فلسفه الهی پروتاگوراس
پاسخ دقیق این سوال در کام شعله های نخستین کتابسوزی تاریخ، از بین رفته است. آنچه به ما رسیده جمله ایست که در آغاز آن کتاب وجود داشته است؛ «درباره خدایان من نه میتوانم بدانم که انها وجود دارند و نه میتوانم بدانم که انها وجود ندارند و نه میتوانم بدانم که انها دارای چگونه شکلی هستند. زیرا امور بسیاری مانع از این دانستنند مخصوصن تاریکی موضوع و کوتاهی عمر آدمی.» در اینجا انبوهی از پرسشها سربر میدارند و پیش از همه این پرسش که محتوای کتابی که نخستین جمله اش موضوع ان را برای ادمی ناشناختنی اعلام میکند و به یکسو مینهد، چه میتوانسته باشد؟ نخستین چیزی که جلب توجه میکند کلمه «دانستن» است که بارها تکرار میشود و کل جمله بر ان تکیه میکند. متفکران دوره باستان میان دو مفهوم دانستن و معتقد بودن با همان دقتی که ما امروزه داریم، فرق میگذاشتند مثلن فرقگذاری قاطع پارمنیدس را میان «شناسایی» و «عقیده» که منتج به نتایج فراوانی شده را قبلن بیان کردیم؛ بنابراین میتوان گفت که موضوع بحث پروتاگوراس اعتقاد به خدایان نبوده بلکه شناخت خدایان بوده است. قرائنی هم وجود دارد بر اینکه تقریبن ممکن نیست پروتاگوراس منکر اعتقاد به خدایان بوده باشد. افلاتون روایت میکند که این سوفسطایی عادت داشته است بر اینکه از مجادله درباره حق الزحمه خویش خودداری کند. اگر شاگردی پس از خاتمه درس حق الزحمه را نمیپرداخت استاد از او میخواسته است که به پرستشگاه برود و با قید سوگند ارزشی که خود او برای درس قایل است اعلام کند. سخنان پروتاگوراس در رساله «پروتاگوراس» افلاتون درباره چگونگی پیدایش جامعه انسانی نیز دلیل دیگری برای ماست، وگرنه چگونه ممکن بود افلاتون که استادیش در بیان خصوصیات اشخاص در نهایت کمال است، از زبان مردی مخالف اعتقاد به خدایان(منظور پروتاگوراس)، داستانی حاکی از وجود خدایان و تاثیر و نفوذ انان در ادمیان نقل کند و سرانجام هم این جمله پرمعنی را به دهان او بنهد که «آدمی چون از نیروی خدایی بهره ور شد با خدایان پیوند خویشی یافت. از این رو یگانه جانداری بود که به خدایان ایمان اورد و پرستشگاههایی برای انان بر پا کرد.(نوع رابطه بین خدا و انسان در این مطلب بسیار جالب توجه میباشد.)» همه این قراین دلالت دارد بر اینکه موضوع سخن در ان قطعه اعتقاد به خدایان نیست بلکه شناسایی علمی یا شناخت از روی خرد به هستیِ خدایان است. معنی ککلمه ای که «تاریکی» ترجمه شده است حاوی جز لطیفی است. این کلمه غالبن بمعنی«نامحسوسی» است. در ان جمله کلمه تاریکی اشاره به این نکته است که خدایان موضوع ادراک حسی مستقیم نیستند و انجا که حس به یاری ما نمیرسد، دلالت جای انرا میگیرد. درباره کوتاهی عمر شاید منظور اینست که کوتاهی عمر مانع میشود که ما موارد تجربی کافی جهت تایید یا رد وجود خدا را بدست بیاوریم.
به هر حال او با اشاره به مرزهای شناسایی انسانی، هشدار داده است که قبولی یا رد در این مساله، قابل اعتماد نیست و بدین سان فصل مهمی در تاریخ تحول ذهنِ علمی باز کرده است.
فلسفه مابعدالطبیعه پروتاگوراس
از فلسفه الهی به فلسفه مابدالطبیعه گامی بیش نیست. در این مورد نیز از یک کتاب بیش از یک جمله بدست نداریم که تفسیرهای متفاوتی از ان شده است. از این کتاب با سه عنوان نام برده شده است: «درباره موجود»، «حقیقت»، «سخنان از پای دراورنده». عنوان اخیر حکایت از ان دارد که قسمت مهمی از کتاب وقف حملاتی بر چیزی یا کسی بوده است و ما از ان اطلاعی نداریم ولی فرفوریوس نوافلاتونی(مرگ اندکی پس از300م) که این کتاب را خوانده است میگوید حمله ها پروتوگوراس متوجه فیلسوفان الئایی بوده است. یگانه جمله باقیمانده که در اغاز کتاب جای دارد چنین است: «انسان مقیاس همه چیزها است، مقیاس چیزهای موجود، بر اینکه انها وجود دارند و مقیاس چیزهای غیرموجود، بر اینکه انها وجود ندارند.»