تحقیق حاضر ، سرگذشت خصوصی و علمی اینشتین ، نابغه قرن حاضر است . اوج اندیشه او دل هر ذره را شکافت و انرژی بیپایانی را در عالم کشف کرد . انرژی ستارگان ، انرژی ماده ، انرژی نهفته در هر ذره خاک که پایانی ندارد و شاید حرص این بشر آزمند را ارضا کند .
کوشش او در راه علم ، می تواند . راهگشای همه پژوهندگان باشد که دریابند راه علم را نقطه پایانی نیست و میتواند تا هر کجا که قادرند این را بپیمایند و اسرار طبیعت را کشف کنند و در راه بهبود زندگی بشر بکار گیرند .
امید است جوانان ما راه این دانشمند را طی کنند و پیشرفت هرچه بیشتر کشور را در راه علم ، فراهم سازند .
انسان و کودک
در این تحقیق داستان زندگی مردی عمیق و ساده بیان میشود که عمق فکری او در بیان ساده ، و دانش او در هنرمندی و حس زیبایی دوستی وی نهفته است .
اینشتین بیشتر با فرضیه نسبیت خود شناخته شده که برای او شهرت جهانی ببار آورد ، اما این شهرت شکلی از بتگونه شدن به همراه داشت که برای او قابل درک نبود . او در سرگشتگی خود ، یک افسانه شد ، مورد پذیرایی خانواده سلطنتی و رجال سیاسی قرار گرفت و بوسیله مردم و روزنامه به صورت یک هنر پیشه سینما بجای یک دانشمند - درآمد . این شهرت گرچه برای او مشکلات اجتناب ناپذیری پدید آورد ، امام قدرت تخطئه اینشتین را پیدا نکرد . اثری از دبدبه و کبکبه در او بوجود نیامد . نقاشها ، مجسمهسازان و عکاسان مشهور آمدند که تصویر شاخصی از او درست کنند ، اما در تمام این موارد ، او سادگی و صفای خود را حفظ کرد .
وقتی مسافری در ترن او را نشناخت و شغل او را سئوال کرد ، در جواب گفت : «من یک هنر پیشه بدل هستم .» و زمانی که هوادارانش با درخواست امضاء او را عاجز کرده بودند ، گفت : « جمعآوری امضاء آخرین نشانه آدمخواری است .» وقتی که در یک امر اجتماعی مورد توجه واقع شده بود ، محرمانه گفت : « وقتی جوان بودم تنها چیزی که آرزو میکردم و از زندگی انتظار داشتم این بود که در گوشهای ساکت بنشینم و کارم را بدون اینکه مردم به من توجه کنند ، انجام دهم .»
فیزیکدانها اهمیت اینشتین را بسیار پیشتر از مردم عادی تشخیص داده بودند . فرضیه نسبیت او دو قسمت اصلی داشت : فرضیه خاص و عمومی . جنگ جهانی اول تازه تمام شده بود که مشاهده کسوف تأکیدی براثبات فرضیه عمومی نسبیت گردید و این فرضیه در مردم رسوخ کرد و نشان داد چیزی مهم در دنیای علم وقوع یافته است .
اینشتین به یک حالت بیسابقه و بحرانی در فیزیک رسیده بود . نسبیت تنها پیشرفت انقلابی و علمی قرن بیستم نبود بلکه انقلاب کوانتمی نیز قسمتی از داستان ما است که کم و بیش همزمان و حتی ریشهدارتر از نسبیت اینشتین توسعه پیدا کرد ، اما این فرضیه آنچنان محبوبیت عامه نیافت . این داستان سرزبانها افتاده بود که در تمام دنیا فقط چندین انگشت شمار از دانشمندان قادر به درک فرضیه عمومی نسبیت هستند . وقتی اینشتین اولین بار فرضیه خود را اعلام کرد اساساً مبالغهای درکار نبود ، اما بعد از آنکه دهها تن از مؤلفان مطالبی درباره فرضیه نسبیت نوشتند و این فرضیه را توضیح دادند این داستان سرزبانها افتاد . وقتی اینشتین 51 ساله بود ، نوشت که او فرضیه خود را به عنوان یک کار واقعی زندگانی خود ، تلقی میکند . ماکس بورن Max Born برنده جایزه نوبل فیزیک ، چه خوب گفت که : « اینشتین یکی از بزرگترین فیزیکدانهای کلیه اعصار است ، حتی اگر یک سطر هم راجع به نسبیت نوشته نباشد .»
کارل سیلینگ Carl Seeling ، یکی از شرح حال نویسان اصلی او ، یکبار برای او نامهای نوشت و از او سئوال کرد که آیا نبوغ علمی را از پدر و موسیقی را از مادر به ارث نبرده است ؟ اینشتین در کمال سادگی ، پاسخ داد : « من هیچ نبوغ خاصی ندارم فقط کنجکاو و آتشین مزاج هستم .» او بطور غیر مستقیم ، موسیقیدانی اینشتین را در مقابل نبوغ علمی او گذاشته بود . این واقعیت داشت که اینشتین به موسیقی عشق می ورزید و ویولن را بهتر از بسیاری از حرفهایها می نواخت ، اما آیا او در موسیقی قابل مقایسه با آهنگ ساز محبوب خود ، موزارت بود ؟ و یا در علم ، آیا قابل مقایسه با نیوتون مورد احترام خود ، بود ؟
اینشتین در علم ، قطعاً یک آماتور نبود : او واقعاً استعداد یک عالم حرفهای را داشت . برای مردم معمولی ، استعداد یک حرفهای برجسته در تمام زمینهها می تواند به آسانی پرابهت به نظر برسد . در این باره ، او نوشت : « برای توضیح اینکه چرا بجای فیزیکدان شدن یک ریاضیدان نشدم ، باید بگویم علت عدم توجه زیاد من به ریاضیات ، تنها علاقه بیشتر من به فیزیک نبود بلکه مبتنی بر این تجربه نیز بود که میدیدم ریاضیات به چند بخش حرفهای تقسیم شده که هر کدام از آنها به آسانی میتواند زندگی کوتاه ما را به خود مشغول سازد ، وانگهی ، درک من در زمینه ریاضیات ، به اندازه کافی قوی نبود … بر عکس ، در فیزیک ، بهرحال ، من خیلی زود به دنبال مسائل اصولی رفتم و از همه چیز دیگر گریختم .»
آلبرت اینشتین زندگینامه خود را در سن 67 سالگی نوشت و به هر تقدیر ، تاریخ حادثهای که بیش از 60 سال پیش اتفاق افتاده تاکنون قضاوت کرده است . هنگامیکه در سن چهار یا پنج سالگی مریض و بستری بود ، پدر او یک قطب نما برای او آورد که با آن بازی کند . بسیاری از بچهها با یک چنین اسباببازی ، بازی کردهاند ، اما تأثیر آن بر روی آلبرت خردسال غمانگیز بود . اینشتین در شرح حال خود آشکارا آن را حس حیرت و شگفتی نام میبرد . او در آن زمان نتوانست تشخیص دهد که این دستگاه یک راز طبیعت را نشان میدهد .