آن ها قبل از اپرا ، در مزان اجرای اپرا و بعد از اپرا درباره شبح صحبت کردند.
ولی خیلی ارام صحبت می کردند و قبل از حرف رشدن پشت سرشان را نگاه می کردند .
وقتی اپرا ستمام شد ، دخترها به رختکن شان بازگشتند .
نا گهان آنها صدای کس را در راهرو شنیدند ، و خانم گری ، مادر مگ به داخل اتاق دویذ .
او زنی بود .
چاق ، با رفتاری مادرانه و چهره ای قرمز و شاداب .
اما آن شب صورتش سفید بود.
او گریه کنان گفت : (( آه دخترا ، ژوزف مرده !
شما میدونین که او خیلی سپاین سدر چهارمین طبقه زیرصحنه نمایش کار می کرد .
کارکنان دیگر صحنه ، جسد اونو یک ساعت پیش اونجا پیدا کردن با یه طناب دورگردنش !))
خانه اپرا مکان مشهوری بود و مدیران خانه اپرا اراد خیلی مهمی سیودند این اولین هفته کار برای آن دو مدیر جدید موسیوآرمان مونشار من و موسیو فیرمن سریشارد بود .
فردای آن روز دو مرد در دفتر کارشان درباره ژوزف بود که صحبت می کردند .
موسیو آرمان با عصبانیت گفت : (( این یا یه اتفاق بود یا بوکه خودکشی کرده ))
مسیو فیرمن گفت (( یه اتفاق ؟
خودکشی ؟
دوست من ، سکدوم داستان رو میخوای ؟
یااین س که داستان شبح رو می خوای ؟
موسیو آرمان گفت : (( با من راجع به اشباح محبت نکن !
توی خانه اپرا ، ما 1500 نفر داریم که برامون کار میکنن و همه دارن سدرباره شبح حرف سمیزنن .
همه اونا احمقن !
من نمیخوام درباره سشبح چیزی بشنوم ، خب ؟
))
موسیو سفیرمن به سنامه ای که روی میز ، پهلوی او قرار داشت مگاه کرد گفت : (( آرمان ما با این نامه میخوایم چکارکنیم ؟
))
موسیو سآرمان فریاد زد : ((چکار کنیم ؟
)) ((مسلماً هیچ کاری !
چه کاری میتونیم بکنیم ؟
))
آن دو مرد دوباره نامه را خواندند .
خیلی طولانی نبود .
موسیو سآرمان که دوباره عصبانی شده بود .
گفت : (( برای لژ 5 بلیت سنفروشید !
20.000 فرانک در ماه !)) (( این بهترین لژ خاسنه اپراست و ما به آن پول احتیاج داریم غیر من و بگو ببینیم بی ا.جی کیه ؟
))
موسیو فیر من گفت : (( منظور ، شبح اپراست .
اما آرمان ، تو راست میگی .درباره این نامه ، ا هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم .
این یه شوخیه ، یه شوخی بد .
یه کسی در این ساختمان فکر میکنه که چون ما این جا تاه وارد هستیم احمق سهم هستیم .
س هیچ شبحی در اپراخانه وجود نداره !
))
سپس آن دوباره برنامه آن شب اپرا صحبت کردند که فاوست بودو معمولاً کارتولا اپرای ماراریتا را اجرا می کرد .
کارلوتا اسپانیایی بهترین خواننده ما مریض میشه !
و همین امروز صبح با نوشتن یک نامه به ما اطلاع میده که حالش خوب نیست و نمیتونه امشب بخونه !
))
موسیو فیرمن سبلافاصله گفت (0 آرمان ، دوباره عصبانی نشو )) (( ما کریستین دئه رو داریم ، اون خواننده جوان از کشور نرو ، میتونه امشب مارگاریتارو بخونه س.
اون صدای خوبی داره .
))
((اما اونخیلی جوونه و هیچ کس اونو نمیشناسه س!
هیچ کس نمیخواد به یه خواننده جدید سگوش سبده .
))
(( صبر کن تا ببینیم .
س شاید سدئه بهتر از کارلوتا بخونه کسی چه میدونه ؟
))
حق با موسیو فیرمن بود.
تمام مردم پارش درباره مارگاریتا ی جدید در فاوست صحبت می کردند ، دختری با صدای زیبا ،دختری با صدای ی فرشته .
مردم او رادوست داشتند .
آنا می خندیدند .
س فریاد سنی زدند و از او تقاضا می کردندکه باز هم بخواد .
دئه اعجاب انگیز سبهترین خواننده جهان بود !
در پشت صحنه مگ گری سبه آنی سورلینگاهی کرد و گفت (( سکریستین دئه سهرگز به این خوبی سنخونده بود ، چطور امشب اینقدر عالی بود ؟
))
آنی گفت : (( شاید معلم موسیقی جدیدی گرفته))
سر و صدا برای مدتی طولانی در خانه اپرا ادامه یافت .
در در لژ 14 ، فیلیپ کنت شنیرو به برادر کوچکتر کردو لبخند سزد :
خب رائول ، درباره برنامه سامشب دئه نظرت چیه ؟
))
رائول ویکنت شنی 21 ساله بود با چشمان آبی و موهای مشکی ، و لبخندی جذاب بر چهره داشت .
او هم به برادرش لبخندی سزد و گفت : (( چی میتونم بگک ؟
کریستیم یه سفرشته ست .
همین .
میخوام امشب به رختش برم تا اونو ببینم .
))
فیلیپ خندید .
او 20 سال ساز رائول و برای او بیشتر مثل یک پدر بود تا برادر .
(( آه من درک می کنم ، تو عاشق شدی؟
اما این ساولین شب اقامتت توی پاریسه و این اولین دیدار تو از اپراس .تو چظور کریستین سدئه رو میشناسی ؟
))
رائو گفت : (( چهار سال پیش روبه خاطر سداری ؟
زمانی که برای تعطیلات در بریتانی، کنار دریا رفته بودم ، خب ، ...
من کریستین رو اونجا دیدم .
بعدعاشقش شدن و تا به امروز سهم عاشقشم .
))
آن شب در رختکن کریستین دئه افراد زیادی بودند .
و در آن بین یک دکتر مراقب کریستین بود صورت زیبای او رنگ پریده سو بیمار به نظر می رسید .
رائول بهسرعت به آن سوی اتاق رفت و دست کریستین را گرفت .
((کریستین !
چی شده ؟
حالت سخوب نیست ؟
)) و کنار صندلیاش بر زمین زانو زد .
(( منو یادت نمیاد ؟
رائول شنی در بریتان ؟
))
کریستین با چشمان آبی اش س، هراسان سبه رائول نگاهی انداخت و ودستشسرا سکنار کشید س.
(( نه ،من شما رو نمی شناسم س.
لطفاً از این جا برین .
من حالم خوب نیست .
))
رائول در حالی که چره اش سرخ شده بود ، در جای خود ایستاد .
قبل از این که بتواند حرفی بزند دکتر با عجله گفت : (( بله ،بله !
لطفاًاز اتاق خارج بشین .
لطفا همگی اتاق روترک کنین .
مادموازل دئه احتیاج بهآرامش سدارن .
س ایشون در رختکن خود تنها ماند .
سپس رائول صدای گرفته و هراسان کریستین را شنید : (( چطور میتونی این حرف رو بزنی ؟
میدونی که من فقطبه خاطر تو میخونم ...
؟
امشب همه چیز رو به تو دام .
همه چی سرو حالا هم خیلی سخسته م .
)) صدای آن مرد گفت : (( تو مثل یه فرشته خوندی .
)) رائول از اتاق دور شد.
که جریان این بود !
کریستین دئه سیه عاشق داشته .
پس چرا صداش اینقدر محزون بود؟
رائول در ااسیه ای نزدیک ساتاق سکریستین منتظر ایستاد .
او می خواست عاشق کریستین یعنی دشمنش را ببیند !
تقریباً ده دقیقْ بعد کریستین تنها از اتاقش بیرون آمد .
تاانتهای راهرو ادامه دادو از نظر دو شد.
رائول منتظر بود .
اما هیچ مردی سبعد از ساو خارج نشد .
هیچ کس سدر راهرو نبود ، بنابراین رائول به سرعت به طرف رخکن رفت و در را باز کرد و داخل شد .
اوبه آرامی در را پشت سر خود بست و سپس فریاد زد : (( کجایی ؟
سمیدونم که اینجایی !
بیا بیرون !
)) هیچ جوابی نشنید .
رائول همه جا را – (حتی ) زیر صندلی ها ، پش لباس ها و همه گوشه های تاریک اتاق را جستجو کرد .
هیچ کس آنجا نبود .
شبح عصبانی است سه شنبه شب بود .
صبح چهارشنبه ، موسیو آرمان و موسیو فیرمن سخوسحال بودند .
س مردم پاریس مارگاریتای جدید را دوست داشتند .
همه چیز زندگی برای آن ها جالب بود .
اپرای بعدی ، شب جمعه و باز هم فاوست بود ، اما این بار اجرای آن با خانم کارلوتا بود .
حدود چهارشنبه بعد از ظهر ، مدیران خیلی خوشحال به نظر بهنظر میرسیدند دومین نامه از اجی به دست آن ها رسیده بود : موسیو آرمان فریاد زد : (( خب ،فیرمن ، آیا هنوز این شوخیه ؟
)) ((حالا میخوایم چکارکنیم ؟
آیا اینجا ا.جی مدیره ، یا ما دوتا ؟
)) موسیو موسیو فیرمن با خستگی گفت س(( آرمان ، داد نزن ، من جوابت رونمیدونم .
بذار با خانم گری، دربان لژ 5 صحبت کنیم .
شاید او بتونه به ما کمک کنه .
)) اما خانم اهل کمک نبود .
او از اشباح نمی ترسید سو از مدیران اپراخانه ها هم واهمه ای نداشت .
موسیو رمان شروع به صحبتکرد : (( خانگ گری س، مردم میگن شما دوست سشاح اپرا هستین.
درباره اوبه سمابگین .
بعضی ساز مردم میگن که شبح سر نداره .
)9 موسیو فیرمن گفت : (( و بعضی هامیگن بدن نداره س.
شما سچی میگین خانم گری ؟
.
)) مادام گری سبه آن دو مرد نگاهی انداخت و خندید .
(( سمن می گم که مدیران خانه اپرا احمقند .
)) موسیو آرمان فریاد زد :: ((چی !
)) سو در حالی که صورتش از عصبانیه .
وقتی شبح چیزی رو می خواد ، باید اونو بدست بیاره و این شبح باهوش و خطزناکه .
بله مدیران قبلی ، اینو به خوبی میدونستن .
اول اونها سعی کردند جلوی کارهای اونو بگیرن .
بعداتفاق زیادی توی خانه اپرا افتاد ، اتفاقای خیلی عجیب و چه وقت این اتفاقات سرخ داد ؟
وقتی که شبح عصبانی بود !
خوب مدیرای قبلی خیلی سریع اینو درک کردند .
شبح از شما لژ رو می خواد ؟
او این سلژ رو هر شب میخواد .
شبح پول میخواد ؟
بهتره یلافاصله پول رو به اون پرداخت کنین .
آه بله، ندیران قیلی اینو خوب فهمیدند .
مسویو ارمان سفریاد زد : (( اما ما ، مدیران اینجا سهستیم نه شبح ساپرا )) .
رو به فیرمن سکرد و ادامه داد : (( این زن دیوانه است چرا به حرف او سگوش کنیم ؟
سجمعه شب خانم سکارلوتا مارسگاریتارو میخونه .
و من و تو .
فیرمن ، س از لژ 5 ، اپرا روتماشا می کنیم .
(( خب آرمان ، ما میتونیم س این که س رو بکینم اما ...
ما نمی خواییم سهیچ اتفاقی بیفته .
)) خانم گری به آن دو نزدیکتر شد و به آرامین گفت : (( سبه حرف من گوش کنید .
ژوزف بوکه رو یادتون میاد ؟
من به شما میگم که شبح اپرا یه دوست خوب ولی یه دشمن بده .
)) هر دو مرد گری خیره شدند .
موسیو فیرمن زیر لب گفت : (( همون کلمات )) ، ((خانم گری ، چرا شما همون کلمات رو به کار بردین ؟
)) - (( برای ساینکه سخود شبح این کلمات رو به من میگه .
من هرگز شبح دو نمی بینم .
اما اغلب صدای انو میشنوم .
او صدای بسیار لطیفی داره و هرگز سر مردم داد نمیزنه .
))