هنر دوران ساسانی
شیوه هنر اشکانی با همان ویژگی بارز از روبرو و سهرخ سازی به دوره ساسانی منتقل شد و هنرمندان ساسانی بهآن شکل و خصوصیت مطبوع و دلپذیر دادند که جهانگیر شد. گریشمن: « هنر ساسانی معرف یک تجدد و احیای ناگهانی خود معجونی از هنر ایرانی استکه متجاوز از هزار سال برآن گذشته است.
هنر ساسانی آخرین جلوه هنر شرقی قدیم و قدمت آن به چهار هزار سال میرسد. ساسانیان در هنر سنتگرا بوده، معماری و اصولا هنر ایران در زمان ساسانیان نسبت به گذشته تغییر کرده و در بنا از مصالح کم دوام ساخته شده، استفاده میشده. به همین دلیل اکثر ابنیه ساسانی بمرور زمان از بین رفته و آثار باقیمانده از طاق کسری ( ایوان مدائن) بناهای فیروزآباد، ساختمانهای مهم شهر شاپور نزدیک کازرون، قصرشیرین، نقش برجستههای نقش رستم و طاق بستان. بهطور مثال همین طاق بستان کنگرههایش شبیه کنگرههای تختجمشید است یا قصر ماشیتا در بحرالمیت که اقتباس از زمان هخامنشی در شوش است. آثار هنر ایرانیان عهد ساسانی در دو حاشیه نمایان است. یکی برروی صخرهها و دیگر قلمزنی برروی بشقابها که در موزههای جهان بیشتر در لنینگراد پراکندهاند. دیگر هنرها عبارتند از مجسمههای گرد. کندهکاریها، کچکاریها، پارچهها، نقاشی و دیگر آثار کوچک. وارث این هنر دوره اسلامی است که با دستهای توانای هنرمندان ایرانی جهانگیر شد.
ازدوره اشکانیان در معماری رسمی ایران ساختن گنبد متداول گشت. از همان روزگار گنبدها روی چهارطاق گوشه بنا میشد و تفاوت آن با گنبدهای رومی این بود که گنبدهای رومی روی گوشواره بنا میگشت.
معماری دوره ساسانیان
معماری این دوره سرشت اصیلتری دارد. قصر شیرین که خسروپرویز بنا کرد، کموبیش به پیروی از ساختمانهای هخامنشیان ساخته شده است. طاق کسری (ایوان مداین) در نزدیک دجله درشهر تیسفون از آثار شناخته شده این دوره است. این بنا از آجرهای نظامی سفید و بزرگ ساخته شده است. بروی تالار بزرگی که موسوم به ایوان است، هشت تالار کوچک گشوده میشد. طاقها بطور کلی شکلی نیمدایره داشت و طاق بارگاه بشکل هلالی ساخته شده و وسعت شگرف آن دیده هربینندهای را خیره میسازد. درحالیکه عناصر و خطوط اصلی این بنا از قریحه ایرانی مایه میگیرد، دورنیست که الهامی از معماری رومی درپارهای از قسمتهای آن انعکاس یافته باشد.
واقعه تاریخی ایوان
در واپسین سالهای پادشاهی ساسانیان اوضاع ایران سخت آشفته بود. هرچند روزی یکی از سرداران شورشی می کرد و یا شاهزاده ای دیگر بر تخت می نشست. از دیگر سوی قدرت از اندازه فزون روحانیون بود که در تمامی شئون زندگی مردم داخل شده و زندگی را بر آنان تنگ آورده بودند. این هردو سبب بوجود آمدن نارضایی عمیق از دستگاه حکومتی در میان ایرانیان شده بود که این نارضایی نیز به نوبه ی خود آشفتگی ها در سطوح بالای اداره ی مملکت را افزایش می داد و شورشهای سرداران و شاهزادگان را فزونی می بخشید. ناگفته پیداست که چنین اوضاع آشفته ای در یک امپراتوری بزرگ و ثروتمند تا چه اندازه می تواند برای همسایگان فقیر ولی جنگجوی عرب تحریک کننده و وسوسه انگیز باشد. در طول این سالها بارها و بارها گروههایی از اعراب بادیه نشین که در نزدیکی مرزهای ایران زندگی می کردند به ایران حمله ور شدند ولی ماموران مرزبانی توانستند تهاجم آنان را دفع نمایند. با آغاز خلافت عمر در میان اعراب ، اختلافات و آشفتگی ها در ایران به اوج رسیده بود و همچنین بود وضع طمعکاری اعراب و وسوسه ی حمله ی به ایران در میان سران آنان ؛ تا آنکه سرانجام روزی رسید که عمر به منبر رفت و برای مردم گرسنه ی خود اینچنین خواند :
«ای مردم ! خداوند شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است. برخیزید و جنگ با فرس را ساز کنید. » با شنیدن اسم فرس همگان خاموش شدند مگر ابو عبید بن مسعود ثقفی که برخاست و بانگ برآورد که من نخستین کس باشم که بر این مهم برآیم ؛ دیگران نیز به او تاسی جستند و مهیای نبرد با ایران شدند. عمر ، ابو عبید را بر آنان امیر گردانید و این لشکر برای جنگ با ایرانیان روانه ی عراق شد. این سپاه دو بار در حدود حیره و کسکر با مرزداران ایران درآویخت و پیروز شد و سپس در آنسوی فرات با گروهی از سپاهیان ایران رو در رو گشت. پیل بانی از ایرانیان در این هنگام ابوعبید را به زیر پای پیل گرفت و به هلاکت رساند. دیگر اعراب نیز از بیم گریختند. چون خبر این شکست به عمر در مدینه رسید هراسان شد و سپاهی تازه به سرکردگی «مثنی» روانه ی جنگ کرد. این سپاه توانست شکت پیشین را جبران کند و به سپاهی از ایران به سرداری « مهران مهروبه » فائق آید و تا دجله پیش رود. در این هنگام از جانب ابله و بصره نیز سپاه اعراب پیشرفت هایی کرده بود و در خوزستان و بصره مرزداران ایران را شکست داده بود. در این زمان مثنی خبر یافت که رستم در مداین به تدارک سپاه مشغول است و عمر را از این خبر آگاه ساخت. عمر خود در رأس سپاهی راهی ایران شد. در بین راه مرتباً اعراب بادیه نشین را به جهاد در راه خدا ( و صد البته تا اندازه ای هم در راه ثروت فزون از شمار ایرانیان ) فرا می خواند و آنان نیز به اشتیاق می آمدند. ولی در آخرین لحظات به توصیه یارانش ، عمر از همراهی این لشکر منصرف شد و « سعد وقاص » را امیری داد.
سعد با سپاه عظیمی از همه ی قبایل عرب آهنگ قادسیه کرد. از آن سوی نیز ، رستم به همراه سپاهیان ایران به دفاع می آمد. دو لشکر در قادسیه فرود آمدند و چهار ماه به مذاکره و تبادل سفیران گذراندند. آنگاه رستم نبرد را آغاز کرد ؛ سه روز به سختی نبرد کردند و از هر دو جانب کشته های فراوانی به خاک افتادند تا آنکه در چهارمین روز رستم کشته شد. پیکرش را یافتند که فزون از صد زخم داشت و چون دانستند که سردار سپاه است ، سرش را بریدند و بر نیزه کردند. مرگ رستم ضربه ی سختی به سپاه ایران وارد آورد. بسیاری از سربازان پس از آن حادثه از میدان گریختند و آنان که ماندند به دست اعراب کشته شدند. سپاه ایران در همان روز شکست خورد و اعراب مشغول غارت کردن سپاه و به غنیمت گرفتن دارایی های سپاهیان شدند. یکی از غنائمی که به دست اعراب افتاد درفش کاویانی بود که آنرا تکه و پاره کرده و هر تکه اش به کسی رسید. آنچه بر سر درفش کاویان آمد همان است که مقدر بود مدتی بعد بر سر ایران آید و هر تکه ای از آن سرزمین به یکی از سران قبایل عرب رسد. سربازانی که توانسته بودند از این معرکه بگریزند راه مداین در پیش گرفتند و سعد نیز به دنبال آنان روانه ی مداین شد. چون اعراب به مداین رسیدند ، آن شهر را پیرامون گرفتند و در نزدیکی آن اردو زدند. محاصره ی مداین چندان به درازا کشید که در مداین قحطی آمد و مردم از شدت گرسنگی به خوردن گوشت سگ و گربه روی آوردند. یزدگرد که در آن هنگام در مداین بود خزانه را گشود و ثروت آن را میان مرزبانان و مردم بخش کرده به آنان چنین گفت: « اگر این شهر از دست برود ، شما بر این مال اولی ترید تا آن تازیان و اگر خدا خواست و شهر در دست ما باقی ماند شما این ثروت را به خزانه ی مملکت بازخواهید گرداند. » چون به سعد خبر رسید که یزدگرد مشغول بخشیدن ثروت خزانه است و دانست که اگر دیر بجنبد ثروت خزانه تمام خواهد شد و چیزی به وی نخواهد رسید سراسیمه شد و دستور حمله را صادر کرد. سپاهیان عرب از فرط طمع آنچنان خود را به آب دجله زدند که یکی از آنان در آب فرو رفت و به هلاکت رسید. نگهبان مداین وقتی که تازیان را بر کناره ی دروازه های شهر دیدند بانگ برآوردند:
« دیوان آمدند ! دیوان آمدند ! » خره زاد ( برادر رستم ) با لشکری به دفاع از شهر آمد ولی شکست خورد و به درون شهر بازگشت. خره زاد که با آن سپاه کوچکش دیگر تاب مقاومت در برابر لشکر انبوه عرب برایش نمانده بود و سقوط شهر را حتمی می دید ، نیمه شب به همراهی لشکریان خود و گروهی از مردم مداین از شهر گریخت. تازیان به تیسفون درآمدند و قتل و غارت پیش گرفتند. سعد در ورود به مدائن نماز فتح خواند و چون به کاخ سفید کسری درآمد قرآن خواند و امر کرد تا آتشکده ی بزرگ شهر را ویران کنند و به جای آن مسجدی بسازند. نوشته اند که از آنجا فرش بزرگی به مدینه بردند که از بزرگی جایی نبود که آن را بتوان افکند. پاره پاره اش کرده اند و میان سران قوم بخش کردند. بعدها یک تکه از آن را بیست هزار درهم فروختند.
پس از واقعه ی مدائن ، حادثه ی جلولاء پیش آمد که در آن نیز ایرانیان شکست سختی خوردند. وقتی که ایرانیان گریخته از مدائن به جلولاء رسیدند هر کدام از آنان برای رفتن به شهر و دیار خود راهی جدا داشتند و باید از یکدیگر جدا می شدند. در این هنگام تصمیم گرفتند پیش از متفرق شدن یک بار دیگر بخت خود را در نبرد با عربان بیازمایند. «مهران رازی» را به سردار ی خویش برگزیدند و در آنجا خندق کندند و آماده ی نبرد شدند. نامه ای به یزدگرد فرستادند و از او به مال و لشکر کمک خواستند. پادشاه تا آنجا که در توان داشت به نیرو و سرمایه ی اندکی یاریشان کرد. در این میان سعد بن وقاص که در مداین بود خبر یافت که ایرانیان مهیای نبردی دوباره می شوند. نامه ای به عمر نوشت و رای خواست. عمر فرمان داد که باید خود را آماده ی جنگ کنند و به دشمن مجال حمله ندهند. سعد لشکر انبوهی به جلولاء فرستاد و این لشکر از همه طرف به ایرانیان حمله آورد و بسیاری از آنان را به خاک افکند. شماری از سربازان ایرانی که موفق به فرار شدند به حلوان (محل استقرار یزدگرد) رفتند و از او خواستند که هر چه سریعتر از آنجا بگریزد. در جنگ جلولاء غنیمت بسیار به چنگ اعراب افتاد چندان که تا آن زمان غنیمتی بیش از آن نیافته بودند.
اعراب به رسم فتوتی که داشتند مردان را قتل عام کرده و زنان و دختران را به غنیمت بردند. شمار کشتگان جلولاء را بالغ بر صد هزار تن آورده اند! زنان و دخترانی که در این جنگ به چنگ اشغالگران افتادند چندان زیاد بودند که عمر بارها و بارها می گفت : به خدا پناه می برم از فرزندان این زنان که در جلولاء اسیر شده اند!
وقتی که یزدگرد از مدائن گریخت به همه ی سرداران پیام فرستاد که لشکرهایشان را برای یاری او و دفاع از کشور اعزام دارند. سرداران ایران اینچنین کردند. از کنار ه ی خزر تا دریای هند و از جیحون تا دریای فارس از هر جا سپاهی فراز آمد. در نزدیکی همدان سپاهی گرد آمد که شمار آن را تا صد و پنجاه هزار کس گفته اند. فرمانده ی این سپاه فیروزان بود و بنا بود که این سپاه از راه حلوان به جانب کوفه که لشکرگاه عرب بود حمله کند. عمار بن یاسر - سردار عرب - چون از این خبر آگاه گشت نامه به مدینه نوشت و وضع موجود را برای عمر تشریح کرد. عمر نامه را برگرفت و منبر رفته گفت : « ای مردم ! تا کنون به فرٌ اسلام و یاری خدا در جنگ با عجم پیروزی با ما بوده است. اکنون عجمان سپاه گرد کرده اند تا نور خدای را بنشانند !! این نامه ی عمار بن یاسر است که به من فرستاده است. می نویسد که اهل توس و طبرستان و دماوند و گرگان و ری و اصفهان و قم و همدان و ماهین و ماسبذان بر ملک خویش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و یاران شما درآویزند و آنان را از سرزمین خویش برانند و با شما به جنگ آیند. رایی که در این باب دارید با من بگویید.» طلحه گفت : ای امیر ! رای تو صائبترست هر چه گویی چنان کنیم. عثمان گفت: