مقدمه
گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.
(برهان)
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ می بندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
زندگینامه ی نیما یوشیج در ستایش رنج
یوش؛ روستای کوچکی در دامنههای سرسبز البرز.
سال 1276 است و قاجارها دو دستی سلطنت را چسبیدهاند.
اگر چه تکانههای شدیدی در جریان است و عنقریب است که از دور خارج شوند.
انقلاب مشروطیت در راه است.
پاییز، آن قدر رنگ در طبیعت ریخته است که نخستین نگاههای «نوزاد» به جای گریه با حیرت همراه است.
اسمش را علی میگذارند؛ اولین پسر مردی شجاع و عصبانی و زنی اهل شعر و ادبیات.
پدر تار میزند و به شکار میرود و گاهی پسر خردش را جلوی خودش، بر اسب مینشاند و به کوه میزند:
«زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق – قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا میآموزد.
در سفری به تهران ، به اصرار اقوام نزدیکش، در مدرسهی سن لویی نام نویسی میکند.
اما درس خواندنش تعریفی ندارد.
با بچهها درگیر میشود.
مدام در اندیشهی نقشهای برای فرار از مدرسه است و به جز نقاشی، نمراتش تعریفی ندارد:
«وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حجبی که مخصوص بچههای تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره بر میداشت.
با خوش رفتاریها و تشویقهای معلم شاعری به نام «نظام وفا» به وادی شعر کشیده میشود.
شعرهایی به سبک خراسانی
میسراید.
اما این قالب و نگاه نمیتواند او را راضی کند:
«همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط به خصایص شخص گوینده، وصف میشود» اما مدرسهی سن لویی برای او چیزی بیشتر از یک معلم خوب دارد.
یادگیری «زبان فرانسه» از ارکان آموزشی این مدرسه است.
در این ایام که مقارن با جنگ جهانی اول است، اخبار جنگ را به زبان فرانسه میخواند و اندک اندک با ادبیات فرانسه و آثار شعرای رمانتیک آشنا میشود:
«آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت» بعد از اتمام دوران تحصیل در ادارهای مشغول به کار میشود.
ولی زندگی شهری و کار اداری با طبع او سازگار نیست:
«من تمام این مدت را در شهر اقامت داشتم.
مشغول انجام دادن کاری بودم که مقتضی طبیعت من نبود.
با چه کسی میتوان گفت که مرتب کردن کاغذ جات یک ادارهی دولتی و سنجاق زدن به آنها برای من کار خوبی نبود.»
سرانجام جست و جوهایش به نتیجه میرسند.
منظومهی بلند «افسانه» را میسراید و قسمتی از آن را در هفتهنامهی «قرن بیستم» به چاپ میرساند.
این نشریه را دوست شاعرش «میرزادهی عشقی» اداره میکند.
این منظومه سرشار از تخیل و توصیفهای بدیعی است که مخالفان نوگرایی نیز نمیتوانند بیاعتنا از کنار آن بگذرند: تو دروغی، دروغی دلاویز / تو غمی، یک غم سخت زیبا.
یا در جای دیگر: خس، به صد سال طوفان ننالد / گل، زیک تند باد است بیمار / تومپوشان سخنها که داری...
افسانه در 1301 سروده و منتشر میشود و از این پس نوآوریهای او که دیگر نام خودش را به «نیما یوشیج» تغییر داده بوده با شعرهایی ادامه پیدا کرد که هر کدام از بهترین نمونههای سبکی محسوب میشود که خیلی زود به «شعر نو» معروف شد و شاعران جوان زیادی را به دنبال خود کشید.
اما نادیده گرفتن قواعد جا افتادهی هزاران ساله، بدون بدخواهی و مخالفت آشکار ادبی جا افتاده و صاحب نام، امکانپذیر نشد: «چیزهایی که قابل تحسین و توجه عموم واقع میشوند اغلب این طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آنها را رد و تکذیب کردهاند.» با این همه نیما راه خود را یافته بود و بدون توجه به بدفهمیها و کمفهمیهای اهل ادب به تجربههای تازهاش ادامه داد: وزن و قافیه را هر چند یک سره به کنار ننهاد، آنها را به شکل تازهای به کار گرفت.
مصرعها کوتاه و بلند میشوند و کلمات با دقت و وسواس انتخاب میشوند.
هر چند ظاهر بعضی از اشعار، انسجام و استحکام سبک کهن را ندارند، نظم آهنینی در کل شعر جاری است که مخصوص همان شعر است: «شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.» نوآوری نیما فقط در قالب شعری نبود.
نوع نگاه او نیز تازه و امروزی بود.
همین نگاه تازه بود که به آن قالب نو منجر شده بود: «مایهی اصلی اشعارمن رنج من است.
به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد.
من برای رنج خود شعر میگویم.
فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.» «دیگران» بخش قابل توجهی از هستی نیما است.
او نمیتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگی محنت بار مردم دور و برش بربندد.
تا جایی که به وادی سیاست پای می گذارد و به فکر قیام و انقلاب میافتد: «تا چند روز دیگر از ولایت میروم.
اگر موفق شدم همهمهی تازهای در این قسمت البرز به توسط من درخواهد افتاد و اصالت دلاوران کوهستان را به نمایش درخواهم آورد.» اما به زودی منصرف میشود و فکر یاغیگری را از سرش بیرون میکند چون به این نتیجه میرسد که ممکن است بیجهت مردم را به زحمت اندازد.
پس از ازدواجش با «عالیه جهانگیر» در سال 1306، چند سالی به شمال میرود و در بازگشت در مجلهی موسیقی به کار مشغول میشود و با انتشار مجموعه مقالاتی با عنوان «ارزش احساسات» مبانی نظری کارش را هم تبیین میکند.
گاه گاهی هم شعری چاپ میکند: «زیاد می نویسم، کم انتشار میدهم و این وضع مرا از دور تنبل جلوه میدهد.» نیما در شب شانزدهم دی ماه 1338 از بیماری ذات الریه چشم از جهان فروبست.
کسانی را وصی خودش کرده بود تا بعد از مرگش بر کار انتشار آثارش نظارت کنند.
وقتی برای گرفتن دست نویس شاعر به خانهاش در شمیران، مراجعه کردند، عالیه خانم کیسهی بزرگی از زیرزمین آورد که تویش از پاکت سیگار گرفته تا مقواهای کج و کوله پیدا میشد.
روی آنها اغلب با مداد رنگی، نابترین نمونههای شعر معاصر سرزمینی نوشته شده بود که در دنیا به شعر معروف است.
نیما یوشیج بهمن ۱۳۱۶ «مایهی اصلی اشعارمن رنج من است.» علی اسفندیاری (نیما یوشیج) در 21 آبان 1276 به دنیا آمد و بعدها پایهگذار شعر نو در ایران شد.
وی بعد از 64 سال زندگی بر اثر بیماری ذاتالریه درگذشت.
علی اسفندیاری که بعدها نام «نیما یوشیج» را بر خود گذاشت در 21 آبان 1276 شمسی در «یوش» - دهی از بخش نور در شهر آمل- زاده شد.
وی پسر بزرگ ابراهیم نوری مردی شجاع از افراد دودمانهای قدیمی شمال ایران بود.
وی در زندگینامهی خود نوشته ، زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق میکردند وشبها بالای کوهها ساعتهای طولانی دور هم جمع میشدند .
از تمام دورهی بچگی خود من به جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات سادهی آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا چیزی به خاطر ندارم.
نیما در دنباله زندگینامه خود میافزاید: در همان دهکده که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم .
او مرا در کوچه دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت ، پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست و با ترکه میزد و مرا به ازبر کردن نامههایی که معمولا اهل خانوادهی دهاتی به هم می نوشتند میکرد.اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم «لادبن» به یک مدرسه کاتولیک واداشتند.
چنانکه گذشت نیما تا 12 سالگی در «یوش» بود و بعد از آن به تهران آمد ، دورهی دبستان را در مدرسهی «حیات جاوید» گذراند.
پدر علی شبها به وی «سیاق» میآموخت و مادرش که حکایاتی از «هفت پیکر» نظامی و غزلیاتی از حافظ حفظ داشت را به وی میآموخت.
نیما در سپیده دم جوانی به دختری دل باخت و این دلباختگی طلیعهی حیات شاعرانهی وی گشت .
بعد از شکست در این عشق به سوی زندگی خانوادگی شتافت و عاشق صفورای چادرنشین شد و منظومهی جاودانه «افسانه» را پدید آورد پدر نیما از ازدواج وی با صفورا راضی بود اما صفورا حاضر به آمدن به شهر نشد و ناگزیر از هم جدا شدند و دومین شکست او را از پای درآورد.
نیما بعد از فراغت از تحصیل در مدرسهی سن لویی به کار در وزارت دارایی پرداخت اما بعد از مدتی از این کار دست کشید.
نیما در نتیجهی آشنایی با زبان فرانسه با ادبیات اروپایی آشنا شد و ابتکار و نوآفرینی را از این رهگذر کسب کرد و به عنوان یکی از پایههای رهبری سبک نوین قرار گرفت.
اشعار نخستین وی با اینکه در قالب اوزان عروضی ساخته شده است از مضامین نو و تخیلات شاعرانه برخوردار است که در زمان خود موجب تحولی در شعر گردید.
نیما در آثار بعدی خود اوزان عروضی شعر را میشکند و شعرش را در چارچوپ وزن و قافیه آزاد میسازد و راهی تازه در شعر میآفریند که به سبک نیمایی مشهور میشود.
نیما یوشیج در سال 1328 در روابط عمومی و اداره تبلیغات وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد.
نیما در زمستان سال 1338 و در ششم دی ماه به بیماری ذاتالریه مبتلا و در سن 64 سالگی در تجریش تهران از دنیا رفت.
از آثار نیما میتوان به مجموعه شعر«قصه رنگ پریده» ، «خون سرد» ،«مطبعهی سعادت»، «فریادها»، «مرقد آقا» ، «کلالههای خاور» ، «ناقوس» ، «مانلی»، «افسانه»،« مروارید» ، «امیرکبیر» ، مجموعه نامههایی با عنوان «کشتی و طوفان» ، «قلمانداز»، «حکایات و خانواده سرباز» ، مجموعه نامههای «ستارهای از زمین» ، داستان «توکایی در قفس» ، «آهو و پرندهها»، « حرفهای همسایه »، «شعر من» ، مجموعه نامههای «دنیا خانه من است» ،« آب در خوابگه مورچگان » ، «عنکبوت» ، « کندوهای شبانه »، « شهر صبح شهر شب» و دو سفرنامه و ...
اشاره کرد.
سیل خانه نیمایوشیج را تخریب کرد بخشی از خانه نیما در اثر سیل هفته گذشته تخریب شد.
خانه نیما که قدمت آن به 200 سال پیش برمی گردد توسط اجداد «ناظم الایاله» با گچ کاری ها و پنجره های زیبا ارسی ساخته شده است.
ورودی اصلی این بنا در جنوب عمارت واقع شده و اتاق ها در چهار طرف آن جای گرفته است.
«مهدی ایزدی» کارشناس میراث فرهنگی استان مازندران» گفت: «بخشی از خانه نیما یوشیج که در اثر زلزله 2/6 ریشتری جمعه 8 خرداد ماه دچار آسیب و مرمت شد.
اما جاری شدن سیل در هفته گذشته مجددا به تخریب بخش هایی از این خانه منجر شدند.» بخش هایی از خانه نیما از جمله تالار شاه نشین و بخش غربی ساختمان آن دچار ترک خوردگی و ریزش شد که بلافاصله پس از زلزله مرمت شد.
اما جاری شدن سیل بر اثر بارندگی فراوان در هفته گذشته یکی دیگر از اتاق های این خانه را تخریب کرد.
وی در خصوص میزان این تخریب گفت: «در ادامه مرمت بخش های آسیب دیده خانه نیما در اثر زلزله، تصمیم به زیرسازی کوچه پشت دیوارخانه نیما گرفته بودیم، متاسفانه جاری شدن سیل منجر به جمع شدن گل و سنگ و مسدود شدن کوچه شد و همین امر به تجمع آب پشت دیوارخانه نیما منجر شد.
تجمع آب و نفوذ آب به دیوار و تشدید ترک های خانه نیما منجر شد.
در نهایت نفوذ شدید آب سقف ضلع شمالی اتاق خانه نیما را فرو ریخت و این اتاق به کل ویران شد.
این کارشناس میزان خسارت وارده را 10 درصد اعلام کرد و گفت: «با توجه به میزان آسیب 5 میلیون تومان اعتبار برای مرمت بخش آسیب دیده خانه نیما نیاز است که بخشی از این اعتبار را ستاد حوادث مترقبه می پردازد.
نیما یوشیج، پدر شعر نو در سیزدهم دی ماه سال 1338 در تهران زندگی را به درود گفت و در قبرستان ابن بابویه تهران به امانت دفن شد.
پس از چند سال پیکر او را همان گونه که خود وصیت کرده بود در تاریخ 26/6/73 توسط میراث فرهنگی مازندران و به همت گروه کثیری از اندیشمندان و ادب در زادگاهش به خاک سپردند.
میراث فرهنگی مازندران از سال 1368 تاکنون زادگاه نیما را به منظور تاسیس اولین موزه «شعر ایران» به شیوه اولیه مرمت و بازسازی نمود نیما یوشیج علی اسفندیاری (نیما) در پاییز سال 1315 هـ .ق، در دهکده ی دورافتاده ی یوش مازندران به دنیا آمد.
پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه مردی شجاع و آتشی مزاج از افراد یکی از دودمانهای قدیمی مازندران محسوب میشد و در این ناحیه به کشاورزی و گله داری مشغول بود.نیما دوره طفولیت را در دامان طبیعت شبانان و ایلخی بانان گذراند که به هوای چراگاه، به نقاط دور، ییلاق و قشلاق میکنند و شب بالای کوه ها به دور هم جمع میشوند و آتش میافروزند.
او بعدها از سراسر دوران کودکی، به گفته خودش، جز زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات ساده در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همه جا، چیزی به خاطر نداشت.نیما خواندن و نوشتن را در زادگاه خویش نزد آخوند ده آموخت.
میگوید : او- آخوند مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت.
پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنه دار میبست و با ترکه های بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامه هایی که معمولاً اهل خانواده ی دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود.
دوازده سال داشت که با خانواده اش به تهران آمده و پس از گذراندن دوره ی دبستان برای فرا گرفتن زبان فرانسه به مدرسه ی سن لوئی رفت.
در مدرسه خوب کار نمیکرد و تنها نمرات نقاشی و ورزش به دادش میرسید.
سالهای اول زندگی مدرسه اش به زد و خورد با بچه ها گذشت.
هنر او خوب پریدن و فرار از محوطه مدرسه بود، اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر به نام باشد، او را به خط شعر گفتن انداخت.در آن هنگام جنگ بین الملل اول ادامه داشت و نیما میتوانست اخبار جنگ را به زبان فرانسه بخواند.
در ابتدا به سبک معمول قدیم و مخصوصاُ به سبک خراسانی شعر میساخت.
اما آشنایی به زبان فرانسه و ادبیات آن زبان راه تازه ای در پیش چشم او گذاشت.
ثمره ی کاوش های وی در این راه ، بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران دلدادگی، بدانجا انجامید که ممکن است در منظومه ی افسانه ی او دیده شود.نیما تابستانها به زادگاه خود میرفت و این کاری بود که بعدها هم ترک نکرد و تا آخر عمر ادامه داد.
در جوانی به دختری دل باخت ولی چون دلبر به کیش دلداده نگروید، پیوند محبت گسیخت و شاعر که در عشق نخستین شکست خورده بود، با یک دختر کوهستانی به نام صفورا آشنا شد.
پدر نیما میل داشت که او با صفورا ازدواج کند ولی صفورا حاضر نشد به شهر بیاید و در قفس زندگانی شهری زندانی شود و ناگزیر از هم جدا شدند.نیما دیگر او را ندید و مدتها اندیشه ی عشق بر باد رفته خاطر پریشان او را به خود مشغول میداشت.
شاعر جوان برای رهایی از خیال صفورا به سراغ دانش و هنر رفت.
بیشتر اوقات به حجره ی چای فروشی شاعر، حیدر علی کمالی، میرفت و در آنجا به سخنان ملک الشعرای بهار، علی اصغر حکمت، احمد اشتری و دیگر گویندگان و دانشمندان عهد خود گوش فرا میداد و زمینه شعر و هنر خود را مهیا میساخت.انقلابات سالهای 1339 و 1340 هـ .ق، شاعر را به کناره گیری و دوری از مردم و هنر خود وادار کرد.
ولی در میان جنگها و سرکوهها، طبیعت، هوای آزاد و انزوافکر و نیت شاعر را تقویت و تربیت کرد و نوبت آن رسید که او دوباره به هنر خود بازگردد و یک نغمه ی ناشناس نو تر از آن چنگ باز شود.شاعر چند صفحه از منظومه افسانه را که به استاد نظام وفا تقدیم کرده بود، با مقدمه ی کوچکی در قرن بیستم، در روزنامه ی دوست شهید خود میرزاده ی عشقی که او را به واسطه ی استعدادی که داشت با خود هم عقیده کرده بود، انتشار داد.افسانه گرچه حد فاصلی بود بین شلاقهای توفانی مشروطیت و ادب قدیم و دنیایی که نیما بعدها به ایجاد آن توفیق یافت، اما به حد کافی دنیای ادبیات آن زمان را خشمگین کرد.در آن زمان از تغییر طرز ادای احساسات عاشقانه به هیج وجه صحبتی در میان نبود.
ذهن هایی که با موسیقی محدود و یکنواخت شرقی عادت داشتند، با ظرافتکاریهای غیر طبیعی غزل قدیم مأنوس بودند.
یکسر برای استماع آن نغمه از این دخمه بیرون نیامد.
افسانه با موسیقی آنها جور نشده بود.
عیب گرفتند و رد شد.
ولی منصف آن میدانست که اساس صنعتش به جایی گذارده نشده است که در دسترس عموم واقع شده باشد و حتی خود او هم وقت مناسب لازم دارد تا یک دفعه ی دیگر به طرز خیالات و انشای افسانه نزدیک شود.
معهذا اثر پایی روی این جاده ی خراب باقی ماند.
فکر آشفته عبور کرد و از دنبال او دیده میشد که زیر این ابر سیاه ستارهای متصل برق میزند.
بعدها یک قسمت از منظومه محبس که طرز وصف و مکالمه را در مقابل افکار میگذاشت، در منتخبات آثار معاصر منتشر شد.در سال 1345 هـ .
ق (اسفند ماه 1305) دفترچه ای از اشعار نیما که منظومه ی خانواده ی سرباز و سه قطعه کوتاه ( شیر، انگاسی و بعد از غروب) در آن بود، منتشر شد.
این کتاب میدان هیاهوی بدبختیهایی بود که خوشبختها از فرط خوشحالی و غرور آنها را فراموش کرده بودند و شعرهای آن، که سالها در ساختن آنها دقت و مطالعه شده بود، داوطلبهای این میدان جنگ بودند، داوطلبهایی که اسیر نمیشوند و غلبه ی کامل نصیب آنها خواهد شد.شاعر به خود ونتیجه کار خود اطمینان داشت.
اول پیش خود فکر کرده بود که هر کس کار تازه ای میکند سرنوشت تازه ای هم دارد.
او به کاری که ملت به آن محتاج بود اقدام کرده بود.وفات نیما در روز پنجشنبه 16 دی ماه 1338 هـ .
ش ، به علت ابتلای به بیماری ذات الریه اتفاق افتاده است.
روحش شاد و یادش گرامی باد تولد نیما یوشیج پدر شعر نو ایران (1276 ش علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج در دهکده یوش در مازندران به دنیا آمد در 12 سالگی به همراه خانواده به تهران رفت و پس از مدتی زبان فرانسه و عربی را فرا گرفت او به تشویق استادش نظام وفا سرودن شعر را آغاز کرد و بر اثر آشنایی با زبان و ادبیات راهی تازه در برابرش آشکار شد مطالعات و تحقیقات او در این زمینه به ثمر نشست و او سبکی تازه را در شعر در پیش گرفت.
رویداد های اجتماعی سالهای 1300 و 1301 ش نیما را به کناره گیری از مردم و زندگی در میان جنگل ها دامان طبیعت و هوای آزاد کشاند و آنجا بود که منظومه افسانه را سرود.
این منظوم به عنوان مهم ترین اثر نیما حد فاصلی است بین دنیای شعر قدیم قدیم و دنیایی که نیما بعدها در شعر به وجود آورد و می توان آن را نقطه عطف و مقدمه و آغازی برای شعر فارسی معاصر دانست در شعر نیما وزن و قافیه در همه جا به تناسب به کار گرفته شده است.
شعر آزاد نیمایی، تفاوت های آشکاری با شعر سنتی داشته از لحاظ عاطفی بیشتر جنبه اجتماعی و انسانی دارد.
او از لحاظ زبان هر کلمه ای را در شعر نو به کار می برد با این شرط که با کلمات مجاور مهجور، بیگانه و ناسازگار نباشد.
از نیما یوشیج به غیر از مجموعه اشعار و قصه برای کودکان یادداشت ها و نامه ها و آثار تحقیقی از آن جمله اند اما مهم ترین اثر این شاعر نو پرداز ایرانی، افسانه نام دارد.
نیما سرانجام در سال 1338 ش در 64 سالگی در تهران در گذشت و در امامزاده عبدالله تهران دفن شد.
34 سال بعد در دی ماه 1372 با تلاش مردم نور و یوش پیکر نیما از محل دفن به زادگاهش در یوش منتقل گردید.
وصیّتنامهی ِ نیمایوشیج شب دوشنبه 28 خرداد 1335 امشب فکر میکردم با این گذران ِ کثیف که من داشتهام - بزرگی که فقیر و ذلیل میشود - حقیقهً جای ِ تحسّر است .
فکر میکردم برای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهی ِ من باشد ؛ به این نحو که بعد از من هیچکس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد .
بهجز دکتر محمّد معین ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معین حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کند .
ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند ؛ به شرطی که هر دو با هم باشند .
ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند .
دکتر محمّد معین که مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش است ، کاغذ پارههای ِ مرا بازدید کند .
دکتر محمّد معین که هنوز او را ندیدهام مثل ِ کسی است که او را دیدهام .
اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دکتر محمّد معین قیّم است ؛ ولو اینکه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد .
امّا ما در زمانی هستیم که ممکن است همهی ِ این اشخاص ِ نامبرده از هم بدشان بیاید ، و چقدر بیچاره است انسان ...
!
متن ِ چاپی ِ این یادداشت – در کتاب ِ جنّتی عطائی – نشانهگذاری ِ معرکهای دارد .
نقطه - ویرگولاش را نمیتوان فهمید که بر چه اساسی آمده !
پسنگاره : مشکل تنها در نشانهگذاری نیست .
در عکس ِ دستنوشته [+] که دقیق شدم ، متوجّه شدم که اهتمامکننده متأسّفانه نوشته را کاملاً دقیق و درست نخوانده ، و یا این نادرستی ، در چاپ به آن راه یافته و بهجا مانده .
عبارت ِ « دکتر معین که مَثَل ِ ...
» ، در متن به این صورت آمده : « دکتر محمّد معین مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش است ، کاغذ پارههای ِ مرا باز کنید » !
اشعار نیما یوشیج ققنوس قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او ناله های گمشده ترکیب می کند، از رشته های پاره ی صدها صدای دور، در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه، دیوار یک بنای خیالی می سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج بانگ شغال، و مرد دهاتی کرده ست روشن آتش پنهان خانه را قرمز به چشم، شعله ی خردی خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب وندر نقاط دور، خلق اند در عبور ...
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست، از آن مکان که جای گزیده ست می پرد در بین چیزها که گره خورده می شود یا روشنی و تیرگی این شب دراز می گذرد.
یک شعله را به پیش می نگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش، نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است حس می کند که آرزوی مرغها چو او تیره ست همچو دود.
اگر چند امیدشان چون خرمنی ز آتش در چشم می نماید و صبح سپیدشان.
حس می کند که زندگی او چنان مرغان دیگر ار بسر آید در خواب و خورد رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان، در آن مکان ز آتش تجلیل یافته، اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته، بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان چشمان تیزبین.
وز روی تپه، ناگاه، چون بجای پر و بال می زند بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ، که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
منابع و مآخذ هفت کتاب نیما یوشیج ، انتشارات امید فردا ، چاپ اول ، سال 83 WWW.TEBYAN.COM