طرح مسأله
نظام مارکسیستی –لنینیستی در اتحاد شوروی پس از 74 سال (1991-1917) تلاش برای تحقق سوسیالیسم فروپاشید. بر اساس مجموعه نظریات ارائه شده هم از دیدگاه حامیان نظریه های مارکسیستی و هم مخالفان آن نظام سیاسی – اقتصادی – اجتماعی اتحاد شوروی از پاسخگویی به نیازهای مردم این کشور بازماند . آمیختن نظریه های مارکسیستی با سنت های انقلابی روس و تداوم فرهنگ سیاسی روس در اتحاد شوروی ترکیب ناهمگونی را به وجود اورد که در طول دوران حاکمیت نظام کمونیستی ، هر چند توانست این کشور ره به یک ابرقدرت مبدل سازد ولی بر اساس تعارض شدید با ویژگی های فطری انسان ها سرانجام اضمحلال یافت .
نظام سیاسی تمرکزگرا و اقتدارطلب اتحاد شوروی که حزب کمونیست را به عنوان نماینده طبقه کارگر بر این کشور حاکم ساخت ، علی رغم کنترل شدید مردم و کاربرد ابزارهای گوناگون سرکوب و خفقان ، سرانجام در مقابل امواج اعتراض و عصیان ملیت ها و اقوامی که سالیان دراز تحت سلطه و سیطره «مرکز» سرکرده بودند تاب مقاومت نیاورد. دگرگونی های وسیع اجتماعی به ویژه در ساختار جمعیتی و لایه بندی اجتماعی در اتحاد شوروی و سنت دیرپای قدرت فردی که در پوشش دبیرکل حزب کمونیست در این کشور اعمال می شد سرانجام تحولات دهه 1980 را تسریع و تعمیق بخشید تا سرانجام در زندان ملیتها گشوده شد .
نظام اقتصادی حاکم بر اتحاد شوروی که تحت تاثیر نظریه های راهبردی حزی کمونیست و به ویژه استالین به این شکل پا گرفت خود از عوامل اضمحلال بود . نظام کنترل اداری آمرانه اقتصاد که کاملاً به شکل متمرکز اداره می شد و مجال هرگونه سودجویی فردی را در سطوح پایین و میانی از میان می برد ، نظامی که ویژگی های اصلی فطرت انسان را نمی پذیرفت ، علی رغم دستاوردهای عظیم صنعتی برای اتحاد شوروی از براوردن نیازهای عادی و روزمره مردم اتحاد شوروی فروماند. و این فروماندگی با تخصیص منابع اقتصادی مادی و غیر مادی ، انسانی و غیر انسانی به بخش صنایع عظیم نظامی و جنگی تشدید شد . فشارهای ایالات متحده و ترس از بیگانگان که ریشه در درون اجتماعات روس داشته توجیه گر این توجه شدید و افراط آمیز بود .
نظام فدرالی اتحاد شوروی که بر اساس ادعای رعایت کامل حقوق ملیتها و اقوام مختلف شکل گرفته بود در عمل تفاوت های چشمگیری با مکتوبات قانونی و متن قانون اساسی یافت . میراث نظام تزاری و پرستش شدید ملیت روس در این نظام و بازتاب های عینی و عمل آن ، نفوذ کامل مقامات روس در جمهوری های مختلف و اختصاص امکانات و امتیازات ویژه به ملیت روس ( تا دوران گورباچف همه وزرای اتحاد شوروی روس بودند) زمینه های عصیان و ناارامی را در میان ملت ها آماده ساخت تا در پرتو سیاست گلاس نوست مجال ظهور یابند . و هر چند گورباچف تلاش های زیادی را برای حفظ اتحاد ؛ در چارچوبه ای جدید انجام داد ولی موفق نشد این سیل بنیان کن را مهار سازد و آتش خشم ملیت های ساکن در مجموعه اتحاد سرانجام نظام را به نابودی کشانید . و این دقیقاً همان مساله ای بود که از آغاز دوران گلاس نوست رقبای غربی اتحاد شوروی در انتظار آن بودند .
و سرانجام در پایان سال 1991 نظام سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی اتحاد شوروی مدت هفتادوچهار سال رهبران آن تلاش کرده بودند ، آن را خاستگاه سوسیالیم و در حقیقت مدل « سوسیالیسم تحقق یافته » معرفی نمایند و در واقع آمیزه ای از اندیشه های مارکس با سنت های سیاسی روس بود ، از هم فرو پاشید . نظامی که دهه های متمادی با کتمان نیازها و ویژیگی های فطری انسانی در پی ارائه یک جامعه نمونه به جهانیان و به محرومان و ستمدیدگان عالم بوده و خود به یکی از بزرگترین حکومت های استثمار گر مبدل گردیده بود سرانجام قربانی تضادهای خود شد که به مصداق آیه شریفه ی « قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذبین» بررسی زمینه ها و علل این تحولات بر احاد و جوامع مختلف ضروری است .