دانلود مقاله شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ

Word 75 KB 24817 15
مشخص نشده مشخص نشده ادبیات - زبان فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ
    یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد.

    این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن.

    طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد.

    در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.


    تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود.

    توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.


    واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود.

    در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ.

    بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود.

    در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
    1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
    آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
    قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...


    رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...


    من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...


    2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
    بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
    چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
    بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...


    بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...


    در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم.

    سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود.

    در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود.

    مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
    3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند.

    من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.


    آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد.

    مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
    4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است.

    مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.

    درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر: 5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.

    پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است.

    و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.

    در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم.

    در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم.

    با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر: 6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.

    پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد.

    چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.

    پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات.

    چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد: 7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.

    گفتن نمى خواهد که این تفاوت در فاصله ها را در غزل هاى دیگر سعدى و حافظ نیز مى توان آشکارا دید.

    سؤال این است که راز این تفاوت میان غزل هاى سعدى و حافظ در چیست؟

    چه چیزى سبب مى شود که فاصله صورت و محتوى در غزل حافظ به مراتب بیش از آن باشد که در غزل سعدى مشاهده مى شود؟

    براى این سؤال، لااقل در آثارى که در دسترس من بوده اند، پاسخ چندانى به چشم نمى خورد.

    تنها مطلبى که در این باره هست به تفاوت هاى سبک عراقى با سبک هندى مربوط مى شود که گاه از آن ها در تبیین تفاوت هاى میان سعدى و حافظ استفاده کرده اند.

    به این ترتیب که اول سعدى را، به حق، نماینده سبک عراقى گرفته اند و حافظ را، به ناحق، نماینده سبک هندى در سالم ترین صورت آن پنداشته اند و آنگاه گفته اند اشعار عراقى ساده و روانند و به راحتى مى توان به پیام آن ها پى برد و، لاجرم، اشعار سعدى هم از این قاعده مستثنى نیستند.

    بر عکس، اشعار سبک هندى پیچیده اند و سرشار از مضمون پردازى هاى ظریف و نازک بینانه اند و، ناگزیر، نمى توان به آسانى به پیام آن ها راه یافت و اشعار حافظ هم، خواه ناخواه، به همین دلیل دوریاب تر و دیر فهم ترند.

    این مدعا اگر چه به واقعیت کمابیش نزدیک است و چه بسا بتواند به جاى خود از عهده تبیین برخى تفاوت هاى شعر سعدى با شعر حافظ برآید.

    با اینهمه، لااقل به سه دلیل نمى تواند پاسخ قانع کننده اى به سؤال ما بدهد: یکى این که سواى سعدى و حافظ، شاعران فراوان دیگرى هم هستند که یا پیرو سبک عراقى اند یا پیرو سبک هندى.

    ولى در شعر آنان هیچ تفاوتى به لحاظ فاصله صورت از محتوى به چشم نمى خورد، گو آن که شعر پیروان سبک هندى سرشار از مضامین ظریف و باریک بینى هاى زبانى و ادبى هم، البته، هست.

    دیگر این که انتساب حافظ به سبک هندى چندان درست نیست، گو آن که شعر حافظ نیز، چون اشعار سبک هندى، پیچیده و سرشار از ظرافت باشد.

    چرا که شعر سبک هندى شعر انتقال پیام از رهگذر مضمون پردازى است.

    و مضمون پردازى موجب محدود و محصور شدن پیام شعر در چنبره مضمونى مى شود که براى بیان آن طرح ریخته اند.

    و این، به ناگزیر، راه را بر عبور پیام از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى به کلى مى بندد، حال آن که شعر حافظ، در بیشتر موارد، به ویژه در شعرهاى متعالى تر او، شعر انتقال پیام از رهگذر نقل ناقص و یا نقل کامل معانى به عرصه هاى بالا و باز هم بالاتر است.

    و این، خود به خود، موجبات انعکاس معانى در یکدیگر و پیدایش فضاهاى معنائى تو در تو و نامتناهى را در عالم شعر فراهم مى آورد، آن گونه که شرح آن در جائى دیگر آمده است7 سرانجام، سوم این که نسبت دادن همه تفاوت هاى موجود میان شعر شاعران به اختلاف در سبک آنان، خواهى نخواهى، به انکار فردیت خلاق شاعر و نادیده گرفتن نقش عظیم ابداع و ابتکار او در امر آفرینش هنرى مى انجامد.

    حال آن که شعر به صرف آن که نوعى هنر با نام هنر کلامى8 است، بیش از هر چیز عرصه خلاقیت است که خود نتیجه مستقیم تفرد شاعر و تسلط او بر همه ابزارها و اسباب پردازش ادبى است.

    و این در مورد هر شاعرى، البته، صادق است، خاصه در مورد شاعران یگانه و بى همتائى چون سعدى و حافظ که پایگاه ممتاز و دست نایافتنى خود را در بوته تاریخ و در پهنه چالش هاى قرون به ثبوت رسانده اند.

    مقوله سبک که، به هر حال، مبین ذهنیت شاعر و گرایش و گزینش هاى او، حتماً، هست، براى هر شاعر بزرگى حکم نقطه آغاز خیزش او به سوى اوج هاى تازه در فضاهاى لایتناهى آفرینشگرى و نوآورى را دارد، نه حکم نقطه پایان خلقتگرى هاى او یا قید و بندى که جولان او را در عرصه هنر محدود سازد بارى، از ملاحظه سبکى که بگذریم، ملاحظات زبانى را هم مى توان علت تفاوت در فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى و حافظ فرض کرد، هر چند این فرض را هنوز کسى پیش ننهاده است.

    از قرائن موجود در غزل هاى این دو شاعر مى توان، لااقل، چنین فرض کرد که زبان حافظ در واژگان غنى تر از زبان سعدى است، و زبان سعدى در ساختار از زبان حافظ پیچیده تر است، خواه ساختار صرفى در نظر باشد، خواه ساختار نحوى، خواه معناشناختى، بگذارید بحث را با بررسى پیچیدگى هاى ساختارى در غزل سعدى دنبال کنیم.

    به نمونه (8) از این نظر نگاهى بیندازیم 8) بستم به عشق موى میانش کمر چو مور *** گر وقت بینى این سخن اندر میان بگوى...

    دانم که باز بر سر کویش گذر کنى *** گر بشنود حدیث منش در نهان بگوى کاى دل ربوده از بر من حکم از آن توست *** گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوى...

    در این نمونه، سعدى اجزاء فعل مرکب «کمربستن» را اولا به طرزى غیرمعمول جا به جا کرده، ثانیاً آن اجزاء را جدا از هم به کار برده، گذشته از آن که فعل «وقت دیدن» را هم از خود در آورده، و مفعول فعل «بشنود» را نیز بیش از قرینه لفظى آن (حدیث من) حذف کرده است.

    در عین حال، ترتیب اجزاء موجود در مصراع آخر را به قصد ایجاد ابهامى نغز در هم ریخته است.

    به همین منوال، در نمونه (9) در زیر ــ که هر چند به غزل هاى سعدى تعلق ندارد، ولى مؤید مدعاى ما در مورد پیچیدگى هاى ساختارى آثار سعدى هست ــ شکل دیگرى از پیچیدگى ساختارى، این بار در حوزه صرف و اشتقاق، به چشم مى خورد: (9) به نام خداوند جان آفرین *** حکیم سخن در زبان آفرین در این نمونه سعدى صفت هاى مشتق «جان آفرین» و «سخن در زبان آفرین» را از دو فعل که در زبان فارسى وجود خارجى ندارند، یعنى افعال «جان آفریدن» و «سخن در زبان آفریدن»، مشتق ساخته است، همین طور در نمونه (10) در زیر: 10) گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنى *** به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانى سعدى حرف موصول «که» را در درون جمله پیرو به کار برده است (به جاى آن که بگوید «گر اتفاق نیفتد که قدم ...» گذشته از آن که فعل «قدم رنجه کردن» را هم بدون متمم معمول آن (مثلا «قدم به دیدار کسى رنجه کردن») به کار گرفته است و در همان حال فعل «زبان گرداندن» را نیز از خود در آورده است.9 این قبیل پیچیدگى ها و گریزهاى پیاپى در ساخت زبانى غزل هاى سعدى، به هر حال، فراوان است.

    حال آن که در غزل هاى حافظ آنچه هست ساخت هاى نحوى را هوار و ساخت هاى صرفى به سامان است، آن گونه که در نمونه (11) در زیر مى توان دید: 11) خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست *** ساقى کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار *** کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به موئى است هوش دار *** غمخوار خویش باش غم روزگار چیست...

    مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند *** ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست سهو و خطاى بنده گرش اعتبار نیست *** معنى عفو و رحمت آمرزگار چیست...

    مى بینیم که حافظ هیچ از شگردهاى ساختارى، چه نحوى، چه صرفى، در این غزل بهره نجسته است، یا اگر جسته چندان نیست که به آسانى به چشم بیاید.

    و این کیفیتى است که در اکثر قریب به اتفاق غزل هاى او آشکارا یافت مى شود.

    در مورد غناى واژگانى بیشتر غزل هاى حافظ در سنجش با غزل هاى سعدى، من پژوهشى چنان که باید نکرده ام.

    براى این کار آن قدر وقت داشته ام که یکى چند غزل از هر یک از این دو شاعر را تحلیل واژگانى کنم.

    پس مبناى فرض من در این باره پژوهشى محدود همراه با اظهارنظرهاى دیگران است که سخن از وفور حیرت انگیز معانى و مضامین گوناگون از زمینه هاى علمى، فلسفى، عرفانى و جزآن در غزل حافظ به میان آورده اند10.

    و این، البته، مبناى طرح این فرض مى تواند باشد که وفور معانى، لاجرم، غناى واژگانى را هم در پى دارد و بررسى هاى محدود من نیز مؤید این فرض مى تواند باشد.

    محدودیت واژگانى غزل هاى سعدى نیز، البته در سنجش با غناى حافظ، ره آورد تمرکز عمیق او، به گفته محمدعلى فروغى11، بر مضامین محدود «مغازله و معاشقه» از یک طرف و «مواعظ و حکمت» از طرف دیگر است.

    حال اگر از منظر همین اختلاف در گنجینه واژگان سعدى و حافظ به قضایا نگاه کنیم، به راحتى مى بینیم که تفاوت هاى واژگانى و ساختارى در غزل هاى این دو شاعر خود معلولِ اختلاف در فاصله صورت و معنى در غزل هاى آن ها است، نه علت بروز آن اختلاف.

    چرا که وفور معانى و مضامین در غزل هاى حافظ، در عین حال که بر غناى واژگانى زبان در مى افزاید، او را از روى آوردن به تنوع در ساخت هاى زبانى بى نیاز مى سازد.

    حال آن که محدودیت مضامین و معانى در غزل هاى سعدى، هر چند موجب محدودیت واژگانى زبان او مى شود، با اینهمه، او را ناگزیر مى کند که مضامین یگانه یا همانند را در ساخت هاى گوناگون با پردازش هاى نو به نو باز ــ آفریند تا هم از ملال تکرار بپرهیزد، هم به ملامت یکنواختى گرفتار نشود.

    اکنون اگر، بنابر آنچه گفتیم، بپذیریم که نه ملاحظات سبکى نه نیز ملاحظات زبانى نمى توانند علت بروز تفاوت در فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى و حافظ باشند، در آن صورت، باید به ناچار به همان سؤال پیشین باز کردیم و دوباره بپرسیم: پس علت این تفاوت در فاصله ها در چیست؟

    آنچه من مى توانم براساس جستجوئى محدود در پاسخ به این سؤال بگویم ممکن است در یک جمله به اجمال چنین جمع بسته شود که: علت در این است که غزل هاى سعدى شعر زبان فارسى است حال آن که غزل هاى حافظ زبان شعر فرهنگ و فکر ایران است.

    یا، به عبارت دیگر، سعدى در عالم غزل شاعر زبان، به ویژه زبان فارسى، است ولى حافظ شاعر فکر و فرهنگ، به ویژه فکر و فرهنگ ایران، است.

    در تفصیل این مجمل مى توان به اختصار تمام گفت که هم سعدى هم حافظ، هر دو کار آفرینش غزل را از یک جا، یعنى از فضاى فرهنگ و اندیشه، آغاز مى کنند.

    منتهى سعدى، اولا، حوزه فکرى و فرهنگى خود را در عالم غزل، به قول فروغى، به مغازله و معاشقه یا به حکمت و موعظه محدود مى کند و، ثانیاً، همان مایه از فکر و فرهنگ را نیز نخست به زبانى باز مى پروراند که به فهم عامه نزدیک باشد و آنگاه آن را در هیئت همگان فهمش به جامه غزلى در مى آورد که غالب شگردها و صناغت هاى ادبى آن عموماً مایه از امکانات زبان مى گیرند.

    این است که پیام واقعى غزل او براى هر فارسى زبانى به راحتى قابل کشف است، که خود مبین این نکته نیز هست که باب درک و التذاذ هنرى در غزل سعدى بر همگان باز است.

    حافظ، بر عکس، اولا فضاى فکرى و فرهنگى غزل خود را در حد فکر و فرهنگ ایران با همه ژرفاى تاریخیش باز مى گذارد.

    ثانیاً هر مایه از فکر و فرهنگ را که جانمایه غزل خود مى کند در همان سطح و ساحت متعالى که بدان تعلق دارد نگاه مى دارد و هیچ نمى کوشد تا آنهمه را به زبانى باز گوید که همگان فهم باشد بلکه براى آن مایه از فکر و فرهنگ، با خلق ما بازاء هاى ادبى، زبان شعرى مى آفریند که سزاوار همان سطوح و ساحات فکرى و فرهنگى باشد.

    این است که پیام واقعى غزل او براى فارسى زبانانى که با سطوح و ساحات متعالى تر فکر و فرهنگ ایران الفتى دیرینه ندارند چندان زودیاب و آسان فهم نیست.

    با این تفاصیل، ناگفته روشن است که چرا فاصله صورت و محتوى در غزل هاى حافظ به مراتب طولانى تر از همان فاصله در غزل هاى سعدى است.

    چه، به تعبیرى، در غزل سعدى فکر و فرهنگ ایرانى در آینه شعر زبان همگان باز تابانده مى شود.

    در نتیجه، همین که ما به فضاى چنین غزلى وارد شویم، ابزار فکرى و فرهنگى لازم را هم براى کشف پیام آن و رسیدن به درک و التذاذ هنرى از آن رهگذر در اختیار خواهیم داشت.

    ولى در غزل حافظ، این زبان فارسى است که به سطوح و ساحات فکر و فرهنگ ایران فرابرده مى شود و در آنجا، همان زبان، با قبول ما بازاء هاى گوناگون براى مفاهیم و مضامین موجود در فرهنگ مزبور به صورت زبان شعرى مختص به آن فرهنگ باز پرورانده مى شود.

    در نتیجه، ما پس از ورود به فضاى غزل حافظ ناگزیریم به سیر و سفرى تازه در سطوح و ساحات فکر و فرهنگ ایران تن دهیم تا، سرانجام، به کمک ما بازاء هاى موجود در زبان غزل به کشف پیام واقعى آن و درک و التذاذ هنرى از آن نایل شویم.

    بگذارید پاره هاى (12) و (13) در زیر، به ترتیب، از غزل هاى سعدى و حافظ را با هم بسنجیم تا نکته روشن تر شود: 12) به جهان خرم از آنم که جهان خرم از او است *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست به غنیمت شمر اى دوست دم عیسى صبح *** تا دل مرده مگر زنده کند کاین دم از او است نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل *** آنچه در سرّ سویداى بنى آدم از اوست به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقى است *** به ارادت بکشم درد که درمان هم از اواست...

    غم و شادى بر عارف چه تفاوت دارد *** ساقیا باده بده شادى آن کاین غم از او است...

    13) عکس روى تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از خنده مى در طمع خام افتاد حسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد *** اینهمه نقش در آئینه اوهام افتاد...

    غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید *** کز کجا سرّ غمش در دهن عام افتاد من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم *** اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد...

    زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت *** کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد...

    هر دو نمونه هاى (12) و (13) که پاره غزل هائى، به ترتیب، از سعدى و حافظ اند سرشار از معانى و مضامین عرفان عاشقانه ایران اند.

    پس این دو نمونه از نظر محتوى کمابیش از یک سنخ اند، جز آن که در نمونه (12)، یعنى در پاره غزل سعدى، مى توان تنها با گذار از سطح صورت غزل به سطح معناى زبانى آن و آنگاه به سطح معناى ادبى به کشف پیام غزل و از آنجا به درک و التذاذ هنرى رسید.

    زیرا که سعدى در این غزل، تو گوئى، شاخه عرفانى فرهنگ ایران را به خانه شعر زبان فارسى دعوت کرده است.

    در نمونه (13)، یعنى در پاره غزل حافظ، به زحمت مى توان تنها پس از گذار از دو سطح معنائى پیش گفته و بدون عبور از سطوح و ساحات بخش عرفان از فرهنگ ایران به کشف پیام واقعى پاره غزل و درک و التذاذ هنرى راه برد.

    چرا که حافظ در این غزل، انگار که زبان شعر فارسى را به خانه عرفان فرهنگ ایران به مهمانى برده است.

    اینک پیش از آن که به برخى پیامدهاى همین تفاوت میان غزل هاى سعدى و حافظ بپردازیم، بجا است تصریح کنیم که گفتمانى که در این هر دو نوع غزل یافت مى شود گفتمان ادبى است، نه گفتمان زبانى.

    چه در هر دو نوع ما باید از سطح معانى زبانى ــ که در این نوع آثار حاوى هیچ گفتمانى نیست ــ بگذریم تا به سطح معانى ادبى برسیم و در آنجا به گفتمان اثر دست یابیم.

    منتهى در مورد غزل حافظ، به صرف آن که باید از سطح معانى ادبى هم فراتر برویم، با گفتمانى ادبى ــ فرهنگى سر و کار داریم.

    تصریح این نکته از آن رو ضرورت دارد که روشن شود هر دو نوع غزل، به هر حال، به ساحت هنر ــ هنر کلامى ــ تعلق دارند و از این نظر هر دو هم عرض و هم طرازاند، و اگر امتیاز بیشترى به غزل حافظ تعلق مى گیرد آن امتیاز بیشتر فرهنگى است تا ادبى.

    سرانجام، بجا است، پیش از به پایان بردن سخن، به برخى پیامدهاى تحلیل اخیر به اجمال اشاره کنیم: نخست این که اگر این تحلیل پذیرفته شود، در آن صورت باید قبول کرد که غزل هاى حافظ، به صرف آن که فهم معانى و کشف پیام هاى آن ها و، در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از آن ها در گرو گذشتن از سطوح و ساحات فکرى و فرهنگى است، ناگزیر شعر فرهیختگان و خاصان است.

    حال آن که غزل هاى سعدى به دلیل این که فهم و درک و التذاذ از آن ها موقوف به گذشتن از سطوح و ساحات فرهنگى بیش از آن نیست که شناخته همگان است، لاجرم، شعر همگان، چه خاص چه عام، است و در سنجش با غزل هاى حافظ از این امتیاز برخوردار است که موجبات انس و الفت همگان را با فکر و فرهنگ ایرانى، لااقل در روایاتى فردى شده، در خود فراهم دارد.

    به عبارت دیگر، غزل هاى سعدى را مى توان همچون واسطه عقد مردم فارسى زبان با فرهنگ ایران در نظر آورد.

    دوم این که غزل سعدى از آن جهت که باب درک و التذاذ هنرى را، بنابر آنچه گفته شد، در عرصه زبان فارسى بر روى عموم فارسى زبانان باز مى کند، شعرى سهل است.

    اما از این جهت که در آفرینش فضاهاى هنرى بیش از همه از شگردهاى ساختارى و گره افکنى هاى صرفى و یا نحوى و از خلق واژه هاى نو بهره مى گیرد، شعرى ممتنع است، به ویژه از آن رو که دستکارى در ساخت هاى زبان به گونه اى که در بناى آن خللى پدید نیاید کارى است که تنها از سخن دانان استاد ـ کار ساخته است.

    غزل حافظ، بر عکس، دست کم به دلیل پیوند انداموارش با سطوح و ساحات فکرى و فرهنگى، نیز به دلیل بهره گیریش هم از شگردهاى زبانى هم از گره افکنى هاى رندانه فرهنگى و فکرى در خلق زبان شعرش، به هیچ روى سهل نیست، گو آن که به سبب سنگینى بار عظیم فرهنگى و غناى سرشارش از آن جهت، شعرى ممتنع حتماً هست.

    سوم این که غزهاى حافظ که فهم آن هاو، در نتیجه، درک و التذاذ از آن ها در گرو نوعى اهلیت یا دست کم آشنائى با فکر و فرهنگ مردم بخصوصى است، ناگزیر، شعرى است محدود به جغرافیاى فرهنگ خود.

    حال آن که غزل هاى سعدى که حاوى روایتى فردى شده از فرهنگ ایران، آنهم در قالب شعرى است شکل گرفته از امکانات ادبى زبان، خواه ناخواه، شعرى جهانى تر و، در عین حال، معاصرتر با زمانه تفردجوى ما است.

    پس اگر مى بینیم که اقبال مردم فارسى زبان زمانه ما بیشتر به سوى غزل هاى حافظ است تا به سوى غزل هاى سعدى، این خود رخدادى است که ریشه هایش را، به گمان من، باید در وضع امروز جامعه ما و آنچه در این برهه از تاریخ بر ما مى گذرد جست.

    اما طرح و شرح این نکته جا و مجالى دیگر مى طلبد.

    * روایتى از این مقاله در کنگره مهرگان چهار در مهر ماه ۱۳۸۴ در شیراز عرضه شد و از پیشنهادهاى برخى حاضران در تهیه روایت حاضر استفاده شد.

    ۱ ــ نمونه هاى غزل هاى سعدى و حافظ از نسخه هاى زیر گرفته شده اند: الف) کلیات سعدى به اهتمام محمدعلى فروغى به تصحیح بهاءالدین خرمشاهى مؤسسه انتشارات امیرکبیر تهران ۱۳۶۲.

    ب) دیوان...

    خواجه حافظ...

    به اهتمام محمد قزوینى و قاسم غنى کتاب فروشى زوار تهران، بى تا.

    ۲ ــ نگاه کنید به: ۷ ــ نگاه کنید به: «معنا و آزادى در شعر حافظ» زبان و ادب فارسى در گذرگاه سنت و مدرنیته على محمد حق شناس مؤسسه نشر آگه تهران ۱۳۸۲ ص ۳۰ ــ ۷.

    ۹ ــ از دکتر على اشرف صادقى، گروه زبان شناسى دانشگاه تهران، ممنونم که رهنمودهاى او مرا از برخى خطاهاى تاریخى در این باره مصون کرد.

    ۱۰ ــ از جمله نگاه کنید به: الف) حافظ بهاءالدین خرمشاهى طرح نو تهران ۱۳۷۳ ص ۱۱۴ ــ ۹۹.

    ب) جمع پریشان، طبقه بندى موضوعى اشعار حافظ على اکبر رزاز انتشارات علمى تهران ۱۳۶۸ مجلد ۱ و ۲.

    ۱۱ ــ نگاه کنید به: پیشگفتار محمدعلى فروغى بر بخش غزلیات کلیات سعدى همان ص ۴۱۰ ــ ۴۰۳.

    http://www.bukharamagazine.com/treatise.php?tre_id=290

:: يار مهربان کودکان عباس يمينى شريف، يار مهربان، يار مهربان کودکان ايران، خود کودکى بود از اين سرزمين که در سال 1298 شمسى در محله پامنار تهران زاده شد. اگرچه او هفتاد سال در اين شهر زندگى کرد، جوان شد، به ميانسالى رسيد و در هنگامه‌ى سپيد مويى ا

طایفهٔ زند از طوایف لُر بودند که در حدود قلعهٔ پرى از توابع ملایر مى‌زیستند. بعد از قتل نادر این طایفه قدرت یافتند و کریم‌خان زند توانست دولت زندیه را تشکیل دهد. کریم‌خان (۱۱۶۳ تا ۱۱۹۳ هجری قمری) علیمرادخان (۱۱۹۶ تا ۱۱۹۹ هجری قمری) جعفرخان (۱۱۹۹ تا ۱۲۰۳ هجری قمری) لطفعلی‌ خان (۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ هجری قمری) کریم‌خان (۱۱۶۳ تا ۱۱۹۳ هجرى قمرى) در این دوره ایل بختیارى و زند ادارهٔ اصفهان ...

فردوسي‌ و نوعي‌ فلسفه‌ اپيکوري:‌ فردوسي يک نوع‌ عدم‌ تعلق‌ به‌ دنيا و نوعي‌ فلسفه‌ اپيکوري‌ متعالي دارد که‌ به‌ «پندهاي‌ سليمان‌» مي‌ماند و ارزش‌هاي جاوداني‌ شاعر، که‌ همراه‌ با عواطف‌ انساندوستانه‌ و نرمي‌ طبع‌ خاص‌ و با ترکيبي‌ زيبا و جالب‌ در

مرگ در شعر سنتي مولوي مولوي عقيده داردکه تصور هرکس ا ز مرگ بنا بر تصويري است که از زندگي دارد: مرگ هرکس ا ي پسر همرنگ اوست پيش دشمن ،دشمن وبر دوست ،دوست پيش ترک آيينه را خويش رنگي است پيش زنگي آيينه هم زنگي است (مثنوي،ص413) به نظر مولوي ،هراسي که

سبکهاي شعر فارسي و شعراي معروف هر دوره ريشه ي زبان فارسي قديمي ترين نمونه شعر فارسي قالب هاي شعر فارسي سبک شعر، يعني مجموع کلمات و لغات و طرز ترکيب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معني هر کلمه در آن عصر، و طرز تخيل و اداي آن تخيلات از لحاظ حالا

مقدمه غنا در لغت به معني سرود ، نغمه و آواز خوش طرب انگيز است و شعر غنايي به شعري گفته مي شود که گزارشگر عواطف و احساسات شاعر باشد . ادبيات غنايي گونه اي از ادبيات است که با زباني نرم و لطيف با استفاده از معاني عميق و باريک به بيان احساسات شخصي انس

شعراي ايران (از آغاز شعر پارسي تا نهضت مشروطيت) به ترتيب اسم آذربيکه ي:لطفعلي آذربيکه ي متخلص به آذر از جمله شعراي معروف قرن دوازدهم است که در سال 1123 هجري قمري در اصفهان متولد شد او در انواع شعر بخصوص غزل و قصيده مهارت و استادي داشت. ابن يمين:

مثل جنگ خدا وقتي شما را بريدند زمين عطشناک پايين زير معنويت خونتان رويد و افق به مرتبه ي ظهور آمد اسب سحر شيهه اي کشيد هفتاد و دو آفتاب از جنگل نيزه برآمد . يکي از ويژگي هاي بارز شعر امروز ، استفاده از پشتوانه ي فرهنگي و مذهبي در شعر است ، که نشان د

مقدمه: ادبيات فارسي حضور زنان را چگونه در خود پذيرفته است؟ زنان چه فعاليت و تأثيري در ادب پارسي داشتهاند؟ و بالاخره تأثير زنان در پايهگذاري، پيشرفته و تحولات شعر فارسي، اين مهمترين جلوه ادبي زبان فارسي، چگونه بوده است؟ با يک ديد کلي بعد از

نقش شعر در افزايش خلاقيت و پرورش هوش هيجاني کودکان باتوجه به اينکه يکي از فعاليتهاي اساسي که کودکان با آن مي‌توانند در دنياي سرشار از تخيل قرار گرفته و افکار و احساسات و تأثرات خود را بيان کنند، شعر است پس بي‌شک، شعر، عرصه ديگري است که ميل به خ

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول