

    پدیدارشناسی با شناخت این چندگانگی ها از تقلیل گرایی علمی می پرهیزد.

    او با توصیف این چندگانگی ها در نهایت به سوی یگانگی اشیاء توجه دارد.

    حضور و غیاب و اینهمانی میان آنها: یک بازیکن فوتبال (عین) را در نظر بگیرید.

    شما می خواهید او را به عنوان یک تشخیص درک کنید.

    مثلاً شما برای درک او وقتی او حضور ندارد .- مثل جمع آوری عکسهای او ، مصاحبه هایش و نامه هایش و غیره.

    روی آورندگی خالی شما را شامل می شود، این روی آورندگی ممکن است در نهایت به روی آورندگی پر برسد.

    یعنی که شما قصد می کنید او را از نزدیک ببینید.

    وقتی به خود او می رسید شما دارای شهود نسبت به این پدیده هستید در شهود شما می توانید از تمام حواس و تجربیات خود استفاده کنید در صورتیکه او را ترک کنید شما دارای یک سابقه ذهنی (حافظه) نسبت به او هستید در صورتیکه بخواهید این سابقه را بازسازی کنید شما دارای روی آورندگی خالی از نوع زمانمند(حافظه ای) هستید.

    روی آورندگی پر متراکم نمی شود بلکه افزایش می یابد بعضی اینهمانی را به اوج خود می رساند در حالیکه روی آورندگی های دیگر از نوع تراکمی اند یعنی به نقطه آنی ترخود که می رسند پر می شوند.

    عینیت ها می توانند الگوهای ریاضی، اقتصادی، سیاسی، عاطفی و .

    باشند.

    درآمدی بر چیستی پدیدارشناسی: «برای فهم اینکه پدیدارشناسی چیست باید میان دو رویکرد یا دو چشم انداز تمایز قایل شد.

    نخست رویکرد طبیعی که عبارتست از زمانی که ما در موضع اولیه خود، یعنی به سوی جهان قرار داریم ...

    تمام کارهای خود را از آنجا آغاز میکنیم...

    به نحو آغازین ]ابتدایی از نظر آگاهی[ در آن هستیم و بنیادی تر از آن هیچ چیز وجود ندارد».ص99 دوم رویکرد پدیدارشناسان که عبارتست از اندیشیدن درباره رویکرد طبیعی و تمام روی آورندگی های موجود در آن.

    تحلیل های فلسفی در این رویکرد صورت میپذیرد.

    رویکرد پدیدارشناسان را رویکرد فرارونده نیز می نامند».ص99 « در این رویکرد جهان کل انضمامی و بالفعل تجربه است».ص102 مشهورتــرین بــاور در میان تمام باورهای موجود، آن است که ما جهان را همچون یک کل داریم به این باور نه دوکسا بلکه اوردوکسا می گوییم.

    ur-doxa=primary belif = باور نخستین (مترجم) در رویکرد پدیدارشناسی ما از زمین مسابقه(زیست جهان) بیرون می آییم و تماشاچی می شویم.

    البته فرارونده به دلیل آن است که ما دیگر انسان هم نیستیم.ما در اینجا به باورها و روی آورندگی های خود شک نمی کنیم یا آنها را تغییر نمیدهیم بلکه آنها را همانطور که هستند حفظ می کنیم و درباره آنها ژرف اندیشی می کنیم.

    ما آنها را ثابت نگه می داریم و در این ژرف اندیشی از خود آنها هم استفاده نمی کنیم.

    هدف تقلیل پدیدارشناسان محدود کردن دایره ی نیتمندی است.

    «روش هستی شناسان فروکاست(تقلیل) نسبت به روش دکارتی خطر کمتری دارد».ص114 ...مشکل اصلی دکارت این بود که او تمام حالتهای باورمند و طبیعی ما را به یکی از حالت ها یعنی شک تبدیل کرد.

    او حالتهای طبیعی مانند تعیین، تعلیق، اثبات، پذیرش، امکان و احتمال به حالت طبیعی دیگر ،یعنی شک و تردید رسید».ص118 در شک دستوری ما از ابتدا به کل شک می کنیم سپس تلاش می کنیم برای آن دلایلی بجوییم.در اینجا ساکالوفسکی رویکرد علمی را نیز به نقد می نشیند.

    «از آنجا که علم صرفاً عینی است، بنابراین غرق در اثبات گرایی است ...

    به محض اینکه چیزهایی که می شناسیم ما را شیفته و مسحور خود سازند، ما خودمان را فراموش می کنیم، حقایق علمی شناوروغیرتصاحبی اند».ص115 اما علم پدیدارشناسی« به موجود چونان موجود می اندیشد و نه به موجود چونان موجود مادی یا کمی یا زنده یا اقتصادی».ص116 در ادامه ساکالوفسکی به شرح نوئما و نوئسیس می پردازد: نوئما رویگرفتی از یک عین، جایگزینی برای عین، یا معنایی نیست که ما را به عین ارجاع می دهد، بلکه خود عین است که از موضع پدیدارشناسانه مورد بررسی قرار گرفته است».ص127 نوئسیس رابطه بین پدیده و ذهن است.

    به معنای کنش اندیشیدن در حالیکه نوئما چیزی است که به آن می اندیشیم.

    در تقلیل پدیداری ما واقعیت را می پذیریم سپس تلاش می کنیم داده هایی را جمع آوری کنیم تا در آن شک کنیم.«باید دلایلی برای شک کردن به حالت های طبیعی وجود داشته باشد وگرنه نمی توان گفت باید به همه چیز شک کرد».ص119 در نهایت می توان نتیجه گرفت که پدیدارشناسی انسان را عرصه ای در جهان میداند که هستی در آن رخ میدهد.

    و خود، مفعول با واسطهٌ هویدایی اشیاء (پدیده ها) است.

    فصل پنجم : در این فصل ادراک، حافظه، و خیال مورد بررسی قرار می گیرد.

    فرآیند، ادراک، حافظه و خیال در این مبحث از طریق دو عنصر کلیدی یادآوری و جابجایی اگو(خود) توضیح داده می شود.

    ما از طریق یادآوری با گذشته روبرو می شویم وقتی این فرایند در حافظه شروع به شکل گیری می کند از آغاز روی آورندگی خالی(غیابی) را نیاز دارد.

    «اگر قرار باشد نسبت به پدیدار وفادار بمانیم، پس باید آن را آنچنان که هست توصیف کنیم نه آنکه خواسته های خود را بر آن فرافکنیم»ص 139.

    خود در این دستگاه نظری حاصل فرایند هم کنشی مابین ادراک و یادآوری است.

    «علاوه بر این، از طریق یادآوری تمایزی میان خود به یادآورنده و خود به یاد آمده عرضه می شود» ص141.اگو در حافظه از حال به گذشته جابجا می شود نه اینکه خود در یکجا بایستد و تصویر گذشته را مرور کند.

    این امر در مورد تخیل جابجایی خود از حال به آینده را به ذهن می رساند.

    این جابحایی همراه با تصاویری از گذشته است.

    تخیل در مورد آینده با درجه ای از واقع گرایی همراه است.

    اگو همواره در تخیل، ادراک و حافظه در حال جابجایی است و یک فرایند تعدیل دوجانبه بین آنها صورت می گیرد.

    « این جابجایی در آگاهی، از ادراک که محتوا و مواد اولیه را برای آن (خود) تهیه می کند ناشی شده است».ص148 بطور خلاصه در این فصل به این قضیه پرداخته می شود که: پدیدارشناسی نمیخواهد اشیاء (پدیدارها) را که متعلق به گذشته، حال یا آینده اند بصورت یک داده حسی یا تصویر ذهنی تبدیل کند بلکه می خواهد آن را به کمک قواعد زبان به خوبی توصیف کند.

    اشیاء در رویکرد طبیعی باید حضور داشته باشند اما در رویکرد پدیداری قابل حصول از طریق یادآوری اند.

    در این فصل به واژه، تصویر و نماد پرداخته می شود.در اینجا مابین واژه تصویر و نماد و به تبع آن روی آوردهای دلالتی، کلامی و تصویری تفاوت قائل میشود.

    «گاهی اوقات تنها عینی را می پذیریم که به ما داده می شود، نظیر یک درخت یا گربه که در این صورت تنها یک ادراک ساده خواهیم داشت.گاه نیز پیش می آید که شیوه ای برای اهدای شیء اتخاذ کرده بودیم، تغییر می دهیم.

    در همان زمان صدا یا علامتی نیز به ما داده می شود و ما آن را نه بصورت یک صدا یا علامت بلکه همچون یک واژه درک کنیم».ص151 روی آورد دلالتی از این رو جزئی است که وابسته به کل بزرگتر خود نیست ص153 .

    پدیدار شناسی ساکالوفسکی روی آورد دلالتی را مقابل ادراک تجزیه گرایی قرار می دهد.

    روی آورد دلالتی تخیل یا روی آورد خالی نیست بلکه تعقل زبان شناختی است.

    انتقاد به ساکالوفسکی، پدیدارشناسی و پاسخ به آن: ساکالوفسکی می گوید: از نظر منتقدین پدیدارشناسی بر درونگری و شهود چیزهای سوبژکتیو و ذهنی متکی است.

    در پاسخ به این انتقاد باید گفت پدیدارشناسی چیزهایی را مورد توجه قرار می دهد که هر کسی که می اندیشد یا سخن میگوید آنها را از قبل باز شناخته است.

    چیزهایی مانند ادراکات، روی آوردها یا کنش های نوئتیک.ص157 در پاسخ به این پاسخ به انتقاد ساکالوفسکی می توان گفت که پدیدارشناسی هرگاه به سراغ عین های تجربی مانند، عین های کلامی یا اجتماعی هم می رود بیشتر بر فرایند ذهنی و درونی رخ داده در آگاهی توجه می کند تا به خود عین.

    اگر چه به نظر می رسد پدیدارشناسان آمریکایی همچون ساکالوفسکی کوشیده اند تابا ارایه تحلیلی جدید از معنامندی آن را پوشش دهند اما این کوشش ظاهراً باز موفق نبوده است.

    نمونه های این کوشش سعی در خارج کردن معنا از محدوده ی آگاهی و ارجاع آن به شیء بیرونی است امری که ساکالوفسکی به آن پرداخته: ما نمودهای مختلفی نداریم تا به شیء نسبت دهیم بلکه شیء خودش را به شیوه های گوناگون اهدا میکند.

    ص167-165 چیزی که عدولی آشکار از فلسفه هوسرلی است.

    بررسی نظریه های علوم انسانی(متاتئوری) نوعی روی آورندگی دلالتی است، ما ابتدا پیامی را می شنویم سپس بسوی خود چیزهای می رویم تا آن را شخصاً دریابیم.

    «پس روی آورندگی دلالتی سه مؤلفه دارد: ارجاع، واژه و یک معنی»ص158 «ادراک بر مبنای روی آورد دلالتی و روی آورد تصویری است این دو روی آورد تفاوت بسیار زیادی با هم دارند، درنظر گرفتن یک چیز به عنوان یک واژه با درنظر گرفتن آن به عنوان یک تصویر تفاوت دارد.»ص159 هستی های انضمامی بصورت قطعه و کل ظاهر می شوند آنها ادعای استقلال دارند مثل ساقه درحت که از درخت جدا شده باشد(عصا).

    آنها از طریق روی آورندگی دلالتی بیان می شوند اما هستی انتزاعی بصورت لحظه ها (اجزاء) که با یک کل در پیوست اند ظاهر می شوند.(مثل رنگ قرمز که بدون زمینه معنا نمی یابد).

    اینها از طریق دلالتهای تصویری بیان می شوند.

    تصویر یک چیز شبیه آن نیست بلکه اجزای آن است.واژه ما را محدود به یک عین می کنند مانند گرگ سیاه ، اما نماد بدون قید و شرط ما را به یک عین ارجاع میدهد مثل دیدن تصویر یک سنگ که ما را به یاد مبارزات مردم فلسطین می اندازد.

    «این جهان به چندگونه می تواند به ما عرضه شود دلالت کردن اشیاء مخصوص وضعیت امورها، تصویرسازی اشیایی که بخ ما اهدا نشده اند و نمادپردازی آنچه که نمی تواند تصویرسازی شود یا به کلمه درآید».ص165 ما نمودهای مختلفی نداریم تا به شیء نسبت دهیم بلکه شیء خودش را به شیوه های گوناگون به ما اهدا می کند.در نهایت نتیجه می گیرد: همه ی قصدمندیهای مربوط به آگاهی در زیست جهان و با رویکرد طبیعی رخ می دهند.

    ما در پدیدارشناسی همه آنها و عین هایشان را در پرانتز گذاشته، بازکاوی مجدد می کنیم.

    پدیدارشناسی خود: خود تجربی آن خودی است که ما به عنوان یک پدیده با آن روبرو می شویم.

    خود فرارونده یا متعالی که می تواند در برابر جهان بایستد و آن را از آن خود کند هر چند نمی تواند جدا از جهان وجود یابد اما مالک ادراکی و شناختی جهان است و دیگر بخشی از جهان نیست این و جنبه از خود در عمل جدا از هم نیست.

    پس این دوگانگی هم به علت ملاحظه ما اوست و هم به دلیل اینکه خود خود هم تمایل دارد بصورت چندگانه(مثل هر پدیده دیگر) به ما عرضه شود.

    «اگر اگو را به عنوان چیزی درنظر بگیریم که (در درون خود) جهان دارد دیگر جزئی از جهان نیست.

    در این حالت اگر مفعول با واسطه ای که جهان به او داده شده با جهان هم پیوند می شود».ص207 از نظر پدیدارشناسی ساکالوفسکی گرایش شدید ما به فروکاستن خود فرارونده به خود تجربی خطری است که در گرایش طبیعی روزمره همواره خود را تهدید میکند.

    این همان تقلیل روان شناختی است که «رایج ترین و حیله گرانه ترین شکل تقلیل است».ص208 که از نظر پدیدارشناسی به عنوان رویکردی طبیعی پذیرفته و کنار گذاشته میشود.

    چراکه خود قابل انتقال از نظر زبان است پس ساختار ساده زیستی-روانی صرف نیست.

    اگر به خود به عنوان بخشی از ما که عامل خرد و صدق است، عاقل است و مسئولانه قضاوت می کند نگاه کنیم به خود فرارونده توجه کرده ایم.

    «اشتباه فیلسوفان هم این است که خردورزی خود را به عنوان انتزاع مفهوم های کلیی از تجربه های جزیی درنظر گرفته اند».ص213 در حالیکه که خود به عنوان مفعول باواسطه دارای ساختارهای منحصر به فردی (مثل روی آورندگیها) است که امکان خردورزی را فراهم می کند.

    مهره شطرنج رخ اگر جدا از صفحه شطرنج درنظرگرفته شود(مثلاً به عنوان یک تکه چوب) یک رخ تجربی (یک قطعه) است.

    اما اگر در بازی باشد یک رخ فرارونده است با این تفاوت که رخ بوسیله ما حرکت داده می شود در حالیکه خود، خودش عامل است.

    من در رویکرد پدیداری: ماحصل بحث درباره خود تا اینجا هم رویکرد طبیعی است.

    در رویکرد پدیداری با من را همچون عامل آشکارسازی توصیف می کنیم که چگونه من خود را میسازد.ص220 چگونه من به ساختار آگاهی و قصدمندی خودش دست می یابد و حتی چگونه خــود را از لحاظ جسمانــی درمی یابد.«طریقی که من بدن خود را تجربه می کند با طریقی که چیزهای دیگر را در جهان تجربه می کند فرق دارد».ص223 ساکالوفسکی در پاسخ به انتقادات پدیدارشناسی خود غیرقطعی را پیش می کشد.

    «یکی از ایرادهای مطرح شده در مورد پدیدارشناسی این است که ...

    خود را غیرمادی کرده..

    اگو به نقطه ثابتی تبدیل شد که از تاریخ خود می گریزد خودکفا تغییرناپذیر و بدون ایهام است.

    اما پدیدارشناسی خود را گریزپا، خمش پذیر و درگیر می داند.پدیدارشناسی خود را قطعی نمیکند بلکه اینهمانی (تشخص) ویژه ای از خود را با توصیف چندگانگی متناسب با آن باز می شناسد».ص228 زمان مندی: « در قلمرو زمانمندی است که پدیدارشناسی به اصول اولیه چیزها دست می یابد» در این فصل زمان به سه دسته تقسیم می شود: زمان عینی(جهانی): مثلاً مسابقه ورزش در چنین ساعتی برگزار می شود.

    زمان درونی: که غیرقابل اندازه گیری، ذهنی و خصوصی و مستمر است.

    آگاهی از زمان درونی: که به توصیف سطح دوم می پردازد .(موضوع پدیدارشناسی) سطح اول بر سطح دوم مبتنی است، یعنی سطح دوم شرطی برای سطح اول است.

    سطح سوم مبنای همه چیز است بدون آنکه بر چیزی مبتنی باشد یعنی شرطی برای سطح دوم است.در رویکرد طبیعی ما در سطـــح اول باقی می مانیم.

    من متعالی به عنوان مفعول با واسطه شناخت جهان در زمانمندی درونی خویش و نه زمانمندی جهانی(عینی) جابجا می شود.

    سطح سوم با پایه (آگاهی از زمان درونی) به دو قسمت تقسیم می شود: قصدمندی عمودی: دارای استمرار و توالی.

    قصدمندی عرضی: در یک زمان واحد.

    در پدیدارشناسی ساکالوفسکی وقتی زمان را به عنوان پدیده بررسی می کنیم صورتهای متفاوت و چندگانه آن را باز می کاویم تا به جوهر آن دست یابیم.

    در پدیدارشناسی ساکالوفسکی تجربه ما از پدیده ها مانند تکه نورهایی است که تابیده می شود و قطع می شود وآنچه رخ می دهد این است که ما گذشته (نگهداشت) و پیش یازی را با آن ترکیب می کنیم و یک اکنون می سازیم اکنونی که آینده وگذشته در آن موجود است در اینجا نگهداشت حافظه کوتاه مدت و پیش یازی مقدم بر آینده نگری است.

کلمات کلیدی: پدیدار - پدیدارشناسی

پدیدارشناسی به عنوان یکی از مکتب های روشی در مطالعه علوم انسانی و بخصوص علوم اجتماعی، اگر چه نزدیک به بیش از نیم قرن است که خود را با کتاب پژوهشهای منطقی (1902-1901) ادموند هوسرل به نمود گذاشته است اما هنوز تازگی و جدل انگیزی خود را حفظ نموده است. از این نظر که مکاتب و روشهای جدیدی از درون آن متولد شده اند مانند هرمنوتیک مارتین هایدگر و مرلوپونتی و گادامر، همچنین وجودگرایی ژان ...

بيست و يک : پديدار شناسي علم تفسيري Hermenuties نظريه دريافت Reception theory پديدار شناسي، علم پديده هاي ناب است. اما هدف پديدارشناسي درواقع مقابله با تجريه بود.اين مکتب چنان که از شعار آن، يعني« بازگشت به خود چيزها!» برمي آيد، بازگشتي به عينينات و

پديدار شناسي، علم پديده هاي ناب است. اما هدف پديدارشناسي درواقع مقابله با تجريه بود.اين مکتب چنان که از شعار آن، يعني« بازگشت به خود چيزها!» برمي آيد، بازگشتي به عينينات و واقعيات مجسم بود(1). اين مکتب مدعي شناخت ساختار طي خودآگاهي و شناخت از خود پد

پديدار شناسي، علم پديده هاي ناب است. اما هدف پديدارشناسي درواقع مقابله با تجريه بود.اين مکتب چنان که از شعار آن، يعني« بازگشت به خود چيزها!» برمي آيد، بازگشتي به عينينات و واقعيات مجسم بود(1). اين مکتب مدعي شناخت ساختار طي خودآگاهي و شناخت از خود پد

بورديو جامعه‌شناسي قدرت نمادين را مطرح مي‌کند، و در آن به موضوع مهم رابطه بين فرهنگ، قشربندي (اجتماعي) و قدرت مي‌پردازد. او معتقد است که مبارزه براي شناسايي ‌اجتماعي، بعدي اساسي از کل حيات اجتماعي است. در اين مبارزه، منابع، فرايند‌ها و نهاد‌هاي فرهن

مقدمه: اين مقاله به بررسي بحث و جايگاه مکان در معماري مي پردازد. اين بحث در حوزه اصلي تئوريهاي معماري قرار مي گيرد که اين مقاله بر پايه پديدارشناسي قرار دارد . از آنجا که اين بحث در ذهن من بسيار گنگ و نامفهوم بوده لذا مطالعه را با طرح اين پرسش ه

موضوع:گشتالت درماني مقدمه گشتالت درماني يکي ازروشهاي مشاوره است که فردريک پرزوهمسرش لورا آن راارائه دادند.پرزدريک خانواده يهودي متولدشد،وي بعدازاخذدرجه دکتراي طب باسمت دستيارباکرت گلدشتاين وپل شيلدردرمؤسسات روانکاوي درمقام روانکاوکارمي کرد. اوازطريق

علل و روند تحولات برنامه ريزي شهري برنامه ريزي شهري، به مفهوم امروزي خود در اوايل قرن بيستم در اروپا و آمريکا بنياد گذاشته شد، ولي از آن زمان تاکنون تغييرات وسيع و عميقي را به خود ديده است. برنامه ريزي شهري، با توجه به ماهيت شهري بودن تمدن معاص

هوسرل«هشتم آ‌وريل1859 در پروسنيتس موراويا که درآن زمان جزء امپراطوري اتريش بود واکنون در جمهوري چک قرار دارد در يک خانواده اي يهودي بدنيا آمد. در 1876 وارد دانشگاه لاييزيک شد و در درس هاي اخترشناسي، فيزيک ورياضي شرکت مي کرد و به رياضيات علاقمندي نشا

این مسجد در سال 1943 میلادی از مقابل توسعه یافت و طرح تکامل آن اجرا شد. هنگامی که مقادسه از قبیله بنی جماعی از فلسطین به دمشق آمدند و در مسجد ابو صالح اقامت کردند که در منطقه باب شرقی قرار داشت مرض طاعون در میانشان گسترش یافت و اماماشان ابو صالح به آنان دستور داد که به سوی کوه ها بروند و در آنجا منتشر شوند .آنها کوه عاصیون را انتخاب کردند و در آنجا اقامت گزیدند که نهریزید از ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول