اقسام عقود و اکراه در عقود
1- عقود معین ونامعین : عقودی که در قانون صراحتاً بیان گردیده عقود معین وعقودی که در قانون ناشی از آن نیامده و در عرف هستند عقود نامعین نام دارند (موضوع ماده 10قانون مدنی )
2- عقود جایز ولازم : عقود جایز عقودی هستند که خود به خود هر یک از طرفین به تنهایی در هر وقت که اراده کنند حق فسخ معامله دارند ولو اینکه در آن شرطی هم نشده باشد مثلاً در عقد ذکرحق فسخ نشده باشد مثل عقد وکالت ویا مثل عاریه (گرفتن مال کسی برای اینکه از آن استفاده شود) که این نیز عقدی جایز است .
عقود لازم عقودی هستند که هیچ وجه نمی توان برخلاف آن عمل کرد وآن را فسخ نمود مگر در محدوده خیارات.
در واقع فرق فسخ در عقد لازم با عقد جایز در این است:
که در فسخ حتماً بایستی در عقد لازم شرط شده باشد در حالی که در عقد جایز قانون گذار به طور طبیعی این حق را برای طرفین پیش بینی کرده است و مهمتر اینکه علاوه بر اینکه در عقود جایز حق فسخ وجود دارد در بعضی از موارد عقود جایز خود به خود از بین می رود مثل فوت،جنون و سفیه هر کدام از طرفین – فرق فسخ با انفساخ در این است که انفساخ حالت خود به خود دارد : قابل ذکر اینکه در عقود خیاری (عقود لازم )حق فسخ وجود دارد نه انفساخ .
· بعضی از عقود نسبت به یک طرف جایز ونسبت به طرف دیگر حالت لازم را دارد مثل عقد رهن که راهن در آن لازم ونسبت به مرتهن حالت جایز را دارا می باشد .
·
· 3- عقود معلق و منجز : عقود معلق عقودی هستند که خود عقد یا آثار آن منوط بر تحقق امری شود ،حالت اول را تعلیق در انشاء یعنی خود اراده و حالت دوم را تعلیق در منشاء گویند تعلیق در انشاء باطل است مثلاً گفته شود اگر در دانشگاه قبول شوی اتومبیل به تو تعلق میگیرد در این نوع ، عقد هنوز صورت نگرفته است .
زیرا هنوز اراده ای صورت نگرفته است .
·
· اما تعلیق در منشأ صحیح است زیرا در این نوع ، عقد به وجود آمده است اما آثار آن هنوز تحقق نیافته است قانون ایران در مورد صحت و بطلان این دو ساکت است و آن را فقط در مورد نکاح وضمان باطل می داند (ماده 185 قانون مدنی)
·
· عقود منجز عقودی هستند که در آن هم عقد صورت می گیرد و هم آثار آن
· عقد خیاری عقد لازمی است که شرط خیار در آن وجود داشته باشد یعنی برای یک یا دو طرف برای مدت معین حق فسخ وجود داشته باشد .
·
· 4- عقوى عینی و غیر عینی : عقوى عینی عقودی هستنى که علاوه بر قصد و رضای طرفین قبض (تصرف مورد معامله ) هم از شرایط صحت معامله است مثل وقف ، رهن ، اما در عقود غیر عینی غیر از قصد و رضای طرفین قبض صورت نمی گیرد مثل بیع .
·
· 5- عقود تملیکی عهدی : عقودی که در آن مالکیت وجود داشته باشد عقد تملیکی نام دارد مثل اجاره که مالکیت منافع در آن صورت می گیرد .
البته به محض اینکه عقد منعقد شد مالکیت ها جا به جا می شود مثلاً پس از عقد بیع بایع مالک ثمن ومشتری مالک ملک می شود .
موضوع بعضی از عقود مالکیت نیست بلکه تعهد می باشد که به این عقود ،عقود عهدی می گوییم مثل قرارداد های پیمانکاری .
·
6- عقود رضایی وتشریفاتی : عقود رضایی عقودی هستند که با توافق طرفین عقد کامل می شود مثلعقد نکاح یا اجاره به عقودی که در آن یک سری عملیات اضافی صورت می گیرد تا آن موجب صحت آن شود عقود تشریفاتی گویند مثلاً برای حکم طلاق باید دو نفر شاهد وجود داشته باشد وجود این دو شاهد عملی تشریفاتی است ( ایقاع تشریفاتی ) از نظر عده ای بیع اموال غیر منقول تشریفاتی محسوب نمی شود زیراعلاوه بر توافق نیاز به ثبت نیز دارد اما از نظر حقوقی تشریفاتی محسوب نمی شود زیرا از قبل عقد وآثار آن تحقق یافته است
اکراه در عقود
اِکراه: وادار کردن دیگرى بر انجام دادن کارى بدون رضایت و رغبت و یکى از عناوین ثانوى فقه
اکراه از ریشه «ک ر ه» و این ماده در لغت به معانى گوناگونى آمده است؛ از جمله: 1.
ناپسند داشتن[1]، بر این اساس به آنچه ناپسند است مکروه و پسندیده را محبوب مىنامند.
2.
زشت بودن[2]، بر این پایه به آنچه زشت است کریه (قبیح) مىگویند.
3.
مشقت داشتن.[3] 4.
اِبا و خوددارى کردن.[4]
اکراه در اصطلاح، عبارت است از وادار کردن انسان با تهدید به انجام دادن یا ترک کارى که از آن ناخرسند است.[5]برخى در تکمیل معناى آن نکتهاى را افزوده و آن را به وادار کردن انسان بر آنچه طبعاً یا شرعاً از آن ناخرسند است تعریف کردهاند.[6] این عمل گاهى به حق انجام مىگیرد؛ مانند وادار کردن محتکر به فروش کالاى احتکار شده یا الزام معسر به فروش ملک خود براى اداى حقوق بدهکاران از سوى حاکم شرع، و گاهى به ناحق صورت مىگیرد؛ مانند اکراه شخص بر انجام فعلى حرام یا ترک فعلى واجب یا ایجاد عقد یا ایقاعى خاص از سوى شخص ظالم.[7]
اکراه از ریشه «ک ـ ر ـ ه» و این ماده در لغت به معانى گوناگونى آمده است؛ از جمله: 1.
اِبا و خوددارى کردن.[4] اکراه در اصطلاح، عبارت است از وادار کردن انسان با تهدید به انجام دادن یا ترک کارى که از آن ناخرسند است.[5]برخى در تکمیل معناى آن نکتهاى را افزوده و آن را به وادار کردن انسان بر آنچه طبعاً یا شرعاً از آن ناخرسند است تعریف کردهاند.[6] این عمل گاهى به حق انجام مىگیرد؛ مانند وادار کردن محتکر به فروش کالاى احتکار شده یا الزام معسر به فروش ملک خود براى اداى حقوق بدهکاران از سوى حاکم شرع، و گاهى به ناحق صورت مىگیرد؛ مانند اکراه شخص بر انجام فعلى حرام یا ترک فعلى واجب یا ایجاد عقد یا ایقاعى خاص از سوى شخص ظالم.[7] اکراه داراى سه رکن است: 1.
مُکْرِه (وادار کننده).
مُکْرَه (وادار شده).
مُکْرَهٌ علیه (کارى که به آن وادار مىشوند).
اکراه با مفاهیمى دیگر همچون اضطرار* و اجبار از آن جهت که در هرسه، انسان وادار به انجام یا ترک کارى مىشود مشترک است؛ اما تفاوتهایى نیز با یکدیگر دارند؛ تفاوت اکراه با اضطرار آن است که در اکراه رضایت باطنى وجود ندارد، بلکه عمل با تهدید و ارعاب انجام مىگیرد؛ ولى در اضطرار، اوضاع ویژه اجتماعى، اقتصادى یا حوادث طبیعى فرد را ناگزیر به انجام دادن کارى مىکند که در باطن از آن راضى است، ازاینرو معامله مُکْرَه باطل و معامله مضطر صحیح است[8]، زیرا معیار صحت معامله تراضى طرفین است: «اِلاّ اَن تَکونَ تِجـرَهً عَن تَراض» (نساء/4،29) و این معیار در مضطر وجود دارد.
تفاوت این دو با اجبار آن است که در اکراه و اضطرار برخلاف اجبار، اراده و اختیار از انسان سلب نمىشود؛ مثلا اگر با غلبه و جبر سر روزهدار را در آب فرو برند که به کلى از او سلب اختیار شود روزهاش باطل نمىگردد[9]، چون تحقق مفطر به اراده او نبوده است؛ ولى اگر با اکراه یا اضطرار مرتکب چنین مفطرى شود، چون اراده از وى سلب نشده روزهاش باطل است.[10] قرآن از اکراه با واژهها و تعبیرهایى گوناگون یاد کرده است؛ از جمله واژه «کره» و مشتقات آن که بیش از 40 بار در قرآن بهکار رفته و در بیشتر موارد معناى لغوى آن قصد شده است؛ مانند: «عَسى اَن تَکرَهُوا شَیــًا و هُوَ خَیرٌ لَکُم» (بقره/2،216 و نیز نساء/4، 19؛ ...) و در برخى آیات به معناى اصطلاحى آن آمده است؛ مانند: «اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـن» (نحل/16،106 و نیز نور/24، 33) و نیز تعبیراتى مانند:«لا تَعضُلوهُنَّ» (نساء/4،19) که به نوعى، به اکراه اشاره دارد.
در این آیات ضمن بیان برخى احکام فقهى اکراه، از آثار و پیامدهاى دنیوى و اخروى این عمل نیز سخن به میان آمده، چنانکه برخى مصادیق اکراه در امتهاى گذشته و اسلام نیز یادآورى شده است.
آثار اکراه: اکراه ویژگى خاصى را در فعل مکلف ایجاد مىکند که بر اثر آن آثار تکلیفى و وضعى فعل تغییر مىیابد.
برخى از آثار اکراه عبارت است از: 1.
رفع تکلیف: کارى که براساس حکم اولى حرام است با عروض اکراه (که از عناوین ثانوى است) مباح مىشود و نیز با اکراه، تکلیف واجب رفع و مجازات ترک واجب یا انجام حرام از مکرَه برداشته مىشود[11]؛ مجازات دنیوى باشد یا مؤاخذه و کیفر اخروى: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ» (نحل/16، 106) در این آیه حرمت اظهار کفر آن هم بدترین نوع آن (ارتداد*) برداشته شده است؛ همچنین در آیه 33 نور/24 مىفرماید: کنیزان خود را ـ اگر خواهند که پارسا باشند ـ به ستم بر زنا* وادار نکنید: «و لاتُکرِهوا فَتَیـتِکُم عَلَى البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» سپس مجازات آنان را در صورت اکراه برداشته، مىفرماید:«و مَن یُکرِههُنَّ فَاِنَّ اللّهَ مِن بَعدِ اِکرهِهِنَّ غَفورٌ رَحیم» این در صورتى است که مقصود از ذیل آیه را آمرزش اکراه شدگان بدانیم[12]؛ نه صاحبان کنیزان، یعنى اکراه کنندگان.
فساد و بطلان عقود و ایقاعات: از شرایط صحت عقود و ایقاعات اختیار و رضایت است و معاملهاى که با اکراه انجام شود باطل است و اثر صحت (لزوم یا جواز) بر آن بار نیست.
آیه 29 نساء/4 از تملک و تصرف به ناحق در اموال دیگران نهى مىکند: «لا تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبـطِـلِ» و سپس تملک بر پایه تجارت همراه با رضا و رغبت را استثنا مىکند:«اِلاّ اَن تَکونَ تِجـرَهً عَن تَراض» تجارت خرید و فروشى است که به قصد سود انجام شود؛ ولى فقها مدلول آیه را به بسیارى از معاملات سرایت داده و گفتهاند: براساس این آیه در صحت عقد اجاره[13]، جعاله[14]، قرض[15]، مضاربه[16]، مزارعه[17] و مساقات[18] نیز اختیار و رضا شرط است، بنابراین، مفاد آیه این است که اگر معاملهاى با اکراه و بدون رضایت انجام شود نافذ نیست.
در اینجا پرسشى مطرح است که اگر عقدى با اکراه انجام شد و سپس مُکْرَه رضایت داد آیا معامله صحیح است؟
مشهور فقها چنین عقدى را صحیح دانسته و ضمیمه شدن رضایت به سایر شرایط را کافى مىدانند.
این موضوع از اطلاق آیه «تِجـرَهً عَن تَراض» نیز استفاده مىشود.[19] برخى گفتهاند: ظاهر «تِجـرَهً عَن تَراض» تجارت مسبّب و ناشى از رضایت است، پس رضایت باید همراه با معامله باشد و در پى آمدن آن کافى نیست و عقدى که از ابتدا فاسد بوده تصحیحپذیر نیست و رضایت متأخر در معامله مکره را نمىتوان با رضایت متأخر در عقد فضولى قیاس کرد، زیرا در عقد فضولى، معامله از هنگام اجازه مالک یعنى ابتداى عقد به او منسوب است؛ ولى در عقد مکره رضایت از ابتدا همراه عقد نبوده و معامله فاسد واقع شده است.
رضایت متأخر نیز نمىتواند معامله فاسد را تغییر دهد.
از این اشکال پاسخ دادهاند که تجارت به معناى مصدرى، به مجرد حدوث از بین مىرود؛ ولى به معناى اسم مصدرى دوام و استمرار دارد، ازاینرو هرگاه در عقد مُکْرَه نیز رضایت حاصل شود، هرچند متأخر باشد، «تجارت از روى تراضى» بر آن صادق است.[20] البته اکراه به حق از این حکم کلى مستثناست و موجب فساد معامله نمىشود، پس اگر حاکم شرع شخص را مجبور به طلاق همسرش کرد یا او را به فروش خانهاش وادار ساخت یا محتکر را به فروش اجناس احتکار شده وادار کرد معامله صحیح است.[21] مواردى از اکراه به حق نیز در قرآن آمده است؛ از جمله: 1.
اکراه زنان به واگذار کردن مهریه* خویش در صورت ارتکاب فحشاى آشکار و مسلّم؛ آیه 19 نساء/4 ابتدا از اکراه زنان براى بازپسگیرى بخشى از مهریهاى که به آنان پرداخت شده نهى مىکند: «و لا تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَیتُموهُنَّ» سپس موردى را استثنا کرده که اگر آشکارا مرتکب فحشا شدند همسران مىتوانند آنان را تحت فشار قرار دهند تا مهر خود را بخشیده، طلاق بگیرند: «اِلاّ اَن یَأتینَ بِفـحِشَه مُبَیِّنَه» این کار نوعى مجازات و غرامت در برابر کارهاى نارواى آنان است[22]؛ همچنین قرآن در آیه 229 بقره/2 به شوهران اجازه داده است که مهریه زنان را در صورتى که خوف عدم اقامه حدود الهى وجود داشته باشد از آنان بگیرند: «و لا یَحِلُّ لَکُم اَن تَأخُذوا مِمّا ءاتَیتُموهُنَّ شَیــًا اِلاّ اَن یَخافا اَلاَّ یُقیما حُدودَ اللّهِ فَاِن خِفتُم اَلاَّ یُقیما حُدودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَیهِما فیمَا افتَدَت بِهِ» برپا نداشتن حدود الهى را برخى کنایه از ارتکاب فحشا که در آیه قبل بود، دانستهاند.[23] 2.
اکراه مردم بر پرداخت زکات* از سوى امام مسلمین؛ اطلاق آیه 103 توبه/9 که به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور مىدهد تا از اموال مردم زکات بگیرد: «خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَهً تُطَهِّرُهُم و تُزَکّیهِم بِها» شامل موارد عدم رضایت آنان از پرداخت زکات نیز مىشود.[24] 3.
برداشته شدن مجازات: عملى که کیفر ارتکاب آن حد یا قصاص است، در صورت اکراه، کیفر آن برداشته مىشود؛ مثلا کسى که بر سرقت، شرب خمر، زنا و ...[25] اکراه شود مجازات ندارد، چنانکه از آیه 33 نور/24 استفاده شده که حد زنا از مُکْرَه برداشته مىشود[26]: «و مَن یُکرِههُنَّ فَاِنَّ اللّهَ مِن بَعدِ اِکرهِهِنَّ غَفورٌ رَحیم» همچنین حد مرتد بر کسى که بر ارتداد اکراه شده جارى نمىگردد[27]: «اِلاّ مَن اُکرِهَ وقَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ» (نحل/16،106)؛ لیکن فقها در مسئله قصاص* مىگویند: اکراه بر قتل مجوّز قتل نفس نیست و مکرَه بر قتل را مىتوان قصاص کرد، ازاینرو اگر شخصى دیگرى را بر قتل خود اکراه کند که اگر مرا نکشى تو را مىکشم قتل اکراه کننده جایز نیست[28]؛ اما در صورت اقدام به عملى کردن تهدید خود بر مُکرَه جایز و بلکه واجب است به عنوان دفاع، اکراه کننده را بکشد.[29] شروط اکراه: در تحقق اکراه شرایطى معتبر است؛ از جمله: 1.
اکراه کننده توان عملى کردن تهدید را داشته باشد، پس اگر از تحقق بخشیدن به تهدید خود عاجز باشد یا مُکْرَه بتواند خود را برهاند، اکراه صدق نمىکند.[30] پیش از جنگ بدر، سران قریش ساکنان مکه را به شرکت در جنگ با مسلمانان واداشتند، با این تهدید که هرکس مخالفت کند خانهاش ویران و اموالش مصادره مىشود.
در پى این تهدید، افرادى که ظاهراً اسلام آورده بودند ولى به جهت علاقه شدید به خانه و زندگى و اموال خود مهاجرت نکرده بودند نیز با مشرکان مکه عازم میدان جنگ و سرانجام کشته شدند.[31] آیه 97 نساء/4 درباره آنان فرود آمد که هنگام قبض روح، فرشتگان از آنها مىپرسند: اگر مسلمان بودید چرا در صف دشمن با مسلمانان جنگیدید؟
آنان در پاسخ با عذرخواهى مىگویند: ما در زیستگاه خود تحت فشار و تهدید بودیم.
فرشتگان عذر آنان را نپذیرفته مىگویند: مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید و خود را برهانید:«اَلَم تَکُن اَرضُ اللّهِ وسِعَهً فَتُهاجِروا فیها» در پایان آیه به سرنوشت آنان اشاره مىکند که عذر اینان پذیرفته نیست و جایگاهشان دوزخ و بدفرجامى است: «فَاُولـئِکَ مَأوهُم جَهَنَّمُ وساءَت مَصیرا» آیه بعد مستضعفان و ناتوانهاى واقعى را که نه چارهاى دارند و نه راهى براى نجات مىیابند، استثنا مىکند.
مُکْرَه علم یا گمان به تحقق تهدید داشته باشد.
مُکرَه خود موجبات اکراه خویش را فراهم نکرده باشد، بنابراین اکراه به سوء اختیار اثر ندارد؛ مثلا به جایى که مىداند او را بر حرام اکراه مىکنند، نباید برود و گرنه حرام به مباح مبدّل نمىشود.
4.
تهدید متوجه مُکرَه یا بستگان او باشد یا مؤمن و مسلمانى مورد تعرض قرار گیرد.
5 .
تهدید به ضرر جانى (ضرب، نقص عضو، قتل) یا زیان مالى قابل توجه یا ضرر آبرویى (ناسزا، اتهام و ...) باشد یا شخصى به تبعید، حبس و آوارگى یا تضییع حقوق تهدید شود.
به نظر برخى، این شرط نسبى است و به اختلاف منزلت افراد فرق مىکند.[32] اکراه در دین: قرآن در آیه 256 بقره/2 اکراه در دین* را نفى کرده است: «لا اِکراهَ فِى الدِّینِ» در تفسیر این آیه نظرهاى گوناگونى مطرح شده است: 1.
تنها اقوال و افعال جوارحى مورد اکراه قرار مىگیرد؛ نه دین که از امور قلبى است.
بر پایه این تفسیر آیه متضمن خبر از حقیقتى تکوینى و غیر قابل تغییر و جملهاى خبرى است؛ نه انشایى و کلمه «لا» براى نفى جنس است.[33] 2.
تفسیر دیگر از آیه آن است که با وجود دلایل روشن بر توحید و معارف دینى جایى براى اکراه نمىماند و اجبار درباره دین معنا ندارد و از محدوده وظایف پیامبر و دیگر متولیان دین خارج است.[34] مؤید این تفسیر جمله بعد است که مىفرماید: «قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ» یعنى حق از باطل جدا شده و دیگر جاى اکراه نیست.[35] این برداشت بهگونهاى دیگر در آیه 104 انعام/6 نیز آمده که آنچه سبب بصیرت شماست (آیات، دلایل و بیّنات وکتب آسمانى) براى شما آمده است: «قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم ...» سپس در پایان آیه و نیز در آیه 107 همین سورهخطاب به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: نه من مراقب و ضامن حفظ دین آنها هستم و نه تو مراقب قبولاندن دین به آنان هستى.[36] شاهد گویاتر بر این تفسیر، آیاتى است که وظیفه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را تنها ابلاغ مىداند؛ نه اجبار: «فَاِنَّما عَلَیکَ البَلـغُ» (آلعمران/3،20)، «ما عَلَى الرَّسولِ اِلاَّالبَلـغُ» (مائده/5 ،99)؛ همچنین آیاتى که اعمال سلطه و غلبه را از سوى نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)بر مردم در پذیرش دین نفى کرده است؛ مانند: «اِنَّما اَنتَ مُذَکِّر * لَستَ عَلَیهِم بِمُصَیطِر» (غاشیه/88 ،21ـ 22) 3.
آیه در جواب کسانى است که پس از مغلوب شدن کافران در جنگ، پذیرش اسلام را از ناحیه آنان اجبارى مىدانستند، چنانکه امروزه نیز بر اسلام خرده مىگیرند که این دین با جنگ مسلحانه پیش رفته است.
قرآن در پاسخ به این توهم، از واقعیتى عینى خبر مىدهد که اسلام آنان با اکراه نبوده، بلکه با رضایت قلبى انجام گرفته است.[37] بنابراین، جهاد* در اسلام براى تحمیل عقیده و اجبار بر پذیرش دین نیست تا کسى ادعا کند که با اصل آزادى* و انتخاب ناسازگار است، بلکه جهاد براى دفع موانع است.[38] 4.
معناى دیگر آیه این است که کافران را به پذیرش دین وادار نکنید.
بر پایه این تفسیر آیه در مقام نهى و حکم آن انشایى است و به مسلمانان گوشزد مىکند که کافران را به پذیرش اسلام وادار نکنید، چون اگر آنها پیرو ادیان توحیدى و در زمره اهل کتاباند مىتوانند بر دین خود بمانند و با عمل به شرایط ذمّه در کنار مسلمانان زندگى کنند و کسى متعرض جان و مال آنها نشود و اگر مشرکاند باز با اکراه به اسلام نمىگروند، زیرا مىتوانند دیگر ادیان توحیدى را بپذیرند و به اهل* ذمّه ملحق شوند و اگر بر شرک ماندند مىتوان با آنها برخورد کرد[39]، زیرا شرک و بتپرستى دین نیست و احترام ندارد، بلکه نوعى خرافه و انحراف است.[40] موارد اکراه: اکراه از سوى صاحبان قدرت، با توجه به اهداف و منافع آنان، در عرصههاى گوناگونى صورت مىگیرد: 1.
اکراه بر تغییر عقیده: بخش قابل توجهى از موارد اکراه در قرآن، به مسائل عقیدتى و فکرى مربوط است؛ از جمله این موارد مىتوان از اکراه مشرکان مکه براى تغییر عقیده و به کفر* کشاندن نو مسلمانان یاد کرد: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ و لـکِن مَن شَرَحَ بِالکُفرِ صَدرًا فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ ولَهُم عَذابٌ» (نحل/16،106) در شأن نزول آیه پیشگفته آمده است که مشرکان مکه، عمّار*، یاسر* و سمیّه* را به همراه بلال* و خبّاب* و سالم شکنجه مىکردند.
سمیّه و یاسر به شهادت رسیدند؛ ولى عمّار با اظهار ارتداد و شرک آزاد شد.
خبر کفر او به پیامبر رسید.
حضرت فرمود: عمّار قلبش سرشار از ایمان است.
سپس خود به محضر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) رسید و با اندوه و ناراحتى از کار خود گزارش داد.
حضرت فرمود: آیا قلبت در آن هنگام با زبانت هماهنگ بود؟
گفت: جانم لبریز از ایمان بود.
پیامبر فرمود: اگر مشرکان بار دیگر تو را به اظهار کفر واداشتند باز آن را بر زبان جارى کن.[41] پس از آن آیه مذکور نازل شد.
مورد دیگر سرگذشت اصحاب کهف است.
آنان یکى از یارانشان را براى خریدن غذا به شهر فرستادند و به او سفارش کردند مخفیانه وارد شود تا کسى از رازشان آگاه نگردد.
هراسشان از این بود که اگر محل اختفاى آنان آشکار شود وادار خواهند شد به آیین کفر بازگردند و در این صورت رستگار نخواهند شد: «اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فى مِلَّتِهِم و لَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا» (کهف/18،20) اشکال شده که آیه نخست مىگوید: مُکْرَه در صورت اظهار کفر از خشم خدا در امان است؛ ولى این آیه از قول اصحاب* کهف مىگوید: مُکْرَه اگر اظهار کفر کند رستگار نخواهد شد.
طبرسى از این اشکال دو پاسخ داده است: الف.
منظور از بازگشت به کفر، بازگشت به آن از روى اختیار و رغبت است، چون ممکن بود اصحاب کهف با اثرپذیرى از کافران با میل و رغبت به کفر بازگردند.
ب.
محتمل است که در شرایع پیشین اظهار کفر حتى در صورت اکراه و تقیه جایز نبوده است.[42] پاسخ سومى نیز داده شده که از شرایط اکراه این بود که مُکْرَه خودْ موجبات اکراه را فراهم نکرده باشد؛ اگر اصحاب کهف خویشتن را به آنان عرضه مىکردند یا به نحوى مردم را به مخفیگاه خویش مىکشاندند، در حقیقت خود را به سوء اختیار گرفتار کفر و شرک مىکردند و عذرشان پذیرفته نبود.[43] 2.
اکراه بر زنا: در جاهلیت پیش از اسلام رسم بر آن بود که برخى، کنیزان خود را در برابر گرفتن اجرت بهکارهاى نامشروع وا مىداشتند.
عبدالله بن اُبىّ 6 کنیز به نامهاى مُعاذه، مُسَیکه، اُمَیمه، عَمَره، اَروى و قُتیله[44] داشت که آنها را حتى پس از اسلام در معرض سوء استفاده قرار مىداد.
دو نفر از آنها (مُعاذه و مُسَیکه) نزد رسول خدا آمدند و از وى شکایت کردند که ما را به زنا وا مىدارد.
آیه 33 نور/24 نازل شد[45] و آنان را از اکراه کنیزان بر زنا منع کرد: «و لا تُکرِهوا فَتَیـتِکُم عَلَى البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» البته حرمت اکراه بر فحشا ویژه کنیزان نیست و زنان آزاد را نیز نمىتوان بر زنا اجبار کرد.
جمله شرطیه «اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» مفهوم ندارد که اگر خود میل به عفاف ندارند اکراه آنان منعى نداشته باشد.
درباره سرّ مفهوم نداشتن آیه سه بیان مختلف وجود دارد: الف.
در شأن نزول آیه (ماجراى عبدالله بن اُبىّ) کنیزان اراده پارسایى داشتند و آیه مىگوید: حال که خود آنان میل به فحشا ندارند چرا اکراهشان مىکنید.
در این صورت «إنْ» به معناى «إذ» است.[46] ب.
قید «اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» غالبى است و اشاره به این دارد که غالب کنیزان عفیف بوده و به زنا تمایلى ندارند.[47] ج.
بدون این شرط موضوع اکراه تحقق نمىیابد و جمله شرطیهاى که موضوع با آن تحقق مىیابد مفهوم ندارد، ازاینرو شرط مفهوم ندارد؛ مانند: «اِن رُزِقَت ولداً فاختنه» چون اکراه وادار کردن شخص بهکارى بر خلاف میل و اراده اوست.[48] 3.
اکراه براى گرفتن مهر و اموال زنان: زنان پیش از اسلام با ستمها و آزارهایى روبهرو بودند؛ یکى از رسوم جاهلى این بود که فرزندان با مرگ پدرشان سرنوشت زن او را که نامادرى آنان محسوب مىشد به دست مىگرفتند و او هیچگونه حق اعتراضى نداشت.
آنها مىتوانستند برخلاف میل او با وى ازدواج کنند یا او را به همسرى دیگرى درآورند.
گفتهاند: فرزند یا نزدیکترین خویشان میّت لباس خود را روى زن مىافکند و به این ترتیب بر او و سرنوشت او حاکم مىشد؛ یا خود بدون پرداخت مهر با وى ازدواج مىکرد یا با مهرى سنگین اورا به نکاح دیگرى درمىآورد و مهر را خود تصرف مىکرد یا اینکه زن را بلاتکلیف رها مىکرد تا آنچه از شوهرش ارث برده به صورت فدیه آزادى خود بپردازد و گرنه آن قدر نزد آنها بماند تا بمیرد و اموالش را ارث ببرند.[49] قرآن کریم در آیه 19 نساء/4 مؤمنان را از ارث بردن زنان یا گرفتن اموال آنان به اکراه منع کرده است: «یـاَیُّها الَّذینَ ءامَنوا لا یَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثوا النِّساءَ کَرهـًا ولا تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَیتُموهُنَّ» (نساء/4،19) قول دیگر در تفسیر آیه این است که برخى مردان زنانشان را که به آنان نیازى نداشتند محبوس مىکردند تا مهر خود را به آنان ببخشند[50] یا پس از طلاق از وى تعهد مىگرفتند تا بدون اجازه آنها با کسى ازدواج نکند که قرآن از این دو نهى مىکند.[51] در آیه 232 بقره/2 نیز قرآن از فشار بر زنان براى ازدواج نکردن آنان با شوهران پیشین خود سخن به میان آورده و مؤمنان را از این کار بازداشته است: «و اِذَا طَـلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلا تَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ» در شأن نزول این آیه نقل شده که این عمل در جاهلیت گاه از سوى برادر و دیگر خویشاوندان و گاه از سوى شوهران دوم صورت مىگرفت.[52] 4.
اکراه بر سحر: فرعون ساحران را براى رویارویى با موسى(علیه السلام) گرد آورد تا با سحرْ وى را محکوم کنند؛ ولى ساحران به موسى ایمان آورده و به فرعون گفتند: «اِنّا ءامَنّا بِرَبِّنا لِیَغفِرَ لَنا خَطـیـنا وما اَکرَهتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحرِ = به پروردگار خویش ایمان آوردیم تا لغزشهاى ما و آنچه را از جادوگرى که بدان وادارمان کردى بیامرزد».
(طه/20،73) تعبیر به اکراه در این آیه با اینکه ساحران با فرعون هم عقیده بودند و به میل خود و براى گرفتن جایزه آماده مقابله با موسى(علیه السلام) شدند (اعراف/7،113) براى آن بود که با توجه به قدرت و سلطه فرعون، ساحران ملزم به پذیرش بودند:«فَاَجمِعوا کَیدَکُم ثُمَّ ائتوا صَفـًّا ...
= ترفندتان (اسباب جادو) را با هم آرید (هماهنگ شوید) آنگاه صف کشیده بیایید».
(طه/20،64) این دستور براى ساحران چارهاى جز اطاعت باقى نمىگذاشت.
آیه 112 اعراف/7 نیز به احضار و اجبار آنان اشاره دارد و درخواست اجرت با اکراه منافات ندارد.
بعضى نیز احتمال دادهاند که ساحران نخست با میل خود آمدند؛ ولى در نخستین برخورد حقانیت موسى(علیه السلام) براى آنان روشن شد یا دست کم به تردید افتادند و خواستند از مقابله منصرف شوند[53]: «فَتَنـزَعوا اَمرَهُم بَینَهُم» (طه/20،62)، پس میان خود گفتوگو کردند که اگر موسى غالب شد از او پیروى کنند.
فرعونیان به این راز پى بردند و آنان را به مبارزه واداشتند.
برخى مفسران آیه 73 طه/20: «و ما اَکرَهتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحرِ» را مربوط به اکراه بر تعلیم سحر مىدانند؛ نه اکراه بر مقابله با موسى(علیه السلام)؛ یعنى از سوى فرعون گروهى از پسر بچهها به ساحران تحویل داده شدند تا در فنّ سحر آموزش ببینند.[54] منابع اسباب النزول، واحدى؛ اصول الفقه؛ اعانه الطالبین على حل الفاظ فتح المعین؛ اعراب القرآن الکریم و بیانه؛ انوار التنزیل و اسرار التأویل، بیضاوى؛ تحریرالوسیله؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم؛ التعریفات؛ تفسیر التحریر و التنویر؛ التفسیرالکبیر؛ تفسیر نمونه؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ جواهرالکلام فى شرح شرایع الاسلام؛ حاشیه محى الدین شیخ زاده على تفسیر البیضاوى؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ العروه الوثقى؛ القاموس المحیط؛ کنزالعرفان فى فقهالقرآن؛ مجمعالبیان فى تفسیر القرآن؛ مسالک الافهام الى الآیات الاحکام؛ مستمسک العروه الوثقى؛ مستند العروه الوثقى؛ مصباح الاصول؛ مصباحالفقاهه؛ المصباح المنیر؛ مصطلحات الفقه و معظم عناوینه الموضوعیه؛ معجم مقاییس اللغه؛ المعجم الوسیط؛ مغنى المحتاج الى معرفه معانى الفاظ المنهاج؛ مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن، سبزوارى؛ الموسوعه الفقهیه المیسره؛ موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ المیزان فى تفسیر القرآن.
سید مصطفى اسدى اکرم => ذوالجلال والاکرام/اسما و صفات اکمال دین: کامل کردن دین با اعلام ولایت امیرمؤمنان، على بن ابىطالب(علیه السلام) «اکمال» مصدر باب افعال و از ریشه «ک ـ م ـ ل» است.
کمال در لغت به معناى تمامیت و تحقق همه اجزاى یک شىء[55] است، بهگونهاى که آنچه غرض از شىء در آن است حاصل شود[56]؛ نیز به معناى آراسته شدن به صفات در حدّ خود و رسا شدن[57] دانسته شده است.
غالب لغویان کمال را به معناى تمام دانستهاند[58]؛ ولى مىتوان گفت گرچه معناى کمال و تمام به هم نزدیک و هر دو به معناى تحقق همه اجزاى چیزى هستند؛ اما تمام در جایى بهکار مىرود که اجزاى شىء به تنهایى اثرى نداشته و اثر بر مجموع اجزاى مترتب است؛ مانند یک روز روزه که اجزاى آن همه یک روز را فرامىگیرد و اگر یک جزء آن مفقود شود یعنى شخص در بخشى از روز مرتکب مفطرات گردد، کل روزه باطل شده و بخشهاى دیگر آن نیز بىاثر مىشود، و کمال در جایى بهکار مىرود که هر یک از اجزا اثر خود را دارند و مجموع اجزا نیز اثر خود را دارد؛ مانند روزههاى ماه رمضان که هریک از آنها و همچنین مجموع آنها، هر یک اثر ویژه خود را دارد.[59] برخى گفتهاند: اختلاف کمال و تمام با یکدیگر اختلاف کیفى و کمى است، زیرا تمام مربوط به کمیت و کمال مربوط به کیفیت است[60] و ابتدا شىء با فراهم شدن اجزائش تمام شده و سپس با افزوده شدن خصوصیات و محسنات دیگرى کامل مىشود، بنابراین، کمال مرتبهاى پس از مرتبه تمامیت اجزاء است.[61] برخى نیز گفتهاند: کمال شىء این است که مقصود از آن حاصل شود و تمام شىء این است که به چیزى خارج از خودش نیاز نداشته باشد.[62] «دین» در اصطلاح، جمیع آنچه خدا به قیام بر آن امر کرده[63] و مجموع عقاید و احکام تشریع شده از سوى خداوند است[64] و «اکمال دین»، کامل کردن آن با افزودن فریضهاى به آن است و مقتضاى باب اِفعال آن است که این کامل کردن به صورت دفعى باشد؛ نه تدریجى.[65] به عقیده دانشمندان شیعه عامل اکمال دین خداوند است که با جعل ولایت اهل بیت(علیهم السلام)دین مسلمانان را کامل کرد و به این ترتیب اسم شریف «مکمّل الدین» به منصه ظهور رسید.[66] به موضوع اکمال دین در قرآن تنها یک بار و در آیه 3 مائده/5 : «الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم ...» تصریح شده است، گرچه در آیات متعددى مانند 55 و 67 مائده/5 و 59 نساء/4، ولایت امیرمؤمنان(علیه السلام) و دیگر اهلبیت(علیهم السلام)بیان شده است.
تبیین اکمال دین و عامل و زمان آن: بر پایه مبانى پذیرفته شده در عرفان و حکمت اسلامى مىتوان گفت دین داراى دو وجهه ظاهرى و باطنى است: وجهه باطنى دین که جنبه «یلى الحقى» آن است، فراتر از زمان و مکان و امرى غیر تدریجى است، ازاینرو همواره کامل بوده و نقصى در آن راه ندارد؛ ولى وجهه ظاهرى دین که جنبه «یلىالخلقى» آن است امرى تدریجى بوده و در ابتدا ناقص است و با نزول همه معارف و احکام آن کامل مىگردد، تا بین ظاهر و باطن دین مطابقت حاصل شود.
وجهه باطنى دین که نزد خداست، یکى بیش نیست و آن همان اسلام است: «اِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» (آلعمران/3،19) و در زمانهاى مختلف به صورت شرایع گوناگون ظهور مىیابد، بنابراین، بحث اکمال دین در خصوص وجهه ظاهرى دین و در دو جهت قابل پیگیرى است: 1.
در مقایسه شرایع با یکدیگر.
در شریعت خاص؛ مانند اسلام، با توجه به نزول تدریجى معارف و احکام آن.
این مطلب را احتمالا بتوان از تعابیر «لکم» «دینکم» و«علیکم» در آیه محورى بحث استفاده کرد.
دین اسلام (در وجهه ظاهرى آن) پیوسته مورد تهدید کافران بوده است: «الیَومَ یئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِن دینِکُم» (مائده/5 ،3) روز نزول این آیه، چنانکه از خود آن برمىآید زمان ناامیدى کافران و ایمن شدن مسلمانان از آنان است، بنابراین تا آن روز کافران به نابودى اسلام امیدوار بوده و براى آن نقشه مىکشیدند، بهگونهاى که شایسته بود مؤمنان ازاین نقشهها برحذر باشند.
(آلعمران/3، 69؛ بقره/2،109؛ صفّ/61،9) این نقشهها از تلاش براى رخنهکردن در اراده و همت رسولاکرم(صلى الله علیه وآله) و تضعیف آن آغاز شد: «ودّوا لَو تُدهِنُ فَیُدهِنون» (قلم/68،9 و نیز اسراء/17،74؛ کافرون/109، 1 ـ 3) و همچنان ادامه داشت تا نوبت به آخرین امید آنان براى نابودى دین رسید و آن اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرزندى ندارد و با مرگ وى دوران دعوت و دین او نیز سپرى خواهد شد.
در آیه 3 کوثر/108 به این امید آنان اشاره شده است: «اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الاَبتَر» قدرت و شوکت اسلام، کافران را در همه آرزوهایشان ناکام و ناامید کرده بود، به جز واپسین خواسته آنان که هنوز به آن امید بسته بودند و تنها در صورتى این آرزو نیز به یأس مىگرایید که خداوند براى دین خود امامى نصب کند که در حفظ و تدبیر امر دین و ارشاد امت اسلامى جانشین رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) باشد تا بدین وسیله دین* از مرحله قیام به حامل شخصى به مرحله قیام به حامل نوعى خارج شده و با تبدیل شدن صفت حدوث آن به صفت بقاء کامل گردد: «الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم ...» (مائده/5 ،3)[67] نکته شایان توجه در این خصوص آن است که دین و قرآن، برنامه زندگى انسانها و راه سعادت آنهاست و هر برنامهاى به مجرى نیاز دارد؛ ولى هرکسى نمىتواند مجرى قرآن و دین باشد، بلکه تنها کسى مىتواند چنین امر خطیرى را بر عهده گیرد که تکویناً با قرآن و دین پیوند عمیقى داشته و در حقیقت، خود، قرآن و دین مجسّم باشد.
چنین شخصى در زمان حیات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)خود ایشان بود و پس از آن حضرت، تنها امیرمؤمنان، امام على*(علیه السلام) و فرزندان معصوم ایشان از چنین خصوصیتى برخوردارند، ازاینرو براساس روایات قطعى و متواتر، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)على بن ابىطالب(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود به مردم معرفى کرد[68] و به اتفاق جمیع مسلمانان، کسى به جز امیرمؤمنان(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نصب نشده است، بنابراین و با توجه به خصوصیت باب اِفعال که دفعى بودن است، اکمال دین بهمعناى افزودن فریضهاى بهمجموعه معارف و احکام دین است که با آن دین الهى کامل گشت و آن فریضه ولایت* امیرمؤمنان، على(علیه السلام)است که در ادامه آیه با تعبیر «اتمام نعمت» به آن اشاره شده است: «...
و اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتى» (مائده/5 ،3) توضیح آنکه نعمت امرى نسبى و عبارت از چیزى است که با طبع شىء سازگار باشد و براساس دستهاى از آیات قرآن، بیشتر اشیا یا همه آنها نسبت به یکدیگر نعمت هستند، زیرا میان آنها در نظام تدبیر، سازگارى و هماهنگى است: «و اِن تَعُدّوا نِعمَتَ اللّهِ لا تُحصوها» (ابراهیم/14،34 و نیز ر.ک: لقمان/31،20) از سوى دیگر برخى آیات بعضى از اشیا را شرّ دانسته است: «ولا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِیَزدادُوا اِثمـًا ...» (آلعمران/3،178 و نیز ر.ک: عنکبوت/29،64 ؛ آلعمران/3،197) جمع میان این دو دسته آیات باتوجه به آیاتى دیگر، آن است که هرچه موافق با غرض الهى از آفرینش انسان بوده و وى را در مسیر عبودیت: «وماخَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِیَعبُدون» (ذاریات/51 ،56) و رسیدن به سعادت یارى کند نعمت* است و همان چیز اگر انسان را از سعادت و عبودیت دور کند نقمت است، بنابراین، اشیا بهخودى خود نه نعمت محسوب مىشوند و نه نقمت و نعمت بودن آنها از جهت اشتمال آنها بر روح عبودیت و دخول در ربوبیت الهى (ولایت) است، پس نعمت حقیقى همان ولایت است و هر چیزى با اشتمال بر درجهاى از ولایت، نعمت مىشود.
ولایت الهى نسبت به تدبیر امور دینى انسانها، بدون ولایت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و ولایت اولواالامر*(علیهم السلام)ناقص است (نساء/4،59 ؛ مائده/5 ،55)، ازاینرو و با توجه به معناى لغوى «تمام» و تفاوت آن با «کمال»، ولایت الهى که همان تدبیر امور دین است، امرى واحد و داراى سه جزء ولایت خدا، ولایت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، ولایت اهلبیت(علیهم السلام)است.
این امر تا پیش از نزول آیه 3 مائده/5 ، ناقص بود و با اعلام ولایت امیرمؤمنان، على(علیه السلام) تمام شد، زیرا ولایت خدا و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تنها تا زمان نزول وحى کافى بود و براى دورانهاى بعدى کفایت نمىکرد.[69] در روایاتى از اهلبیت(علیهم السلام) ولایت آخرین فریضه الهى دانسته شده که پس از آن هیچ فریضه دیگرى نازل نشده است.[70] مفسران شیعه[71] براساس عمده روایات اهل بیت(علیهم السلام)[72] بر این اعتقادند که آیه اکمال دین در روز هجدهم ذیحجه سال دهم هجرى، پس از آخرین حج رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)(حجهالوداع) و در غدیر خم، زمانى نازل شد که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)على(علیه السلام)را به ولایت مسلمانان نصب کرد.
روایاتى از اهل سنت[73] و برخى از منقولات تاریخى[74] نیز این نظریه را تأیید مىکند.
در روایات شیعه، این روز بزرگترین عید مسلمانان شناسانده شده است.[75] پیش از این خداوند در آیهاى به افراد با ایمان سه وعده داده بود: خلافت در روى زمین، امنیت و آرامش براى پرستش پروردگار و استقرار آیین مورد رضایت خدا: «وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم وعَمِلوا الصّــلِحـتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِىالاَرضِ ...
ولَیُمَکِّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم ولَیُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنـًا» (نور/24،55) مىتوان روز اکمال دین در غدیر خم را زمان تحقق این سه وعده دانست، گرچه تحقق کامل آنها در زمان قیام امام مهدى(علیه السلام)خواهد بود.[76] در تبیین اکمال دین و عامل و زمان آن نظریههاى دیگرى نیز وجود دارد که به دلیل مخالفت با قرآن کـریم و روایات معتبر قابل پذیرش نیست[77]؛ از جمله: 1.
با بعثت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و ظهور اسلام دین کامل شد.[78] 2.
پس از فتح مکه، خداوند شوکت مشرکان را از میان برد و امید آنان را در مبارزه با اسلام ناامید کرد و بدین ترتیب دین کامل شد.[79] 3.
پس از نزول برائت از مشرکان، اسلام در جزیره العرب گسترش یافت و با زوال آثار شرک دین کامل شد.[80] 4.
در روز عرفه سال دهم هجرى، با نزول این آیه کامل شدن دین اعلام گشت.[81] این نظریه، قول بسیارى از مفسران اهل سنت است.
آنان در بیان عامل اکمال دین امورى را ذکر کردهاند؛ مانند: نزول همه فرایض و حلال و حرام یا بخش عمده آن و تبیین قوانین قیاس و اجتهاد[82]، کفایت امر دشمنان و غلبه مسلمانان بر آنان[83]، اکمال حج و خالص شدن مکه براى مسلمانان و بیرون رفتن مشرکان از آن[84]، داخل شدن عربها در اسلام[85] و ...
.
برخى گفتهاند: دین خدا هیچ گاه ناقص نبود، بلکه همواره کامل بود؛ ولى چون در معرض نسخ و زیاد شدن بود، زمانى که دیگر احتمال نسخ و زیادى منتفى شد، مىتوان آن را به کامل شدن وصف کرد[86].
برخى دیگر با پذیرش اینکه دین در ابتدا ناقص بوده و در پایان کامل شده است گفتهاند: این مطلب درست نیست که همواره نقص، عیب است، زیرا بسیارى از نقصها عیب نیست؛ مانند نقصان ماه، نقصان نماز مسافر، نقصان دوران حیض، نقصان دوران باردارى و ...
.[87]