چند جوان 26-25 ساله، دانشجوی سال آخر رشته کامپیوتر و عاشق فیلمهای ترسناک هستند. این علاقه و عشق آنها را تبدیل به گروهی متفاوت در دانشگاه خود کرده است که با انجام کارهای غیرمعمول و شوخیهای ترسناک باعث اضطراب و ترس هم کلاسیهای خود میشوند. این شوخیها آنها را چندینبار تا مرز اخراج از دانشگاه برده است و هر بار با کمک پول، آشنایان و یا کمک و وساطت دوستان از مهلکه گریخته اند.
یک بار بچهها برای دیدن فیلم ترسناکی در کنار یکدیگر جمع شدهاند ایده «سایت وحشت» که دربرگیرنده هر چیز دلهره آوری است مطرح میشود. مثل آخرین اخبار در مورد جنایات روز جهان، معرفی جدیدترین فیلم های ترسناک، معرفی بزرگترین جنایتکاران، آخرین کتابهای جنایی و نیز تصاویر وحشت انگیزی از صحنه های جنایت.
پدر یکی از اعضای گروه که دختری ناشنوا (یا نابینا) است، خانه اعیانی بزرگ و نیمه مخروبهای را در اختیار بچهها میگذارد تا به عنوان محل گروه از آن استفاده کنند. بچهها خوشحال و سرخوش به کار مشغول میشوند. با راهاندازی سایت به زودی تعداد مراجعه کنندگان آن بسیار زیاد می شود و این امر باعث خوشحالی بچهها میشود. به پیشنهاد یکی از اعضای گروه یک آگهی تبلیغاتی مبنی بر «علاقمندان به خودکشی را در کوتاهترین زمان، به مقصود خود می رسانیم». ایده بسیار جالبی است و بچهها به شدت از کار خود لذت می برند. ظرف مدت کوتاهی انواع و اقسام پیامها، درخواستها و ... را برای سایت میفرستند و با هم شوخی میکنند. تا اینکه اولین پیغام جدی از طرف اولین مشتری که پسر جوانی است میرسد. اعضای گروه به قصد شوخی و تفریح با وی ارتباط برقرار میکنند و علیرغم میل دختر ناشنوا (نابینا) به کار خود ادامه میدهند تا اینکه یک روز تصمیم میگیرند او را به محل گروه بیاورند. در ابتدا عدهای مخالفت میکنند، ولی با اصرار بقیه قبول میکنند. در سر قرار حاضر میشوند و با جنازه خونین پسر روبه رو میشوند. همگی ترسیدهاند و هراسان با یکدیگر مشاجره میکنند و در نهایت با پلیس تماس میگیرند به محل قرار میروند. اثری از جنازه خونین نیست. پلیس به آنها مشکوک شده و از راز «سایت وحشت» و «آگهی خودکشی» مطلع میشود. در این بین یک افسر فاسد نیز با پیدا کردن سرنخی که قتل را به آنها مربوط میکند همه چیز را درهمرفتهتر میکند. پلیس نیز با کمک مدرکش و بزرگ جلوه دادن همه چیز باعث رعب و وحشت بچهها میشود. در این بین قاتل با فرستادن ای-میل دیگری آنها را از پلیس برحذر میدارد و به آنها گوش زد میکند که همه مدارک برعلیه آنهاست. بچهها ترسیده و وحشت زده تصمیم به مصالحه با قاتل میگیرند. ولی او آنها را به باد تمسخر گرفته و اعلام میکند برای مصالحه پول کلانی میخواهد. بچهها عصبی و ترسیدهاند. با این وجود تمام تلاش خود را میکنند تا پول را فراهم کنند ولی موفق نمیشوند و با پایان مهلت، قاتل اعلام میکند یکی از نزدیکانشان را به قتل میرساند. با بیان جملاتی بیمفهوم ساعتی را اعلام میکند. همگی ترسیدهاند ولی بعد از مدتی یکی از اعضای گروه متوجه رمزی در نوشته شده و با کشف آن متوجه میشوند هدف کیست. سعی در یافتن او دارند ولی دیر به محل رسیده و اثری از فرد مورد نظر نیست. پس از مدتی پیغام دیگری از طرف قاتل میرسد. به همراه عکسهایی که جسدی را نشان میدهد و بچهها را که در اطرافش هستند. بچهها تازه متوجه می شوند جسد در کنارشان بوده و بدون آنکه خود متوجه باشند، در معرض اتهام قتل قرار گرفتهاند. قاتل آنها را به سُخره می گیرد. در گروه درگیری ایجاد شده و هر یک دیگری را مقصر می داند و در این بین پیامی دیگر و مهلت پرداخت پول، بچهها عصبی هستند. و در این مدت با افسر مورد نظر نیز برخوردهایی دارند. همگی عصبی و مستأصل به دنبال راه گریزی میگردند که موفق نمی شوند. قاتل عکسهای جسدی دیگر را می فرستد و همه متوحش شدهاند. چند نفری قصد فرار به شمال را دارند و از گروه جدا میشوند. صبح روز بعد همگی مجبور می شوند برای شناسایی اجساد دوستانشان که در طول راه تصادف کرده اند، بروند. قاتل با پرده برداشتن از راز این تصادف آنها را بیشتر میترساند. همه ترسیده و مستأصل هستند. قاتل که خود را یک روانی نابغه میداند، انگیزهاش را صرفاً لذت از کشتن و بهره برداری مالی عنوان میکند. بچهها مأیوس هستند و این بار از خلال جملات قاتل پی به شخص مورد نظر میبرند و وقتی به محل میرسند او نیست. ناراحت مشغول گشتن میشوند و با آمدن او متوجه اشتباه قاتل میشوند. او نیز از اتفاق غیرمنتظره خبر ندارد. همه خوشحال و سرخوش می شوند. تصمیم می گیرند قاتل را گیر بیاندازند و بی گناهی خود را ثابت کنند