کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم
کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست
تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا
یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام
و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار
سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم
چو رستم بدانسان پریچهره دید ز هر دانشی نزد او بهره دید
دگر آنکه از رخش داد آگهی ندید ایچ فرجام جز فرّهی
بفرمود تا موبدی پرهنر بیاید بخواهد ورا از پدر
وز آنجا سوی زابلستان کشید کسی را نگفت آنچه دید و شنید
بگفتش تو اینرو به خوبی نگر که بابت فرستاده ای پرهنر
دگر گفت : افراسیاب این سخن نباید بداند ز سر تا به بن
که او دشمن نامور رستم است به توران زمین زو همه ماتم است
چنین گفت سهراب کاندر جهان ندارد کسی این سخن را نهان
خبرده نژادی که چونین بود نهان کردن از من چه آیین بود
نهانی چرا داشتی از من این نژادی به آیین و با آفرین
چو رستم پدر باشد و من پسر نباشد به گیتی یکی تاجور
که دارم یکی کره رخشش نژاد به نیرو چو شیر و به پویه چو باد
هنوز از دهان بوی شیر آیدش همی رای شمشیر و تیر آیدش
چو افراسیاب این سخنها شنود خوش آمدش و خندید وشادی نمود
به گردان لشکر سپهدار گفت که این راز باید که ماند نهفت
پسر را نباید که داند پدر ز پیوند جان و ز مهر گهر
مگر کان دلاور گو سالخورد شود کشته بر دست این شیرمرد
چو بی رستم ایران به دست آوریم جهان پیش کاووس تنگ آوریم
وزان پس بسازیم سهراب را ببندیم یک شب بدو خواب را
وگر کشته گردد به دست پدر وزان پس بسوزد دلِ نامور
به پیش اندرون هدیه ی شهریار ده اسب و ده استر به زین و به بار
که گر تخت ایران به دست آوری زمانه برآساید از داوری
از این مرز تا آن بسی راه نیست سمنگان و توران و ایران یکی است
سوی مرز ایران سپه را براند همی سوخت ز آباد چیزی نماند
نخست باید گفت که داستان ها و ماجراهای شاهنامه بیشتر اوقات تنها در برهه ی زمانی که در آن اتفاق می افتند قابل فهم هستند، و معنی یکایک داستان ها را باید با دیدی از بالا آغاز کرد تا بتوان با ریزه کاری های این اثر جاوید شناخت پیدا کرد
در کتاب "شناخت شاهنامه" که معرفی آن در وبسایتم www.arashabdi.com موجود است دوران ها و عصر های شاهنامه را بر مبنای سنت کهنی به چهار بخشِ اصلی تقسیم بندی کرده ام که مختصری از آن را دوباره در اینجا می آورم:
آفرینش: زمین، نبات، حیوان و انسان.
پیشدادیان: پسران هبوط کرده الهی – کیومرث، سیامک، هوشنگ و طهمورث.
1. عصر طلا: عصر پدران، جمشیدشاه (ضحاک و فریدون در تحول عصر طلا به عصر نقره).
2. عصر نقره: عصر مادران، مادر فریدون و فریدون، پسران فریدون، منوچهر و ماه آفرید، نوذر، زوطهماسب و گرشاسب. (پهلوانان سیستانی در تحول عصر نقره به عصر برنز پدید می آیند).
3. عصر برنز: عصر پهلوانان و نسل فرزندانِ دوره ی نقره، از کیقباد تا گشتاسپ و پیامبری زردشت. رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.
4. عصر آهن: عصر تاریخی، عصر تجار، دولت، فرهنگ، مذاهب و امپراتوری های بزرگ. از بهمن تا یزدگرد سوم.
در اینجا دوباره و دوباره لازم به تذکر می دانم جدولی که در آن شاهنامه را بخش بندی کرده ام باید بخوبی مطالعه شود و حتی دوستان آن را از بر کنند تا توضیحات و دوران های اساطیری برای آنها راحت تر به معنا برسند. جذابیتی که با شناختِ کامل به دوران های جدولِ ذکر شده در میانِ خوانندگانِ شاهنامه بوجود می آید بی همتا است و من معتقدم که علاقه مندان به آن وسیله یک لحظه از خواندن تمامیِ متنِ شاهنامه دریغ نمی کنند.
پس از داستانِ آفرینش و گذر از عصرِ طلاییِ جمشید، با فریدون پا به عصر نقره ی مادران می گذاریم. پس از این دو دوره، عصر برنز کیانیان که داستان رستم و سهراب در آن رخ می دهد آغاز می گردد.
از مهمترین ویژگی های عصر برنز آن است که پسرانِ عصرِ نقره یِ مادران برای به دست آوردنِ تختِ پادشاهی در عصر برنزِ کیانی با پدرانِ خود در کشمکش و بدخویی بسر می برند. این مسئله دوباره و دوباره و با ماجرا ها و طریقه هایِ داستانیِ مختلفی در داستانِ سیاوش (پسر کیکاوس) و سودابه، رستم و سهراب، لهراسپ و گشتاسب، گشتاسب و اسفندیار و بالاخره در پایان عصر کیانی با داستان بزرگ رزم رستم و اسفندیار تکرار می شود. مرگِ اسفندیار و پس از آن رستمِ پهلوان نشانگر سقوطِ عصرِ کیانیان و در هنگامه ی شروعِ عصرِ نیمه تاریخیِ آهن است. عصر برنز، عصر پسران است و داستان ها بر محورِ اصلیِ تلاشِ پسران قرار دارند، برای کسبِ تخت پادشاهی که جز این هم نمی تواند باشد. اما با وجودِ سنتِ پدرسالاریِ (و یا پسر کشیِ) فرهنگِ ایرانیان این انتقالِ قدرت از پدر به پسر همچنان که در بیشترِ ماجراهای ذکر شده ی عصرِ برنز دیده می شود به سادگی انجام پذیر نیست.
کیقباد نخستین پادشاه کیانی است که به کمک رستم بر تخت پادشاهی می نشیند. پس از او کیکاوس شاهنشاهِ ایران می شود. او شاهی است هوسران و بیشترِ خصوصیاتِ عصرِ مادرانِ نقره را با خود دارد. او یک بار در مازندران و دیگربار در هاماوران و دوباره به دستِ دیواها به تله می افتد و هر سه بار رستم او را نجات می دهد.
داستان رستم و سهراب در هنگامِ پادشاهیِ کیکاوس رخ می دهد. این داستان را می توان بسادگی در مدت نیم روز خواند و مطالعه کرد. فشرده ای از آن را در اینجا می آورم:
در بسیاری از داستان ها و افسانه های ایرانی پادشاه و یا پهلوانی را می بینیم که در هنگام شکار و دنبال کردنِ حیوانی به قصدِ شکار با ماجرای عجیبی روبرو می شود. داستان رستم و سهراب هم جدا از آنها نیست چرا که رستم هم پس از شکار در نخجیرگاه بخواب می رود و رخش که اسبِ منهصرِ اوست به دست تُرکانی دزدیده می شود. رستم ردپای رخش را تا سمنگان (در نزدیکی مرز توران) دنبال می کند و از اینجاست که داستانِ دردناکِ رزمِ رستم و سهراب آغاز می گردد.