تعریف مینیمالیسم
ساده گرایی یا مینیمالیسم یک مکتب هنری است که اساس آثار و بیان خود را بر پایه سادگی بیان و روش های ساده وخالی از پیچیدگی معمول فلسفی و یا شبه فلسفی بنیان گذاشته است.
سادگی موضوعات و بیان آنها به فرم خاص مثل اشکال هندسی مشخصه ی این سبک است.و مینیمالیسم را عموما جنبشی در مخالف با اکسپرسیونیسم انتزاعی می دانند، جنبشی که بر هنر دهه 50 حکمفرما بود.
هنر آ،بی،سی هنر خشک و سرد،هنر طرد کننده سازه های اولیه وهنر اصیل از جمله رایج ترین عناوین به کاررفته برای این هنربودند سر انجام به هنر مینیمال بسنده شد.این اصطلاح نخستین بار توسط ریچارد ولیام فیلیسوف هنر انگلیسی در1965 به کار رفت هر چند باید گفت ولیام در مقاله ی خود تحت عنوان هنر مینیمال ضمن ارائه نظریه اش در مورد به حداقل رساندن محتوای هنری آثار بی شمار پنجاه سال گذشته حتی یک هنرمند را به عنوان شاهد مثال نیاورد.
جنبه ی قابل توجه دیگر این است که هیچ یک از هنرمندان هرگز با بر چسب هنرمند مینیمال برای آثار خود موافقت نکردند بنابراین جای شگفتی نیست که حتی امروزه هم تعریف منابی از این الاح چه از لحاظ تئوریک و چه از لحاظ زیبایی شنای وجود ندارد.
مینیمالیم آخرین جریان عمده ی مدرنیست ها ات و همه ی آنچه بعد از آن آمده ات را پست مدرنیسم می دانند.
در معماری و کلا در طراحی ها ، مینیمالیسم تحت تاثیر معماران و هنرمندان ژاپنی بود، چرا که این نوع نگرش به طراحی کاملا با نوع دیدگاه سنتی مردم ژاپن جور در می آید.
فلسفه
آنچه می بینید؛
همان چیزیست که می بینید...
زمانی که صحبت از فلسفه در موضوعی مطرح می شود،معمولا نوعی پیچیدگی و ابهام در ذهن افراد در رابطه با آن موضوع نقش می بندد.
البته نمی تواندگفت که معنای فلسفه پیچیدگی و ابهام است.ولی به هر حال این ذهنیتی است که به افراد در مواجه با واژه هایی از این دست القا می شود.
مینیمالیسم یک مکتب هنری خالی از پیچیدگی های فلسفی ویا شبه فلسفی است.ویژگی این هنر که موجب شده چنین برداشتی از فلسفه ی آن به وجود آید، استفاده از المان های اصلی و ضروری و حذف سایر چیزهایی است که ممکن است بار تجملاتی داشته باشد.
مینیمالیسم در فلسفه معتقد است که معدود نیازهای انسانی برای زندگی کافی است.
افرادی که پیرو اینگونه تفکری هستند، در سادگی زندگی می کنند و ساده تر از دیگران می توانند خود را خوشبخت احساس کنند.رهبران این سبک از فلسفه همواره پیروان خود را تشویق می کنند تا از چیزهایی که به آنها بسیار علاقه دارند صرفنظر کنند و یاد بگیرند که در سادگی و نبود مادیات زندگی کنند.
((سادهگرایی در هنر مینیمال)) را میتوان زاییده هنرمندان روس دوره پس از انقلاب اکتبر روسیه دانست که فرمالیسم و ساختارگرا بودند و به خلاصهنمایی و اشکال هندسی گرایش داشتند.
مانند مالویچ با اثر «سفید روی سفید»ش.
تجربیات هنرمندان روسیه در دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بر هنرمندان اروپا و امریکا مانند مجموعه تابلوهای تماما سفید رابرت راشنبرگ جوان و کارهای تکرنگ ایو کلین، و سری آکروم پیرو مانتزونی اثر گذاشت و به نوع دیگری بر کارهای میناکاری روی مس رابرت ریمن و آثار اگنس مارتین که ترکیب شیارهای نامحسوس روی زمینه تکرنگ بود، تاثیر گذاشت.
این رویکرد پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تجسمی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، گسترش پیدا کرد.
و به سرعت به یک جنبش هنری تازه تبدیل شد که بیشتر با خلق آثار سه بعدی (به جای دو بعدی) همراه بود.
جریان اصلی جنبش سادهگرای آمریکایی را میتوان در آثار تونی اسمیت، دانالد جاد، کارل آندره، دان فلاوین، رابرت موریس، سول لوویت، جان مک کراکن دانست.
سادهگرایان بر این باورند که با زدودن حضور فریبنده ترکیببندی و کاربرد موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند، میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت.
آثار هنرمندان ساده گرا گاه کاملاً تصادفی پدید میآمد و گاه زاده شکلهای هندسی ساده و مکرر بود.
سادهگرایی نمونهای از ایجاز و سادگی را در خود دارد و بیانگر سخن رابرت براونینگ است: Less is more (کم زیاد است).
این جمله که خود شالوده ی مدرنیسم است، به این مطلب اشاره می کند که مینی مالیسم در مدرنیسم ریشه دارد و اغلب به عنوان عکس العملی دربرابر اکسپرسیونیسم انتزاعی تفسیر می شود که پلی به سمت پست مدرن می زند.
این هنر را عموما جنبشی در مخالفت با اکسپرسیونیسم انتزاعی می دانند؛ جنبشی که بر هنر دهه ۵۰ حکمفرما بود.
نقاشان سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی می خواستند تجربیات احساسی خود را مستقیما از طریق روش هایی که در همان لحظه خلق اثر به ذهنشان می رسید مانند تکان های سریع و شدید قلمو یا قطره های از رنگ که بر بوم می چکاندند، ابراز کنند.
این کار ضمیر ناخودآگاه نقاش را در اثر خلق شده سهیم می کرد.
آنها به ناخودآگاه انسان اجازه می دادند که در خلق اثر شرکت کند و آن را مهم ترین انگیزه و قدرت می دانستند.
در سوی دیگر طرفداران مینیمال آرت بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان انها علاقه مند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند تصاعد های ریاضی و جاذبه بود.
مینیمالیست ها خط های راست و طراحی های صنعتی بسیار استفاده می کردند و استفاده از هنرشان را برای محصولات تجاری ممنوع کرده بودند.
شاید بتوان گفت که هنر مینیمال دو ویژگی عمده دارد؛ استفاده از قوانین فیزیک در خلق آثار و استفاده از استعاره ها و نشانه ها.
با تکیه بر هیمن اصل آنها روی سطوح بسیار بزرگ کار خود را عرضه می کردند.
مینی مالیستها معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیب بندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند، میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت.
هنر به ندرت در فضای خالی از تئوری مطرح می شود و رشد می کند.
مینیمال آرت همچون هنر اصیلی فرزند زمانه ی خودش بود ومانند پاپ آرت، آگاهانه یا ناآگااهانه واقعیت جامعه ی آمریکایی دهه 1960 را بازتاب می داد،جامعه ای که دگرگونی تند و رادیکالی را از سر می گذرانید.
هنگامی که آثار مجسمه ای مینیمال برای نخستین بار در 1963 در گالری های نیویورک به نمایش در آمد،ابتدا اکثر منتقدان ادبی برای آنچه می دیدند آمادگی نداشتند چه برسد به مخاطبان عام.
در این موقعیت،منتقدان محافظه کار با مشاجرات پر سرو صدای قلمی خود به این امر واکنش نشان می دادند.
در وهله ی نخست، کلمنت گرینبرگ در ((تازه های مجسمه سازی)) به مینیمال آرت حمله و آن را با ((طراحی خوب)) (تکنیک دیزاین) مقایسه کرد و علاوه بر مسائل دیگر، هنرمندان مینیمال آرت را به اشتباه گرفتن نوآوری با نوظهوری متهم نمود.
به زعم او همه ی این آثار با هنر سروکاری نداشتند و به عنوان ((هنری نوظهور ))می بایست به دلیل بی ارزش بودن به دور ریخته شوند،همان کاری باید با پاپ آرت و آپ آرت صورت می گرفت.
در مقابل میشل فراید، منتقدی دیگر،مینیمال آرت را بسیار جدی تر گرفت و آنرا (( هنری اصیل)) نامید که از لحاظ الگویی تهدیدی برای مدرنیسم شکل گرا و فرمالیستی تلقی می شد.
در مقاله ی ((هنر و شیئی گرایی))،فراید در 1967 وظیفه ی خود دانسته که از مدرنیسم در مقابل این حمله دفاع کند.فراید فکر می کرد که مینی مال آرت در حال کنار گذاشتن دو اصل اساسی مدرنیسم است: یکی نشانه گذاری واضح میان هنر و غیر هنر و دیگری تقسیم بندی بدون ابهام وروشن از ژانر ها و گونه های هنری.
به نظر او چالش پیش ساخته ها البته با جلوه ای متفاوت برگشت کرده بود.
تمامی این انتقادات در اثر مخالفت هنر مندان مینیمال با ویژگی های اقتصادی در حال پیشرفت رخ می داد زیرا از نقطه نظر اقتصادی، ایالات متحده آمریکا در دهه 1960 آغاز عصر سرمایه داری متاخر را با تولید انبوه و مصرف انبوه تجربه می کرد و رسانه های همگانی مانند تلویزیون در دسترس همگان قرار داشت تا به صورتی موثر و دقیق مزایای تبلیغاتی تعداد فزاینده ی محصولات جدید را به خانه بیاورد.
هنر مندان به شیوه های گوناگون به این تحولات واکنش نشان می دادند،اگرچه تعدادی هم کاملا بی تفاوت باقی ماندند.
در حالی که آپ آرت نشانه های ابتذال جامعه ی مصرفی را با یک هنر رفیع در هم می آمیخت، مینی مال آرت از مصالح پیش ساخته استفاده و اصل تقسیم کار را به هنر آبستره منتقل می کرد.
آپ آرت و مینی مال آرت، با گنجانیدن منطق تولید سریالی در درون هنر، شرایط تغییر یافته ی جامعه ی مصرفی سرمایه داری متاخر را بازتاب دادند.
آنها فاصله ی میان فرهنگ های عالی، آن طور که در نهادهای مختص به خودش عملی می شد از یک سو، و فرهنگ عامه را که بیشتر به عنوان کلیشه ای، ریشخند یا کنار زده می شد از سوی دیگر کم کردند.
همواره قصد آنها انتقاد صریح نبود بلکه برای آنها هنر هنوز هم الگو یا نمونه ای از تغییر معنی می داد.
تنها از طریق گسست از مدرنیسم فرمالیستی و شکل گرایی رواج یافته در مینی مال آرت بود که ماهیت متداول هنر، مورد شناسایی قرار گرفت.
لذا دیگر امکان نداشت که در مورد آنچه هنر بود وآنچه نبود قانون وضع کرد.
عرصه ی هنر را اقدامات هنری به صورت مداوم گسترش می داد.
برای ایجاد این موقعیت باز و آزاد، که امروز آن را امری بدیهی و مسلم می دانیم، در دهه 1960 هنرمندان باید مبارزه می کردند.
به خاطر همین یک دلیل هم که شده می بایست مینی مال آرت را به عنوان یک سنگ بنای مهم در مسیر آزادی بدانیم که امروزه ما هم هنوز از آثار آن بهره مند می شویم.
درست زمانی که مینیمالیسم به پایداری رسید، مرزهایش شروع به از بین رفتن کرد.
قبلا در اواسط دهه ۶۰، افرادی خود را پست مینیمالیست ( یا پراسس process) می خواندند، با استفاده از مفاهیمی ناپایدار مانند آنتروپی، شانس و حتی گاهی سلیقه شخصی، لبه های تیز را اندکی نرم تر کردند.
هنرمندان پست مینیمالیست مانند ریچارد سرا، بری لوا و رابرت موریس با استفاده از موج دادن، پاره کردن، پراکنده کردن و کارهای تصائفی دیگر با اشیایی چون سرب، نمد و بلبرینگ، تند و تیزی و دیسیپلین و نظم مینیمالیسم را به چالش کشیدند.
مجسمه سازان دیگر مانند رابرت اسمیتسون و مایکل هیزر، مفاهیم مینیمالیسم را به میان طبیعت بردند و با تغئیر شکل دادن دشت ها (به خصوص در جنوب غربی آمریکا) به خلق آثار عظیمی پرداختند که به هنر خاک معروف شدند.
سینما ی مینیمال مینیمال در سینما در اوایل دهه ی 60 مطرح شد.
محدودیت در به کار بردن پوزیشن های دوربین،به کار بردن بازیگران غیر حرفه ای(از ویژگی بیش تر مربوط به مینیمالیست های سنتی می شود)،تکنیک فی البداهه گویی بازی کردن و..
یکی از مینیمالیست های سینماگرای حال حاضر جیم جازموش می باشد.در ایران هم می توان به عباس کیارستمی و مانی حقیقی اشاره کرد.
نمونه فیلم یک روز بخصوص ساخته اتوره اسکورا با بازی سوفیا لورن .داستان این فیلم که نمونهی درخشان سینمای مینیمالیستی ایتالیا ست، در روز دیدار هیتلر از ایتالیای موسولینی رخ می دهد .
موسیقی عبارت مینیمالیسم در موسیقی برای اولین بار در سال 1968 توسط مایکل نیمن " Michael Nyman " دربررسی قطعه ی یادگیری بزرگ اثر کورنلیوس کارنئوس " Cornelius Cardew's " به کار برده شد.
مینیمالیسم در موسیقی شیوه تصنیف موسیقی با استفاده از ایدهای است که چند بار تکرار میشود.یک قطعه مینیمالیستی موسیقی معمولاً تم کوتاهی را در بردارد که ممکن است ملودیک یا ریتمیک باشد.این تم سپس بارها، تکرار میشود اما به تدریج تغییر میکند.
گاهی اوقات این شیوه با دو یا چند ساز اجرا میشود که با اجرای نتهای شان قطع میشوند یا هم نوازی میکنند اما هم زمان که یک ساز به آرامی سریع تر از دیگری نواخته میشود، ساز دیگر به تدریج از هماهنگی خارج میشود.
آهنگسازانی که قطعات مینیمالیستی نوشتهاند شامل فیلیپ گلاس " philip Glass"، استیو ریچ " Steve Reich "و تری رایلی " Terry Riley ”مونت یانگ " La Monte Young "هستند.
آهنگسازانی هم مانند جان آدامز " John Adams "، از شیوههای مینیمالیستی در آثارشان استفاده کردهاند اما آن را با شیوههای دیگر ترکیب کردهاند.
موسیقی مینیمالیستی در دهههای 60و 70 میلادی محبوب شد.
آهنگسازان مینیمالیست کار خود را در حالی شروع کردند که آهنگسازان زیادی قطعاتی میساختند که بسیار پیچیده بوده و درکش برای شنونده سخت بود.
موسیقی در باغ ژاپنی: باغ ژاپنی نام سبکی خاص از باغسازی است که در آن از عناصر موجود در طبیعت به نحو شگرفی استفاده میشود.
معمولاً در ترکیب باغهای ژاپنی از ترکیب گیاهان رنگارنگ و متنوع با عناصری همچون پلههای سنگی، برکههای کمعمق، حصارهای سنگی، نردههایی از خیزران (بامبو)، پلهای چوبی و یا سنگی بر فراز برکهها و جزایر مصنوعی آکنده از گل و گیاه استفاده میشود.
باغ سنگی ژاپنی گونهای از انواع باغهای ژاپنی است.
مقایسه ی دو باغ ژاپنی و اروپایی: مهمترین عنصر در باغ اروپایى هندسه است.
هندسه (یا تفکر) در باغ اروپایى نقش تعیین کننده اى دارد.
هندسه آن قدر اهمیت دارد که حتى شمشادها در باغ اروپایى فرم دیوار پیدا مى کنند.
حتى گیاه را وادار به ایفاى نقش به صورت یک جسم مصنوعى مثل دیوار کرده اند.
کوشک ها در باغ اروپایى در نقاط بلند و مرتفع ساخته مى شوند تا احاطه کامل بر روى باغ و طبیعت داشته باشند با این کار مقام انسان برتر از طبیعت و بالاتر از آن قرار مى گیرد.
اما در باغ ژاپن همه چیز برعکس است.
در آنجا از فرم هاى هندسى منظم خبرى نیست.
با این که همه درخت ها و گیاهان با فکر، طرح و نقشه کاشته مى شوند اما خبرى از نظم هاى همیشگى نیست.
گویى این درخت ها و گیاهان خودرو بوده اند.
کوشک ها نیز کاملاً هم سطح طبیعت و گاهى در پائین ترین سطح باغ یعنى هم سطح دریاچه ساخته مى شدند.
در این مقایسه مى بینیم که ژاپنى ها چقدر خود را نزدیک و در طبیعت مى بینند.
انسان بخشى از طبیعت است نه فراتر ازآن.
در طراحی باغهای ژاپنی گیاهان غیر مشترک طوری انتخاب می شوند که هم طبیعی باشند و هم –هنرمندانه.متوازن و در عین حال نامتقارن.آنها به صورت منظم و نامنظم در کنار هم چیده می شوند.
به طورکلی عناصرطبیعی به منظور تداعی یک مفهوم غیرمجرد عمیق به کار می روند.
به این ترتیب آنها درک عمیقی از هارمونی را با احترام به جایی که هستیم-دنیای طبیعی-زنده می کنند.
این ساده است؟شاید هوشمندانه واژه ی مناسبتری باشد.
باغ های موخر ژاپنی میزبان صدها نوع از انواع گلهای باغی بودند و تنوع زیادی از گیاهان گلدار-درختان-گیاهان میوه دار-انواع نی ها و علف ها به صورت معمول در آنها وجود داشت.اما در باغهای تاریخی این تنوع محدود است.فقط بعضی از گیاهان دیده می شوند.
گوزن ترسان: گوزن ترسان که صورت ترجمه شده ی (Shishi odoshi) است،وسیله ای برای دور کردن حیوانات وحشی از باغ های ژاپنی بوده.این وسیله با ایجاد صدایی یکنواخت در محوطه ی ساکت باغ به نوعی حضور انسان را در باغ تداعی می کرده.که باعث نزدیک نشدن حیوانات به باغ می شده است.
سازوکار این وسیله بسیار ساده و هوشمندانه است.آب در لوله ای از چوب بامبو که به صورت الاکلنگ قرار گرفته ویک طرف آن مسدود است، ریخته می شود و آن را به پایین هُل می دهد که باعث سرازیر شدن آب از بامبو و خالی شدن آن، می گردد.
در برگشت طرف تو پر و سنگین بامبو به سنگی که روی زمین است برخورد می کند و صدایی حاصل می شود.همزمان طرف باز لوله نزدیک مجرای آب شده و دوباره بامبو پر از آب می شود.
نقاشی مینیمال یک اثر نقاشی مینمال عمومآ از اشکال ساده هندسی تشکیل شده است که در آن تعداد بسیار محدودی رنگ مشاهده می شود.
مینیمالیسم درنقاشی با کازیمیر مالویچ "kazimir Malevich" آغاز شد.
وی سبک مینیمالیسم را با آثار ساده و هندسی خودنظیر مربع سیاه “ Black Square " 1913 و سفید روی سفید “ White on White " 1918 برای دیگران تشریح کرد.
تولد : 23 فوریه 1879 – استان کیف – امپراطوری روسیه وفات : 15 می 1935 – لنینگراد – اتحاد جماهیر شوروی هم زمان با مالویچ، پیت موندریان " Piet Mondrian " با نقاشی های توری مانند خود در ارائه ی سبکی جدید و در مقابله با اکسپرسیونیسم کوشش می نمود.
نقاشان مینیمال بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان آنها علاقه مند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند تصاعدهای ریاضی و جاذبه بود.
مینیمالیست ها از خط های راست بسیار استفاده جستند، و استفاده از هنرشان را برای محصولات تجاری ممنوع کردند.
این نقاشان سعی بر استفاده حداقلی از رنگ ، وبه کار بردن رنگ های خالص و اصلی در نقاشی های خود .
ساده گرایی در نقاشی را می توان زاییده هنرمندان روس دوره ی پس از انقلاب اکتبر روسیه دانست.یک اثر نقاشی مینیمال عموما از اشکال ساده هندسی تشکیل شده است که در آن تعداد بسیار محدودی رنگ مشاهده می شود.
مارک روتکو از صاحب سبک های این هنر است او می گوید:من یک نقاش آبستره نیستم و علاقه ای به ارتباط میان رنگ ها و شکل ها ندارم.تنها چیزی که برای من مهم است بیان احساسات ساده و اولیه انسان در رابطه با سرنوشت، بدبختی،شادی و...است ؛نقاشی باید معجره آسا باشد .
فرانک استلا نقاش آمریکایی با نقاشی هایی که با راه های باریک می کشید،و تاریخ قدیمی ترین نمونه آنها به سال 1959 می رسد،کمک بسیاری به تعریف نقاشی مینیمال کرد.چندی بعد استلا شکاف هایی را در خط ها ایجاد کرد.
استلا گوینده یکی از جملات بسیار معروف مینیمالیست هاست(همان چیزی را می بینید که می بینید.) ادبیات مینیمالیسم در ادبیات، سبک یا رویکردی ادبی است که بر پایه فشردگی وتراکم و ایجاز بیش از حد محتوای اثر نمود پیدا می کند.
مینیمالیستها در فشردگی و ایجاز تا آنجا پیش میروند که فقط عناصر ضروری اثر، آن هم در کمترین و کوتاهترین شکل، باقی بماند.
به همین دلیل کم حجمی از مشخصترین ویژگیهای این آثار است.
مینیمالیسم ادبیات داستانی را «کوتاه نویسی» و «داستانِ کوتاهِ کوتاه» خواندهاند.
کوتاهنویسی مینیمالیستها نظر بسیاری از منتقدان ادبی را به خود جلب کرد، آنها نظر موافقی با اینگونه داستانها نداشتند.
زیرا به عقیده آنها مینی مالیستها بیش از حد شاخ و برگ عناصر داستان را میزنند!
و لطف و روح داستان از بین میرود.بعضی از منتقدان بد بین، مینیمالیسم را با نامهایی مانند «واقعگرایی سوپرمارکتی»، «آدامس بادکنکی شیک» و « مینیمالیسم پپسیکولایی» خواندند.از مهمترین نویسندگان این سبک میتوان به ریموند کارور اشاره کرد.
داستانهای مینی مالیستی مقدمهگریز هستند: مقدمه در رمان وداستان کوتاه از بدو پیدایش همواره ،یکی از عناصرساختاری نویسندگان بوده است.
ازنویسندگان بزرگی چون داستایوسکی وتولستوی گرفته تا ماکسیم گورکی ،گی دی موپاسان ،فاکنر،کافکا وجویس و...
مقدمه را به عنوان پلی برای ورود به داستان استفاده کردهاند.
داستان کوتاه ،دو زن نواز،جیمز جویس با این مقدمه شروع می شود: "غروب گرم سربی ماه اوت بر شهر فرود آمده بود و هوای گرم ملایم ،یاد آور تابستان، در خیابان ها جریان داشت.در خیابان ها ،که به خاطر تعطیلی یکشنبه مغازه های واقع در آنها بسته بود، جمعیتی شوخ و شنگ موج می زد .
چراغ ها ،همچون مروارید های رخشان ، از فرازتیر های بلند ، بر زمینهء زنده ء زیرین که با تغییر مدام شکل و رنگ ، زمزمه ای بی تغییر و بی وقفه به هوای گرم سربی غروب میفرستاد ،میتابید دو مرد جوان از تپه میدان روتلند پایین آمدندو..." نویسنده ابتدا با توصیف مکان و زمان و فضا، داستان خود را با مقدمه آغاز می کندو سپس "دو مرد جوان از تپه میدان روتلند پایین آمدند و..." شخصیت ها وکنش داستانی وحرکت برای شکل گیری طرح آغاز می شود.
اما این عنصر در داستانهای مینیمال و به ویژه فلاشفیکشن ها وجود ندارد.
عناصر مینیمالیستی: در داستان مینی مالیست فرصت برای مقدمه و حاشیه وجود ندارد و فقط باید لب کلام را باید گفت.
باید توجه کرد که نمی توان هر داستانی را صرفا" به این دلیل که کوتاه است و حجم کمی دارد داستان مینی مالیست دانست.
بخصوص داستانهایی که به طور اتفاقی کوتاه شده اند و دارای ویژگی های مینیمال یا فلاش فیکشن نیستند.
داستانهای مینیمال همچنین با قالب هایی چون ،طرح (plot )یا اسکچ و لطیفه (انکدوت) متفاوت هستند.
این سه قالب از لحاظ حجم و فشردگی روایت بسیار شبیه یکدیگر می نمایند و گاهی حتی تمییز دادن آنها کار دشواری است.
شمدانیهای غمگین ولفگانگ بورشرت زمان آشنایی آن دو،هوا تاریک بود.
زن اورا به آپارتمان دعوت کرد.
مردپذیرفت .
زن آپارتمان ،رومیزی،ملافه ها،حتی بشقاب ها و چنگالها را به او نشان داد.اما همین که در روشنایی روبه روی هم نشستند ،چشم مرد به بینی زن افتاد.
با خود اندیشید :انگار بینی را چسبانده اند.اصلا شبیه بقیه ء بینی ها نیست بشتر شبیه نوعی میوه است .
عجب!
سوراخ های بینی اش اصلا" با هم تناسب ندارد.یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است ، یکی مثل حفرهء چاهی دهان باز کرده است.
تیره و چرد و بی انتها.
با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد.
زن گفت:((خیلی گرم است،اینطور نیست.)) مرد نظری به بینی او انداخت و گفت: (( آه ، بله.)) و دوباره به فکر فرو رفت : باید آن را چسبانده باشند .
وصلهء نا جوری است.
رنگش هم با این پوست فرق می کند.تیره تر است .راستی،سورا خ های بینی هم نا هماهنگند یا شاید مدل جدید است.
یاد کارهای پیکاسو افتاده بود.
مرد گفت:((شما کارهای پیکاسو را می پسندید.)) زن گفت: ((گفتید کی؟پی...کا...)) مرد بی مقدمه گفت:((تصادف کرده اید؟)) زن گفت: ((چطور مگر؟)) مرد گفت:((خب...)) زن گفت:(( آهان به خاطر بینی ام می پرسید؟)) مرد می خواست بگوید:((عجب!))اما گفت:((پس این طور!)) زن گفت: ((من به تناسب خیلی اهمیت می دهم آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید!
یکی سمت چپ و دیگری سمت راست است.متناسب نیستند.
باور کنید باطن من خیلی باظاهرم فرق می کند.
خیلی.)) و دستش را رو ی زانو ی مرد گذاشت .
مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید.
زن آرام و اندکی شرم زده گفت:((ومخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.)) از دهان مرد پرید:(( به خاطر تناسب؟)) زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد)) هماهنگی ...به خاطر هماهنگی.)) مرد گفت :((بله به خاطر هماهنگی .))وبلند شد.
زن گفت :((داریدمی روید؟)) مرد گفت:((بله می روم.)) زن اورا تا دم در بدرقه کرد.
گفت :((باطن آدمها مهم است نه ظاهرشان)) مرد فکر کرد:(( تو هم با این دماغت!)) و گفت:((یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانی ها متناسبید)) واز پله ها پایین رفت.
زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد.
دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرق های پیشانی اش را پاک کرد.
یک بار، دو بار و باری دیگر و اما نیشخند فارغ البال او را ندید،ندید چون اشک چشمهایش را پوشانده بود.
شمعدانی ها بوی غم می دادند.
برخی از منتقدین داستانهای مینیمالیست را به یک معجزه کوچک و برخی، به ماده منفجرهای که در فضایی کوچک انفجار بزرگی را ایجاد میکند تشبیه میکنند.
داستان شمعدانیهای غمگین، ویژگی داستانهای مینیمال را دارد.
طرح ساده ،ایجاز، و شعار اصلی فرمالیستی، یعنی توجه به تمهید در زبان در این اثر به وضوح دیده می شود.
این داستان برشی از یک موقعیت است ،حادثه خارقالعادهای رخ نمیدهد.
اما یک داستان کامل است با جذابیت که از ویژگیهای بارزاین گونه داستانی است.
نویسنده این سبک هنری با پرهیز از به کار بردن قیود و دیگر اطلاعات غیر ضروری، علاوه بر اینکه داستان خود را ساده و کوتاه تر می کند به خواننده این اجازه را می دهد که در بسیاری از موارد خود قسمت هایی از داستان را با دیدگاه شخصی تصور یا درک کند و او را مجبور می کند که در قسمتهایی از داستان تصمیم بگیرد و مسیری را برای ادامه انتخاب کند.
شخصیت هایی که در این گونه داستان ها یا رمان ها وجود دارند عمومآ افراد عادی هستند و در میان آنها هرگز یک شاهزاده، یک کارگاه بسیار باهوش، یک فرشته زیبا و...
پیدا نمی شوند.
طراحی صنعتی: در طراحی صنعتی از جنبه های دیگر این شعار با این مضمون استفاده می شود: "انجام کار بیشتر با کمترین ها" و یا "کمتر ولی بهتر".
از نظر زیبایی شناسی ممکن است در یک اثر از موارد زیر استفاده شود: بازی با نور، استفاده از اشکال پایه هندسی به شکل خط حاشیه، استفاده از تنها یک شکل یا تعداد کمی از اشکال مشابه برای یک طراحی، محصولاتی که از این سبک ساخته شده اند مثل: لامپ، اجاق، پله و ...
به این سبک، هنر ABC نیز می گویند.
پیت موندریان آثار متعددی در این سبک دارد فیلیپ استارک فیلیپ استارک در سال 1949 در پاریس متولد شد.
او به یاد می آورد که تمام دوران کودکی اش را لا به لای کاغذها و تخته های طراحی پدرش سپری کرده، در حال جدا کردن یا سرهم کردن قسمت های مختلف یک محصول، بریدن، سنباده زدن یا چسباندن تکه های یک موتورسیکلت، دوچرخه یا محصولاتی شبیه به این چون پدرش طراح هواپیما و اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه بود.
شاید به همین دلیل است که او با اینکه در Ecole Nissim de Camondo پاریس درس خوانده خودش را "خودآموخته" می داند.
این طراح شوخ طبع یکی ازمشهورترین و در حقیقت یکی از بزرگان دنیای طراحی صنعتی ست.
او هر چند فعالیت حرفه ای اش را با تأسیس شرکت طراحی خودش در سال 1968 و طراحی چند محصول ارزان قیمت برای فروشگاه های زنجیره ای Target شروع کرد، اما در واقع در سال 1982 شناخته شد.
همان سالی که فرانسوا میتران، رئیس جمهور وقت فرانسه، از او دعوت کرد تا دکوراسیون داخلی آپارتمان های خصوصی کاخ ریاست جمهوری الیزه را بازطراحی کند.
ازهمان سال تا امروز محصولات زیادی طراحی کرده که همه شان به نوعی در دنیای طراحی درخشان بوده اند.
از ماوس مشهور مایکروسافت تا برج مراقبت فرودگاه بوردو.
امروز مشغول طراحی یک پایگاه فضایی برای Virgin Galactic است.
فیلیپ استارک به خوبی ثابت کرده که توانایی و خلاقیت یک طراح با استعداد هرگز نمی تواند در یک شاخه و زمینه ی خاص محدود شود.
طرح هایش بسیار ساده و طنزآمیز و ارگانیک هستند و محصولاتش قابل خرید برای طبقه ی متوسط.
او در چهار شهرِ لندن، پاریس، نیویورک و بورانو (در ایتالیا) زندگی می کند.
معرفی دو طرح از فیلیپ استارک: W.W.Stool این صندلی چهارپایه که W.W.Stool نام دارد در اصل برای استودیوی فیلمسازی ویم وندرس و برای آقای وندرس طراحی شده و در سال 1990 توسط شرکت Vitra به تولید انبوه رسید.
آب میوه گیری Juicy salif آب میوه گیری Juicy Salif که از فرم بدن عنکبوت الهام گرفته شده در سال 1998 توسط شرکت Alessi تولید شد.
هنرهای تجسمی: کارل آندره-1935 کارل اندره با پافشاری جدی و بر خلاف هنر مندان هم نسلش،اثر خود را ایجاد می کرد و توسعه می بخشید.
او در عرض چند سال،از1985 تا 1996 مبانی رویکرد هنری خویش را آشکار ساخت،با مجسمه های چوبی دست ساز کارش را آغاز کرد و به آثار مرتبط با کف فضای نمایش ادامه داد به طوری که این آثار کل فضا و پیرامون آن را در بر می گرفتند.
آندره در مصاحبه ها و اظهارات اولیه اعلام کرد که ((به مجسمه سازی به عنوان مکان)) علاقه مند است.
تصور آندره از مجسمه به عنوان مکان می تواند یک ایده ی تاثیر گذار مدرن تلقی شود.
هرچند از خصوصیات کهن و باستانی نیز برخوردار است.
دونالد جود 1928-1994 بسیاری از قوانین حوزه مینیمالیسم را دونالد جود مجسمه ساز آمریکایی، کسی که از طریق مقاله های انتقادیش هم به اندازه کارهای هنری اش تأثیرگذار بود، برقرار کرد.
مجسمه های جود با استفاده از اشکال هندسی و به صورت سری ساخته شده است.
بسیاری از کارهایی که تا میانه دهه ۱۹۶۰ انجام داد به صورت سری هایی از مکعب ها و مستطیل های فلزی و پلاستیکی ساخته شده است و بسیاری از آنها توسط رنگی که برای اتومبیل ها استفاده می شود رنگ شده اند.
مجسمه های دونالد جود گاهی به دیوار نصب می شد یا مستقیما روی زمین قرار میگرفت.
او عقیده داشت حذف کردن پایه ها و وسایلی که به مجسمه مربوط نباشند به ارتباط بیشتر مخاطب با اثر کمک بسیاری می کند.
مینیمالیست های مهم دیگر را سل لویت Sol LeWitt مجسمه ساز آمریکایی –خالق شبکه های سه بعدی سفید رنگ- کارل آندره –کسی که کاشی های فلزی را بدون هیچ شئی اضافه ای مستقیما روی زمین قرار داد- و دن فلاوین -که با لامپ های فلورسنت کار می کرد- تشکیل می دهند.
عکاسی مینیمال عکاسی مینیمالیستی به هنر کمتر شناخته شده است.
بهره گیری از تصاویر آرام ، ومتمرکز ساختن کادر در عناصر اصلی برای خلق ترکیبی بی نقص از ویژگی هی این نوع از عکاسیست.این سبک از عکاسی با طرح یک چالش با تنطیم یک یا دو عنصر در کادر به بیان یک موضوع و پیام می پرداد ویژگی عکاسی مینیمال 1- توجه بیننده را به شدت جلب میکند: برای تاکید بر روی یک سوژه یا قسمت کوچکی از عکس، راههای مختلفی وجود دارد از جمله کم کردن عمق میدان.
اما هیچ کدام مثل از کادر حذف کردن نقاط دیگری که توجه بیننده را از سوژهی اصلی پرت میکنند جواب نمیدهد.
2- این عکسها از نظر تجاری بسیار با ارزشند: اگر اهل فروش عکسهایتان هستید بدانید که عکسهای مینیمالیستی خیلی خریدار دارند.
یکی از مهمترین دلایلش این است که عکسهای مینیمال فضای کافی برای افزودن متن تبلیغاتی را دارند.
3- عکاسی مینی مالیستی چالشبرانگیز است: هر کسی میتواند یک دوربین بردارد و برای خودش عکس بگیرد.
اما برخورد با یک منظره به نیت گرفتن یک عکس مینیمالیستی سختتر است.
باید محل درست را پیدا کنید، نقشه بکشید و درست زمانبندی کنید تا سوژهی اصلیتان در جای مناسب قرار بگیرد.
این چیزها حتی برای عکاسان باتجربه هم چالشبرانگیزند.
معماری دامنه استفاده از هنر مینیمال به لوازم منزل محدود نمی شود، یک معمار یا طراح ممکن است به سادگی با استفاده از ایده های مینیمال به طراحی اتاق های یک منزل یا کل یک ساختمان بپردازد، دیوارها را بدون کوچک ترین انحناء، بدون استفاده از رنگ به صورت Transparent می سازد و...
به عبارت دیگر در این سبک طراحی، هنرمند یا مهندس کوچک ترین تلاشی برای استفاد از جزئیات به منظور زینت دادن کار نمی کند و سعی می کند با حداقل امکانات بیشترین بهره را ببرد.از معماران این سبک میتوان از میس وندر روحه و آلوارو سیزا و تادوا اندو نام برد میس وندروهه: Ludwig Mies van der rohe جمله ی معروف معمار آلمانی پیشگام در معماری مدرن، لودویک میس وندروهه که بعدها مبنای کار بسیاری از معماران دیگر قرار گرفت.
جمله ی “Less is more “ شاید جزو ۴ نقل قول معروف در دنیای معماری باشد.
این جمله بانی مکتبی شد که کارش کنار هم گذاشتن اجزای اصلی و لازم یک بنا در کنار هم بود، به طوری که این کار در نهایت اوج سادگی خانه را به تصویر بکشد.
برای مثال این گروه سعی میکرد با ترکیب کف هایی که به وسیله ی لوله های گرم از زیر گرم میشدند، رادیاتور ها را از محیط خانه حذف کنند، کاری که البته بعد ها هم بدون توجه به ایده ی اولیه اش تا امروز انجام میشود