دانلود مقاله امام سجاد (ع) و واقعه حره

Word 78 KB 26325 63
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۳۰,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  •  ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت أیدى الناس (1)
    چنانکه دیدیم واکنش حادثه کربلا نخست با آمدن اسیران به کوفه پدید گردید.با همه سختگیرى پسر زیاد در حوزه حکومت خود، و ترساندن مردمان از مخالفت با یزید، باز از آن مردم نیمه مرده، و ستم پذیرنده خرده گیرى دیده شد.روزى که پسر زیاد در مسجد، خطبه خواند و ضمن گفته‏هاى خود یزید و تبار او را ستود و حسین (ع) و پدران او را دشنام داد، عبد الله بن عفیف از مردم أزد که مردى پارسا ولى نابینا بود بر خاست و سخن را در دهان او شکست .دشنام‏هائى را که بخاندان پیغمبر داد بدو و آنکه او را به حکومت گماشته است، بر گرداند .مأموران دولت خواستند عبد الله را خاموش و دستگیر سازند، تیره ازد به حمایت وى در آمد و جنگى در گرفت (2) هر چند این درگیرى سرانجام به سود عبید الله پایان یافت، ولى بهر حال مقدمه‏اى براى اعتراض‏هاى دیگر گشت.
    در شام نیز چنانکه دیدیم آثار ناخشنودى پدید گشت، تا آنجا که یزید از روى ناچارى بظاهر خود را یکى از ناخشنودان از کشته شدن پسر دختر پیغمبر نشان داد، و گناه را به گردن عبید الله پسر زیاد افکند.اما واکنش حادثه در حجاز بیشتر از عراق بود.عبد الله پسر زبیر که از آغاز حکومت یزید خود را به مکه رسانیده این شهر را پایگاه خویش ساخته بود، و مردم را به بیعت خود مى‏خواند، فاجعه محرم را دستاویزى استواربراى نکوهش یزید دید.وى در خطبه‏اى عراقیان را پیمان شکن و نامردم خواند و حسین علیه السلام را به بزرگوارى و تقوى و عبادت ستود.
    مدینه نیز با آنکه در این سال در اداره ولید بن عتبه بن ابو سفیان بود، خاموش نماند، طبرى چنانکه روش اوست در باره ناآرامى این شهر چیزى ننوشته است.اما عوض شدن سه حاکم آن در ظرف دو سال وضع غیر عادى را نشان میدهد.
    طبرى نوشته است: پسر زبیر از درشت خوئى حاکم مدینه ولید بن عتبه به یزید شکایت کرد و از او خواست تا حاکمى نرم خو بدانجا بفرستد و یزید، عثمان بن محمد بن ابو سفیان را به حکومت آن شهر فرستاد (3) اما بعید بنظر میرسد پسر زبیر در چنان موقعیتى با یزید نامه نگارى کند آن هم بر سر عوض کردن حاکم مدینه.آنچه به حقیقت نزدیکتر مى‏نماید اینستکه یزید به شیوه پادشاهان خود کامه جوان نمى‏خواست مردان کار آزموده را بر سر کار بگذارد بدینجهت جوانان نورس را بحکومت مى‏فرستاد و آنان چون مردم را چنانکه باید نمى‏شناختند، در اداره حکومت در مى‏ماندند .و عثمان چنانکه طبرى نویسد جوانى نورس و کار نیازموده بود.

    (4)
    بهر حال سبب هر چه بوده است، مقدم حاکم تازه بر او و مردم شهر مبارک نیفتاد، عثمان به گمان خویش خواست کفایتى نشان دهد، و بزرگان مدینه را از خود و یزید خشنود و حوزه حکومت را آرام سازد.
    گروهى از فرزندان مهاجر و انصار را بدمشق فرستاد تا خلیفه جوان را از نزدیک ببینند و از بخشش‏ها و مرحمت‏هاى وى برخوردار گردند.
    یزید چنانکه نوشته‏ایم تربیت دینى نداشت، بلکه میتوان گفت تربیت نیافته بود.پدرش در کودکى وى بخاطر خشمى که بر مادر او گرفت، مادر و فرزند را به بیابان فرستاد و یزید در قبیله و درون خیمه بزرگ شد.


    آنچه در آنجا آموخت همان بود که صحرانشینان عرب مى‏آموزند، گشاده زبانى، شعر نیکو سرودن و بشکار رفتن.پس از آنکه بحکومت رسید و دستگاه پر تجمل معاویه را صاحب شد، بجاى اندوختن معلومات به نگاهدارى سگ و یوز و بوزینه‏پرداخت.میگسارى و قمار نیز سرگرمى دیگر او بود .گذشته از این عیب‏ها چنانکه طبیعت چنین حکومت‏ها مى‏خواهد، سالمندان تجربه آموخته گرد او را خالى کردند، و گروهى جوان چاپلوس و مال اندوز او را در میان گرفتند که آنچه میگفت و میکرد بر او آفرین مى‏خواندند.
    در سندها از سرجون مشاور رومى او نامى به میان آمده است.آیا این مرد ترسا در نهان، واژگون شدن حکومت یزید را که نام مسلمانى داشت مى‏خواست، که او را چنان بد آموزى میکرد...؟

    خدا میداند.

    آنچه با اطمینان خاطر میتوان گفت اینست که یزید از کار اداره حوزه پهناور مسلمانى چیزى نمیدانسته است.آن شتاب و سخت گیرى در بیعت گرفتن از پسر دختر پیغمبر، آن فاجعه دلخراش در محرم سال شصت و یک از آن زشت‏تر باسیرى گرفتن خاندان رسول (ص) و بردن آنان بکوفه و در آوردن به شام، همه اینها رفتارى است که ناپختگى بلکه نابخردى او را نشان میدهد .
    بدتر از همه، اینکه چون حاکم مدینه فرزندان مهاجر و انصار را نزد او فرستاد یزید آنان را چنان پذیره شد که گوئى گروهى از همسالان خود و یا هم بازیان دوره کودکیش را نزد او آورده‏اند.او اگر اندک خردى داشت یا اگر مشاورانى کار آزموده نزد او مى‏بودند، باید در مدتى که مهمانان در کاخ او و در مهمانى او هستند رفتارى سنجیده داشته باشد.آنچه خلاف آئین مسلمانى است نکند، بلکه بظاهر خود را مسلمانى پاى بند دین نشان دهد.اما او نه دین را مى‏شناخت نه مردم را.
    مدینه پس از هجرت پیغمبر اسلام بدان شهر، مرکز حکومت اسلامى شد.پس از پیغمبر تا سال سى و پنجم هجرى پایگاه خلافت بود و سه خلیفه زندگانى خود را در آن شهر بسر بردند.چون على علیه السلام کوفه را مقر حکومت خود ساخت، مدینه باز هم رونق علمى و دینى خود را از دست نداد.گروهى از بزرگان مهاجر و انصار در آنجا زیستند و مردند، و سپس فرزندان آنان جاى ایشان را گرفتند.از آغاز هجرت موجى از پرهیزگارى شهر را فرا گرفت و بیش و کم همچنان پایدار بود.

    (5)
    یزید مى‏بایست این مردم را بشناسد و روزى چند خویشتن دار شود.اما چنین‏نکرد.نمیدانم رخت پوشانیدن بر بوزینه و سوار کردن او بر خر و بمسابقه فرستادن او با اسبان، در همین روزها بود و یا نه، بهر حال داستانى است که سبک سرى او را نشان میدهد.چنانکه مسعودى نوشته است یزید را بوزینه‏اى بود پلید، که در مجلس شراب او حاضر مى‏شد و بر بالش تکیه میداد.این بوزینه خرى وحشى داشت که رام وى کرده بودند.روزى بوزینه را بر خر نشاندند و با اسبان بمسابقه فرستادند، و خر بوزینه از اسبان یزید پیش افتاد و برنده مسابقه گردید یکى از شاعران شام در این باره گفته است:
    تمسک أبا قیس بفضل عنانها*فلیس علیها إن سقطت ضمان (6)
    ألا من رأى القرد الذى سبقت به*جیاد أمیر المؤمنین إتان (7)
    نوشته‏اند این شعرها را یزید خود سروده است و باید چنین باشد چه غرس النعمه، در پایان داستان گفتگوى ابن هبیره و زیاد بن عبید حارثى (8) نویسد:
    زیاد گفت چون نزد مروان رفتم از من پرسید گفتگوى تو و ابن هبیره بر سر چه بود؟

    گفتم در اینکه آیا کنیه بوزینه ابو قیس است یا الیمن.مروان خندید و گفت درست است مگر این نیست که امیر المؤمنین یزید گفته است «تمسک أبا قیس بفضل عنانها...

    (9)
    یزید نمایندگان شهر مدینه را حرمت نهاد و به آنان بخشش فراوان کرد و به یکى از ایشان (منذر بن زبیر) صد هزار درهم بخشید، اما تربیت پست و کردار زشت او از دیده مهمانان پوشیده نماند.آنان چون به شهر خود باز گشتند در مسجد پیغمبر فریاد برداشتند و به بد گوئى از یزید پرداختند و گفتند ما از نزد کسى مى‏آئیم که دین ندارد، مى‏مینوشد.طنبور مى‏نوازد و سگ بازى مى‏کند، شب را با مردمان پست و کنیزکان آوازه خوان بسر میبرد.ما شما را گواه مى‏گیریم که او را از خلافت خلع کردیم.

    (10)
    مردم شهر با عبد الله بن حنظله (غسیل الملائکه) (11) بیعت کردند و بنى امیه راکه شمار آنان به هزار تن مى‏رسید، نخست در خانه مروان پسر حکم بمحاصره افکندند، سپس از شهر بیرون راندند.در این روزهاى پر گیر و دار مروان نزد عبد الله بن عمر رفت و از او خواست تا خانواده وى را نزد خود نگاهدارد، عبد الله نپذیرفت .مروان چون از حمایت او مأیوس شد پناه به على بن الحسین (ع) برد و گفت من خویشاوند توام، مى خواهم که خانواده من با خانواده تو باشد.على بن الحسین با بزرگوارى خاص خود خواهش او را قبول فرمود و کسان مروان را همراه با زن و فرزند خود به ینبع (12) فرستاد و مروان همیشه از این کرامت سپاسگزار بود.اینکه طبرى نوشته است:
    على بن الحسین با مروان دوستى قدیمى داشت (13) بر اساسى نیست.مروان هیچگاه به بنى هاشم روى خوش نشان نداده است.بنابر این جائى براى دوستى او با على بن الحسین نبوده، طبرى میخواهد جوانمردى را که خاندان هاشم از حد اعلاى آن بر خوردار بوده‏اند نادیده بگیرد و آنرا بحساب دوستى شخصى بگذارد.
    بارى خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید و یزید را سخت خشمگین ساخت.نخست خواست کار این شهر و کار مکه و سر کوبى پسر زبیر را بعهده عبید الله بن زیاد واگذارد، اما عبید الله نپذیرفت و گفت بخاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت کعبه را در گردن بگیرم (14) .
    اگر این گفتار از پرداخته‏هاى داستان سرایان نباشد، و براستى عبید الله چنین سخنى بر زبان آورده، باید گفت، او چون از یزید دور اندیشى بیشترى داشت، میدانست که پایان حکومت سفیانیان نزدیک است و گرنه عبید کسى نبوده است که از گناه (هر چند هم بزرگ باشد) بیمى بخود راه دهد.یزید انجام مأموریت را از عمرو بن سعید حاکم پیشین مدینه طلبید، او نپذیرفت و گفت من دست خود را بخون قریش آلوده نمیکنم.بگذار کسى که بیگانه است این کار را عهده‏دار شود.
    یزید ناچار مسلم بن عقبه را که پیرى ناتوان بود و در بیمارى بسر مى‏برد با لشکرى روانه مدینه ساخت.مسلم شهر را محاصره کرد و از سوى حره واقم (15) بر سر مردم‏شهر رفت و گفت: شما را سه روز مهلت میدهم اگر تسلیم شدید مدینه را میگذارم و به سر وقت ابن زبیر به مکه میروم و گرنه معذور خواهم بود.
    مردم شهر ایستادگى کردند ولى سرانجام شکست خوردند و تسلیم شدند.مسلم سه روز شهر را باختیار سپاهیان خونخوار شام گذاشت تا آنچه خواهند بکنند.سپس مردم مدینه را میان دو چیز آزاد گذاشت: 1 اقرار کنند که بنده زر خرید یزیدند و او هر اختیارى درباره آنان دارد.2 کشته شوند.
    گروهى شرط او را نپذیرفتند و کشته شدند، و بسیارى نیز پذیرفتند.تنها کسانى که بدون شرط از گزند وى ایمن ماندند على بن الحسین (ع) و على بن عبد الله عباس بودند.چرا مسلم على بن الحسین را نکشت؟

    یا از او بدان صورت که خود گفته بود بیعت نگرفت؟

    اسناد در این باره هم‏آهنگ نیست.

     

    امام سجاد (ع) و واقعه حره ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت أیدى الناس (1) چنانکه دیدیم واکنش حادثه کربلا نخست با آمدن اسیران به کوفه پدید گردید.با همه سختگیرى پسر زیاد در حوزه حکومت خود، و ترساندن مردمان از مخالفت با یزید، باز از آن مردم نیمه مرده، و ستم پذیرنده خرده گیرى دیده شد.روزى که پسر زیاد در مسجد، خطبه خواند و ضمن گفته‏هاى خود یزید و تبار او را ستود و حسین (ع) و پدران او را دشنام داد، عبد الله بن عفیف از مردم أزد که مردى پارسا ولى نابینا بود بر خاست و سخن را در دهان او شکست .دشنام‏هائى را که بخاندان پیغمبر داد بدو و آنکه او را به حکومت گماشته است، بر گرداند .مأموران دولت خواستند عبد الله را خاموش و دستگیر سازند، تیره ازد به حمایت وى در آمد و جنگى در گرفت (2) هر چند این درگیرى سرانجام به سود عبید الله پایان یافت، ولى بهر حال مقدمه‏اى براى اعتراض‏هاى دیگر گشت.

    در شام نیز چنانکه دیدیم آثار ناخشنودى پدید گشت، تا آنجا که یزید از روى ناچارى بظاهر خود را یکى از ناخشنودان از کشته شدن پسر دختر پیغمبر نشان داد، و گناه را به گردن عبید الله پسر زیاد افکند.اما واکنش حادثه در حجاز بیشتر از عراق بود.عبد الله پسر زبیر که از آغاز حکومت یزید خود را به مکه رسانیده این شهر را پایگاه خویش ساخته بود، و مردم را به بیعت خود مى‏خواند، فاجعه محرم را دستاویزى استواربراى نکوهش یزید دید.وى در خطبه‏اى عراقیان را پیمان شکن و نامردم خواند و حسین علیه السلام را به بزرگوارى و تقوى و عبادت ستود.

    مدینه نیز با آنکه در این سال در اداره ولید بن عتبه بن ابو سفیان بود، خاموش نماند، طبرى چنانکه روش اوست در باره ناآرامى این شهر چیزى ننوشته است.اما عوض شدن سه حاکم آن در ظرف دو سال وضع غیر عادى را نشان میدهد.

    طبرى نوشته است: پسر زبیر از درشت خوئى حاکم مدینه ـ ولید بن عتبه ـ به یزید شکایت کرد و از او خواست تا حاکمى نرم خو بدانجا بفرستد و یزید، عثمان بن محمد بن ابو سفیان را به حکومت آن شهر فرستاد (3) اما بعید بنظر میرسد پسر زبیر در چنان موقعیتى با یزید نامه نگارى کند آن هم بر سر عوض کردن حاکم مدینه.آنچه به حقیقت نزدیکتر مى‏نماید اینستکه یزید به شیوه پادشاهان خود کامه جوان نمى‏خواست مردان کار آزموده را بر سر کار بگذارد بدینجهت جوانان نورس را بحکومت مى‏فرستاد و آنان چون مردم را چنانکه باید نمى‏شناختند، در اداره حکومت در مى‏ماندند .و عثمان چنانکه طبرى نویسد جوانى نورس و کار نیازموده بود.

    (4) بهر حال سبب هر چه بوده است، مقدم حاکم تازه بر او و مردم شهر مبارک نیفتاد، عثمان به گمان خویش خواست کفایتى نشان دهد، و بزرگان مدینه را از خود و یزید خشنود و حوزه حکومت را آرام سازد.

    گروهى از فرزندان مهاجر و انصار را بدمشق فرستاد تا خلیفه جوان را از نزدیک ببینند و از بخشش‏ها و مرحمت‏هاى وى برخوردار گردند.

    یزید چنانکه نوشته‏ایم تربیت دینى نداشت، بلکه میتوان گفت تربیت نیافته بود.پدرش در کودکى وى بخاطر خشمى که بر مادر او گرفت، مادر و فرزند را به بیابان فرستاد و یزید در قبیله و درون خیمه بزرگ شد.

    آنچه در آنجا آموخت همان بود که صحرانشینان عرب مى‏آموزند، گشاده زبانى، شعر نیکو سرودن و بشکار رفتن.پس از آنکه بحکومت رسید و دستگاه پر تجمل معاویه را صاحب شد، بجاى اندوختن معلومات به نگاهدارى سگ و یوز و بوزینه‏پرداخت.میگسارى و قمار نیز سرگرمى دیگر او بود .گذشته از این عیب‏ها چنانکه طبیعت چنین حکومت‏ها مى‏خواهد، سالمندان تجربه آموخته گرد او را خالى کردند، و گروهى جوان چاپلوس و مال اندوز او را در میان گرفتند که آنچه میگفت و میکرد بر او آفرین مى‏خواندند.

    در سندها از سرجون مشاور رومى او نامى به میان آمده است.آیا این مرد ترسا در نهان، واژگون شدن حکومت یزید را که نام مسلمانى داشت مى‏خواست، که او را چنان بد آموزى میکرد...؟

    خدا میداند.

    آنچه با اطمینان خاطر میتوان گفت اینست که یزید از کار اداره حوزه پهناور مسلمانى چیزى نمیدانسته است.آن شتاب و سخت گیرى در بیعت گرفتن از پسر دختر پیغمبر، آن فاجعه دلخراش در محرم سال شصت و یک از آن زشت‏تر باسیرى گرفتن خاندان رسول (ص) و بردن آنان بکوفه و در آوردن به شام، همه اینها رفتارى است که ناپختگى بلکه نابخردى او را نشان میدهد .

    بدتر از همه، اینکه چون حاکم مدینه فرزندان مهاجر و انصار را نزد او فرستاد یزید آنان را چنان پذیره شد که گوئى گروهى از همسالان خود و یا هم بازیان دوره کودکیش را نزد او آورده‏اند.او اگر اندک خردى داشت یا اگر مشاورانى کار آزموده نزد او مى‏بودند، باید در مدتى که مهمانان در کاخ او و در مهمانى او هستند رفتارى سنجیده داشته باشد.آنچه خلاف آئین مسلمانى است نکند، بلکه بظاهر خود را مسلمانى پاى بند دین نشان دهد.اما او نه دین را مى‏شناخت نه مردم را.

    مدینه پس از هجرت پیغمبر اسلام بدان شهر، مرکز حکومت اسلامى شد.پس از پیغمبر تا سال سى و پنجم هجرى پایگاه خلافت بود و سه خلیفه زندگانى خود را در آن شهر بسر بردند.چون على علیه السلام کوفه را مقر حکومت خود ساخت، مدینه باز هم رونق علمى و دینى خود را از دست نداد.گروهى از بزرگان مهاجر و انصار در آنجا زیستند و مردند، و سپس فرزندان آنان جاى ایشان را گرفتند.از آغاز هجرت موجى از پرهیزگارى شهر را فرا گرفت و بیش و کم همچنان پایدار بود.

    (5) یزید مى‏بایست این مردم را بشناسد و روزى چند خویشتن دار شود.اما چنین‏نکرد.نمیدانم رخت پوشانیدن بر بوزینه و سوار کردن او بر خر و بمسابقه فرستادن او با اسبان، در همین روزها بود و یا نه، بهر حال داستانى است که سبک سرى او را نشان میدهد.چنانکه مسعودى نوشته است یزید را بوزینه‏اى بود پلید، که در مجلس شراب او حاضر مى‏شد و بر بالش تکیه میداد.این بوزینه خرى وحشى داشت که رام وى کرده بودند.روزى بوزینه را بر خر نشاندند و با اسبان بمسابقه فرستادند، و خر بوزینه از اسبان یزید پیش افتاد و برنده مسابقه گردید یکى از شاعران شام در این باره گفته است: تمسک أبا قیس بفضل عنانها*فلیس علیها إن سقطت ضمان (6) ألا من رأى القرد الذى سبقت به*جیاد أمیر المؤمنین إتان (7) نوشته‏اند این شعرها را یزید خود سروده است و باید چنین باشد چه غرس النعمه، در پایان داستان گفتگوى ابن هبیره و زیاد بن عبید حارثى (8) نویسد: زیاد گفت چون نزد مروان رفتم از من پرسید گفتگوى تو و ابن هبیره بر سر چه بود؟

    گفتم در اینکه آیا کنیه بوزینه ابو قیس است یا الیمن.مروان خندید و گفت درست است مگر این نیست که امیر المؤمنین یزید گفته است «تمسک أبا قیس بفضل عنانها...

    (9) یزید نمایندگان شهر مدینه را حرمت نهاد و به آنان بخشش فراوان کرد و به یکى از ایشان (منذر بن زبیر) صد هزار درهم بخشید، اما تربیت پست و کردار زشت او از دیده مهمانان پوشیده نماند.آنان چون به شهر خود باز گشتند در مسجد پیغمبر فریاد برداشتند و به بد گوئى از یزید پرداختند و گفتند ما از نزد کسى مى‏آئیم که دین ندارد، مى‏مینوشد.طنبور مى‏نوازد و سگ بازى مى‏کند، شب را با مردمان پست و کنیزکان آوازه خوان بسر میبرد.ما شما را گواه مى‏گیریم که او را از خلافت خلع کردیم.

    (10) مردم شهر با عبد الله بن حنظله (غسیل الملائکه) (11) بیعت کردند و بنى امیه راکه شمار آنان به هزار تن مى‏رسید، نخست در خانه مروان پسر حکم بمحاصره افکندند، سپس از شهر بیرون راندند.در این روزهاى پر گیر و دار مروان نزد عبد الله بن عمر رفت و از او خواست تا خانواده وى را نزد خود نگاهدارد، عبد الله نپذیرفت .مروان چون از حمایت او مأیوس شد پناه به على بن الحسین (ع) برد و گفت من خویشاوند توام، مى خواهم که خانواده من با خانواده تو باشد.على بن الحسین با بزرگوارى خاص خود خواهش او را قبول فرمود و کسان مروان را همراه با زن و فرزند خود به ینبع (12) فرستاد و مروان همیشه از این کرامت سپاسگزار بود.اینکه طبرى نوشته است: على بن الحسین با مروان دوستى قدیمى داشت (13) بر اساسى نیست.مروان ـ هیچگاه به بنى هاشم روى خوش نشان نداده است.بنابر این جائى براى دوستى او با على بن الحسین نبوده، طبرى میخواهد جوانمردى را که خاندان هاشم از حد اعلاى آن بر خوردار بوده‏اند نادیده بگیرد و آنرا بحساب دوستى شخصى بگذارد.

    بارى خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید و یزید را سخت خشمگین ساخت.نخست خواست کار این شهر و کار مکه و سر کوبى پسر زبیر را بعهده عبید الله بن زیاد واگذارد، اما عبید الله نپذیرفت و گفت بخاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت کعبه را در گردن بگیرم (14) .

    اگر این گفتار از پرداخته‏هاى داستان سرایان نباشد، و براستى عبید الله چنین سخنى بر زبان آورده، باید گفت، او چون از یزید دور اندیشى بیشترى داشت، میدانست که پایان حکومت سفیانیان نزدیک است و گرنه عبید کسى نبوده است که از گناه (هر چند هم بزرگ باشد) بیمى بخود راه دهد.یزید انجام مأموریت را از عمرو بن سعید حاکم پیشین مدینه طلبید، او نپذیرفت و گفت من دست خود را بخون قریش آلوده نمیکنم.بگذار کسى که بیگانه است این کار را عهده‏دار شود.

    یزید ناچار مسلم بن عقبه را که پیرى ناتوان بود و در بیمارى بسر مى‏برد با لشکرى روانه مدینه ساخت.مسلم شهر را محاصره کرد و از سوى حره واقم (15) بر سر مردم‏شهر رفت و گفت: شما را سه روز مهلت میدهم اگر تسلیم شدید مدینه را میگذارم و به سر وقت ابن زبیر به مکه میروم و گرنه معذور خواهم بود.

    مردم شهر ایستادگى کردند ولى سرانجام شکست خوردند و تسلیم شدند.مسلم سه روز شهر را باختیار سپاهیان خونخوار شام گذاشت تا آنچه خواهند بکنند.سپس مردم مدینه را میان دو چیز آزاد گذاشت: 1ـ اقرار کنند که بنده زر خرید یزیدند و او هر اختیارى درباره آنان دارد.2ـ کشته شوند.

    گروهى شرط او را نپذیرفتند و کشته شدند، و بسیارى نیز پذیرفتند.تنها کسانى که بدون شرط از گزند وى ایمن ماندند على بن الحسین (ع) و على بن عبد الله عباس بودند.چرا مسلم على بن الحسین را نکشت؟

    اسناد در این باره هم‏آهنگ نیست.

    طبرى نوشته است هنگامى که یزید، مسلم بن عقبه را به مدینه مى‏فرستاد بدو گفت: على بن الحسین (ع) در کار شورشیان دخالتى نداشته است، دست از او بازدار و با وى به نیکوئى رفتار کن!

    و نویسد چون على بن الحسین (ع) نزد مسلم رفت، مسلم گفت: أهلا و مرحبا، سپس وى را بر تخت و مسند خود نشاند و گفت این خبیث‏ها (مردم مدینه!) نگذاشتند بکار تو برسم.امیر المؤمنین سفارش تو را بمن کرده است.پس از لختى درنگ گفت: شاید کسان تو ترسیده باشند؟

    على بن الحسین (ع) گفت آرى!

    مسلم دستور داد چهارپاى او را زین کردند و او را سوار کرد و به خانه باز گرداند (16) مؤلف کشف الغمه نیز نوشته است: مسلم على بن الحسین (ع) را حرمت نهاد و استر خویش را براى او زین کرد و گفت ترا ترسانیدیم؟

    !

    على بن الحسین (ع) او را سپاس گفت و چون از خانه وى بیرون رفت، مسلم گفت: این مرد علاوه بر خویشاوندى که با رسول خدا دارد خیرى است که در او شرى نیست (17) ابن ابى الحدید نویسد: مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که برده یزیدند، جز على بن الحسین (ع) که او را حرمت کرد و بر تخت خود نشاند و همچون برادر امیر المؤمنین از او بیعت گرفت (18) عبارت شیخ مفید نیز چنین است و اضافه دارد که مسلم گفت امیر المؤمنین مرا سفارش کرده است که حساب تو را از دیگران جدا سازم و نیز نوشته است که بدو گفت اگر در دست ما چیزى بود چنانکه سزاوار هستى ترا صله میدادم (19) اما طبرى در روایت دیگر آورده است که: «چون على بن الحسین خواست نزد مسلم برود عبد الملک و پدرش مروان را در دو سوى خود قرار داد و نزد وى رفت، چون بر مسلم در آمد مروان نوشیدنى خواست و اندکى نوشید سپس آنرا به على بن الحسین (ع) داد چون على ظرف را در دست گرفت مسلم گفت: ـ از نوشیدنى ما میا شام!

    على بن الحسین (ع) لرزان قدح را نگاه داشت، مسلم گفت: ـ با این دو تن آمده‏اى؟

    .بخدا اگر واسطه تو آنان بودند ترا میکشتم.اما امیر المؤمنین سفارش تو را بمن کرده است و بمن گفت تو بدو نامه نوشته‏اى، حال اگر مى‏خواهى بیاشام (20) و ابن اثیر نیز همین روایت را از آن مأخذ یا مأخذ دیگر برداشته است.

    یعقوبى نوشته على بن الحسین (ع) به مسلم گفت: یزید مى‏خواهد با تو بچه شرطى بیعت کنم؟

    ـ بیعت برادر و پسر عمو!

    ـ اگر مى‏خواهى بیعت کنم که برده او هستم بیعت خواهم کرد!

    ـ چنین تکلیفى را بتو نمى‏کنم!

    و چون مردم دیدند على بن الحسین (ع) چنین گفت، گفتند او که فرزند رسول خداست چنین مى‏گوید چرا ما با او به چنین شرط بیعت نکنیم (21) این گزارش و گزارش‏هاى آخر که از طبرى نوشتیم بطور قطع دروغ است و احتمالا سالها بعد کسانى از بزرگزادگان مدینه که پدرانشان از بیم جان با مسلم با چنان شرطى بیعت کردند آنرا برساخته‏اند تا کار گذشتگان خویش را نزد مردمان موجه جلوه دهند.چرا دروغ است؟

    چون رفتارى که على بن الحسین درباره خانواده مروان کرد از چشم بنى امیه و شخص یزید و مأمور او مسلم، پوشیده نبود.

    نیز على بن الحسین (ع) از آغاز شورش خود را کنار کشید و با مردم همداستان نگشت، چون پایان کار را میدانست.بنابر این مسلم دستور نداشته است که او را آزار دهد، بلکه مأمور بوده است بدو نیکوئى کند.از آن گذشته چنانکه نوشتیم یزید از کشتن حسین بن على (ع) پشیمان شده بود و بهیچوجه نمى‏خواست خود را بد نام‏تر سازد.پس مسلما در باره على بن الحسین (ع) سفارش کرده است.بنابر این آنچه مفید و ابن شهر آشوب و طبرى در روایت نخستین خود نوشته‏اند درست مى‏نماید.

    مسعودى نوشته است: مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که برده یزید هستند و هر کس نپذیرفت کشته شد.جز على بن الحسین (ع) و على بن عبد الله بن عباس (22) ابن اثیر نویسد: چون نوبت بیعت به على بن عبد الله بن عباس رسید حصین بن نمیر گفت خواهرزاده ما نیز باید مانند على بن الحسین بیعت کند (23) نیز مسعودى نوشته است على بن الحسین (ع) به قبر پیغمبر پناه برده بود و دعا میکرد و او را در حالى نزد مسلم بردند که بر وى خشمگین بود و از او و پدرانش بیزارى مى‏جست.چون على بر او در آمد و چشم مسلم بدو افتاد، لرزید و برخاست و او را نزد خود نشاند و گفت حاجت خود را بخواه، و هر کسى را على بن الحسین (ع) شفاعت کرد نکشت (24) این گفته نیز درست بنظر نمیرسد چه از خونخوارى مسلم بعید است به شفاعت على بن الحسین (ع) از کشتن کسى چشم بپوشد.آنچه مسلم است اینکه مسلم بدستور یزید نه تنها امام را تکلیفى دشوار نکرده بلکه او را حرمت نهاده است.اما حصین بن نمیر چنانکه یزید گفته بود همراه لشکر میرفت تا اگر مسلم از بیمارى جان نبرد او فرمانده لشکر باشد.

    ـ و سرانجام هم چنین شد ـ بنابر این دور نیست که وى میانجى على بن عبد الله بن عباس شده باشد.نوشته‏اند در حادثه حره امام على بن الحسین (ع) چهار صد خانواده از عبد مناف را در کفالت خود گرفت و تا وقتى که لشکر مسلم در مدینه بود هزینه آنانرا مى‏پرداخت.

    (25) .

    و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا (26) واقعه حره را باید یکى از حادثه‏هاى شگفت و در عین حال اسف ناک در تاریخ اسلام دانست، و برگى سیاه است که امویان بر دفتر کار خود افزودند.مردى که خود را جانشین پیغمبر میداند رخصت مى‏دهد شهر پیغمبر، مدفن او، و مرکز حکومت اسلام و محل سکونت مردم پارسا و شب زنده‏دار، براى مدت سه روز در اختیار لشکریان دیوسیرت وى قرار گیرد، تا هر چه میخواهند ببرند و هر کار که مى‏خواهند بکنند.چه مردان پرهیزکار در آن چند روز کشته شد؟

    چه حرمت‏ها بر باد رفت، چه بى حرمتى‏ها که از آن درنده خویان سر زد، قلم از نوشتن آن شرم دارد، بى دینى امیر و مأمور بجاى خود، راستى جامعه مسلمان آنروز چگونه آن نامسلمانى و بلکه نامردمى را دید و خاموش ماند؟

    یزید چنانکه نوشتیم از مسلمانى چیزى نمیدانست، در این سخن تردیدى نباید کرد، سربازان او هم همینکه شنیدند فرمانده اعزامى دست آنان را گشوده است شهر و آنچه را در آن بود مفت خود دانستند، اما مسلمانان اطراف چرا خاموش ماندند؟

    پس از حادثه مدینه، شام، مصر و عراق تکانى نخوردند و عکس العملى جز نفرین نشان ندادند آنهم در گوشه و کنار و پنهان از دیده مأموران دولت و سپاهیان شام.گروهى بسیار ازتابعین (طبقه بعد از صحابه) از پسران مهاجر و انصار در مکه بسر میبردند، اینان چرا بر نخاستند و مردم را بریزید نشوراندند؟

    و بیارى مسلمانان مدینه نیامدند؟

    گیریم که مردم مدینه حق بر خاستن علیه حکومت را نداشتند، گیریم که حکومت اسلامى بر طبق اختیارات خود اجازه داشته که شورشیان را بر جاى خود بنشاند، اما قتل عام شهر با کدامیک از ابواب فقه اسلامى تطبیق میکند؟

    هنوز از مرگ پیغمبر بیش از پنجاه سال نگذشته بود، گروهى از مردم هفتاد ساله که در شهرهاى مسلمان‏نشین بسر مى‏بردند محضر او را دیده و سیرت او را پیش چشم داشتند.هنوز حرمت شهر پیغمبر در چشم زمامداران پس از وى از خاطر پنجاه سالگان نرفته بود و سى سالگان به بالا زهد و تقواى على را فراموش نکرده بودند.اینان چرا حادثه کربلا را در سال پیش و قتل عام مدینه را در آن سال دیدند .و لب فرو بستند؟

    چرا باید چنین رویدادهاى غم‏انگیز یکى پس از دیگرى رخ دهد؟

    کشتن فرزندزاده پیغمبر و اسیرى زنان و فرزندان او، ویران ساختن مدینه و بى‏حرمتى بزنان و دختران مسلمان، این حادثه‏ها بنظر شگفت و بلکه ناممکن میرسد.و شاید کسانى باشند که بگویند که بگویند تاریخ نویسان عصر عباسى خواسته‏اند چهره حکومت فرزند ابو سفیان را هر چه زشت‏تر نشان دهند.اما حقیقت اینست که در مدت این پنجاه سال جامعه اسلامى رنگ مسلمانى را از دست داد و خصلت و خوى جامعه عربى پیش از اسلام را گرفت.چرا چنین شد؟

    علت یا علت‏هاى آنرا در کتاب پس از پنجاه سال نوشته‏ام و چنانکه در کتاب دیگر گفته‏ام (27) ، این انگیزه‏ها در طول پنجاه سال اثر یا اثرهایى در جامعه حجاز، عراق و شام بجاى گذاشت که پدید آمدن چنین حادثه‏ها براى مردم طبیعى مینمود.

    در این لشکر کشى امیر و مأمور هیچیک از فقه اسلام آگاهى نداشتند، و اگر داشتند خود را برعایت آن ملزم نمى‏دانستند.اسلام براى این مردم افزار قدرت بود نه قانون اجراى احکام خدا و اگر بظاهر خود را مسلمان نشان میدادند براى فریفتن مسلمانان بود، شگفت‏تر اینکه نوشته‏اند مسلم پس از پایان کار مدینه گفته است: «خدایا.پس از شهادت به یگانگى تو و نبوت محمد (ص) هیچیک از کارهایم را که کرده‏ام، باندازه کشتار مردم مدینه دوست نمى‏دارم و در آخرت بمزد هیچ عملى چون‏این کار چشم نخواهم دوخت (28) مسلم در این مأموریت نود و اند سال داشت و به اصطلاح پایش لب گور رسیده بود، چنانکه کار خود را به پایان نرساند و به مکه نارسیده مرد.او از کسانى است که از مسلمانى تنها به نام آن بسنده کرده‏اند، و ظاهر قرآن و حدیث را به سود خود بر میگردانند تا مجوزى براى زشت کارى آنان باشد.وى از اخلاص کیشان معاویه بود و در صفین فرماندهى پادگان او را بر عهده داشت (29) محتملا او این حدیث را شنیده بود که پیغمبر (ص) فرموده است: خدایا!

    کسیکه بر مردم مدینه ستم کند و آنانرا بترساند او را بترسان و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او (30) و در باره مدینه مى‏فرمود: خدایا هر کس درباره مردم این شهر قصدى بد کند، او را همچون نمک در آب بگذار (31) و یا اینکه فرمود که در مدینه کسى، کسى را نکشد، براى جنگ سلاح ندارد، (32) و یا اینکه فرمود بار خدایا ابراهیم مکه را حرم قرار داد و من مدینه را حرم قرار میدهم .که خونى در آن ریخته نشود و براى پیکار جنگ افزار بر ندارند و برگ درخت آنرا جز براى خوردن دام نریزند (33) آرى شنیده بود ولى هنگامیکه میدید، کسى که خود را جانشین پیغمبر میداند، فرزند او را مى‏کشد و دختران او را گرد شهرها میگرداند و کسى بر او خرده نمیگیرد چرا او از ویران ساختن شهر پیغمبر بیمى بخود راه دهد؟

    مسلم پس از سرکوبى مردم مدینه و فرونشاندن آشوب، رو به مکه نهاد تا کار پسر زبیر را نیز پایان دهد، لیکن در بین راه مرد.و چنانکه یزید دستور داده بود حصین بن نمیر فرماندهى لشکر او را بعهده گرفت.حصین مکه را محاصره کرد.منجنیق‏ها را نصب کردند و شهر را زیر پرتاب سنگ گرفتند.در این گیرودار آتش در خانه کعبه افتاد و علت آن آتش سوزى را گوناگون نوشته‏اند.در حالیکه مکه در محاصره بسر مى‏برد، خبرمردن یزید بمردم شهر و محاصره کنندگان رسید.فرمانده سپاه شام که نمیدانست براى چه کسى باید بجنگد، با پسر زبیر بگفتگو پرداخت، که آماده است بیعت او را بپذیرد، بدان شرط که با او به شام برود.چون عبد الله شرط او را نپذیرفت، حصین با سپاهیان خویش به شام بازگشت.

    گویا وى میخواست پسر زبیر را به شام بکشاند تا اگر کار او سامانى یافت، در کنار وى باشد و گرنه در آنجا او را بکشند و شر مخالفى را از سر خود باز کند.

    در پایان این فصل مناسب است حدیثى را که مجلسى از روضه کافى آورده است بنویسم.

    این حدیث از طریق ابن محبوب از ابو ایوب از یرید بن معاویه از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: یزید بن معاویه در سفر حج به مدینه رفت.در آنجا مردى از قریش را خواست و بدو گفت: آیا اقرار میکنى که بنده من هستى؟

    اگر بخواهم ترا مى‏فروشم و اگر نه نگاهدارم؟

    مرد گفت: ـ یزید!

    بخدا سوگند تو در قریش از من شریف‏تر نیستى پدرت نیز چه در جاهلیت و چه در اسلام از من گرامى‏تر نبود چگونه چنین اقرار کنم؟

    ـ اگر اقرار نکنى تو را خواهم کشت.

    ـ کشتن من از کشتن حسین مهم‏تر نیست.یزید دستور کشتن او را داد.سپس على بن الحسین (ع) را طلبید و با او همان سخنان را گفت، على بن الحسین (ع) پاسخ داد: ـ اگر چنان اقرار نکنم مرا مانند مردى که امروز کشتى خواهى کشت، ـ آرى!

    ـ چنانکه مى‏خواهى اقرار میکنم مى‏خواهى مرا بفروش و مى‏خواهى نگاه دار!

    ـ این براى تو بهتر بود خونت ریخته نشد و از شرافتت نکاست (34) اگر در انتساب روضه به کلینى تردید نکنیم، تردید در این حدیث بجاست.بلکه این حدیث بى گمان دروغ است.مجلسى نیز به نقطه ضعف آن توجه کرده است.یزید مدت سه سال حکومت کرد و از شام بیرون نرفت تا به سفر حج و رفتن بمدینه و گفتگوى او با على بن الحسین (ع) چه رسد.

    بودن چنین حدیث و مانند آن در کتاب‏هاى دانشمندان طبقه اول از محدثان نشان میدهد که آنان بیشتر به نقد روایتى حدیث‏ها توجه داشته‏اند و کمتر به نقد آن از جهت درایت پرداخته‏اند .به نظر مى‏رسد این حدیث را نیز فرزندان کسانى ساخته‏اند، که پدرانشان از بیم جان با پسر عقبه چنان بیعتى کردند اما یکى از راویان عمدا یا سهوا جاى مسلم بن عقبه را با یزید عوض کرده است.

    این سؤالها و پرسشهای دیگری از این دست، در معرفی و شناسایی قیامها و شورشهای صدر اسلام و تعیین گرایش مذهبی آنان، اهمیت و ضرورت ویژه ای دارد.

    این ویژگی پژوهشگران را یاری می رساند که صحیح تر و عمیق تر به تحلیل جریانهای سیاسی - اجتماعی و تحرکات جناحی- مردمی بپردازند.

    1- قواعد و ملاکهایی برای تعیین هویت قیامها برای تعیین هویت شیعی و غیر شیعی بودن قیامها، قواعد و ملاکهای قابل توجهی وجود دارد که معرفی می گردد: الف) محور اصلی قیام در مکتب تشیع، امامت و شخص امام است.

    هر قیامی را که امام معصوم(ع) یا نماینده او رهبری می کرد یا مأذون از طرف امام بود و پس از شروع قیام، دعای خیر، تأیید و تقریری که از امام معصوم در پی داشت، قطعاً قیامی شیعی به شمار می آید.

    ب) چنانکه رهبران و سردمداران یک قیام یا قیام کنندگان، شیعه بوده واهداف و آرمانها و شعار ایشان با آهنگ تشیع همنوا باشد، اگرچه امام معصوم یا نمایندگان او با آنان همراه نباشند، می توان آن قیام را شیعی دانست.

    غیر از موارد مذکور، هر قیام و شورشی غیر شیعی است و طبعاً در اندیشه تشیع نامشروع خوانده می شود.* از این رو، قیامها به دو دسته تقسیم می شوند: الف) قیامهایی که با اهداف شیطانی و قدرت طلبی صورت گرفته، هر چند به ظاهر شعار طرفداری از اهل بیت(ع) را سر داده شد، نظیر قیام عباسیان؛ ب) قیامهایی که با اهداف الهی، ظلم ستیزی و پیکار با ظالمان باشد.

    قیام کنندگان، حق و صاحبان حق را بشناسند و تصمیم آنان، بازگرداندن حق به اربابان آن باشد، نظیر قیام زید بن علی.

    بدیهی است که دسته اول محکوم و دسته دوم مورد تأیید بود.

    2- قیامهای عصر امام سجاد(ع) نخستین قیامهای مردمی، از زمان نخستین خلفای اسلامی شروع شد و شورش مردم کوفه بر ضد زمامداران آن، شورش مردم علیه عثمان، و نیز قیام حجر بن عدی بر ضد معاویه از این دست قیامهاست.(2) نقطه عطف و سرآغاز مهم ترین قیامها، نهضت عاشوراست که الگوی انقلابهای اسلام خواهی شد.

    الف) قیام مدینه(واقعه حره) قیام حره، سه روز مانده به پایان ذی الحجه سال 63 ق، اتفاق افتاد.(3) هیئتی همراه عبدالله بن حنظله از مدینه به شام رفت و پس از بازگشت ، گزارشی از مفاسد یزید و دستگاه حاکمه ارائه دادند و اعلان برائت کردند، سر از اطاعتش برتافتند ومردم را به مبارزه با آنان فراخواندند و از آنان بیعت گرفتند.(4) عبدالله بن حنظله وعبدالله بن مطیع رهبران مهاجران و انصار، و معقل نیز فرماندهی تیره های مختلف مهاجران غیر قرشی را برعهده گرفته و فرماندهی نیروهای مدینه را در مقابل سپاه شام برعهده داشتند.

    (5) شهادت امام حسین(ع)، کشتار اهل بیت(ع)، گزارش هیأت نمایندگی مدنیها از دربار و دستگاه یزید، آگاهی مردم از فساد و فحشای دستگاه حاکمه، و نیز اعلام و اعلان بی کفایتی یزید برای منصب خلافت، مهم ترین زمینه های قیام اهل مدینه بر ضد امویان درسال 63 ق، بود.

    آنان در آغاز قیام، عثمان بن محمد بن ابی سفیان، والی مدینه و زمامداران اموی مدینه را از شهر بیرون راندند.

    و با پیوستن به حکومت خود مختار زبیریان در مکه، علم مبارزه برافراشتند و شعارشان دعوت به رضا و شورا بود.(6) طولی نکشید که سپاه اموی به فرماندهی مسلم بن عقبه مدینه را در محاصره در آوردند و با شدت عمل و کشتار فراوان در منطقه حره در کناره‏ى مدینه، قیام را سرکوب کردند و پس از پیروزی، جان، مال و ناموس اهل مدینه را برای سه روز بر سربازان شامی مباح گردانیدند.

    از مردان و صحابیان اسیر، بر بردگی یزید بیعت ستاندند و چون چهارپایان بر گردنشان مهر بردگی گذاشتند.

    امام سجاد(ع) در این واقعه، تقیه را پیشه خویش ساخته و به ظاهر نقشی در مبارزه مردم مدینه نداشتند؛ زیرا عامل اصلی آغاز چنین موضعی، وابستگی شدید این شورش به حکومت عبدالله بن زبیر در مکه و داخل شدن مردم مدینه در بیعت با او، و فرار عبدالله بن مطیع به سوی مکه بود.

    پیشتر در مورد عبدالله بن زبیر سخن گفتیم.

    سابقه کینه توزی او و پدرش با اهل بیت(ع) مشهور است.

    او از مردم مدینه برای خود بیعت گرفت و تبلیغات او و نیز چند عاملی که در رخداد حره گذشت، در بروز قیام در مدینه مؤثر بود.

    امام سجاد(ع) با ابن زبیر بیعت نکرد؛ زیرا خلافت وی را مشروع نمی دانست، همان گونه که خلافت یزید را نامشروع می دانست، البته در بیعت با یزید مجبور بود و از آن خارج نشد.

    به نظر می رسد یکی از مهم ترین دلیلهایی که می توان برای رفتار دور از خشنونت عامل یزید در مورد امام سجاد(ع) ارایه کرد، این است که آن حضرت(ع) از بیعت با یزید خارج نشده و با ابن زبیر بیعت نکرده بود البته دلایل دیگری نیز گفته اند، از جمله عدم همکاری با قیام کنندگان ، پنان دادن به اهل و عیال مروان بن حکم زمامدار رانده‏ى شده مدینه، بازداشتن بنی هاشم از ورود در فتنه و سفارش مخصوص یزید به مدارا کردن با امام سجاد(ع) برخی از عوامل دور بودن امام و اهل بیت(ع) از خطرهای احتمالی رخداد حره بود.

    ب) قیام توابین یکی دیگر از قیامهای مهم این دوران، قیام توابین است.

    کوفیان از سال 61 هـ.

    به بعد، در آتش ندامت از کوتاهی در حادثه کربلا می سوختند و سرآمدان کوفه، از بی وفایی و پیمان شکنی خویش نادم گشته و بر گناه خود افسوس می خوردند و به فکر توبه و تدارک آن بودند.

    آنها تحرکات پنهانی و مخفیانه ای داشتند و خود را برای شورش و قیامی آماده می کردندف تا خبر مرگ یزید به ایشان رسید.

    توابین کنار قبر مطهر سالار شهیدان جمع شدند و با ناله و انابه پیمان بستند که بر ضد امویان بشورند و تا سرحد شهادت بتازند و خون خود را به کفاره گناه خویشتن بریزند.

    آنان از آنجا به سوی شام حرکت کردند و در عین الورده، با سپاه عبیدالله بن زیاد به پیکار پرداختند.

    پنج هزار تن از کوفیان شیعه و مخالفان بنی امیه با سلیمان بن صرد همراه شدند و از این تعداد، حدود یک هزار تن به فرماندهی رفاعه بن شداد موفق شدند از معرکه جان به سلامت ببرند و بازگردند.

    ستاره قیام توابین در عین الورده غروب کرد و باقی مانده آنان، بعدها به مختار پیوستند.

    توابین دو گروه را در حادثه کربلا مقصر می دانستند: بنی امیه و خائنان و جنایت پیشگان کوفه.

    قیام توابین، یک حرکت سیاسی - اجتماعی بود و از آنجایی که رهبران و قیام کنندگان آن شیعی و متأثر حادثه کربلا بودند و همچنین اهداف و آرمانهایشان با مرام تشیع همسو بود، آن را قیام شیعی شمرده اند.

    سران توابین هیچ گونه ارتباطی با امام سجاد(ع) نداشتند؛ نه دعوتی از امام به عمل آورده و نه در بیعت امام در آمده بودند، نه سفارش و اشارتی از طرف امام بر شروع و ادامه قیام داشتند و نه حذر و تکذیبی از امام بر ضد ایشان شده بود.

    به نظر می رسد با حادثه کربلا و شهادت سیدالشهدا کوفیان روی دعوت از امام را نداشته و بیعت با حضرت را پس از عهدشکنی های پیاپی، موجب اتهام ، سفاهت و اغرای به جهل می پنداشتند.

    از طرفی، این توبه کنندگان بودند که گرد هم آمدند و در این دایره، جایی برای امام سجاد(ع) نبود.

    و همچنین آنها با کشته شدن و کشتن، می خواستند اظهار ارادت و مودت به خاندان پیامبر(ص) را اثبات کنند و پیش از آن نمی توانستند حضرت را به خویشتن فراخوانند.

    نیز افزون بر موارد بالا، توابین خود را به شهادت نزدیک تر می دیدند تا پیروزی، و طبیعی می نمود که به همراهی و شهادت امام سجاد(ع) پس از حادثه کربلا خرسند نبودند.

    شعارهای یالثارات الحسین(ع) و واژه هایی که از انتقام جویی بر می خاست، محرک قوی و مؤثری در میان مردم بود.

    میزان تأثیر حادثه کربلا در قیام توابین، بیش از تأثیر آن در دیگر قیامها بوده است.

    نزدیکی زمانی و مکانی به کربلا و عاشورا ، یادآوری و گفتگو از مصیبتها و صحنه های تکان دهنده حادثه کربلا، غلیان عواطف و احساسات مردم، احساس شرم، گناه و تقصیر در فاجعه‏ى کشتار اهل بیت(ع) و حضور جنایتکاران و قاتلان در بین مردم، بیشترین اثرپذیری را در کوفه و کوفیان ایجاد کرده بود و عروج بیش از چهار هزار تن از مسلخ شهادت ، گواه آن است.

    البته هر نهضت و انقلابی آثاری به جای می گذارد و قیام توابین در قیام مختار تأثیر گذاشت.

    کسانی که از نبرد عین الورده جان به سلامت برده بودند، کسانی که با توابین پیمان بر مبارزه بستند، اما هنگام قیام سستی شرکت نکردند، و کسانی که از کشته شدن توابین متأثر شده بودند، همگی جمعیت انبوهی شدند و به قیام مختار پیوستند.

    ج) قیام مختار پیش از آغاز قیام شهادت طلبانه‏ى توابین، مختار در کوفه مردم و شیعیان را به سوی خود فرا می خواند.

    او رقیب سلیمان بن صرد و توابین بود.

    کوفه کانون شورش و انقلاب به شمار می آمد.

    و گروهی زیر پرچم سلیمان جمع شده بودند جماعتی گرد مختار.

    او آنان را از شکست حتمی خبر داده، مردم را از کشته شدن در همراهی سلیمان انذار می داد.

    مختار سران توابین را به عدم درک سیاسی و عدم تجربه نظامی متهم می کرد و خویشتن را با کفایت تر معرفی می نمود.

    از طرفی، او خود را نماینده محمد بن حنفیه خوانده و مردم را به پیروی از خویش فرا می خواند.

    مختار با حضور چند تن از رقبای قدر خویش چون سلیمان و دیگران، نتوانست موقعیت ویژه ای به دست آورد، اما پس از شکست توابین، یکه تاز بلا منازع کوفه بود و پس از جذب ابراهیم بن اشتر، به حرکت خویش سرعت بخشید و کوفه را تصرف کرد و عاملان و شرکت کنندگان در کشتار کربلا را به سختی مجازات کرد.

    ویژگی های مختار را در زیرکی و سیاستمداری او که چهره ای سیاسی - مذهبی بود می توان دید و افزون بر آن، تقوا و نیز محبت شدید به اهل بیت(ع) از دیگر ویژگی های او به شمار می آید.

کلمات کلیدی: امام - امام سجاد - حره - واقعه حره

مقدمه حادثه عاشورا , از مهمترين حوادث تاريخ اسلام , بلکه تاريخ آدم و عالم است. چه بسيار حوادث تلخ و شيريني که تنها نام آنها در کتاب‌هاي تاريخ برده شده و آن چنان که شايسته است ,‌به جزئيات آنها پرداخته نشده است ؛ اما نهضت عاشورا , با گذشت حدود چهارد

امام علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام مشهور به سجاد، چهارمين امام شيعيان بنا به قولي مشهور، در پنجم شعبان سال 38 هجري قمري متولد شد مادرش شهربانو، دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه سلسله ساساني بوده است. امام زين العابدين عليه السلام زماني ديده

امام علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام مشهور به سجاد، چهارمين امام شيعيان بنا به قولي مشهور، در پنجم شعبان سال 38 هجري قمري متولد شد مادرش شهربانو، دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه سلسله ساساني بوده است. امام زين العابدين عليه السلام زماني ديده

امام سجاد (ع) دوره اي که امام سجاد (ع)در آن زندگي ميکرد،دوراني بود که همه ارزش هاي ديني دست خوش تحريف و تغييرامويان قرار گرفته و مردم يکي از مهمترين شهرهاي مذهبي(مدينه)،مي بايست به عنوان برده يزيد با او بيعت کنند احکام اسلامي بازيچه ئ دست افرادي چون

آنچه در زير مي‏خوانيد، سرنوشت‏شوم کساني است که امام حسين‏عليه السلام و ياران باوفايش را به شهادت رساندند. ... آنان که بعد از حادثه عاشورا طعم تلخ مرگ را چشيدند وچيزي جز شقاوت و ذلت از خودشان به جاي نگذاشتند. 1- عبيدالله ابن زياد(ابن مرجانه) عبيدا

زندگی امام حسین (ع) : - امام حسین (ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید و در طول راه مکه به کربلا , تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان می داشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم. ...

امام سجاد (ع) : و تضرع و زاري و توجه و روآوردنم را به سوي خود بالاتر( فزونتر ) از روآوردن روآورندگان و سپاسگزاريم را درباره تو بالاتر از سپاس سپاسگزاران گردان و اجعل رغبتي إليک فوق رغبه الراغبين ، و حمدي إياک فوق حمد الحامدين . صحيفه سجاديه حديث 815

اسم مبارک آن بزرگوار علي است و مشهورترين القاب آن حضرت زين العابدين و سجّاد است و مشهورترين کنيه او ابامحمد وابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارش پنجاه و هفت سال است زيرا پانزدهم جمادي الاول سال سي و هشت از هجرت به دنيا آمد. تولد آن بز

خداوندي که حافظ و نگهبان بندگان است ، وجود ائمه هدّي از خاندان رسالت رابراي جهانيان رحمت قرار داد و ايشان و نشانه هايي ممتاز ساخت تا ديگران به آنها اقتدا کنند و به دنبالشان گام بردارند پس گروهي از جامعه انساني و پذيراي دعوت واسطه اجراي دستورهاي آنان

ولادت: چهارمين امام معصوم،حضرت علي بن الحسين عليه‌السلام، شخصيتي که جدّ بزرگوارش، حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام، او را بهترين فرد روي زمين بعد از پدرش معرفي نموده‌ است، در مدينه منوره در سال 38 هجري چشم به دنيا گشودند. مادر امام شهربانو، دختر يز

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول