چگونه بنویسیم که خواننده از ابتدا تا انتهای داستان همراه نویسنده حرکت کند و نه تنها همراه نویسنده باشد که با لذت و بدون اینکه یک لحظه کتاب را از خود جدا کند، پا به پای نویسنده جلو رود.
شخصیت های یک داستان چگونه پرورانده شوند که خواننده احساس کند، شخصیت های خیالی داستان، افرادی هستند صاحب پوست، گوشت و خون که حتی صدای نفس کشیدنشان شنیده می شود و بعد از کنار گذاردن کتاب، آن ها را زنده تر از اطرافیان خود ببیند و آن گونه با دنیای کتاب ارتباط برقرار کند که ارتباطش با محیط اطراف بریده شود.
یکی از عواملی که مخاطب با داستان ارتباط نزدیکی برقرار می کند، گفتگو است.
حال این گفتگوها یا گفتگوی شخصیت ها با یکدیگر است یا گفتگوی درونی شخص با خودش.
در روند داستان هر چه حضور نویسنده نامرئی تر باشد و خواننده با پیش روی داستان و یا گفتگوی شخصیت ها ارتباط وقایع را درک کند، داستان جذاب تر است.
حال این که، گفتگوها چطور پرورده شوند، بسته به درک نویسنده از موقعیت افراد در اجتماع دارد نویسنده تازه کار نثرش یکدست است و تمام شخصیت های داستانش یک جور یا نامتناسب با موقعیت اجتماعی شان حرف می زنند، همین امر مانع از آن می شود که مخاطب ارتباط نزدیکی با داستان برقرار کنند.
مقدمه:
حسن عابدینی در انتقاد از داستان های علی محمد افغانی این گونه می نویسد:
«شخصیت ها به شیوه ای رئالیستی پرداخت نشده اند، اعمال آنان باور نکردنی است و گفتارشان با وضعیت روحی و زیستی شان منطبق نیست.
مثلا روستاییان همچون اقتصاددانان و سیاستمداران درباره اقتصاد، ماشینی کردن کشاورزی و اصول بهره کشی بحث می کنند.»( عابدینی حسن 1386؛ 532)
در اجتماعی که زندگی می کنیم، هر روز با افراد زیادی در ارتباط هستیم؛ رانندگان تاکسی در مورد چه چیزی حرف می زنند و یا لحن صدایشان چگونه است؟
مطمئنا طرز گفتگوی آنها با رانندگان کامیون متفاوت است.
حتی طرز راه رفتن شان با یکدیگر فرق می کند.«به این ترتیب گونه ی کاربردی ای که هر فرد در جریان ارتباط بر می گزیند، بیان گر جای گاه اجتماعی وی است.»(مهاجر مهران، نبوی محمد 1376: 34)
زبان افراد بسته به سن، جنس(مرد و زن) تحصیلات، طبقه اجتماعی، شغل و...
مختلف است.
«یک زن مدپرست باید مثل یک زن مدپرست حرف بزند.
یک زن هرزه مثل یک زن هرزه و...
صحبتها، باید برای نشان دادن خصوصیات اخلاقی و روحی و فکری کسانی که حرف می زنند، و برای جلو بردن داستان به کار رود.»(موام سامرست: 11)
باید توجه داشته باشیم که زبان هر فردی بنا به شرایط مختلفی که در آن قرار می گیرد تغییر می کند.
زمانیکه عصبانی هستیم تندتر حرف می زنیم، احتمالا به لکنت می افتیم یا یکی از اعضای بدنمان پرش پیدا می کند.
اگر از طبقه فرهنگی پایینی باشیم، احتمالا فحش می دهیم، پیرزنها و افراد ناتوان نفرین می کنند و در این هنگام از جملات و مصوتهای کوتاه استفاده می شود تا سرعت ادای کلمات بیشتر شود و سریعتر خشم ما بیرون بریزد.
اما هنگام اندوه و ناراحتی از جملات طولانی و کلماتی که مصوت بلند دارند استفاده می شود.
البته این اتفاقات بصورت ناخودآگاه و براساس روحیه و ویژگی درونی هر شخص صورت می گیرد.
انسانها در موقعیت های مختلف یک جور واکنش نشان نمی دهند، ترافیکی را تصور کنید، ممکن است راننده ای با خونسردی منتظر بماند تا چراغ سبز شود راننده دیگری با کلافگی دستها و پاهایش را تکان می دهد و دیگری مدام بوق می زند، و در سوی دیگر چند جوان الکی خوش در حالیکه آدامس می جوند و می خندند از فرصت استفاده کرده و شروع به دست زدن و رقصیدن می کنند.
حتی زبان افراد در یک روز گرم تابستان که مگسهای مزاحم را از اطراف خود دور می کنند، با یک صبح سرد زمستانی که پا تند می کنند تا سریعتر به مقصد برسند متفاوت است.
زبان یک فرد پیر با زبان یک جوان مختلف است.
افراد پیر با صبر و حوصله از گذشته حرف می زنند و متناسب با آن بیشتر فعل های گذشته را در جملاتشان می آورند و باید به این نکته توجه داشته باشیم که زبان کودکان زبانی متفاوت از دیگران است:
به داستان زیر از توجه کنید، گفتگویی است از زبان یک کودک نه ساله که برادرش را از خود می راند:
«برو.
نمی توانی با ما بیایی!
برگرد برو خانه!
ما می رویم مغازه چیزی بخریم.
می روی زیر ماشین.
می گویم برو، تو نمی توانی با ما بازی کنی، دهنت بوی شیر می دهد.
برو موی دماغ ما نشو، هنوز خیلی کوچکی.
کی بهت گفت دنبال ما راه بیفتی، برو گم شو...»(گلشیری احمد: 253 و 250)
حال نویسنده موفق کسی است که بتواند دنیای متفاوت هر انسانی را کشف کند و به خوبی در داستانش نمایش دهد:«نه زبان ما یک پارچه، هم گون و واحد است و نه جهان ما: ما در دنیایی متکثر و بس گونه، و متشکل از جهان هایی بی شمار زندگی می کنیم.»(مهاجر مهران، 20) حال نویسنده موفق کسی است که بتواند دنیای متفاوت هر انسانی را کشف کند و به خوبی در داستانش نمایش دهد:«نه زبان ما یک پارچه، هم گون و واحد است و نه جهان ما: ما در دنیایی متکثر و بس گونه، و متشکل از جهان هایی بی شمار زندگی می کنیم.»(مهاجر مهران، 20) فصل اول: زبان و قدرت زبان هر فردی متناسب با شرایط زندگی و یا جایگاه اجتماعی که دارد شکل خاصی به خود می گیرد.
مسلمه زن کدخدا با حالتی نیمه دیوانه و منزلت بالای اجتماعی اش، زبانی خاص خود را داراست.
تنها توصیف دولت آبادی از شخصیت مسلمه کافی نیست، زبان او نیز باید بازگو کننده شخصیت او باشد.
«بیا کمک کن.
بیا!
گوساله را بیار چار تا کله به سینه مادرش بزند.
بیا...»(ص 14) جمله با فعل امری«بیا» شروع می شود و با 5 بار آمدن فعل های امری«بیا، کمک کن، بیا، بیار، بیا» و تکیه بر روی«بـ» در«بیا» و«بیار» لحن آمرانه و تحکم آمیز مسلمه در مقابل مرگان نمایانده می شود.
اما لحن مرگان در برابر مسلمه نرم و مطیعانه است، برای گوساله از فعل دعایی«ماشاءا...» استفاده می کند که مبادا چشم زخمی به او وارد شود، جمله اش ناتمام می ماند و با استفاده از صامت«م» در انتهای واژه ی«زورم» و استفاده از صوتهای بلند ا ای او آهنگ جملات او را زیر و ملتمسانه نشان می دهد.
«زورم نمی رسد.
ماشاء ا...
یک جوری سینه را به کلف گرفته که ...»(15) حال به آهنگ جمله مسلمه توجه کنید، جمله به صورت استفهام انکاری می آید و آهنگ کلام بعد از هر واژه به لحن پرخاش بلند می شود: «زورت نمی رسد؟
مگر نان نخوردی؟
آن پوزه بند را از سر میخ وردار بیا بزن به پوزه اش آن جاست، آن کنج، بیخ چراغ موشی.»«15» تکیه روی «نـ» در فعل«نمی رسد» و آمدن مگر در ابتدای جمله، جمله را تحکم آمیز و آمرانه می کند.
حتی عبارتهای نابرجایی مثل«آن جاست» و«آن کنج» با توجه به موقعیتی که مرگان و مسلمه در آن قرار دارند آمرانه است.
این جزئیات، همه متناسب است با شخصیت مسلمه است که به زبانی از بزرگی در خودش جا نمی گرفت(14) و از طرف دیگر متناسب با ارتباط مسلمه و مرگان در گذشته که«مرگان در کنار مسلمه بسیار کار کرده بود.»(16) اما مسلمه، هر چند در مقابل مرگان منزلتی بالا دارد اما پسرانش گوشی به حرف او نمی دهند و لحن کلام او در برخورد با پسرانش با لحن برخوردی که با مرگان دارد متفاوت است.
«کجا داری می روی؟
زمین یخ زده را که نمی شود شیار کرد؟
بگذار چشم خورشید وا بشود امگا.»(19) جمله سوالی اول تحکم کمتری دارد، و جمله دوم بیشتری خبری را می رساند و در جمله سوم هر چند از فعل امری«بگذار» شده است، اما بیشتر لحن پیشنهادی دارد، استفاده از قید«اقلا» به معنی دست کم نیز به جمله آهنگی ملتمسانه داده است.
اما همین پسران نوروز که«کمتر به حرف مادرشان جواب می دادند»(19) در مقابل کدخدا نوروز که در مقام پدر منزلتی بالا دارد، قدرت و تسلط کمتری دارند.
«ورخیز خودت را جمع کن از زیر دست و پا»(18) که استفاده از دو فعل امری«ورخیز» و«جمع کن» و اصطلاح«از زیر دست و پا جمع کن» که به منظور تحقیر آمده است، جایگاه پایین پسرهای نوروز نسبت به پدرشان نشان می دهد.
جدا قرار گرفتن واژه ها از یکدیگر(در خطاب به مرگان)، مکث کوتاه بین واژه ها که بخاطر قرار نگرفتن مصوت ِ بین آنهاست.
موجب شده که تک تک کلمات کدخدا طنین محکمی داشته باشند.
«یک استکان هم برای خودت بریز.
بگذار گرمت کند.
خیلی سرما خورده ای انگار.» جدا آمدن دو کلمه استکان و هم کلام را مردانه تر کرده است در صورتی که اگر به صورت استکانم آمده بود اقتدار کلام کمتر می شد.
این صدای محکم کدخدا در پایان بند اول داستان نیز شنیده می شود در صحنه ای که مرگان و سالار بر سر چند تکه مس گلاویز می شوند و مرگان می خواهد سالار را بکشد که ماجرا با چند کلمه از کدخدا پایان می یابد: «کدخدا بیل را از دست مرگان واکند و با پشت دست، سیلی سنگینی به چپ صورت زن نواخت: پتیاره دم درآورده ای؟»(34) از طرف دیگر لفظ پتیاره که جانشین اسم مرگان شده و اصطلاح دم درآورده ای، کنایه ای است که به منظور تحقیر مرگان آمده است.
*** در خانواده مرگان، تسلط عباس نسبت به خواهر و برادرش بیشتر است«تنها نان ته ناندان را می خورد» و «زودتر از بقیه دست به سفره می برد.» و به قول دولت آبادی شمری برای خودش بود.
حال ببینیم شخصیت عباس تا چه حد در زبانش گنجانده شده است: عباس بر سر مرگان فریاد می کشد: «نمی شنوی؟
نان!
می خواهم بروم به پنبه چوی ورکشیدن»(21) در اینجا با حذف «تو» در ابتدای جمله، به تنهایی آمدن فعل« نمی شنوی» و تکیه فعل بر روی«نـ» موجب می شود جمله پرسشی به آهنگ خیزانی بالا رود که صدای عباس را که در حال بالا رفتن است نشان می دهد.
و در جای دیگر افعال«می خواهم، بروم و ورکشیدن» که به مصوت کوتاه فتحه ختم می شوند(هـ َ م، و ََ م، د َ ن) موجب بالا رفتن ضرباهنگ کلام می شود و قدرت عباس را در خانه نشان می دهد.
اما ابراو برادر کوچکتر است و منزلت پایین تری دارد، از این رو آهنگ صای او بیشتر لحن غرولند و عقب نشینی دارد و بطور مستقیم با مرگان درگیر نمی شود: «قرض کن، قرض کن: کی به قرضم می دهد؟
هر کی خودش انبرش را به کار دارد؟»(28) در مقابل عباس بیشتر از مصوت کوتاه فتحه استفاده می کند و با تکرار هجای تند«گر» در مگر و آهنگر به خوبی خوی تند عباس نمایانده می شود: «مگر من آهنگر هم هستم؟»(28) اما چگونگی استفاده از ضمیر اول شخص نیز تا حدودی شخصیت دو برابر را نشان می دهد، ابراو از ضمیر متصل«م» در به «قرضم می دهد» استفاده می کند اما عباس بعد از مگر ضمیر منفصل«من» را می آورد که تحکم جمله را بیشتر می کند.
زبان و احساس خشونت، عصبانیت، فحش دادن و فریاد کشیدن که زاییده شرایط سخت اقتصادی و محیطی زمینج است در بین شخصیت های داستان زیاد دیده می شود، هر کسی منتظر کنشی از طرف دیگری است تا واکنشی در خور نشان دهد.
نویسنده این عصبانیت و خشم و خروش را بوسیله تغییر آهنگ صدا، فحش دادن، استفاده از مصوتهای کوتاه برای سرعت کلام و تکیه هایی مناسب و...
نشان داده است.
زمانیکه عباس از مرگان می خواهد که از همسایه ها نام قرض کند، مرگان دندانهایش را به هم می فشارد و می گوید:«پایش را دارم، رویش را ندارم!
حرف به گوش ات می رود.»(22) که تکیه بر روی«یش» در کلمات«پایش» و «رویش» آمدن دو فعل«دارم و ندارم» بصورت ایجابی و سلبی در انتهای دو جمله، مکث کوتاه انتهای افعال و از طرف دیگر ختم شدن کلمات«پایش، رویش، گوش ات» به صامت«ش» که موجب ساییده شدن دندانها به یکدیگر می شود، به خوبی خشم مرگان را به مخاطب القا می کند.
اما این خشم که در درگیری سال به اوج می رسد، طوری دیگر نمایش داده می شود.
با پشت سرهم آمدن مصوت کوتاه کسره که سرعت کلام را افزایش می دهد، مکث کوتاهی که بعد از صامت پایانی«ت» در آخر کلمات«خونت، خودت، می کشمت» می شود، تکرار فعل می کشمت و قسم خوردن به«برکت خدا» جدی بودن تهدید مرگان را می رساند همان که سالار می گوید: «در نگاه مرگان چیز مهیبی پیدا بود می کشمت، راستی می کشت.»(23) زبان و روستا: جای خالی سلوچ در روستایی به نام زمینج اتفاق می افتد، روستایی که ارتباطش با شهر محدود است و مردم اجتماعی مخصوص خود دارند.
پس باید جملات و تک تک واژه هایی که انتخاب می شوند متناسب با زندگی مردم روستا باشد.
کاهش یا افزایش واجها، استفاده از کنایه ها و ضرب المثل ها، صفتها و قیدها و نکاتی دیگر که باید گویای زندگی روستا باشد.
در صورتی که زبان بازگو کننده شرایط محیطی که داستان در آن اتفاق می افتد نباشد، واژه ها مرده و بی تحرک می شوند و قدرت القای مطلب را از دست می دهند.
در اینجا به لحن مسلمه نگاه کنید: «گوساله را بیار چار تا کله به سینه مادرش بزند، بیا، حرام رفته تا دمب گوساله را نلیسد، شیر پایین نمی دهد گاو بخیل» حذف واج«و» در بیاور بیار افزایش واج«بـ» در آخر کلمه دم دمب حذف واج«ه» در چهار چار و اون صفت انسانی بخیل به گاو این افزایش و کاهش واج ها مناسب با لحن روستایی است.
و در جمله زیر نیز، قربان صدقه های مسلمه نسبت به گاوش، پشت سرهم آمدن فعل دعایی«ماشاء ا...» لحن بریده بریده و آرام جملات و درنگ آرامی که بعد از هر واژه یا فعل می آید به طور دقیق ترسیم کننده چهره زنی در حال شیر دوشیدن است: «بخل مکن حیوان؛ بخل مکن دیگر، هابگردمش.
مهربان.
هاو ...
سینه بده بخیل!
سینه بده.
بده مادر جان.
بده بره ام.
هاو ماشاء ا...
بده بلا گردانت.
بده بگردم.
بده مادرم»(15) سالار به راحتی سر هاجر فریاد می کشد و به او فرمان می دهد که نمایانگر صمیمیت زندگی روستایی است.
«سالار به هاجر نهیب زد: چرا همین جور بغ کرده ای و نشسته ای دختر؟!
ورخیز یک قدح آب گرم درست کن وردار بیا.
ورخیز.» ابدال در واژه های وردار بردار، ورخیز برخیز و اصطلاح بغ کرده ای نیز نمایانگر لحن روستایی شخصیت داستان است.
معمولا در روستاها بخاطر دور بودن از زندگی شهری و کمتر دچار تغییر و تحول شدن به فرهنگ و تمدن گذشته ایران نزدیکترند بخاطر همین ضرب المثل ها و کنایات بیشتری دیده می شود: «داری یکبند جواب سربالا به من می دهی؟!
شیرین زبان شده ای زنکه پاچه ورمالیده بی چاک دهن!
خیال می کنی من همشان و همزبان تو هستم که دهن به دهن تو بگذارم و باهات یکی به دو کنم؟...»(31) 1- جواب سربالا دادن کنایه از حرف بی ربط زدن 2- دهن به دهن گذاشتن کنایه از هم صحبت شدن 3- یکی به دو کردن جر و بحث کردن زبان درونی نویسنده برای نشان دادن اضطراب درونی مرگان، جملات را کوتاه و پشت سر هم می آورد، تمام جملات، جملاتی پرسشی هستند که خطاب به هیچ کس نیستند.
«راستی سلوچ رفته است؟
کجا رفته است؟
من چی؟
هاجر چی؟
پسرها چی؟
عباس و ابراو؟
سلوچ رفته!
کدام گوری رفته؟
ما را به امان کی گذاشته و رفته؟
ها»(11) تکرار کلمه پرسشی«چی» و فعل رفته استفاده از حرف تنبیه«ها» در انتهای جمله، مخاطب را نیز درگیر احساس درماندگی مرگان می کند.
در مقابل به جملات ابراو توجه شود که ساده و کوتاه هستند، افعال تکرار نمی شوند و جملات پرسشی خطاب به مرگان است: «کی رفت؟
با کی داری حرف می زنی؟»(12) جملات مرگان پیچیده تر است.
یکبار فعل در انتهای جمله می آید؛«به گور پدرش رفت»، و در جمله دیگر متناسب با بی قراری و هیجانش، جملات سریع ادا می شوند و فعل در ابتدای جمله می آید.«رفت سر قبر باباش» این تب و تاب مرگان که ابروا در چند سطر پیش می گوید« از بی قرار می نمود.
تب و تاب داشت...» در جملاتش نیز نموده می شود.
استفاده از مصوتهای کوتاه که ضرباهنگ جملات را تند می کند، فحش هایی که پشت سر هم می آیند، فوران خشم درونی مرگان را نمایش می دهد: «به گور پدرش رفت.
رفت به سر قبر باباش، سر قبر آن مردکه قوزی...»(12) اما در قسمتهای دیگر داستان نیز، نویسنده برای نشان دادن روان پریشی مرگان از گفتگوهای درونی استفاده می کند.«غصه هایش؟
نه!
به یقین که سهم خود را همراه برده است.
به یقین برده است.
این را دیگر نمی شود از خود کند و دور انداخت.
این را دیگر نمی توان به کسی واگذار کرد.
نه؛ با بار سنگین تری بردل باید رفته باشد.
رفته است.
رفته.
بگذار برود.
بگذار برود.»(9) پشت سرهم آمدن جملات کوتاه.
تکرار افعال و جملات(به یقین برده است، رفته، بگذار برود.) تکرار واژه نه، حالت آشفته و بی قرار مرگان و این طرف آن طرف رفتن او را نمایش می دهد.
اما استفاده از کلماتی با مصوتهای کوتاه(به یقین که سهم خود را همراه برده است) و افعالی که به مصوت کوتاه و گاه ساکن ختم می شود نمی شود، کند، انداخت، واگذار کرد) بر سرعت کلام می افزاید، و از طرف دیگر، پشت سر هم آمدن صامت«دال» و افعالی که به صامت«د، ت» ختم می شوند هیجان حاصل از خشم و اضطراب درونی مرگان را بهتر به خواننده می نمایاند.
در مقابل جملات کربلایی صفی با آرامش و حوصله ادا می شود، کربلایی مناسب با سن و سال و شرایط روحی اش، شتاب و بی قراری مرگان را ندارد، استفاده از مصوب بلند«ا»، مکث کوتاه بعد از هر فعل، گنلان بودن و نفس نفس زدن کربلایی را بخاطر کهولت نشان داده می شود: «هر جا رفته باشد خودش بر می گردد.
کجا می تواند برود آن مردکه مردنی؟
پای راهوار کجا دارد او؟» به نام یزدان پاک پیوند زبان و شخصیت در جای خالی سلوچ«بند اول» محمود دولت آبادی استاد راهنما آقای دکتر محمدرضا عمران پور دانشجو فرزانه مجتهدی بهار 88 فهرست مطالب عنوان صفحه مقدمه زبان و قدرت زبان و احساس زبان و روستا زبان درونی