رابطه مفهوم شرعی «گناه» و مفهوم حقوقی «جرم» و نسبت «تحریم» و «تجریم»
چکیده
در سیاست جنایی تقنینی جمهوری اسلامی ایران علاوه بر اعمال و رفتارهای جرمانگاریشده توسط قوه قانونگذاری، محرّمات شرعی نیز قابل تعقیب و کیفر دانسته شدهاند.
چنین قولی به وحدت مفهوم «جرم» و مفهوم «حرام» و در نتیجه، خلط «تحریم» و «تجریم» واکنشهای مخالف بسیاری را در میان نویسندگان حقوقی متخصّص و متفنّن برانگیخت.
از آنجا که این واکنشهای انتقادی بدون آشنایی یا بیتوجه به مبانی فقهیِ منشأ این تداخل و درهمآمیختگی به عمل آمده و به زبان قانونگذار بیان نشدهاند، هیچ اثری در جهت تفکیک جرمانگاری حقوقی و حرامانگاری شرعی بر جای نگذاشتهاند.
در این مقال سعی شده است به زبان فقهی مبنا یا مبانی «لکلّ معصیﺔٍ تعزیر» بررسی، نقد و نهایتاً رد شود.
پس از مقدمهای حاوی طرح مسئله، تحت عنوان «تفاوتهای اساسی گناه و جرم » (الف)، به وجوه افتراق عمدهای اشاره شده که گناه را از جرم متمایز میسازند و مانع از قول به وحدت تجریم و تحریم میباشند؛ آنگاه به «فقدان دلیل بر کیفر هر گناه» (ب) پرداخته شده و سرانجام از «موانع و محذورات عملی وحدت تحریم و تجریم» (ج) ذکری رفته و با «خلاصه و نتیجه» سخن به انجام رسیده است.
رابطه گناه و مجازات در اسلام و حکومت اسلامى ایران
گناه وزن مهمى در شکل گیرى و تداوم ادیان دارد.
در جستجوى ریشه هاى مذهب به ناتوانى بشر در مقابله با نیروهاى طبیعت انگشت گذاشته اند.
فروید آن را حاصل ترس بشر مىداند.
انسان اولیه پدیده هایى را که قادر به توضیح آنها نبود، مانند پیچش طوفان در میان برگها، به اجنه و ارواح نسبت می داد.
مذهب با آداب و آئین هایش وسیله اى می شدند در خدمت دفاع انسان در مقابل ترس.
اینها مىتوانند دﻻیل باور انسان را به قدرت هاى ماورا طبیعى توضیح دهند اما براى توضیح ادیان که خود را موظف به تحمیل خویش بر مردم و ارشاد آنها مىبینند، کفایت نمىکنند.
دین از طریق واسطه هائی بر ترس وناتوانى بشر تکیه دارد.
یکى از این واسطه ها موضوع گناه در دین است.
ادیان سعى مىکنند ناتوانىهاى بشر را به گناه او نسبت دهند تا بشر همیشه مدیون خدا باشد و خود را در مقابل خدا و رسوﻻن چون بنده احساس کند.
داستان آدم و حوا، پدید آمدن انسان را بر روى زمین به گناه آنها نسبت مىدهد.
یعنى گناه امرى ازلی ابدى و ضمنا جبرى است و ادیان و رسوﻻن هم که وظیفه دارند انسانها را به توبه از گناه وادارند نمىتوانند مانع گناه بشرى شوند.
بدون گناه در روى زمین، ادیان معناى خود را از دست مى دهند.
قوم موسى در جستجوى سرزمین موعود غرق در گناه شد.
به عیش و عشرت و پرستش گوسفند پرداخت تا ده فرمان موسى از کوه نازل شود.
مسیح به صلیب کشیده شده، آذین کلیساها و عبادتگاهها است تا حس گناه بشرى را در قلبها زنده نگه دارد.
و سرانجام اسلام چنان گستردگى به گناهان مىدهد تا جائیکه مسلمانان لحظه اى از گناه و عذاب آخرت در امان نباشند.
گناه و توبه بار بزرگى در قران دارند و جا به جا تکرار مىشوند.
فروید هم به رابطه مذهب و گناه پرداخته است.
او معتقد است که تمام مذاهب در صدد پاسخگوئى به احساس گناه هستند.
احساس گناه در مقابل پدران نخستین.
فروید در وجود عیسى مسیح راه و تلاشى مى بیند براى تسکین آگاهى به گناه.
مسیح خود را قربانى می کند تا بدین وسیله انسانها را از "گناه موروثى" نجات دهد.
اما گناه چیست؟
گناه بار مذهبى دارد و متفاوت است از کلمه تقصیر و نیز متفاوت است از مفهوم »عذاب وجدان«، که هر دو لزوما بار مذهبى ندارند.
در یک مفهوم عام مى توانیم گناه را زیر پا گذاشتن قوانین خدائى و دینى بدانیم.
اوامرى که ادیان نهى و ممنوع کرده اند بسته به زمان و مکان آنها متفاوت است و مىتوان براى هر یک از آنها عوامل تاریخى، اجتماعى و سیاسى جست.
بهر حال این ممنوعه ها واسطه هائى هستند براى اطاعت بندگان.
و سرپیچى از آنها مقابله با قدرت خدائى تلقى می شود.
در جوامعى که عصر روشنگرى و اصلاحات را پشت سر گذاشته اند، بین نهادهاى مذهب و سایر نهادهاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگى مرزى به وجود آمده است.
گناه به وجدان افراد واگذار شده و از بار آن کاسته شده است.
ضمنا در این جوامع درک از گناه هم تغییر کرده است.
و بسیارى از اعمال و افکارى که سابقا گناهان کبیره بودند و به خاطر آنها انسانها را به قتل گاهها مىبردند، دیگر نه تنها گناه به حساب نمىآیند، بلکه امورى صرفا خصوصى تلقى مىشوند.
در کشور ما نه تنها هنوز گناه و احساس گناه حضورى زنده و نقش- آفرین در رفتار و شخصیت انسانها دارد، از این فراتر گناه وارد مقوله جرم شده و شدیدترین مجازاتهاى این زمینى را در پى دارد.
گناه در اسلام تنها به عمل خلاف احکام دینى اطﻼق نمىشود.
اندیشیدن به گناه یا اندیشه اى خلاف این احکام هم عین گناه است.
و این یکى از تفاوتهاى گناه با جرم است.
جرم، که مفهومى حقوقى است با استقلال امر قضاوت از مذهب تعریفى مشخص یافت.
و این یکى از دستاورد هاى اصلاحات دینى در اروپا بود.
در قضاوت مبتنى بر مذهب جرم و گناه یکى مىشوند.
از یک طرف گرایش ها و اعمالی که به مقوله جرم سیاسى مربوط مىشوند با ظرف گناه سنجیده مىشوند و هر نوع دگراندیشى و مخالفت با حکومتى که خود را نماینده اسلام مىداند، به کفر، الحاد و ارتداد نسبت داده مىشود.
از طرف دیگر طفره رفتن از اخلاق خشک و مقدس مذهبى وارد جرمهاى مذهبى شده و با مجازاتهاى سخت این زمینى و نفرین آخرت پاسخ داده مىشود.
تعالیم قران نه تنها در ایجاد حس گناه در مسلمانان ، بلکه همچنین در نسبت دادن کفر و الحاد به ﻻدینان و به کسانى که به مذهبى دیگر وفادارند، نقش بزرگى دارد تا وسیله اى شود براى ارعاب غیرمسلمان و تحمیل اسلام.
گسترش جغرافیایى اسلام با چنین القائاتى میسر شد.
در احادیث و رساله ها دیگر نه موضوع گسترش اسلام، که این با جنگها تامین شده بود، بلکه تثبیت آن در میان بود.
و این با القاى حس گناه و از طریق ایجاد یک سلسله اخلاقیات خشک و بسته میسر مىشد.
ممنوعیت و محرومیت بر امیال جنسى بیشترین سهم را در این میان دارد.
درست است که اسلام در مقایسه با مسیحیت ارضاى نیازهاى جنسى را عملی زشت و تنها براى تولید نسل نمىداند با این همه بیشترین و سختترین مجازاتها را در همین ارتباط دارد.
اول اینکه حق بهره ورى از لذت جنسى تنها براى مردان است و دوم اینکه آداب و قوانینى ریز و گسترده براى این ارتباط نوشته شده است که حتى براى مومن ترین مسلمان هم پایبندى کامل به آنها ممکن نیست.
مثل قوانین مربوط به پوشش، گناه ناشى از نگاه به جنس دیگر، یا ناشی از خود ارضائى، همجنس گرائى و غیره.
حتى اندیشیدن و خیالپرورى در باره اینها هم گناه است.
به این ترتیب یک مسلمان در هیچ لحظه اى برى از گناه نیست.
توبه، که در ارتباط با گناه معنا مىیابد، جایگاه بزرگى در قران و احادیث دار.
در قران توبه در دو حالت به کار رفته است.
حالت اول پروسه اى براى برائت از گناه است.
یعنى از کسانى انتظار مىرود که قوانین اسلامى را زیر پا گذاشته باشند.
در اینجا جنبه کیفرى از آن در نظر است و زندان و مجازات هم باید وسیله اى باشد براى به توبه واداشتن گناهکار.
اما حالت دوم در توبه جنبه همگانى بودن آن است.
حتى مومنین هم به توبه فراخوانده مىشوند.
و توبه کنندگان جایگاهى ویژه در نزد خدا دارند.
یعنى می شود چنین استنباط کرد که همه، حتى مومنین هم، گناهکارند و نیاز به توبه دارند.
توبه باید پروسه اى دائمى باشد در زندگى انسانها بر بستر عذاب روحى و حس حقارت ناشى از حس گناه.
کارکرد توبه فراهم ساختن رابطه بندگى و اطاعت مطلق از خدا و اسلام است.
القاى حس گناه نقش معجزه گرى در وابسته ساختن انسانها به ایدئولوژى مذهبى دارد.
ابتدا باید شخص باور کند که گناهکار است تا براى پاک شدن از آن بىچون و چرا تسلیم ارشادات رهبران مذهبى شود.
من در زندان دیدم که چگونه می شود گناهان عالم را بر دوشهای نحیف یک نوجوان بار کرد.
زندان جایى است که رژیم ها بی واسطه و با دغدغه کمتر مىتوانند سیستم نفوذ بر روان و دستکارى در شخصیت و رفتار انسانها را پیاده کنند.
به زندانى القا مىشد که در گذشته آدمى فاسد و اسیر هواهاى نفسانى بوده و عمل او گو خواندن کتاب یا اعﻼمیه باشد جنایت بوده است.
ابزارشان شکنجه، تبلیغات و برنامه هاى "ارشادى" بود با استفاده از شیوه تکرار.
و مجازات هم به این ترتیب با گناه پیوند مىخورد.
از یک طرف ایجاد حس گناه و عذاب روحى، ارعاب و مجازات روانى زندانى را به دنبال داشت و از طرف دیگر مخالفت و مقابله با جمهورى اسلامى، که یک مقوله سیاسى است با ابزار گناه سنجیده مىشد و با مجازاتهاى اسلامى پاسخ داده مىشد.
زندان آیینه نظام سیاسى و اجتماعى یک جامعه است.
باوراندن گناه، ارعاب و مجازات روانى و مسخ انسانها که در زندان بىهیچ ملاحظه اى صورت مىگیرد، در سطح جامعه هم اجرا مىشود.
رابطه گناه و مجازات در این نظام دو جنبه به خود مىگیرد: رابطه خود گناه با مجازات و رابطه احساس گناه با مجازات وقتی گناه وارد مقوله "جرم" مىشود، به دنبال خود با مجازات پیوند می خورد.
جرم و مجازات مفاهیم حقوقى هستند.
در یک تعریف کلی جرم مواردى را شامل مىشود که در آن خسارتى به فرد یا جامعه وارد آید یا مسئله امنیت و نظایر آن در میان باشد.
به عبارتى جرم با ضربه زدن به منفعت فرد یا جامعه سنجیده مىشود.
جرم مستقل از بار مذهبى و گناه است.
در حالیکه گناه به مذهب و میزان وفادارى فرد به آن بستگى دارد.
به بیان دیگر رابطه اى است بین فرد مومن و خدا.
یکى از دستاوردهاى روشنگرى در اروپا این بود که نهاد کلیسا و نمایندگان آن را از مجازات گناه محروم ساخت و این امر را به خدا واگذاشت.
در دنیاى اسلام، حداقل در ایران امروزى، استقلال بین دستگاه قضایى و مذهب وجود ندارد.
قضاوت و کیفر به نام اسلام صورت مىگیرد.
گناه، که به حوزه خصوصى آدمها برمىگردد، جرم مىشود.
مثلا رابطه خارج از حوزه زناشوئى، همجنس گرائى، نوشیدن مشروبات الکلی، اروتیسم در هنر و ادبیات و موارد دیگر جنایت محسوب مىشوند در حالیکه بسیار جنایات و رفتارهایى که موازین حقوق بشر جهانى جرم بودن آنها را تائید مىکند، مثل تجاوز به دختربچه، آزار رساندن به زن از طرف مردان خانواده، در چارچوب حق مرد در امور زناشوئى تلقى مىشود.
و همچنین عقیده یا نوشته اى تردید برانگیز در وجود خدا، مذهب و یا مبارزه علیه جمهورى اسلامى با مفاهیم برآمده از قران و بسط داده شده در کتب فقها، نظیر الحاد، کفر، شرک، محاربه با خدا و ..
سنجیده مىشود.
حتى قانون مطبوعات هم از این مقوﻻت جدا نیست.
ماده ۶۲ قانون مطبوعات مصوب 1361 هرگونه اهانت به مقدسات را همسنگ ارتداد مىداند.
و در کیفر و مجازات ارتداد و نظایر آن جنایاتى مثل شکنجه، قطع عضوى از بدن و غیره، عدالت اسلامى نامیده مىشوند.
اما باورى که گناه را وارد حوزه اجتماعى و سیاسى مى کند و بر این اساس حق و وظیفه خویش مىداند که در زندگى خصوصى افراد مداخله کند، محدود به قوانین جمهورى اسﻼمى نیست.
این باور در فرهنگ ما هم حضور دارد.
زن زناکار را فاسد و قابل مجازات مىدانیم.
بىدین را کافر مىگوئیم و در طرد او جاى تردید نمى بینیم.
حتى در زبان روزمره ما هم مفاهیم "جرم" و "گناه" استقلال ﻻزم را از همدیگر ندارند و گاه یکسان گرفته مىشوند.
مىگوئیم "فلانى که گناهى نکرده که سزاوار مجازات باشد" یا مثلا او بىگناه اعدام شد .
من بر این باور نیستم که جمهورى اسلامى آیینه تمام نماى فرهنگ جامعه است.
اما از جهاتى فرهنگ و بینش های ما هنوز پیوندهای خود را با نگرش مبتنی بر قوانین قصاص نبریده است.
مثلا آیا هنوز مجازات زن زناکار با مرگ یا گرسنگى دادن، و یا در ملایم ترین حالت با منزوى ساختن بىرحمانه وى به عنوان دفاع از ناموس ، چه بسا که ارزشى مثبت تلقى نمىشود؟
اینها هیچ گاه در فرهنگ ما مورد تردید جدى قرار نگرفته است.
گرچه خشونت موجود در قوانین قصاص مورد پذیرش بخشهاى بزرگى از جامعه نیست و سکوت در برابر آن در وهله اول ناشى از فضاى ارعاب وسرکوب است، با این وجود هنوز زمینه هائى که به این جنایتها امکان تحقق مىدهد، تا حدودى دست نخورده باقى مانده است.
چرا که "گناه" نه تنها هنوز کارکردى قوى دارد، بلکه وارد شدن آن در مقوله "جرم" کمتر تردید کسى را برمىانگیزد.
آیا منزوى ساختن زن و مردى که از قوانین اخلاقى پا فراتر گذاشته و به اصطﻼح "گناه" کرده اند، همسوئى و همراهى با مجریان مجازاتهاى نظیر سنگسار نیست؟
و همینطور آیا پیشداورى و منزوى ساختن مذاهب دیگر به دنبال خود بىتفاوتى در مقابل سرکوب آنها را به دنبال ندارد؟
این مسئله به ویژه در قبال کشتار بهائىها و کمونیستها صدق مىکند.
با "کافر" دانستن آنها کشتارشان توجیه مىشود نه تنها براى حکومتیان، بلکه در همه ذهن هاى بىچون و چرا.
وقتى "گناه" قابل مجازات مىشود، اشکال آن هم در دین جستجو مىشود.
با مجازات هائى چون سنگسار، زدن تازیانه، درآوردن چشم از حدقه و قطع اعضاى بدن آشنا هستیم.
اما اشکال مجازات هاى اسلامى محدود به اینها نیست.
کتب فقهى دست قاضى و حاکم را در تعیین این اشکال باز گذاشته اند.
مثلا تحریرالوسیله در کیفر عمل لواط آمده است “حاکم در کیفیت کشتن او اختیار دارد که یا با شمشیر گردن او را بزند، و یا دست و پایش را ببندد و از جاى بلندى مانند کوه به پایین بیندازد، و یا اینکه او را پاى دیوار قرار دهد و دیوار را به روى او خراب کند.” از مثله کردن هم سند بسیار داریم.
نزدیک ترین سند از نظر زمانى مربوط است به 150 سال پیش.
در سال 1285 سران بابى به مرگى طوﻻنى و پردرد محکوم شدند در ملا عام.
ابتدا آنها را در کوچه و بازار گرداندند.
مردم در مسیر راه به طرف آنها سنگ پرتاب مىکردند سپس آنها را به طرف شاه عبدالعظیم، جائى که مجازات نهائى باید به مرحله اجرا درمى آمد، بردند.
در آنجا بدنشان را شمع آجین کردند یعنى در بدنشان حفره هائى ایجاد کرده و در آنها شمعهاى روشن قرار دادند و دست آخر با چهار تکه کردن بدنشان آنها را کشتند.
علماى آن زمان با فتواهاى خود چنین مرگى را شرعى کردند.
همه این مجازاتها در دو نکته مشترک هستند: اول ایجاد رنج و درد در جسم و روان قربانى تا نهایت تصور آدمى، دوم اجراى آن در ملاعام.
در این گونه مجازاتها مرگ هم باید با درد توام باشد.
در ایران تحت حکومت جمهورى اسلامى بسیارى از احکام مرگ با تازیانه همراه است.
حال پرسش این است چرا براى حاکمان و قاضیان تنها مرگ متهم کفایت نمىکند؟
و بعد آنگونه که ادعا مىکنند آیا مجازات براى اجراى عدالت یا به قصد بازدارندگى از شیوع جنایت هاى بعدى نیست؟
(البته به فرض اینکه متهم مرتکب قتل یا جنایت شده باشد) اگر هدف این است پس چرا کیفر خود در وحشىگرى و درنده خوئى از جرم پیشى مىگیرد؟
آرى واقعیت این است که جنایتى که در این گونه مجازاتها صورت مىگیرد نه تنها به مراتب از خود جرم خشن تر است بلکه با خونسردى، در آگاهى کامل، بدون ندامت و پشیمانى و مهمتر از اینها با آئینهاى خاصى همراه مىشود.
در ایران این آئینها رنگ مذهبى به خود مىگیرند.
شدت مجازات هم دقیقا با مذهب ارتباط دارد.
این گونه مجازاتها باید یادآور تصورى باشد که در قران و دیگر کتب فقهى از جهنم وجود دارد.
نه تنها »گناهکار« به شیوه شبه جهنمى مکافات مىشود، بلکه همچنین این مجازاتها، که در ملاعام و همراه با آئین هاى مذهبى به اجرا درمىآید، این کارکرد را نیز دارند که جهنم را به مردم یادآورى کنند.
این مجازات ها با رنجى طوﻻنى و کشدار همراه هستند.
جهنم هم با ابدى بودن دردش مشخص مىشود.
آیا سنگسار، دوزخ را که عذاب ابدى جسم است، یادآورى نمىکند؟
نکته قابل توجه دیگر در رابطه با اینگونه مجازات ها این است که روح نهفته در آن انتقام است.
میشل فوکو در کتاب »مراقبت و تنبیه«، پس از نشان دادن مجازات هاى سده 17 و 18 در اروپا، که با عذاب شدید جسمى همراه بود، مىنویسد: "مجازات شیوه انتقام گیرى بود: هم شخصى و هم عمومى.
چون نیروى جسمى، سیاسى شاه به نوعى در قانون حضور داشت.
قانون صرفا تمایل به منع کردن نداشت، بلکه مایل بود با تنبیه کسانى که ممنوعیت هایش را زیر پا گذاشته اند از تحقیر اقتدارش انتقام بگیرد." اگر تخلف از قوانین شاه تحقیر اقتدار اوست، "گناه"، یعنى زیرپاگذاشتن قوانین الهى، هم به نوعى تحقیر اقتدار خداست.
پس مجازات انتقام خدا تلقى مىشود.
در کیفر "گناه"، مثل زنا و لواط، مسئله انتقام گیرى شخصى در میان نیست چون در این موارد شاکى خصوصى وجود ندارد.
پس آنچه که در میان است کیفرخواست الهى و انتقام خدائى است.
مجازات هم باید اثبات قدرت خدا باشد.
در ادامه به جنبه دیگرى از رابطه بین گناه و مجازات مىپردازم.
این بار نه خود گناه، بلکه احساس گناه و رابطه آن با مجازات مورد بررسى قرار مىگیرد.
القاى احساس گناه، خود یکى از شیوه هاى مجازات است.
در زندان هاى جمهورى اسلامى بود که من تاثیرات ویرانگر احساس گناه را بر روان و شخصیت شناختم.
براى تغییر رفتار و شخصیت زندانى ها ابتدا به آنها القا مىکردند که آدم هاى پست و گناهکارى هستند.
توبه بعد از تحمیل این باور میسر مىشد.
توبه دو پروسه در هم تنیده را شامل مىشد: ابتدا آگاهى به گناه، که باید با درد و عذاب سخت روحى توام مىشد و سپس جبران آن.
براى "جبران گناه" عده اى از توابها را به چه جنایتهائى واداشتند!
حال مسئله را فراتر از دیوارهاى زندان و در حصار جامعه ببینیم.
نه تنها در خانواده هاى شدیدا مذهبى، بلکه در بسیارى از خانواده هایى هم که سختگیرى زیادى نسبت به مذهب ندارند، افراد از همان ابتداى زندگىشان با ممنوعه ها و گناه ها آشنا مىشوند.
بایدها و نبایدها.
قصه هائى که براى کودکان نقل مىشود، از جمله افسانه هاى مذهبى را در بر مى گیرد که در آن عذابهاى زمینى و دوزخى به تصویر کشیده شده اند.
اما بسیارى از این ممنوعه ها و گناهان چیزى نیستند جز امیال و نیازهاى طبیعى بشرى و گریزناپذیر.
پس کودک هرچه بزرگتر مىشود، خود را در تار عنکبوتى وسوسه ها و چهره حقیقى زندگى مىیابد که مىگویند گناه است.
امیال جنسى به ویژه نقش بزرگى در ایجاد احساس گناه دارند.
اما تنها نهاد خانواده نیست که عضو خویش را »گناهکار« بار مى آورد.
نهادهاى دیگر هم، از جمله نهاد آموزش و پرورش، با تاکید بىرویه بر اخلاق در این امر سهیم اند.
در جمهورى اسلامى نهادهاى سیاسى احساس گناه را سازماندهى می کنند.
از نظر روانشناسى احساس گناه چیست؟
احساس گناه در ناخودآگاه شکل مىگیرد و بر طبق تعبیر فروید برآمدى است از "او" و "من ’ برتر".
او" نماینده غرایز و "من ’ برتر" بیان فرهنگ و ارزشهاى اجتماعى است.
"من"حاصل کشاکشهاى این دو است.
و عقده ها از همین کشاکش ها شکل مى گیرد.
البته فروید در این جا احساس گناه را نه فقط از جنبه مذهب، بلکه با تعبیرى عام تر از آن در نظر دارد یعنى احساس تقصیر.
احساس تقصیر یا در بحث ما احساس گناه با عذاب روحى و نوعى قصاص جوئى خشن آمیخته است، تقاص آن مىتواند در شکل خودآزارى بروز کند.
یعنى درونى کردن خشم و مجازاتى به سوى درون، جائیکه شخص در مقابل احساس گناه، خود را مطلقا ناتوان مىبیند.
و خود را گناهکار دیدن یعنى درگیرى دائمى با فکر عذاب جهنم و خشم خدا و مجازات خود، محروم کردن خویش از شادىهاى زندگى و بدبینى نسبت به هر چه رنگ لذت دارد.
اما عذاب ناشى از حس گناه، وقتى به بیرون سرریز مىشود، دگرآزارى نتیجه آن است.
براى فروکش کردن عذاب درونى، فرد یا جامعه قربانى مىجوید.
اشخاص یا گروه هائى مظهر گناه (Südenbock) 1 قلمداد مىشوند.
یا به تعبیر خودمانى بلاگردان معرفى مىشوند تا آبى باشند بر آتش درون، وسیله اى که دیگران خشم و خشونت خود را بر او متمرکز مىکنند.
و قربانى معموﻻ »غیرخودى« است.
متعلق به آن "دیگرى "است.
بیگانه است شاید متعلق به قومى غریب، مذهبى دیگر دارد یا اصلا ندارد.
"خودى" معموﻻ قربانى نمىشود مگر آنکه حریم هاى ممنوعه را شکسته باشد.
هر دو شکل خودآزارى و دگرآزارى با سرکوب امیال یا انزجار و احساس گناه از داشتن این امیال همراه است.
سرکوب احساسات و امیال مىتواند به پروراندن فرهنگ استبدادى و نظم استبدادى یارى رساند.
ویلهم رایش در علت یابى پدید آمدن فاشیسم به کارکرد اجتماعى سرکوب جنسى مىپردازد و نشان مىدهد که ممنوعیت هاى اخلاقى و جنسى از همان دوران کودکى، انسانى ترسو و مطیع بار مى آورد و چنین تربیتى به ساخت اتوریته پذیر منجر مىشود.
احساس گناه گاه تنها در ضمیر خودآگاه انسان تظاهر مىیابد اما گاه از آن فراتر رفته به ناخودآگاه راه مىیابد.
در مسیحیت آئینهائى هست که مىتواند بار حس گناه را سبک کند.
مثل آئینهاى اعتراف به گناه در مقابل کشیش.
گوستاو یونگ روانکاوى را توسعه آئین اعتراف مىداند.
خودتنبیهى هم یکى دیگر از آئینهائى است که به سبک کردن بار گناه مىانجامد.
خودتنبیهى که در میان مومنان مسیحى رواج داشت و شاید هنوز هم نشانه هائى از آن مانده باشد، به نوعى در مقابله با این باور قرار دارد که تنها نمایندگان خدا در روى زمین حق تنبیه گناهکار را دارند.
این آئین ها زمانى کارکرد دارند که فرد به گناه خود آگاهى دارد.
اما احساس گناه وقتى در ناخودآگاه شکل مىگیرد، بروز و تاثیر آن بر رفتار فرد و جامعه از نوع تخریبى، انتقام جویانه و سادیستى است.
در بحث ما، که رابطه گناه با مجازات است، این شکل بروز احساس گناه ، یعنى رانده شدن آن به ناخودآگاه، مد نظر است.
براى نمونه و روشن شدن بحث تاملی پیرامون سنگسار می کنیم.
چه مکانیسمهاى روانى انسانهائى را وامىدارد که انسان دیگرى را که نه او را مىشناسند و نه خصومت شخصى با وى دارند، در خاک کرده و با پرتاب سنگ مجازاتش کنند؟
این سوال آزار دهنده مرا به دیدن فیلم مستند سنگسار کشاند.
یاسى که از دیدن این فیلم دچارش شدم، عمیق تر از آن چیزى بود که شکنجه و سال هاى زندان در من گذاشته بود.
موجودى را که در گونى کرده بودند، کشان کشان آوردند و در خاک فرو کردند.
از صداى ضجه اش مىشد فهمید که قربانى یک زن است.
مردانى برافروخته و با حالت هاى به شدت هیستریک، که در دایره اى گرد آمده بودند، سنگسار را شروع کردند.
در پرتاب سنگ به زنى که نه چهره اش را مىدیدند و نه هیئتش را، از هم پیشى مى گرفتند.
جمعیت سنگ انداز هر لحظه برافروخته تر می شد.
گوئى تکانهاى نافرجام سر و گردن قربانى خشم آنها را تشدید مىکرد.
تعدادشان کم نبود.
صدها نفرى مىشدند.
صحنه در یک مکان عمومى مثل خیابان نبود.
مىشد تصور کرد که مردانى که به شرکت در این سنگ اندازى دعوت شده اند، از وابستگان حزب الله بوده باشند.
حتما پیش از این مراسم در مراسم دیگرى مثلا یک مراسم مذهبى داغ تحریک شده بودند.
اما در هر حال این صدها نفر جلاد حرفه اى نبودند.
شاید هم داوطلبانه در این مراسم تعذیب شرکت مى کردند.
چه بسا این باور را به آنها القا کرده باشند که این عمل، فریضه دینىشان است و درخور پاداش اخروى.
این اعتقادات و آموزشهاى دینى مىتوانند آنچه را که به عمل درمىآید، یعنى جنبه خودآگاه عمل را توجیه کنند اما براى توضیح جنبه هاى روانشناسانه و محرک هاى درونى شرکت داوطلبانه در آئین جنایت کافى نیستند.
به عبارت دیگر یک کمپلکس درونى عمیق مىتواند کسى را به تعذیب و سنگسار دیگرى سوق دهد.
براى سنگ انداز قطعا مسئله انتقام شخصى در میان نیست.
سنگ انداز قربانى خود را نمىشناسد.
آیا عامل احساس گناه و عذاب وجدان مستمر ناشى از آن، آن نکته اى نیست که سنگ انداز را با "گناه" زن قربانى تلاقى مىدهد؟
و گناه زن تخطى از قوانین اسلامى مربوط به روابط جنسى و زناشوئى است.
گفتیم که احساس گناه در امورى بار سنگین دارد که بشر را از پرداختن به آن گریزى نیست.
نیازهاى جنسى در اسلام و نیز دیگر مذاهب همیشه با تابوها و قوانین مواجه هستند.
مىشود گفت که براى کسانى که فعال و غیرفعال در مراسم سنگ اندازى شرکت مىکنند، قربانى آیینه اى است که در او گناه خود را مىبینند و با دیدن او با گناه خویش کلنجار مىروند.
مجازات او مجازات نیمه ى گناهکار خود است.
پس هر چه مجازات خشن تر باشد، خودرا بیشتر تسکین مىدهند.
اما این به معناى آن نیست که آنها خود را با قربانى هم هویت مىبینند یا به اصطﻼح خود را جاى قربانى مىگذارند.
برعکس انزجار و نفرت خود را از گناه خویش در قربانى متمرکز مىکنند و از درد او نه تنها متاثر نمىشوند بلکه احساس لذت و سبکى هم مىکنند.
این وجه اشتراک بین قربانى و گناه خویش چه بسا براى خود آنها پنهان باشد.
آنچه آنها بر آن آگاه هستند و تبلیغات و تهییجات هم آن را دامن مىزند، این است که آنها براى نابودى شر و گناه که زندگى آنها و دیگران را تهدید مىکند، زن را سنگسار مىکنند.
قربانیان سنگسار عمدتا زن هستند.
زن در مذاهب و به ویژه در اسلام و فرهنگ اسلامى عامل فساد، وسوسه و گناه قلمداد مىشود.
و به این ترتیب مناسب ترین ابژه یا شى براى بار کردن شر در وجود او.
در انجیل روایت شده است که وقتى مسیح با سنگسار زن که متهم به زنا بوده، مواجه مىشود خطاب به سنگ اندازان مىپرسد:"آیا در بین شما کسى هست که گناه نکرده باشد؟" با این پرسش جمعیت سنگ به دست دچار تردید شده و عقب مىنشیند.
غیر از پیام مهر و انساندوستى این روایت، جنبه دیگرى نیز در آن نهفته است.
مسیح به گناهى که در همه اعصار و جوامع مىتواند اتفاق بیفتد انگشت مىگذارد.
مسیح با صراحت احساس گناه پنهان و نهفته در ضمیر ناخودآگاه را به رخشان مىکشد.
به بیان دیگر احساس گناهشان را از ناخودآگاه به خودآگاه ذهن فرامىخواند.
و به این ترتیب مردم را به داورى خودشان وادار مىکند.
نکته دیگر در مجازات هاى مذهبى، جنبه آئینى آن است که نشان مىدهد مجازات تنها به قصد تنبیه و کیفر نیست.
شلاق زنى و اعدام همراه با تعذیب و سنگسار که در ملاعام صورت مىگیرد، بیش از مسئله تنبیه، بلکه نمایش قدرت است.
و پیام آن ارعاب و بیهوده جلوه دادن چون و چرائى در قدرت پادشاهى یا الهى است.
فوکو مىنویسد که در اروپا این آئینها با شکوه تمام به اجرا درمی آمد.
"مجرم" در همراهى نظامیان و منشى دادگاه به میدان بزرگ شهر آورده مىشد.
همه اینها، اعدام در ملاعام را به چیزى بیش از نمایش عدالت مبدل مىساخت.
اینها چیزى نبود جز نمایش قدرت.
مردم در این مراسم حق شرکت داشتند: از طریق مشاهده و واکنش نسبت به آن.
واکنش مردم عموما بصورت تف کردن و تائید حکم بود.
فوکو مىنویسد در قرن 18 بود که عکس العمل مردم تغییر کرد.
در ایران هم اعدام و شلاق زنى چه در عصر قاجار، که از مراسم اعدام هاى همراه با تعذیب در آن دوره گزارش در دست است و چه در ایران تحت حکومت جمهورى اسﻼمى با آئینهایى همراه مىشود که جنبه مذهبى دارد.
از گزارش خانم شل، وابسته سفارت انگلیس در ایران، از مراسم اعدام طوﻻنى بابیان در سال 1285، متوجه جنبه آئینى آن مىشویم.
در کوچه و بازار گرداندن آنها، شمع آجین کردن شان و در نهایت تکه کردن بدنشان در ملاعام.
در جمهورى اسلامى ایران سنگسار، اعدام و تازیانه و حتى قطع دست با آئینهاى مذهبى صورت مىگیرد.
آئین هاى اعدام با سردادن شعارهاى مذهبى همراه مىشود.
در مورد اعدام زندانیان سیاسى شعارهاى سیاسى هم به آنها اضافه مىشود.
پاسداران جوخه اعدام پیش از مراسم وضو مىگیرند و در حین زدن شلاق آیه هائى از قران زیر لب زمزمه مىکنند.
پاسداران بطور چرخشى در جوخه اعدام شرکت مىکنند تا ثواب آن نصیب همگى شود.
در این آئین ها قربانى هم شرکت داده مىشود.
آنها را پیش از اعدام و حتى سنگسار غسل مىدهند.
در عکسى که بطور محرمانه از به دار آویختن یک زن ۵۲ ساله در تابستان 1380 گرفته شده است، او را در کنار دار در حال دعا و استغاثه مىبینیم.
این آئینها عموما در ملاعام صورت مىگیرد.
شرکت دادن مردم در این آئینها اما یک شمشیر دولبه است.
هدف ایجاد فضاى ترس و عبرت آموزى دیگران است.
در همین حال، اما، هیچ تضمینى وجود ندارد که حضور دادن مردم در این آئینها همیشه هدف حکومتگران را در بر داشته باشد.
زمانى مىتواند این، حتى به ضد خود بدل شود.
فوکو مىنویسد: "در قرن هیجدهم واکنش مردم نسبت به قربانى تغییر کرد.
حاﻻ دیگر محکوم مورد همدردى و حمایت قرار مىگرفت.
اگر جمعیت دور قاپوق ازدحام مىکردند صرفا براى این نبود که شاهد رنجهاى محکوم باشند یا خشم جلاد را تحریک کنند.
بلکه همچنین براى آن بود که ناسزاهاى آن کسى را بشوند که با لعن و نفرین کردن قضات و قوانین و قدرت مذهب، دیگر چیزى براى از دست دادن نداشت." در ایران امروز هم حضور مردم در این مراسم به معناى تائید این احکام نیست.
در سال 1378 بنا بود در تهران نو، یکى از خیابان هاى پرجمعیت تهران، جوانى به دار آویخته شود که در یک درگیرى لفظى با مامور بسیجى مرتکب قتل وى شده بود.
جمعیت زیادى در محل گرد آمده بودند و جرثقیل، وسیله اى که با آن باید طناب دار باﻻ کشیده می شد، در محل آماده بود.
جمعیت هیجان و اضطراب داشت و اکثریت با این آرزو در آنجا حضور یافته بود که در آخرین لحظه جوان بخشوده شود.
تعدادى که توانسته بودند خود را به نزدیک محل برسانند از خانواده مقتول مىخواستند که جوان را ببخشاید.
باﻻخره در آخرین لحظه خانواده رضایت داد و طناب دار ازگردن جوان کنار رفت.
شلاق زدن در ملاعام ، که در تابستان 1381 در تهران شدت گرفته بود، با اعتراض مردم روبرو شد.
تا جائیکه ماموران زیادى در محل حضور مىیافتند تا مانع واکنشهاى خشم آگین مردم شوند.
این اعتراضات باعث شد که در جناح هاى اصلاح طلب حکومت نسبت به علنى بودن اینگونه مجازات ها مخالفت شود.
مجلس و روزنامه هاى اصلاح طلب هم تنها به علنى بودن این احکام بسنده کردند بدون آنکه نفس این احکام تعذیبى مورد تردید قرار گیرد.
در همان زمان گسترش اعدام و سنگسار دو زن در زندان اوین مورد سکوت قرار گرفت.
آیا اعتراض مردم تنها به علنى بودن مجازات هاى اسلامى است یا اینکه نفس این گونه مجازات ها مورد تردیدشان است؟
فشار دستگاه سرکوب و وجود سانسور در رسانه هاى همگانى مانع آن است که واکنشها و نظرات مردم در برخورد با این سوال روشن شود.
از طرف دیگر به دلیل همین سانسور و سرکوب، فضایى براى نقد و مخالفت با این جنایتها به وجود نمىآید.