عظمت حماسه ملی ایران، پیش از هر چیز در روح پهلوانی، و تمرکز رویدادهای آن حول یک محور قهرمانی، متبلور است.
عنصر نیرومند ذهنی آن، که در آرایش حماسی نبرد میان نیک و بد و ایران و توران تجسم یافته است، اساساً اوج و فرود خود را در نهاد پهلوانی و هیأت مرکزی و نیروی اصلی آن به ظهور میرساند.
نسلهای مختلفی از پهلوانان، پی در پی به کوشش برمیخیزند، خویشکاری میورزند، پیروز میشوند، شکست میخورند، نامآور میشوند، به فراموشی میگرایند، تا ذات انسان حماسی، که تجسم نهایی خود را در جهان پهلوان مییابد، باقی بماند.
جهان پهلوان نیز مانند پهلوانان دیگر، دوره به دوره، فرامیآید تا عظمت کارکرد آدمی را در قهرمانی و افتخار بنمایاند.
در این راه اگرچه کارکرد اصلی پهلوانان یگانه و بیدگرگونی یا خدشهناپذیر میماند، کاراکتر و کنش و روابط شخصیتی آنها متفاوت میشود، تنوع میپذیرد، و گسترش مییابد.
از اینرو برای آنکه کنش فردی و چگونگی رویدادهای حماسی و نوع آنها در شاهنامه بهتر ادراک شود، جا دارد که از راه رویکردی تشریحی، به بیان وضع و تنوع و شاخهها و عناصر تشکیل دهنده نهاد پهلوانی بپردازیم، تا زمینه لازم برای جستجوی روابط افراد و چگونگی رویدادها و اهداف زندگی پهلوانی فراهم آید.
تأکید میکنم که در این بحث بیشتر به طرح یک نمودار از مشخصات و مختصات پهلوانان خواهم پرداخت، تا به تبیین و تحلیل همهجانبه و ریشهشناختی.
بسیاری از مسائل پهلوانان ایران چه از لحاظ ریشههای اساطیری و پیوندهای تاریخی ، و چه از بابت مشخصات «زندگی و مرگ» آنان تاکنون به وسیله صاحبنظران مختلفی بررسی شده است.
همچنانکه از برخی رویدادها و داستانها نیز تحلیلهای ارزندهای صورت گرفته است.
در نتیجه طرح این بحث از آن رو تا آنجاست که بتواند حضور ترکیبی پهلوانان را با وضوح بیشتری مشخص کند.
و حضور آنان را «تمامیت» حماسه ملی بازنمایاند.
مجموعه داستانهای حماسی شاهنامه را در نخستین نظر میتوان نشأت یافته از سه دوره و حوزه قهرمانی دانست، که هم از بابت تاریخی و هم از بابت جغرافیایی، و هم از نظر تفاوتهای آیینی و ذهنی و خاندانی، نمودار زندگی اقوام مختلف در تاریخهای مختلفی از حیات ملی ایران زمین است.
اما همه رویدادها و کنشهای فردی مربوط به این حوزهها و دورهها، بر دو محور اصلی متمرکز شده است:
الف- محور آیینی و اخلاقی که در نهایت از تنظیم بنیان اساطیری و اخلاقی نبرد و تکرار نمونههایی از آن در دورههای مختلف جدا نیست، و اهداف سیاسی، ملی، آیینی، اخلاقی را دنبال میکند.
ب- محور قهرمانی که همه تنوع زندگی قهرمانی را در طول دورهها و موقعیتهای گوناگون، در یک هیأت و هویت مرکزی گرد میآورد.
و به طرح و تبیین ارزشها، روشها، رفتارها، کنشها و روابط انسانهای حماسی میپردازد.
اگرچه این انسانهای حماسی از هر راه که شده غالباً به یک ریشه آیینی و اساطیری و مقدس میپیوندند، و در نتیجه انگار تمام آنان و تمام شاهان و … از یک رگ و ریشه برآمدهاند.
پهلوانان و خاندانها
این سه بخش اصلی داستانهای پهلوانی را چنین نامیدهاند و معرفی کردهاند:
1- داستانهای حماسی اوستایی.
که قهرمانانش اساساً شاهان کیانیاند؛ که از آنان در اوستا نیز یاد شده است.
این رشته داستانها کلاً سلسله حماسههای کیانی و پیشدادی را دربرمیگیرد، که مطرح شدن آنها در یشتها، نشان قدمت تاریخی آنها تا حدود زمانهای پیش از زردشت است و به دوره پیوندهای ذهنی هند و ایرانی میانجامد.
قهرمانان این دسته از کیومرث تا گشتاسپ و بهمن را شامل میشود.
2- داستانهای حماسی سکایی که خاندان سیستان را دربرمیگیرد.
که شرح قهرمانیهاشان علاوه بر شاهنامه در شمار دیگری از منظومههای حماسی مانند جهانگیرنامه، برزونامه، فرامرزنامه و … نیز بیان شده است.
و مجموعاً از زندگی اقوام سکایی حکایت میکند که بخشی از آنها در سیستان جایگزین شده بودهاند، و محور پهلوانی حماسه ملی ایران نیز شدهاند، و حرکت اصلی حماسه به زندگی پرتحرک و خطیر و افتخارآمیز آنان سپرده شده است.
3- داستانهای حماسی اشکانی.
که از خاندانها و پهلوانان و شاهان و شاهزادگان دوره اشکانی حکایت دارد.
حماسه اینان در دوره اشکانی پدید آمده، و در حقیقت حضور فعال و گسترده و شرح قهرمانیها و افتخارات آنان در داستانهای پهلوانی جای خالی آنان را در بخش تاریخی شاهنامه پر کرده است.
یکی از بزرگترین نمودهای خاندانی این گروه، گودرزیانند، که شاهنامه از کثرت و تنوع قهرمانیهای آنان سرشار است.
این پهلوانان که اساساً در شمار سرزمین ایران میزیستهاند، چندان گسترده و مشهور بودهاند که بارها اعمال و رویدادهای پهلوانی دیگری نیز به آنان منسوب شده، که در اصل قهرمانان دیگری داشته است.
لازم به یادآوری است که به ازای وجود هر یک از این گروهها، دشمن و اردوی بدی نیز تنوع میپذیرد، و دیگرگون میشود.
اما در نهایت حول دشمنیهای تورانی، تازی، رومی متمرکز میگردد.
از اسناد و اخباری که از ایران پیش از اسلام باقی مانده است برمیآید که این سه رشته داستانهای گوناگون حماسی در زمان ساسانیان، در میان ایرانیان اشاعه داشته است، و حتی در باب هر یک کتابهایی نیز موجود بوده است.
اما قوم ایرانی بدون وجه تمایزی با تمام این داستانها هماهنگ و همخوی بوده است.
در هر یک بخشی از کششها و گرایشهای درونیش را میجسته، و با هر یک بخشی از آرزوها و خواستهایش را زنده نگه میداشته است.
و مجموعه آنها را نموداری از کل زندگی متنوع و متفاوت، اما به هم پیوسته و متجانسی میدانسته است که در این سرزمین جاری بوده است، و به رغم همه تضادها و تعارضهای درونیش از نوعی وحدت و هماهنگی نیز برخوردار بوده است.
بدین ترتیب بیش از صد و پنجاه پهلوان و شاه و … در نیمه نخست و غیرتاریخی شاهنامه گرد آمدهاند، تا کل ماجراهای حماسه ملی را تصویر کنند.
از این یکصد و پنجاه تن، شماری پادشاهند، که رهبری آیینی و سیاسی نبرد بزرگ را برعهده دارند، و از دوره کیومرث که هم نخستین انسان و هم نخستین پادشاه ایرانی است، تا بهمن فرزند اسفندیار که مفصل بخشهای حماسی و تاریخی شاهنامه است، در پی هم میآیند و میگذرند.
و گاهی خود یا فرزندانشان کنش معینی در رویداد ویژهای مییابند، که یا در مسیر نبرد بزرگ، و یا در زندگی حماسی، گره ویژهای پدید میآورد یا میگشاید.
مانند سیاووش که مفهوم تازهای از جنگ و صلح را به حماسه ارائه میکند، و اسفندیار که روایتی از جابهجایی کارکردها را در حماسه بیان میکند.
اما پهلوانان، پیکره بزرگ و توانمند حماسه را میسازند.
و به اعتبار نقش و رابطهشان در رویدادها به چند دسته تقسیم میشوند: 1- پهلوانان اصلی و جریانساز، که داستان اصلی حماسه در کل حیات آنان پیگیری میشود،و قهرمان بسیاری از رویدادهایند.
شمار اینان اندک است.
مانند زال، رستم، گودرز و … که در مرکز نهاد پهلوانی قرار دارند، و رستم شاخص اصلی آنهاست، که صورت تکامل یافته جهان پهلوان است.
2- پهلوانان رده دوم که یا رویدادی ویژه به آنها اختصاص یافته است، و یا حضورشان از جنبههای مختلف قهرمانی حکایت میکند؛ و در مجموع نهاد پهلوانی را استوار میدارند.
مانند سهراب، گیو، بهرام، بیژن و … اینان در دوره دراز آمیختگی، چهرههای مشخصی از اردوی نیکی و عوامل مؤثری در نبرد بزرگند.
و برخی از آنان چهرههای پهلوانی در اردوی بدیاند و با تنوع شخصیتی و خصلتها و کنشهای گوناگون، هم خاندانهای مختلف را نمایندگی میکنند، و هم ویژگیهای انسان حماسی را به نمایش میگذارند.
3- پهلوانان کوچک و بزرگ بسیار دیگر، که جزء آرایش حماسی، نهاد پهلوانی، و موقعیت عمومیاند.
اینان که شمارشان به بیش از صد تن میرسد، گاه تنها نامی در شمار پهلوانانند، و گاه در گیرودار نبردهای گوناگون چهره مینمایند، و رزمی یا کنشی به آنان اختصاص مییابد، و دیگر سخنی از آنان نیست.
همچنانکه پیش از آن نیز از آنان سخنی نبوده است.
این گروه عظیم پهلوانان، در مجموع ارزشها و اهداف و منشها و روشهای پهلوانی را ارائه میکنند، و علت وجودی خود را در رفتار و کردار معینی آشکار میدارند.
صفات و روحیات انسانی اینان، اساساً از آغاز ورود به حماسه تا فرجام خویش ثابت است.
شخصیت آنان تابع تحول و دگرگونی نیست.
همانطور که آمدهاند، میروند.
برخی از آنان غالباً نمودار یک صفت و خصلت معین و ثابتند.
گودرز از هنگامی که پا به حماسه میگذارد پیری خردمند و پهلوانی راهنماست.
و توس همیشه نمایانگر چهرهای تندخو، کمخرد، خودپسند است.
بیژن جوانی است هیجانزده و مغرور و بیتاب.
و گرسیوز، تجسم حسادت و فریب و پشت هماندازی و سخنچینی است.
عدهای نیز در دل رویدادها یا رویدادی، منشی را عرضه میکنند و میگذرند، مانند بهرام که نمایانگر شخصیتی درونگرا و اندیشمند است، و خوی و خصلت خود را در یک رویداد به ظهور میرساند.
پشوتن که عقل منفصل اسفندیار است، گرد آفرید که برق زیبایی و دلاوری گذرایی است و گویی تجسم مردانهای از زن را در ذهن پهلوانان نمایان میکند.
از سویی این پهلوانان گوناگون، که انگار در ریشه و ذات خاندانی خود همه به نوعی به یک اصل میپیوندند، از حضور اقوام و دورهها و خاندانهای گوناگون حکایت میکنند.
و مسأله تنوع قدمی و تاریخی، و قدرتهای پراکنده محلی را مطرح میکنند.
این خاندانها و شاخههای جدا از هم، بر حضور اجزاء درونی یک ملت دلالت دارند و هر یک بسته به نیرو و اعتبار و اهمیت و گسترش خویش، رابطه ویژهای با قدرت مرکزی دارند.
خاندان گودرزیان که بزرگترین خاندان پهلوانی شاهنامه است؛ و بارها در شاهنامه به کثرت پهلوانان آن اشاره شده است.
هفتاد پسر و نبیره گودرز در جنگها شرکت جستهاند.
و گودرز خود پسر گشواد زرینکلاه است که از نسل کاوه است.
این خاندان در حقیقت چهرههای شاهی و پهلوانی پارتیاند.
گیو و بیژن و بهرام و گستهم و گژدهم و گردآفرید و هژیر و … به این گروه متعلقاند.
میان دو خاندان زال و گودرز، پیوند سببی نیز برقرار است.
و از جمله گیو داماد خاندان زال است.
خاندان توس که در سیر حماسه از خاندان شاهی به خاندانی پهلوانی گراییده است؛ اما همچنان مشخصه مؤثری در روابط شاهی- پهلوانی را در خود ادامه میدهد.
توس که رئیس زرینه کفشان است، پسر نوذر پسر منوچهر است.
و از همان زمان نوذر به سبب خصلت و خوی خویش به یک سطح پایینتر فرود آمده است.
اختلاف میان این خاندان و خاندان گودرز، گاه تا حد صفبندی در برابر هم، آن هم بر سر تعیین پادشاه، بروز میکند.
خاندان توس هوادار فریبرز فرزند کاووساند، و خاندان گودرز هواخواه کیخسرو پسر سیاووش.
توس که از جاویدانان اوستایی است، در شاهنامه نقش سپهدار سپاه ایران را برعهده دارد.
وزرسپ و ریونیز و … از این خاندانند.
خاندان کاوه، قارن و قباد، از نخستین خاندانهای پهلوانیاند که نقششان با گسترش حماسه تقلیل یافته و کمکم از یاد میرود.
در اردوی توران نیز از خاندان پهلوانی ویسه باید یاد کرد، که پیران سرکرده آن و سپهدار افراسیاب است، و پهلوانانی چون پیلسم و هومان و … بدان وابستهاند.
این خاندان رقیب اصلی گودرزیان است.
اگرچه به روایت اوستا توس آن را برمیاندازد.
پهلوانان از یک سو نمودار تنوع و تمرکز قدرت خاندانیاند، و از سوی دیگر نماینده خصلت و خصوصیتی انسانی در دوره قهرمانی.
یک پهلوان، هم همبستگی خاندانی را در میان گروه گسترده رزمیاران نمایندگی میکند؛ و هم کارکردی پهلوانی را نسبت به مرکزیت قدرت ایرانی ارائه میدهد.
و در عین حال نمودار کاراکتر ویژهای است که از مشخصات فردی خود او خبر میدهد.
یعنی پهلوان یک مشخصات عام پهلوانی دارد، که همه پهلوانان با او در آن مشخصات مشترکند.
زال و رستم و گودرز و توس و … با همه اختلافهایشان در منش و رفتار و خوی و خصلت، یک وجه هماهنگ دارند، و آن اشتراکشان در ذات قهرمانی، و وابستگی به نهاد پهلوانی است، که مجموعاً ارزشها و معیارهای معینی را مطرح میکند.
اگر پهلوانی در این بعد از شخصیت خود، برخلاف ارزشها و انتظارهای سنت پهلوانی کاری انجام دهد، نمودی غیر حماسی مییابد.
ترس، گرایش به سپاه دشمن، فروافکندن نام و … یک نمود ضد حماسی است، و هر پهلوانی با آنها بیگانه است.
از سوی دیگر هر پهلوان مشخصه رفتاری ویژهای نیز دارد، که صفات و کنش او را در دل رویدادها آشکار میکند.
در اینجا صفات ویژه یا مقصود خاصی که برای ورود او به عرصه حماسی اندیشیده شده است، ارائه میشود.
از این بابت فقط یک داوری شخصی درباره او صورت میگیرد.
اما کارکرد پهلوانی او نفی یا اثبات نمیشود.
از اینگونه است خشونت، بیتابی، حسادت و گاه بیخردی برخی از پهلوانان که سبب خلع پهلوانی از آنان نیست.
اگرچه همواره چنین صفاتی با آنهاست.
سرانجام رفتاری که از یک پهلوان در یک رویداد معین سر میزند.
رفتاری که گاه فاجعهای را نیز سبب میشود.
و در حقیقت کنشی است که برآمد یک رویداد است.
چنین رفتاری بارها از آن تناقضی حکایت میکند که در وجود قهرمانان نهفته است، یا از تضادی خبر میدهد که در مجموعه روابط ارزشهای حاکم بر موقعیت عمومی حماسه موجود است.
مانند رفتاری که گودرزیان با فرود میکنند، یا کنشی که از رستم در برابر سهراب سرمیزند.
نهاد پهلوانی اما نهاد پهلوانی از هیأت مرکزی آن تا نمودهای پیرامونش نوسان دارد.
از بیرونیترین اجزاء پهلوانی به سمت مرکز خود که حضور جهان پهلوان است میگراید، و از مرکز دوباره به بیرون موج برمیدارد.
در این نوسان و موج، حضور یک نهاد قدرت، آرمان، اخلاق، روش و گرایش شکل میگیرد، که کارکردش پیش از هر چیز با قدرت مرکزی در موقعیت عمومی حماسه، ارتباط مییابد.
یعنی این نهاد، هم نمایانگر قدرتهای کوچکتر پیرامونی است، که در مرکزیت خود یک عامل اساسی تعادل پدید میآورد.
و هم نشان این است که با تشکیل قدرت مرکزی، بخشی از حقوق این نهاد به آن منتقل میشود.
و نهاد پهلوانی در مجموع تابعیت آن را میپذیرد.
رابطه این نهاد پهلوانی با نهاد قدرت حکومتی، یکی از مهمترین مسائل و انگیزههایی است که از ذهن اقوام ایرانی بر ذهنیت تدوینکنندگان خداینامه سایه افکنده است.
و حتی میتوان گفت چندان نیرومند بوده است که با همه تأکیدی که بر نظم و بنیان اندیشیده روایتها در دوره ساسانی شده است، باز هم رابطه این دو نهاد، در حد گویایی، بیانگر همان آرمانهای قومی گردیده است.
کارکردی را بیان داشته است که ذهن قومی از نهاد و حضور پهلوانی برای خویش مجسم کرده است.
مفهوم این رابطه را در «حضور جهان پهلوان» در حماسه به خوبی میتوان دریافت.
زیرا نهاد پهلوانی و جهانپهلوان، منش و روش و گرایشی را در حماسه پدید میآورند که با کنش و روش و گرایش شاهان و خاندان شاهی متفاوت است.
شکل و محتوای جهانپهلوانی از آغاز تا انجام خود بر یک حال باقی نمانده است.
جهانپهلوان هر دوره، مانند هر دوره نبرد بزرگ، از مشخصاتی بهرهور است، که هر چه پیشتر آمده متکاملتر و حماسیتر شده است.
کاوه، قارن، سام، زال، رستم، در حقیقت مانند دورههای نبرد، مبین تغییر وجود کیفی نیروهای نبردند.
در دوره نخست نبرد، کارکرد پهلوانی و رهبری نبرد در حقیقت برعهده پادشاهان است.
و از زمان فریدون و ایرج و منوچهر نیز که کمکم با نقش پهلوان آشنا میشویم، و کاوه در نبرد با ضحاک حضور مؤثری مییابد، باز عمل پهلوانی عملی تابع است.
و سرگذشت حماسه اساساً سرگذشت شاهان در نبرد است.
هنوز انگار پهلوانی از استقلال ویژهای برخوردار نیست.
کاوه، قارن و قباد پهلوانانی نمونهوار نیستند، و تنها نشانهای از حضور نیرویی غیرشاهی، نیروی خاندانی یا مردمی درنبردند.
جهان پهلوانی حتی در دوره سام نیز مفهومی است که مصداق فعالی ندارد.
سام که پیش از زال جهانپهلوان است، تنها به طور جنبی و اسمی مطرح میشود، حضور فعال و کارکرد و کاراکتر همه جانبهای از جهان پهلوان ارائه نمیدهد.
تا دوره سام هنوز جهان پهلوان نقش اساسی در حرکتهای حماسی و نبردهای بزرگ میان بدی و نیکی ندارد.
و صرفاً نمودی بسیار کلی از ضرورت وجودی جهان پهلوان را نمایش میدهد.
اما هر چه حماسه پیشتر میآید، بر نقش جهان پهلوانی و همهجانبگیاش بیشتر تأکید میشود.
از دوره «زال» جهان پهلوان هم نماینده هویت ارتشتاری است، و هم تبلوری از خرد و ذهنیت حماسی است، و هم نشان حضور دمافزون آرزوهای قومی.
با ورود زال به صحنه حضور و کارکرد و مشخصات جهانپهلوانی روشن میشود.
و دخالت این نیروی تعادلبخش در کشمکشهای درونی و نبردهای بیرونی آشکار میگردد.
طرز ترکیب جهان پهلوانی، با آنچه در سرگذشت زال آمده، و نمودار همبستگی عناصرو عوامل گوناگون و متضاد در فرهنگ اقوام ایرانی است، نشان میدهد که از این دوره، همه گرایشهای موجود در آرمان نیکی و نحوه نبرد با بدی و اهریمن، به سمت هماهنگی با هم میگرایند.
تقاضاهای اجتماعی گوناگونی در وجود جهان پهلوان متبلور میشود، که خود هم بازوی قدرت مرکزی است، و هم بازدارنده و هدایتگر آن.
زال، هم عامل تثبیت نهاد پهلوانی است، و هم از این پس همراه رستم عامل تأثیرگذاری بر قدرت مرکزی است.
ورود رستم به صحنه در دل دوران آفرینش است، که با نابسامانیهای ناشی از وجود شاهی چون کاووس روبهرو است.
شاهی که فره از او گسسته است.
از خویشکاری و داد و آبدانی بازمانده است.
و تباهی قدرت تأثیر ویرانگری بر کشور و پادشاه نهاده است.
از اینرو انگیزه حضور و تثبیت نهاد پهلوانی و به ویژه جهان پهلوان از اینگونه است: 1- جستن شاه آرمانی و با فره ایزدی، که کشور را تعادل بخشد.
2- به راه آوردن شاه بزهگر، یا شاهی که دچار لغزش و گمراهی میشود.
و پیشگیری از تباهیهای ناشی از فساد دستگاه رهبری و در حقیقت اصلاح اردوی نیکی.
3- سروسامان دادن به نبرد با دشمن، بدی، اهریمن.
4- بازتاب کردن تضاد و وحدت درونی.
هنگامی که قدرتها با هم به کشمکش میافتند.
5- نمایاندن قدرت و انگیزه و آرزوی مردمی (البته با همان برداشتهای متناسب در این مرحله تاریخی- اجتماعی) در ساخت ذهنی و اجتماعی و آیینی زندگی ایران زمین، و حد و توان و کنش انسانی را در یک کلیت حاکم بر آدمی به نمایش گذاشتن.
برای هر یک از این انگیزهها و مسائل مهم اجتماعی، نمونههایی از داستانها را میتواند شاهد آورد.
همچنانکه در مورد کارکرد جهانپهلوان، میتوان از دوره سام تا پایان حماسه نمونههایی را یاد کرد، مانند برخورد سام با مسأله پادشاهی در دوره نوذر، چنانکه ضمن مقالهای در همین کتاب آن را تشریح کردهام، کارکرد زال در دوره فترت شاهی ایران زمین (از پایان دوره منوچهر تا کیقباد)، آوردن زال و رستم، کیقباد را به ایران برای پادشاهی و … حضور جهانپهلوان به منزله نیرویی تعادلبخش در قدرت مرکزی و وحدت ملی، هنگامی حساستر میشود که ایران با پادشاهی از راه گشته روبهروست، همچون دوره کاووس.
نقش خرد زال و نیروی رستم در حفظ تعادل و سلامت قدرت مرکزی در این دوره بسیار چشمگیر و مؤکد است.
اعمال کاووس همه در راه از هم پاشیدن وحدت درونی و نابسامانی کشور است، و یا در راه به تباهی کشیدن قدرت ایران زمین.
و آنچه رستم و زال میکنند، از یک سو نشان قدرت و کارکرد نهاد پهلوانی است، و از سویی نشان حفظ وحدت قومی و ملی.
رستم برای نجات کاووس و ایرانیان، خود را به مهلکههای بزرگی چون هفتخوان و … میافکند، بارها کاووس را از مخمصه میرهاند پندش میدهد و سرزنشش میکند.
در ماجرای سیاووش یکسر به حرمسرای او میرود و سودابه را میکشد.
در فاجعه سهراب بر او خشم میگیرد و از او بیزاری میجوید.
در تمام دوره کاووس و پیش از او نیز، جهان پهلوان و نهاد پهلوانی، نبرد با توران را هدایت میکند و سامان میدهد.
قدرت پهلوانی و مهارت قهرمانان به ویژه جهان پهلوان، در این دوره دراز، نقش اساسی مییابد.
تمام جنگهای مشقتباری را که کاووس میآغازد، پهلوانان به پایان میبرند.
و تا هنگامی که کیخسرو رهبری جنگ بزرگ را خود برعهده میگیرد، تمام نبردها عرصه جولان و قدرتنمایی پهلوانان به ویژه جهانپهلوان است.
در بعضی از ماجراها نیز آنان اساس جنگ نیستند، اما موقعیتی دیگر از مسائل درونی ایرانزمین را مینمایانند، و حضور فعال خود را به نمایش میگذارند.
مانند صلح سیاووش با افراسیاب که با پشتیبانی رستم صورت میگیرد، و مخالفت کاووس را برمیانگیزد.
طرح تضادهای درونی جامعه نیز از همان آغاز ورود پهلوانان، به ویژه جهانپهلوان، آغاز میشود: تضادهایی که با پیدایش زال رخ مینماید.
نپذیرفتن او، پذیرفتن او، عشق او، سپرده شدن جهان پهلوانی به خاندان او.
تضاد خرد او با کاووس.
تضاد رستم با کاووس.
تضاد رستم با گشتاسپ و اسفندیار و … هم از این گونهاند.
و نیز از همین گونه است: تضادهای درونی خاندانها، مانند خاندان توس و گودرز، تضاد پهلوانان و کیخسرو در جنگ بزرگ به خاطر بدعتی که آورده است.
تضاد انسان حماسی و انسان اساطیری یا انسان پهلوانی و انسان آیینی.
تضاد انسان حماسی و انسان تاریخی مانند دوران بهمن اسفندیار و ستیز او با خاندان سیستان.
تضادهای آیینی که به ویژه در دل مسائل آیینی خاندان رستم و خاندان گشتاسپ رخ مینماید، به ویژه در برخورد سیمرغ و اسفندیار.
تضادهای درون انسان حماسی مانند آنچه درون رستم میگذرد در فاجعه سهراب.
آنچه درون اسفندیار میگذرد بر سر زندگیش، قدرتطلبیاش و … آنچه درون بهرام میگذرد در از دست دادن و به دست آوردن نام.
تضادی که همواره میان موقعیت و مقام پیران و درون او برقرار است، و شخصیت فردی نیک او در برابر موقعیت وابسته به اردوی بدی او قرار میدهد، تضاد پدران و پسران مانند رستم و سهراب، لهراسپ و گشتاسپ، گشتاسپ و اسفندیار، کاووس و سیاووش و … تضاد وجودی پهلوانان در ریشه قومی و خانوادگیشان.
پیوندهای زناشوییشان.
رستم که از زال و رودابه فرزند مهراب شاه کابلی پدید میآید.
سیاووش و کیخسرو که از پدری ایرانی و مادری تورانی پیدا میشوند و … و بسیاری دیگر از اینگونه تضادها.
تمام این کشمکشها و اختلافها و تضادها، از هنگامی گسترش و شدت مییابد که طرح وجود پهلوان و حضور و تثبیت نهاد پهلوانی تحقق مییابد.
پهلوان و زندگی عمومی اما پهلوان، همانگیزههای نیرومند زندگی را نمایندگی میکند، و هم حد و مرز قدرت انسان را بازمیتابد.
هم آرزوی جمعی و قومی را نمایان میسازد، و هم منش و گرایش و مشخصات و خصلت فردی یک انسان را آشکار میکند.
از جوانی تا پیری، همه نوع موقعیت انسانی را تجسم میبخشد.
اندیشه و کردار او کیفیت کلی روحی ایرانی را در دل طبقهبندیها و نهادهای آیینی و اجتماعیش نشان میدهد.
و آنچه را که ایرانیان در روابط، احساسات، اندیشهها، علایق و آرزوها و اعمال خود میجستهاند، و پنهان و آشکار در درون خود حس میکردهاند، در پهلوان نقش زدهاند.
و او را به صورت عامل ثبات و پایدار معنوی خویش در نظامی که خود پدید آورده و بر خود حاکم کردهاند، مجسم ساختهاند.
اما یک مسأله اساسی را باید در حماسه در نظر داشت، و آن این است که باورها و کنشها و رفتارها و زندگی پهلوانان حماسی، اگرچه دارای تجلی فردی است، اما حول روابط خانوادگی و زندگی صرفاً خصوصی آنان دور نمیزند.
بلکه در باور، رفتار، کنش، زندگی و مرگ برای طرح بخشی از موقعیت عمومی یا به خاطر آن است.
پهلوان برای منظوری به صحنه میآید، و برای همین منظور هم میماند، یا کاری و کوششی میکند.
هیچ گره زندگی خصوصی او در حماسه گشوده نمیشود، مگر آنکه مسأله عمومی مهمی را در پی داشته باشد.
زندگی خصوصی نیز تنها از بعد عمومی نگریسته میشود.
این امر را از چند جنبه میتوان بازشناخت: 1- در حماسه مسأله خانوادگی یک تابع است، و نه یک موضوع و رویداد مستقل و اصلی.
2- دوستی و دشمنی پهلوانان، امری فردی نیست، بلکه مسألهای است که به امری عمومی و فراتر از آنان وابسته است، که در نهایت یا به ضرورت اجتماعی و یا به اصل کلی نبرد نیکی و بدی تأویل میگردد.
3- پهلوان به خاطر عشق یا برای رهایی از مرگ نمیجنگد.
4- پهلوان در پی شناختن رازهای جهان نیست.
5- پهلوان در حماسه یکی پیرو ذهنی است، و خود کمتر به اندیشهای بدیع راه مییابد (وجود سهراب و سیاووش یک استثناست.
از همینرو اولی یک نوآیین و نوخواه و دومی یک شخصیت ضد حماسی قلمداد شده است.) نخستین نشانه اینکه حماسه به طرح زندگی خصوصی پهلوانان خود نمیپردازد این است که اساساً زندگی پهلوانی یا زندگی پهلوان، در همه لحظهها و آنات خود، یا از همه جنبهها و ابعاد خود، دنبال نمیشود.
بلکه زندگی پهلوانی از کل پهلوانان و در مجموع پدید میآید.
تمام پهلوانان با هم بخشهای گوناگون حیات انسانی و حماسی را به نمایش میگذارند.
زندگی خانوادگی و روابط شخصی در کل زندگی تبیین میشود، نه آن که خود اساس رویدادها قرار گیرد.
طرح و تعقیب یک زندگی مشخص، هدف حماسه نیست.
حماسه در پی آن نیست که مسائل خانوادگی را در گزارش رویدادها پیگیری کند.
اساساً خانواده مسأله اصلی حماسه نیست.
حتی رستم و زال که از کودکی وارد عرصه حماسه میشوند، و کاراکترهای اصلی حماسه نیز هستند، پس از یک دوره کوتاه کودکی وارد میدان پهلوانی میشوند، و تا پایان حماسه به همین شکل برقرار میمانند.
و زندگی شخصیشان تا آنجا مطرح است که زمینه انجام کارکرد اصلیشان را فراهم آورد.
زندگی انسان حماسی در مجموع حماسه تکمیل میشود.
و هر پهلوانی بخشی از آن را نمایان میسازد.
هر کس برای کاری میآید.
اگر بعضی کسان از آغاز تولد تا پایان زندگی نیز در رویدادها مطرح میشوند، چنان نیست که حماسه در تمام جنبههای شخصیت آنان تبلور یابد.
اگر سیاووش و کیخسرو و رستم و زال و فریدون کسانی هستند که از آغاز پیدایش تا سرانجام خود در حماسه نمودار میشوند، باز هم این طرح درازدامن، به منظور کارکردهای مهم و گسترده یا متنوعی است که برعهده آنان گذاشته شده است.
نه آنکه حماسه کل اجزاء و آنات زندگی آنها را روایت کند.
سیاووش برای مقصدی میآید و برای مقصودی میمیرد.
چه ماجرای او با سودابه، و چه ازدواج او با فرنگیس یا جریره، حلقههای تکمیلی آن سرشت و سرنوشتند.
چنانکه کیخسرو نیز زاده میشود تا برای مقصود نهایی و اساطیری حماسه به میدان آید، و نبرد نیکی و بدی را سرانجام بخشد.
سرگذشت حتی بزرگترین و مهمترین پهلوان، یعنی رستم نیز، در کل مسیر زندگیش پیگیری نمیشود.
بلکه تولد او که تولد پهلوانی تکامل یافته در حماسه است، به سبب اهمیت یافتن نهاد پهلوانی و خرق عادتی در جریان حادثات پهلوانی است.
همچنانکه مرگش نیز، نه از افول یک پهلوان، بلکه از علمی ناپهلوانانه و ناجوانمردانه و ناانسانی در پایان حماسه پرده برمیدارد.
دوستی و دشمنی عمومی بودن کارکرد و نقش پهلوان و پهلوانی، نمودهای گوناگونی دارد.
یکی از نمودهای برجسته آن این است که دوستی و دشمنی پهلوانان تابع روابط فردی با یکدیگر نیست.
بلکه دوستی و دشمنی تابع آن نظم ذهنی پذیرفته شده است، که با نبرد میان نیک و بد، همه چیز را در دو قطب دوست و دشمن متمرکز کرده است.
هر کس به ازاء پیوند به یکی از این دو قطب، دوست یا دشمن است.
کشمکشهای درون اردوهای نیکی و بدی، به ستیز میان پهلوانان نمیانجامد؛ مگر در لحظههایی نادر و خاص؛ که آن هم نشان یکی ستیز فردی نیست؛ و از موقعیت عمومی پهلوانان و خاندانها حکایت دارد.
اگر توس و گودرز با هم به لبه ستیز میرسند، به خاطر دشمنی فردیشان نیست.
بلکه به سبب اختلاف بر سر مسألهای اساسی و اجتماعی چون تعیین پادشاهی است.
خاندانها با هم به تضاد میرسند.
اما افراد از چنین روزنهای نگریسته نمیشوند.
توس با تمام مشخصات نامطبوعش، پهلوانی ایرانی و پذیرفتنی است.
و حتی پس از سرزنشهایی که از کیخسرو میشنود، و مجازات میشود، باز به عرصه برمیگردد.
و با همان سمت سپهداری خود نیز برمیگردد.
دوست یک عامل خودی است و دشمن یک عامل بیگانه است.
اگر کاووس تباه شده است و از راه گشته است، باز هم پادشاه ایران است.
و اگرچه پهلوانان با او به تضاد و اختلاف میافتند، باز هم کسی به دشمنی با او برنمیخیزد.
در اردوی ایران و توران، هیچ رویدادی نیست که از دشمنی میان عناصر درونی آن خبر دهد.
اگرچه گاه افراسیاب به سبب خشم و ترس زودرس و بیقراری و بیاعتمادی، بستگان خود را نیز به مرگ تهدید میکند، و یا حتی برادر نیک خود اغریرث را میکشد.
کاووس نیز با نزدیکان خود گاه بر سر خشم میآید، و به قتل رستم اشاره میکند.
یا سیاووش را به درون آتش میفرستد.
از اینرو اگرچه رفتارها بارها تابع احساسات و منشهای بیشکیب است، باز هم جهت اصلی و نهایی کردار و رفتار را گرایشهای اصلی به نیکی و بدی تعیین میکند.
هیچ پهلوانی به ازای شخصیت فردی خود، از سوی دشمنی تهدید نمیشود.
دشمن حتماً از یک موضعیت پدید میآید.
کم نیستند پهلوانان ایران که بارها پیران ویسه را نیک و دانا میشمارند.
دریغ نمیخوردند که او در بخش اهریمن میجنگد.
و جالب توجه این که وقتی ستیز میان این دو «موقعیت» موقتاً با صلح سیاووش تعدیل میشود، دوستی پیران و سیاووش نیز امکانپذیر میگردد.
به همین روال، نه گودرزیان با فرود دشمنند و نه توس.
اما هنگامی که موقعیت ستیز پدیدار میشود، هر دو گروه گودرزیان و نوذریان بر او میشورند و او را میکشند.
آنگاه همگان بر کشته خویش میگریند.
همانگونه که کیخسرو نیز وقتی «خال» خود شیده را میکشد، در سوگ او به زاری میپردازد.
عشق و مرگ اما پهلوان ایرانی در حماسه، برای عشق نمیجنگد.
به عشق گرفتار میشود، و به سبب آن در پی تغییر روابط و رفتارها برمیآید، اما نه رقیبی در این عشقها در میان است، و نه خود عشق با چنان سدی روبهروست که برای از میان برداشتنش به نبرد برخیزند.
زال بزرگترین عشق حماسی را به نمایش میگذارد، و سدی خاندانی و تا حدی اهریمنی نیز بر سر راه است.
اما او تا حد پذیرش و پذیراندن خاندانی بیگانه میکوشد و پیش میرود.
حماسه این عشق را برای تولد پهلوانی تدارک دیده است.
باید ترکیب ویژهای پدید آید، که وجود رستم وابسته بدان است.
بیژن در توران به عشق منیژه گرفتار میشود.
و مناسبات دو اردوی متخاصم را به هیچ میگیرد.
اما این فقط عشق نیست که او را گرفتار خشم و هجوم افراسیاب میکند.
بلکه بیگانگی و دشمنی ذاتی میان ایران و توران، او و افراسیاب را رویاروی هم قرار میدهد.
گشتاسپ و کاووس نیز در دیاری بیگانه شیفته کتایون و سودابهاند.
اما اینگونه ماجراها نیز از نوع ماجراهای سلحشوران و شوالیهها نیست که اصل رویداد حماسیشان بر موضعی عاشقانه مبتنی است.
پهلوان حماسی به خاطر رستگاری و رهایی فردی خویش نمیجنگد.
و اگرچه کنش فردی اوست که کارکرد جهانی نبرد بزرگ را پیش میبرد، باز کنش فردی او در دل یک رویداد و موقعیت عمومی آن مفهوم است.
کنش او به خاطر رویداد بزرگ و جزئی از رویداد بزرگ است.
و عشق و مرگ نیز تنها در دل همین رویداد بزرگ مفهوم است.
هریک از ماجراهای عاشقانه شاهنامه، به رویداد دیگری راه میگشاید.
و اگرچه خود گاه چون عشق رودابه از عمق و شفافیتی ظریف نیز بهرهور است، باز هم یک حضور تبعی است.
و در حقیقت حضوری فردی برای ماجرایی عمومی است.
مرگ نیز چون عشق یک امر فردی نیست.
مرگ قهرمانانه مفهومی از هماهنگی از زمان کرانهمند است.
سهیم شدن در هزارهای از نبرد است.
پهلوان با مرگ و زندگی خود، به سر آمدن این زمان و هزارههای نبرد یاری میکند.
زیرا شرکت او در سرنوشت جهان اهورایی، خود یک پیروزی است.
خواه این پیروزی با مرگ صورت پذیرد، و خواه با زندگی.
از این رو نبرد پهلوان برای رهایی از مرگ نیست.
اگرچه گاه پهلوانی به حیلهای و شگردی و گریزی نیز تن درمیدهد تا زندگی را برهاند.
اما تنها برای حفظ زندگی نیست که پهلوان میجنگد.
تنها برای دور داشتن مرگ از خویشتن نیست که حریفان خود را از پای درمیآورد.