در صفت بهار و مدح ابوالحسن
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
سجع متوازی
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
نام گلها تناسب دارد.
کبک ناقوس زن و شارک سنتور زنست فاخته نای زن و بط شده طنبور زنا
استعاره
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار پرده باده زند قمری بر نارونا
استعاره
پوپوک پیکی نامه زده اندر سر خویش نامه گه باز کند، گه شکند برشکنا
تشبیه
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذَقنا
تشبیه مشروط
چونکه زرّین قدحی در کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی بمیان پَرنا
تشبیه مرکب
وان گل سوسن ماننده جامی ز لبن ریخته مُعصَفرِ سوده میان لَبنا
جناس زائد
سال امسالین نوروز طربناکترست پار و پیرار همیدیدم، اندوهگنا
جناس زائد مکرر
دیوان، صص 1 و2
*********
همی ریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها همی سوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها
سجع متوازی
زقَرقوبی بصحراها، فرو افکنده بالشها زبوقلمون بوادیها، فرو گسترده بسترها
استعاره
زده یاقوت رُمّانی، بصحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی، ببستانها به زنبرها
استعاره
شکفته لاله نعمان، بسان خوب رخساران بمشک اندر زده دلها، بخون اندر زده سرها
تشبیه
چو حورانند نرگسها، همه سیمین طبق بر سر نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها
تشبیه
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر نهاده پیش خویش اندر، پر از تصویر دفترها
استعاره از برگها
عروسانند پنداری بگرد مرز، پوشیده همه کفها بساغرها، همه سرها به افسرها
مصرع دوم استعاره دارد
زمین محراب داوودست، از بس سبزه، پنداری گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها
تلمیح دارد
خداوندیکه ناظم اوست، چون خورشید رخشنده زمشرقها بمغربها، زخاورها بخاورها
تشبیه- مصرع دوم کنایه از همه جهان
مه و خورشید سالاران گردون، اندرین بیعت نشستستند یکجا و نبشتستند محضرها
استعاره
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر که منظرها ازوخوارند و درعارند مخبرها
جناس زائد
بهار نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها بهشت حکمت وجودی وانگشتانت کوثرها
تنسیق صفات
بود آهنگ نعمتها، همه ساله بسوی تو بود آهنگ کشتیها، همه ساله بمعبرها
سجع متوازن
کف رادتو بازست و فرازست اینهمه کفها دربارت گشاده ست وببسته ست اینهمه درها
تضاد
بپیروزی و بهروزی، همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها
تأیید و موازنه
دیوان، صص 2 و 3 و 4
*********
چو از زلف شب باز شد تابها فرو مرد قِندیل محرابها
استعاره
سپیده دم، از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سِنجابها
استعاره
ابر زیر و بم شعرا عَشیّ قیس همی زد زننده به مضرابها
استعاره
«و کأس شربتُ علی لَذّه و اُخری تداویتُ منها بها»
ملمع
«لکی یَعلم النّاسُ انّی امرؤٌ اخذتُ المعیشهَ مِن بابها».
ملمع
دیوان، صص 4 و 5
*********
غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا
نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید بیک دوست چندین نَعیقا
ردو القافیه
خوشا منزلا، خرّما جایگاها که آنجاست آن سرو بالا رفیقا
سجع متوازن
بود سرو در باغ و دارد بت من همی بر سر سرو باغی انیقا
استعاره
فلک چون بیابان و مه چون مسافر منازل: منازل، مجرّه: طریقا
تشبیه، جناس تام
بُریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سَحیقا
کنایه
دیوان، صص 5 و 6
*********
این زبیب ای عجبی مرده انگور بود چون وراتر کنی زنده شود اینت غریب
سجع متوازی
دیوان، صص 6
*********
چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی آنرا چه دلیل آری و اینرا چه جوابست
لف و نشر
وین نیز عجبتر که خورد باده نه بر چنگ بی نغمه چنگش به می ناب شتابست
جناس زائد
در مجلس اَحرار سه چیزست و فزون به وآن هر سه شرابست ور َ بابست و کبابست
سجع متوازی
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار وین نرد بجایی که خرابات خرابست
جناس زائد مکرر
ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم خوشا که شرابست و کبابست و ربابست
موازنه- تکرار
دیوان، صص 6و 7
*********
در وصف خزان و مدح احمد بن عبدالصمد وزیر سلطان مسعود
المنّه الله که این ماه خزانست ماه شدن و آمدن راه رزانست
جناس لاحق
آبی چویکی کیسگکی از خز زردست در کیسه یکی بیضه کافور کلانست
تشبیه واندر دل آن بیضه کافور ریاحی ده نافه و ده نافگک مشک نهانست جناس زائد وان سیب بکردار یکی مردم بیمار کز جمله اعضا و تن او را دو رخانست تشبیه یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ اینرا هیجان دم و آنرا یرقانست لف و نشر وان نار همیدون بزنی حامله ماند واندر شکم حامله مشتی پسرانست تشبیه مادر، بچه را تا زشکم نارد بیرون بستر نکند، وین نه نهانست عیانست تضاد انگور بکردار زنی غالیه رنگست و او را شکمی همچو یکی غالیه دانست تشبیه انگور سیاهست و چو ماهست و عجب نیست زیرا که سیاهی صفت ماه روانست مصرع دوم اقتباس است از حرف بزرگان بیشوی شد آبستن، چون مریم عمران وین قصه بسی خوبتر و خوشتر از آنست تشبیه آبستنی دختر عمران به پسر بود آبستنی دختر انگور به جانست تشبیه (لف و نشر) آن روح خداوند همه خلق جهان بود وین راح خداوند همه خلق جهانست جناس لاحق (لف و نشر) آنرا بگرفتند و کشیدند و بکُشتند وینرا بکُشند و بکَشند، این بچسانست تشبیه (لف و نشر) نا کُشته کُشته صفت روح قدس بود ناکُشته کُشته صفت این حیوانست تکرار آنرا، پس سختی ز همه رنج امان بود وینرا، پس سختی زهمه رنج امانست تکرار آن پیشروِ پیشروانِ همه عالم چون پیشرو و نیزه خطّی که سنانست جناس زائد درّانه و دوزان بسر کلک نیابی درّانه و دوزان بسر کلک و بنانست تکرار اندر کرمش، هرچه گمان بود یقین شد واندر نسبش، هرچه یقین بود گمانست عکس دینار دهد، نام نکو باز ستاند داند که علی حال زمانه گذرانست حُسن طلب هر حاشیه شاه جهان را وحشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستانست تضاد زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیه شاه رگست و شریانست تشبیه دستور طبیبست که بشناسد شریان چون با ضربان باشد و چون بی ضربانست تضاد چون بی ضربان باشد، نیرو دهد آنرا ورنه دل ُ ملکت را بیم یرقانست سجع متوازی این کار وزارت که همی راند خواجه نه کار فلان بن فلان بن فلانست کنایه در مصرع دوم مُلکت چو چراگاه و رعیّت رمه باشد جَلّاب بود خسرو و دستور شبانست تشبیه- تناسب دارد لشکر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ وینکار سگ و گرگ و رمه با رمه بانست تشبیه- تناسب دارد هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود، سخت کمانست مدح شبیه به ذم تا بربرم و بر زیر نوای گل نوش است تا بر گل بر بار خروش ورشانست جناس زائد عمر و من او را نه قیاس و نه کران باد چون فضل و منش را نه قیاس و نه کرانست تکرار بادا ببهار اندر، چندانکه بهارست بادا بخزان اندر، چندانکه خزانست تأیید دیوان، صص 7و8و9و10و11 ********* در مدح سلطان مسعود غزنوی گشت یک نیمه جهان او را وز همت خویش نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود مجاز مشرق او را شد و مغرب هم او را شده گیر هر کرا شرق بود، غرب جز او را نشود مجاز عجب از قیصرم آید، که بدان ساده دلیست کو زمسعود براندیشد و شیدا نشود تلمیح دولت تازه ملک دارد، امروز زین روز دولتی کز عقب آدم و حوّا نشود حُسن تعلیل به که رو آرد دولت، که بر او نبود؟
بکجا یازد جیحون، که بدریا نشود حُسن تعلیل کرد هیجا و فراوان مَلک و مُلک گرفت زین سبب شاید اگر هیچ بهیجا نشود جناس تام زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی هرکه مولای کسی باشد، مولا نشود جناس زائد آب کار عدو افتاد زبالا بنشیب هیچ آبی ز نشیبی سوی بالا نشود تضاد- حُسن تعلیل- ارسال مثل کار شه به شود و کار عدو به نشود نشود خرما خار و خار، خرما نشود ارسال مثل- عکس خانه از موش تهی کی شود و باغ زمار مملکت از عدوی خرد مصفّا نشود مذهب کلامی تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود مذهب کلامی بته شاسپرم تا نکنی لختی کم ندهد رونق و بالیده و بویا نشود مذهب کلامی شمع تاری شده را، تا نبری اطرافش بر نیفروزد و چون زهره زهرا نشود مذهب کلامی این نشاطیست که از دلها غایب نشود وین جمالیست که از تنها، تنها نشود جناس تام جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی دست تو خوب نباشد که به صهبا نشود جناس تام تامی ناب ننوشی نبود راحت جان تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود حُسن تعلیل دیوان، صص 11 و 12 و 13 ********* در مدح سلطان مسعود غزنوی دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند لب من خدمت خاک کف پای تو کند مصرع دوم کنایه از نهایت بندگی است تا زیم، جهد کنم من که هوای تو کنم بخورد بر ز تو آنکس که هوای تو کند حُسن تعلیل با شرف مُلکت را سیرت خوب تو کند با بها، دولت را فرّ و بهای تو کند جناس زائد بیکی زخم شکسته سر هفتاد سوار گرز هشتاد من قلعه گشای تو کند اغراق آن خداییکه کند حکم قضای بد و نیک جز بنیکی نکند، هرچه قضای تو کند تضاد سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیّت او قصد عنای تو کند جناس زائد ملک روم به مرو آمد و خواهد که کنون خدمت و شغل غلامان سرای تو کند تلمیح اینجهان کرد برای تو خداوند جهان وانجهان، من بیقینم که برای تو کند مجاز نعمت عاجل و آجل بتو داد از ملکان زانکه ضایع نشود، هرچه بجای تو کند جناس لفظ نتواند که جزای تو کند خلق بخیر ملک العرش تواند که جزای تو کند استعاره از خدا دیوان، صص 14 و 15 ********* در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی وقت بهارست و وقت ورد مُورّد گیتی آراسته چو خلد مخلّد جناس زائد مکرر گیتی فرتوتِ گوژپشت دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدّد استعاره برنا دیدم که پیر گردد، هرگز پیر ندیدم که تازه گردد و امرد تضاد- مذهب کلامی نرگس چون دلبریست سرش همه چشم سرو چو معشوقه ییست تنش همه قد تشبیه لاله تو گویی چو طفلکیست دهن باز لبش عقیقین و قعر کامش اسود تشبیه سوسن، چون طوطی ز بُسّد منقار باز بمنقارش از زبانش عسجَد تشبیه شاخ گل از باد کرده گردن چون چنگ مرغان بر شاخ گشته نالان از صد تشبیه جمع فضل محمّد که هیچ کس نشناسد فضل محمّد، چنانکه فضل محمّد تکرار صاحب عاداتِ نیک و سیدِ سادات قاعده مکرمات و فایده حد سجع متوازن تاش به حوّا، ملک خصال، همه اُمّ تاش به آدم، بزرگوار همه جد تناسب مرد هنرمند، کش نباشد گوهر باشد چون منظری قواعد او رد تشبیه صاحب مخبر کسی بود که نباشد منظرش و مخبرش همیشه مقید سجع متوازن خواجه چنان ابر باردار مطرناک هست به قول و عمل همیشه مجرّد تشبیه- جناس قلب بعض گر بهنر زیبد و بگوهر، بالش او را زیبد چهار بالش و مسند جناس تام شاعر و مهتر دلست و زیرک و والا رودکی دیگرست و نصر بن احمد اقتباس نام شاعران فاعل فعل تمام و قول مصدّق والی عزم درست و رای مسدّد اشتقاق حکمت او را ز نور باری جنّت همت او را ز فرق فرقد مرقد جناس زائد و لاحق گر برود رود نیل بر در قدرش از هنرش جزر گیرد، از کرمش مدّ تناسب تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعّد استعاره تا بچرد رنگ در میانه کهسار تا بچمد گور در میانه فدفد استعاره باش همیشه ندیم بخت مساعد باش همیشه قرین مُلک مؤبّد تأیید لبت بمی، کف بجام و گوش ببربط دلت قوی، تن جوان و روی مورّد سیاقه اعلاد که فعل به قرینه معنوی حذف شده است دیوان، صص 16و17و18 ********* در وصف نوروز و مدح خواجه ابوالحسن بن حسن روزی بس خرّمست، می گیر از بامداد هیچ بهانه نماند، ایزد داد تو داد جناس تام- جناس زائد خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز ایمنی و عزّ و ناز، فرخی و دین و داد موازنه- باز و ناز- جناس خط نیز که خواهی دگر، خوش بری و خوش بخور انده فردا مبر، گیتی خوابست و باد موازنه- باز و ناز- جناس رفته و فرمودنی، مانده و فرسودنی بود همه بودنی، کلک فرو ایستاد موازنه- باز و ناز- جناس می خورکت باد نوش، بر سمن و پیلگوش روزرش و رام وجوش، روز خوروماه و باد موازنه- باز و ناز- جناس آمد نوروزماه، می خور و می ده پگاه هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد موازنه یا مهاثله بارد در خوشاب، از آستین سحاب وزدم حوت آفتاب، روی ببالا نهاد موازنه یا مهاثله برجه تا برجهیم، جام بکف برنهیم تن بمی اندردهیم، کاری صعب اوفتاد موازنه یا مهاثله مرغ دل انگیز گشت، باد سمن بیز گشت بلبل شبخیز گشت، کبک گلو برگشاد موازنه – مراعات نظیر بلبل باغی بباغ، دوش نوایی بزد خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد موازنه- تلمیح- استعاره وقت سحرگه چکاو، خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو، ساعتکی گنج باد استعاره- موازنه رعد تبیره زنست، برق کمند افکنست وقت طرب کردنست،می خورکت نوش باد موازنه قوس قزح قوس وار، عالم فردوس وار کبک دری کوس وار، کرده گلو پرزباد موازنه- تشبیه باغ پر از حجله شد راغ پر از حُله شد دشت پر از دجله شد، کوه پر از مشک ساد موازنه زان می عنابگون، در قدح آبگون ساقی، مهتابگون ترکی، حورا نژاد موازنه ای بدل ذویزن، بوالحسن بن الحسن فاعل فعل حسن، صاحب دو کفّ راد موازنه در همه کاری صبور، وز همه عیبی نفور کالبد تو ز نور، کالبد ما ز لاد موازنه فضل و کرم کردتست، جود و سخا وردتست دولت شاگردتست گوهر و عقل اوستاد موازنه ویژه تویی در گهر، سخته تویی در هنر نکته تویی در سمر، از نکت سندباد موازنه گفته امت مدحتی، خوبتر از لعبتی سخت نکو حکمتی، چون حکم بومعاذ موازنه و تلمیح جایزه خواهم یکی، کم بدهی اندکی ورندهی بیشکی، ز ایزد خواهم عیاذ حُسن طلب- موازنه سیم تو زی من رسید، جامه نیامد پدید جام بباید کشید، جامه ببایدت داد موازنه هست در آن بس کشی جامه زتن در کشی درکشی و برکشی بنده اترا بر چکاد موازنه بنده بنازد بدان، سر بفرازد بدان کس نگدازد بدان چون بچه بایست شاد موازنه تا طرب و مطربست، مشرق و تا مغربست تا یمن و یثرب است، آمل و استار باد موازنه- کنایه از همیشه بنشین خورشیدوار، می خور جمشید وار فرّخ و امیدوار چون پسر کیقباد تلمیح- موازنه دیوان، صص 19 و 20 در مدح [ابو حرب] بختیار ساقی بیا که امشب ساقی بکار باشد زان ده مرا رنگش چون جلنّار باشد مصرع دوم کنایه از شراب می ده چهار ساغر، تا خوشگوار باشد زیرا که طبع عالم هم بر چهار باشد حُسن تعلیل لشکر گذار باشد، دشمن شکار باشد دینار بخش باشد، دینار بار باشد موازنه هم حق شناس باشد، هم حقگزار باشد هم در بدی و نیکی، اسپاسدار باشد تضاد- موازنه در کارهای عقبی با کردگار باشد در کارهای دینی با اعتبار باشد موازنه شکرش عزیز باشد، دینار خوار باشد از فخر فخر باشد، از عار عار باشد موازنه- جناس تام جشن سده امیرا!
رسم کبار باشد این آین کیومرث و اسفندیار باشد تلمیح- موازنه زان برفروز کامشب اندر حصار باشد او را حصار میرا، مرخ و عفار باشد موازنه آن آتشی که گویی نخلی ببار باشد اصلش زنور باشد، فرعش زنار باشد تشبیه چون بنگری بعرضش، از کوهسار باشد چون بنگری بطولش، سرو و چنار باشد تشبیه گر سرو را زگوهر بر سر شعار باشد ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد تشبیه- تفضیل سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد مشروط و مضارع با احمرار باشد، با اصفرار باشد نه احمرار باشد، نه اصفرار باشد موازنه هم با شعاع باشد، هم با شرار باشد زینش لباس باشد، زانش نثارا باشد موازنه چون لاله زار باشد، چون مرغزار باشد نه لاله زار باشد، نه مرغزار باشد تشبیه- رد- توجیه (محتمل الضرین) چمیدن و قرارش مانند مار باشد رخشیدن شعاعش، گویی نضار باشد موازنه میر جلیل برخور، تا روزگار باشد با قند لب نگاری، کز قندهار باشد موازنه خورشید روی باشد، عنبر عذار باشد از پای تا بفرقش رنگ و نگار باشد موازنه بر لحن چنگ و سازی کش زیر زار باشد زیرش درست باشد، بم استوار باشد موازنه دستانهای چنگش سبزه بهار باشد نوروز کیقبادی و آزادوار باشد موازنه تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد موازنه تا کان و چشمه باشد، تا کوهسار باشد تا بوستان و سبزی، تا کامگار باشد موازنه تا بیقرار گردون اندر مدار باشد واندر مدار گردون کس را قرار باشد موازنه تا سعد و نحس باشد، با اختیار باشد چونانکه اختیارش بی اضطرار باشد موازنه ذلّش نهفته باشد، عز آشکار باشد واندر پناه ایزد، در زینهار باشد موازنه دیوان، صص 21 و 22 ********* در وصف بهار و مدح خواجه طاهر باد نوروزی که همی در بوستان ظاهر شود تا بسحرش دیده هر گلبنی ناظر شود گل که شب ساهر پژمرده گردد بامداد وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود ردوالقافیه با جناس لفظ ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود استعاره زرد گل بیمار گردد، فاخته بیمار پرس یاسمین ابدال گردد حردما زائر شود استعاره آستین نسترن پر بیضه عنبر شود دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود استعاره- اضافه استعاری مرغ بی بربط، ببربط ساختن دانا شود آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود استعاره- جناس زائد بلبل شیرین زبان بر جوز بن راوی شود زند باف زند خوان بر بید بن شاعر شود استعاره کبک رقاصی کند، سرخاب غوّاصی کند این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود استعاره باد همچون دزد گردد هر طرف دیباربای بوستان آراسته چون کلبه تاجر شود تشبیه هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود استعاره در مصرع اول نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر دوستی از دوستان خواجه طاهر شود حُسن تخلص اختیار اوّل سلطان که از گیهان منش احتیار ذوالجلالِ اوّل و آخر شود تضاد- جناس خط نیست جابر بر کس و بر خویشتن و آنکس که او بر کسی جابر بود، بر خویشتن جابر شود تقسیم پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده ست هادم بخل او بود کو جود را عامر شود سجع متوازن نفس او پاکیزه است و خلق او پاکیزه تر نفس تن چون خلق تن طاهرشود طاهر شود جناس مزید نعمت بسیار داری، شکر ازان بسیارتر نعمت افزونتر شود آنرا که او شاکر شود جناس مزید عقل و دین آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل ودین مأمور گردد،چون هوی آمرشود تضاد- سجع متوازن کهتر اندر خدمتت والاتر از مهتر شود شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود تضاد دیوان، صص 23 و 24 ********* در مدح خواجه احمد وزیر سلطان مسعود غزنوی ابر آزاری چمنها را پر از حورا کند باغ پرگلبن کند، گلبن پر از دیبا کند استعاره از گل گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند استعاره ور همی چفته کند قدّ مرا گو چفته کن چفته باید چنگ تا برچنگ ترک آوا کند حُسن تعلیل ورهمی آتش فروزد در دل من، گو فروز شمع را چون برفروزی روشنی پیدا کند حُسن تعلیل ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند حُسن تعلیل ورفکنده ست او مرا در ذلّ غربت گو فکن غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند حُسن تعلیل روز بزم از بخش مال و روز رزم از نعل خنگ روی دریا کوه و روی کوه چون دریا کند سجع متوازی- عکس در مصرع دوم همچو معشوقی که سالی با تو همزا نو شود ناز را، وقت عتابی در میان پیدا کند تشبیه تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکوتر استقصا کند تضاد با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد بجنگ اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند جناس زائد ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند مذهب کلامی با بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کوبخواری جنگ با خارا کند جناس لفظ تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند سجع متوازی قدر تو بیشی کند، کردار تو پیشی کند بخت تو خویشی کند، گفتار تو بالا کند مجازاً همیشه دیوان، صص 24و25و26 ********* در وصف نوروز و مدح خواجه احمد بن عبدالصمد وزیر آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که برطرف مدّ بود تشبیه ابر گهرفشانرا هر روز بیست بار خندیدن و گریستن و جزر و مد بود تضاد- تناسب خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش 3وصل وصلح وگهی جنگ وصد4بود سیاقه اعداد دیوان، صص 26 و 27 ********* در مدح سلطان مسعود غزنوی ابردیبادوز، دیبادوزد اندر بوستان بادعنبر سوز، عنبر سوزد اندر لاله زار جناس زائد- استعاره چنگِ بازانست گویی شاخک شاهسپرم پای بطّانست گویی برگ بر شاخ چنار تشبیه این برنگ سبز کرده پایها را سبز فام وان بمشک ناب کرده چنگها را مشکبار استعاره صلصل باغی بباغ اندر همی گرید بدرد بلبل راغی براغ اندر همی نالد بزار استعاره ابر بینی فوج فوج اندر هوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار جناس مضارع خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل کرده ربّ العالمینش اختیار و بختیار جناس اشتقاق دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طالع میمونش باشد هر زمانی خواستار این دهد مژده بعمری بیحساب و بیعدد وان کند عهده بملکی بیکران و بیشمار تقسیم، لف و نشر مرتب این، کند بردوش گردان گردن گردان چو گرد وان، کندبرپشت شیران مهره شیران شیار مصرع اول جناس تام دارد و همچنین جناس زائد این، مرادعاجلش حاصل کند، بی اجتهاد وان، هوای آجلش حاصل کند، بی انتظار جناس لفظ این زعالی گاه و عالی مسند و عالی رکاب وان زمشکین جعد ومشکین باده ومشکین عذار تکرار دیوان، صص 27 و 28 و 29 ********* در مدح سلطان مسعود غزنوی وینک بیامده ست به پنجاه روز پیش جشن سده، طلایه نوروز و نوبهار استعاره این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار جناس لاحق- مصرع دوم جناس زائد برداشت تاجهای همه تارک سمن برداشت پنجه های همه ساعد چنار استعاره بستد عمامه های خز سبز ضیمران بشکست حقه های زر و درّ میوه دار استعاره زین خواجگان پنبه قبای سپید پر زین زنگیان سرخ دهان سیاهکار استعاره بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید هم گنج شایگانت و هم درّ شاهوار استعاره معشوقگانت را، گل و گلنار و یاسمن از دست یاره بر بود از گوش گوشوار استعاره با عندلیبکان کُلَه سرخِ چنگ زن با یاسمینکان بسد روی مشکبار استعاره مستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار جناس زائد مکرر بر سبزه بهار نشینی و مطربت بر سبزه بهار زند «سبزه بهار» جناس تام ملک جهان بگیری، ازقاف تا به قاف مال جهان ببخشی، از عود تا به قار کنایه از همه جا سیصد وزیر گیری، بیش از بزرگمهر سیصد امیر بندی، بیش از سپندیار تلمیح اندر عراق بزم کنی، در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار جناس لاحق باغ ارم شراع تو باشد، بروز خوان بیت الحرم رواق تو باشد بروز بار مبالغه مهتر بود خزانه زر تو از خزر بهتر بود، قمطره عود تو از قمار جناس مضارع مر مهترانشان را زنده کنی بگور مر کهتران شان را زنده کنی بدار تضاد جیحون گذاره کردی، سیحون کنی گذر زانسو مدار کردی، زینسو کنی مدار جناس تام پل بر نهادن تو به جیحون نبود پل غُل بود بود بر نهاده به جیحون بر، استوار لاحق دریا بُد، آن سپه که به جیحون گذاشتی دریا نکرده بود به جیحون کسی گذار مصرع دوم دریا، استعاره دیوان، صص 30و 31و 32و 33 ********* در تهنیت نوروز و مدح خواجه ابوالقاسم کثیر ابر سیاه چون حبشی دایه ای شدست باران چو شیر و لاله ستان کودکی بشیر تشبیه صلصل بلحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر تلمیح، جناس مضارع بر بید، عندلیب زند: باغ شهریار بر سرو، زند واف زند: تخت اردشیر استعاره از آواز خواندن باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر تضاد پیراهن قصیر بود زشت بر طویل پیراهن طویل، بود زشت بر قصیر عکس دایم بود هوای تن تو اسیر عقل اندی که نیست عقل هوای ترا اسیر عکس دولت بسوی شاه رود، یا بسوی تو باران، برودخانه رود، یا به آبگیر ارسال مثل از کار خیر، عزم تو هرگز نگشت باز هرگز ز راه باز نگشتست هیچ تیر ارسال مثل از حشمت تو مُلک ملکرا گزیر نیست آری درخت را بود از آب ناگزیر جناس خط گر حکم تو سریر تو محکم نداری زیر تو از سرور تو بر پر دی سریر جناس لاحق جود از دو کف بخل زدایت کند نفر بخل از دو دست جود فزایت کند نفیر تضاد- سجع متوازن دیوان، صص 34 و 35 و 36 ********* در وصف بهار و مدح خواجه علی بن محمد هنگام بهارست و جهان چون بت فرخاز خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار سجع متوازی آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت وامد شدنش باشد از اشجار به اشجار کنایه- جناس تام در مصرع دوم همواره بگرد گل طیّار بود نحل وین گل بسوی نحل بود دایم طیّار جناس تام آن قطره باران بین از ابر چکیده گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار تفسیر ظاهر آویخته چون ریشه دستارچه سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار تشبیه یا همچو زبرجد گون یک رشته سوزن اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار تشبیه آن قطره باران که فرو بارد شبگیر بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار گویی بمثل بیضه کافور ریاحی بر بیرم حمرا بپراکنده ست عطار تشبیه وان قطره باران که فرود آید از شاخ بر تازه بنفشه، نه بتعجیل به ادرار گوییکه مشاطه ز بر فرق عروسان ماورد همی ریزد، باریک بمقدار تشبیه وان قطره باران سحرگاهی بنگر بر طرف گل ناشکفیده بر سیّار همچون سر پستان عروسان پریروی واندر سر پستان بر شیر آمده هموار تشبیه وان قطره باران که چکد از بر لاله گردد طرف لاله از ان باران بنگار پنداری تبخاله خردک بدمیده ست برگرد عقیق دو لب دلبر عیار تشبیه وان قطره باران که برافتد بگل سرخ چون اشک عروسیست برافتاده برخسار وان قطره باران که برافتد بسر خوید چون قطره سیمابست افتاده بزنگار تشبیه آن دایره ها بنگر اندر شمر آب هر گه که در آن آب چکد قطره امطار چون مرکز پرگار شود قطره باران وان دایره آب بسان خط پرگار تشبیه- تفسیر ظاهر چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده زمغناطیس احجار تشبیه گویی که همه جوی، گلابست و رحیقست جویست بدیدار و خلیجست بکردار موازنه گر ناوکی اندازد عمدا بنشاند پیکان پسین ناوک، در پیشین سوفار تضاد از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار ارسال مثل جباری تری چون متواضعتر باشی باشی متواضعتر، چون باشی جبار عکس الحق که سزاوار تو بوده ست ریاست وایزد برسانیده سزا را به سزاوار جناس زائد انگشتری جم برسیده ست به جم باز وز دیو نگون اختر برده شده آوار تلمیح دیوان، صص 36و 37و 38و 39 ********* بدهقان کدیور گفت انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور استعاره- تجاهل عارف شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم، نه معذورم، نه معذور تکرار من از اوّل بهشتی وار بودم رخ من بودِ چون پیراهن حور استعاره به خنجر حنجر من باز بُرّی نشانی مر مرا بر پشت مزدور جناس خط بکوبی زیر پای خویش خُردم دو کتف من بسنبانی چو شاپور تلمیح- استعاره بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور اشتقاق بگیری خون من مانند لاله چو قطره ژاله و چون اشک مهجور جناس لاحق پس آنگاهی برون آور ز خمّم چو کفّ دست موسی در که طور تلمیح دیوان، صص 39 ********* در وصف بهار و مدح شهریار نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فراز آور و بربط بنواز سجع مطرف بوستان عود همی سوزد، تیمار بسوز فاخته نای همی سازد، طنبور بساز استعاره بقدح بُلبله را سر بسجود آور زود که همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز استعاره بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش بر آهو بچه: یوز و بر تیهو بچه: باز سجع مطرّف زرستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز سیاقه اعداد پایش از پیش دو دستش بنهد سیصد گام دستش از پیش دوچشمش بنهد سیصد باز اغراق بانگ او کوه بلرزاند، چون شنه شیر سم او سنگ بدرّاند، چون نیش گراز اغراق بهتر از حوت بآب اندر، وز رنگ بکوه تیزتر زآب بشیب اندر وز آتش بفراز تضاد بگذرد او بیکی ساعت از پول صراط بجهد باز بیک جستن از کوه طراز سجع متوازن ره بر و شخ شکن و شاد دل و تیز عنان خوش رو وسخت سم وپاک تن وجنگ آغاز تنسیق صفات گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق تیز و فربی و نزار و قوی و پهن و دراز لف و نشر مرتب برق جه، باد گذر، یوزدو و کوه قرار شیردل، پیل قدم، گورتک، آهو پرواز تنسیق صفات بجهد، گر بجهانی، ز سر کوه بلند بدود، گر بدوانی ز بر تار طراز اشتقاق کُه کن و بارکش و کارکن و راهنورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز تنسیق صفات بچنین اسب نشین و بچنین اسب گذر بچنین اسب گذار و بچنین اسب گراز تکرار رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان دل حکمت بزدای، آلت ملکت بطراز تضاد برهمه خلق ببند و بهمه کس بگشای درهای حَدَثان و خُمهای بگماز تضاد نجهد از بر تیغت، نه غضنفر، نه پلنگ نرهد از کف رادت، نه بضاعت، نه جهاز سیاقه اعداد ماهرا رأس و ذنب ره ندهد در هر برج تا ز سعد تو ندارند مر این هر دو جواز