این نوشته کوششی است برای بررسی عوامل خشونت در عرصههای مختلف جهانی و بررسی چگونگی بهرهبرداری جنگافروزان و ابرقدرتان از ضعف دیگر دولتها و نقش ارگانها و ابزارهای مختلف در دامنزدن به آتش این جنگافروزیها و یا مقابلهی آنها با این عوامل.
با توجه به پیشنهاد آقای خاتمی (ریاست محترم جمهوری) در پرسش مهر 4، بیشتر فعالیتهای مربوط به این تحقیق و جمعآوری اطلاعات مربوطه در ساعات درسی مربوط به «آئین مطالعه و پژوهش» صورت گرفت.
کار جمعآوری اطلاعات مربوط به این تحقیق را راهنماییهای دبیر درس مطالعه و پژوهش آقای مشایخی و نیز استفاده از منابع کتابخانهای که نام آنها در آخر تحقیق ذکر شده است، به دست آمده است.
ما امیدواریم با این کار گروهی که حدود 3 ماه به طول انجامید، توانسته باشیم تا حدودی مسئلهی مهم و حیاتی «صلح» را در ابعاد مختلف آن مورد بررسی قرار دهیم.
فرضیات تحقیق
1.
خشونت و ترور، وسیلهای برای رسیدن به اهداف سیاسی
2.
فقر و گرسنگی و رابطه آن با خشونت
3.
صلح و جنگ از دیدگاه اسلام
4.
بیعدالتی، انگیزهای برای جنگ و خشونت
5.
تظاهرات و واکنشهای مردمی و مبارزه با جنگافروزیهای ابرقدرتها
6.
بیماریهای روانی و رابطه آن با دیکتاتوری و زورگویی
مقدمه تحقیق
ما در عصری آکنده از بحران و پریشانی به سر میبریم.
آنچه در حال تجربهی آنیم، نه فقط زنجیرهای از دگرگونیهای ژرف که برآشفتگیهایی است که علوم و تکنولوژی، امور اقتصادی و مناسبات بین المللی را در خود فروگرفته است.
بحرانهای بیشماری که در بسیاری از مناطق جهان پدید آمده، خود بهترین گواه این دگرگونیهای بنیادی است؛ در عین حال، اگر واگذاریم که واژه وسوسه انگیز «بحران» ما را از خود بیخود کند، کار بس نادرستی انجام دادهایم.
البته امیدی نیست که کارها به سادگی به وضع عادی و مالوف خود بازگرداند.
ما هم چنان شاهد دگرگونیهای بنیادی خواهیم بود و باید برای هر یک از آنها راه حلهای مناسب پیدا کنیم.
امروز شاید بزرگترین و خطیرترین مسئلهی بحرانی که بشریت را متوجه خود کرده، پیدا کردن نظمی برای جهان به هم ریختهی امروز و در حقیقت دستیابی به صلح و آرامش عمومی است.
در جهان ما از زمانهای بسیار دور و از پدیدآمدن نخستین انسانها، پدیدهای به نام «جنگ» نیز در بین انسانها آفریده شد.
رقابت و ستیزهی انسانها در مراحل ابتدایی همانند رقابت و ستیزهی حیوانی است، به طوری که حتا کودکان نیز زور بدنی را وسیلهای برای موفقیت خود میدانند، ولی جنگ و خشونت در جامعهی متمدن امروزی به صورتی متفاوت صورت میگیرد و معمولاً متکی به قدرت بدنی نیست، بلکه امروزه خشونت و در مراحل تکامل یافته، «جنگ» به صورتی سازمان یافته و به صورتی تصاعدی در حال گسترش است و بازی سیاست ابرقدرتها نیز به این روند صعودی سرعت میبخشد.
اگر در گذشته و در جوامع ابتدایی گروهی برای ربودن خوراک و ابزارهای دیگر به جنگهای گروهی و وسایل خشن متوسل میشوند، امروزه این اهداف رشد کرده ولی با همان عنوان کلی «غنیمت و غارت» دولتها را برآن میدارد که به وسایل خشونتباری مثل: سلاحهای هستهای روی بیاورند و در برابر دولتهای کوچک قد علم کنند.
بنابراین امروزه، «صلح جهانی» به شدت در خطر نابودی قرار گرفته است و مسلماً جوامع بشری و انسانهایی که به دور از سیاست و نیرنگ خواستار یکپارچگی و صلح عمومی هستند در برابر این روند صعودی خشونت می ایستند، همچنانکه اعترافات گستردهی مردم جهان در برابر حملهی آمریکا به عراق نشانگر این واقعیت است.
برای دستیابی به صلح جهانی باید عوامل خشونت را شناخت و برای مبارزه با هر کدام راه کارهای مناسبی را ارائه داد که مسلماً این راه کارها اگر مورد بررسی قرار گیرند، میتوانند از تنشهای جهانی تا حد زیادی بکاهند.
ما در این تحقیق سعی کردهایم که در حد توان و دانش سیاسی خودمان این مسئله را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
برای این منظور عنوان کلی مطلب را به صورت زیر مجموعههایی طبقهبندی کرده و با توجه به امکانات و زمان کمی که در اختیار داشتیم، هر یک از این زیرمجموعهها را مورد ارزیابی کلی قرار دادهایم و ما این کار تحقیقی که حاصل مطالعات گروهی ما است، را با این شعار انجام داده ایم که: «همهی ما خواستار دوستی و یکپارچگی و رسیدن به صلح جهانی در کنار هم هستیم.»
ضرورت مسئله
- عوامل خشونت و موانع مهرورزی در جهان امروز تا حد زیادی انسان را از پیشرفت واقعی و نوگرائی دور میکند و سدی عظیم در برابر اتحاد ملتها جهت رسیدن به جهانی زیبا، امن و پرمهر میباشد و از زندگی مسالمتآمیز انسانها در کنار یکدیگر بدون دغدغه جنگ جلوگیری میکند.
پس انسانها میبایست جهت از بین بردن این موانع در یک راستا با یکدیگر هم پیمان شوند و موانع مهرورزی و عوامل خشونت را از بین ببرند.
در واقع این موانع میباشند که جهان سومها و مستعمرههایی را که از لحاظ صنعتی، اقتصادی، سیاسی و ...
عقب مانده محسوب میشوند، را به طور غیرمستقیم ایجاد میکند.
- جنگ در یک سرزمین و مالکیت بیگانه بر آن سرزمین سبب ایجاد مرزی مجازی بین حاکم بیگانه و مردم تحت حکومت او میباشد.
که این مردم بالاجبار این حکومت غیرخودی را پذیرفتهاند، پس تمایلی به پیشرفت سرزمین خود ندارند، چرا که حاکمی بیگانه در آن حکومت میکند و نتیجه این عدم تمایل، عقبماندگی و عدم پیشرفت است.
واژگان سیاست
امنیت: در لغت، حالت فراغت از هر گونه تهدید یا حمله یا آمادگی برای رویاروئی با هر تهدید و حمله را گویند.
امنیت بینالمللی: حالتی است که در آن قدرتها در حال تعادل و بدون دستیازی به قلمرو یکدیگر به سر برند و وضع موجود به خطر بیافتد.
امنیت ملی: به مصونیت - نسبی یا مطلق - کشوری در برابر یک حمله مسلحانه احتمالی و یا خرابکاری سیاسی و اقتصادی همراه با توانائیاش برای وارد آوردن ضربه متقابل مهلک را امنیت میگویند.
جنگ: کشاکش و برخورد مسلحانه میان دو یا چند سو و در سیاست کشاکش و برخورد مسلحانه میان دو یا چند دولت (جنگ خارجی) یا درون قلمرو و یک دولت میان قدرت حاکم و قدرتهای مدعی (جنگ داخلی).
جنگ سرد: جنگی که در آن برای دستیابی به هدفهای ملی از همهی وسایل به جز خشونت نظامی استفاده میشود.
ترور: ترور در لغت در زبان فرانسه، به معنای هراس و هراسانگیز است و در سیاست به کارهای خشونتآمیز و غیرقانونی حکومتها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور میگویند و نیز کردار گروههای مبارزی که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود دست به کارهای خشونتآمیز و هراسانگیز میزنند، ترور نامیده میشود.
تروریسم (Terrorism): به شکلی از اقدامات خشونتبار دولتی و یا غیردولتی که با هدف دستیابی به یک منظور سیاسی صورت میگیرد، تروریسم میگویند.
حقوق بینالملل: به اصول و رویههای کلی که از دیدگاه کشورهای مستقل در روابط بینالدولی الزامآورند، حقوق بینالمللی گویند.
صلح: به حالتی که در آن جنگ و یا هیچ منازعهای وجود ندارد، صلح گویند.
دیپلماسی: راه و روش تمشیت روابط میان کشورها را از طریق نمایندگان رسمی دیپلماسی نام نهادهاند.
قدرت: به توانائی کشوری برای تاثیرگذاری و یا کنترل رفتار دیگران قدرت گویند.
بمب اتمی: بمبی است که انرژی آن از شکاف هستهای اتم پلوتونیوم و یا اورانیوم به دست میآید.
ابرقدرت: قدرتی که از دیگر قدرتها قویتر باشد.
در اصطلاح سیاسی «ابرقدرتها» کشورهایی هستند که از نظر قدرت صنعتی و نظامی از کشورهای دیگر قویترند و بر صحنهی سیاست بین المللی فرمانروایی دارند.
دیپلوماسی: در زبان فرانسه از «دیپلومات» - به معنای نمایندهی سیاسی کشوری در کشور دیگر - گرفته شده و دیپلومات نیز از دیپلومای یونانی و لاتینی، به معنای سند و گواهینامه.
دیپلوماسی در اصطلاح عام و در «علم سیاست» به معنی اصلی به کار میرود: وسیعترین معنای آن روابط میان دولتهاست.
دیپلوماسی مترادف با مذاکره است.
دیپلوماسی را میتوان چنین تعرف کرد: فن همسایهسازی در سیاست بینالمللی که به جای به خطر افکندن منافع ملی و امنیت ملی برآن میافزاید.
دیپلوماسی نامی است برای کارکرد و روش دستگاه اداره کنندهی روابط بینالمللی و شیوههای مشخص کسانی که مامور ایجاد این روابطاند.
امپریالیسم: به طور کلی عنوانی است برای قدرتی «و یا دولتی» که بیرون از حوزهی ملی خود به تصرف سرزمینهای دیگر میپردازد و مردم آن سرزمینها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصادی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهرهبرداری کند.
فــصـل دوم یافتههای تحقیق ترور و تروریسم و نگاهی به ریشههای آن جنگای تاریخی قدمتی به قدمت تاریخ انسان دارند.
از زمانی که مالکیت در تاریخ بشر آغاز شد و از زمانی که انسان متوجه گردید که میواند دیگری را استثمار کند و یا با توسل به زور دیگر انسانها را به خدمت خود درآورد، جنگها هم شروع شدند.
ابتدا در اشکال ساده و ابتدایی بود، اما به مرور شگردهای استثمارگران و ستمگران پیچیدهتر شد تا استثمارگری و دیکتاتوری به یک نظام جهانی تبدل شد.
استثمار انسانها از اشکال ساده گسترش یافت و جوامع را به جوامع طبقاتی تبدیل کرد.
طبقهای طبقهی دیگر را اجیر خود ساخت و پس از آن به استثمار خلقها و ملتها انجامید تا لاجرم یک چهارم جهان به استثمار سه چهارم جهان خاکی پرداخت.
این پروسه طولانی استثمارگری موجب گردید که جبههای تاریخی بین ستمگر و استثمارگران در یک طرف و ستمکشان و مستضعفین در طرف دیگر بوجود آید و مبارزه تاریخی خونینی را پدید آورد.
جنگ ها اساساً موجب گردیده است که حیات انسانها مورد تهدید قرار گیرد و با خودش دنیایی ویرانی، فلاکت و پریشان خاطری و گرسنگی و بیماری به همراه آورد.
با این وصف در اکثر مواقع جنگها، از طرف طبقات استعمارگر و تجاوزگران بر طبقات تحت استثمار و یا ملتهای تحت ستم تحمیل میشود و آنان مجبور میشوند برای رهایی خود از زیر فشار استعمار و غارت و یا نجات خود از زندان سلطه و استعمار و برای احقاق حقوق خود به قیام برخیزند.
بنابراین جنگها را نمیتوان تماماً محکوم کرد، بلکه بایستی آنها را با هدف و جهتی که تعقیب میکنند، ارزیابی کرد.
اگر جنگ بین دو جبههای هست که هر دو کسب قدرت بیشتر میجنگند، این جنگ محکوم است و به جز ویرانی و نابودی چیزی دربرندارد و از این قبیل است جنگهای بین قدرتهای استعمارگر، جنگ بین فاشیسم و سرمایهداری، جنگ بین دو بلوک شرق و غرب.
اگر جنگ، جنگی کور بین دو مذهب ارتجاعی و فناتیک است که هر دو جهت تحمیل خود به دیگری است، این جنگ نیز محکوم است و نتیجهای به جز نابودی و حرمان و فلاکت برای تودهها ندارد، اما اگر ملتی قیام کند تا متجاوزی را از سرزمین خود برانند و در این راه کشته شوند و میکشند، این جنگ محکوم نیست.
اگر خلقی قیام میکنند تا ستم طبقهای بر طبقهی دیگر را محو کنند، این قیام عین عدالت است.
امروز اگر امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا جهت گسترش سلطه اقتصادی و سیاسی خود جنگهای ناخواستهای را بر ملتهای تحت غارت تحمیل میکند و اگر رژیم متجاوز و اشغالگر اسرائیل برای گسترش سرزمینهای اشغالی به ترور و کشتار دست میزند، این اقدام به مثابه یک اقدام ضد بشری محکوم است، اما اگر کودکان فقیر فلسطینی برای راندن متجاوز و ویرانگر، با سنگاندازی به جنگ با توپ و تانک و موشک میروند این امر یک اقدام انسانی، عادلانه و مشروع و مقدس است، زیرا او از حق حیات و زندگیاش در مقابل آنانی که به نابودی وی کمر بستهاند، دفاع میکند.
امروز براثر تبعیضات آشکاری که توسط نظام سراپا تبعیض امپریالیستی بر جهان حاکم است، انسانهای روی زمین به انسانهای درجه اول و دوم تقسیم شدهاند.
آنانی که در کشورهای متروپل و سرمایهداری و کشورهای جهان سیر می کنند، انسانهای دست اول و دست چهارم جمعیت روز زمین که در ممالک تحت غارت هستند، انسانهای دست دوم محسوب می شوند.
قیمت انسانهای دست اول و بهای خون آنان به قیاس سلطهگران جهانی، بسیار گرانتر است، به همین خاطر بهای خون یک وزیر جنایتکار و فاشیست اسرائیلی، معادل جان دهها فلسطینی است.
موقعی که رهبر جنبش آزادیبخش برای آزادی فلسطین توسط تروریستهای اسرائیلی کشته میشوند، رسانهها و دولتهای اروپائی از آن به مثابه یک اقدام عادی و محقانه یاد میکنند، اما موقعی که وزیر دست راستی اسرائیل کشته میشود منابع خبری امپریالیستی این اقدام را یک اقدام تروریستی مینامند.
موقعی که خانههای فلسطینی با توپ و تانک بر ساکنانش آوار میشود، آنان این اقدام را ترور مینامند، اما موقعی که یک جوان به لب رسیده فلسطینی به بدن خود بمبی میبندد تا به تلافی جنایات و تجاوزات اسرائیلی تعدادی از اشغالگران را نابود سازند، او تروریست لقب میگیرد.
این امر خود نشان میدهد که استراتژی و سیاست امپریالیسم خبری بر یک تبعیض آشکار استوار است.
امروزه آنکس و یا کسانی که علیه منافع غارتگران دست به اقدامی میزنند، تروریست نامیده میشوند، اما آنانی که بمبهای خوشهای و موشکهای ویرانگر را شب و روز بر سر مردم بیپناه میریزند، عاملان «عدالت بی پایان قرن» لقب میگیرند!
اما براستی تروریسم چیست و تروریست چه کسی است؟
ترور یعنی حذف فیزیکی انسانی که تحمل نمیشود، حال این عدم تحمل ممکن است که با توجیه محقانه و یا نابحق باشد، اما آنچه که هست ریشه در بیعدالتی دارد.
به این مضمون که اگر رژیمی ضد مردمی به ناحق دست به کشتار عناصر آگاهیبخش میزند و به قتلهای زنجیرهای مبادرت میورزد، در واقع از آگاهی وجدان اجتماعی میترسد و در واقع از عدالت و از اینکه خلقی آگاه شوند و برای عدالتخواهی بپاخیزند، وحشت دارد و یا برعکس، اگر گروهی امکانی برای احقاق حقوق خود نمییابند و لاجرم دست به اقدام نظامی میزنند، باز ریشه در بیعدالتی دارد.
زمانی ممکن است عنصری شکنجهگر و قاتل که از حمایت رژیمی جبار نیز برخوردار است و بدون اینکه محاکمه شود، همچنان به جنایاتش ادامه دهد.
اگر چنین عنصری توسط گروهی از مردم معدوم شود، باز این عمل ریشه در بیعدالتی دارد، زیرا اگر این امکان فراهم میشد که به اعمال وی در یک محکمهی عادلانه رسیدگی شود، آن گروه به چنان عملی دست نمیزد.
امروز که دنیا به شکل بسیار گسترده و پیچیده به سلطه و سیطرهی امپریالیستی گرفتار آمده، امپریالیسم جهانی به طرق اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بخش عظیمی از تودههای مستضعف جهان را به ضعف و ذلت کشانده است، اما به محض اینکه تودهها جهت اصلاح وضع خود به قیام برمیخیزند، توسط رژیمهایی که افسار آنان در دست آمریکاست، سرکوب میشوند.
امروز سیاست جهانی این است که ما به هر طریقی که دوست داریم غارت میکنیم، فرهنگها را مسخ و نابود میکنیم، اما خلقی حق ندارد اعتراض کند و در چنین وضعیتی نه محکمهای است و نه عدالتی و نه آیندهای و نه روشنایی.
در چنین شرایطی این خلق به مرحله انتحار میرسد و بود و نبودشان دیگر برایشان تفاوتی نمیکند.
بنابراین اگر جوانان چنین خلقی به عملیات انتحاری دست میزنند چگونه میتوان آنان را محکوم کرد، اینجا هم میبینیم که اقدام به عملیات تروریستی عمیقاً ریشه در رعایت عدالت دارد.
امروز امپریالیسم آمریکا با همپیمانانش تلاش میکند که به قیاس خود تروریسم جهانی را نابود کنند و این در حالی است که غارت منابع ثروت و غارت منابع زیرزمینی کشورهای جهان عقب نگه داشته شده، همچنان ادامه دارد.
این در حالی است که غالب خلقهای جهان گرسنه همچنان تحت ستم دیکتاتورهایی که از طرف امپریالیسم آمریکا حمایت میشوند، بسر میبرند و این در حالی است که تبلیغات فرهنگی مبتنی بر پول و کالا و بازار و خشونت و سکس، آسمان همه کشورهای جهان را پوشانده است.
ریشههای ترور و تروریسم از سیاستهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی جهان سرمایهداری به رهبری آمریکا ناشی میگردد.
نابودی تروریسم تنها زمانی میسر خواهد شد که این سیاست به کلی تغییر یابد و به ستم و استثمار خلقها خاتمه داده شود.
برای جلوگیری از گسترش تروریسم باید بسترهای عدالتخواهی و دادگاههای بررسی جنایات جنگی و بررسی غارت وبیخانمانکردن خلقها در سطح جهانی و ملی فراهم آید تا خلقها و ملتهای تحت ستم بتوانند از آن طریق احقاق حق نمایند.
فقر و خشونت ملتهای جهان در هر دقیقه از هر روز هفته - چه روزهای تعطیل و چه روزهای کار - بیش از دو میلیون دلار صرف تسلیحات و دیگر برنامههای نظامی میکنند و در هر دقیقه، 30 کودک کمتر از پنج یا شش ساله به دلیل نداشتن غذا و آب سالم و پاکیزه یا محروم بودن از مراقبتهای بهداشتی جان میسپارند.
مسلماً مسئولیتی تا بدین حد سنگین که میلیونها کودک جان میسپارند،-در حالی که با بخش کوچکی از هزینههای تسلیحاتی میتوان جملگی آنها را نجات داد - باید همهی ما را به فکر فرو ببرد و از خشم به خود بلرزیم و اجازه ندهیم ترههایی که رهبران سیاسی نشخوار میکنند ما را فریب دهد و به ریشخند کشد.
با این همه شمار آنهایی که وجود این تضاد وحشتناک سیاسی و بیعدالتی آشکار برخواسته از آن را تشخیص میدهند رو به افزایش دارد.
اگر چه این افراد به دلیل نظامهای سیاسی و فرهنگی گوناگون احساس خود را به شکلهای مختلف بیان میکنند، اما از نظر تمام آنها، گرسنگی ترسناکی که میشود از آن پیشگیری کرد، بیگمان بزرگترین بیعدالتی موجود است و نظامهای اجتماعی، اعم از ملی و بینالمللی اگر نتوانند بر این بیعدالتی آشکار چیره شوند و بشریت را از خطر گرسنگی برهانند، سزاوار سرزنشند.
بسیاری از مردم و به ویژه گروههای جوان وقتی با این گرسنگی مزمن در بخشهای بزرگی از جهان روبه رو میشوند، در حالی که تنها با بخش کوچکی از هزینههای فزایندهی نظامی میتوان آن را از میان برداشت، گرفتار پریشانی و سرخوردگی میشوند.
وقتی گرسنگی چیرگی دارد، از صلح نمیتوان سخن گفت.
اگر میخواهیم از آسیب جنگ برکنار بمانیم، باید پریشانی و تنگدستی انبوه را از میان برداریم.
از لحاظ اخلاقی نیز تفاوتی ندارد که انسانها در جنگ کشته شوند یا بدلیل قحطی و گرسنگی جان بسپارند.
جامعهی بینالمللی - در مفهوم دوگانهی شهروندان متعهد و دولتهای مسئول - وظیفهای مهمتر از این ندارد که در کنار کنترل تدارکات تسلیحاتی، به از میان برداشتن گرسنگی انبوه و دیگر عوامل زمینهساز تنگدستی و پریشانی همت گمارند.
نه!
با گرسنگی جهان نمیتوان بازی کرد، از آن نمیتوان چشم پوشید و با چشمبندی معجزه هم نمیتوان از میانش برداشت.
تنها با تلاش و کوشش فراوان است که بخت چیرگی بر آن به دست میآید.
پرسش این است: آنهایی که گرفتار این بلا هستند تا کجا تاب تحمل جسمی و روانی آن را دارند، و ما تا کجا میتوانیم به این وضع تن در دهیم؟
حفظ صلح اکنون مهمترین وظیفه و هدفی است که بشریت در پیش رو دارد، بنابراین نه تنها باید کاری کرد که از دامنه و شدت مسابقه تسلیحاتی و تنش حاکم بر روابط شرق و غرب کاسته شود، بلکه مهمتر از آن باید به زدودن گرسنگی همت گماشت - که سرچشمهی مشکلات اصلی در پهنههای گستردهای از جهان است- وقتی که میلیونها تن با گرسنگی دست به گریبان هستند، نمیتوان از صلح و حفظ صلح سخن گفت.
غلبه بر گرسنگی بنیادیترین نیاز بشر است، از همین رو جامعهی جهانی باید کوشاتر از پیش به مبارزه با این بلای خانمانسوز همت گمارند.
پاسداری از صلح، حفاظت از محیط زیست و عقلایی ساختن مناسبات اقتصادی، مهمترین وظایفی هستند که ما و نسل آینده در پیش روی خود داریم.
چیرگی بر گرسنگی و قحطی نیز هنوز فوریترین چالش عمومی بشریت است.
ما به نسلی تعلق داریم که در زمان حیات خود بیش از یک بار آموختهایم که جنگ چگونه میتواند گرسنگی بیافریند و به قحط و غلا بیانجامد.
آیا میتوان اطمینان داشت که نسل آینده از این تجربهی هولناک مصون باشد؟
آیا این اندیشه که گرسنگی میتواند بر انگیزندهی جنگ باشد، براستی نادرست و خطاست؟
آیا نباید چنین فرض کرد که هر آینه اگر مردمان نیمکرهی شمالی زمین گرفتار آشوب و پریشانی شوند، چه بسا که روزی همه چیز را به آتش کشند؟
در اذهان عمومی این فکر رایج است که مردمان گرسنه و پریشان به فکر جنگ و برخورد نیستند.
آری درست است که گرسنه کمتر حال و توان شورش و تجاوز دارند، اما آیا میتوان یکسره مطمئن بود که وقتی جنگلهای آنها از میان برود،زمینهایشان بیحاصل و برهوت شور و زندگیشان از بنیاد در خطر قرار گیرد.
باز هم همچنان با بیحالی و ناتوانی نظارهگر جهان باقی بمانند؟
تاثیر جنگ در جامعه نگاهی به تاریخ، معلوم میدارد که دولتها حتی در دورههایی که با یکدیگر عملاً در جنگ نبودهاند و نوعی روابط دوستانه داشتهاند، با وسایل گوناگون (دیپلوماسی) و تبیلغ و تهیه و تسلیح جنگی خود را برای جنگی عملی آماده میکردند.
جنگ به قدری بر دولتها سلطه ورزیده است که حتی انواع دیگر روابط بینالمللی را به صورت رابطهی جنگی درآورده است.
چنانکه داد و ستد یا بازرگانی و دیگر روابط سودمند و مسالمتآمیز بارها بر اثر رقابت و خصومت به خدمت جنگ درآمده است.
گفتهاند که جنگ باعث تحریک جامعه و تسریع تکامل اجتماعی میشود و صناعت را پیش میراند و دولتها را وسعت میبخشد و اقوام را آمیخته و یگانه میگرداند.
در پاسخ باید به یاد آورد که: اولاً: اگر چنین نتایج سودمندی با جنگ مرتبط باشد، باز زیانهای جنگ بیش از سودهای آن است.
ثانیاً: تکامل جامعه و توسعهی صناعت، مخصوصاً وحدت اقوام مدیون جنگ نیستند.
جنگ در موارد فراوان چه بسا جوامع را با همهی صنایع آنها به نیستی کشانیده است.
البته میتوان پذیرفت که جنگ به سیر تکاملی جامعه در بخش صنعتی سرعت میبخشد، ولی نکته این است که اگر جنگ هم نمیبود باز جامعهها بدون گسیختگی به سیر تکاملی خود ادامه میدادند و در آن صورت تکامل اقتصادی جامعه، خودبخود سبب ارتباط آنها میشد و به آمیختن اقوام و وحدت دولتها می انجامد.
اکثر انسانها در همهی دورههای تاریخ از جنگ زیان برده و خواستار صلح بودهاند، ولی در عصر حاضر به مراتب به زیانهای جنگ افزوده و حفظ صلح پایدار لزوم بیشتری یافته است.
در عصر حاضر بر اثر ترقی صنعتی عظیم، سلاحهایی ویرانگر که برای نابودی تمامی جامعههای متمدن کافی هستند، به دست آمدهاند.
اختراع بمبهای اورانیوم، هیدورژن، کبالت و ...
قدرت انهدامی جنگ را به پایهای باورنکردنی بالا برده است.
از سدهی پانزدهم به این سو به همان نسبت بر قدرت سلاحهای تخریبی افزوده است، شمارهی تلفات جنگها فزونی یافته است، به طوری که تلفات جنگی قرن بیستم - اعم از کشتار و زخمی و مفقود - به هیچ عنوان با تلفات جنگی قرن پانزدهم قابل مقایسه نیست.
لزوم حیاتی صلح برای حفظ صلح باید کاری کرد که دولتها به وسلیهی روابط عالی انسانی به یکدیگر پیوند خورند و خواستار وحدت ملتها و برقرای حکومت یگانهای در کرهی زمین شوند.
تردید نیست که وحدت ملتها و برقراری حکومت یگانه در اوضاع و احوال کنونی امکان ندارد و تا زمانیکه ریشههای اقتصادی و سیاسی جنگ نخشکد، تحقق نخواهد یافت.
به همین سبب روابط صوری دولتها مانند مبادله وزیر مختار و دید و بازدید تشریفاتی و شرکت در اجتماعات بین المللی و پیمانبندی به تنهایی تاثیر قابلی در حفظ مناسبات دوستانهی دولتها نمیگذارد.
درست است که رسوم زبانها و تعصبات متنوع اقوام و ملتها فواصلی بین آنها بوجود آورده، ولی این فواصل چندان عمق و اهمیت ندارد که ملتها را به جنگ بکشاند.
تاریخ نشان میدهد که مردم سادهی کشورها با وجود اختلافات گوناگون خود، خواستار خصومت و انهدام یکدیگر نیستند.
عامل اصلی جنگ ملتهاٍ، سودجویی حکومتهاست و این عامل که از جداییها و تعصبات اقوام و ملل بهرهبرداری میکند.
معمولاً گروههایی که زمام حکومتها را به دست دارند، برای تامین منافع خود از تعصبات مردم متعارف سود میجویند و آنان را بیدریغ به جان یکدیگر میاندازند.
از این رو برای تامین صلح باید به موازات تامین دوستی ملتها، از خودکامگی حکومتها جلوگیری کرد.
باید کاری کرد که حکومتها به منزلهی نیروی اجرایی طبقه یا گروههایی معین نباشند، بلکه نمایندهی همه یا دستکم اکثریت ملت محسوب شوند.
در این صورت میتوان گفت که حل مسئلهی جنگ و بسیاری دیگر از مسائل بینالمللی به حل مسائل ملی بسته است.
در زمان حاضر، ضرورت دارد که همهی ملتها برای حفظ صلح به جهادی بزرگ دست بزنند.
این جهاد باید به هدفهای گوناگونی ناظر باشند: جلوگیری از بهرهکشی انسان از انسان، استقرار حکومت های ملی، سرکوبی استعمار و امپریالیسم اقتصادی معاصر، برقراری مناسبات متنوع انسانی بین ملتها، همزیستی مسالمتآمیز دولتها، خلع سلاح عمومی با نظارت دستگاههای بینالمللی و ...
.
جنگ ناشی از مقتضیات زندگی اجتماعی انسان است و به هیچ روی از طبع انسان برنمیآید.
در عصر حاضر جنگ خطر عظیمی برای تمدن زمین فراهم آورده است.
زیرا از طرفی سلاحها، قدرت تخریبی وحشتآوری یافتهاند و از طرف دیگر تقریباً همهی دولتها به یکدیگر وابستهاند و جنگ دو دولت احتمالاً به جنک همهی دولتها میانجامد.
صلح در خطر معمولاً گفته میشود که در طول تاریخ دراز جنگها و آمادهسازیهای جنگی، هرگز از اسلحههای خطرناک و کوبنده را از صحنه خارج نکردهاند.
جنگ سرد عمدتاً بر محور جهان سوم میچرخد و بر سر چیرگی بر این جهان است.
قدرت جهانی هرگز تا بدین حد متمرکز نبوده است و در همین حال قدرتهای بزرگ هرگز بدینسان از استقرار یک نظام جهانی عاجز نبودهاند.
اندیشهی سیاسی به ندرت تا بدین اندازه از سطح پیشرفتهای علمی و تکنولوژی عقب بوده است.
این که معمولاً تکرار میشود که ابزار هستهای نابودسازی عمومی هرگز به کار نخواهد رفت و تنها در خدمت سیاستهای بازدارندگی دو طرف قرار دارد، آنچنان اطمینانبخش نیست، زیرا امکان اشتباه فنی و انسانی را نادیده میگیرد.
به علاوه اساساً چرا باید پذیرفت که انبارکردن روزافزون جنگافزارهای مرگبار بهترین راه مبارزه با بهرهگیری از آنها است؟
تردیدی نیست که همهی انسانها - و از جمله رهبران سیاسی شرق و غرب - میخواهند که زنده بمانند.
اما این خواسته، خودبخود زندهماندن آنها را تضمین نمیکند.
صلح پدیدهای ازلی نیست، باید آن را «بسازیم» و از آن پاسداری کنیم.
چه بسا که همهی نظمها و برداشتهای مسلکی و فلسفی، به ذات خود خواهان بقای پیشرفت بشریت باشند.
اما تجربههای دراز تاریخی به ما آموخته است که چنین هماهنگی و وحدت نظری، به هیچ عنوان نمیتواند از بروز جنگ پیشگیری کند.
در تمام مذاکراتی که اکنون پیرامون خطرهای کنونی متوجه صلح جریان دارد، به سادگی از این واقعیت غفلت میکند که صلح اکنون در گرماگرم جنگ برقرار است.
باید توجه داشتهباشیم که از سال 1945 به بعد بیش از 120 کشمکش مسلحانه در جهان سوم روی داده است و تا کنون میلیونها تن قربانی چنین جنگهایی شدهاند که در آنها فقط از «جنگافزارهای سنتی» استفاده شده است.
این نکته را که جنگ هستهای میتواند به معنای خودکشی نوع بشر باشد، همگان امروزه کما بیش پذیرفتهاند.
دگرگونیهای آب و هوای ناشی از انفجارهای گستردهی هستهای، حتی خطهی دورافتادهی آفریقا را نیز از امکان کشت و زرع محروم خواهد ساخت.
در چنین جنگی، حتی اگر به مناطقی از جهان سوم نیز که مستقیماً حمله نشود، باز جان بیشتر ساکنان آنها به خطر خواهد افتاد.
جنگ عمومی، زمینهساز نابودی عمومی است.
از همین رو پیشگیری از آن یک وظیفهی عمومی است.
اعلام چندباره و مکرر تمایل به حفظ صلح، دیگر کاری از پیش نمیبرد.
با توجه به اوضاع و احوالی که ابرقدرتها خود را در آن درگیر کردهاند، بیان نیتها و هدفهای صلحجویانه، در نهایت خود، چیزی بیش از نشان دادن یک حالت دوستانه نیست و آن چه را که برای زمانهی ما لازم است، برآورده نمیکند.
ما بدان نیازمندیم که دولتها و نظامهایی که توانائی کافی دارند، به شکلی نظری و عملی به طراحی و تدوین سیاسی روشنبینانه برای پاسداری از صلح جهانی دست یازند.
اکنون این فکر به آهستگی رو به گسترش دارد که ما باید بکوشیم تا دست در دست دشمن فرضی، صلح را که به شدت در خطر افتاده است، نجات دهیم و به جای مفهوم تعادل وحشت که فرض میشود، بسیار ضروری و چشم ناپوشیدنی است، مفهوم امنیت مشترک را بنا نهیم.
رسیدن به چنین هدفی - و اگر ممکن باشد دستیابی به احساس تعادل متعادلی از خردمندی و خیراندیشی عمومی - با روندی از بازاندیشی ملازمه دارد، زیرا اکنون بیشتر مردم و نیز بسیاری از آنهایی که بر مردم حکومت میکنند به ضرورت و سودمندی تعادل وحشت باور دارند.
نظامهای سیاسی باید از خود بپرسند - و باید از آنها پرسید - که صرفنظر از یک سیاست بازدارندگی کامل واقعاً چگونه میتوان به تدوین سیاسی ایمنبخشی دست زد.
بحث جدی در اینباره به این نتیجه میرسد که نوعی نوآوری و ابتکار سیاسی گریزناپذیر است.
زیرا امنیت را که در دراز مدت تنها از راه اندیشه و عمل سیاسی میتوان بدست آورد که ضامن پاسداری از امنیت هردو طرف و در صورت امکان، افزایش این امنیت است.
هر اقدام ناسنجیدهای که یکی از دو طرف را آشفته و پریشان کند، چیزی جز گامی به عقب نیست و میتواند مشکلات تازهای پدید آورد.
چنانچه یک طرف به تولید سلاحهایی ادامه دهد که امنیت دو طرف را به خطر اندازد، امنیت خود او نیز در دراز مدت به مخاطره خواهد افتاد.
اگر به روند توسعهی سلاحها در چند دههی گذشته بنگریم، مشاهده میکنیم که در حوزههای اصلی رویارویی و پیشرفت تسلیحاتی، اگر طرفی احساس ترس و ناامنی فزاینده بوده است، هر آینه طرف دیگر نیز هرگز نتوانسته است به احساس امنیت کامل دست یابد.
هر مذاکره و گفت و گویی باید با آگاهی از این واقعیت آغاز شود که همزیستی بر جهان تحصیل نشده است و به جای پیروی از اختلافات انکارناپذیر ایدئولوژیکی، باید برای تحقق بخشیدن به امنیت مشترک کوشید؛ اختلافها نباید مانع از همکاری ما شود.
این نکته که تسلیحات بیشتر و بیشتر نه تنها بر امنیت جهان نمیافزاید، که از این امنیت می کاهد.
هنوز باید در ذهن بسیاری از افراد به ویژه آنهایی که درکشورهای جهان سوم عهدهدار مسئولیتاند، جای گیرد.
اکنون وضعی پیش آمده است که عمدتاً به دلایل حیثیتی همه روزه بر عرض و طول زرادخانههای بسیاری از جوامع روبه رشد افزوده میشود.
«ما در اروپا و دیگر مناطق جهان صنعتی باید آشکارا نشان دهیم که از این وضع، نگران و ناراحتیم.
البته باید پذیرفت که خود ما نمونهی خیلی خوبی برای جهان سوم نبودهایم، زیرا قدرتهای استعماری نه تنها بسیاری از میراثها و کشمکشهای کهنه را در مستعمرات پیشین خود برجای گذاشته اند که زمینه را برای کشمکشهای گوناگون نیز بارو ساختهاند1.» باید پذیرفت که این فقط کارخانههای اسلحهسازی نبودهاند که همواره در تنور داد و ستد سلاحهای نابودکننده، دمیدهاند، بلکه دولتها نیز از این بابت مسئولیت سنگینی را یدک میکشند.
(جهان مسلح، جهان گرسنه، ویلی برانت، ترجمه هرمز همایونفر) عوامل خشونت اعم از ترور و جنگ و موانع مهرورزی در جهان به هم پیوسته امروز که هرآن اتفاقات غیرمنتظره، چه از لحاظ علمی و فرهنگی و چه از لحاظ نظامی و سیاسی و اقتصادی رخ میدهد، اگر یکی از عوامل خشونت و ترور و جنگ را ترقی و پیشرفت تمدن معرفی کنیم، بیهوده نگفتهایم و با اینکه برخی سیاست مداران امروز در وهلهی اول برای ارضای خود و رسیدن به شکوه و عظمت در جهان و در وهلهی دوم برای گسترش تمدن و ترقی، دست به غارت و چپاول کشورهای دیگر و تهدید و ترور میزند، ولی میتوان گفت که اگر هدف، ترقی، پیشرفت و تمدن است در این صورت به سهولت میتوان تصور کرد که به جز کشتار مردم و انهدام اموال و ثروتشان به طریق و وسایل موثر دیگری برای توسعه و ترویج تمدن وجود دارد.