نظم یکی از ارکان اصلی طبیعت است که باعث بقای موجودات زنده و اعضای غیرزنده زمین می شود. در واقع چیزی که به آن نظم طبیعت گفته می شود، حاصل اتفاقاتی است که به همه موجودات زنده در جایگاه و اندازه خود، حق حیات می دهد و به عناصر غیر زنده، اجازه حضور و تاثیرگذاری. گونه های مختلف گیاهی و جانوری با تنوع و تعداد مشخصی در یک اکوسیستم رشد و نمو می کنند و مادامی که اتفاق خاصی رخ ندهد این نسبت (تنوع و تعداد گونه ها) تغییر چندانی نخواهد کرد.
منظور از تعادل را می توان با مدلی ساده روشن تر ساخت. جنگلی طبیعی و کوچک را در نظر بگیرید که در آن بیست گونه گیاه و بیست گونه جانور زندگی می کنند. (البته مثالی که آوردیم خیالی است، چرا که در کوچک ترین جنگل های طبیعی جهان هم تعداد گونه ها، ده ها برابر تعدادی است که در بالاگفتیم، اما برای ساده شدن موضوع، فعلاً به همین تعداد بسنده می کنیم.) این گونه ها با توجه به عوارض زمین و امکانات محل زندگی شان، خود را با محیط اطراف وفق داده اند. غذای تمامی گونه ها نیز مشخص است و به نسبت مقدار غذای موجود، تعداد گونه ها تفاوت دارد. یعنی نسبت مستقیمی بین عرضه و تقاضای مواد غذایی در جنگل وجود دارد.
اما در طبیعت اتفاقات زیادی رخ می دهد که باعث گردش مواد می شود. یکی از راه های گردش مواد در طبیعت، خود موجودات زنده هستند. گیاهان با جذب مواد از خاک رشد کرده و در فصل خزان، برگ هایشان را روی خاک می ریزند. به این شکل موادی که قبلاً توسط گیاه جذب شده، دوباره به خاک برمی گردد. علاوه بر آن حیوانات از گیاهان تغذیه کرده، مواد به بدن حیوان گیاهخوار منتقل می شود، گیاهخواران به وسیله گوشتخواران شکار و خورده می شوند و باز عمل انتقال مواد به بدن حیوانی دیگر انجام می گیرد. در نهایت، مواد یا از طریق دفعیات بدن حیوان، دوباره به خاک بر می گردد یا از طریق پوسیدن بدن حیوان، بعد از مرگ.
جدا از این روش، روش های دیگری هم باعث گردش مواد در طبیعت می شوند، مانند آتشفشان ، حرکت لایه های زمین، صاعقه و... این مکانیسم ها باعث جابه جایی حجم بسیار بزرگ تری از مواد شده و همچنین باعث تغییراتی در شکل اکوسیستم ها می شوند. به عنوان مثال، اخیراً در جنگل خودمان متوجه شده ایم که صفحه یی از سطح زمین که جنگل ما روی آن به وجود آمده، در حال چین خوردن است و این بدان معناست که ما در مدت زمانی نه چندان دور (چند میلیون سال،) شاهد به وجود آمدن ارتفاعاتی در جنگل خواهیم بود. حالاگیاهان جنگل که تا قبل از این در ارتفاع کمتر زندگی می کردند، یا باید جای خود را به گیاهان ارتفاعات بدهند، یا اینکه خود را با شرایط جدید تطبیق دهند.
حالابیایید شرایط را طور دیگری ببینیم. کمی هم انسان به جنگل کوچک مان اضافه کنیم، مثلاً دهکده یی کوچک با جمعیت 20 نفر در کنار جنگل به وجود آمده است. طبیعی است که انسان ها، نیازهای خود را از جنگل رفع می کنند. از چوب درختان جنگل، از میوه های درختان و گوشت و پوست حیوانات برای خود خوراک، پوشاک و مسکن تهیه می کنند و جنگل طی مدت نه چندان زیادی، باز هم خود را با وجود یک مصرف کننده جدید مطابقت می دهد. ولی مصرف کننده جدید یک فرق بزرگ با مصرف کننده های قبلی دارد. این مصرف کننده دارای سیستم عصبی بسیار پیچیده یی است و قدرت ابتکار عمل دارد و روز به روز خواسته هایش تغییر می کند. پیدایش این مصرف کننده جدید در جنگل، به تنهایی می تواند موجب تغییراتی در جنگل شود. جنگل هم تلاش دارد بعد از این واقعه (حضور انسان) باز هم تعادل درون خود را حفظ کند. اما حضور انسان، حضوری عادی و گذرا نیست. اگر آنها در ابتدای پیدایش خود در جنگل 20 نفر بودند و نیازشان فقط با قطع چند عدد درخت در سال برای ساخت خانه و گرم کردن خود حل می شد، حالابعد از گذشت چند سال، تعدادشان از 50 نفر هم بیشتر شده و علاوه بر آن نیازهایشان برای چوب، فقط ساخت خانه و گرمایش نیست. بلکه در این مدت تجربه و دانش آنها هم افزوده شده و مثلاً نیاز به ساخت میز و صندلی و ظرف چوبی هم پیدا کرده اند.
اینچنین است که درخواست های روزافزون انسان ها تعادل جنگل کوچک را به هم می زند، چرا که جنگل، دیگر زمان کافی برای ایجاد تعادل ندارد. حال اگر در این میان یکی از همان اتفاقات طبیعی (مثل زلزله ، توفان، آتشفشان و...) رخ دهد، دیگر چیزی از جنگل باقی نمی ماند.
در دنیای واقعی ما هم به همین شکل است. ما انسان ها آنقدر از طبیعت درخواست های متعدد و متفاوت داریم و بر آنها پافشاری می کنیم که باعث برهم خوردن تعادل طبیعت می شویم. روی زمین تقریباً جایی نیست که اثری از آلودگی های انسانی دیده نشود. بسیاری از گیاهان و جانوران بسیار زودتر از آنکه به صورت طبیعی منقرض شوند، توسط انسان ها منقرض شده اند. هر روز وسعت بیشتری از زمین تغییر کاربری می دهد و به زمین کشاورزی، شهرک مسکونی و صنعتی و... تبدیل می شود.
اما با همه این اوصاف، هنوز هم می توان روند نابودی را کندتر و حتی متوقف ساخت. شاید موثرترین راه آن باشد که انسان ها تصور خود را از کره زمین تغییر دهند. چون بسیاری از انسان ها معتقدند کره زمین متعلق به آنهاست و همه موجودات زنده به خاطر فراهم کردن موجبات آسایش انسان روی زمین حضور دارند.
تا وقتی که این تفکر در بین انسان ها وجود داشته باشد، روند تخریب و نابودی طبیعت ادامه دارد. اما وقتی انسان ها خودشان را فقط و فقط یک عضو از مجموعه جهان هستی بدانند، می توان به حفظ طبیعت امیدوار بود. چرا که این عضو برای حفظ خود، مجبور به حفظ بقیه اعضا است و در نهایت به تعادل طبیعت کمک خواهد کرد.
طبیعت در دوران باستان
· دوران باستان، بینالنهرین 3500 سال قبل از میلاد
· میان دو رود، جلگه فرات و دجله جلگهی حاصلخیزی وجود دارد که پهنههای تمدن انسانی شناخته میشود.
· در دوران باستان این سرزمین رابطهی ستایشآمیز با طبیعت مبین نوع ارتباط انسان با طبیعت پیدامونش بوده.
· 1- احترام به محیط طبیعی و تقدیس آن، انسان را موظف میساخت که تمامی فعالیتش را با طبیعت هماهنگ سازد.
· 2- تقدیس طبیعت، موجب میشد که انسان خود را نگهبان بپندارد، تمامی عملیاتش را با عناصر آن(خطوط، نور و رنگهای طبیعت) همگون و هماهنگ سازد.
· 3- زمین به عنوان زمین مادر منبع و منشاء تمامی خوبیها و زایش و بقای هستی تلقی میشد.
· 4- آب نیز عنصری برای تولید و بقا محسوب میشد و برای رویاندن و ایجاد خنکی به کاری رفت و اهمیت تمثیلی و معنوی داشت.
· 5- تجلی این اعتقادات در باغهای معلق یا پردیسهای بابل میباشد. که در امتداد دیوارهای شهربابل در زمینهای حاصلخیز به صورت یکسری از تراسهای مشجر روی یکدیگر ساخته شده بود و روی هر یک از این تراسها گونههای گیاهی متفاوت کاشته شده بود.
· 6- این باغها دارای محوری بودند که با دو ردیف درخت احاطه شده بود و از میان آنها جوی آبی میگذشت.