دانلود مقاله خیام نیشابوری

Word 205 KB 25139 43
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • عمربن خیام نیشابوری
    آغاز زندگی
    حکیم، فیلسوف ریاضی دان و رباعی سرای بزرگ ایران زمین،« عمربن خیام نیشابوری» نامی آشنا برای تمام ایرانیان اهل ذوق و معرفت است.« وی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم می زیسته است.

    ».

    هر چند از تاریخ ولادت دقیق وی هیچ اطلاعی دردست نیست اما د رکتابهای معتبر قدیمی از وی بسیار یاد شده که معروف ترین آنها چهار مقاله ای نظامی عروضی سمرقندی است.

    وی در نیشابور چشم به جهان گشود ه است و چون شغل پدرش خیمه دوزی بود به هیمن علت وی را خیام می نامیده اند .

    «نامش عمر کنیه اش ابوالفتح، لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بوده است.» در تمامی آثاری که در باره ی خیام از گذشته های دور تاکنون به رشته ی تحریر درآمده است، نویسندگان بر یک نکته اذعان دارند که وی به تمام فنون و معلومات زمان خود تسلط کامل داشت و در فلسفه، حکمت و ریاضیات سرآمد دوران بود.

    اما با همه ی فرزانگی و دانایی، خیام مردی صریج الهجه بود و هیچگاه ا زبیان واقعیت و حقیقت ترسی به خود راه نمی داد.

    و به همین سبب بسیاری از ویژگی او را حمل بر تندخویی وی دانسته اند.

    داستان زیر مصداقی بر این ادعاست:
    « گویند فقیهی هر روز صبح پیش از برآمدن آفتاب نزد خیام می رفت و درس حکمت می خواند و چون به میان مردم می آمد از او به بدی یاد می کرد.

    عمر خیام یکبار چندتن را با طبل و بوق درخانه ی خود پنهان کرد.

    چون فقیه به عادت خودبه خانه ی و ی امد خیام فرمان داد تا طبل ها و بو قها را به صدا درآورند.

    مرد از هر سوی در خانه ای او گرد آمدند.

    عمر گفت:ای مردم نیشابور این فقیه شماست که هر روز در همین هنگام نزد من می آید و درس حکمت می آمود و آنگاه پیش شما از من به ن حوی که میدانید یاد می کند، اگر من همان باشم که او می گوید پس چرا از من علم می آموزد و اگر چنین نیست پس چرا از استاد خود به بدی یاد می کند »
    از این دست داستانها و حکایت ها که از سندیت معتبری نیزب رخوردار است درکتابها مختلفی ذکر گردیده که نشان از روج آزاد اندیش خیام داشته است.


    خیام بیشتر از هر چیز به تدریس فلسفه مشغول بود و به افکار و عقاید فلاسفه ی یونانن اعتقاد بسیار داشته و بویژه در حکمت و فلسفه پیرو محض
    به حکم آنکه آن کم زندگانی
    چو گل بر باد شد روز جوانی
    سبک رو چون بت قبچاق من ود
    گمان افتاد که خود آفاق من بود
    همایون پیکری نغز و خردمند
    فرستاده به من دارای دربند
    سران را گوش بر مالش نهاده
    مرا درهمسری بالش نهاده
    چو ترکان گشته سوی کوچ تاج
    به ترکی داده رختم را به تاراج
    البته نظامی بعد از مرگ آفاق همسران دیگری برمی گزیند.

    اما هیچ یک از آنان در نظر نظامی همچون آفاق قدر و منزلت نداشت و مایه دلبستگی عمیق شاعر به آنان نگشت.


    محمد، تنها به فرزند نظامی و یادگار آفاق بود.دیدار محمد، غم فراق آفاق را برای نظامی قابل تحمل می کرد.

    او سعی می نمو د تا فرزند را به شیوه ای تربیت کند که در آینده جزو فرهیختگان ادب فارسی گردد.

    اما نظامی چندی حسین بن علی که ما او را به نام نظام الملک می شناسیم وزیر الب ارسلان سلجوقی و پس از او ملک شاه شد و مدرسه نظامیه را در بغداد بنیاد نهاد.

    هنگامی که عمرخیام دید رفیق مصاحبش صاحب مقام ومنصب گشته ر اصفهان نزد وی رفت.

    خواجه نیز مقدمش را گرامی داشت و عهدی را که با یکدیگر بسته بودند به یاد آورود و از امام خراسان( خیام) پرسید:« خواست تو چیست»؟

    خایم می دانست که هر چه بخواهد خواجه از انجامش کوتاهی نخواهد کرد، ولی چون دارای متانت طبع و مناعت نفس بود جز وجهی برای معاش و آن هم بسیار مختصر و معمولی تقاضای دیگری نکرد.

    خواجه نیز مزرعه ای در نیشابور که عایدی سالانه آن در حدود پانصد تومان امروز بود، به وی داد.


    خلاصه داستان سه یار دبستانی که در بالا آورده شده در کتاب های بسیاری از جمله کتاب جامع التواریخ، روضه الصفا، و تذکره دولتشاه آمده است اما نباید از نظر دور داشت که این سه تن اگر چه با یکدیگر معاصر بوده اند ولی تصور هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد.

    زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 تا 517 ذکرشده و حسن صباح نیز به سال 518 دار فانی را وداع گفته است اگر این دو با نظام الملک هم سال باشند، پس چون خواجه در سال 408 ولادت یافته، بنابراین خیام و حسن صباح هنگام مرگ نزدیک به 120 سال سن داشته اند و این امر بعیدی است چرا که در هیچیک از کتابهایی که نامی از خیام در آنها ذکر شده، به طول عمر طولانی وی اشاره نشده است .

    ویژگی های شخصیتی خیام آنچه مسلماست تمامی ابزرگان علم و ادب که باخیام معاصر بوده اند از وی به بزرگی یاد کرده ان و نام وی را با احترام برده اند و« نیروی ادراک، هوش، و سعت دایره ای اطلاعات و سلطه کمل وی را بر علوم نقلی ستوده اند.» از قوه حافظه خیام داستانی نقل شده که د رجای خود شگفت و جالب توجه است: «نقل می کنندکه خیام کتابی را در اصفهان هفت مرتبه مرورکرد و سپس آن را به نیشابور املاء فرمود.

    پس از مطابقت معلوم شد اختلاف ناچیزی با اصل متن دارد.....» اما از ویژگیهای اخلاقی مسلم او کم حرفی و اجتناب از معاشرت است و نیز تندخویی که آنرا می توان بر مزاج عصی یا حالت حجب وی حمل کرد.البته نباید از نظر دور داشت ه این گونه افراد ذاتاً اشخاص خوش معاشرت و بذله گویی نیستند کمتر با مردم انس دارند و بیشتر گوشه نشینی اختیار می کنند.

    در خود فرو می روند و از طرفی درگیر شدن به امور علمی افرادی چون خیام راچنان به خود مشغول می نماید که حتی از امور عادی زندگی خود نیز دور می شوند.

    بسیاری وی را در امر تدریس وگسترش علم و دانشیکه داشت بخیل و تنگ نظر قلمداد کرده اند وکمی آثار مکتوب او را با توجهبه علم و دانش گسترده اش دلیل بر همین ویژگی میدانند زیرا خیام نه تنها آثار زیادی از خود بجا نگذاشته بلکه چنان ذکری هم از برپایی کلاس درس او چون بزرگان هم عهدش نشده، جز مواردی که به تدریس فلسفه اشتغال داشته که آن هم بسیار معدود و محدود است.

    نکته قابل توجه در این مورد آن است که باید خیام را از آن دسته عالمانی دانست ه بیش از آنکه بخواهد خود را در پیش مردم مطرح نماید ابتدا از خود پرسیده که اصلاً آیا لازم است این مطلبی را که در ذهن دارد، بیان کند؟

    لذا تا ضرورت طرح مسایل فلسفی را احساس نمی کرد یا مستقیم از وی سئوال نمی شده، آن را بیان نمی نموده است و یا آنکه درحکمت و فلسفه دارای اعتبار و عقاید خاصی بوده اما همواره از ابن سینا با احترام یاد می کرده تا جایی که می توان گفت آراء و نظرات او را کاملاً پذیرفته است.

    ولی مانند استاد و منتقدانش شیخ الرئیس دست به تألیف کتاب فلسفی نزده است، چرا که دیگر نیازینبوده تا دوباره همان آراء و نظرات را تکرار نماید، زیرا به جرأت می توان گفت این سینا در زمینه ی فلسفه و حکمت هیچ چیز را فرو نگذاشته و خیام بی گمان مطلب خاصی علاوه بر گفته های او نداشته است.

    اما در مسایل ریاضی برعکس فلسفه بدون آن که از وی بخواهند رسالات و کتابهای بس ارزشمند به رشته ی تحریر در آورده است.

    البته دورری از بیان عقاید فلسفی اش همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد به دلیل وضعیت موجود دورانی بوده که در آن می زیسته، آنگونه که مورخان از اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم ذکر می کنند، میدان برای واعظان و محدثان بسیار باز بوده و افرادی چون خیام و هر خردمند دیگری از بیان آرای فلسفی خود دوری جسته اند.

    این همان دوره ای است که« عین القضات همدانی» چندی پس از شهادت« حلاج» بعلت بیان آرای خاص عرفان به سرنوشت وی دچار می شود ودر جایی دیگر عارف و فیلسوف بزرگ ایرانی« سهروردی» ر ا نیز شهادت می رسانند.

    پس حکیم معقول و متینی چون خیام دم فرو می بندد و چون به امور مثبت گرایش داشته بنابراین فن ریاضیات را برمی گزیند و برای بیان اهر امری به دنبال دلایل عقلی می رود.« و برای توجیه ذوق و مشرب فلسفی خود بدین عذر متوسل می شود که: بنابراین در دوران خیام که بزرگانی چون امام محمد غزالی فلسفه، ریاضیات، طب و نجوم را جزء امور باطل می دانسته ان و رواج عقاید مذهبی خشک و به دور از هرگونه انعطاف و نرمی و عبادات ظاهر فریب، بازار علم را از رونق انداخته بود و تعصب های دینی بر آزادی فکر و اندیشه غلبه پیدا نموده بود، دیگر چه جای مجال برای بحث علمی باقی می ماند؟

    پس همان بهتر که کسی چون خیام از فلسفه دم نزند، کلاس درس دایر نکند تا مجبور هم نباشد اندیشه های خود را آشکار کند و این به قول مرحوم دشتی نشانه فرزانگی است نه بخل در تعلیم.

    در اینجا به داستانی که بین امام محمد غزالی و خیام رخ داده اشاره می کنیم: « روزی امام محمد غزای به مجلسی وارد شد و از خیام پرسید اختصاص یک نقطه فلک به قطب بودن را چگونه تعطیل می کند.در صورتی که فلک متشابه الاجزا است.

    خیام به جای آنکه مستقیماً به موضوع بپردازد بنا به روش خود پیرامون قضیه بسط مقال داد و از این حرکت از چه مقوله ایست سخن گفت.

    شاد بدین شیوه می خواست امام محمد غزالی را که متشرعین متعصب و مخالف فلاسفه است و به علاوه در جدل و مناظره زبردستف از حال تعرض درآورده،محیط را مساعد مطالب علمی کند.

    در این اثنا صدای مؤذنی بلند شد و غزالی از جای برخاسته گفت:« جاء الحق و زهق الباطل...» و این رباعی از خیام تأئیدی است براین نظر که وی نه از روی بخل عقایدش را بیان ننموده و مکتوب نکرد، بلکه در آن دوران زمینه برای پذیرش نظرات و عقاید امثال وی فراهم نبود و بی شک دوری از اجتماع آن روز و پرداختن به کشف مسایل علمی مختلف به همین دلیل بوده است که : خورشید به گل نهفت می نتوانم و اسرار زمانه گفت می نتوانم از بحر تفکرم برآورد خرد دری که زبیم سفت می نتوانم خیام از جمله افراد با درایتی است که سعی نموده ازکنار طوفان حوادث با تدبیر و احتیاط به سلامت بگذرد وی در امور زندگی مردی دوراندیش بود و زندگی دور از جنجال وی و نیز پرهیز از افراط و تفریط در آن عصر متشنج باعث شد که وی تا پایان عمر از احترام خاصی هم در بین حاکمان و علما و هم مردم عامی برخوردار باشد.

    با تمام حکمت و دانایی که داشت هرگز دچار نخوت و غرور نشد و از هیچکس با تحقیر نام نبرد.با هیچیک از بزرگان هم دوره اش به مشاجرات لفطی نپرداخت و همین آرامش روحی و اخلاقی به وی چهره ای فرزانه و متفکر بخشید.

    خیام از دیدگاه معاصرانش آنگونه که د رمنابع معتبر تاریخی ذکر گردیده، خیام در نزد دانشمندان معاصر خود از احترام خاصی برخوردار بوده و ایشان همواره از وی با تکریم یاد نموده اند.

    عناوینی از جمله« امام خراسان»« حجه الحق»« فیلسوف العالم» و« سید الحکما المشرق و المغرب» از جمله القایی است که بزرگان هم دوره ی خیام وی را بدان نامیده اند.« شهرزوری او را تالی ابن سینا، قفطی به طور قطع او را در حکمت و نجوم بی همتا گفته اند.

    عمادالدین کاتب او را در جمیع فنون حکمیت خاصه قمست ریاضیات بی مانند دانسته و ابوالحسن بیهقی وی را مسلط بر تمام اجزای حکمت، ریاضیات و معقولات گفته است.

    زمخشری دانشمند معروف لغت و تفسیر وی را حکیم جهان و فیلسوف گیتی نام برده و مشاجره مختصر لغوی خود را با خیام در کتاب« الزاجز للصغار» نقل کرده و با مباهات می گوید: خیام فضل وی را ستوده و به شاگردان وی]زمخشری[ استفاده از محضرش را توصیه کرده است».

    البته معدود افرادی نیز بوده اند که به وی نظر مطلوبی نداشته اند و یا از وی ایراداتی گرفته اند اما باز هم به علم و دانش او معترف بوده اند، از جمله شیخ نجم الدین رازی در کتاب مرصادا لعباد و یا سلطان ولد پسر جلا الدین محمد مولیو اما واضح است که علت اساسی احترام مخالفان به خیام به دلیل مقام علمی او بوده که علاوه بر حکمت و ریاضیات بر نجوم، طب، تاریخ، ادب، فقه و تفسیر نیز تسلط کامل داشته است.

    در این باره اشاره می کنیم به یکی از سه حکایت عروضی سمرقندی درباره ی خیام و احکام و نجومی او: « اگرچه حکیم حجه الحق عمر در احکام نجوم هیچ اعتقادی نداشت، در زمستان 508 در مرو، سلطان کسی را فرستاد به خواجه صدرالدین محمد که از خواجه امام عمر بخواهند تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید.

    خیام دو روز وقت خود را صرف کرد و روز شکار را معین کرد و آن را به سلطان گفت.

    چون سلطان در روز مقرر قصد شکار کرد هوا ابر شد و باد برخاست.

    جماعت بر پیش بینی خیام خندیدند و سلطان خواست که برگردد، خواجه امام( خیام) گفت: پادشاه دل فارغ دارد که هیمن ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ بارانی نبارد.

    سلطان سخن خیام را پذیرفت، پس از لحظه ای ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ بارانی نبارید و کسی ابری ندید....

    ».

    از دیگر بزرگانی که در نوشته هایش به علم و درایت خیام اشاره نموده، علی بن زید بیهقی است.

    وی در اتمام التتمه از خیام چنین یاد کرد: « فیلسوف، حجه الحق عمربن ابراهیم خیامی، از تمامی حکمای خراسان بلندمرتبه تر، پرمایه تر، و در ریاضیات از جملگی برتر و در قیاس های خطابی زبردست است.

    قاضی امام عبدالرشید بن الحسین نقل می کند که روزی در یکی از حمام های مرو با خیام مصاحبتی دست داد.

    از معنی« معوذتین» و سبب تکرار الفاظ ان سئوال کردم ولی او به نقل اقوال نادر و بیان شواهد غیر متداول آغاز کرد و آنقدر گفت که اگر همه آنها را جمع می کردند به حجم کتابی می شد.» این حکایت بخشی از مقام و تون او در تفسیر قرآن بوده که دایره ی کار و تخصص او نبوده، دیگر چه رسد به علومی که زمینه ی مطالعات شبانه روزی اوست؛ و عمری را در بحث و تحقیق و تفحص آنها ذرانده است.

    همچنین از این حکایت علاوه بر آنکه می توان دریافت بسیاری از بزرگان در حل مسایل به خیام رجوع می نموده اند، مطلب دیگری نیز دریافت می شود و آن تسلط خیام بر علم تفسیر و آشنایی با علوم و معارف قرآنی است.

    اگرچه قرنهای بسار بعد از خیام تا به امروز او را به سبب برخی رباعیاتش ملحد وکافر نامیده اند( که در جای خود به آن خواهیم پرداخت) اما اعتراف علمای بزرگ هم دوره اش تمام این نظریات را باطل می کند و نشان می دهد که وی مردی متدین و دانشمند بوده و به اشعارش باید از دید دیگر نگریست که لازمه ی آن نکته سنجی، باریک بینی و دقت نظر و نیز ذوق و معرفتی خاص می باشد.

    در اینجا برای تأکید بیشتر بر احاطه ی خیام به علم تفسیر و قرائت قرآن حکایتی دیگرا ز علی بن زید بیهقی را که در تتمه صوان الحکمه آمده نقل می کنیم: « خیام روزی به مجلس عبدالرزاق وزیر درآمد، ابوالحسن غزالی « امام القراء» آنجا بود و در اختلاف قراء بزرگ در آیتی از آیات قرآن بحثی در میان ....

    شهاب الاسلام عبدالرزاق وزیر با خشنودی فریاد برآورد که: چه حسن تصادف!

    قضیه را به دست اهلش بسپاریم و این دانشمند خبیر را بر گزینیم.

    سپس از میان وجوه مختلفه ی قضسه وجهی را که انتخاب کرده بودند با وی درمیان نهادند.

    خیام تمام وجوه اختلاف قراء را برشمرد و در هر وجهی دلیل و علت آن را بیان کرد حتی وجوه نادر و غیرمتداول را نیز شرح داده، وجهی که در نظر وی مرجح بود با دلایل آن ذکر کرد.

    آن وقت امام القراء گفت: خداوند امثال شما دانشمندان را زیاد کند و جهان را از وجود مبارک چنین امامی خالی ندارد.

    من تصور نمی کردم کسی از قراء جهان تمام این وجوه را بداند و علل آنرا ذکر کند.دیگر چه رسد به حکیمی چون خیام که دایره ی کار و تخصص او فلسفه و ریاضیات است.» ازدیگر بزرگان هم عصر خیام میتوان به شاعر گرانقدر و عارف بزرگ قرن پنجم حکیم سنایی غزنوی اشاره نمود.

    او در یکی از سفرهای خود به مشکلی برخورد و به همین علت نامه ای مفصل به خیام نوشت تا وی با استفاده از نفوذ و اعتبار خود مشکل وی را برطرف نماید.

    هرچند سنایی در این نامه بصورت روشن به بزرگی و اعتبار خیام اشاره نکرد، اما همین که مشکل خود را بروی عرضه نمود تا گره کارش به دست او باز شود، نشان از نفوذ کلام خیام در پیش حاکمان و فرمانروایان دارد.

    و نیزخاقانی شروانی شاعربلند آوازه و ارجمند ایرانی نامه ای به شروان شاه نوشت که در آن به قطع مقرری خیام اشاره می کند.

    البته از موضوعی که سبب نگارش نامه شده اطلاعی در دست نیست اما میتوان چنین استنباط کرد که از طرف شروانشاه در حق خاقانی و ارزش وجود وی در دستگاه سلطنتی قصوری روی داده وخاقانی با ذکر این حکایت خواسته قدر و منزلت اهل دانش را در دربار ملکشاه سلجوقی به رخ شروانشاه بکشد.

    البته داستان قطع مقرری خیام خود شنیدنی است و خواندن آن خالی از لطف نمی باشد: « روزی خواجه ی بزرگ کاشانی در عهد ملکشاه دیوان نشسته بود.

    عمر خیام درآمد و گفت: ای صدر جهان، از وجه ده هزار دینار معاش هر سال من کهتر باقی به دیوان عالی مانده است.

    نایبان دیوان را اشارتی بلیغ می باید تا برسانند.

    خواجه گفت: توجهت سلطان عالم چه خدمت کنی که هر سال ده هزار دینار مرسوم تو باید داد؟

    عمر خیام گفت: واعجبا!

    من چه خدمت کنم سلطان را؟

    هزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن تا از این آسیابک، دانه ی درست چون عمر خیام بیرون افتد و از این هفت شهر پای بالا و هفت دیه سرنشیب یک قافله سالار دانش چون من درآید.خواجه از جای بشد و سردر پیش افکند.

    که جواب بس پای بر جای دید.

    این حکایت به حضرت ملک شاه بازگفتند.

    گفت: بالله که عمر خیام راست گفت.

    و خاقانی عین حکایت را برای شروانشاه نقل می کند که در منشأت وی نیز آمده است.

    همچنین این شاعر گرانقدر در بیتی خیام و خلیفه ی دوم را در یک ترازو می گارد و در قصیده ای که در رثای عمو و پرورش دهندهی خود« کافی الدین عمروبن عثمان» سروده چنین آورده است: زآن عقل بدو گفت که ای عمرعثمان هم عمر خیامی و هم عمر خطاب در این جا باید به این نکته اشاره نمود که خاقانی مردی بود متدین و شدیداً پایبند به شرع و مذهب و به شدت مخالف فلسفه؛ اما با این حال خیام را با خلیفه ی دوم در یک سطح قرار می دهد و در جه ی تکریم خیام فیلسوف را به خلیفه ی دوم می رساند.

    آثار خیام شاید بیشترین قلمی که خیام برروی کاغذبه حرکت آورده به خاطر ثبت و حل مسایل ریاضی و در برخی اوقات فلسفه بوده است.

    آنچه امروزه از آثار خیام در دست ماست می توان به چندین رساله درباب ریاضیات، موسیقی و نیز چندین رساله درباب حکمت اشاره نمود.

    در این جا برای آن که خوانندگان را با مقام علمی خیام بویژع در باب ریاضیات و فلسفه بیشتر آشنا کنیم، نام آثار و شرح بسیار مختصری از هر یک را می آوریم.

    به این امید که چهره ای تازه از حکیم نیشابور به علاقه مندانش نشان دهیم.

    چرا که قرنهاست نام خیام با رباعی عجین گشته و ذکر این نام هر بار ابتدا وجه شاعری او را که با نوعی بی قیدی همراه است به رخ کشیده، در صورتی که خیام بیش از آنکه شاعر باشد حکین و فیلسوف است.

    دانشمند علم ریاضی و نجوم است، موسیقی را به حد کمال می شناخته هم چنان که گفتیم هر بار که نیازی به نوشتن احساس نموده در باب مسایل علمی از هیچ سخن تازه ای فرو نگذاشته است.

    اینک تنها به برخی از آثارش که پس از قرنها به دست ما رسیده اشاره ای می کنیم تا شاید گوشه ای از حقی که برگردن ما و علم ایران زمین دارد را ادا کرده باشیم.

    از رسایلی که بدست ما رسیده برخی تمام و کمال است سه مورد از آنها با ذکر تاریخ ثبت شده و در بعضی دیگر اشاراتی مبنی بر زمان نوشتن آن ذکر شده و در برخی دیگر ارجاعاتی مبنی بر تقدم و تأخر رسالات آمده و مشخص است کدام رساله قبل و یا بعد از دیگری نگارش شده است و برخی دیگر را به هیچ روی نمی توان به لحاظ زمان تألیف تشخیص داد.

    این رسالات در مجموع 14 رساله به شرح ذیل می باشند : 1- القول علی اجناس الذی بالاربعه: آنچه امروز از این رساله در دست ماست در مجموع پنج صفحه می باشد که در کتابخانه ای در ترکیه نگهداری می شود و درباره ی موسیقی است.

    2- رساله ی فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدوس: در این نسخه خیام با خط خود اشاره نمود که رساله را در سال 470 ه.ق نوشته و موضوع آن درباره ی هندسه می باشد.

    3- رساله ی قسمه ربع الدایره: این رساله در یازده صفحه می باشد و موضوع آن درباره ی تقسیم ربع دایره و تحلیل آن به معادله ی درجه سوم و حل آن بوسیله قطوع مخروطی است.

    4- رساله ی فی البراهین علی مسایل الجبر و المقابله: موضوع این رساله درباره ی علم جبر است و پس از رساله ی فی قسمه ربع الدایره تدوین شده است.

    5- رساله ی فی الاحتیال لمعرقه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما: این رساله درباره ی یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن است نام دیگر این رساله میزان الحکم است و آن نام و عنوان ترازویی است که با آن، مقدار هر یک از اجزای یک ساخته ی مرکب مرصع را بدون آنکه از هم جدا کنند، می توان سنجید و خیام درباره ی این وسیله رساله یی به رشته ی تحریر درآورده و به نوعی می توان این رساله را درباره ی وزن مخصوص مواد دانست.

    6- ترجمه خطبه الغرا ابن سینا: به نظر می رسد این خطبه را خیام در اصفهان به سال 472 ترجمه نموده و موضوع آن در باب حکمت و فلسفه است.

    7- رساله ی فی الکون و التکلیف: در سال 473 ه.ق قاضی عبدالرحیم نسوی که خود شاگرد ابن سینا بوده نامه ای به خیام می نویسد و در آن از حکمت خداوندی به خلق عالم و خصوصاً انسان و تکلیف مردم به انجام عبادات سئوال می نماید و این رساله در پاسخ به آن سئوالات است و از مشهورترین دست نوشته های به جا مانده از خیام می باشد.

    8- ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء: این رساله پاسخی به سه سئوال است که در باب حکمت و فلسفه از خیام شده و برخی معتقد هستند که سئوال کننده همان قاضی نسوی است که خیام رساله ی فی الکون و التکلیف را برای او نوشته است.

    9- رساله ی الضیاء العقلی فی موضوع العم الکلی: موضوع این رساله نیز در باب حکمت و فلسفه و موجودیت اشیاء می باشد.

    10- رساله در علم کلیات وجود: این رساله به« سلسله الترتیب» نیز مشهور ست و آنگونه که در ابتدای آن آمده به« فخر المله و الدین مؤید الملک» پسر خواجه نظام الملک اهدا شده است.

    11- رساله ی فی الوجود: این رساله نیز که در باب فلسفه و حکمت می باشد و به نام« رساله فی تحقیقات الصفات» نیز معروف است.

    12- رساله جواباً لثلث مسایل : این رساله نیز درباره ی سه سئوالی است که از خیام شده که گویا سئوال کننده جمال الدین عبدالجبارین محمدالمشکوی» بوده البته در رساله نامی ازوی نشده و تنها به لقبی تخت عنوان« امین الحضره» اشاره گردیده است.

    13- رساله در کشف حقیقت نوروز: در برخی متون از این رساله به نام« نوروز نامه»، یاد شده است.

    البته تحت این عنون سه رساله ی دیگر نیز می باشد که به احتمال قوی تنها یکی از این رسالات مربوط به خیام است هرچند برخی این اثر را متعلق به شاگرد خیام دانسته اند.

    البته رساله هاو آثار دیگری را نیز به خیام نسبت داده اند که تاکنون نسخه ای از آنها در دست نیست اما با کمی دقت و بررسی در 13 رساله ای ک از آن نام برده ایم می توان به میزان رتبه ی علمی و تسلط و احاطه ی وی به علوم و ریاضی و نیز حکمت و فلسفه پی برد و دریافت که ایران و ایرانی در دوره ای از زمان بر تارک آسمان علم و دانش چه خوش درخشیده اند و شاید بدون اغراق بتوان خیام را یکی از درخشان ترین این ستاره ها دانست که وجودش تا عصر حاضر باعث افتخار وا عتبار هر ایرانی می باشد.

    در اینجا به بخشی از رساله ی فی الکون و التکلیف که از مشهورترین دست نوشته های خیام است اشاره می کنیم تا هم با قلم توانا و در عین حال ساده و به دور از تکلف او آشنا شویم و هم با گوشه ای از عقاید و باور های او.

    زیرا به قول مرحوم علی دشتی« برای روشن ساختن سیمای خیام باید از نوشته های او مدد گرفت .

    «....

    پس از اوامر و نواهی اهلی و نبوی راجع به طاعات سه منفعت میتوان تحصیل کرد: یکی آنکه بوسیله ی طاعت، نفس را ریاضت می دهیم تا با امساک در شهوات معتاد شود و بتواند از ازدیاد قوه ی غضبی که سبب تیره شدن قوه ی عقلی می شودجلوگیری نماید.

    دوم آنکه نفس به تأمل در امور الهی و احوال معاد در آخرت عادت کند تا بدین وسیله بر عبادات مواظبت نماید و در غرور نیفتد و بتواند در ملکوت تفکر نماید و از نتیجه ی موجود حق ازل یعنی آن که تمام موجودات را بوجود آورده ....

    یعنی قطعی حاصل کند و بداند خدایی جز آن خداوندی وجود ندارد.....

    که تمام موجودات از منبع وجودش فیضان یافته است.

    سوم به واسطه ی آیات و تهدیدات و وعده ها و وعیدها که برای اجرای احکام و قوانین و سنن عادله لازم است.

    شارع شرع مردم را تذکار دهد و به این واسطه اصول عدالت و تعاون را میان آنها اجرا کند تا نظام عالم همانگونه که حکمت باری تعالی، اقتضای آن کرده باقی و برقرار بماند.

    اینها منافع تکلیف و عبادات است و پس از آن اجر و پاداشی نیز برای کسانی که بر طبق این اصول عمل کنند، مقرر فرموده است.

    پس با دیده ی تأمل در حکمت حی قیوم نظر افکن و از آن پس به رحمت وی که عجایب آن چشم تو را خیره می گرداند نیکو تأمل کن.

    پایان زندگی برای بزرگانی چون خیام هرگز نمی توان مرگ را تصور نمود؛ چرا که اندیشهف تفکر و حکمت او چون جریان سیالی در ادبیات و علم ایران همواره باقی است؛ اما هر جسمی را پایانی است و خیام را نمی توان از این قاعده مستثنی دانست.

    متأسفانه تاریخ مرگاو نیز همچون تولدش در ابهام قرار دارد، « غالباً وفات او را در بین سالهای 509 تا 517 داسنته اند.» در این جا به جریان ملاقات نظامی عروضی و خیام اشاره می کنیم و انرا مستقیماً از کتاب چهار مقاله ی نظامی عروضی که از منابع معتبر در زبان و ادبیات فارسی است، نقل می کنیم: « در سنه ی ست و خمسأته( 506 ه.ق) به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیرابوسعد جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم.

    در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت: گورمن در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند.

    مرا این سخن مستجیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید.

    چون درسنه ی ثلاثین ( 530) ب نیشابور رسیدم، چهار( چند – ن) سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده، و او را بر من حق استادی بود.

    آدینه ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

    مرا به گورستان حیره بیرون آورد.

    و بردست چپ گشتم درپائین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده وچندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود، که خاک او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد که حکایت که به شهر بلخ ازا و شنیده بودم گریه برمن افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمی دیدم.

    ایزد تبارک و تعالی جای او در در ختان کناد بمنه و کرمه.

    » از این حکایت شیوا میتوان دریافت که خیام تا سال 506 زنده بوده است و عروضی در دنبال سخنان خود می گوید در سال 530 به نیشابور رسیده، چهار سال از مرگ آن بزرگ گذشته بود، اگر به این قول اعتماد کنیم وفات خیام در حدود سال 526 یا 527 روی داده است.

    اما این که خیام چگونه از دنیا رفت، درکتاب تتمه صوان الحکمه نوشته ی ظهیرالدین ابوالحسن علی بن زید بیهقی که در دوران خیام زندگی می کرده و از محضر او نیز فیض برده چنین آمده است.

    از امام محمد بغدادی که گویا نسبت سببی را خیام داشته و برخی گویند داماد وی بوده است.

    آخرین لحظات زندگی خیام را چنین بیان می کند: « حکیم الهیات شفا را مطالعه می کرد.

    چون به فصل واحد و کثیر رسید خلالی میان کتاب گذاشت و گفت : جماعت را بخوان تا وصیت کنم.

    چون اصحاب گرد آمدند وصیت کرد و به نماز برخاست.

    دیگر چیزی نخورد و نیاشامید تا نماز خفت بگذاشت و به سجده رفت و در سجده چنین گفت : اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک( خداوندا!

    به قدر امکان خود تو را شنا ختم مرا بیامرز چه؛ معرفت من تنها راه من بود به سوی تو.»

مطالعات آثار و دست نوشته هاي به جاي مانده از انديشمندان ، نوايغ و مشاهير براي عموم مردم خصوصاً نسل آينده ساز ، جوانان فرهيخته و فرهنگ دوست امروز ايران ، ضروري است . زيرا بررسي آثار علمي ، ادبي ، فکري و تاريخي انديشمندان ميهن اسلامي موجب مي شود تا آن

عمر خيام نيشابوري حکيم عمر خيام نيشابوري، متولد 29 ارديبهشت 427 هجري شمسي (18 مي 1048 ميلادي) در نيشابور، متوفي 13 آذر ماه 510 هجري شمسي (4 دسامبر 1131 ميلادي). خيام را به عنوان يک شاعر، ستاره شناس، و رياضي دان مشهور مي شناسند؛ ولي شهرت

مطالعات آثار و دست نوشته هاي به جاي مانده از انديشمندان ، نوايغ و مشاهير براي عموم مردم خصوصاً نسل آينده ساز ، جوانان فرهيخته و فرهنگ دوست امروز ايران ، ضروري است . زيرا بررسي آثار علمي ، ادبي ، فکري و تاريخي انديشمندان ميهن اسلامي موجب مي شود تا آن

خيام نيشابوري اسرار ازل را نه تو داني و نه من وين حرف معما نه تو خواني و نه من هست از پس پرده گفتگوي من و تو چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من ترانه ها و اشعار خيام هيچ وقت تازگي و لطافت خود را از دست نخواهد داد . چون اين ترانه هاي در ظاهر کوچک

حکيم عمر خيام نيشابوري، متولد 29 ارديبهشت 427 هجري شمسي (18 مي 1048 ميلادي) در نيشابور، متوفي 13 آذر ماه 510 هجري شمسي (4 دسامبر 1131 ميلادي). خيام را به عنوان يک شاعر، ستاره شناس، و رياضي دان مشهور مي شناسند؛ ولي شهرت بيشتر او براي رباعياتش مي باشد

غياث الدين ابوالفتح عمر بن ابراهيم نيشابوري موسوم به خيام از بزرگترين و مشهورترين شعراي تاريخ ايران بعد از اسلام است که معروفيت وي مرزها را در نورديده و در سرتاسر گيتي به عنوان شاعري خردگرا شناخته شده است. حکيم عمر خيام اگرچه بيشتر به عنوان شاعري رب

عمر خيام نيشابوري حکيم عمر خيام نيشابوري، متولد 29 ارديبهشت 427 هجري شمسي (18 مي 1048 ميلادي) در نيشابور، متوفي 13 آذر ماه 510 هجري شمسي (4 دسامبر 1131 ميلادي). خيام را به عنوان يک شاعر، ستاره شناس، و رياضي دان مشهور مي شناسند؛ ولي شهرت بيشتر ا

عمربن خيام نيشابوري آغاز زندگي حکيم، فيلسوف رياضي دان و رباعي سراي بزرگ ايران زمين،« عمربن خيام نيشابوري» نامي آشنا براي تمام ايرانيان اهل ذوق و معرفت است.« وي در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم مي زيسته است. ». هر چند از تاريخ ولادت دقيق وي هيچ اطل

خيام : حجه‌الحق ، حکيم ابولفتح عمر بن ابراهيم خيامي نيشابوري از حکما و رياضي‌دانان و شاعران بزرگ ايران در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است . قديمي‌ترين مأخذي که در آن از خيام نامي آمده چهار مقاله نظامي عروضي است و خلاصه سخن نظامي درباره وي آن است

حکيم عمر خيام نيشابوري، متولد 29 ارديبهشت 427 هجري شمسي (18 مي 1048 ميلادي) در نيشابور، متوفي 13 آذر ماه 510 هجري شمسي (4 دسامبر 1131 ميلادي). خيام را به عنوان يک شاعر، ستاره شناس، و رياضي دان مشهور مي شناسند؛ ولي شهرت بيشتر او براي رباعياتش مي باشد

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول