معماری فلسفی شرق دور
چین:
از میان تمدنهای بزرگ غیرغربی، تمدن چین نخستین تمدنی بود که اروپائیان با آن آشنا شدند و آن را ارزیابی کردند. ولی فقط در پنجاه و اندی سال گذشته اخیر است که دستآوردهای هنر و ادبیات چینی بتدریج بر جهان خارج آشکار شده و منظماً مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ با وجود این، بسیاری از کسانی که امروزه به دامنه و پیوستگی تمدن چین پی بردهاند و بر زیبائی چشمگیر هنر این سرزمین صحه میگذارند، هنوز از پیچیدگی این دو شاخه فعالیت معنوی چینیان اطلاع کافی به دست نیاوردهاند.
چین، کشوری پهناور با اوضاع گوناگون جغرافیائی و مساحتی معادل مساحت ایالات متحده است. با آنکه دامنه تفاوتهای زبانی مردم چین بسیار زیاد است و در بسیاری از نقاط، زبان مردم نقاط دیگر برای مردم دیگر نقاط مفهوم نیست، زبان مکتوب این ملت در سراسر چین یکشکل برای همگان قابل فهم بوده است. این عامل،انسانهائی هزاران کیلومتر دور از همدیگر را قادر ساخت که سنتهای ادبی، فلسفی، و مذهبی مشترک خود را زنده نگهدارند و تقویت کنند، همین وجه اشتراک و یکنواختی را میتوان در شیوههای بیان هنری نیز مشاهده کرد، زیرا تغییرات در شکلهای هنر چین، در همه دورهها، بجز دوران پیش از تاریخ، بسیار اندک است.
درک اولیه نقاشی چین در بیان موضوعات، تدریجاً در اثر تحولات اخیر هنرهای غربی، طی هزاران سال گذشته، برای ذهن غربی آسانتر شده است. دامنه آگاهی غربیان از تفاوتهای بنیادی بین هنر غیردینی چین با هنر سنتی و هنر دوران پیش از هنر نوین در غرب که زائیده تفاوتهای موجود میان فلسفههای طبیعت و انسان در دو فرهنگ مزبور است نیز بسی گسترش یافته است.
جایگاه انسان در جهانبینی چینی:
در نظر چینیها انسان بر طبیعت مسلط نیست، بلکه بخشی از آن است و مانند همه موجودات دیگر به فعل و انفعالات آن واکنش نشان میدهد، معنی شادمان و سعادتمند زیستن، همآهنگ بودن با طبیعت است؛ معنی نقاش بودن، تبدیل شدن به ابزاری است که طبیعت با استفاده از آن خود را بر انسان مینمایاند. کار نقاش، بیان پیوستگیاش به موج زندگی و همآهنگیاش با همه آن چیزهائی است که در رشد و تغییرند؛ به گفته دیگر، بیان خصلتی شخصی است که در اثر نظاره طبیعت پالایش یافته است. گذشته از این، چون طبیعت با معیارهای زمان و مکان اندازهگیری و طبقهبندی نمیشود، نقاشی چینی هم آن را به قابهای پرسپکتیو یا رنگهای سیر و روشن محدود نمیسازد، او نمیکوشد تا با استفاده از چنین وسیلهای شکلهای طبیعی را تکثیر و تثبیت کند. تقارن موجود در موجودات رشد یابنده، حرکات بیپایان و درهم طبیعت، بیپایانی حوادث آسمانی، همگی با محدود شدن به یک قاب چهارگوشه، خطوط راست و خشک، آغاز و پایان، مانعهالجمعند. شکل ظاهر، همیشه با گذر هنرمند از درون آن تغییر شکل مییابد؛ همچنان که هنر او بیان کلی تجربهاش از طبیعت است خود او نیز بخشی از بیان کلی هنرش میشود.
معماری:
درباره معماری چین کمتر سخنی گفته شده یا مطلبی نوشته شده است و علتش شاید این باشد که ساختمانهای اندکی از روزگاران گذشته بر جا ماندهاند یا سبک معماری چین طی سدههای گذشته دچار تحولات چشمگیر نشده است. ساختمان در چین امروز، دقیقاً شبیه نمونه اولیه آن در هزاران سال پیش است. به بیان دقیقتر، نیمرخ مسلط بر سقف که بخش بزرگی از خصوصیات معماری چینی از آن سرچشمه میگیرد احتمالاً به دوره «چو» یا «شانگ» مربوط میشود.
معماری بودائی، شکل خاصی از ساختمانسازی را به نام «پاگودا» به معماری جهان عرضه کرد که در نظر بعضیها به نماد کشور چین تبدیل شده است.
ژاپن:
هنرهای ژاپنی و نقش انکارناپذیر سنت در آن:
هنرهای ژاپنی بهطور کلی با هنرهای هندی و چینی تفاوت دارند (اگر بتوان چین و هند را بهعنوان دو قطب بزرگ و مهم هنری در آسیا معرفی کرد)؛ به این صورت که نه پیوستگی و استمرار سبکهای هندی را دارند، نه تنوع گسترده هنرهای چینی را. مسیر تکامل هنری ژاپن تحت تأثیر یک سلسله عوامل پراکنده خارجی بوده است. لیکن صرفنظر از اینکه شکلها و سبکهای جدیدی چه اثر عمیقی بر هنرهای این سرزمین داشتهاند، سنتهای بومی همواره خودنمائی کردهاند. به همین علت، الگوی هنری ژاپن با توالی همآهنگ دورههای مشخص عاریتگیری، جذب و بازگشت به الگوهای بومی شکل گرفت