نظم یکی از ارکان اصلی طبیعت است که باعث بقای موجودات زنده و اعضای غیرزنده زمین می شود.
در واقع چیزی که به آن نظم طبیعت گفته می شود، حاصل اتفاقاتی است که به همه موجودات زنده در جایگاه و اندازه خود، حق حیات می دهد و به عناصر غیر زنده، اجازه حضور و تاثیرگذاری.
گونه های مختلف گیاهی و جانوری با تنوع و تعداد مشخصی در یک اکوسیستم رشد و نمو می کنند و مادامی که اتفاق خاصی رخ ندهد این نسبت (تنوع و تعداد گونه ها) تغییر چندانی نخواهد کرد.
منظور از تعادل را می توان با مدلی ساده روشن تر ساخت.
جنگلی طبیعی و کوچک را در نظر بگیرید که در آن بیست گونه گیاه و بیست گونه جانور زندگی می کنند.
(البته مثالی که آوردیم خیالی است، چرا که در کوچک ترین جنگل های طبیعی جهان هم تعداد گونه ها، ده ها برابر تعدادی است که در بالاگفتیم، اما برای ساده شدن موضوع، فعلاً به همین تعداد بسنده می کنیم.) این گونه ها با توجه به عوارض زمین و امکانات محل زندگی شان، خود را با محیط اطراف وفق داده اند.
غذای تمامی گونه ها نیز مشخص است و به نسبت مقدار غذای موجود، تعداد گونه ها تفاوت دارد.
یعنی نسبت مستقیمی بین عرضه و تقاضای مواد غذایی در جنگل وجود دارد.
اما در طبیعت اتفاقات زیادی رخ می دهد که باعث گردش مواد می شود.
یکی از راه های گردش مواد در طبیعت، خود موجودات زنده هستند.
گیاهان با جذب مواد از خاک رشد کرده و در فصل خزان، برگ هایشان را روی خاک می ریزند.
به این شکل موادی که قبلاً توسط گیاه جذب شده، دوباره به خاک برمی گردد.
علاوه بر آن حیوانات از گیاهان تغذیه کرده، مواد به بدن حیوان گیاهخوار منتقل می شود، گیاهخواران به وسیله گوشتخواران شکار و خورده می شوند و باز عمل انتقال مواد به بدن حیوانی دیگر انجام می گیرد.
در نهایت، مواد یا از طریق دفعیات بدن حیوان، دوباره به خاک بر می گردد یا از طریق پوسیدن بدن حیوان، بعد از مرگ.
جدا از این روش، روش های دیگری هم باعث گردش مواد در طبیعت می شوند، مانند آتشفشان ، حرکت لایه های زمین، صاعقه و...
این مکانیسم ها باعث جابه جایی حجم بسیار بزرگ تری از مواد شده و همچنین باعث تغییراتی در شکل اکوسیستم ها می شوند.
به عنوان مثال، اخیراً در جنگل خودمان متوجه شده ایم که صفحه یی از سطح زمین که جنگل ما روی آن به وجود آمده، در حال چین خوردن است و این بدان معناست که ما در مدت زمانی نه چندان دور (چند میلیون سال،) شاهد به وجود آمدن ارتفاعاتی در جنگل خواهیم بود.
حالاگیاهان جنگل که تا قبل از این در ارتفاع کمتر زندگی می کردند، یا باید جای خود را به گیاهان ارتفاعات بدهند، یا اینکه خود را با شرایط جدید تطبیق دهند.
حالابیایید شرایط را طور دیگری ببینیم.
کمی هم انسان به جنگل کوچک مان اضافه کنیم، مثلاً دهکده یی کوچک با جمعیت 20 نفر در کنار جنگل به وجود آمده است.
طبیعی است که انسان ها، نیازهای خود را از جنگل رفع می کنند.
از چوب درختان جنگل، از میوه های درختان و گوشت و پوست حیوانات برای خود خوراک، پوشاک و مسکن تهیه می کنند و جنگل طی مدت نه چندان زیادی، باز هم خود را با وجود یک مصرف کننده جدید مطابقت می دهد.
ولی مصرف کننده جدید یک فرق بزرگ با مصرف کننده های قبلی دارد.
این مصرف کننده دارای سیستم عصبی بسیار پیچیده یی است و قدرت ابتکار عمل دارد و روز به روز خواسته هایش تغییر می کند.
پیدایش این مصرف کننده جدید در جنگل، به تنهایی می تواند موجب تغییراتی در جنگل شود.
جنگل هم تلاش دارد بعد از این واقعه (حضور انسان) باز هم تعادل درون خود را حفظ کند.
اما حضور انسان، حضوری عادی و گذرا نیست.
اگر آنها در ابتدای پیدایش خود در جنگل 20 نفر بودند و نیازشان فقط با قطع چند عدد درخت در سال برای ساخت خانه و گرم کردن خود حل می شد، حالابعد از گذشت چند سال، تعدادشان از 50 نفر هم بیشتر شده و علاوه بر آن نیازهایشان برای چوب، فقط ساخت خانه و گرمایش نیست.
بلکه در این مدت تجربه و دانش آنها هم افزوده شده و مثلاً نیاز به ساخت میز و صندلی و ظرف چوبی هم پیدا کرده اند.
اینچنین است که درخواست های روزافزون انسان ها تعادل جنگل کوچک را به هم می زند، چرا که جنگل، دیگر زمان کافی برای ایجاد تعادل ندارد.
حال اگر در این میان یکی از همان اتفاقات طبیعی (مثل زلزله ، توفان، آتشفشان و...) رخ دهد، دیگر چیزی از جنگل باقی نمی ماند.
در دنیای واقعی ما هم به همین شکل است.
ما انسان ها آنقدر از طبیعت درخواست های متعدد و متفاوت داریم و بر آنها پافشاری می کنیم که باعث برهم خوردن تعادل طبیعت می شویم.
روی زمین تقریباً جایی نیست که اثری از آلودگی های انسانی دیده نشود.
بسیاری از گیاهان و جانوران بسیار زودتر از آنکه به صورت طبیعی منقرض شوند، توسط انسان ها منقرض شده اند.
هر روز وسعت بیشتری از زمین تغییر کاربری می دهد و به زمین کشاورزی، شهرک مسکونی و صنعتی و...
تبدیل می شود.
اما با همه این اوصاف، هنوز هم می توان روند نابودی را کندتر و حتی متوقف ساخت.
شاید موثرترین راه آن باشد که انسان ها تصور خود را از کره زمین تغییر دهند.
چون بسیاری از انسان ها معتقدند کره زمین متعلق به آنهاست و همه موجودات زنده به خاطر فراهم کردن موجبات آسایش انسان روی زمین حضور دارند.
تا وقتی که این تفکر در بین انسان ها وجود داشته باشد، روند تخریب و نابودی طبیعت ادامه دارد.
اما وقتی انسان ها خودشان را فقط و فقط یک عضو از مجموعه جهان هستی بدانند، می توان به حفظ طبیعت امیدوار بود.
چرا که این عضو برای حفظ خود، مجبور به حفظ بقیه اعضا است و در نهایت به تعادل طبیعت کمک خواهد کرد.
طبیعت در دوران باستان
· دوران باستان، بینالنهرین 3500 سال قبل از میلاد
· میان دو رود، جلگه فرات و دجله جلگهی حاصلخیزی وجود دارد که پهنههای تمدن انسانی شناخته میشود.
· در دوران باستان این سرزمین رابطهی ستایشآمیز با طبیعت مبین نوع ارتباط انسان با طبیعت پیدامونش بوده.
· 1- احترام به محیط طبیعی و تقدیس آن، انسان را موظف میساخت که تمامی فعالیتش را با طبیعت هماهنگ سازد.
· 2- تقدیس طبیعت، موجب میشد که انسان خود را نگهبان بپندارد، تمامی عملیاتش را با عناصر آن(خطوط، نور و رنگهای طبیعت) همگون و هماهنگ سازد.
· 3- زمین به عنوان زمین مادر منبع و منشاء تمامی خوبیها و زایش و بقای هستی تلقی میشد.
· 4- آب نیز عنصری برای تولید و بقا محسوب میشد و برای رویاندن و ایجاد خنکی به کاری رفت و اهمیت تمثیلی و معنوی داشت.
· 5- تجلی این اعتقادات در باغهای معلق یا پردیسهای بابل میباشد.
که در امتداد دیوارهای شهربابل در زمینهای حاصلخیز به صورت یکسری از تراسهای مشجر روی یکدیگر ساخته شده بود و روی هر یک از این تراسها گونههای گیاهی متفاوت کاشته شده بود.
· 6- این باغها دارای محوری بودند که با دو ردیف درخت احاطه شده بود و از میان آنها جوی آبی میگذشت.
6- این باغها دارای محوری بودند که با دو ردیف درخت احاطه شده بود و از میان آنها جوی آبی میگذشت.
دوران باستانی مصر (3500 سال قبل از میلاد) جلگهی حاصلخیز مصر در کنار رود نیل همزمان با تمدن بینالنهرین با کشاورزی تکامل یافته رابطهی انسان مبتنی بر الهام از طبیعت و آمیختگی معماری با طبیعت.
1- طبیعت پایه الهام معماری بنای معابد مصری ـ اهرام تقلیدی از کوه ـ ستوان از نخل و سرستون تقلیدی از گل نیلوفر یا پاپیروس.
2- سیستم باغسازی به صورت باغهای کشاورزی.
3- باغها در قطعات مستطیل شکل، گیاهان با فرم منظم و دیوار بلند آن را احاطه می کرد.
4- به صورت نهرهایی که 2 طرف آن نخل بود، شطرنجی میشدند.
5- باغ مصری دوران باستان، الگوی مشخصی برای باغسازی غرب بوده است.
6- دوران باستان یونان از قرن پنجم پیش از میلاد تا چهارم.
7- در این برای یونانیان طبیعت مکان مقدس بود و نظم هندسی معماری در نظم طبیعت اقدام میشد.
ویژگی ارتباطی انسان با عناصر طبیعت به شرح زیر است: 8- در ادبیات که آثار هومر (ایلیاد و اودیسه) شاخص آن است، طبیعت مکان مقدس توصیف شده است.
9- شیوه معماری و نوع استقرار معابد در بستر طبیعت به گونهای بوده که به فضا، ابعاد و مضامین نمادین (سمبلیک) میبخشیده است.
10- شهرها به عنوان ملاک زیبایی شناخته میشدند نه طبیعت و باغها.
11- بر این مبنا لذت بردن از عناصر طبیعی در یونان باستان، غیرمنطقی و غیرقابل تعریف شناخته شده بود.
12- در دوران کلاسیک به ویژه درزمان افلاطون و ارسطو، هنر باغسازی وجود داشت.
این باغها محل تجمع فلاسفه محسوب میشد که از آن جمله میتوان باغهای آکادمی افلاطون و اپیکور را نام برد.
دوران باستان، روم ـ اواخر قرن چهارم قبل از میلاد تا قرن پنجم بعداز میلاد بهرهوری از طبیعت، سازماندهی سرزمین برای تولید، ساخت «ویلا ـ باغ» و توانایی تکنیکی و صفحهآرایی، در مجموع گرایش غالب رومیان باستان در برخورد و ارتباط با طبیعت به شمار میرفت.
ویژگیهای این رابطه به شرح زیر است.
1.
در روم باستان طبیعتی مورد ستایش بود که حضور انسان در آن حس میشد.
2.
زیبایی نیز در رابطهای مستقیم با سودمندی قرار داشت و عملکرد زیبایی منظر با ارزش درآمدزائی آن مرتبط بود.
3.
نوسازی در منظر طبیعی، با کاشت متقارن درختان و جستجوی فرمهای هندسی برای المانهای طبیعت همراه بود.
4.
باغهای رومی مانند تابلوی طراحی شدهای بودند که با مجسمه قهرمانان، فواره، استخر و معابد آراسته میشد.
5.
در ویلا ـ باغها گیاهان به صورت متنوعی هرس میشدند و به اشکال مکعب، استوانهگر دری آمدند.
دوران باستان ایران (از قرن پنجم پیش از میلاد تا قرن هفتم) این دوران با حکومت هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان بر ایران هرماه است.
طی آن مفاهیم باغ هشت و باغ شهر رابط بین طبیعت و ایرانیان باستان را تعیین میکند.
این مفاهیم، نماد (سمبل) خنکی و حاصلخیزی به شمار میرفتند و منشاء هستی و آفرینش و عامل تسلط بر دنیای بیرونی محسوب میشدند،در چنین نگرشی بقایای شهریه وجود باغ بستگی داشت و شهر تا زمانی میتوانست به هستی خود ادامه دهد که د رمدخل آن، باغ مستقر باشد، چون بر مبنای این اعتقاد، آب به عنوان منشاء حیات، توسط باغ از سینه خاک گرفته میشد و در شهر بخش میگردید.
در مجموع، ویژگیهای ارتباط ایرانیان با طبیعت و منظر به شرح زیر قابل توصیف است.
مانند تمدن بینالنهرین باغ تصویری ازجهان جاودانه بود.
کاشت درختان منظم، میوه در کنار گیاهان معطر، منشاء باسنن بابل و مصر.
نظم هندسی از تقارن پیروی میکرد که مفاهیم افسانهای و عرفانی داشت.
در تمدن ساسانیان، نظم هندسی باغ، ایده جهان را تداعی میکرد و حفاظت از زمین و محیط مقدس شمرده میشد.
باغها د رمجموع، مکانهای سحرآمیزی به شمار میرفتند که هم شهر بودند و هم باغ بهشت این مکانها در عین حال، نهاد خنکی، حاصلخیزی و تولید محسوب میشدند.
6.
باغ بهشتها نمایانگر یگانگی زمین و آسمان بودند و با ایجاد نظم در زمین، نظم خدایی را جستجو میشد.
قرن میانی از پنجم تا پانزدهم میلادی تمایز بین فرهنگ غرب و شرق آشکار شد در غرب ترس از طبیعت و دنیای بیرونی شکل گرفت.
از اینرو، معماری شهرها بهدرون حصارها در منظر طبیعی پناه برد و طبیعت ایدهآل تنها در تصویر و آفرینشهای عنصری تجلی یافت.
انسان،طبیعت،معماری این ترکیب واژگان نام یک درس در رشته معماری است.
دقت در معنی سه واژه فوق بطور مجرد، سه معنی مجزا و منفک را به ذهن متبادر می سازد.
اگر ما به عنوان خواننده خود را به عنوان انسانی درگیر با سه واژه فوق بدانیم یا به عبارتی دیگر خود را به جای انسانی در میان سه کلمه فوق قرار دهیم، خواهیم دید که متوجه یک معنا می شویم، آن هم زندگی است؛ زندگی انسانی که در طبیعت برای خود سرپناهی به نام معماری می سازد.
پس انسان در روند زندگی مادی با طبیعت و معماری درگیر است.
بستر هستی انسان طبیعت است، بستر زندگی روزمره او مسکن ویاساختمان است.
در حال حاضر درصد انسان هایی که فارغ از ساختمان می توانند زندگی کنند بسیار قلیل و درصد آن به نسبت اکثریت هیچ است و بعید به نظر می رسد کسی ادعا کند که ساختمانی فارغ از طبیعت موجود شود.
بنابراین رابطه تنگاتنگ سه واژه فوق در معنی و عملکرد آشکار می شود.
در اینجا نقش تفکر حاکم بر انسان است که رابطه بین طبیعت و محیط زیست خود یعنی معماری را تعیین می کند.
اگر انسان به طبیعت نگاه معنوی و نگرش حکمی داشته باشد، رفتار خود و ساخته دست خود را در تعامل با حکمت عناصر طبیعی بگونه ای طراحی می کند که با یکدیگر در تقابل و واکنش نباشند تاثیر فضا و عناصر بصری بر جسم و روح انسان آدمی پس از آفر ینش در محیطی قرار داده شد تا تمام نیازهای مادی و معنویش برآورده شود ، در این میان طبیعت علاوه بر آب و غذا آرامش را برای انسان به ارمغان آورد .
طبیعت سبز به دلیل عاری بودن از هر گونه آلودگی صوتی و برخورداری از رنگهای ملایم و صداهای ریتمیک ( صدای آب ) تاثیر بسزایی درآرامش انسان دارد شاید این ویژگی اولین دلیل فرار انسان از محیط آلوده شهری به طبیعت است .
متاسفانه در جامعه امروز مهمترین نیاز های انسان جای خود را به نیاز های جانبی داده اند و کمتر توجهی بدان مبذول میشود .
یکی از نیازهای مهم انسان نیاز به آرامش است واز عوامل مهم دستیابی به این مهم استاندارد نمودن محیطی است که انسان در آن بسر می برد .
کلمه استاندارد در هر زمان و مکانی معنای مخصوص به خود را میابد .
هر فضایی بسته به عملکرد و نقش آن در کل مجموعه می بایست دارای ویژگیهایی خاص خود باشد ، مانند فضای نشیمن که محلی برای تجمع خانواده است و معمولا" بیشترین وقت خانواده در این مکان می گذرد این فضا میبایست محیطی آرام و صمیمی را فراهم نماید .جهت تحقق بخشیدن به این مهم باید نکاتی را در طراحی فضای داخلی مد نظر قرار داد.در کل رعایت این نکات کلیدی میتواند نقش بسزایی در کم کردن تنش های ناشی از زندگی شهری داشته باشد.
بافت : یکی از عناصری که در طراحی داخلی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد بافت است .
بافت انواع مختلفی دارد و از نظر زبری و نرمی قابل لمس است .
بافت میتواند تنها جنبه تجسمی داشته باشد مانند بافتی که در طرح های قالی یافت میشود که بافت بصری نامیده میشود.
خط ، سطح ، حجم خط بوجود آورنده سطح و سطح بوجود آورنده حجم و همه اینها در کنار هم فضای معماری را ایجاد مینمایند استفاده از خطوط و سطوح منحنی نیز در آرامش بخشیدن به فضا موثرند معمولا" سطوح منحنی با بافت و رنگی ملایم می تواند محیطی لطیف و آرام را ایجاد نمایند .
و برعکس سطوح شکسته و تیز فضایی محرک را تولید میکنند.
نظم بصری : نظم نیز میتواند عامل مهمی در ایجاد فضایی آرام ودلنشین باشد.
فضای نامنظم نوعی آشفتگی بصری ایجاد مینماید که این آشفتگی فضا به انسان نیز منتقل میشود.
فضای سبز : امروزه تراکم جمعیت و افزایش روز افزون زندگی آپارتمانی انسان را از دستیابی به طبیعت محروم ساخته است،مخصوصا" استفاده از مصالح با بافت و رنگهایی که بیشتر جنبه صنعتی دارند ، متاسفانه در کشور ما نیز بکار گیری از این متریال ها ( نمای آلومنیوم ) بسیار معمول شده است ، کشاندن طبیعت به زندگی آپارتمانی میتواند در حفظ آرامش محیط موثر باشد .
استفاده از یک گلدان سبز فضای آپارتمانی را زنده تر میکند.
و به فضا روح می بخشد.
درنتیجه معماران نقش مهمی در ایجاد آرامش برای انسانها دارند.
بنابر این دقت در انتخاب عناصر بصری مناسب در فضای داخلی بسیار مهم است.
انسان و فضای معماری معماری اجتماعیترین هنر بشری است.
به غیر از دوران گردآوری خوراک، حضور فضا، بنا و شهر از گذشته تا امروز و در آینده، لحظهای از زندگی روزمره آدمیان غایب نبوده و نخواهد بود.
بشر نیازمند فضایی است که او را در مقابل تأثیرات محیط محافظت نماید.
این نیاز از ابتدای زندگی تا به امروز تغییر چندانی نداشته است.
این فضای محافظ یا همان فضای معماری، مرکزی است که بر مبنای آن تمامی ارتباطات فضایی شکل یافته و سنجیده میشوند.
ارتباطات فضایی بین افراد، سیستمی است پیچیده از تمایل به نزدیکی، فرار، نادیده گرفتن، توجه نکردن و ...
به این دلیل فضای معماری نمیتواندتنها با توجه به فضایی ریاضی طرح شده باشد، بلکه لازم است طرح فضا به ترتیبی باشد که تمامی ارتباطات اجتماعی ـ روانی انسانها تقویت شوند یا اینکه لااقل برای آنها مزاحمتی ایجاد نشود.
مفهوم فضای ساخته شده یا فضای کالبدی به معنای کلیه شکلهای کالبدی قابل لمسی که انسانها به وجود میآورند و یا تغییر شکلهایی که در همین زمینه اعمال میکنند، میتواند به صورت یک مفصل بین فضای کالبدی ـ طبیعی و فضای زیستی انسانها تعریف شود.
این فضا نقطه شروع انسان برای شناخت محیط است.
فضای معماری به بیانی توصیف مادی مکان یا ظرفی است که در آن بخشی از فعالیتهای مربوط به زندگی بشر صورت میپذیرد.
بنابراین فضای معماری با زندگی رابطهای ناگسستنی دارد.
انسان هنگامی که از رحم مادر جدا میشود، در فضایی جدید قرار میگیرد که همان فضای معماری است.
انسان در فضای معماری زندگی میکند، به فضا فکر میکند و فضا را خلق مینماید.
معماری هنر به نظم درآوردن فضاست و انسان نمیتواند قبل از آنکه افعال خود را منظم کرده و به زندگی خود نوعی سازمان بخشیده باشد، فضا را به نظم درآورد.
رابطه انسان با فضای معماری رابطهای است روزمره که بخش مهمی از زندگی او را در بر میگیرد.
این رابطه پیچیدهتر از رابطه انسان با فضای هنری نقاشی و مجسمه سازی است، زیرا انسان این فضا را از درون نیز تجربه میکند.
از این رو بعد از قرنها، هنوز مسأله اصلی معماری، فضا و زندگی و چگونگی ارتباط بین این دو است.
فضای معماری که اصلیترین وجه معماری است، از طریق اصلیترین وجه زندگی یعنی خلاقیت میتواند ایجاد شود.
با اینکه فضای معماری به فضای زندگی انسانها مربوط است، ولی این ارتباط از فرمول خاصی نتیجه نمیشود.
فضای زندگی بصورت الگویی از پیش تعیین شده، در جهان ایدهآلها وجود ندارد، بلکه بایستی ایجاد شود و معمار مسؤول ایجاد آن است.
نگاهی به تأثیر و تأثر معماری و محیط رابطه خوب و بد افراد، عللِ مختلفی دارد.
از جمله ی این علت ها، محیط است.
تأثیری که محیط بر ذهن آدمی می گذارد بی گمان بر رفتار و کردار او ظاهر می شود.
محیطی که حکایت از گرمی و جذابیت کند روح را شاداب و رفتار را صمیمانه می کند، برعکس، اگر محیطی سرد و خشک باشد، روح و رفتار را سرد و بی نشان از زندگی می کند.
انکار نمی توان کرد که ساختمان ها جزیی از محیط اند و حتی در محیط های شهری بخش اعظم محیط را دربرمی گیرند.
بنابراین باید روی این جزِ ویژه دقت فراوانی کرد.
بر این اساس معمار باید از انسان، محیط و روابط بین آن دو، آگاهی فراوانی داشته باشد تا بتواند اثری نیکو خلق کند.
به یـقـیـن روابـط بین انـسان و محیط دو طرفه است زیرا انسان در دامـان او پـرورش می یابد و بنابر تقدیر الهی، تغییر آن در یدِ انسان است.
در عالم ماده، انسان تنها موجودیست که اراده دارد بنابراین تنها اوست که قادر است روابط خود را بر هم زند یا تغییر دهد.
بعضی روابط قابل قطع شدن نیست بلکه تنها کیفیت (مثبت یا منفی) آن تغییر می کند و محیط از جمله ی آنها است.
بنابراین با مثبت یا منفی شدن آن، می توان رابطه بین خود انسان ها را نیز بررسی کرد.
مقاله حاضر می کوشد تأثیر عوامل محیطی را بر انسان (ها) بیابد تا در نتیجه آن روابط بین انسان ها را بهبود بخشد.
رنگ : خـانه ها و خـانواده های کوچـک امـا چـسـبیده به هم!
انـسان را به یـاد لـوح فـشرده ای می اندازد که هزاران کتاب را در خود فشرده و جای داده است.
دنیای امروز همه چیز را کوچک می کند حتی محیط زندگی خویش را در چنین حالتی، رنگ، رنگی دوباره می گیرد.
رنگ این توانایی را دارد که کوچک را بزرگ نشان دهد و بزرگ را کوچک.
ساده را پیچیده کند و پیچیده را ساده.
اعجاز رنگ تنها در استفاده صحیح از آن مفید است و بس.
«پس، زمین به وسیله باغ های زیبا، همگان را به سرور و شادی دعوت کرده، با لباس نازک گلبرگ ها که بر خود پوشید، هر بیننده ای را به شگفتی واداشت.
و با زینت و زیوری که از گلوبند گل های گوناگون، فخرکنان خود را آراست، هر بیننده ای را به وجد آورد.» رنگ این توانایی را دارد که فرد را شاداب کند یا غمگین.
اکنون ببینیم تاثیر رنگ و تاثیرات آن چیست: هر رنگ، دارای سه بعد دیداری مستقلا تغییرپذیر است: فام، درخشندگی و پرمایگی.
فام، جایگاه آن را در سلسله ی رنگی معادل با نور طول موج های مختلف در طیف مرئی مشخص می کنند.
قرمز، زرد و آبی، فام های اولیه است که سازنده ی دیگر فام های هستند.
فام های ثانویه عبارتند از: بنفش، سبز و نارنجی.
این فام ها از اختلاط مساوی فام های اولیه به دست می آید.
رنگ های درخشان، به تنهایی جذاب است.
بنابراین بکارگیری رنگ های درخشان، باعث می شود که فردِ خسته و ملول، از ملالت بیرون آمده و کمی طعم شادابی را بچشد.
هر چه رنگ پرمایه تر باشد، قادر است هیجان را بیشتر کند.
گرچه این امر به خودی خود مثبت نیست بلکه می تواند منفی هم باشد، بخصوص اینکه رنگ خانه باید حس آرامش را بدهد یا نه اینکه بر هیجانات روزمره فرد بیفزاید.
مناظری که فاصله اشیاء در آن زیاد است، همیشه از لحاظ رنگ سردتر بنظر می رسند، زیرا که در عمق هوا قرار دارند.
پس کنتراست سرد و گرم وسیله مهمی است که اثرات پرسپکتیو و حجمی را نشان می دهد.
اگرچه باید توجه نمود که بی ربط بودن شکل با رنگ از خاصیت شکل و رنگ می کاهد.
بنابراین بازی رنگ باید حساب شده باشد نه امری صرفاً سلیقه ای.
رنـگ در دو مـکان خـود را نـشـان می دهد: 1.
مکان های ثـابت نظیر دیوار و سـقف؛ 2.
مکان های غیر ثابت یعنی دکوراسیون.
دیوار و سقف همیشه هست و خواهد بود که اگر نباشد ساختمانی نیست.
اما دکوراسیون می تواند باشد یا نباشد، تغییر می کند و تحول می یابد.
ممکن است نسل های متمادی در یک خانه زندگی کنند که احتمالا هر نسل چند بار دکوراسیون خانه ی خود را عوض می کند.
بنابراین رنگی که روی دیوار است مهم تر است از رنگ وسایل، بنابراین جای احتیاط بیشتری را می طلبد.
به این نکته نیز باید توجه نمود که افزون بودن اهمیت رنگ در مکان های ثابت به این معنا نیست که رنگ مکان ثابت به گونه ای باشد و رنگ وسایل به گونه ای دیگر.
بلکه این دو رنگ باید هماهنگ باشد.
برای این منظور می توان از رنگ های مکمل یا متضادی سود جست که هماهنگی کاملی ایجاد کند.
سفید جذاب ترین رنگ موجود است.
فضا را بزرگ جلوه داده و روشن می کند.
بنابراین در خانه های کوچک امروزی، رنگ سفید، جایگاهی ویژه دارد و باید سود بسیاری از آن جست.
البته باید گفت که این تأثیر تنها در برابر نور کافی است.
به عبارت دیگر، در یک اتاق تاریک، سفید، خاکستری دیده می شود که این امر چنگی به دل نمی زند.
رنگ های خنثی نظیر کرم رنگ هایی هستند که از سفید بسیار بهره برده اما جزو رنگ های اولیه و ثانویه نیستند.
این رنگ ها کاربردی بوده و می تواند کنار دیگر رنگ ها قرار گیرد بدون آنکه آسیبی بدان وارد کند.3 رنگ ها مانند شمشیر دو لبه هستند.
به عنوان مثال، رنگ گرم در جایی که تابش شدید و مستقیم وجود دارد، باعث می شود که ساختمان بیش از حد نیاز گرم شود.
بنابراین باید به محیطی که رنگ بکار می رود توجه کافی نمود.
نور : تنها راه مشاهده اشیا، نور است.
بنابراین پرداختن به مبحث نور در معماری به معنای پرداختن به مبحث چگونه دیدن است.
نور است که مفهوم روشنایی، تاریکی، رنگ و زیبایی و زشتیِ بصری را شکل داده است.
نور اثری خاص و مهم را در معماری ایفا می کند تا آنجا که تیغه بندی یک خانه باید بر اساس نور باشد.
در حالت ایده آل این نور است که مشخص می کند مکان های عمومی و خصوصی در کجای خانه قرار گیرند.
نور نشانه ی حرکت و تلاش است چرا که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «فَالِقُ الإصبَاحِ و جَعَلَ الَّیلَ سَکَنا و الشَّمسَ و القَمَرَ حُسبَانا ذَلِکَ تَقدِیرُ العَزِیزِ العَلِیمِ»4 ترجمه: او شکافنده صبح است وشب را مایه آرامش و و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده است، این اندازه گیری خداوند توانای دانا است.
نابراین باید مناطق روشن خانه اختصاص به کارهایی داشته باشد که در آن حرکت و تلاش بیشتری صورت می گیرد نظیر اتاق کار و آشپرخانه؛ طبعاً مناطق تاریک تر نیز برای مکان هایی اختصاص می یابند که محل آرامش و سکون است نظیر اتاق خواب.
اتاق مطالعه، محلی است که هم نیاز به آرامش دارد و هم نور!
به نظر می رسد که در خانه، اتاق مطالعه باید در مناطق تاریک تر قرار گیرد زیرا، نورِ مطالعه تنها برای روشن کردن محدوده کتاب کافی است که این امر به دستِ چراغ های مطالعه حل می شود.
بیشترِ اماکن خصوصی محلی است که نیاز به آرامش و سکون دارد و برعکس بیشتر اماکن عمومی نیاز به حرکت دارد و معمولا عمومی بودن مترادف است با متحرک بودن.
رنگ، معجزه طبیعت است زیرا قادر است واقعیات را در پرده ای از خیال قرار دهد.
فردی که در اتاقی کوچک و سرد قرار گرفته است واقعیت کوچک و سرد بودن را می فهمد اما اگر از رنگی مناسب در اتاق استفاده شود، توهم بزرگ و گرم بودن اتاق به وی القا می شود و او اتاق را بزرگ تر و گرم تر از پیش می بیند.
اما رنگ مولود نور است.
رنگ ها از تجزیه رنگ سفید به وجود می آید و بدون نور نیز دیده نمی شود.
اصولا بدون نور چیزی به عنوان رنگ واقعیت ندارد، پس قدرت اعجاز رنگ به میزان و کیفیت نور وابسته است.
هر چه نور بیشتر و طبیعی تر باشد ما نیاز کمتری به نورهای مصنوعی و رنگ های گرم داریم.
برای استفاده از نور طبیعی، قوانین عمومی وجود دارد که با مراجعه بدان، می توان از نور بهترین استفاده را کرد.
اتاق رو به شمال: این اتاق، در معرض مستقیم تابش قرار ندارد و نور سرد و زیادی احساس می شود.
این اتاق ها محل مناسبی برای مطالعه است.
اتاق رو به جنوب: در طول روز، نور گرمی به اتاق می تابد.
البته شدت آن به فصل های سال و زاویه تابش خورشید وابستگی دارد.
از آنجا که نور، چراغ سبزِ تحرک است بهتر است که بیشترین فعالیت های خانه نظیر آشپزخانه در این اتاق ها قرار گیرد.
اتاق رو به شرق: صبح ها نور زیادی دریافت می کند اما پس از چند ساعت سایه های بلند و طولانی مدت حاکم خواهد شد.
اتاق رو به غرب: نور خوبی دارد، منتها اگر وسایل خانه زیاد باشد، عصر، سایه های بلندی در اتاق ایجاد می شود.
پرداختن به نور طبیعی شاملِ پرداختن به چگونگی ورود آن به خانه است.
پنجره، درِ نور است.
قهراً پنجره ای که بزرگ است خانه را روشن تر نشان می دهد اما این همه ی قصه ی پنجره نیست.
ابعاد پنجره باید متناسب با مکان مورد نظر باشد.
قطعاً یک مکان عمومی نیاز بیشتری به پنجره بزرگ دارد تا یک مکان خصوصی.
پرده یا کـرکره ای که پـنجره را می پـوشـاند فیـلتر نور است.
به وسـیله پرده یا کرکره می توان نور را تنظیم کرد و یا با آن به بازی پرداخت.
نمی توان برای همه پنجره ها سلیقه ی محض را بکار برد.
به عنوان مثال، در جایی که نور کافی نیست نباید از پرده ی ضخیم استفاده کرد.
در جایی که نیاز به حداکثر نور است پرده ی نازک مفیدتر است.
باید بخاطر داشت که نور طبیعی چندان در کنترل ما نیست، نور طبیعی برای روشن و تاریک کردن حدی دارد و ما تنها قادریم از حداکثر توانایی آن استفاده کنیم نه اینکه بر توانایی او بیفزاییم.
در اینجا بحث نور مصنوعی پیش می آید، چیزی که توانسته شب را روشن تر از روز کند.
گرچه می توان بوسیله رنگ ها، نور طبیعی را روشن تر جلوه داد اما قطعا رنگ، یک مکمل است و در جایی که تاریکی زیادی وجود دارد، بحث رنگ بی فایده است.
اما نور مصنوعی خود یک اصل است.
بی نیاز از نور طبیعی است و گاهی این نور مصنوعی است که محور روشنایی قرار می گیرد نه نور طبیعی.
نور مصنوعی علی رغم صرف انرژی، تنوع مختلفی را در رنگ ها ایجاد می کند.
بگونه ای که می توان در روز بر روی دیوار، رنگی متفاوت از شبش داشت.
نور مصنوعی علی رغم فوایدش، ضررهایی هم دارد.
اگر از نورهای نامناسب استفاده شود انسان را دچار ناراحتی های بدنی و تأثیرات روحی از قبیل سردرد، ناراحتی چشمی، تاریکی آشپزخانه و ندیدن کاری که در حال انجام آن هستید، می شوید.
فضاهای خصوصی و عمومی بی گمان، انسان دو وجه درونی و بیرونی دارد.
درون، فرد را می سازد و بیرون نشانش می دهد.
هر فرد نیاز دارد که محلی خاص برای او باشد تا بتواند با خود خلوت کند و به کارهای شخصی خود نظیر تفکر، مطالعه، استراحت و...
بپردازد.
اساس خانه برای تأمین آرامش افراد است و از آنجا که برخی از آرامش ها تنها در خلوت کسب می شود باید قسمت هایی از خانه برای فضای خصوصی افراد اختصاص یابد.
• اتاق خواب: برای تأمین آرامش افراد، بهترین و جمع و جورترین محل است.
یک تخت خواب، قفسه کتاب، میز تحریر و کمد لباس نمای کلی آن است.
چیدمان صحیحِ این وسایل اصلی، کمک می کند تا از حداکثر فضای خالیِ اتاق بهره ببریم.
هرچه وسایل و اثاثیه بهتر چیده شود آرامش بهتری به افراد داده می شود.
چیدن وسایل اضافی که روی هم انباشته می شوند نمایی زشت به اتاق می دهد.
دیدن وسایلی بهم ریخته که در جای صحیح خود قرار نگرفته است در ذهن ما اثر می گذارد و قسمتی از افکار روزانه ما را اشغال می کند.
استفاده ی حداقل از وسایل در اتاق خواب، یعنی تماس کمتر با وسایل و کسب آرامش بیشتر.
بنابراین برای کسب هر چه بیشتر آرامش لازم است که از تعداد وسایل بکاهیم.